مردان علم در ميدان عمل (جلد هفتم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۵ -


ابن مقله و زندگى عبرت انگيز او
محمد بن على بن حسين بن مقله معروف به ابن مقله كاتب در دربار خلفاى عباسى چون المقتدر بالله و القاهر بالله و الراضى بالله در پست وزارت مشغول خدمت بود تا اينكه به در خواست محمد ابن رائق كه از مخالفين ابن مقله بود به امر الراضى بالله دست راست او را بريدند. او براى بريده شدن دستش نوحه و گريه مى كرد و مى گفت : افسوس كه عمرى با اين دست در دربار خلفا خدمت كردم و با همين دست دو دفعه قرآن را از اول تا آخر نوشتم در آخر آن را قطع كردند چنانچه دست دزد را قطع مى كنند، الراضى بالله از اين كار پشيمان شد و ابن قله را آزاد كرد و طبيب دست او را معالجه كرد و ابن مقله دوباره از خليفه خواست كه او را به وزارت بپذيرد و مى گفت : قطع دست مانع وزارت نمى شود. او قلمرا بر بازوى خود مى بست و مى نوشت تا اينكه بجكم تركى وارد بغداد شد او كه از هواداران ابن رائق بود امر كرد زبان ابن مقله را نيز بريدند و حبس كردند. ابن مقله را اشعارى است در شرح حال خود و مرثيه اى براى دستش گفته است منجمله اين شعر است :
ما سئمت الحياة لكن توثقت
بايمانهم فبانت يمينى
بعت دينى لهم بدنياى حتى
حرمونى دنياهم بعد دينى
و لقد حطت ماستطعت بجهدى
حفظ ارواحهم فما حفظونى
ليس بعد اليمين لذة عيش
يا حياتى بانت يمينى فبينى
مى گويد: من به خاطر دنيا دينم را به خلفا فروختم و آنها پس از گرفتن دينم مرا از دنيا نيز محروم كردند. تا توانائى داشتم در حراست جان آنها كوشش كردم ولى آنها جان مرا حفظ نكردند. وقتى دست نباشد ديگر زندگى لذتى ندارد. اى زندگى چون دست راست من از من جداست پس تو نيز از من جدا شو.(157)

مكاتباب شيخ ابوسعيد و بو على سينا
در بعضى از مصنفات مرحوم نراقى است كه : بين بو على سينا و شيخ ابى سعيد ابن ابى الخير زاهد مكاتبات و مراسلاتى بود كه هر كدام مشرب و مذاق خود را به وسيله نامه به يكديگر مى گفتند. صاحب روضات گويد: در تاريخ حمدالله مستوفى ديدم : اين دو مرد (عالم و عارف ) روزى باهم در جائى ديدار و ملاقات كردند وقتى از هم جدا شدند از هر كدام از اين دو سؤ ال شد كه ديگرى را چگونه يافتى ؟ شيخ ابوسعيد گفت : آنچه من مى ديدم او مى دانست شيخ الرئيس بو على سينا گفت : آنچه من مى دانم او مى بيند.
صاحب روضات گويد: آنچه اين مردان عارف گفته اند اشاره است به مراتب عين اليقين و علم اليقين و حق اليقين و به عبارت ديگر يقين الخبر و يقين الدلاله و يقين المشاهده و به بيان سوم مكاشفة بالاخبار و مكاشفة باظهار القدرة و مكاشفة القلوب بحقايق الايمان ...(158)

عباى زمستانى
يكى از مقلدين شيخ انصارى رحمة الله عليه كه تاجر بود، عباى زمستانى گرانبهائى كه در نوع خود بسيار مرغوب ود به شيخ هديه كرد، دست شيخ را بوسيد و عبا را بر دوش او افكند.
فرداى آن روز، كه در نماز جماعت شيخ انصارى رحمه الله شركت كرد، شيخ را با همان عباى ساده اش ديد بعد از نماز به محضر شيخ رفت و پرسيد: آن عباى گرانبها كه ديروز به شما هديه كردم كجاست ؟
شيخ در پاسخ گفت : آن را فروختم و با پول آن دوازده عباى زمستانى ساده خريدارى كرده و به افرادى كه در اين فصل زمستان عبا نداشتند دادم ، تاجر عرض كرد: اى مولاى من ، عبا مال شما بود و مخصوصا براى شما خريده بودم تا خودتان آن را بپوشيد .
شيخ در پاسخ فرمود: ان ضميرى لا يقبل ذلك : وجدانم چنين كارى را نمى پذيرد كه چنين عبايى بپوشم در حالى كه عده اى به عباى ساده زمستانى نيازمندند .

شيخ در راه فراگيرى حكمت
حجت الاسلام سيد احمد مددى فرمودند:
استاد بزرگوارمان مرحوم آيت الله العظمى آقاى بجنوردى نقل مى فرمودند از مرحوم آقاى شيخ اسدالله زنجانى كه از علماى كاظمين بودند، و از شاگردهاى مرحوم ميرزاى بزرگ ، ايشان از استادشان مرحوم شيرازى يعنى مرحوم مجدد شيرازى ، و ايشان هم از استادشان مرحوم شيخ انصارى كه مى فرمودند: مرحوم شيخ در جلسه اى كه بوديم توصيه مى كردند به ما: شما يك دوره معقول را بخوانيد، و مطلع باشيد از مسائل معقول .
و آنگاه فرمودند: من در مدتى كه در كاشان اقامت داشتم و خدمت مرحوم ملا احمد نراقى مى رفتم ، از ايشان درخواست كردم كه به من فلسفه درس بدهند. ايشان به خاطر گرفتاريهاى فراوان امتناع كردند، و فرمودند من شخصى را به شما معرفى مى كنم كه به شما فلسفه درس بدهد، و آدرس منزل او را دادند.
مرحوم شيخ فرمودند: من رفتنم به آن آدرس در زدم . شخصى بيرون آمد كه هيئت دراويش داشت ، وقتى كه چشمش به من افتاد تعجب كرد، من با لباس علما و ايشان با هيئت دراويش ! من گفتم : آخوند ملا احمد من را فرستادند. اسم ايشان را كه بردم تعجب ايشان كم شد و گفت : خوب ، بفرمائيد. گفتم : من از ايشان درس فلسفه خواستم ، ايشان به خاطر گرفتاريهاشان قبول نفرمودند، و گفتند بيايم اينجا كه شما يك دوره فلسفه به من درس بدهيد. گفت : من فعلا حال ندارم براى اين كارها، ليكن چون آخوند فرموده اند من يك دوره مثنوى ملاى روم را براى شما مى گويم و در ضمن آن ، يك دوره فلسفه و حكمت را هم مى گويم .
مرحوم شيخ مى فرمايد: آن مدت كه من كاشان بودم ، نزد همان شخص يك دوره مثنوى را خواندم و در همان حال يك دوره مسائل حكمت و معقول را فرا گرفتم .(159)

