مردان علم در ميدان عمل (جلد هشتم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۵ -


سر اجابت دعاى عارف
يكى از عرفا با توسل به دعا يعقوب بن ليث را كه بيمار سخت بود مداوا كرد و چون مال بسيارى براى او آوردند و در پيش او نهادند عارف بدان مال توجه نكرده و گفت : ما اين عز دنيا كه يافته ايم به ناگرفتن يافته ايم نه به نايافتن اگر سر ما را به دنيا ميل بودى دعاى ما مستجاب نگشتى .

داستانهاى شريح قاضى قابل توجه قضات محترم
شريح قاضى در قضاوت يد طولائى داشت تا جائى كه از اميرالمؤمنين نقل شده درباره اش فرمود: ((انت اقضى العرب )) در قضاوت و دادستانى تو سرآمد عربى .از اين رو كسانى كه از طرف خلفا به قضاوت منسوب مى شدند شاگرديش را اختيار نموده كارآموزى را نزد او انجام مى دادند.
هنگامى كه هشام بن هبيره به قضاوت منسوب شد ضمن نامه اى به شريح چنين نوشت : در ايام جوانى به منصب قضا منسوب شده ام دانش و تجربه ام در اين باره ناقص است تقاضا دارم در اين امر به من كمك كنيد كه ناچارم در داوريهايم با شما شور كنم .
((انى استعملت على القضا و مع حداثة سنى و قلة علمى يكثر منه و انه لاغناء بى عن مشاورة مثلك )).
يا شخص ديگرى مانند مكحول مى گويد: براى كارآموزى دادستانى شش ‍ ماه نزد شريح رفتم در اين مدت يك كلمه از او نپرسيدم زيرا تنها از داوريهايش استفاده كامل مى كردم .
وقتى پسر شريح نزد پدر اظهار داشت مرا با فلان گروه خصومتى است دليلهاى مرا گوش كن تا اگر حق با من است آنان را به مرافعه بخوانم و گرنه سكوت كنم ؟
پس از بيان دعوا و ادله اش به او گفت : آنها را به محاكمه دعوت كن ولى هنگام قضاوت به ضرر پسر حكم كرد فرزند ناراحت شد و گفت : چرا مرا رسوا كردى ؟ اگر با تو در ميان نگذاشته بودم خود را ملامت مى كردم .
شريح گفت : فرزندم اگر حقيقت مطلب را مى گفتم با آنها سازش مى كردى و به ناحق مبلغى را مى گرفتى و چون ترا از همه موجودات عزيزتر دارم نخواستم كه با پايمال نمودن حق ديگران جهنم را براى خود بخرى .(179)
و نيز پسر شريح كفيل مردى شد آن مرد فرار كرد شريح فرزند خود را زندانى كرد و از خانه برايش غذا مى فرستاد.
و در واقعه ديگرى يكى از بستگانش را زندانى كرد آن مرد از شريح گله كرد، شريح گفت : از من نگران نباش زيرا حق ترا به زندان افكنده نه من .
هرگاه گواهانى را كه براى شهادت اقامه مى كردند مورد قبول شريح نبود يعنى به عدالت آنها اطمينان نداشت به آنها چنين مى گفت : من شما را به اينجا نياورده ام و از رفتنتان نيز منع نمى كنم ، شمائيد كه به ضرر اين شخص ‍ حكم مى كنيد و مسئوليت را به گردن مى گيريد بنابراين براى ديگران خود را جهنمى نكنيد؟ روزى يكى از شرطه هايش تازيانه اى بيجا به كسى زد شريح او را تقاص كرد.(180)
از داستانى كه نقل مى شود عدالت اجتمامى اسلام و حريت و آزادى مخصوصا آزادى عمل قاضى به حد اعلا استفاده مى شود و آن داستان قضاوت شريح ميان اميرمؤمنان خليفه وقت كه طرف مقابلش يك يهودى مى باشد.

قضاوت ميان اميرمؤمنان و يهودى
اميرمؤمنان در مسجد كوفه نشسته بود كه عبدالله بن قفل يهودى از قبيله تميم در حالى كه زرهى در دست داشت از كنار ايشان عبور كرد، همين كه چشم اميرمؤمنان به زره افتاد فرمود: اين زره طلحة بن عبدالله است كه در جنگ بصره از غنائم خيانت شده است ، عبدالله كه از عدالت اجتماعى اسلام آگاه بود بدون آنكه فكر كند كه ممكن است قاضى مسلمانان كه دست نشانده آن حضرت است جانب او را رعايت كند، يا آنكه خليفه مسلمانان از اين پيشنهاد ناراحت گردد، گفت : راضى هستم كه نزد شريح همان كه او را قاضى قرار دادى برويم تا او در ميان ما قضاوت كند حضرت با يهودى نزد شريح رفتند، حضرت دعوى خود را بيان داشت .شريح گفت : شما درست مى گوئيد ولى بايد براى ادعاى خود شاهد اقامه كنيد.
امام فرزند خود حسن عليه السلام را شاهد آورد، شريح گفت : مى بايد يك نفر ديگر هم بياورى .حضرت قنبر را به گواهى خواست شريح گفت به شهادت برده و (غلام ) حكم نمى كنم .
امام با خشم و غضب به مرد يهودى فرمود: زره را برگير كه اين مرد سه بار بناحق حكم كرد.شريح ناراحت شد و گفت : من ديگر قضاوت نمى كنم مگر اينكه بگوئى چگونه در سه مورد به ناحق حكم كردم ؟حضرت فرمود:
1 - واى بر تو پيغمبر (ص ) فرمود: در مورد خيانت گواه لازم نيست (بلكه طرف مقابل بايد براى مالكيت خود گواه اقامه كند كه از چه راه مالك شده است ) و هر كجا مال خيانت شده را يافتند بدون شاهد مى گيرند اين مورد را بر آن حمل كردم كه مطلب را نشنيده است .
2 - حسن را آوردم گفتى : با يك شاهد حكم نمى كنم با آنكه پيامبر (ص ) با يك شاهد و قسم مدعى حكم مى كرد.
3 - قنبر شهادت داد گفتى اين عبد است و به شهادت عبد حكم نمى كنم ، اگر عبد و بنده عادل باشد شهادتش قبول است .سپس فرمود: واى بر تو امام و پيشواى مسلمانان در كارهاى بسيار بزرگ امين است چگونه ادعايش ‍ مقبول نيست .
مرد يهودى با ديدن اين جريان گفت : سبحان الله خليفه و سلطان مسلمين با من نزد قاضى مى آيد و عليه او قضاوت مى كند و او هم راضى مى شود.يا اميرالمؤمنين شما درست فرموديد زره را شماست كه از خرجين شما افتاد و من برداشتم اشهد ان لا اله الله و اشهد ان محمدا رسول الله .
يهودى مسلمان شد حضرت زره را به او بخشيد و نهصد درهم يا دينار به او جايزه داد.

