مردان علم در ميدان عمل (جلد هشتم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۲ -


علوم قرآن در نظر ديگران
دينورت دانشمند اروپائى مى گويد: واجب است اعتراف كنم كه علوم طبيعى و فلكى و فلسفه و رياضيات كه در اروپا اوج گرفت عموما از قرآن اقتباس شده است بلكه اروپا شهرى براى اسلام است .
(رياضيات از قرآن اقتباس نشده بلكه در قرآن انسان را دعوت به تفكر در رياضيات و غيره نموده است ).(70)
رودويل نويسنده انگليسى مى گويد: اروپا بايد فراموش نكند كه مديون قرآن محمدى است زيرا قرآن بود كه آفتاب علم و دانش را در اروپا طلوع داد(71)
گوته شاعر و نويسنده بزرگ آلمانى گويد... ساليان دراز كشيشان از خدا بى خبر ما را از پى بردن به حقايق قرآن مقدس و عظمت آورنده آن دور نگه داشته اند اما هر قدر كه ما قدم در جاده علم و دانش به پيش گذارده و پرده هاى جهل و تعصب نابجا را دريده ايم عظمت احكام مقدس اسلام كه قرآن مجموعه آن است بهت و حيرت عجيبى در ما ايجاد نموده است و عنقريب است كه اين كتاب توصيف ناپذير عالم را بخود جلب نموده و تاءثير عميقى در علم و دانش جهان نموده و بالنتيجه جهانمدار گردد.(72)
((و فى الخبر: من اراد العلم فليثور بالقرآن )).
در روايت است هر كس طالب علم است قرآن را كنكاش كند و هر چه مى خواهد در قرآن جستجو كند.(73)

علم و دانش در قرآن به گفته ديگران
پرفسور هانرى كربن فرانسوى مى گويد: اگر انديشه محمد صلى الله عليه وآله خرافى بود و اگر قرآن او وحى الهى نبود هرگز جراءت نمى كرد بشر را به علم دعوت كند هيچ بشرى و هيچ طرز فكرى به اندازه محمد و قرآن به دانش دعوت نكرده اند تا آنجا كه در قرآن نهصد و پنجاه بار از علم و فكر و عقل سخن به ميان آورده است .(74)
((ژول لابوم )) خاورشناس فرانسوى مى گويد: اى مردم در قرآن دقت كنيد تا حقايق آن بر شما آشكار شود، اين همه علوم و فنون كه اعراب كسب كرده اند اين همه كاخ دانشها و بينشها كه اعراب وحشى بنياد نموده اند اساس و شالوده آن را قرآن ريخته سپس مسلمين بالا برده اند وانگهى اينها همه نهرى بيش از آن همه انهار بزرگ قرآن نمى باشد.(75)
گوته شاعر و نويسنده بزرگ آلمانى مى گويد: قرآن اثرى است كه بواسطه سنگينى عبارات آن خواننده در ابتداى امر رميده مى شود و سپس مفتون جاذبه و بالاخره بى اختيار مجذوب زيبائيهاى بى پايان مى گردد...
دكتر ماركس انگليسى مى گويد:... در قرآن آياتى موجود است كه اختصاص ‍ به طلب علم و دانش و تفكر و بحث و تدريس دارد و چاره اى جز اين اعتراف ندارم كه اين كتاب محكم بسيارى از اشتباهات بشر را تصحيح كرد.(76)

چگونگى برطرف شدن موانع كرسى درس حضرت صادق
وقتى حضرت صادق عليه السلام در حيره بود ابى العباس خليفه مردم را منع مى كرد كه به خدمت آن حضرت برسند و مسائل شرعى خود را سؤ ال كنند مردى حيله اى كرد و لباس روستائى بر تن نموده و مقدارى خيار با خود حمل كرده و ندا مى كرد كه خيار مى فروشم و بدين وسيله رسيد به خدمت امام و مسئله اى راجع به طلاق سؤال كرد و بيرون آمد و اين كار را سه مرتبه تكرار كرد و در هر مرتبه مسئله اى را مى پرسيد.(77)
منصور دوانيقى چندين مرتبه خواست امام صادق عليه السلام را شهيد كند ولى در هر مرتبه چون امام را مى ديد هيبت و شكوه امام مانع مى شد تا اينكه مانع از ملاقات مردم با آن حضرت شد و از اين جهت مردم در شدت مضيقه و سختى قرار گرفتند چون مسائلى در نكاح و طلاق پيش مى آمد كه مردم حكم آن را نمى دانستند و چه بسا زن و شوهرى بدون جهت همديگر را ترك كرده و از يكديگر جدا مى شدند تا اينكه خداوند به دل منصور انداخت كه روزى به حضرت صادق عرض كرد ميل دارم چيزى كه در نزد تو است و كسى آن را ندارد به من تحفه و هديه كنى ، حضرت ((مخصرة )) چيزى كه مانند تازيانه يا تكه اى چوب بود و رسول خدا آن را به دست خود مى گرفت و طول آن يك ذراع بود براى منصور فرستاد منصور خوشحال شد و گفت جزاى تو جز اين نيست كه آزادانه علم خود را در ميان مردم و شيعيانت آشكار سازى و ديگر كسى متعرض تو نخواهد شد ولى در شهرى كه من هستم نباشى پس علم حضرت صادق عليه السلام آشكار شد.(78)