جنبه عرفانى مرحوم شيخ مرتضى انصارى
آقاى شيخ احمد سبط الشيخ فرموده اند: مرحوم سيد على شوشترى (استاد مرحوم ملا حسين قلى همدانى در عرفان ) از علماى شوشتر هستند و حد جارى مى كردند، در يك جريانى كسى به او مى گويد: آقا اين راهى كه مى روى راه جهنم است شما بايد به نجف برويد، وقتى به نجف مى رود در آنجا ارتباطش با شيخ مرتضى انصارى للّه زياد بوده بطورى كه بيشتر كارهاى او را شيخ توسط ملا رحمت الله انجام مى داد، و از نظر سير و سلوك هم مشخص نبوده است كه كدام شيخ و استاد ديگرى است ، شاهد اين مطلب خاطره اى است كه مرحوم ميرزا احمد كفائى از زبان مرحوم والدش آخوند خراسانى نقل كرد: در زمان شيخ براى ما معلوم نبود كه شيخ ، شيخ سيد است يا سيد شيخ شيخ است تا اينكه شيخ وفات يافت ، پس از تغسيل و تكفين و نماز كه توسط آقا سيد على خوانده شد مرحوم سيد على زياد گريست پس از گريه گفت : آقايان گريه من براى فوت شيخ نبوده هر كسى از دنيا خواهد رفت پيامبر صلى الله عليه و آله هم از دنيا رفت ، فوت شدن گريه ندارد گريه من براى اموراتى بود كه شيخ اسرارى در سينه داشت و كسى را در دنيا پيدا نكرد كه آن اسرار را به او بسپارد ناراحتى من براى اين است .

جهيزيه عروسى دختر شيخ انصارى
آقاى سبط الشيخ فرمودند: مرحوم شيخ خواستند دخترشان را كه جده ماست به پسر برادر خود آقا شيخ محمد حسن بدهند وكيل شيخ به نام محمد صالح كه از تجار بود آمد و گفت : من مخارج ازدواج را مى دهم ، مرحوم شيخ فرمود: در اين صورت من اين عروسى را بهم مى زنم . فرد مذكور نزد شيخ منصور پدر شيخ محمد حسن رفت و گفت : من مقدارى از مخارج عروسى را تقبل مى كنم وقتى كه شيخ شنيد به برادرش گفت : قبول نكن اگر قبول كردى من اين كار را نمى كنم از اين جهيزيه دختر شيخ را يك نفر از بام به آن بام به يك نفر ديگر داد و يا سه مرتبه .
شيخ محمد حسن مى گويد ظرفهائى كه به ما داده شد، مثل اين بودند كه وصله داشتند. اين مطلب را از كوچكى به ما گفتند.(160)

پاسخ ديگر شيخ به مادرش در همين مورد
باز نقل شده كه : روزى مادر شيخ در زمان مرجعيت شيخ به او گفت : آقا مرتضى ملا رحمت الله (خادم شيخ ) الان هم مثل سابق (ايام طلبگى تو) همان يك تكه گوشت را براى ما مى آورد. شيخ جواب داد: مادر جان مرتضاى تو همان مرتضى است شما هم همان مادر مرتضى هستيد، آيا شكم من بزرگتر شده يا كم شما؟
باز نقل شده خانه شيخ به شكل مخروبهه در آمده بود و يكى از تجار پولى مخصوص خريد خانه براى شيخ داد، ولى شيخ زير بار نرفت و با آن پول مسجدى ساخت .

داستانى از ميرزا حبيب الله رشتى درباره زهد شيخ
از ميرزا حبيب الله رشتى نقل شده كه مى فرمود: شيخ سه چيز داشت : علم ، تدبير و رياست ، تقوا. علم را به من و تدبير را به ميرزاى شيرازى داد و تقوا را همراه خود برد
يكى از شاگردان مى گويد: از هد از شيخ هستيد، ميرزا حبيب الله با ناراحتى گفت : شما شيخ را نديده ايد و نمى شناسيد من و شما معنى زهد را نفهميده ايم .
در سفرى همراه شيخ بودم روز اول و دوم در بين راه غذا خورديم ولى روز سوم غذا نداشتيم مرد عربى را ديديم كه ماست داشت شيخ قيمت روز ماست را در بازار پرسيد گفت قيمتش در بازار دو پول است شيخ فرمود ما از تو سه پول مى خريم ولى او حاضر نشد كه كمتر از چهار پول بفروشد و شيخ هم نخريد و نان خشك را در آب فرو مى برد و مى خورد، ما عرض كرديم آقا شما با اين وضعيت و با اين مزاج مسئله اى نبود يك پول بيشتر مى خريديد. فرمود: نه نفس من بر من حق يك پول بيشتر ندارد. و اين در زمانى بود كه نقل مى شود سالانه دويست هزار تومان به شيخ پول مى رسيد.(161)

چرا شيخ به شاگردش اجازه نداد
مرحوم آقاى عبدالمجيد ايروانى مى فرمود: جد من شاگرد شيخ مرتضى انصارى بود و خاطره اى را از ايشان در صفحه اول رسائل خود نوشته است كه الان در نزد من است مى نويسد روزى در محضر شيخ با عده اى نشسته بوديم كه يكى از شاگردان ايشان كه مى خواست به شهر و ديار خود برود براى خداحافظى به محضر شيخ شرفياب شد و شيخ هم ضمن خداحافظى به او فرمود: التماس دعا اطرافيان به شيخ عرض كردند كه او براى گرفتن اجازه آمد است تنها مسئله خداحافظى نيست .
شيخ اعتنائى به اين سخنان نكرد تا اينكه دوباره عرض كردند به ايشان اجازه اى (در امور حسبيه ) بدهيد، فرمود: به ايشان اجازه نمى دهم .
آقا ناراحت شد و در فكر فرو رفت كه چرا شيخ به او اجازه نمى دهد بالاخره سؤ ال كرد كه آيا مرا فاضل نمى دانيد؟ فرمود: چرا شما فاضل و ملا هستيد. دوباره پرسيد آيا مرا عادل نمى دانيد؟ فرمود چرا شما را عادل مى دانم (مرحوم ايروانى فرمود او از عدول نجف بود) سپس با اصرار را جويا شد، شيخ فرمود: به من اطلاع داده اند كه شما مى خواهيد به شهر و ديار خود برويد و مى بينم كه در اين ايام محاسن خود را بلندتر از هميشه قرار داده اى كسى كه گرفتار هواى نفس است تا در ميان مردم مورد توجه باشد چگونه مى توانم اختيار بيت المال را به او بدهم . اين ماجرا حكايت از دقت فوق العاده شيخ در زهد و تقوا دارد.(162)
اقبل على النفس و استكمل فضائلها
فانت بالنفس لا بالجسم انسان
به نفس خود روى آورده و فضيلتهاى آن را به كمال رسان زيرا انسانيت تو به نفس تو است نه به جسم تو.