شريح و خريد خانه و نصيحت اميرالمؤمنين به او
در زمان خلافت على عليه السلام ، شريح خانه اى به مبلغ هشتاد دينار خريد خبرش به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد حضرت او را خواست و فرمود: شنيده ام خانه اى به هشتاد دينار خريده اى و قباله و سندى درست كرده و گواهانى بر آن گواهى داده اند: شريح گفت : بلى چنين است حضرت با حال غضبناك بر او نگريست و فرمود:
((يا شريح اما انه سياءيتك من لاينظر فى كتابك و لايسئلك عن بنيتك حتى يخرجك منها شاخصا و يسلمك الى قبرك خالصا.))
بزودى كسى مى آيد و ترا از اين خانه با دست خالى بيرون مى كند و تحويل قبرت مى دهد نه سند را نگاه مى كند و نه از گواهانت مى پرسد.اى شريح مبادا خانه را از غير مال خود خريده باشى و يا از حلال تهيه نشده باشد تا در دنيا و آخرت زيانكار گردى ، ولى اگر هنگام خريد خانه نزد من مى آمدى اين سند را برايت مى نوشتم تا همين خانه را به يك درهم بخريدش راضى نشوى (يعنى اين طور مى نوشتم ) آنچه كه بنده ذليل و خوار از مرده اى كه آماده حركت است خريده خانه ايست از خانه هاى غرور از محوطه فنا و نابودى و زمينهاى هلاكت زا كه محدود به حدود ذيل مى باشد، حد اول به آفات منتهى مى شود، حد دوم به مصائب و بليات ، حد سوم به تمايلات نفسانى هلاك كننده كه درب اين خانه هم از اينجا باز مى شود اين خانه را فردى كه به آرزو فريفته شده از كسى كه اجلش فرا رسيده خريده است به قيمت خروج از عزت و قناعت و دخول در پستى و خوارى سؤال به شرط آنكه خسارت و تلف خانه بر آن باشد كه بدن سلاطين را تباه مى كند و جان ستم كاران را مى ستاند و سلطنت فرعون صفتها مانند كسرا و تبع و قيصر و حمير را مى گيرد هر كه مالها را روى هم گذارد و يا بناى محكمى بسازد و آن را با طلا و فرشهاى قيمتى زينت كند و به عقيده خود براى فرزندان ذخيره كند هنگامى كه ميزان حساب نصب شود همه را به موقف حساب و ثواب و عقاب مى آورند در آنجا زيان مردمان باطل و گمراه آشكار مى گردد.گواه بر اين معامله عقل است اگر از اسارت هواپرستى خارج شود و از علايق و محبتهاى دنيا مصون و محفوظ مانده باشد.(181)