چند روايت در فضيلت علم
((العالم من عرف قدره ))
دانشمند كسى است كه خود را بشناسد (و قدر خود را بداند)
((العالم ينظر بقلبه و خاطره الجاهل ينظر بعينه و ناظره )).
دانشمند به دل و فكر و انديشه مى بيند و نادان به ديده و نظر ظاهر خود نگاه مى كند.
((العالم الذى لا يمل من تعلم العلم )).
دانشمند كسى است كه از آموزش دانش ملول و خسته نگردد.
((العلماء باقون ما بقى الليل و النهار))
دانشمندان باقيند چندى كه روز و شب باقيند.
((العلماء غرباء لكثرة الجهال )).
دانشمندان غريبانند به علت زيادى نادانان :
((العالم من لا يشبع من العلم و لا يتشبع به )).
دانشمند آن كس است كه از ياد گرفتن سير نگردد و وانمود سيرى نكند.
((العلماء اطهر الناس اخلاقا و اقلهم فى المطامع اعراقا)).
علما از نظر اخلاق پاكترين و كم طمع ترين مردم هستند.
((اذا لم تكن عالما ناطقا فكن مستمعا واعيا)).
اگر عالم سخنور نشدى شنونده نگهدارنده باش .
((ثواب علمك افضل من عملك )).
ثواب علم تو بيشتر از ثواب عمل تو است .
(غررالحكم ج 1)
رسول خدا فرموده است :
(( العلماء مصابيح الارض و خلفاء الانبياء و ورثتى و ورثة الانبياء)).
دانشمندان چراغهاى زمين و جانشين پيامبران و وارثان من و وارثان پيامبرانند.(79)
قال اميرالمؤمنين عليه السلام : ((طلبت القدر و المنزلة فما وجدت الا بالعلم ، تعلموا يعظم قدركم فى الدارين )).
اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است : قدر و منزلت و بزرگى را نيافتم جز با علم و دانش ، علم بياموزيد تا در دنيا و آخرت قدر و مقام بزرگ بيابيد.(80)
((ليست الانساب بالاباء والامهات لكنها بالفضايل المحمودات )).
نسبها و پيوندها به پدرها و مادرها نيست بلكه به فضائل و اوصاف ستوده است .(81)
((ليس بحكيم من شكى ضره الى غير رحيم )).
آنكه رنج و گرفتارى خود را با شخص بيرحمى بازگو مى كند بى دانش ‍ است .(82)
((ليس الحكيم من قصد بحاجته الى غير كريم )).
دانشمند نيست كسى كه حاجتش را بسوى غير كريم و ناجوانمرد ببرد.(83)
((ليس الحكيم من ابتذل بانبساطه الى غير حميم )).
دانشمند نيست كسى كه خرمى و خوشبختى خود را پيش غير حامى خويش بذل كند و اظهار نمايد چون مردم اغلب از روى حسد نعمتها را بر ايشان فاسد سازند.(84)
((ليس الخير ان يكثر مالك و ولدك انما الخير ان يكثر علمك و ان يعظم حلمك )).
خير و خوبى اين نيست كه مال و فرزندت بسيار گردد بلكه به اين است كه دانشت زياد و بردباريت بيشتر باشد.(85)

سه چيز باعث سنگينى اعمال بنده است
سه چيز باعث سنگينى و برترى اعمال نيك انسان است يكى اخلاص در عمل است : كه عبادت خالص و بى شائبه آنقدر در ميزان عمل وزين و سنگين است كه تنها يك كار كه با خلوص كامل انجام پذيرد هر چند قليل باشد مى تواند در صاحبش اثر بزرگ بگذارد و او را از مشكلات قيامت برهاند.
على عليه السلام فرموده است :
((اخلص لله عملك (و علمك ) و حبك و بغضك و اخذك و تركك و كلامك و صمتك .))
يعنى عمل و علمت را دوستى و دشمنيت را گرفتن و رها كردنت را و سخن گفتن و سكوتت را خالص براى خدا قرار ده .(86)
دوم عقل انسان است كه روز جزا در توزين عمل نيك و بد مردم اثر مى گذارد.
((قلت لابى عبدالله عليه السلام فلان من عبادته و دينه و فضله كذا فقال : كيف عقله قلت لاادرى فقال : ان الثواب على قدر العقل )).
سومين عاملى كه روز جزاء در توزين حسنات مردم مؤ ثر است وزن و قدر عمل را بالا مى برد بعد علمى است عبادت قليلى را كه عالم انجام مى دهد در پيشگاه الهى از عبادت بسيار عباد و زهاد غير عالم وزين تر و در ميزان عمل سنگين تر است و اين مطلب در خلال روايات بخوبى مشهود است .(87)
عن ابى عبدالله عليه السلام قال : ((ركعة يصليها الفقيه افضل من سبعين الف ركعة يصليها العابد)).
امام صادق عليه السلام فرمود: يك ركعت نمازى كه فقيه عالم بجا مى آورد افضل و برتر از هفتاد هزار ركعت نماز عابد است .(88)

مقايسه مركب قلم عالم با خون شهيد
نه تنها وزن و قدر اعمال عالم با عبادات عابد در ميزان عدل قيامت يكسان نيست بلكه از احاديث برمى آيد كه اين تفاوت بين علماء و شهداء نيز وجود دارد و روايات برترى عمل عالم را نسبت به فداكارى شهيد با تعبيرى بسيار لطيف بيان نموده است .
عالم و مجاهد هر دو خدمتگذار شرع مقدسند و هدفشان اعلاء كلمه توحيد و حق و گسترش پاكى و فضيلت است با اين تفاوت كه عالم در جبهه درون مى جنگد و با شكر و كفر مبارزه مى كند و مجاهد در جبهه برون مى جنگد و با مشركين و كفار نبرد مى نمايد.
عالم و مجاهد هر دو براى سعادت انسانها تلاش مى كنند.عالم مى كوشد تا ضلالت و گمراهى و انحراف را براندازد، بيماريهاى اعتقادى و اخلاقى را درمان نمايد مردم را مؤمن بار آورد، و پيوند دوستى و برادرى را بين آنان استوار نمايد.
مجاهد مى كوشد تا گمراه و منحرف را از ميان بردارد افراد معاند و غير قابل اصلاح را كه عضو فاسد اجتماعند از پيكر جامعه قطع نمايد و مردم را از شر آنان رهائى بخشد، وسيله كار عالم قلم و زبان است و وسيله كار مجاهد سلاح گرم و سرد.
عن على عليه السلام قال : ((السيف فاتق والدين اتق فالدين ياءمر بالمعروف و السيف ينهى عن المنكر)).
على عليه السلام فرمود: شمشير عامل انفصال و جدائى است و دين عامل اتصال و پيوستگى پس دين امر بمعروف مى نمايد و شمشير نهى از منكر.(89)
عالم با مركبى كه در نيش قلم دارد مى جنگد مطالب استدلالى خود را در صفحات اوراق مى نويسد و دشمن را با منطق علمى شكست مى دهد و مجاهد با خونى كه در عروقش مى گردد صفحه ميدان جنگ را رنگين مى كند و دشمن متجاوز را در هم ميشكند.
روز جزا اين دو سلاح گرانقدر را با هم مى سنجند تا آنكه قدر و وزنش بيشتر است معلوم شود.
قال ابوعبدالله عليه السلام : ((اذا كان يوم القيامة جمع الله عز و جل الناس فى صعيد واحد و وضعت الموازين فتوزن دماء الشهداء مع مداد العلماء فيرجح مداد العلماء على دماء الشهداء)).(90)
امام صادق عليه السلام فرمود: چون روز قيامت فرا رسد خداوند عز و جل خلق اولين و آخرين را در يك سرزمينى گرد مى آورد، ترازوها برقرار مى گردد خون شهيدان با مركب قلم علما سنجيده مى شود و اين نتيجه بدست مى آيد كه مداد علما از خون شهيدان سنگين تر است .(91)
قال على عليه السلام فى مدح من اثنى عليهم : ((هجم بهم العلم على حقايق الايمان و باشروا ارواح اليقين فاستسهلوا ما استوعر المشرفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنيا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلى اولئك خلفاء الله فى ارضه و الدعاة الى دينه آه آه شوقا الى رؤ يتها)).
حضرت على عليه السلام در مدح جماعتى فرمايد: از پى هم مى آيند كسانى كه ايشان را علم و آگاهى بحقايق ايمان و ادراك معارج يقين است و آسان گرفتند آنچه را دنياپرستان مشكل شمردند و ماءنوس شدند آنچه را كه جاهلان وحشت داشتند از آن و مصاحبت كردند در دنيا با بدنامها ولى ارواحشان از علايق دنيا جسته و رها گشته و با ملكوت خدا پيوسته بودند ايشانند خليفه هاى خدا در زمين و دعوت كنندگان مردم بسوى دين خدا آه آه چه بسيار شوق دارم ديدار ايشان را.(92)
((لا يستفز خدع الدنيا العالم . العالم لا يدحش عند البلاء الحازم )).
مرد دانا را خدعه و مكر دنيا فريب ندهد و از بلا و گرفتاريها وحشت نكند.(93)
((يستدل على علم الرجل بقلة كلامه و على مروته بجزيل انعامه )).
قلت كلام و پرحرف نبودن علامت دانش مرد و عطا و بخشش علامت مروت مرد است .(94)

