مردان علم در ميدان عمل (جلد هفتم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۱۵ -


مى فهمى يا خدا؟

مشهور است كه آخوند پوستين خويش را بعضى وقتها وارونه مى پوشيد. يك روز كسى به شوخى به وى اشكال گرفت ، آخوند هم به شوخى در جواب او فرمود: مؤ من تو بهتر مى فهمى يا خدا. (410)
(اشاره به اينكه خداى متعال پوستين گوسفند را وارونه پوشانيده ).

گربه شيخ هبه الله با حكم حاكم به منزل برگشت
شيخ هبة الله گربه اى داشت كه يك پاى آن را در پوست گردوى قير دارى نهاده بوده كه هنگام راه رفتن تق تق صدا مى كرد. روزى گذار گربه به دار الحكومه مى افتد و حاكم زنجان يك وقت مى بيند صداى تق وتق مى آيد سراسيمه از جاى برخاسته و جويا مى شود كه اين كيست كه چنين سرزده و بى اجازه وارد شده ؟ پس از جستجو معلوم مى شود گربه اى است كه به طرف وى مى آيد. حاكم با ديدن آن صحنه سخت بر آشفت و حكم تهديدآميزى مى نويسد و به گردن گربه مى اندازد و... كه مثلا اگر صاحب گربه فورى اين كفشها را از پاى گربه بيرون نياورد سر و كارش با فراشان ديوان است .
ربه به خانه برگشت شيخ هبة الله از مضمون حكم غلاظ و شداد حاكم آگاه شد. در پى اين ماجرا گربه را برداشته نزد حاكم آمد. حاكم پرسيد: براى چه آمده اى ؟ جواب داد: آمده ام از حضرت عالى استدعا كنم كه قباله منزل ما را به نام اين گربه صادر كنيد زيرا اين گربه پيش از اين دمار از روزگار ما در مى آورد حالا كه ديگر حكم هم از جناب حاكم گرفته ديگر به هيچ وجه كسى حريف او نيست ، پس همان بهتر كه اختيار منزل را به او بدهيد. (تعريض ) لطيف به حاكم و ماورين كه بسا اوقات به حكم حاكم دمار از روزگار مردم در مى آورند.

شيخ هبة الله بااين نقشه قيمت مبلها را از حاكم گرفت
مرحوم شيخ هبة الله روزى مى شنود كه حاكم از نوعى مبل تعريف بسيار مى كند، شيخ نمونه همان مبل را ساخته نزد حاكم مى برد. حاكم با ديدن مبلها شيخ را بسيار تقدير و تحسين كرده و با به به و چه فراوان آنها را به مباشر خويش مى سپارد ولى پولى به شيخ نمى دهد... شيخ كه از دستمزد خبرى نمى بيند افسرده و پشيمان از دار الحكومه بيرون مى زند و چندى بعد به بازار رفته از مغازه هاى مختلف جنسهاى متعددى مى گيرد ولى پول به صاحبان جنسها نمى دهد و تنها به تعريف و تحسين جنسها اكتفا مى كند.
مغازه داران مدتى بعد جهت اخذ وجه به شيخ مراجعه مى كنند شيخ مدعى مى شود كه قيمت اجناس را داده است . آنان شكايت نزد حاكم مى برند. حاكم مامور فرستاده شيخ را حاضر مى كنند، شيخ نزد حاكم ادعاى خويش را تكرار مى كند. وقتى از وى مى پرسند كدام پول و چه وقت پرداخته اى ؟ مى گويد: وقتى كه مى خواستم اجناس را بردارم كلى به به و چه چه گفتم . حاكم شگفت زده مى گويد: مگر تعريف و تحسين خالى جاى پول را مى گيرد؟ شيخ مى گويد: آرى حضرتعالى يادتان نيست كه وقتى مبلها را كه در ساختن آنها زحمتها كشيده بودم حضور عالى آوردم تنها به بَه بَه اكتفا كرديد و پولى نداديد...؟ همان پولى را كه حضرتعالى به من داديد من به آقايان دادم .
حاكم خنديد و گفت : خيلى خوب حالا قيمت مبلها را حساب كن و از من بگير به صاحبان اجناس بپرداز و همان كار را كردند. (411)