عقيل مهمان على
عقيل ، در زمان خلافت برادرش اميرالمؤمنين على عليه السلام به عنوان مهمان به خانه آن حضرت ، در كوفه وارد شد.على به فرزند مهتر خويش ، حسن بن على ، اشاره كرد كه جامه اى به عمويت هديه كن .امام حسن يك پيراهن و يك ردا از مال شخصى خود به عموى خويش عقيل تعارف و اهدا كرد.شب فرا رسيد، و هوا گرم بود.على و عقيل روى بام دارالاماره نشسته مشغول گفتگو بودند.موقع صرف شام رسيد عقيل كه خود را مهمان دربار خلافت مى ديد، طبعا انتظار سفره رنگينى داشت ، ولى برخلاف انتظار وى سفره بسيار ساده و فقيرانه اى آورده شد.با كمال تعجب پرسيد: ((غذا هر چه هست همين است ؟)).
على : ((مگر اين نعمت خدا نيست ؟من كه خدا را بر اين نعمتها بسيار شكر مى كنم و سپاس مى گويم .)) عقيل : ((پس بايد حاجت خويش را زودتر بگويم و مرخص شوم ، من مقروضم و زير بار قرض مانده ام ، دستور فرما هر چه زودتر قرض مرا ادا كنند و هر مقدار مى خواهى به برادرت كمك كنى بكن ، تا زحمت را كم كرده به خانه خويش برگردم )).((چقدر مقروضى ؟)) - ((صد هزار درهم )) - ((اوه ، صد هزار درهم !چقدر زياد!متاءسفم برادر جان كه اين قدر ندارم كه قرضهاى تو را بدهم ، ولى صبر كن موقع پرداخت حقوق برسد.از سهم شخصى خودم برمى دارم و به تو مى دهم ، و شرط مواسات و برادرى را به جا خواهم آورد، اگر نه اين بود كه عائله خودم خرج دارند، تمام سهم خودم را به تو مى دادم ، و چيزى براى خود نمى گذاشتم )).
- چى ؟! صبر كنم تا وقت پرداخت حقوق برسد؟بيت المال و خزانه كشور در دست تو است ، و به من مى گويى صبر كن تا موقع پرداخت سهميه ها برسد، و از سهم خودم به تو بدهم ! تو هر اندازه كه بخواهى مى توانى از خزانه و بيت المال بردارى ، چرا مرا به رسيدن موقع پرداخت حقوق حواله مى كنى ، بعلاوه مگر تمام حقوق تو از بيت المال چقدر است ؟فرضا تمام حقوق خودت را به من بدهى ، چه دردى از من دوا مى كند؟)).
- حضرت فرمود: ((من از پيشنهاد تو تعجب مى كنم ، خزانه دولت پول دارد يا ندارد، چه ربطى به من و تو دارد؟! من و تو هم هر كدام فردى هستيم مثل ساير افراد مسلمين .راست است كه تو برادر منى و من بايد تا حدود امكان از مال خودم به تو كمك و مساعدت كنم ، اما از مال خودم نه از بيت المال مسلمين )).
مباحثه ادامه داشت و عقيل با زبانهاى مختلف اصرار و سماجت مى كرد، كه ((اجازه بده از بيت المال پول كافى ، به من بدهند، تا من دنبال كار خود بروم )).
آنجا كه نشسته بودند به بازار كوفه مشرف بود.صندوقهاى پول تجار و بازاريها از آنجا ديده مى شد.در اين بين كه عقيل اصرار و سماجت مى كرد، على به عقيل فرمود: ((اگر باز هم اصرار دارى و سخن مرا نمى پذيرى ، پيشنهادى براى تو مى كنم ، اگر عمل كنى مى توانى تمام دين خويش را بپردازى و بيش از آن هم داشته باشى )).- ((چه كار كنم ؟)) - ((در اين پايين صندوقهايى است همين كه خلوت شد و كسى در بازار نماند، از اينجا برو پايين و اين صندوقها را بشكن ، و هر چه دلت مى خواهد بردار!)) ((صندوقها مال كيست ؟)) - ((مال اين مردم كسبه است ، اموال نقدينه خود را در آنجا مى ريزند)) - ((عجب ! به من پيشنهاد مى كنى كه صندوق مردم را بشكنم و مال مردم بيچاره اى كه به هزار زحمت به دست آورده و در اين صندوقها ريخته و به خدا توكل كرده و رفته اند، بردارم و بروم ؟))
((پس تو چطور به من پيشنهاد مى كنى كه صندوق بيت المال مسلمين را براى تو باز كنم ؟مگر اين مال متعلق به كيست ؟ اين هم متعلق به مردمى است كه خود راحت و بى خيال در خانه هاى خويش خفته اند.اكنون پيشنهاد ديگرى مى كنم ، اگر ميل دارى اين پيشنهاد را بپذير.)) ((ديگر چه پيشنهادى ؟))
- ((اگر حاضرى شمشير خويش را بردار، من نيز شمشير خود را برمى دارم ، در اين نزديكى كوفه ، شهر قديم ((حيره )) است در آنجا بازرگانان عمده و ثروتمندان بزرگى هستند، شبانه دو نفرى مى رويم ، و بر يكى از آنها شبيخون مى زنيم ، و ثروت كلانى بلند كرده مى آوريم )).
- ((برادر جان !)) من براى دزدى نيامده ام كه تو اين حرفها را مى زنى .من مى گويم از بيت المال و خزانه كشور كه ، در اختيار تو است ، اجازه بده پولى به من بدهند، تا من قروض خود را بدهم )). - ((اتفاقا اگر مال يك نفر را بدزديم ، بهتر است از اينكه مال صدها هزار نفر مسلمان ، يعنى مال همه مسلمين را بدزديم .چطور شد كه ربودن مال يك نفر با شمشير دزدى است ، ولى ربودن مال عموم مردم دزدى نيست ؟تو خيال كرده اى كه دزدى فقط منحصر است به اينكه كسى به كسى حمله كند، و با زور مال او را از چنگالش بيرون بياورد، شنيع ترين اقسام دزدى همين است كه تو الان به من پيشنهاد مى كنى ؟))(182)
((و قال عليه السلام و قدروءى عليه ازار خلق مرفوع فقيل له فى ذلك فقال : يخشع له القلب و تذل به النفس و يقتدى به المؤمنون )).
شخصى ديد حضرت على عليه السلام پيراهن وصله دار پوشيده است علت آن را سؤ ال كرد حضرت در پاسخ فرمود به خاطر اين كار قلب خاشع شود و نفس رام و مؤمنين نيز از اين كار پيروى كنند.(183)
على عليه السلام : ((السعادة التامة بالعلم و السعادة الناقصة بالزهد و العبادة من غير علم و لازهادة تعب الجسد)).
على عليه السلام فرموده است سعادت تام و كامل با داشتن علم و دانش ‍ است و سعادت ناقص و ناتمام با زهد است و بندگى و عبادت بدون علم و زهد جز تعب و زحمت بدن نتيجه اى ندارد.(184)
((لايكون العالم عالما حتى لايحسد من فوقه و لايحتقر من دونه و لاياءخذ على علمه شيئا من حطام الدنيا)).
على عليه السلام فرموده است عالمى را نتوان عالم گفت مگر زمانى كه حسد نبرد بر بالاتر از خود و حقير نشمارد كسى را كه پائين ترين از او است و در برابر علم چيزى از مال دنيا نگيرد.(185)

پيروى مرحوم وحيد بهبهانى از على عليه السلام در ساده زيستى
در جلد نهم بحار به نقل از كافى از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت مى كند كه مى فرمود: خداوند مرا پيشواى خلق قرار داده است .و به همين سبب بر من فرض كرده است كه زندگى خود را در خوراك و پوشاك در حد ضعيفترين طبقات اجتماع قرار دهم تا از طرفى مايه تسكين آلام فقير و از طرف ديگر سبب جلوگيرى از طغيان غنى گردد.(186)
در شرح احوال مرحوم وحيد بهبهانى رضوان الله تعالى عليه مى نويسند: كه روزى يكى از عروسهاى خود را مشاهده كرد كه پيراهن الوان از نوع پارچه هائى كه معمولا زنان اعيان و اشراف آن عصر مى پوشيدند به تن كرده است فرزندشان (مرحوم آقا محمد اسماعيل شوهر آن خانم ) را مورد ملامت قرار دادند او در جواب پدر اين آيه را خواند:
((قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق ))
يعنى بگو چه كسى زينتهائى را كه خدا براى بندگانش آفريده و همچنين روزيهاى پاكيزه را تحريم كرده است ؟
ايشان جواب دادند من نمى گويم خوب پوشيدن و خوب نوشيدن و از نعمتهاى الهى استفاده كردن حرام است خير در اسلام چنين ممنوعيتهائى وجود ندارد ولى يك مطلب ديگر هست و آن اينكه ما و خانواده ما به اعتبار اينكه پيشواى دينى مردم هستيم وظيفه خاصى داريم ، خانواده هاى فقير وقتى كه اغنيا را مى بيند كه از همه چيز برخوردارند طبعا ناراحت مى شوند يگانه مايه تسكين آلامشان اينست كه خانواده (آقاى ) در تيپ خودشان هستند، اگر ما هم در زندگى به شكل تيپ اغنيا درآئين اين يگانه مايه تسكين آلام هم از ميان مى رود ما كه قادر نيستيم عملا وضع موجود را تغيير دهيم لااقل از اين مقدار همدردى مضايقه نكنيم .(187)

سيد ابوالحسن اصفهانى و پرهيز از بيت المال
سردبير مجله ((وقف ميراث جاويدان )) نوشته است چندى پيش براى گرفتن مقاله اى به خدمت يكى از بزرگان رفته بوديم ايشان به مناسبتى از عمويش نقل كرد كه روزى در محضر مرحوم آيت الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى نشسته بوديم و بسته هاى پول و وجوهات شرعيه را مشاهده مى كرديم كه روى هم انباشته بود در اين حال خدمتكار به آقا عرض كرد كه براى تهيه ناهار پول نداريم چه كنيم ؟آقا پرسيد: ديروز چه كردى ؟گفت : قرض كردم فرمود: امروز هم قرض كن ، پس از رفتن خادم گفت : چرا از اين پولها استفاده نمى كنيد؟فرمودند اين پول از آن ديگران است وقتى تقسيم شود اگر سهمى هم به ما رسيد قرضهايمان را مى دهيم .(188)

