مردان علم در ميدان عمل (جلد هفتم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۶ -


كارى نكنيد كه مردم از دين برگردند
استاد حاج آقاى مجتهدى تهرانى فرموده اند: مرحوم سيد محمد كاظم يزدى صاحب عروه الوثقى بالاى منبر هنگام درس فرمودند: آقايان كارى نكنيد كه گناه مرتدين در نامه عملتان نوشته شود. عرض كردند: چگونه ؟ فرمودند كارى نكنيد كه مردم از دين برگردند.(185)
يكى از صالحان به خواب ديد پادشاهى در بهشت و پارسائى در دوزخ است تعجب كرده گفت : مردم به خلاف اين مى پنداشتند ندا آمد اين پادشاه به ارادت پارسايان بهشتى و آن پارسا به تقرب پادشاهان دوزخى شد.(186)

ابواسحق در نمازخانه مدرسه نماز نمى خواند
گويند: با اينكه ابواسحق شيرازى از خواجه نظام الملك حقوق مى گرفت و در نظاميه تدريس مى كرد، وقتى صداى اذات ظهر از گلدسته هاى نمازگاه مدرسه بر مى خاست عباى خود را به سر مى كشيد و از مدرسه خارج مى شد و به مسجد كوچكى كه در نزديكى مدرسه قرار داشت مى رفت و نماز مى گزارد، وقتى از او پرسيدند كه چرا در نمازگاه مدرسه نماز نمى خوانيد؟ گفت : آخر مى دانم كه هر چه در اين دستگاه هست غصب است .(187)

ملاقات سلطان با شيخ خرقان
معروف است كه وقتى محمود غزنوى حاكم ستمگر و مستبد با لباس مبدل به همراه اياز پيش شيخ ابوالحسن خرقانى رفت ضمن صحبت محمود گفت : دعائى خاص بگو: گفت : اى محمود عاقبتت محمود باد. پس محمود بدره اى زر پيش شيخ نهار شيخ قرص جوين پيش او نهاد و گفت : بخور، محمود همى خائيد و در گلويش مى گرفت شيخ گفت : مگر گلويت را مى گيرد؟ گفت : آرى ، گفت : پس تو مى خواهى كه اين بدره زر تو گلوى ما را بگيرد؟ برگير كه ما اين را سه طلاق داده ايم ، محمود هنگام بازگشت گفت : آن همه دارى اين نيز مى خواهى ؟!

زهد و آزادگى محمد بن جرير طبرى
هنگامى كه ابوالهيجاه حمدان ثروتمند معاصر طبرى مبلغ سه هزار درهم براى وى فرستاد طبرى به پولها نگاهى كرد و گفت : آنچه را كه به مكافات و جبران آن توانائى ندارم نمى پذيرم گفتند: غرض تحصيل اجر و ثواب براى بخشنده است ، اما طبرى آنرا به صاحبش باز پس فرستاد.
و نيز وقتى ابو على محمد وزير كمى ميوه انار براى طبرى فرستاد طبرى آنرا بين محصلين پخش كرد بار ديگر وزير ده درهم پول فرستاد وى پولها را پس داد و گفت : همان انار براى ما كافى است وزير بهتر از من حال مردم را مى شناسد خودش به محتاجان ببخشد.
طبرى زندگى بسيار ساده اى داشت ، فرش مدرس او بوريا بود وقتى او سفارش داد كه ابوالفرج اصفهانى كاتب براى ايوان حصيرى ببافد چون حصير را آورد چهار دينار به او داد. ابوالفرج خواست نپذيرفت گفت : تا نپذيرى حصير را قبول نمى كنم .
چرا طبرى هديه وزير و سرمايه دار بغداد را نپذيرفت ؟ براى آنكه مى خواست مستقل باشد و آنچه مى داند بر روى كاغذ آورد و اعتقادات مذهبى خود را فارغ از تمنيات عامه بروز دهد و بر خلاف عقيده همه بتواند جواب بدهد، چنانچه وقتى پيروان احمد حنبل از او پرسيدند: حديث جلوس خداوند بر عرش چيست ؟ او بر خلاف عقيده آنان اين شعر را خواند:
سبحان من ليس له انيس
و لا له فى عرشه جليس
هاى خشمگين با شنيدن اين شعر دواتها را به طرف او پرت كردند و هزار دوات بر او پرت شد، طبرى فرار كرد مردم به در خانه او آمدند ديدند همان شعر بر سر در خانه او نوشته شده است خانه را سنگباران كردند اما طبرى تا پايان عمر با همان عقيده در سن 86 سالگى از دنيا رفت ، از ترس حنبلى ها بدن او را شبانه پنهانى در خانه اش دفن كردند: اكنون تاريخ و تفسير طبرى متقن ترين كتابهاى اسلامى در شرق و غرب مى باشد.(188)

نقره مى رود و علم مى ماند
آورده اند پس از تدوين قانون مسعودى سلطان غزنوى دستور داد يك بار نقره حمل بر فيل كرده به در خانه حكيم ابوريحان بيرونى ببرند، اما حكيم گفت : من اين مال را قبول نمى كنم ، اين بار مرا از كار باز مى دارد و خردمندان دانند كه نقره مى رود و علم مى ماند.
آرى ابوريحان فراموش نكرده بود كه سلطان محمود او را از خوارزم به غزنين جلب كرد و گفت : اگر خواهى از من برخوردار باشى سخن بر مراد من گوى نه بر سلطنت علم خود.(189)

دست خود را هم پيش آن كس دراز نخواهد كرد
آورده اند: روزى خليفه عثمانى به جامع الازهر مصر رفت تا درس استادان را ببيند، يكى از استادان كه رماتيسم و درد پاى شديد مبتلا بود پاى خود را دراز كرده بود ناگهان خليفه وارد شد استاد نتواست پاى خود را جمع كند و همچنان به درس خود ادامه داد و همين موجب شد كه ه تندى و بى اعتنائى از آنجا رد شود اما روز بعد براى رعايت حال استاد بيمار مبلغى بيش از حد عادى كه براى سايرين تحفه فرستاده بود براى آن استاد فرستاد، اما آن عالم پرهيزكار كه متوجه تندى عبور روز قبل خليفه شده بود پول را نپذيرفت و پيغام داد: كسى كه پاى خود را نمى تواند براى كسى جمع كند، دست خود را هم پيش آن كس دراز نخواهد كرد.(190)