سفرى در جستجوى دين
زيد بن عمرو (كسى بود كه ترك بت پرستى كرد) به قصد جستجوى دين صحيح بسوى شام حركت كرد و با يكى از علماى يهود ملاقات كرده از دين او سؤ ال كرده گفت : مى خواهم به دين شما ايمان بياورم و از آن پيروى كنم پس مرا از آن دين خبر بده .عالم گفت : به دين ما نمى توانى وارد شوى مگر اينكه بهره خود را از غضب خداوند دريابى .
زيد گفت : من از غضب خداوند فرار مى كنم و تا بتوانم آن را نمى پذيرم .آيا دين ديگرى سراغ دارى كه چنين نباشد.آن عالم گفت : آن فقط دين حنيف است ، زيد گفت : دين حنيف كدام است ؟ جواب داد دين ابراهيم خليل است ، زيد از او جدا شده رفت نزد عالمى از علماء نصارا همان سؤالى كه از عالم يهود كرده بود تكرار كرد عالم نصارا گفت : تو نمى توانى به دين ما وارد شوى مگر اينكه سهم خود را از لعنت خدا بپذيرى .
زيد گفت : من نه لعنت خدا و نه غضب خدا را نمى پذيرم مرا به دين ديگرى كه اين ها را نداشته باشد راهنمائى كن .
عالم نصارا گفت چنين دينى نيست جز دين حنيف ، زيد پرسيد دين حنيف كدام است ؟گفت : دين حضرت ابراهيم خليل .
زيد او را ترك كرده حركت كرد و رفت و راضى شد به همان دينى كه اين دو عالم گواهى به آن دادند پس دست خود را بسوى آسمان برداشت عرض ‍ كرد: اللهم اين على دين ابراهيم (95)

ديوجانس به خاطر علم و حكمتش از اسيرى آزاد شد
آورده اند: ديوجانس حكيم در ضمن سرگردانيهايش به دست دزدان دريائى اسير شد هنگامى كه در بازار برده فروشان او را به معرض فروش ‍ گذاشتند او خريداران خود را با اين جمله خوش آمد مى گفت : بيائيد اى بردگان و آقائى را بخريد.
گويند دزدان چنان تحت تاءثير سخنان او قرار گرفتند كه وى را از سكوى برده فروش به پناهگاههاى خود بردند، وى مدتى به تعليم آنان پرداخت .مى گفت : براى من چه فرق مى كند كه به تعليم دزدان دريا يا طفيلى هاى اجتماع بپردازم .
سرانجام اسيركنندگان وى آزاديش را به خاطر خردمندى و حكمتش به وى ارزانى داشتند.(96)

دريا باش تا نگندى
مردى به بايزيد بسطامى گفت : چرا سفر نمى كنى ؟جواب داد: چون دوستم مقيم است به وى مشغولم و به ديگرى نمى پردازم .آن مرد گفت : آب كه زياد در يكجا بماند مى گندد.بايزيد در پاسخ گفت : دريا باش تا هرگز نگندى .(97)

رفتار ديوجانس جوانى را هدايت كرد
ديوجانس گويد: روزى به خانه جوان ثروتمندى رفتم از من در اتاقى پذيرائى كرد كه پر از نقش و نگارهاى زرين و تصاوير و تجملات دل انگيز بود.
من چنان رفتار كردم كه ميزبانم دريابد كه نه براى وى و نه براى ثروت و تجملات وى ارزشى قائلم .ميزبان به من گفت : از رفتار تو چنان پيداست كه مرا آدم بى تربيت و بى هدفى مى پندارى اما من نشان خواهم داد كه براستى پيرو و مريد تو هستم ، روز بعد همه املاك خود را به اقوامش بخشيد و كوله بارى برداشت و به دنبال من راه افتاد.(98)