ابن ابى عمير و رفتار اسلامى او با مديون خود
محمد بن ابى عمير از پرورش يافتگان مكتب اهل بيت عليهم السلام و از روات مورد وثوق و اعتماد است .او مدتى به شغل بزازى اشتغال داشت و داراى تمكن مالى بود ولى بر اثر پيش آمدهائى اموالش از دست رفت و به فقر مبتلا گرديد، از مردى ده هزار درهم طلب داشت مديون براى آنكه بدهى خود را بپردازد خانه مسكونى خود را به ده هزار درهم فروخت و با پول آن روانه منزل ابن ابى عمير شد و پولها را به وى تسليم كرد.ابن ابى عمير پرسيد اين پول را چگونه بدست آوردى ؟گفت : خانه مسكونيم را فروختم ، ابن ابى عمير گفت : ذريح محاربى از امام صادق عليه السلام حديث كرده كه فرموده است :
((لايخرج الرجل عن مسقط راءسه ))
مرد مديون به جهت اداء دين از منزل مسكونيش رانده نمى شود.سپس ‍ گفت : به خدا قسم با آنكه هم اكنون به يك درهم احتياج دارم اما اين پول را قبول نمى كنم .
در مقررات اسلامى خانه مسكونى از مستثنيات دين است گرچه گرفتن ده هزار درهم براى ابن ابى عمير از نظر شرعى بى اشكال بود زيرا او مديون را به فروش منزل مسكونى ملزم نكرده بود بلكه مديون خود به اين كار دست زده بود اما برنامه هاى تربيتى اسلام به قدرى در ابن ابى عمير اثر گذارده بود و او را بزرگوار و كريم النفس ساخته است كه راضى نشد در وصول طلب خود شرافت انسانى را ناديده انگارد و ببيند شخص محترمى براى اداى دين از منزلش متوارى مى شود لذا پول را پس داد كه معامله را اقاله كند.(189)

سه مسئله از سه كتاب فقه مرا بس است
از حكيمى پرسيدند چرا به تحصيل علم فقه نپرداختى ؟جواب داد: من سه مسئله از فقه آموختم همان ها مرا بس است .يك مسئله از كتاب طلاق و يك مسئله از كتاب نكاح و يك مسئله از كتاب بيع .
اما آن مسئله كه از كتاب نكاح است اين است كه دانسته ام كه جمع بين الاختين در نكاح جايز نيست و چون دنيا و آخرت حكم دو خواهر را دارند كه همان (هماضرتان ) است پس جمع بين آن دو نمى شود لذا من اعراض از دنيا نموده ام .
و اما آن مسئله كه از كتاب طلاق است آنست كه دانسته ام كه مطلقه حضرت رسول را احدى نتواند تزويج نمايد و چون دنيا مطلقه حضرت رسول خدا و آل اطهار است پس من او را تزويج ننمودم .
و اما آن مسئله كه از كتاب بيع است دانستم بيع سلم بيع نسيه است و بيع صرف نقد است به نقد و جنس است به جنس و دست به دست من بيع مى نمايم وقت حال و حاضر خود را برزق نقد امروز به فردا و رزق فردا كار ندارم .(190)

سخنان غزالى درباره عوام الناس
غزالى در كتاب ((مفيد و مستفيد)) گفته است : آن گروه كه از كثرت حرص ‍ و كسب و زراعت و صنعت و تجارت فرصت طلب معانى ندارند و لاجرم از مسلمانى به كلمه زبانى و نماز دوكانى و روزه دهانى و زكات زيانى و حج عيانى قانع شده اند و طلب ايشان در معانى بيش از اين نباشد كه در ماهى يا هفته اى يك نوبت به محلى روند و از معانى و احكام كلمه اى به گوش ‍ شنوند و به ديگر بيرون كنند و اصلا چيزى فرا نگيرند.(191)

داستان سلطان الواعظين شيرازى و محدث قمى
مرحوم سلطان الواعظين شيرازى مؤلف شبهاى پيشاور نقل مى كند كه : در ايامى كه مفاتيح الجنان تازه چاپ شده بود روزى در سرداب سامراء آن را در دست داشتم و مى خواندم ديدم شيخى با قباى كرباس و عمامه كوچك نشسته و مشغول ذكر است شيخ از من پرسيد: اين كتاب از كيست ؟
پاسخ دادم : از محدث قمى آقاى حاج شيخ عباس است و شروع كردم به تعريف كردن از آن .
شيخ گفت : اينقدر هم تعريف ندارد بيخود تعريف مى كنى ، من با ناراحتى گفتم : آقا برخيز و از اينجا برو و ديگر از اين حرفها بر زبان نياور، كسى كه در كنار من نشسته بود دست زد به پهلويم و گفت : مؤ دب باش ايشان خود محدث قمى هستند.
برخاستم با آن شيخ روبوسى كردم و عذر خواستم و خم شدم كه دستش را ببوسم ولى نگذاشت و خم شد دست مرا بوسيد و فرمود: شما سيد هستيد.(192)
مرحوم ميرزاى نائينى اعلى الله مقامه روزى به مرحوم حاج شيخ عباس ‍ قمى عرض كردند: آقا اين درد پاى مرا هر چه دكترها معالجه مى كنند خوب نمى شود شما دعائى كنيد بلكه خوب شود و خداوند شفا بخشد ايشان فرموده بودند: آقاى ميرزا من يقين ندارم كه با زبانم گناه نكرده باشم ممكن است گاهى زبانم معصيت نموده باشد لذا دعا نمى كنم ولى يقين دارم كه اين دستم گناه نكرده و عمرى است كه روايات و احاديث پيغمبر صلى الله عليه وآله و سلم و آن بزرگواران عليهم السلام را نوشته ام و اگر اين دست شفا ندهد بايد قطع كرد لذا دستشان را روى پاى مرحوم نائينى نهاده و درد پاى ميرزاى نائينى شفا يافت .(193)