زهد و تقواى آيت الله محمد حسن مامقانى
آيت الله شيخ محمد حسن مامقانى مقام والاى زهد را بحق از استادش شيخ مرتضى انصارى به ارث برده بود وى با رفتار و كردارش مروج دين بود به خواراك و پوشاك و منزلش اهميتى نمى داد، و يا همان قباى قدك لاجوردى كه در روزگار فقرش در مدرسه مى پوشيد تا سالهاى سال پس از مرجعيتش زندگى كرد و تا روز درگذشت خويش مستاجر بود و هر چه مقلدان و ارادتمندان تلاش مى كردند تا برايش خانه اى خريدارى كنند اجازه نداد.(191)

خانه اى در بهشت براى خود خريدم
روزى يكى از ثروتمندان به او مالى بسيار هديه داد و گفت : براى سكونت خويش با اين پولها خانه اى بخريد وى آن را بين طلاب و نيازمندان تقسيم كرد و درهمى را براى خود برنداشت وقتى كه اين خبر به صاحب مال رسيد، آمد گفت : من اين پولها را دادم تا خانه اى براى خود تهيه كنيد، مرحوم مامقانى فرمود: من هم براى خودم بهترين خانه ها را در بهشت خريدم . (192)
پس از وفات ميرزاى شيرازى (در 1312 ه‍ق ) كه زعامت و مرجعيت شيعه به او رسيد كمترين تغييرى در وضع زندگى او حاصل نشد با اينكه هر ساله وجوهات شرعيه و نذورات بسيارى از سراسر جهان به او مى رسيد اما وى به كمترين بسنده كرد و مانند يكى از فقراى طلاب زندگى مى نمود و به هدايائى كه برايش مى آوردند قناعت مى كرد و چه بسا مى شد كه آن مرجع بزرگ اموال موجود را ميان نيازمندان و طلاب تقسيم مى كرد و براى گذران زندگى خود قرض مى گرفت .
و اين ويژگى را به فرزندانش نيز آموخته بود و به فرزندش آيت الله شيخ عبدالله مامقانى فرموده بود: فرزندم كسى كه براى حقوق الهى امين است نبايد بدان دست زند، زيرا اول به مقدار ضرورت زندگى از آن برمى دارد و پس از آن جرات پيدا مى كند و براى تجملات هم از آن استفاده مى كند لذا كسى كه مى خواهد مرتكب گناهى نشود بايد از آغاز ملتزم باشد كه به مقدار ضرورت زندگى هم از آن استفاده نكند.

دو هزار و پانصد تومان شاه را به نيازمندان داد و براى خود هيچ بر نداشت
وى در امور مالى شديدا احتياط مى كرد هيچگاه هديه اى از پادشاهان و رجال نامى قبول نكرد، يك بار مظفر الدين شاه (2500 تومان ) به خدمتش فرستاد و گفت : (1500 تومان ) نذر سادات و (1000 تومان ) هم نذر طلاب است وى همان روز آن مبلغ بسيار را تقسيم كرد و حتى قرانى براى خود و فرزندان و اهلبيتش برنداشت و آنروز براى گذران زندگيش قرض گرفت با اينكه همسرش علويه و فرزندانش از فضلاى طلاب بودند.(193)
علامه تهرانى مى نويسد: من او را درك كردم و روش زندگيش را با چشمانم ديدم و آنچه از زهد و تقوايش ستودم مشاهدات خودم بود و چيزى از اين و آن نقل نكردم اگر كسى او را اعلم زمان نداند نمى تواند اورع و ازهد دورانش نشمارد.(194)

آيت الله مامقانى و پرهيز از فوت وقت
شخصى براى فرزندش علامه شيخ عبدالله مامقانى گفته است روزى در ايام عيد حمام شلوغ بود زياد معطل شدم با حالتى عصبانى بيرون آمدم و قصد شكايت داشتم نگاهم به پيرمردى افتاد كه نيمى از سرش را تراشيده و نيم ديگرش باقى بود خيره شده ديدم كه وى آيت الله مامقانى است سلام كردم و او را به وضعيت سرش آگاه كردم به گمان اينكه وى آگاه نيست ، فرمود: خبر دارم . سلمانى نصف سرم را تراشيد ولى براى اصلاح سر ديگرى رفت تا پس از مدتى باز آيد و اصلاح سرم را به پايان برساند من ديدم كار او در اين روزها زياد است و معطلى من هم تضييع وقت است بيرون آمدم تا به كارهايم برسم و پس از ايام عيد مى روم سرم را كاملا اصلاح مى كنم ، چون اين را شنيدم شكايتم را صرفنظر كرده به دنبال كار خود رفتم .(195)