زهد مرجع عاليقدر شيعه ميرزا محمد تقى شيرازى
ميرزا محمد تقى شيرازى با حدود پنج ميليون نفر پشتيبان كه جمعيت عراق آن روز بود، توانست در مدت شش ماه . انگلستان را با بيش از هراز ميليون پشتيبان كه عبارت بودند از چين و هند و تركيه و مصر و غيرها از عراق بيرون كند و اين بسيار عجيب است .
تفصيل تاريخى مربوط به آن را در كتاب الحقايق الناصعه كه كتابى دو جلدى است و يكى از معاصرين ايشان به نام شيخ مزهد آل فرعون آن را نوشته است مى توانيد بخوانيد.
شخصى مى گويد نزد ايشان رفته بودم ، ديدم زير شلوارى ايشان در پايين پايشان پاره شده و اين در زمانى بود كه ايشان رئيس مبارزه انقلابى ضد انگلستان بودند. نزد يكى از فرزندانشان به نام ميرزا عبدالحسين رفتم و به او گفتم كه براى چنين شخصى ، كه علاوه بر مرجعيت اعلاى شيعه در زمان خودش ، رهبر مبارزه انقلابى مردم است ، پارگى شلوار مناسب نيست .
فرزند ايشان گفت : واقع مطلب اينست كه خودم هم اين را ديدم ولى ايشان مى فرمايند كه ما نبايد در حقوق شرعى تصرف كنيم . موقوفه اى در شيراز هست كه سالى صد تومان در آمد دارد، ايشان مى فرمايند بايد خرج سال ما به اندازه همين صد تومان باشد تا مجبور به استفاده از حقوق شرعى نباشيم و اين صد تومان هم براى مخارج منزل كفاف نمى دهد و لذا خوراك را بر لباس مقدم مى داريم و اهميت زيادى به لباس نمى دهيم . بلى شاگرد امام صادق (ع ) چنين است .
به اين نيست كه كسى خانه بزرگ و باغها و اتاقها و لباسهاى گرانبها و اشرافى داشته باشد، اين امكانات را هر كسى مى تواند داشته باشد، بزرگى به اينست كه رهبر يك انقلاب ضد استعمارى تا آخر عمر خود، در خانه اجازه اى زندگى كند و اجاره دهندگان خانه ، بعد از فوت ايشان ، فرزندانشان را از خانه بيرون كردند. چون اجاره خانه خود را مى خواستند و آنان پولى نداشتند كه بدهند. چنانچه در احوال آقا ميرزا محمد تقى (ره ) چنين نقل مى كنند.
آيا ارزش چنين كسى نزد انسان بيشتر است يا كسى كه خانه و املاك و قالى و لباس و... گرانقيمت دارد؟
معنى گفته امير مومنان (ع ) هم كه مى فرمايند: كان لى اخ فى الله عظمه فى عينى صغر الدنيا فى عينه همين است . آن چيزى كه ارزش دارد زهد، تقوا و علم است .
هنگامى كه به معاويه خبر دادند كه حضرت على (ع ) را كشتند، و خودش هم جزء توطئه گران براى قتل حضرت بود، ابتدا سجده شكرى بجا آورد كه از وجود فردى كه مزاحم او بود آسوده شد. سپس به اطرافيانش گفت : و الله لقدمات العلم و الفقه بخدا قسم كه علم و فقه ، مرد.
يكى از اطرافيان و چاپلوسان او گفت مردم شام ، اين سخن را از تو نشنوند. معاويه گفت : چه مى گويى ؟ اين يك واقعيت است .
امام (ع ) مى فرمايد: شخص زاهد نيست مگر آنكه فكر اين را هم نكند.(163)

هدف ميرزاى شيرازى
مى گويند: ميرزاى مجاهد شيرازى وقتى در آستانه وفات قرار گرفت ، گروهى از اطرافيان و دوستان مخصوص او، كنارش حاضر شدند يكى از تاجرهائى كه هر وقت ميرزا به خاطر بخشش و سخاوت زياد خود، دچار كمبود مى شد از او قرض مى كرد، حضور داشت ، ميرزا سته چشمان خود را مى بست و باز مى كرد، حاضرين مجلس كه از جمله آنان ، تاجر طلبكار بود، به ميرزا نگاه مى كردند، تاجر هم به ميرزا نگاه مى كرد، ميرزا به تاجر گفت : مى دانم به خاطر چه نگرانى ، فكر مى كنى اگر من بميرم بدهكارى تو را چه كسى مى پردازد! اما مى دانى من چرا فكر مى كنم ؟ فكر و نگرانى من از اين جهت است كه : اگر خداى سبحان ، به من بگويد: تو مى توانستى مبالغ ديگرى هم قرض كنى و به وسيله آن به اسلام خدمت كنى و به تهيدستان و طبقات ضعيف و فرومانده اجتماع كمك نمائى ، چرا نكردى ؟ آن وقت من چه جواب بگويم ؟!
آرى ، مردان شايسته خدا، به اينكه هر چه دارند براى آخرت خود پيش مى فرستند، قناعت نمى كنند، بلكه براى آخرت خود، قرض مى كنند و جلو مى فرستند.
در تاريخ آمده است : پيامبر بزرگوار اسلام ، هنگام وفات مقروض بود، اميرالمؤ منين (ع ) وقتى شهيد شد، هفتصد درهم مقروض بود!
من هم خبر دارم ، مرحوم سيد ابوالحسن اصفهانى رحمة الله عليه ، وقتى از دنيا رفت مديون بود، مرحوم حاج آقا حسين قمى رحمة الله عليه ، نيز در حالى كه مديون بود وفات نمود.
بنا بر اين بر ثروتمندان لازم است ، براى انفاق و بخشش تعجيل كنند، پيش از اينكه دست آنها از دنيا قطع شود، آن وقت خداى نكرده براى هميشه گرفتار و بال و مكافات مال و عمل بد خود شوند!
خلاصه ، انسان بايد براى روز بيچارگى و تهيدستى خود چيزى پيش فرستد و بداند آن روز هر كسى در سايه صدقه و احسانى كه در دنيا داشته ، زندگى آرامى دارد.
البته ، نبايد فراموش كرد كه بدهكارى اين مردان شايسته و دلسوزان بزرگوار، به خاطر مسائل زندگى شخصى نبوده است ، بلكه به منظور مصالح عالى اسلامى و اجتماعى كه آن را پر اهميت تشخيص مى دادند و زحمات و مشكلات آن را بر خود هموار مى كردند، صورت گرفته است .(164)