آخوند ملا حسن نائينى يكى از اوتاد زمان
در هر عصرى افرادى ديده مى شوند كه وضع حال و سرگذشت آنان عقل را حيران مى كند.آخوند ملا حسن نائينى يكى از آنان بود، او از ابدال و اوتاد زمان خود بود.
مرحوم ميرزا حسن خان فرزند محمد ابراهيم خان تحويلدار معاصر محمد شاه قاجار در كتاب جغرافياى اصفهان نوشته است : مرحوم ملا حسن نائينى مردى بود از اوتاد، در علوم دينى يگانه و در علم توحيد مردانه شصت سال در يكى از حجرات فوقانى مدرسه نيماورد، مجردانه به سر برد بضاعت او مكرر به تقويم اهل خبره رسيد لباس و اثاث او بيش از چند قران نمى ارزيد: به قول مولوى :
دستار سر و جبه من جمله بهم
قيمت كردند هر سه را يكدرهم
نشنيدستى نام مرا در عالم
من هيچ كسم ز هيچ هم چيزى كم
ملا حسن در عمر دراز تحفه و نياز از احدى قبول نكرد.راه گذارنش منحصر بود كه سالى ده يا بيست روز وقت درو به دهات حوالى شهر رفته خوشه چينى مى فرمود.روزى يك من و نيم به سنگ شاه جو دستگيرش ‍ مى شد تمام سال را به همان اكتفا مى فرمود.شبانه روز دو سه سير آن را با سنگ و چوب نيمكت مى كوبيد و با آن نمك در ديزى گلى مى پخت و مى خورد و هميشه متذكر بود.
در زمستان و تابستان زيرانداز نداشت و با بى لحافى و روى باز عادت داشت خواب به چشمش نمى رفت مگر اندك ، خود را دائم با آب سرد مى شست ، دير دير چرك مى شد، و زود زود از حجره بيرون نمى رفت شبها چراغ دلش روشن و منزلش تاريك بود.و يك ورق كتاب نداشت همه عمر شاگرديش را كسى نديد ولى در همه علوم استاد فريد دهر بود خاصه حكمت الهى و انواع علوم رياضى از صبح تا به شام طلاب علوم مختلفه دسته دسته پيوسته به مدرسش حاضر مى شدند و استفاده مى كردند و تا زنده بود ناخوشى نديد جز بيمارى مرگ فرزند جسمانى نداشت اما در بلاد اولاد روحانى او زيادند.
مرحوم حاج شيخ مهدى مازندرانى از مير شهاب الدين تبريزى شيرازى و او از ميرزا محمد رضا نقل كرده كه او اشخاص نادرى را مى پذيرفت و گاهى به ذكر يا در عالمى سير مى كرد مى فرمود: حسن زير جل است .(194)

مير شاهى رضوى
مير تقى الدين ابن محمد باقر رضوى (معروف به ميرشاهى ) از اجله سادات رضوى است و در مراتب عرفان و علم و عمل فوق آنچه تصور بشود بوده و به توليت آستان قدس رضوى مفتخر بوده ميرشمس الدين محمد رضوى صاحب ((وسيلة الرضوان )) معاصر جناب مير بوده و از وى كراماتى نقل نموده است صاحب تكمله امل الامل كه معاصر با مرحو ميرشاهى بوده مى نويسد تمام اوقات بر مستحبات و سنن مواظبت داشته و نظير ميرخدائى بود الا اينكه ميرخدائى به ظاهر شريعت بيشتر مقيد بود و ميرشاهى به جاده طريقت .
نقل شده كه در حين شنيدن اسم مبارك على عليه السلام حال سيد متغير مى شد و چنان يا على مى فرمود كه استخوان سينه اش صدا مى كرد وفاتش ‍ در مشهد مقدس شب عيد قربان سنه 1350 بود و قبرش در قبرستان معروف مير است .(195)
علت ملقب شدن اين دو بزرگوار به ميرشاهى و مير خدائى در جلد سوم بخش سوم صفحه 170 نقل شده مراجعه شود.

با شنيدن اين آيه مقدس به لرزه افتاد
ايامى كه مرحوم شيخ بهاءالدين محمد در نجف اشرف بود روزى به محفل درس مرحوم مقدس اردبيلى رفت وى را ديد كه از شكسته نفسى خود را در ميان شاگردان پنهان كرده به گونه اى كه كسى فرق نمى گذارد كه استاد و شاگرد كدام و صدر محفل (جايگاه استاد) خالى است ، شيخ با اصرار زياد مرحوم اردبيلى را آورد در صدر مجلس نشانيد آن هنگام صدائى شنيده شد كه به آواز بلند مى خواند:
((تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لافسادا و العاقبة للمتقين )).(196)
ما اين دار آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه در زمين اراده برترى جوئى و فساد ندارند و عاقبت براى پرهيزكاران است .
هرچه گشتند صاحب صدا را نيافتند اين آيه لرزه بر اندام مقدس انداخت و رنگ رويش تغيير يافت گريه كنان برخاست در ميان شاگردان خود نشست و درس گفت .(197)

مرحوم محاسبى و پرهيز از غذاى شبهه ناك
در زينة المجالس نقل كرده كه حارث بن اسد محاسبى از جمله مشايخ بوده است و در زهد و تقوا و عبادت يگانه عصر بود و از پدرش به او مبلغ هزار درهم ميراث رسيد و او اصلا در آن مال تصرف نكرده گفت : از رسول خدا صلى الله عليه وآله مرويست كه : (اختلاف در امت و ملت مانع ميراث گردد) و پدر من قدرى بود راوى گويد كه او تا وقت وفاتش به يك درهم محتاج بود و آن اموال زياد را از غايت ورع تصرف نكرد.
آورده اند كه هرگاه حارث بن اسد دست به طعامى كه در آن شبهه بود دراز مى كرد رگى از دست او برخاسته و ظاهر گشتى كه آن طعام بر او حلال نيست .
جنيد بغدادى گويد روزى اثر گرسنگى در بشره او مشاهده كردم او را به منزل دعوت كردم قدرى طعام كه از خانه عروسى به منزل ما آورده بودند پيش او آوردم او لقمه اى از آن برداشت و برخاست و آن لقمه را در دهليز انداخته و بيرون رفت و پس از مدتى او را ديده و سؤ ال نمودم از علت آن كار فرمود ميان من و خداوند جل جلاله نشانه اى است كه چون طعامى در آن شبهه باشد و دست دراز كنم رگى از دست من برخيزد و مفاصل از حركت باز ايستند.
ديگر باره او را به خانه دعوت كردم و مقدارى نان خشك حاضر كردم با رغبت تمام آن را خورد و گفت : چون درويشى را طعام دهى بايد كه نان خشك را با روى گشاده پيش او برى .
و در روضات الجنات پس از ذكر آنچه ذكر شده در زينة المجالس گفته است بدين جهت او را محاسبى گفته اند كه همه وقت حساب نفس و عمر خود را مى كشيده و مواظب اعمال و رفتار خود بود.
در حالات مرحوم شيخ محسن خنفر گفته شده است كه هرگاه نانى را كه زن حائض پخته بود نزدش حاضر مى كردند و يك لقمه از آن به دهان مى نهاد متوجه مى شد و آن را بيرون مى انداخت و مى فرمود: طبعم قبول نمى كند و صاحب خانه تفحص مى كرد برايش حاصل مى شد صحت فرمايش آن بزرگوار.(198)