اخوان الصفا كيانند و هدفشان چيست ؟
در اواسط قرن چهارم هجرى انجمنى مخفى در بصره و بغداد تشكيل شد اعضاى اين انجمن جمعى از علماء و دانشمندان بزرگ اسلام بودند (از ايرانيان ) نام اين جمعيت (اخوان الصفا) و مرام اصلى يا اساسنامه آنها اين بود كه مى گفتند: ديانت اسلام به خرافات و اوهام آميخته شده است و براى پاك كردن آن از آلودگيهاى ضلالت انگيز جز فلسفه راهى نيست و شريعت عربى آنگاه به كمال مى رسد كه با فلسفه يونانى درآميزد و مقصود ما همين است كه دين را با فلسفه موافقت و شريعت حقه را از آلايش اوهام و خرافات شستشو دهيم تا پايدار ماند و مورد قبول عقلا و دانشمندان ملل قرار گيرد.
نظر ديگرى كه در آغاز رسائل تصريح كرده اند عبارت از اين است كه فلسفه چون ارزيابى به زبان ديگر آمده حقايق نامفهوم و پيچيده گشته و تحريفات در آن راه يافته است ما مى خواهيم مقاصد اصلى فلسفه را پوست باز كرده و بيان كنيم تا در خور فهم گردد.
ظاهرا مقصودشان همين بود كه خود در جاى جاى مقالاتشان اظهار و بعضى نويسندگان ديگر همان را تاءييد كرده اند و اگر در باطن مقاصد ديگرى داشتند هويدا و آشكار نبود.
اعضاى انجمن در انواع علوم و فنون كه در آن عصر متداول بود و همچنين در معارف مذهبى و تاريخ ملل و شرايع و اديان دست داشتند و گرد هم نشسته مسائل عقلى و دينى و اجتماعى را مطرح كرده و تبادل نظر در آنها با دقت خوض مى كردند و در پايان بحث و كنجكاوى دقيق هر چه به نظرشان پسنديده و درست مى آمد در آن اتفاق نظر داشته اند و نتيجه افكارشان بصورت مقالات و رساله ها بيرون آمد كه امروز هم در دست است .
(مجموعه رسائل اخوان الصفا چند بار در لبيزيك و مصر و هندوستان به طبع رسيده و از عربى به ديگر زبانها نقل و ملخص و هم قسمتى از مقالات به فارسى طبع و نشر شده است ).(99)
رسائل اخوان الصفا مشتمل بر 51 مقاله است پنجاه مقاله هر كدام مربوط به يكى از فنون طبيعى و رياضى و الهى و مسائل عقلى و اجتماعى و غيره و مقاله پنجاه و يكم در اقسام باختصار و ايجاز و در ذيل مقالات كيفيت معاشرت اخوان صفا و خلان وفا و شروط داخل شدن در انجمن آنها نوشته شده است .
پاره اى از مقالات بقدرى پخته و استوار به قلم آمده كه پس از حدود هزار سال اكنون هم مورد قبول و پسند علما است و حدود فكر و اطلاعات بشرى پس از ده قرن وارسى و كنجكاوى هنوز بجائى افزونتر از آنها نرسيده است از روى اينگونه نمونه ها مى توان بدست آورد كه مسلمين به مدت دو سه قرن تا چه پايه در معارف بشرى پيشرفت كرده بودند.
مؤلفان رسائل نام خود را آشكار نمى ساختند اما در نشر افكار و عقائد خويش ساعى بودند و مقالات آنها در حدود مدت يك قرن در سراسر بلاد و ممالك اسلامى انتشار يافت و فكرها را به خود متوجه ساخت كسانى كه با فلسفه سر و كار داشتند مخصوصا معتزلى ها در نشر اين رسائل همت گماشتند...
بارى نويسندگان اخوان الصفا در صدد آميختن دين با فلسفه و تطبيق آنها بر يكديگر بودند...
شهرزورى در تاريخ الحكماء نام و نسب پنج نفر از نويسندگان رساله ها را چنين ضبط كرده است : ابوسليمان محمد ابن مسعود بستى معروف به مقدسى و ابوالحسن على بن هارون صابى و ابواحمد نهرجورى و عرفى بصرى و زيد بن رفاعه .
جرجى زيدان در آداب اللغه نيز اسامى اين پنج نفر را به همان ترتيب نقل كرده است .(100)

وجود مردى بدون وسيله زاد و ولد
ابن طفيل (ابوبكر محمد بن عبدالملك بن طفيل اندلسى ) يكى از مشاهير حكماى عرب اسپانيا ظاهرا در اوائل قرن هشتم هجرى در اندلس متولد شده او در طب و علوم رياضى و فلسفه و شعر مقامى شامخ دارد...
كتابى كه سبب شهرت او در مغرب شده مقالتى است فلسفى در صورتى نو و بدع به نام رساله حى بن يقظان و آن افسانه مردى است كه بى وسيله توالد و تناسل عادى در جزيره اى از نواحى خط استوا بوجود آمده و آهوئى او را شير داده و چون به سن رشد رسيده نزد خود به تفكر پرداخته و از محسوسات پى به قواعد طبيعى و روابط اشياء با يكديگر برده است و سپس در امور مابعدالطبيعه انديشيده و وجود روح و صانع را معتقد شده است ، آنگاه مردى دينى موسوم به ابسال به جزيره مسكن او رفته و به او زبان آموخته و اين دو تن دريافته اند كه هر دو يكى از راه انديشه و فكر و ديگرى از طريق دين به مقصد واحد رسيده اند.(101)

فائده نشستن پاى موعظه عالم
در كتاب ((كبريت احمر ص 48)) نوشته است : اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است :
سبقت مى گيرند براى رفتن به بهشت جماعتى كه نماز و روزه آنها از همه كس بيشتر بوده چون به درب بهشت مى رسند آنها را برمى گردانند بعضى مى گويند: چرا آنها را مانع شديد از رفتن بهشت مگر آنها نمازگذاران و روزه داران نبودند؟
ملائكه گويند: چرا نماز و روزه آنها بيشتر از ديگران است ولى ايشان غافل بودند از خدا و از موعظه ها و به شنيدن موعظه تن نمى دادند و حاضر نمى شدند.
ايستادن نفسى پيش مسيحا نفسى
به ز صد سال نماز است بپايان بردن
يك گرسنه بنوازى به طعامى روزى
به ز صوم رمضان است به شعبان بردن
يك جو از دوش مدين دينى اگر بردارى
به ز صد خرمن طاعات به يزدان بردن
به ز آزادى صد بنده فرمان بردار
حاجت مؤمن محتاج به احسان بردن
نفس خود را شكنى تا كه اسير تو شود
به ز اشكستن كفار و اسيران بردن (102)