اين قدر قحط الرجال شده ...؟
نقل مى كنند پس از فوت مرحوم حاج ميرزا حسين شيخ العلماء در نجف اشرف ، فضلا و علماى نجف مرحوم آقا ميرزا محمد تقى شيرازى (ميرزاى شيرازى كوچك ) رسيدند و عرض كردند: مرحوم ميرزا حسين از دنيا رفت و همه بالاتفاق به اعلميت شمايند اذن بدهيد رساله شما را منتشر كنيم .
فرموده بود: عجب اينقدر قحط الرجال شده و كار به جائى رسيده كه قائل به اعلميت من شده اند؟ اگر ضرورت كند مانند اكل ميته مانعى ندارد رساله مرا منتشر كنيد.(165)

قابل توجه ائمه جماعات
مرحوم حاج شيخ على بن شيخ عباس نهاوندى چيزى از شاگردان مخصوص علامه متقى ميرزا محمد تقى شيرازى (ميرزاى كوچك ) بود آن بزرگوار گفته است يك روز در خدمت استاد عرض كردم حديثى را در كتابى ديدم كه يكى از اصحاب حضرت صادق عليه السلام به آن حضرت عرض كرد: يابن رسول الله (ص ) من وقتى به قريه و محل خودم مى روم به من اصرار مى كنند كه براى ما امامت كن آيا شما اجازه مى دهيد كه براى آنها پيشنمازى كنم ؟ حضرت فرمود: ان لم يكن نظرك بالوراك فتامم اگر نگاهت پشت سرت نيست امامت كن (يعنى اگر كمى و زيادى جمعيت در روحيه تو تغيير نمى دهد).
گفت : وقتى اين حديث را خواندم حال آن مجسمه تقوا و قدس بهم خورد و به اندرون منزل رفت و تا هيجده روز ديگر او را نديدم و در اين مدت به نماز و درس حاضر نشد من خودم را به وسيله اى به ايشان رسانيدم ديدم در اتاق كتابخانه اش تنها نشسته و بسيار ضعيف و ناراحت است . گفتم : آقا چرا به اين حال افتاده يد؟ فرمود: تو مرا اينطورى كردى ! گفتم : پناه به خدا مى برم اگر من چنين كارى كرده باشم .
فرمود: آن حديثى كه برايم خواندى مرا چنين كرد. گفتم : مگر شما هم . فرمودند: آرى گاه قلت و كثرت مردم مرا متوجه مى نمود، پس در اين مدت به خود پرداختم تا از اين مرحله نجات يابم .(166)
آنكه چون بسته ديدمش همه مغز
پوست بر پوست بود همچو پياز
پارسايان روى در مخلوق
پشت بر قبله مى كنند نماز
چون بنده خداى خويش خواند
بايد كه بجز خدا نداند


حاج سيد عزيزالله تهرانى در كه اى
و او غير از سيد عزيزالله بن سيد اسدالله طهرانى ، فقيه كبير است كه از شاگردان ميرزاى شيرازى مجدد بود.
و غير از سيد عزيزالله بن سيد حسين حسينى دركئى طهرانى است كه فقيه جليل و عالم زعيم و نقى ورع است اصلش از دركه شميران و از شاگردان آخوند خراسانى و سيد محمد كاظم يزدى و شيخ الشريعه اصفهانى و ميرزا محمد تقى شيرازى است و از ابدال و صالحين و از اتقياء برره است كه از ايام جوانى ملكات نفسيه اش به دست اوتاد و اساتين شريعت و اركان دين رشد و نمو كرد و چون ميرزا محمد تقى شيرازى (ميرزاى كوچك ) ديد كه او به مراتب كمال و جلال نائل شده است از وى خواست كه به طهران آمد اهالى طهران طبقات مختلف از وى استقبال خوبى كردند رياست و زعامت و نفوذ كلام در ميان امرا و رؤ سا و اعيان و تجار و كسبه براى او فراهم شد و در مسجد چهار سوق بزرگ (كه امروز به مسجد حاج سيد عزيز الله معروف است ) اقامه نماز جماعت كرد. ولى با آن همه قدرت و شوكت و جلال زندگانى طلبگى و ساده زيستى خود را ذره اى تغيير نداد و تمام نيرو و قدرت خود را صرف مصالح دين و اصلاح كار مسلمين نمود و به نفع شخصى خود كوچكترين قدمى بر نداشت و به همين جهت مقام و منزلت او در نزد مردم از خاصه و عامه روز به روز بيشتر مى شد.
در روز وفات حضرت سجاد عليه السلام در سنه 1370 ه وفات يافت در سن 78 سالگى ، جنازه اش را به نجف اشرف حمل كردند و در صحن به خاك سپردند. (167)