آيت الله سيد عبدالمجيد همدانى و گفتگو با يارو
حضرت آيت الله امامى كاشانى در خطبه نماز جمعه تهران نقل كرد از آيت الله حاج سيد احمد زنجانى رحمة الله عليه كه فرمود: چند نفر از آقايان علما وارد اتاق مرحوم سيد عبدالمجيد همدانى گروسى شدند كه تنها نشسته بود فرمود: داشتم با يارو حرف مى زدم شما آمديد حرف ما را قطع كرديد ما تعجب كرديم از اينكه كسى در اتاق نبود و اين يارو كيست كه ايشان با او صحبت مى كرتد، فرمود به نفس خودم مى گفتم : اگر كسى به تو صد تومان بدهد كه يك شهادت دروغ بدهى قبول مى كنى ؟گفت : نه ، گفتم : اگر پانصد تومان بدهد؟گفت : نه ، گفتم : هزار تومان ؟ گفت : نه تا رسيد به ده هزار تومان در اين توقف كرده در اين فكر شد كه با ده هزار تومان مى شود با آن مدرسه ساخت مسجد ساخت و به فقرا كمك كرد و...
غافل از اينكه با پول شهادت دروغ كه حرام است هيچ عمل خيرى پذيرفته نيست ...
خلاصه با يارو (يعنى نفس ) مشغول به اين گفتگو بودم كه شما وارد شديد و حرف ما را قطع كرديد.(199)
آرى معنى حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا.
و تفكر ساعة خير من عبادة سبعين سنة . را اين داستان يادآورى مى كند.
دو جهان از براى تو كردند
كه تو از دو جهان عزيزترى
از دو گيتى فزون بود معنات
گرچه بسيار خرد و مختصرى
تو گداى خدا گداى تو خلق
گر گدائى گداى معتبرى
همه گيتى بسوى تو پويند
گر تو سوى خداى ره سپرى
نزد نامحرمان به حرص و طمع
تا به كى آب مردمى ببرى
حاج ميرزا حبيب الله
مى نخوردى سخن از باده و از جام بگو
يا به دل يا به زبان حرفى از آن نام بگو
كودكان را كه ندانند هنوز حرف حجى
زان قد و زلف مگو از الف و لام بگو
خردسالان كه ندانند هنوز آيت عشق
زان لب و چشم مگو پسته و بادام بگو
طمع خام بود وصف تو با مرده دلان
دلخوشى را سخنى از طمع خام بگو
نزد اغيار نشايد سخن از يار سرود
سر به گوشم نه و آهسته و آرام بگو
حاج ميرزا حبيب الله
آيت الله خامنه اى (مد ظله ) فرموده است : كار بزرگ امام ساقط كردن حكومت 2500 ساله ستمشاهى و برقرارى حكومت اسلامى نبود، كار بزرگ امام سيلى زدن به گونه آمريكا و ابرقدرتهاى جهانى نبود اگر چه همه اينها كارهاى بزرگ بود اما هنر الهى امام تربيت نسلى از انسانهاى صالح و مؤمن و متقى بود و اين كارى بود كه امام از 30 يا 40 سال قبل از پيروزى انقلاب اسلامى در اين حوزه مقدسه آغاز كرده بود به قول آن بزرگوار ((آيت الله بهاءالدينى )) كه به حضرت امام (رضوان الله تعالى عليه ) گفته بودند: مى بينم كه همه چيز در اختيار تو است اما خودت در اختيار ديگرى هستى (200)

امام خمينى (ره ) و خودسازى
آيت الله حائرى شيرازى فرموده است : حضرت امام خمينى در همين مدرسه دارالشفاء در غرور جوانى و قبل از ازدواج ديد يك خانم روستائى به اينجا آمده و وضع حمل كرده است تنها چيزى كه به ذهنش رسيد اين بود كه از حجره قندآب آورد و به دهان اين خانم اجنبيه كرد تهذيب نفس ‍ اين است نبات داغ به دهان زن اجنبيه كرد اين خود سازى است نه اينكه بگذرد و برود تا اينكه بگويند به اجنبى نگاه نكر...زى طلبگى اين است كه اگر لازم شد انسان به خاطر اسلام آبرويش را بدهد نه اينكه بگويد: خوب او بميرد تا من مورد تهمت قرار نگيرم چون گفته اند:
((اتقوا من موارد التهم )).(201)

نظر آيت الله بهاءالدينى درباره امام خمينى
آيت الله بهاءالدينى مى گويد: ترسيدم درس آقا (آيت الله خمينى ) لطمه بخورد من درس خودم را تعطيل كردم چون حكم قضا طبق فتواى امام در كشور جريان دارد و نكند نظر من در مسئله اى با نظر ايشان مخالفت داشته باشد و بعد به نظام يك مختصر لرزه اى بيفتد.وقتى مى بينيم كسى طريق عدل و اعتدال را گرفته است و خوب حركت مى كند فورى مى گويند آفرين ، به راهت ادامه بده .(202)

بيان آيت الله مهدوى كنى درباره امام خمينى (ره )
آيت الله مهدوى كنى در ضمن سخنرانى خود در مجلس بزرگداشت حضرت آيت الله بهاءالدينى فرمودند:
اگر امام خمينى (ره ) توانسته اند در زندگى شخصى و در زندگى اجتماعى و سياسى خودشان توفيقى داشته باشند تنها با بياناتشان نبود بلكه با عملشان بود آن عملى كه تواءم با زهد، تقوا، فداكارى ، اخلاص و گذشت بود و از خودگذشتگى و خود را نديدن بود.
من در كلمات امام و در اين 23 جلد از ((صحيفه نور)) يادم نيست كه امام يك جائى گفته باشد كه (من ) چنين كردم بحث من براى امام مطرح نبود، البته در جائى كه مى خواستند اعلام ولايت بكنند ولى در جائى كه مى خواستند توصيفى و نعتى بكنند و كارى و حكايتى را بيان كنند بحث من مطرح نبود اين تعارف نبود يك كسى كه سراسر عمرش (من ) نداشته باشد، معلوم مى شود من را بطور كلى رها كرده است . اگر كسى ساخته نشده باشد نمى تواند اينطورى زندگى كند.
اينها يك الگوهائيست كه ما در زمان خودمان داشتيم بنابراين اگر ما بخواهيم براى مردم حجت باشيم (بايد اينگونه باشيم ) بالاخره اين لباس ‍ احتجاج و لباس مسئوليت است و لباس ابلاغ رسالت است ما بايد عملا اين رسالت را ابلاغ كنيم .(203)