بخش دوم : استقامت و پايدارى در تعليم و تربيت
آيا تاكنون از خود پرسيده ايد كه هر چند همگان دوست دارند دانشمند شوند، چرا موفقيت نصيب همه نمى شود؟براى يافتن پاسخ اين سؤ ال بايد شرح زندگانى دانشمندان بزرگ گذشته و حال را مطالعه كنيم تا بدانيم آنان چه خصوصياتى داشته اند و دانشمند شدن چه شرائطى دارد.
كسى مى تواند دانشمند شود كه عاشق و دوستدار واقعى دانائى باشد... همانطورى كه زنبور عسل به هر گلى كه ميرسد از آن اندكى شهد مى گيرد دانشمند نيز هر دم در حال تحقيق و تجربه در پديده هاى عالم است او هر آنچه را كه مى يابد بدرستى و دقت يادداشت و ضبط مى كند، راه تحقيق طولانى و ناهموار است .دانشمند اين راه را با صبر و حوصله و پشتكار طى مى كند، البته گاهى ممكن است خسته شود اما هيچگاه ماءيوس نمى شود، دانشمند كنجكاو است و تشنه علم .او به مطالعه علاقه بسيار دارد، با نظم بخشيدن به زندگى در وقت خود صرفه جوئى مى كند.
در شرح حال يك دانشمند گياه شناس سوئدى به نام ((ينه )) كه در حدود دوست و پنجاه سال پيش زندگى مى كرده آمده است كه براى تحقيق و مطالعه طبيعت تنها و پياده به راه افتاد و فقط با يك جامه دان كوچك و مختصر لباس و يك ذره بين و مقدارى كاغذ حركت كرد، او هفت هزار كيلومتر راه پيمود و در اين سفر دراز با مشكلات عجيبى روبرو شد اما عشق به تحصيل علم او را در اين راه پيش مى برد.
يكى ديگر از دانشمندان علوم اسلامى به نام آقا نجفى قوچانى كه در حدود يكصد سال پيش در نجف اشرف درس مى خواند در شرح حال خود نوشته است : يك شب كه از درس به خانه برگشتم غذا را روى شعله آتش گذاشتم تا شامى بپزم و خود مشغول نوشتن شدم وقتى كارم تمام شد سرم را از روى دفتر و كتاب بلند كردم و برخاستم تا غذائى بخورم و بخوابم ناگاه متوجه شدم آفتاب از پنجره به درون حجره افتاده و غذا سوخته و چراغ خوراك پزى خاموش شده و من متوجه گذشت زمان نشده و هيچ احساس خستگى نكرده ام .
دانشمندان حقيقى هيچگاه علم را وسيله رسيدن به جاه و جلال و مقام و ثروت نمى كنند، علم صورت زيباى خود را به كسى كه آن را براى ثروت دنيا دوست داشته باشد نشان نمى دهد دانشمند هرگز خود را از نظر ثروت و دارائى با مال اندوزان و سرمايه داران مقايسه نمى كند و از نداشتن مال و ثروت افسوس نمى خورد.
حقيقت اين است كه او از دست يافتن به علم و دانش به اندازه اى لذت مى برد كه حاضر نيست يك ساعت از عمر خود را با تمام عمر ثروتمندان مرفه عوض كند.(103)
هزار كوه گرت سد ره شوند برو
هزار ره گرت از پا درافكنند به است
(پروين )
در قابوس نامه گويد: بدان اى پسر كه بزرگوارترين علم ، علم دين است .پس ‍ تا توانى گرد علم دين گرد تا دين و دنيا به دست آرى و اگر طالب علم باشى پرهيزگار، قانع باش و علم دوست و دنيا دشمن و بردبار و ديرخواب و زودخيز و حريص به كتابت و درس و متجسس اسرار و عالم دوست و در آموختن حريص و حق شناس استاد خود و اندخته تو بايد كتاب و قلم و قلمدان و اين چيزها باشد كم سخن و دورانديش باش كه هر طالب علمى كه اين سيرت باشد زود يگانه روزگار گردد.(104)

فرمايشات على عليه السلام درباره طلب علم
قال رسول الله صلى الله عليه وآله : ((نور الحكمة الجوع و التباعد من الله العزيز الشبع .لاتشبعوا فيطفى نور المعرفة من قلوبكم و من يات فى خفة من الطعام بات و حورالعين حوله ، لاتميتوا القلوب بكثرة الطعام و الشراب فان القلوب كالزرع اذا كثر الماء فسد الزرع )).(105)
حكمت ، در گرسنگى است و دورى از خداوند عزيز در سيرى است سير نباشيد كه نور معرفت از قلبهاى شما خاموش شود، كسى كه شب را سر كند در حاليكه از طعام و غذا سبك باشد شب را سحر كرده در حالى كه حورالعين در اطراف وى بوده است .
قلبها را با بسيارى طعام و آشاميدنى نمى رانيد زيرا قلبها مانند زراعت مى باشند وقتى آب زراعت زياد شد فاسد گردد.
حضرت لقمان به فرزندش فرمود:
((يا بنى اذا ملئت المعدة ماتت الحكمة و خرجت بيت الحكمة و قعدت الاعضاء عن العبادة لان الحكمة كالعروس تريد بيت الخالى )).
فرزندم هنگامى كه معده پر گردد حكمت مى ميرد و خانه حكمت (قلب ) خراب گردد و اعضاء و جوارح از عبادت بازماند چون حكمت مانند عروس خانه خلوت مى خواهد.(106)
((الطالب العلم عز الدنيا و فوز الاخرة )).
براى جوينده علم عزت دنيا و پيروزى آخرت است .(107)