من وزير داخله اسلامم
مرحوم آيت الله ميرزا محمد ثقفى تهرانى فرموده است ، مرحوم شيخ مرتضى انصارى قدس سره كه حقا بايد اعمالش مانند اقوالش سرمشق علماء متاخرين باشد بنايش بر اين بوده كه هر وقت مسئله عقليه مشكلى از ايشان سوال مى نمودند جواب مى فرمودند: من وزير داخله اسلامم ، حاجى سبزوارى وزير خارجه است به ايشان مراجعه كنيد.
مرحوم ثقفى مى فرمايد: و اوقاتى كه بنده در قم بودم از مرحوم شيخ استاد ما (آيت الله العظمى حائرى عليه الرحمه ) سوال كرده بودند از ممالك اروپا كه كيفيت وحى بر پيغمبر چگونه است ؟ رجوع فرمودند به اساتيد معقول كه جوابش را بنويسند...
(تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل ). (412)

فرداى قيامت معلوم شود كه فريب خورده
عالمى دور انديش در بازار عبور مى كرد چشمش به مغازه اى افتاد كه چندى از روستائيان ساده دل مشغول خريد مايحتاج زندگى خويش بودند و صاحب مغازه با چهره خندان اجناس تقلبى را به قيمت گران به آنها مى فروخت ، عالم با زبان كنايه به فروشنده گفت : مواظب باش دهاتى ها بر سرت كلاه نگذارند و تو را مغبون نكنند.
مرد بازارى كه مفهوم سخن عالم را نفهميد گفت : آقا چه مى فرمائيد چگونه مى توانند چند دهاتى يقه چركين سر من كلاه بگذارند و مرا با اين زرنگى فريب دهند من يك عمر سر اينها كلاه گذاشته ام ، عالم گفت : فرداى قيامت و روز حساب معلوم شود كه آنها چگونه سر تو كلاه گذاشته اند.

شعرى ازمولف درباره عذر تقصير در نوكرى




هواى كوى تو كردم فداى روى تو گشتم
خيال خال تو كردم اسير موى تو گشتم
به ياد خوردن آب حيات از لب شيرين
به كوه و دشت چو مجنون به جستجوى تو گشتم
به قدر قطره ز درياى بى نهايت حسنت
به فكرم آمد و سرمست عطر و بوى تو گشتم
زبان به كام ببستم كه مدح غير نگويد
نديده عاشق گفتار و خلق و خوى تو گشتم
در اين جهان پر آشوب و پرتلاطم و غوغا
گذشته از همه مشغول هاى و هوى تو گشتم
حديث عشق و ولاى تو را به نظر كشيدم
نشسته كنجى و سر گرم گفتگوى تو گشتم
نشسته ام به سر سفره ات به صد خوارى
بدين خيال كه خار كنار جوى تو گشتم
به هر كجا و به هر محفلى كه ياد تو كردم
سفيد روى و سرافراز ز آبروى تو گشتم
ميان خوف و رجا مانده از گناه و ثوابم
دلم خوش است كه چندى مديحه گوى تو گشتم
بدين اميد كه دستو رسد به دامانت
به انتظار تو عمرى مقيم كوى تو گشتم
تو سيد دو سرائى و من غلام غلامت
من از قصور ز خدمت خجل ز روى تو گشتم
چنانچه لايق خدمت گزارى تو نبودم
كمينه نوكر هر نوكر نكوى تو گشتم
به هر نفس به خدا صد هزار شكر گزارم
كه دوستدار تو و دشمن عدوى تو گشتم
حسينيم به حسين افتخار مى ورزم
قرين عز و غريق نعم ز سوى تو گشتم
پايان جلد هفتم كتاب مردان علم در ميدان عمل كه جلد هشتم آن نيز بزودى چاپ و منتشر خواهد شد انشاء الله تعالى و بعونه و توفيقه انه خير معين و الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله اجمعين .