قسمتى از سخنرانى استاد علامه محمد تقى جعفرى در بزرگداشت آيت الله بهاءالدينى
متصدى اين مذهب ، روحانيت است اين جاى ترديد نيست ، بله وقتى روحانيت به اين عنوان شناخته شد كه جوابگوى مسائل حيات ماست ، اين مى شود قبله مردم .از من در جمهورى آذربايجان (آكادمى دانشگاه ) آنجا دعوت كرده بودند، بعد رفتم و سخنرانى كردم .من مى ديدم كه بزرگان اينها چه مى گويند، مى گفتند آرى جوانان ببينيد، مملكت دارد از بين مى رود.آن بزرگانشان اينگونه صحبت مى كردند.
ولى چطور شد كه يك نفر از شما با قداست و احساس اينكه او دارد درست مى گويد، قولش موافق عملش بود. يك نفر از اين خارجى ها كه داشت مصاحبه مى كرد از من سؤ ال كرد و گفت : شما جمله اى درباره آيت الله خمينى بگوئيد؟ گفتم من كه به قم رفتم (سال 43 - 44 بود)، ايشان تدريس ‍ داشت و آن موقع مراجعى بودند كه ايشان در موقعيت آن مراجع نبود ولى احساس مى شد كه ايشان يك ويژگى اضافى دارد.يك درس اخلاق در مدرسه فيضيه داشت و من هم شركت مى كردم .(اين نكته را اينجا براى شما عرض مى كنم چون در مصاحبه نمى شد) گفتم از آن موقع من يك روحيه ثابت در امام ديدم و تا اين دقيقه كه اينجا با هم صحبت مى كنيم ، اصلا انگيزه اى براى تكان دادن اين شخصيت پيدا نمى شد.((ثبات يثبت الله ))... اين بايد اثبات كند كه بيا و او هم بايد بفهمد كه اين انسان ، او را از ماوراء طبيعت به بالا بكشد.اين بايد اثبات بشود.
آن موقع كه درس ايشان مى رفتم و آن روحيه و آن قيافه و آن حركات را كه در ايشان ديدم ، تا اين دقيقه كه مى دانم تحولى در دنيا ايجاد كرده است ، يك قيافه بود.واقعا همينطور بود و مثل اينكه هيچ چيزى نشده است .اگر يك ذره آگاهى باشد احساس مى شود كه اين شخص محصول اينجا نيست .اين امامزاده ها از اين معجزه ها نمى كنند.صاف به شما عرض مى كنم كه اين بايد ارتباط داشته باشد، ارتباط هم بايد خيلى قوى و بالا باشد.يك حادثه ديگر خدمتتان عرض مى كنم من خودم در تبريز اين حادثه را ديدم چون در جلسه حاضر بودم . يك آقائى آماده مى شد سخنرانى بكند، جمعيت نشسته بودند، يك دفعه از آخر جلسه صدايى بلند شد.بزرگان مجلس رفتند تا مردم را ساكت كنند ولى آنها گوش ندادند.يكى ديگر از بزرگان مجلس ‍ بلند شد، رفت و گفت آقا چرا حرف مى زنيد.ساكت بشويد سخنرانى مى خواهد شروع شود، ولى ساكت نشدند، يكى از آنها بلند شد و در گوش ‍ آن شخص چيزى گفت .ديدم با يك ناراحتى آمد و نشست .گفتيم قضيه چى بود؟ گفت ديوار شكاف برداشته و اگر اين شكاف بيشتر شود، احتمال دارد كه سقف روى ما بريزد ولى اين آقايان به احترام روحانى بلند نمى شوند.با اين چشمهايم ديدم كه با سواد هم ميانشان بود.فقط مردم عوام نبودند.يك احساس خطرى داشتند ولى به روحانى احترام مى گذاشتند.من خودم آنجا بودم بلند شديم و شيشه هاى پنجره را شكستيم (چون باز نمى شدند) و همه بيرون رفتند آخرين فردى كه از مسجد بيرون آمد، يك دختر بچه هشت ساله بود، يادم هست ، آخرين فرد كه بيرون آمد، سقف پايين آمد.خدايا خودت شاهدى كه اين عين حادثه است .
مردم براى جانشان ارزش قائلند ولى اين جان را در اختيار شما قرار مى دهند مطالعات نشان مى دهد كه در طول تاريخ آن اندازه كه بشريت به مجريان با صلاحيت قانون مرهون است به خود قانون مرهون نيست .(204)