گرسنگان علم با وجود گرسنگى غذا
از سخنان رسول اكرم است : ((كل صاحب علم غرثان الى علم )).
هر صاحب علمى گرسنه علم است .
و نيز فرمود: ((اجوع الناس طالب العلم و اشبعهم الذى لا يبتغيه ))
گرسنه ترين مردم طالب علم ، و سيرترين آنها كسى است كه به دنبال علم نمى رود.(108)
حضرت على عليه السلام عشق و علاقه به درك حقايق را از خصوصيات دانشمندان حقيقى مى شمارد و مى فرمايد:
((العالم لا يشبع من العلم و لا يتشبع )). عالم از علم سير نمى شود (تحصيل علم را در مرحله معينى متوقف نمى كند و چيزى او را از علم بى نياز نمى سازد) و خود را به سيرى نمى زند (اظهار بى نيازى از علم نمى كند)(109)
((منهومان لا يشبعان طالب العلم و طالب الدنيا)).
دو گرسنه است كه هيچگاه سير نشوند جوينده علم و طالب دنيا
خاتم ملك سليمان است علم
جمله عالم صورت و جان است علم
علم دريائيست بى حد و كنار
طالب علم است غواص بحار
گر هزاران سال باشد عمر او
او نگردد سير خود از جستجو
كان رسول حق بگفت اندر بيان
اينكه منهومان هما لا يشبعان
طالب دنيا و توقيراتها
طالب العلم و تدبيراتها
از پيامبر گرامى اسلام (ص ) روايت شده كه : هر كس ، شكمش را گرسنه بدارد، انديشه اش بزرگ گردد و ميراثهاى معرفت را مى شنود.(110)
((من اجاع بطنه عظمت فكرته و قد سمعت مواريث المعرفة )).
و در جاى ديگر فرموده اند: ((تفكر ساعة خير من عبادة سبعين سنة .
ساعتى انديشيدن برتر از هفتاد سال پرستيدن است .(111)
((يحتاج الامام الى قلب عقول و لسان قئول و جنان على اقامة الحق صؤ ل )).
پيشوا و رهبر جامعه و جماعت نيازمند آن است كه دلى دانا و زبانى گويا و روحى قوى و توانا داشته باشد براى پايدارى حق و در پيكار با باطل شجاع و نيرومند باشد.(112)
((قال حسين عليه السلام : ((دراسة العلم لقاح المعرفة و طول التجارب زيادة فى العقل )).
امام حسين عليه السلام فرموده است : آموختن دانش بارور شدن از معرفت است و درازى تجربه مايه فزونى عقل و خرد است .(113)
حضرت موسى بن جعفر به هشام بن حكم فرمود:
((و اعلموا ان الكلمة من الحكمة ضالة المؤمن فعليكم بالعلم قبل ان يرفع و رفعه غيبة عالمكم بين اظهركم .
بدانيد سخن كه از روى حكمت و مصلحت باشد گمشده مؤمن است و (آن را جستجو مى كند و در هر كجا و از هر كسى آن را پيدا كند مى گيرد چنانچه صاحب گم شده جستجو مى كند و در دست هر كسى باشد مى گيرد گرچه كافر باشد) سپس فرمود بر شما باد به تحصيل علم پيش از آنكه علم از ميان شما رخت بربندد و برود و رفتن آن به اين است كه عالم و دانشمند از ميان شما غايب گردد.(114)
پس بايد از وجود با بركت و پر فيض علماى دين استفاده كرد و وجود آنها را غنيمت شمرد و از فرمايشات و نوشتجات آنان حداكثر استفاده نمود.
روزى حضرت عيسى بن مريم خطاب به بنى اسرائيل كرده فرمود:
((يا بنى اسرائيل لاتحدثوا بالحكمة فتظلموها و لاتمنعوها اهلها فتظلموهم )).
اى بنى اسرائيل با جهال و اشخاص بيسواد و نادان از حكمت سخن نگوئيد كه به آن ظلم كنيد و حكمت و دانش را از اهلش منع نكنيد كه به آنان نيز ظلم روا داريد.
و نيز امير مؤمنان عليه السلام فرمود:
لا تعلقوا الجواهر فى اعناق الخنازير)).جواهر بر گردن خوكان نيندازيد.(115)
يقول الله عز و جل : ((اذا كان الغالب على العبد الاشتغال بى جعلت بغيته و لذته فى ذكرى فاذا جعلت بغيته و لذته فى ذكرى عشقنى و عشقته فاذا عشقنى و عشقته رفعت الحجاب فيما بينى و بينه و صيرت ذلك تغالبا عليه ، لا يسهوا اذا سهى الناس اولئك كلامهم كلام الانبياء اولئك الابطال حقا))... (116)
ابن قداح از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: حضرت رسول صلى الله عليه وآله فرموده است :
((اذا دعا احدكم فليعمم فانه اوجب للدعاء)) هرگاه يكى از شما خواست دعا كند عمامه بر سر بگذارد كه آن با استجابت دعا است .(117)
((اجوع الناس طالب العلم و اشبعهم الذى لا يبتغيه )).
از همه مردم گرسنه تر آن كس است كه در پى دانش مى رود و از همه مردم سيرتر آن كس است كه طالب آن نيست .(118)
((اغدوا فى طلب العلم فان الغدو بركة و نجاح )).
در طلب علم زودخيز باشيد زيرا زودخيزى مايه بركت و كاميابى است .(119)
((تناصحوا فى العلم و لا يكتم بعضا فان الخيانة فى العلم اشد من الخيانة فى المال )).
در كار دانش يار همديگر باشيد و دانش خود را از يكديگر پوشيده مداريد كه خيانت در علم بدتر از خيانت در مال است .(120)
((من طلب العلم تكفل الله رزقه ))؛ هر كه علم جويد خدا عهده دار روزى او است .(121)
(( ساعة من عالم متكى ء على فراشه ينظر فى علمه خير من عبادة العابد سبعين عاما)).
يك ساعت وقت دانشورى كه بر بستر خويش تكيه زده در علم خويش ‍ مى نگرد از هفتاد سال عبادت عابد نيكوتر است .(122)
طالب العلم لله افضل عندالله من المجاهد فى سبيل الله )).
هر كه علم براى رضاى خدا جويد نزد خدا از مجاهد فى سبيل الله بهتر است .(123)
((من طالب علما فادركه له كفلان من الاجر و من طلب علما و لم يدركه كتب له كفل من الاجر)).
هر كه علمى جويد و بيابد براى او دو بهره پاداش نويسند و هر كه علمى جويد و نيابد براى او يك بهره پاداش مى نويسند.(124)
((ثوب العلم يخلدك و لا يبلى و يبقيك و لايفنى )).
لباس تحصيل علم و عمل كردن بر علم تو را پايدار نمايد و نمى پوسد و ترا باقى مى دارد و فانى نمى شود.(125)
((حب العلم و حسن الحلم و لزوم الصواب من فضائل اولوا الالباب )).
دوست داشتن علم و بردبارى خوب و ملازمت راه درست از فضائل خردمندان است .(126)
((شيئان لايبلغ غايتهما العلم و العقل ؛ دو چيز است كه به كنه و پايان آن دو رسيدن نتوان يكى علم و ديگرى عقل است .(127)
((شين العلم الصلف ))؛ لاف زدن و گزاف گفتن علم را زشت سازد؛
((على المتعلم ان يؤ دب نفسه فى طلب العلم و لايمل من تعلمه و لايستكثر ما علم ))
بر طالب علم است كه نفس خويش را در كار طلب علم دارد و از آموختن دانش خسته نشود و آنچه دانسته است بسيار نداند(128)
((على العالم ان يعمل بما علم لم يطلب تعلم ما لم يعلم )).
بر عالم است كه اول بدانچه دانسته است عمل كند آنگاه در صدد دانستن آنچه نمى داند برآيد.(129)
((قيمة كل امرء ما يعلم ))؛ ارزش هر كسى به اندازه دانش او است .
((قدر المرء على قدر فضله ))؛ ارزش هر كسى به اندازه دانش او است .(130)
((قول لا اعلم نصف العلم ))؛ گفتن نمى دانم خود نصف علم است .(131)
((لا يتعلم من يتكبر))؛ كسى كه تكبر داشته باشد علم نياموزد.(132)
((لايدرك العلم براحة الجسم ))؛ علم با تن پرورى بدست نيايد.
((قال الصادق عليه السلام فى حديث لحماد بن عيسى : فكن يا حماد طالباللعلم فى آناء الليل و النهار و ان اردت تقر عينك و تنال خير الدنيا و الاخرة فاقطع الطمع معا فى ايدى الناس وعد نفسك فى الموتى و لاتحدثن نفسك انك فوق احد من الناس و اخزن لسانك كما تخزن مالك )).
حضرت صادق عليه السلام به حماد بن عيسى فرمود: يا حماد روز و شب در جستجوى دانش باش و اگر خواهى چشمت روشن شود و خير دنيا و آخرت را بدست بياورى طمعت را از آنچه در دست مردم است قطع كن و خود را جزء مردگان بدان و هيچ وقت فكر نكن كه تو از احدى بالاترى و زبانت را حفظ كن چنانچه مالت را حفظ مى كنى (و آنرا رها و آزاد نگذار).(133)
قال الحسن بن على عليهماالسلام : ((علم الناس علمك و تعلم علم غيرك فيكون قد اتقنت علمك و علمت ما لم تعلم )).
حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام فرموده است دانشت را به ديگران ياد بده و از علم و دانش ديگران ياد بگير كه در اين صورت هم دانش خود را استحكام بخشيدى و هم آنچه نميدانستى ياد گرفتى .(134)
عن ابى عبدالله عليه السلام قال : معلم الخير يستغفر له دواب الارض ‍ وحيتان البحر و كل صغيرة و كبيرة فى ارض الله و سمائه )).
حضرت صادق عليه السلام فرموده است : معلم خير را طلب آمرزش كنند جنبندگان زمين و ماهيان دريا و هر كوچك و بزرگى كه در زمين و آسمان خدا مى باشند.(135)
نهج البلاغه : ((لا تفتح الخيرات الا بمفاتيح العلم و لاتكشف الظلمات الا بمصابيحه )).
در نيكوئى گشوده نمى شود مگر با كليدهاى علم و تاريكيهاى گمراهى جز به چراغ دانش روشن نمى گردد.
((بادروا العلم من قبل تصويح نبته و من قبل ان تشغلوا بانفسكم عن مستشاده ))
براى كسب علم بشتابيد پيش از آنكه گياه آن بخشكد و قبل از آنكه فيض ‍ بخشى علم از اهلش واماند به فراگيرى آن مشغول شويد.(136)
((قال النبى صلى الله عليه وآله : خذ العلم من افواه الرجال و اياكم و اهل الدفاتر و لايغرنكم الصحفيين )).(137)
پيامبر گرامى اسلام فرمود: علم و دانش را از دهنهاى رجال و مردان علم بگيريد و از اهل دفاتر و نوشتجات بپرهيزيد و صاحبان صحف و نوشته هاى آنها شما را فريب ندهد.
النبوى (ص ): ((الغدو و الرواح فى تعلم العلم افضل عندالله من الجهاد)).
پيامبر گرامى اسلام فرموده است : ياد گرفتن علم در بامداد و شب نزد خدا از جهاد بهتر است .(138)
و نيز فرمود: فضل العلم افضل من فضل العبادة )).
فضيلت علم برتر از فضيلت عبادت است .(139)
و نيز فرموده است : ((كل طالب علم غرثان الى علم )).
هر طالب علمى گرسنه علم ديگرى است .(140)
و نيز فرمود: ((ويل لمن لم يعلم ولو شاء لعلم ))؟
واى بر كسى كه نمى داند و اگر بخواهد ياد مى گيرد.و در دنباله حديث دارد كه حضرت اين را سه مرتبه فرمود.(141)
((لايعدم الصبور الظفر و ان طال به الزمان )).
ترجمه : پيروزى نصيب بردبارى مى گردد هرچند مدت محروميتش زياد باشد.
توضيح : علم ، دانش ، مقام ، ثروت ، كمالات معنوى و شخصيت بدون رنج ، زحمت ، بردبارى و استقامت بدست نمى آيد.شرح حال آنان كه به مقامات علمى و كمالات معنوى رسيده اند بخوبى ثابت مى كند كه با رنج و زحمت فراوان ، بى خوابى هاى طولانى ، عبادت هاى طاقت فرسا، گرسنگى هاى زياد خوردن و محروميت كشيدن توانسته اند به هدف هاى عاليه خود دست يابند.هرچند هدف انسان عاليتر باشد رنج و زحمت در راه رسيدن به هدف ، زيادتر لازم دارد، پيكار در راه رسيدن به هدف پذيرفتن هر نوع رنج و زحمت در راه دست يافتن به هدفهاى عالى ، راه و رسم پيامبران الهى (و مردان بزرگ و نوابغ جهان است ).
((فاصبر كما صبر اولوا العزم من الرسل )).(142)
از دست دادن فرصت غصه آور است .
((اضاعة الفرصة غصة )).(143)
(چهل حديث ترجمه و توضيح مصطفى زمانى ).