سلوك عملى آيت الله شيخ محمد تقى شوشترى به روايت چند نفر از دانشمندان
جناب آقاى ابوالقاسم اعتبار، كاتب مخصوص آيت الله شيخ محمد تقى شوشترى فرزند مرحوم حاج شيخ محمد كاظم ، درباره سلوك عملى ايشان مى گويد: از سكوت ايشان آموختم كه تنها از اين طريق است كه دل مى تواند نور حق بيندوزد و از تواضع ايشان آموختم كه تنها از اين راه است كه مى توان به ديگران رفتار آموخت و از اخلاص ايشان دريافتم كه تنها از اين طريق است كه ينابيع نور بر زبان و قلم جارى مى گردد.
در اين مدت شاهد بودم كه حضرت علامه چگونه بر اين همه درد تن نه تنها صابر بلكه راضى بود، و دريافتم كه تنها از راه رضاست كه مى توان مرضى حق واقع شد...
در اين مدت حتى يكبار نديدم كه اوقات ايشان بيهوده بگذرد، بلكه مشغول تحقيق و يا نوشتن و يا خواندن قرآن بودند.
كه در فرهنگ ما تعليم و تعلم اختصاص به زمان و مكان معينى ندارد... يافتم كه دين شناسى به تنهائى كافى نيست . بلكه بايد دين باور بود و تنها با باور دين است كه مى شود خالصانه براى آن فداكارى نمود... روزى به من فرمودند: بارها با يك وضو پنج نماز (يوميه را) خوانده ام بدين صورت كه براى نماز ظهر و عصر وضو گرفته ام و سپس با همان وضو نماز مغرب و عشاء و فردا صبح را مى خواندم .
البته در اين فاصله شب را به تحقيق و عبادت مشغول بوده اند.
از ايشان شنيدم : آن وقتهائى كه ضعف جسمى نداشتم در روزهاى ماه مبارك رمضان هر روز يك ختم قرآن داشته ام بعدها كه حالم رو به ضعف گذاشت هر سه روز يك ختم قرآن شد.
روزى در اول صبح نزد معظم له رفتم در حالى كه در حياط قدم مى زد. اين حديث را زمزمه مى فرمودند: فى حلالها حساب و فى حرامها عقاب و متوجه شدم كمدى را كه به عنوان هديه براى او آورده اند
و آن را بيش از حد نياز خود مى ديد همان روز عصر به كسى كه واقعا مستحق آن بود بخشيد.
معظم له در استفاده از حقوق شرعيه اجتناب شديد دارند.
خدا را شاهد مى گيرم در اين چند سال اخير كه حال اين بزرگوار نامساعد بوده و تقريبا قدرت كار علمى از ايشان سلب شده بود و فقط به تصحيح مشغول بودند، در اوج ضعف از بستر بر مى خواستند مشغول كار مى شدند وقتى به ايشان عرض كردم : آقا اگر مى توانيد استراحت كنيد. مى فرمود: استراحت من در همين است و گاهى اين شعر را مى خواند:
گفته بودم چو بيائى غم دل با تو بگويم
چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيائى
آيت الله محمد هادى معرفت : با كمال تعجب شاهد بودم كه ايشان حتى نماز شب را با مساعدت ديگران ايستاده مى خوانند.
حجة الاسلام عابدى گويد: چهار سال پيش كه توفيق زيارت آن استاد را داشتم مشاهده كردم كه ايشان با آن كهولت سن و شدت ضعف كه براى رفتن به مسجد دو نفر زير بغل او را گرفته تا به محراب رسانيدند شانزده ركعت نافله ظهر و عصر را ايستاده بجا آورد. و فى ذلك فليتنافس المتنافسون .
دكتر محمد على شيخ فرزند علامه محمد تقى شوشترى گويد: يكى از ارادتمندان ايشان كه پيشه ورى كم بضاعت بود براى ضيافت شامى ايشان را به خانه اش دعوت كرد. ميزبان غذايش ساده و ظرفهايش چندان تميز نبود از اين رو من باكراهت غذا مى خوردم ، ايشان متوجه شدند، وقتى ه صاحب خانه براى آوردن ظرف آب از اتاق بيرون رفت ، ضربه اى بر پشت شانه من نواختند و گفتند: مكر از خدا نمى ترسى و شرم ندارى كه چنين رفتار مى كنى ، نمى دانى اين مرد آنچه در توان داشته دريغ نكرده ، اگر با اين حركات دل او را بشكنى چه جوابى به درگاه خدا دارى ؟ بايد از حالا طورى نشان دهى كه بهترين غذا را دارى مى خورى . اين است شيوه مردان خدا.(196)

آيت الله حاج شيخ محمد تقى شوشترى : من احتياج بهمال دنيا ندارم
كنگره بزرگداشت آيت الله حاج شيخ محمد تقى شوشترى در روزهاى 17 تا 19 اسفند ماه سال 1373 با حضور علما و اساتيد حوزه و دانشگاه در شهرستان شوشتر برگزار شد. در ادامه اين كنگره حجت الاسلام و المسلمين آل غفور امام جمعه شوشتر طى سخنانى ضمن تجليل از مقام آيت الله شوشترى گفت : هنگامى كه يكى از كتابهاى ايشان به عنوان كتاب نمونه سال انتخاب مى گردد چندين سكه طلا به ايشان اهدا مى شود همه آنها را تقديم جبهه هاى جنگ مى كنند.
هنگامى كه به ايشان خبر مى دهند كه مجروحين جنگ تحميلى را آورده اند به عيادت آنها مى شتابند.
شهيد مطهرى در باره ايشان فرمودند: ايشان ركن من الاركان است .
در جلسه بعد از ظهر اين كنگره حجت الاسلام و المسلمين شيخ بهاء الدين شريعت جعفر برادر علامه شوشترى در باره خدمات وى فرمود: ايشان قريب صد مسجد را مستقلا يا با مشاركت مردم در شوشتر و اطراف آن بنا كردند... و هنگامى كه سى سكه بهار آزادى به او هديه مى دهند مى فرمايند: من احتياجى به مال دنيا ندارم و همه را به جبهه هاى جنگ تقديم نمودند.(197)

تقوا و ساده زيستى مرحوم حاج آقا رحيم ارباب اصفهانى
آيت الله سيد محمد جواد موسوى غروى كه قريب چهل سال با مرحوم آيت الله حاج آقا رحيم ارباب قدس سره مصاحبت و ارتباط نزديك داشته است مى گويد:
مرحوم حاج آقا رحيم ارباب زندگى بسيار ساده زاهدانه و خالى از تجمل داشت . قوت غالبشان نان ، ماست ، دوغ ، پنير بود و از غذاهاى پختنى كمتر استفاده مى كرد.
از قريه شرودان چند حبه اى مالك بود كه در تقسيم اراضى حكومت سابقه گرفته شد ولى نه از دولت و نه از زارعين چيزى را مطالبه نكرد. آنها خودشان هر سال مقدارى برنج مى دادند، ايشان به زارعين مى گفت : من شما را حلال كردم تا رزقتان حرام نشود.
مرحوم ارباب در سالهاى اخير عمر مبتلا به چند بيمارى سخت از جمله نابينائى پرستات شد بطورى كه زندگى برايشان دشوار شد به همين جهت استحمام برايشان در خارج منزل طاقت فرسا بود روزى مرحوم دكتر محمد رياحى كه از پزشكان مبرز اصفهان بود حضورشان آمد عرض ‍ كرد مؤ منى مى خواهد حمامى در منزل شما بنا كند آيا شما اجازه مى دهيد؟
ايشان بر آشفت و فرمود: اى پسر حاج عبدالوهاب سلام و تشكر مرا به آن مؤ من برسان و بگو من نيازى ندارم و توان ساختن حمام بقدر حاجت را در منزل دارم ، و تو مى دانى كه من هرگز دينازى از وجوه مالى را صرف زندگانى شخصى خود نكرده ام و احتياجى هم ندارم و مال بلاعوض را هم نمى خواهم چرا از من سؤ ال مى كنى چرا به آن مؤ من از اول نگفتى كه او هرگز قبول نمى كند.
بعد از آن با هزينه شخصى خود حمام كوچكى در خانه ساخت .(198)
فرمود: تعدادى مرغ در منزل داشتيم ، يكى از آنها جوجه بيرون آورد يكى از تخم مرغها را كه جوجه از داخل آن را سوراخ كرده بود برداشتم و به خيال كمك به جوجه آن را شكستم و جوجه را بيرون آوردم ولى جوجه به زودى مرد من به حدى نادم شدم كه فوق تصور است كه خطاى من باعث مرگ حيوانى شد. و من هرگز اين گناه را فراموش نمى كنم .(199)