مرحوم حداد در اثر تحمل ناسزاهاى مادر زن به اين مقام تجرد روح سيد
عارف كبير مرحوم حاج سد هاشم حداد فرمودند: اولين بار حصول تجرد براى من در كربلا پيدا شد و توضيح اين داستان بدين طريق است : كه ايشان به علت ضيق معيشت در خانه پدر زن و مادر زنشان زندگى مى نمودند.
الشان (حسين ابو عمشه ) بسيار به ايشان علاقه داشتند ولى مادر عيال ايشان برعكس ايشان را نه تنها دوست نداشت بلكه به انواع و اقسام اذيتها و آزارهاى قولى و فعلى آنچه از دستش مى آمد دريغ نمى نمود و از ناراحتى ما او لذت مى برد، عمده ناراحتى اين زن با من قضيه فقر بود كه به نظر وى بسيار زشت مى نمود و با اين وضعى كه ملاحظه مى نمود و مى بايد مساعدتى كند و در نهايت تمكن و ثروت هم بودند برعكس سعى مى كرد تا چيزى از ما فاسد و خراب كند تا گرفتارى و شدت ما افزون گردد.
از طرفى هم شدت حالات روحانى و بهره بردارى از محضر حضرت آقا سيد على قاضى طباطبائى به من اجازه جمع و ذخيره مال و يا رد فقير و محتاج و يا تقاضاى نسيه مشترى و امثالها را نمى داد. عيال من هم تحمل و صبر مى كرد ولى بالاخره صبر و تحملش اندازه اى داشت . چندين بار خدمت آقاى قاضى عرض كردم اذيتهاى مادر زنم به حد نهايت رسيده است و من ديگر طاقت صبر و شكيبائى آن را ندارم و از شما مى خواهم كه به من اجازه دهيد تا زنم را طلاق بدهم .
مرحوم قاضى فرمودند: گذشته از اين جريانات ، تو زنت را دوست دارى ؟ عرض كردم : آرى . فرمود: آيت زنت هم تو را دوست دارى ؟ عرض كردم : آرى ، فرمود: ابدا راه طلاق ندارى ، برو صبر پيشه كن ، تربيت تو به دست مادر زنت مى باشد. بايد تحمل كنى و بسازى .
من هم از دستورات آقاى قاضى ابدا تخطى و تجاوز نمى كردم و آنچه اين مادر زن بر مصائب ما مى افزود تحمل مى كردم تا يك شب تابستان كه پاسى از شب گذشته بود از بيرون خسته و تشنه و گرسنه به منزل آمدم ديدم مادر زنم كنار حوضچه نشسته و از شدت گرما پاهايش را برهنه كرده از شير آب حياط بالاى حوضچه آب روى پاهايش مى ريزد تا مرا ديد كه از در وارد شدم شروع كرد به بد گرفتن و فحش دادن ، من ديگر داخل طلاق نرفتم يكسره از پله ها به بام رفتم كه از آنجا خودم را با پائين پرت كنم ديدم اين زن چنان صداى خود را بلند كرد كه همسايه ها مى شنيدند و مرتب به من فحش و ناسزا مى گفت ، من كه حوصله ام سرآمده بود بدون اينكه به او پرخاش كنم و يك كلمه جواب دهم از پله هاى بام به زير آمدم و از در خانه بيرون رفتم و سر به بيابان نهادم بدون هدف و مقصودى داشتم راه مى رفتم و هيچ توجه خودم نبودم كه به كجا مى روم همين طور داشتم مى رفتم در اين حال ناگهان ديدم من دو تا شدم يكى سيد هاشمى است كه مادر زن به او فحش و ناسزا مى گويد و يكى ديگر من هستم كه بسيار عالى و مجرد و محيط مى باشم و ابدا فحش هاى او به من نرسيده است و مثل اينكه به اين سيد هاشم اصلا فحش ‍ نمى دهند آن سيد هاشم سزاوار همه گونه فحش و ناسزا است و اين سيد هاشم كه اينك خودم مى باشم نه تنها سزاوار فحش نيست بلكه هر چه هم فحش بدهد به اين نمى رسد.
در اين حال براى من منكشف شد كه اين حال بسيار خوب و سرور آفرين فقط در اثر تحمل آن ناسزاها كه وى به من داده است مى باشد. و اطاعت از فرمان استاد مرحوم قاضى براى من فتح اين باب كرد و من اگر اطاعت استاد نمى كردم تا ابد همان سيد هاشم محزوم و غمگين و... بودم فورا از آنجا به خانه برگشتم و به روى دست و پاى مادر زنم افتادم و مى بوسيدم و مى گفتم : مبادا خيال كنى كه من از گفتار تو ناراحتم از اين پس هر چه مى خواهى به من بگو كه آنها براى من فايده دارد.(168)

سخنان امام خمينى در انحصار گرائى در علم
امام خمينى عليه الرحمه مى فرمايد: (هر كسى ) هر علمى را يافته ، ادراك كرده و خوانده است همه كمالات را هم منحصر به او مى داند، فقيه خيال مى كند غير فقه چيز ديگرى در عالم نيست ، عارف هم خيال مى كند غير از عرفان چيزى نيست ، فيلسوف هم خيال مى كند غير از فلسفه چيزى نيست ، مهندس هم خيال مى كند غير از هندسه چيزى نيست و اين به خاطر اينست كه علم را فقط عبارت از آن مى داند كه با مشاهده و تجربه و امثال آن باشد اين را علم مى نامد و مابقى را ديگر علم نمى داند.
اين حجاب بزرگى است براى همه ، حجابهاى زيادى است كه غليظتر از همه ، همين حجاب علم است يعنى آن چيزى كه بايد به وسيله او راه را پيدا كند، همان مانع بشود. علمى كه بايد انسان را هدايت كند مانع از هدايت بشود. و علمهاى رسمى همه همينطورند كه انسان را از آنچه بايد باشد. محجوب مى كنند. خودخواهى مى آورند وقتى علم در يك قلب غير مهذب وارد بشود، اين انسان را به عقب مى برد. هر چه انبارش زيادتر باشد، مصائبش زيادتر است . وقتى يك زمين شوره زار سنگلاخى باشد، هر چه در آن تخم بكارند، نتيجه نمى دهد. يك زمين شوره زار، يك قلب محجوب و غير مهذب ، قلبى كه از اسم خدا مى ترسد، بعضى از افراد از مسائل فلسفى با اينكه فلسفه يك علم رسمى است طورى رم مى كنند كه خيال مى كنند مارى است فيلسوف هم از عرفان اينطور رم مى كند. عارف هم همينطور از بالاتر. همه علوم رسمى كه سر بسر قيل است و قال .

ممانعت علوم از ذكر الله
و من نمى دانم كى ماها بايد لااقل چنين باشيم كه خودمان را مهذب كنيم كه اين علوم رسمى هم خيلى مانعمان نشود از خدا.
كرالله مانعمان نشود. اين هم خودش يك مسئله اى است . اشتغال به علم اسباب اين نشد كه از خدا غافل شويم ، اشتغال به علم ، اسباب اين نشود كه يك غرور پيدا شود كه ما را از مبدا كمال دور كند. اين غرورى كه در ملاها با همه اطراف هست ، چه آنها كه علوم مادى و طبيعى دارند و چه آنها كه علوم شرعى دارند و آنها كه علوم عقلى دارند، اگر قلب مهذب نباشدت غرور مى آورد. همان غرور است كه انسان را بكلى از خدا باز مى دارد. وقتى مشغول مطالعه است غرق در مطالعه است ، وقتى مشغول نماز است ، پيش نماز نيست . اين چيست ؟ يكى از دوستان ما بود خدا رحمتش كند، مى گفت : يادم نيست بگذار به نماز بايستم تا يادم بيايد، كانه انسان وقتى به نماز وارد مى شود، اصلا در نماز نيست . به خدا توجه ندارد قلبش آنجا نيست . قلبش جاى ديگر است . شايد فكر اين باشد كه مسئله علمى را حل كند يعنى علمى كه مقدمه براى رسيدن به مقصود است ، انسان را از مقصود باز دارد. علم شرعى است ، علم تفسير است ، علم توحيد است . لكن در قلب غير مهيا و غير مهذب ، همين علم توحيد هم يك غل و بندى است كه نمى گذارد و مانع مى شود. علوم شرعى هم همينطور. اينها همه وسيله اند. علوم شرعى و مسائل شرعى ، مسائلى هستند، وسائل عمل هستند و عمل هم وسيله است . همه براى يك مقصدند. همه براى اين هستند كه اين نفس بيدار شود. از اين حجابهائى كه همه ظلمانى است براى ما. براى ما ظلماتند. از اين ظلمتها بيرون رود و برسد به حجابهاى نورانى مثل اينكه چنين تعبيرى هست كه :
ان لله سبعين الف حجاب من نور و همينطور من ظلمة للّه .
آنها هم كه نور هستند، باز حجاب هستند. ما باز از حجابهاى ظلمانى بيرون نرفته ايم . ما توى حجابها مى لوليم . و تا آخر هم چه خواهد شد؟
علم در نفوس ما تاءثيرى نكرده الا تاءثير سوء. علمها و اينها كه علوم شرعيه ، علوم عقليه ، اينهائى كه اين بيچاره ها اسمش را ذهنيات مى گذارند.