داستان تحصيل كردن قاضى ابويوسف انصارى
قاضى ابويوسف (يعقو بن ابراهيم انصارى ) گويد: در ايام كودكى من ، پدرم مرد مادرم مرا نزد قصارى برد و بدست او سپرد كه به وى خدمت كنم من او را ترك كرده مى رفتم در حلقه درس ابوحنيفه نشسته و به سخنان او گوش ‍ مى دادم ، مادرم مى آمد دست مرا مى گرفت و كشان كشان به نزد قصار مى برد و چون اين كار تكرار شد و ابوحنيفه نيز به من توجه داشت و مى دانست كه من به ياد گرفتن علم علاقه دارم و مى ديد كه بسيار فرار كرده و مادرم به سراغم مى آيد و حتى يك روز به ابى حنيفه گفت : اى شيخ تو فرزند مرا فاسد كرده اى اين كودك يتيمى است چيزى ندارد من بايد از راه رسيدگى براى او غذا تهيه كنم و مى خواهم كه برود كار كند و خرجى خودش را بياورد.
ابوحنيفه به مادرم گفت : برو پى كارت اى زن همين طفل كه چنين علاقه به تحصيل علم دارد به روزى خواهد رسيد كه فالوذج را با روغن فندق خواهد خورد. مادرم به او گفت : تو پير و خرفت شده اى هذيان مى گوئى و عقلت را از دست داده اى پس من ملازم ابوحنيفه شدم تا اينكه خداوند از طريق علم منفعتى زياد به من رسانيد تا حدى كه با هارون الرشيد مجالست مى كردم و با او بر سر سفره غذا مى نشستم بعضى از ايام براى هارون فالوذج آوردند به من گفت : اى يعقوب بخور از اين غذا كه هر روز چنين غذايى بدست نمى آيد. گفتم : اين چه غذائيست يا اميرالمؤمنين ؟گفت : اين فالوذج است كه با روغن فندق تهيه مى كنند وقتى اين سخن را شنيدم خنده ام گرفت هارون ازعلت خنده ام سؤال كرد، داستان را از اول تا آخر گفتم هارون از اين اتفاق عجيب تعجب كرد و گفت : ((لعمرى ان العلم لينفع دنيا و دينا)) به جان خودم سوگند مى خورم كه علم و دانش براى دنيا و دين منفعت دارد.(144)
بى جرعه غم كسى به جائى نرسد
تا خون نشود دلى به كامى نرسد
از گلشن حكمت و گلستان هنر
بوئى كه دهد به هر مشامى نرسد