ساده زيستى مرحوم سيد محمد فشاركى اصفهانى
مرحوم آيت الله علامه سيد حسن صدر مى نويسد: مرحوم آيت الله العظمى سيد محمد فشاركى از خواص اصحاب و ياران و مشاوران استادمان ميرزاى شيرازى بود و پس از در گذشت استاد (در شعبان 1312 ه.ق ) بسيارى از علما و دانشمندان كه اعتقاد به اعلم بودن ز تمام معاصران داشتند به نزدش آمدند و از او خواستند تا مرجعيت را بپذيرد اما او فرمود: من شايسته مرجعيت نيستم ، زيرا رياست و مرجعيت دينى بغير از علم فقه به امور ديگرى مانند اطلاع از مسائل سياسى و شناختن موضع گيريهاى درست در هر كار نياز دارد و من در اين امور وسواس هستم و اگر در اين امور دخالت كنم به تباهى كشيده مى شود، براى من به غير از تدريس جايز نيست و مردم را به ميرزاى شيرازى دوم ارجاع داد.(200)
وى هنگامى كه براى خريد مايحتاج زندگيش به بازار مى رفت طلاب گردگراد او حلقه مى زدند و از مشكلات درسى خود مى پرسيدند و اين در حالى بود كه وى يكى از بزرگترين استادان حوزه علميه نجف بود كه بدون ناراحتى در مقابل دكانها مى ايستاد و به پاسخ مى پرداخت حتى اگر كوچكترين طلاب از كتابهاى مقدماتى از او سؤ ال مى كرد با ملاطفت و گشاده روئى بر روى زمين مى نشست و جواب مى داد.
وى خدمتگزار نداشت لذا خود به بازار مى رفت و لوازم زندگى را مى خريد و به خانه حمل مى كرد.(201)
وى از لذائذ زندگى چشم پوشيده و وجوهاتى كه به دستش مى رسيد همه را به ديگران مى بخشيد و در راه شعائر اسلام صرف مى كرد در مدت زندگى نه خانه و نه درهم و دينارى مالك شد در حد كمترين طلاب زندگى كرد.(202)

شجاعت و شهامت مرحوم فشاركى در تحريم تنباكو
مرحوم آيت الله فشاركى داراى شهامت و غيرت بسيار بود در مقابل كژيها و مسائل اجتماعى موضع گيرى مى كرد. از جمله موضع گيرى وى در جريان تحريم تنباكو است . آيت الله حاج سيد موسى شبيرى زنجانى مى فرمايد: اين قضيه را آيت الله مرتضى حائرى نقل مى كرد از آقا سيد حسين حائرى اخوى زاده سيد محمد فشاركى كه مى گفت : ميرزاى شيرازى راجع به اقدامى كه مى خواست بكند اصحاب او در بيرونى منزلش بحث داشتند و هر كس هر نظرى داشت مى نوشت و مى فرستاد به اندرون كه به نظر ميرزا برسد عده اى نظرشان اين بود كه بايد اقدام شود عده اى مى گفتند: اقدام اصلاح نيست انگليسيها ايادى زياد دارند اگر اقدام شود ميرزا را چيز خورش مى كنند ولى سيد محمد فشاركى مى گفت : ميرزا اقدام كند خون ميرزا در مقابل مصالح كلى اسلام ارزشى ندارد.
بالاخره سيد تصميم گرفت كه با ميرزا صحبت كند لذا خدمت ميرزا رفت و مانند هميشه دوزانو و مودب نشست بعد عرض كرد: استدعا دارم حقوقى را كه نسبت به بنده داريد چند دقيقه آن حقوق را اسقاط فرمائيد تا من عرايضم را آزادانه صحبت كنم .
ميرزا فرمود اسقاط كردم . سيد دوزانو نشسته بود پايش را تغيير داده گفت : چرا اقدام نمى كنيد؟ مى گوئى كشته مى شوم ؟ نهايت آرزوى ماست كه در راه اسلام استادمان شهيد بشود اين چه عذرى است چرا تعلل مى كنيد با وجود هر خطر جانى اين حكم بايد صادر شود و ما افتخار مى كنيم كه زعيم تشيع در اين راه به شهادت برسد.(203)
ميرزا فرمود من مدتها در فكرم ولى مى خواستم اين مطلب به دست ديگرى نوشته شود و امروز صبح رفتم سرداب مقدس و اين حالت دست داد و جواب را نوشتم .(204)

سيد بن طاوس منصب قاضى القضاتى را رد كرد
از طرف حكومت عباسى به مرحوم سيد بن طاوس (س ) پيشنهاد كردند كه منصب قاضى القضاتى كل اسلامى را بپذيرد سيد نپذيرفت و فرمود: من به كار قضاوت نمى خورم ، گفتند: چطور شما با اين همه علم و تقوا نمى توانيد؟
فرمود: من سالهاست كه مى خواهم در وجود خودم به عدل رفتار كنم و دارم با خود مى جنگم كه بلكه بتوانم عقلم را بر نفسم حاكم كنم هنوز نتوانسته ام ، چگونه مى توانم با اين حال قاضى - القضاتى يك كشور اسلامى را قبول كنم .(205)

بخش چهارم : مجاهده و مبارزه عليه ظلم و فساد
 

فوائد سخن گفتن و برترى آن بر سكوت
از حضرت امام زين العابدين عليه السلام پرسيدند: كداميك از سخن گفتن و ساكت بودن بهتر است ؟ فرمود:
لكل واحد منهما آفات فاذا سلما من الافات فالكلام افضل من السكوت .
هر كدام از اين دو را آفاتى است و اگر هر دو از آفات سالم باشند سخن گفتن از سكوت بهتر است ، عرض كردند: چرا؟ فرمود:
لان الله ما بعث الانبياء و الاوصياء بالسكوت انما بعثهم بالكلام و لا استحقت الجنة بالسكوت ولا استوجب ولاية الله بالسكوت ولا توقيت النار بالسكوت انما ذلك كله بالكلام لا عدل القمر بالشمس انك نصف فضل السكوت بالكلام ولست تصف فضل الكلام بالسكوت .
چون خداى عزوجل انبياء و اوصيا را هيچوقت به سكوت و خاموشى نفرستاده بلكه آنها را مبعوث كرده است كه سخن بگويند، بهشت با تنها سكوت به دست نيايد و كسى با سكوت مستوجب ولاية الله نگردد و با سكوت از آتش جهنم جلوگيرى نشود بلكه تمامى اينها به وسيله سخن گفتن حاصل گردد. اين درست نيست ماه را با خورشيد يكسان شمارى ، فضيلت سكوت را با سخن بيان مى كنى و نمى توانى فضيلت بيان را با سكوت ذكر كنى .(206)
گر چه دانى كه نشنوند بگوى
هر چه دانى ز نيكخواهى و پند
زود باشد كه خيره را بينى
به دو پاى او فتاده اندر بند
دست بر دست مى زند كافسوس
نشنيدم حديث دانشمند
سعدى