ذهنيات و عينيات
اينهائى كه اين محجوبها، مى گويند ذهنيات هستند، يعنى عينيت ندارند، اينها وسيله براى رسيدن به مقصد هستند و هر كدام ما را از آن مقصد باز دارند، ديگر علم نيست ، حجاب ظلمانى است . هر علمى كه انسان را باز دارد از آن چيزى كه مقصد است ، آن چيزى كه انبيا ايش آمده اند، انبيا آمده اند مردم را از اين دنيا و اين ظلمتها بيرون بكشند و به مبدا نور برسانند مبدا نور، نه انوار، از اين طرف ظلمات است و از آن طرف نور، نور مطلق مى خواهند آن را فانى كنند در نور مطلق . اين قطره را در دريا فانى كنند - البته مثل ، منطبق نيست .
براى همين آمده اند و تمام علوم و سياست و عينيت مال آن نور است ما عدمهائيم . اصل ما از آنجاست . عينيت مال آنجاست . همه انبيا هم آمده اند كه ما را از اين ظلمتها بيرون بكشند و به نور برسانند نه به انوار. از حجابهاى ظلمانى و از حجابهاى نورانى بيرون بكشند و به نور لق متصل كنند. گاهى علم توحيد هم حجاب است . علم توحيد است ، دارد برهان اقامه مى كند بر وجود حق تعالى ، لكن از او محبوب است . همين برهانش و... او را دور مى كند از آنچه بايد باشد. انبيا قدمشان اينطور نبوده ، اوليا و انبيا قدمشان ، قدم برهانى اينجورى نبوده است ، آنها برهان را مى دانستند اما قضيه ، قضيه اثبات واجب به برهان نبوده است .
حضرت سيد الشهداء مى فرمايد:
متى غبت ؟ (كى غايب بوده اى ؟) عميت عين لاتراك (چشمى كه نمى بيند تو حاضرى و مراقبى كور باشد) و كور هم هست .(169)

نكاتى چند از گفتار و رفتار امام خمينى (قدس سره )
امام خمينى در يكى از نامه هايش مى نويسد: اينجانب در پيشگاه مقدس حق شهادت مى دهم كه از اول انقلاب تاكنون و از پيش از انقلاب در زمانى كه احمد وارد مسائل سياسى شده است از او رفتار يا گفتارى كه بر خلاف مسير انقلاب اسلامى ايران باشد نديده ام و در تمام مراحل از انقلاب پشتيبانى نموده و در مرحله پيروزى شكوهمند انقلاب معين و كمك كار من بوده و هست و كارى كه بر خلاف نظر من است انجام نمى دهد و...(170)
حجت الاسلام حسن آقاى خمينى گفته است : بارها و شايد بيش از ده بار حضرت امام خمينى سلام الله عليه در مواقف و موارد متعدد به من مى فرمودند: حسن پدر دارى را از بابايت ياد بگير. به گمان من همين يك جمله كوتاه كه بيانگر رضايت تمام و كمال آن حضرت از فرزند عزيزشان مى باشد كافيست تا رمز و راز رابطه عاشقانه آن دو سفر كرده را دريابيم .(171)

تحمل امام براى حفظ وحدت و جلوگيرى از تفرقه افكنى
حجت الاسلام حميد انصارى مى نويسد: يكى از كسانى كه از شرايط بعد از رحلت آيت الله بروجردى استفاده كرد و خود را در حد مرجعيت تقليد مطرح كرده بود تفرقه افكنى بين طلاب و جامعه را دامن مى زد. سخنرانى معروف امام خمينى بعد از آزادى از زندان و بازگشت به قم كه در آن فرمود: اگر كسى به من اهانت كرد، سيلى به صورت من زد، سيلى به صورت اولاد من زد والله تعالى راضى نيستم در مقابل او كسى بايستد دفاع كند، راضى نيستم ، من مى دانم كه بعضى از افراد يا به جهالت يا به عمد مى خواهند تفرقه ما بين اين مجتمع بيندازند.(172)

امام و رعايت حال برادر و همسر
مرحوم حاج احمد آقا فرمودند: وقتى كه هواپيما در فرودگاه به زمين نشست حضرت آيت الله پسنديده (برادر بزرگ امام خمينى ) وارد هواپيما شد و پس از سالها دورى با امام خمينى ديدار كرد و لحظاتى در كنار او به گفتگو نشست لحظه رفتن كه رسيد حضرت امام فرمودند: آقا (آيت الله پسنديده ) بايد جلو بروند و من پشت سر ايشان مى روم ، عرض كردم : مردم چهارده سال است كه انتظار اين لحظه را مى كشند، خبرنگاران و عكاسان داخلى و خارجى منتظرند تا اين لحظه را به تصوير بكشند. هر چه اصرار كرديم فايده نداشت سرانجام راهى به ذهنم رسيد به عموى بزرگوارم پيشنهاد كردم كه ايشان با جمعى از همراهان امام كه از پاريس آمده بودند از هواپيما پياده شوند و به جمعيت حاضر در سالن استقبال بپيوندند و بعدا امام پياده شوند و به همين ترتيب عمل شد.
آقاى دكتر عارفى پزشك مخصوص امام كه خاطرات آخرين روز عمر امام را نقل كرده است ، گفته است امام حاج احمد آقا را صدا كرده يك توصيه جالبى كردند كه يك توصيه عمومى بود. به فرزندشان گفتند: كه خانم را مواظب باشد كه بعد از من به ايشان بد نگذرد.(173)