زهرى و برادر دينى و شهيد او كه هر دو غبطه يكديگر مى خوردند
محمد بن مسلم ابن شهاب زهرى گويد: مرا برادرى دينى بود كه علاقه شديدى به او داشتم وى در جهاد روم شهيد شد و من غبطه او را مى خوردم و مى گفتم : كاش منهم با او شهيد شده بودم تا اينكه شبى او را در خواب ديدم گفتم : خدا با تو چه كرد؟ گفت : به خاطر جهاد و شهادت و ديگر بواسطه محبت من به محمد و آل محمد خداوند مرا آمرزيد و مرا در بهشت به قدر مسير يكسال از هر جانب عطا فرموده است .
پس من به او گفتم : من به تو غبطه مى برم و دوست داشتم كه مانند تو شهيد مى شدم و به اين درجات مى رسيدم .
او گفت : برعكس من بيشتر به تو غبطه مى خورم و مى گويم كاش جاى تو بودم ، گفتم : چطور؟ گفت : براى اينكه تو در هر جمعه حضرت على بن الحسين عليه السلام را زيارت مى كنى و سلامش مى دهى و نماز در پشت سرش مى خوانى و من از اين فيوضات محرومم ، پس هر وقت جمال مباركش را مى بينى صلوات بفرست بر محمد و آل محمد سپس از آن حضرت روايت مى كنى و در اين زمان سخت دوران بنى اميه متعرض و متحمل سختى ها مى شوى وقتى تو به اين سجيه ادامه مى دهى تا روز مرگ تو هزار هزار سال مسافت از من بالاتر خواهى شد.
چون بيدار شدم فكر كردم اين خواب اضغاث و احلام است و چون دوباره خوابم برد ديدم همان مرد به خوابم آمده گفت : آيا شك كردى شك نكن كه شك كفر است و آنچه ديدى به كسى نگو و على بن الحسين به تو خبر خواهد داد كه در خواب چه ديده اى پس بيدار شدم نماز خواندم ديدم قاصد حضرت سجاد آمد و مرا برد نزد حضرت فرمود اى زهرى ديشب در خواب چنين و چنان ديده اى و هر دو خواب را برايم خبر داد.(145)
آرى فرصت را نبايد از دست داد از موقعيتها حداكثر استفاده را بايد برد. كه فرداى قيامت روز حسرت است .

علم بدون معرفت بى فايده است
محمد بن حسن صفار در ((بصائر الدرجات )) معنعن نقل كرده از محمد بن فلان واقفى كه گفت : مرا پسرعموئى بود به نام حسن ابن عبدالله زاهد و اعبد اهل زمانش بود و سلطان به ديدنش مى رفت ولى او با سلطان با سخنان خشن برخورد مى كرد و سلطان را با تندى موعظه مى كرد و سلطان نيز به خاطر صلاح و تقواى او تحمل مى كرد و چيزى نمى گفت : تا اينكه روزى در مسجد در خدمت حضرت موسى بن جعفر عليه السلام بود حضرت به او فرمود: من از كارهاى تو خوشم مى آيد و رفتار تو مرا خوشنود مى كند جز اينكه ترا معرفت نيست برو معرفت طلب كن .عرض كرد: اى پسر پيغمبر معرفت چيست ؟ فرمود برو تفقه كن دانش بياموز و حديث ياد بگير.
عرض كرد از چه كسى ياد بگيرم فرمود: از مالك بن انس و از فقهاى اهل مدينه ولى هر حديثى ياد گرفتى آن را به من عرضه كن .پس او رفت و با آن علما سخن گفت سپس آمد حديثها را براى حضرت خواند حضرت همه آنها را دور انداخت و فرمود: برو معرفت ياد بگير پس او حضرت را رها نكرده عرض كرد فدايت شوم من در پيشگاه خدا بر تو احتجاج خواهم كرد پس مرا به معرفت هدايت كن حضرت فرمود پس از پيامبر خلافت با اميرالمؤمنين عليه السلام و پس از آن با امام حسن و امام حسين و على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و چون به خودش رسيد ساكت شد.
عرض كرد: اكنون امام كيست ؟ فرمود: اگر بگويم قبول مى كنى ؟عرض كرد بلى ، فرمود آن منم عرض كرد: به چه دليل ؟ فرمود برو نزد آن درخت و بگو موسى بن جعفر به تو مى گويد بيا نزد من مى گويد رفتم تا گفتم ديدم زمين را شكافت تا آمد نزد حضرت ايستاد پس حضرت اشاره اى فرمود دوباره به جاى خود برگشت پس آن مرد اقرار كرد به حضرت (و شيعه شد) و پس از آن سكوت اختيار كرد و ديگر كسى او را نديد كه سخن بگويد و پيش از اين خوابهاى نيكو مى ديد و ديگر آن خوابها را هم نديد يك روز حضرت صادق را مانند رؤيا ديد و شكايت كرد از اينكه ديگر خواب نمى بيند حضرت فرمود:
مؤمن چون ايمانش راسخ شد رؤيا از او برطرف مى شود. (146)