متن سخنرانى حجت الاسلام و المسلمين امجد در مجلس بزرگداشت آيت الله بهاءالدينى
بسم الله الرحمن الرحيم
قال رسول الله (ص ): ((انى بعثت لاتمم مكارم الخلاق )).
در اينكه علم مطلوب همه است ، همه مى دانند كه سفارشات اكيدى در روايات و آيات شده است .در هيچ مكتبى به اندازه مكتب اسلام ، اين همه تاءكيد براى علم وجود ندارد.پيامبر خدا فرمود:
((اكثر الناس قيمة اكثرهم علما و اقلهم قيمة اقلهم علما)).
فردى به پيشگاه مقدس خاتم الانبياء (ص ) رسيده ، عرض كرد: اى الاعمال افضل ؟ پيامبر فرمود: حضرت همين را فرمود.مرتبه سوم سؤ ال كرد و چون رابطه بين سؤال و جواب را نمى دانست ، حضرت فرمود، عمل اندك با علم مفيد است ولى عمل زياد بدون علم مفيد نيست .رسالت انبياء يكى ((يعلمهم الكتاب )) و تعليم جامعه بشريت بوده است و وظيفه ديگر و هدف اساسى انبياء و رسالتشان ، تهذيب و تزكيه اخلاق و نفوس انسانها بوده است .تزكيه به قدرى در اسلام اهميت دارد كه خداوند قسم ياد كرده است كه ، ((قد افلح من زكيها)).انسانهائى كه زير خروارها بار ماديت و اصطلاحات هستند، اينها تا خود را تزكيه نكنند، از اين گير و دارها نجات پيدا نمى كنند.
علماى اخلاق ، نوعا مطالب و آثار و نتايج دنيوى و اجتماعى را بيان كرده اند ولى انبياء هم آثار اجتماعى اخلاق را بيان كرده اند و هم آثار معنوى و اخروى آن را. رسالت انبياء فقط اين بوده است كه انسانها را بسازند و انسانهاى والا و بالا را از حضيض طبيعت نجات بدهند و به اوج سعادت برسانند.
((ان العزة لله جميعا)) و ((ان القوة لله جميعا)).
علامه طباطبايى رضوان الله تعالى عليه مى فرمود، مكتب اسلام ، اخلاق را جورى بر اساس توحيد مطرح فرموده است كه ريشه را مى سوزاند مبنايش ‍ دفع است نه رفع .وقتى مى گويد: كسى ديگر ريا نمى كند.كسى ديگر كلك بازى نمى كند.ديگر حقه بازى نمى كند.
يكى از خصائص حضرت آيت الله بهاءالدينى دامت بركاته اين بود كه از بازيگرى بدش مى آمد.الان دوستان ما هستند و خوششان نمى آيد كه اسمشان را ببرم .آنها شاهدند كه پيت روغن را به عنوان هديه فرستاده بودند، ولى آقا فرمودند آن روغن را نگهداريد و پولش را به صاحبش ‍ بدهيد. بعد گفتند، آقا اين پيت روغن چى بود؟گفتند به عنوان خمس ‍ فرستاده بودند.اصلا از بازيگرى بدش مى آمد ما در ذهنمان بود كه رفتار وى شايد به عنوان حديث ((احسن الحيلة ترك الحيلة )) بود.به قول آيت الله سيد جمال بهاء الدينى كه از مفاخر اين قرن بود، به طلبه ها نصيحت مى كرد كه : الپيل كل الپيل تكفى فى تركه .
يكى از مزاياى آيت الله بهاءالدينى اين بود كه انسانها را با دستگاه خدا مربوط مى كرد و مى گفت با دستگاه خدا مرتبط شويد بنده با كسى به خدمت ايشان رفتيم ، بنده به عنوان كفش بردار ايشان ، در مسافرتها در خدمت ايشان بوديم .البته تلمذ هم داشتيم و از خدمت ايشان استفاده كردم آثار و بركاتى هم ديديم كه اگر بخواهم بيان كنم ، دچار مشكلات و معضلات مى شويم .بنده نمى توانم خيلى از مطالب را بگويم .مشاهداتى دارم كه انتقال آن به فضاى بيرون و جامعه مشكل است .
يكى از امتيازات آيت الله بهاءالدينى اين بود كه فقط مى گفت با دستگاه خدا آشنا شويد و دستگاه خدا هم بازيگرى برنمى دارد.آن وقت مثالها و نمونه هايى مى آورد.يكى از آن نمونه ها اين بود كه مى فرمود: آيت الله العظمى آقا شيخ ابوالقاسم كبير كه سر تا پا نور بود و مقام ثبوتش هم خيلى بالا بود و نورانى ، ايشان در مسجد نشسته و گفته بود كه ايشان - اشاره به آقا شيخ عبدالكريم حائرى - فرموده بود ايشان آيت الله است و نتيجه رسالت انبياء، كه به حوزه هاى علميه منتقل شده است .
حوزه ها بايد حافظ رسالتها باشند و امثال آقاى بهاءالدينى بايد به حوزه ها تحويل بدهند.با اينكه بزرگان ما به ايشان ارادت داشتند اما با تاءسف خيلى از ماها از ايشان هيچ خبرى نداشتيم .اصلا ما ايشان را نمى شناسيم ، ايشان وقتى مى فرمايد معيت خدا را دو مرتبه ديده ام ، بنده اصلا نمى توانم تصور كنم ولى چون امام فرمود، مقامات اوليا را منكر نشويد، ما هم قبول مى كنيم ، يا مثلا مى فرمود كه مى ديدم تمام ائمه متحد بودند.او به وجود امام كيف مى كرد و لذت مى برد.
او مثل خورشيد بود و در عين حال همه اش حمايت از امام بود خوشبخت و خوشحال بود كه امام در سطح جهان ، اسلام را مطرح كرده است .اگر بخواهم صحبت بكنم جاى صحبت بسيار است ولى وقتى بزرگان ما عذرخواهى مى كنند بنده عذرخواهى هم نبايد بكنم .امثال آقاى بهاءالدينى را بنده نمى توانم بشناسم . ما مى خواهيم كه در حوزه ها، امثال آقاى بهاءالدينى و امثال آقاى شيخ عبدالكريم و امثال شما بزرگان ، در بين طلبه ها زياد شوند.بنده به عنوان كوچكترين طلبه حوزه علميه ، خدمت شما بزرگان ، با كمال جسارت عرض مى كنم كه اين طلابى كه مى آيند در قم - به عنوان موجبه جزئيه كه اشكال به ما وارد نشود - بهترين افراد با پاكترين نيت به حوزه مى آيند.بزرگان ما نسبت به اينها وظيفه دارند.آنچه كه مى خواهم از نفس قدسى آيت الله بهاءالدينى در اين مجلس استفاده كنم ، به طور پيشنهاد عرض مى كنم كه يكى از كارهائى كه سابق بود اين بود كه بزرگان و علماء، قبل از شروع درس ، يك حديث مى خواندند و اين خيلى اثر دارد، چون شاگرد احترام زيادى براى استاد قائل است و حرفهايش نفوذ دارد.
بنده از بزرگانى كه در اين مجلس و اين اجلاس نورانى حضور دارند، به عنوان يك طلبه كوچك حوزه و به نمايندگى از بين طلاب عزيز جوان ، تقاضا مى كنم يك وسايلى و زمينه اى فراهم كنند كه تهذيب در كنار دروس ‍ حوزه باشد و الا محافل آكادمى دنيا بسيار است ، مؤ سسات علمى زياد است ، دانشمندان فراوان هستند.اينها رشد علم مى كنند، حوزه رسالتش ‍ الهى است رسالتش انسان سازى است .بزرگان ما بايد به فكر جوانان ما باشند.همانطور كه حضرت آيت الله مهدوى فرمودند، الان دنيا تشنه است و دهن باز كرده اند و روحانى مى خواهند، الان اين كوى دانشگاه تهران دوازده هزار الى چهارده هزار جمعيت دارد.اين همه جوان انتظار دارند.اميدواريم با نفس پاك اساتيد و بزرگان دينمان و با كمك فقها و آيات و همت هاى بلند مسؤ ولان حوزه ، انشاء الله افراد كامل و مهذبى تربيت شوند، چه اينكه هركس در منبر و محراب و كرسى تدريس و ارشاد موفق بوده ، داراى تهذيب نفس بوده است .(205)