وظيفه هر عالمى در هنگام ظهور بدعت
يونس بن عبدالرحمن به خاطر رد بر واقفيه مردم را به امامت حضرت على بن موسى الرضا عليهما السلام دعوت مى كرد واقفيه اموال زيادى را به او مى دادند كه سكوت اختيار كند و درباره امامت پس از وفات حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام سخن نگويد وى قبول نكرد و گفت : از حضرت صادق و باقر عليهما السلام به ما روايت شده است كه فرموده اند:
اذا ظهرت البدع فعلى العالم ان يظهر علمه فان لم يفعل سلب عنه نور الايمان ، و ما كنت لادع الجهاد فى امر الله على كل حال .
زمانى كه بدعتها آشكار گردد وظيفه هر عالمى است كه ظاهر كند علمش را (و حقايق را بگويد و جلوى بدعتها را بگيرد) چنانچه اين كار را نكند نور ايمان از او سلب شود و من در هر حال در اجراى دستور الهى هرگز خوددارى نخواهم كرد.(207)
قال النبى (ص ): اذا ظهرت البدع فى امتى فليظهر العالم علمه والا فعليه لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين .
و نيز پيامبر گرامى اسلام فرموده است : هر گاه بدعتها آشكار گردد در ميان امتم بايد عالم علم خود را آشكار سازد (و سكوت و سازش را كنار گذارد) وگرنه بر او باد لعنت خدا و لعنت ملائكه ها و لعنت جميع مردم . (208)

مقاومت ابن عباس در مقابل معاويه ديكتاتور زمان
معاويه در سفر حج به مدينه وارد شد جمعى از مردان حج به مدينه وارد شد جمعى از مردان مدينه دور هم نشسته بودند چون معاويه را ديدند به احترام او برخاستند جز عبدالله بن عباس كه احترام نكرد، معاويه گفت : كينه اى كه از جنگ صفين در دل تو است مانع شد كه برخيزى ، ناراحت نباش عثمان كه مظلوم كشته شده بود تلافى خون او را كرديم ، ابن عباس جواب داد عمر نيز به ستم كشته شد پس چرا خون او را ادعا نكردى ؟ گفت : او را كافرى كشت ، ابن عباس گفت : عثمان را چه كسى كشت ؟ جواب داد مسلمانان او را كشتند، ابن عباس گفت : براى سكوت ت است ، معاويه گفت : ابن عباس ما دستور داديم و به اطراف هم نوشتيم مردم زبان از مناقب على ابن ابى طالب نگهدارند، تو نيز زبان از فضايل او ببند. ابن عباس فرمود: اى معاويه ما را از قرائت قرآن مجيد باز مى دارى ؟ يا از معناى كلام الله نهى مى كنى ؟ معاويه گفت : از معناى قرآن نهى مى كنم نه از قرائتش .
عبدالله فرمود: در نظر شما خواندن قرآن واجبتر است ؟ يا عمل به معناى آن .
معاويه گفت : عمل به آن واجب است .
عبدالله فرمود: پس چگونه بدون معنا به قرآن عمل كنيم ؟
معاويه : معنى و تاويل قرآن را از ديگران سؤ ال كنيد به گفته فرزندان هاشم عمل نكن . فرمود: اى معاويه به هوش باش قرآن به خاندان فرزندان هاشم نازل گشته ما برويم از آل ابى سفيان بپرسيم ؟
اى معاويه ما حلال و حرام كتاب آسمانى را از هم جدا ساخته به حلالش عمل نموده و از حرامش اجتناب كرديم اگر امت پيغمبر از احكام قرآن نپرسند و به آن عمل نكنند، اختلاف در روى زمين ايجاد مى شود و اجتماع فاسد و مردم به هلاكت مى رسند.
معاويه گفت آن آياتى كه در شان شما بنى هاشم نازل شده به مردم نگوئيد و آن آيات را بگوئيد كه در شان شما نيست .
ابن عباس گفت : معاويه خدا در قرآن مى فرمايد: مشركين خيلى سعى و كوشش دارند در خاموش كردن نور خدا، ولى نمى توانند. خداوند آيات و انوار الهى را به دنيا ابلاغ خواهد كرد گر چه بت پرستان اراده باطل دارند.
معاويه در مقابل جواب دندان شكن عبدالله عاجز ماند، از يكديگر جدا شدند.(209)

گفتار راهب در ازاء ظلم انوشيروان
انوشيروان ، كسرى در اوائل زمامدارى خود به رعيت ها و به مظلومين ستم مى كرد و آنقدر در اجتماع فشار و ظلم زياد شد كه به دامنه كوهها و به رهبانان صومعه نشين سرايت كرد، و اجتماع طورى دچار خفقان گشت كه كسى جرات گفتار نداشت
در يكى از زواياى صومعه عابدى مهر سكوت را شكست و در مقابل فساد انوشيروان آرام نگرفت و نامه اى بر انوشيروان نوشت : اى زمامدار از اين خلافكاريهاى خود دست بكش و در حال قدرت و نيرو به كارهاى شايسته و لايق اقدام كن و عمل انسانى انجام بده .
خداوند به تو وسعت همه جانبه عطا فرموده بر بندگان خدا سخت گيرى نكن ، اى سلطان مقتدر، قدرت خدا را فراموش نكن ، واز تيرهاى سحرگاهان بترس ، اين تيرها زود به هدف اصابت مى كند زيرا كمان اينها، آن ديده گان اشك ريز است كه تو او را به گريه انداخته اى ، يا مركز اين نيزه ها سينه هائى داغدار و جگرهاى سوزان است كه تو به آنها آتش زده يا بدنهاى عريان ، با اين تيرها تو را هدف كرده كه تو لباسهاى آنها را به غارت برده و عريان گذاشته اى ، بدان اى حاكم مستبد از ايذاء و آزار مردم بى گناه دست نگهدار، بدان دست اجل قوى و پنجه او زورمند است .
در مقابل اين دلهاى آتش گرفته و چشمان گريان به دل تو آتش زده و تو را هم گريان خواهد كرد.
از اين ضعفا دست بردار و زياده از اين دلها را جريحه دار نكن ، اما بدان هر چه ظلم و فشار در حق مظلومين روا دارى ، ما صبر كرده به خداوند قادر و توانا پناه مى بريم ...
نامه سرگشاده اين راهب كه حالى از جنايات فرمانروايان بود به انوشيروان رسيد، بعد از اطلاع از مضمون دستور راهب ، لباس ظلم و ستم را از تن بيرون كرد و عدالت را شمار خود ساخت .
مردى در آن روزها، در حين مسافرت درهم و دينار خود را در زير سر گذاشت ، خوابيد. وقتى از خواب بيدار گشت ديد تمام دارائى او را به سرقت بردند، آمد به دربار شاه بار يافت و جريان به غارت رفتن اموال خود را در پيش سلطان گفت ، پادشاه جواب داد چرا خوابيدى تا دزدان مالت را ببرند؟ گفت به تصور اينكه شاه بيدار است ، والا من به چنين خواب نمى رفتم سلطان تصديق كرد و اموال به غارت رفته او را از خزانه كشور به او رد كرد.