سفارش امام درباره سازش با همسر
خاطره جالب ديگر اينكه : يكى از برادرانى كه در خدمت امام بوديم در بيمارستان قلب مى خواست ازدواج كند آمد به من گفت : خواهش كنيد امام خطبه عقد ما را بخواند، من به امام عرض كردم قبول كردند. چون خطبه را خواندند يك قرآنى برادرمان داشت خدمت امام داد و از ايشان خواهش كرد كه دستخطى از امام در آن قرآن داشته باشد، امام در صفحه اول آن قرآن مرقوم فرمودند: بسمه تعالى زن و مردى كه مى خواهند ازدواج كنند اگر بخواهند خوشبخت باشند بايد عازم سازش باشند.(174)
و مرحوم حاج احمد آقاى خمينى نيز در خصوص همسر و مادرش چنين وصيت مى كند: به فرزندان عزيزم حسن و ياسر و على سفارش مى كنم كه متدين و باتقوا باشند...
و سفارش مادرشان فاطى عزيزم كه زن فاضله و بسيار متدين است را به آنها مى كنم او زن عارف مسلكى است كه مورد علاقه شديد امام بود، نكند خداى ناكرده بعد از من به او كم محبتى شود، نكند خداى ناكرده صداى فرزندان نسبت به او بلند شود او لطيف و دانا است و گوش دادن به نصايح او مسلما به نفع فرزندان است .
سفارش مادرم كه جان عزيزم فداى او باد را مى كنم او سختيها و مرارتهاى بسيار كشيده است و هميشه انيس و مونس اماممان بوده است ، فرزندانم و فاطى خيلى مواظب ايشان باشند امروز خدمت به خانم روح امام را شاد مى كند...(175)

صورت اموال و دارائى امام در اوج قدرت مرجعيت و رهبرى
از صفات برجسته امام خمينى آن بود كه سخنش تمام از سر اعتقاد و صداقت بود و خود قبل از ديگران به آن عمل مى كرد زندگى و معيشت امام خمينى نمونه اى كامل از زهد و قناعت و ساده زيستى بود و اين شيوه تنها مربوط به دوران مرجعيت و رهبرى او نمى شد بلكه معتقد بود رهبر مى بايست زندگيش همسان معمولى ترين قشر جامعه و حتى پائين تر از آن باشد او در تمام دوران مرجعيت و رهبرى و عمرش به زندگى زاهدانه پايبند بود. و در بيان ساده زيستى و اعتقاد او به لزوم احتياط كامل از صرف بيت المال همين بس كه بنا به نظر و تاييد امام در اصل 142 قانون اساسى جمهورى اسلامى ديوانعالى كشور موظف شده است تا دارائى رهبر و مسئولين رده بالاى نظام اسلامى قبل و بعد از تصدى مسئوليتها را رسيدگى كند تا بر خلاف حق چيزى افزايش نيافته باشد.
امام خمينى نخستين كسى بود كه صورت و مشخصات دارائى ناچيز خويش را در تاريخ 24 ديماه 1359 براى ديوانعالى ارسال نمود بلافاصله پس از رحلت امام فرزند ايشان طى نامه اى كه در روزنامه ها نيز منتشر شد (روزنامه رسمى كشور 27 خرداد 1368) از قوه قضائيه خواست تا دارائيهاى امام را بر طبق قانون اساسى مجددا رسيدگى كند.
ه بررسى در تاريخ 11 تير 1368 طى بيانيه اى از سوى رئيس ديوانعالى كشور منتشر شد. در اين بيانيه تصريح شده بود: نه تنها بر دارائى غير قابل ذكر امام چيزى افزوده نشده بلكه قطعه زمين موروثى از پدر در خمين در زمان حيات امام و به دستور ايشان به مستمندان محل واگذار گرديده و از ملك ايشان خارج شده است .
امام خمينى در تاريخ اول ارديبهشت سال 1362 طى حكمى خطاب به امام جمعه شهرستان خمين ايشان را وكيل خود نمودند تا زمين موروثى متعلق به امام را به تملك فقراى محل در آورد كه طبق همين حكم عمل شد.(176)
تنها ملك غير منقول امام خمينى منزل قديمى ايشان در قم است كه از زمان تبعيد امام در سال 1342 عملا اين منزل در اختيار اهداف نهضت و مركز تجمع طلاب و مراجعين مردمى بوده و هست و عملا جنبه شخصى ندارد.
در صورت دارائى مذكور كه در سال 1359 تنظيم شده و در زمان رحلت پس از بررسى قانونى رسما اعلام شد كه بجز كاهش تغييرى نكرده است ، قيد شده بود كه بجز تعدادى كتاب ، اثاثيه شخصى ندارد و مختصر وسائل اوليه مستعملى كه در خانه ايشان براى گذران زندگى ساده او موجود است متعلق به همسرشان مى باشد، و دو قطعه قالى مستعمل موجود ملك شخصى نيست و بايد به سادات نيازمند بدهند...(177)

نظر امام خمينى درباره فرزند ارجمندش حاج سيد احمد خمينى
من اعلام مى كنم كه احمد در هيچ بانك داخلى و خارجى و هيچ موسسه اى وجهى و سهمى ندارد و در هيچ جا در خارج و داخل زمين مزروعى و غير آن و ساختمان و امثال ذلك ندارد و اگر بعد از من داراى يكى از اين امور بود در داخل و خارج دولت وقت با اجازه فقيه وقت مصادره نمايند و او را تحت تعقيب در آورند.
احمد در تمام مراحل انقلاب پشتيبانى نموده و در مرحله پيروزى شكوهمند انقلاب معين و كمك كار من بوده و هست و كارى كه بر خلاف نظر من است انجام نمى دهد.
(و تهمتهائى كه به وى زده اند حضرت امام همه آنها را رد كرده و تكذيب نموده است ).(178)

امام خمينى و خدمت به خلق و همراهان خود در مشهد مقدس
چندين سال قبل از شروع انقلاب اسلامى امام خمينى كه يكى از روحانيون - بنام - بودند در حوزه علميه قم تدريس مى كردند، در يكى از آن سالها امام با چندتن از علماى ديگر براى زيارت مرقد حضرت امام رضا به مشهد رفتند، براى مدت توقف خود را مشهد خانه اى اجاره كردند.
آنان هر روز بعد از ظهر به طور دسته جمعى به حرم مطهر حضرت رضا عليه السلام مى رفتند و پس از زيارت دعا به خانه مراجعت مى كردند در حياط مى نشستند و چائى مى خوردند، امام هر روز همراه ديگران به حرم مى رفتند ولى پس از آنكه زيارت مى كردند و دعا مى خواندند زودتر از همراهان به خانه بر مى گشتند آنگاه حياط را جارو مى كردند فرش مى انداختند و چاى آماده مى كردند تا وقتى ديگران برمى گردند با چاى از آنان پذيرائى كنند.
روزى يكى از همراهان از امام سؤ ال كرد: حيف نيست براى خاطر دوستان و پذيرائى از آنان زيارت و دعا را مختصر مى كنيد؟
امام در جواب فرمودند: ثواب اين كار را از آن زيارت و دعا كمتر نمى دانم . (179)