معرفى دو روحانى كه يكى ربانى و ديگرى شيطانى است
آقاى دكتر سيد جعفر شهيدى در پاورقى ترجمه كتاب ابوذر غفارى گويد: شما در صفحات پيش و همچنين تا پايان كتاب ، ابوذر را شناخته و خواهيد شناخت و به روحيه اين پيرمرد روحانى و فقيه عظيم الشان كه بيشتر ادوار زندگانى خود را به مبارزه با فحشا و منكرات گذرانده و عمر خود را وقف حمايت بينوايان نموده آشنا شديد.
همترين مدركى كه عظمت اين روحانى بزرگ را اثبات مى نمايد همان روايتى است كه على عليه السلام درباره او فرموده است ، ابوذر عالمى است كه مردم از علم او عاجزند. اينقدر علم در پيمانه ابوذر ريخته شد كه برگشت . رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره او فرموده است : درختان سايه نينداخته و زمين بخود بر نداشته راستگوتر از ابوذر را.
ابوذر عالمى است كه در مقابل بدعتهاى زمان قيام كرد... به هر حال شخصيت اين روحانى عظيم الشان معلوم است .
ما در اينجا مى خواهيم يك روحانى ديگر كه خود را نقطه مقابل او مى دانسته و در برابر فتواى ابوذر فتوا مى داده به شما معرفى كنيم همان كعب الاحبار (معروف ) است بعضى تاريخ نويسهاى قديم حاضر نيستند كسى به ساحت كعب الاحبار جسارت كند زيرا گمان مى كنند وى حقيقتا مسلمان بوده است ولى شگفت انگيز است كه علماى شيعه و سنى داستانهائى از اين مرد نوشته اند كه معلوم مى كند او تا آخر عمر يهودى بوده و فقط براى نزديكى به خلفاى وقت و استفاده از آنها مى گفته است مسلمان شده ام .
كعب بن ماتع معروف به كعب الاحبار (ابواسحق ) يهودى زاده ايست كه در يمن متولد شده و در اواخر زندگى پيغمبر به مدينه آمد ولى تا زمان خلافت عمر اسلام نياورد (اسد الغابه به جلد دوم )...
(و اما اينكه چرا تا زمان خلافت عمر اسلام نياورد و در زمان عمر اظهار اسلام كرد) جز اين نيست كه كعب وقتى در يمن خبر ظهور پيغمبر تازه را شنيده به اميدى رو به مدينه آورد و چون آمدن او مصادف با آخرين روزهاى زندگانى پيغمبر بود احتمال داد پس از مرگ پيغمبر حكومت تازه از بين برود و سلطنت دوباره به يهود و مشركين برگردد و پس از مرگ ابوبكر نيز اين احتمال را مى داد ولى پس از مرگ ابوبكر اوضاع از حال عادى خارج نشد و اسلام به فتوحات تازه اى نائل گشت كعب ديد موقع مى گذرد از اين رو براى اينكه خود را به دستگاه خلافت نزديك كند اظهار مسلمانى كرد.
از اين گفته ها معلوم مى شود كه كعب هيچوقت مسلمان نشده ، هر وقت با مسلمانها بوده ، از توريه آياتى چند براى دلخوشى آنها مى خواند، و وقتى با يهوديها مى نشست چيزهاى ديگرى مى گفت .
اين گفته از زبان كعب است : خانه كعبه روزى يكبار و در مقابل بيت المقدس سجده مى كند.(210)
حال چگونه مى توان كوينده اين مقال را مسلمان دانست . كعب گاهى بيكار مى نشست افسانه مى گفت به او گفتند: پيغمبر افسانه گفتن را منع كرده است . يك چندى نگفت ولى معاويه او را تشويق نمود كه افسانه بگويد.(211)
اگر اين مرد مسلمان بود و براى گفته پيغمبر افسانه سرائى را ترك كرد چگونه به دستور معاويه دوباره افسانه گفتن را آغاز كرد. كعب دروغگوئى معروف بوده به حدى كه معاويه نيز مى گويد كعب دروغگو است .
مجلسى (عليه الرحمه ) مى گويد: على عليه السلام درباره او فرموده است كعب مرد دروغگوئى است .
ابن ابى الحديد نيز همين مضمون را نقل كرده و مى گويد: كعب با على مخالف بوده . (212)
كعب در آخر خلافت عثمان وقتى ديد ستاره اقبال معاويه درخشندگى دارد به شام مسافرت كرد ولى از بخت بدى كه داشت در خمص در سن 104 سالگى مرد (سال 35 - 32 هجرى )
به هر حال كعب به ظاهر فقيه و در سلك روحانيين بود و شاگردانى داشته كه از او روايت مى كرده اند ولى اين مرد از روحانيت خود سوء استفاده كرده و هميشه به طرفدارى خليفه هاى وقت با على مخالفت مى كرد و در اين مناظره (ابوذر با عثمان ) به نفع عثمان فتوا داده است و پيش او محبوب شد ولى ابوذر كه فقط مى خواست تابع دستور اسلام باشد مستوجب اهانتها و تبعيدهاى پى در پى . (و در آخر مرگ در ربذه ) و داستان مناظره از اين قرار است :

مناظره ابوذر حامى مستضعفان با كعب الاحبار حامى مستكبران
يكبار عثمان ابوذر غفارى را طلبيد و خواست با نرمى با وى به كنار بيايد، ابوذر نزد او رفت ، كعب الاحبار و عده اى نيز دور او بودند.
عثمان گفت : ابوذر چه وقت دست از كارهايت مى كشى ؟ ابوذر گفت : تا وقتى كه داد فقرا از ثروتمندان گرفته شود.
عثمان خطاب به حضار: اگر كسى زكات مالش را بدهد باز هم حقى به گردن او هست ؟
كعب : نه يا اميرالمؤ منين ، اگر زكات مالش را داده باشد و خانه اى از يك خشت طلا و يك خشت نقره بنا كند چيزى بر او واجب نيست .
ابوذر عصاى خود را به سينه كعب زد: دروغ گفتى ، آنگاه اين آيه را خواند:
ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من آمن بالله و اليوم الاخر و الملئكة و الكتاب و النبيين و آتى المال على حبه ذوى القربى و اليتمى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و اقام الصلاة و آتى الزكاة و الموفون بعهدهم آذآ عاهدوا و الصابرين فى الباساء و الضراء و حين الباس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المفلحون .