افشين علاء در وصف امام خمينى قدس سره چه خوب سروده است
ديدنش فتنه ها به دل مى كرد
صورتش ماه را خجل مى كرد
گر كه مى ديد روى او بى شك
گل سرش را به زير گل مى كرد
آفتابى كه در نگاهش بود
چشم خورشيد را كسل مى كرد
گريه يا خنده اشك يا فرياد
با نگاهش مرا دو دل مى كرد
او چو خورشيد بود و من فانوس
حالت قطره بود و اقيانوس
تا كه لب را به گفته وا مى كرد
شور و حالى دگر بپا مى كرد
چشم دل باز كردم و ديدم
تار و پودش خدا خدا مى كرد
او همان آفتاب تابان بود
يا كه چشمان من خطا مى كرد
مولوى هم اگر در آنجا بود
دامن شمس را رها مى كرد


ما نان از آن حق خورده ايم
ابو سعيد حداد قائنى از دانشمندان قرن چهارم هجرى فاضل و زاهد بوده هنگامى كه شيخ ابوسعيد ابوالخير به قائن رفته بود به حضور او رسيده است .
در كتاب اسرار التوحيد به اين ملاقات اشاره اى نموده و مى نويسد: آورده اند كه در آن وقت كه شيخ ابوسعيد به قائن رسيد او را در آنجا دعوتها كردند، يك روز شيخ را دعوتى كرده بودند چون شيخ آنجا حاضر شد كسى به خواجه بوسعيد حداد فرستادند كه بزرگ عصر بود. او گفت : مدت چهل سال است كه من نان خود خورده ام و نان هيچكس نخورده ام .
خبر به شيخ آوردند شيخ گفت : مدت پنجاه سال و اندى است كه نه نان خود و نه نان كسى ديگر خورده ام ، ما هر چه خورده ايم نان حق و از آن حق است كه خورده ايم .(180)

سه بار از روضه اين ندا به گوشم رسيد...
سيد محمود بن سيد اشرف دانشمند در آن زمان كه سفر خيلى دشوار بود هفت مرتبه حج بيت الله الحرام بجا آوردند و به زيارت مدينه و مشاهد ائمه هم مشرف شدند و مى فرمايد: شبى در روضه حضرت رسالت مآبى متوجه شدم كه سه بار از روضه اقدس اين صدا به گوش دلم رسيد قبلتك يا ولدى . و كفى بذلك فضلا و جلالة و شرفا و نبالة .(181)

كلمات شهيد ثانى در مذمت غيبت كردن بعضى علماى سوء
يكى از تاليفات پرارزش مرحوم شهيد ثانى رساله كشف الريبه است كه در باره احكام غيبت نوشته است ، در ابتداى آن كتاب مى گويد: چون ديدم اكثر اهل اين زمان آنان كه خود را عالم مى نامند و متصف به فضيلت و عدالتند و هواى رياست به سر دارند، محافظت مى كنند بر اداى نمازها، و كوشش مى كنند در گرفتن روزه و بسيار از عبادات ، و اجتناب مى كنند از جمله اى از محرمات مانند زنا و شرب خمر و نحو اينها از قبائح ظاهره . با اين صورت نقل مجلسشان غيبت است و قسمتى از اوقات خود را صرف مى كنند در اينكه آبروى برادران مؤ من و د را ببرند و آن را از گناهان به حساب نمى آورند و با او از مواخذه و خداى قهار ترس ندارند و انگيزه اينكه به غيبت اقدام مى كنند، و از ساير گناهان آشكار پرهيز مى كنند، يا اين است كه از حرمت آن غفلت دارند و در آيات و روايات كه در باره عذاب غيبت وارد شده مناقشه كنند و اين كمترين انگيزه غيبت است براى مردمان غافل - و يا اين است كه اينگونه گناه در نظر مردم پوشيده است و مرتبه آنها را در عرف عامه پائين نمى آورد، و اگر شيطان آنان را وسوسه كند كه شرب خمر نمايند يا مرتكب زنا شوند هرگز قبول نمى كنند، چون فحشا آشكار است و نزد عموم آبرويشان مى رود. و حال اينكه اگر به عقلشان مراجعه كنند و ديده بصيرتشان روشن باشد مى بينند بين اين دو گناه يعنى حق الله و حق الناس فرق بسيار است خصوصا آبرو و عرض مردم كه از اموالشان بالاتر است ، با آن مفاسدى كه بر آن مترتب مى شود.
آنگاه شروع كرده به اقسام غيبت و در آخر به معالجه آن پرداخته است .(182)

مرحوم ميرزا مهدى الهى قمشه اى با دعوت به مشهد مشرف شد
آيت الله جوادى آملى فرمود: يك وقتى در مشهد به حضور مرحوم الهى قمشه اى رسيدم به ايشان عرض كردم چطور امسال دير به مشهد تشريف آورديد؟
فرمودند به حضور سلطان ، بى دعوت كه نبايد رفت . عرض كردم يعنى چه ؟ فرمود: من هر وقت مشهد مشرف مى شوم با دعوت حضرت مى روم ، گفتم : چگونه از شما دعوت بعمل مى آورند؟ فرمود: گاهى خواب مى بينم در حرم هستم ، گاهى در صحن ، همين كه خواب ديدم مشرف مى شوم و پريشب در خواب ديدم در حرم هستم و پا شدم حركت كردم و سفره سفر را بستم .(183)

جلد دوم را به كسى كه جلد اول را دزديده بود داد كه هر دو را به نام خودش چاپكند
از حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد عبدالله فاطمى نيا نقل شده كه فرمودند: كسى از علماى والا مقام حوزه علميه نجف اشرف در باره موضوع مهمى قلم فرسائى نموده و بسيار زحمت كشيده كتابى در دو مجلد تهيه نموده بود، ولى قبل از اينكه موفق شود كتاب را به چاپ رساند شبى رندى ميهمان او مى شود و يك مجلد از آن كتاب را مى ربايد.
اما آن عالم متوجه نمى شود تا اينكه روزى سرى به كتابفروشى مى زند با كمال تعجب مى بيند كه همان كتاب خود، چاپ شده است اما به اسم ديگرى و نويسنده ديگرى !! آن عالم نجفى متوجه مى شود كه كتابش به سرقت رفته است لذا آدرس آن نويسنده را پيدا كرده و جلد دوم آن كتاب را كه آن شخص موفق نشده بود ببرد به او مى دهد و مى گويد من مى خواستم اين مطالب در جامعه مطرح شود حال با اسم من يا با اسم تو فرقى نمى كند، اين جلد دوم كتاب است اين را نيز به چاپ برسانيد!!
سعدى مى گويد:
بدى را با بدى سهل باشد جزا
اگر مردى احسن الى من اساء
و باز گفته است :
جزاى نيك و بد خلق با خداى انداز
كه مكر او به خداوند مكر گردد باز(184)