نيكوكارى اين نيست كه روى خود را به طرف مشرق و مغرب برگردانيد، بلكه نيكوكار كسى است كه به خدا و قيامت و ملائكه و قرآن و پيغمبران ايمان بياورد و روى دوستى خدا مال خود را به خويشاوندان خود يا خويشاوندان پيامبر (چون هر دو احتمال هست ) و يتيمها و بينوايان و مسافرى كه در سفر بى پول مانده است و گدايان و آزاد كردن بنده بدهند و نماز را بر پا بدارد و زكات بدهد و آنانكه به پيمانى كه بسته اند وفا مى كنند و آنهائى كه در فقر و مرض و جنگ و سختى شكيبائى مى كنند اينها كسانى هستند كه راست گفتند و اينها رستگارانند.(213)
نمى بينى بين دادن زكات و دادن مال بذوى القربى و يتيمها و گداها فرق گذاشته ؟ و اينها را بر زكات مقدم داشته ، نمى بينى كه اندوختن مال را نهى كرده و به انفاق در راه خير امر نموده ؟ ابوذر دوباره با عصا به سينه او زد و گفت : اگر مردى اموال مردم را به غصب صاحب شود و حق آنها را به ناحق بگيرد و آنوقت زكات اين مال ها را كه به زور از مردم گرفته بپردازد تو او را مسلمانى مى دانى كه واجبات خود را بجا آورده ؟ اين را گفت و از خانه بيرون آمد.
روز ديگر به خانه عثمان آمد صد هزار درهم پيش روى عثمان بود كه از نقاط مختلف براى او آورده بودند اطرافيان هم دور او را گرفته و چشم طمع به پولها دوخته بودند كه عثمان آن را در ميانشان قسمت كند.
ابوذر گفت : اين پولها چيست ؟ عثمان گفت : صد هزار درهم است برايم آورده اند مى خواهم صد هزار درهم ديگر روى آن بگذارم تا بعدى فكرى درباره اش بكنم آنوقت خطاب به اطرافيان كرده گفت : امام مى تواند از اين مال چيزى قرض بردارد و هر وقت داشت بدهد؟ ابوذر گفت : خير مى شود.
كعب گفت : مانعى ندارد. ابوذر باز بانگ زد چه ميگوئى و عصا را به سينه اش كوفت .(214)
و به عثمان گفت : عثمان صد هزار درهم بيشتر است يا چهار دينار؟ عثمان گفت : صد هزار درهم . ابوذر گفت : يادت هست من و تو پيش پيغمبر رفتيم پيغمبر غمناك و محزون بود سلام كرديم مثل هر روز با بشاشت جواب نداد روز ديگر كه رفتيم خندان و خوشحال بود سبب را پرسيديم . گفت : چهار دينار از مال مسلمانها پيش ما باقى مانده بود كه قسمت نكرده بودم ترسيدم بميرم و آن پول نزد من بماند امروز آن را قسمت كردم و آسوده شدم ، عثمان تو و اطرافيانت چه مى گوئيد و پيغمبر چه مى گفت ؟
عثمان با غضب گفت : ابوذر تو پير شده اى ، تو خرف شده اى اگر از اصحاب پيغمبر نبودى تو را مى كشتم .
ابوذر بى آنكه منتظر چيزى باشد غضبناك بيرون آمد، ماهها گذشت و ابوذر فقط به كارهاى خصوصى مى پرداخت ، به خانه كسى نمى رفت و با كسى نمى نشست روز را با نماز در مسجد بسر مى برد و با كسى حرف نمى زد فقط جواب فتوا يا مسئله اى را مى گفت تا روزى كه ميراث عبدالرحمن بن عوف را نزد عثمان برده بودند اموال عبدالرحمن بقدرى فراوان بود كه جاى وسيعى را اشغال كرده بود عثمان گفت : گمان دارم عبدالرحمن عاقبت خوبى دارد چون صدقه مى داد و مهمان نوازى مى كرد و اينها را كه مى بينيد بجا گذاشت .
كعب الاحبار گفت : بلى راست مى گوئيد عبدالرحمن پول حلالى بدست آورد هم به مردم داد و هم بجاى گذاشت خدا خير دنيا و آخرت را به عبدالرحمن داد.
ابوذر وقتى شنيد كعب چنين حرفى را در حضور عثمان زده غضبناك از خانه بيرون آمد از چهره اش پيدا بود كه رنج درونى و درد جسمى در آن موقع او را خيلى اذيت مى كند همين طور كه در كوچه ها به دنبال كعب مى گشت استخوان شترى را پيدا كرد و آن را عصاى خود قرار داد و سراغ كعب را گرفت ، شراره از چشمهايش جستن مى كرد به كعب گفتند: ابوذر دنبالت ميگردد كعب از ترس فرار نمود و خود را به خانه عثمان رسانيد، ابوذر نيز دنبال او را گرفت تا به خانه عثمان منتهى شد همين كه ابوذر به خانه عثمان رسيد كعب برخاست و در پشت سر عثمان پنهان شد ابوذر فرياد كرد: آهاى كعب تو مى گوئى خدا خير دنيا و آخرت را به مردى مى دهد كه اين مال از او باقى مانده چنين به خدا گستاخى مى كنى ؟ به من بگو عبدالرحمن اين مال را از كجا آورد. خداوند براى او از آسمان فرستاده ؟ يا از حقوق مردم و دسترنج ملت جمع كرده به خدا قسم صاحب اين مال روز قيامت آرزو مى كند كه كاش اين مال ها عقربى بودند و بند دل او را مى گزيدند.
پس شمه اى از گفتار پيامبر (ص )را در نشانى بيان كرد آن گاه اضافه نمود كه پيغمبر گفت : اى اباذر من دوست ندارم كه بميرم و به اندازه يك قيراط از من باقى بماند، كعب پيغمبر اين طور مى گويد و تو مى گوئى عبدالرحمن مسئول اين مالها نيست ؟ اى كعب پيغمبر مى گويد هر مالى (طلا يا نقره )كه بر آن بخل ورزيده شود آتشى است به جان صاحبش تا وقتى كه آن را در راه خدا بدهد آن وقت تو مى گوئى عبدالرحمن مسئول اين پولها نيست ؟ اى كعب به خدا دروغ مى گوئى هر كسى هم با تو هم عقيده باشد دروغ گفته آن وقت به كعب حمله كرد و سر او را با عصائى كه در دست داشت شكست .(215)
رفتارى كه ابوذر با كعب كرد بر عثمان گران آمد به حدى كه سينه اش از غضب گرفت و نزديك بود بتركد عثمان آرزو مى كرد كه كاش اين پيرمرد سركش متجاسر غير ابوذر بود (كه صحابى فداكار پيغمبر است )و او را به سختى مجازات مى كرد. با اين همه نتوانست جلو خشم خود را بگيرد، رو به ابوذر كرده گفت : چقدر مرا اذيت مى كنى از پيش من برو از كشور من و از همسايگى من بيرون برود، ابوذر ديد عثمان خشمناك است گفت : چقدر از همسايگى تو بدم مى آيد! خوب كجا بروم ... مكه نه ، شام نه ، عراق ؟ نه ، مصر؟ نه عثمان هيچكدام اين شهرها را قبول نكرد گفت : اگر به ميل خودم باشد غير اين جاها را قبول نمى كنم حالا كه اصرار دارى هر كجا دلت مى خواهد مرا بفرست ... عثمان خطاب به مروان و درباريها كرده گفت : ابوذر را از اينجا بيرون كنيد و او را سوار شترى كنيد كه پالان چوبى به روپوش داشته باشد و با خشونت تمام او را تا ربذه ببريد آنجا بايد كسى مونسش نباشد تا خدا چه بخواهد، متملقين و چاپلوسها هم با عصا ابوذر را ازخانه بيرون كردند.(216)

ابوذر و جديت او در بيان حديث
خليفه اول و دوم گفتن حديث را منع كرده و مى گفتند: حسبنا كتاب الله چنانچه دارمى و غير او روايت كرده اند: روزى ابوذر غفارى در كنار جمره وسطى نشسته بود و عده اى در اطراف او جمع شده بودند و از وى استفتاء مى كردند و ابوذر پاسخ آنها را مى داد شخصى نزديك اباذر آمده گفت : مگر تو را از فتوا دادن منع و نهى نكرده اند؟ اباذر سر برداشته گفت : (ارقيب انت على ؟ او وضعتم الصمصام على هذه و اشار الى قفاه ثم ظننت انى انفذ كلمة سمعت من رسول الله (ص ) قبل ان تجيزوا على لانفذته ).
آيا تو مراقب من هستى ؟ اگر شمشير را به پشت گردنم بگذاريد و گمان ببرم كه مى توانم كلامى را كه از او رسول خدا شنيده ام مى توانم پيش از آن كه گردنم را بزنيد بگويم خواهم گفت .(217)

ابوهاشم با گفتن تهنيت دشمن را كوبيد
در مقاتل الطالبين ابوالفرج اصفهانى نقل مى كند كه : چون يحيى نواده امام زين العابدين عليه السلام در زمان خلافت مستعين 9 خليفه عباسى قيام كرد و در پيكار با سپاه محمد بن عبدالله بن طاهر ذواليمينين شكست خورد، سر يحيى را از تن جدا ساختند و به بغداد براى محمد بن عبدالله بن طاهر آوردند، اهالى بغداد دسته دسته مى آمدند و آن فتح را به محمد تهنيت مى گفتند: ابوهاشم جعفرى نيز كه از كسى پروا نداشت (و يك دانشمند آزاد و رك گو بود) و اجزاى حكومت از زبان وى حساب مى بردند وارد شد بر محمد بن عبدالله بن طاهر و گفت : اى امير آمده ام تهنيتى به تو بگويم كه اگر پيغمبر اكرم (ص )زنده بود مى بايد به او تعزيت گفت . محمد جوابى به وى نداد ولى دستور داد خواهر و زنان حرم يحيى را كه در خانه او اسير بودند ولى دستور داد خواهر و زنان حرم يحيى را كه در خانه او اسير بودند فورا به خراسان كوچ دهند و گفت : بازماندگان اولاد پيغمبر را به هر خانه اى كه بردند نعمت از آن خانه رخت بربست و حكومت از اهل خانه زايل گشت ...(218)

پاسخ سليمان اعمش به منصور درباره خلقت مگس
روزى منصور دوانيقى رامگسى گزيد منصور آن را از خود دور كرد دوباره آن مگس آمد و شروع كرد به گزيدن منصور، منصور چند مرتبه آن را از خود دور كرد در آخر به ستوه آمده گفت : ببينيد از علما چه كسى بيرون قصر هست او را بياوريد رفتند مقاتل بن سليمان (نقل ديگر سليمان اعمش ) را آوردند منصور گفت خداوند عز و جل اين مگس را براى چه خلق كرده است و در خلقت آن چه حكمتى است ؟ سليمان گفت : خداوند آن را براى اين خلق كرده كه بندگان جبار و ستمكار خود را به وسيله آن عاجز و خوار نمايد، منصور ساكت شده چيزى نگفت .(219)

شجاعت ابن طاوس در برابر منصور دوانيقى
يك روز منصور دوانيقى عبدالله بن طاوس و مالك بن انس را به حضور دعوت كرد وقتى آن دو نفر وارد شدند منصور رو به ابن طاوس كرده گفت : حديثى از پدرت برايم بگو. ابن طاوس گفت : حديث كرد پدرم : سخت ترين
عذاب در روز قيامت براى كسى است كه خداوند او را در حكومت و سلطنت خود شريك قرار داده باشد و او در حكومت ظلم نمايد و ستم را در حكومت الهى روا داند. منصور مدتى سكوت كرد مالك گويد من دامن لباسم را جمع كردم كه اگر منصور ابن طاوس را كشت خون به لباس ‍ من ترشح نكند پس منصور به او گفت : آن دوات را به من بده و سه مرتبه اين سخن را تكرار كرد، ابن طاوس گوش به حرفش نداد منصور گفت : چرا دوات را به من ندادى ؟ گفت : مى ترسم چيزى بنويسى كه در آن گناهى باشد و من در آن گناه شركت داشته باشم وقتى منصور اين را شنيد با غضب گفت : برخيزيد و از من دور شويد. ابن طاوس گفت اين همان است كه ما مى خواهيم .
مالك گويد: من پس از اين داستان به فضيلت و بزرگى ابن طاوس پى بردم .(220)