مردان علم در ميدان عمل (جلد هشتم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۷ -


درس شجاعت از پيشينيان
ابوذر غفارى عالمى مقدس و صاحب سر و اسرار بود عابد بود متهجد بود در همين حال مبارز و حق گو و دشمن ستيز بود كه على عليه السلام درباره اش مى فرمايد:
((يا اباذر انك غضبت لله فارج من غضبت له )) ان القوم خافوك على دنياهم و خفتهم على دينك )).(247)
على عليه السلام غضب او را (بر عثمان و طرفداران او) غضب براى خدا و در راه خدا مى داند كه براى حق فقرا در برابر خليفه مى خروشد.
هاشم مير قال به حضرت على عليه السلام چنين خطاب مى كند:
سربنا يا اميرالمؤمنين الى هئولاء لقوم القاسية قلوبهم الذين نبذلوا كتاب الله وراء ظهورهم و عملوا فى عباد الله بغير رضى الله فاحلوا حرام الله و حرموا حلاله )).
يا اميرالمؤمنين ما را به جنگ اينان كوچ ده همين گروه سنگدلان كه كتاب خدا را پشت سر انداخته و درباره بندگان خدا به جز راه خدا و رضاى خدا رفتار مى كنند حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كرده اند...(248)
مالك اشتر مى گفت :
((فما يشك قتال هؤ لاء الا ميت القلب فانما انتم على احدى الحسنيين اما الفتح و اما الشهادة )).
در كار مقاتلة و كشتار اينان (لشكر معاويه كه اظهار اسلام كرده و نماز مى خواندند) كسى شك نمى آورد مگر فرد دل مرده و تاريك روان كه نور ايمان از دلش رفته است .همانا شما واجد يكى از دو نيكوترين فرجام ها هستيد، يا فتح و پيروزى يا شهادت .
در اين روز و روزگار ديگر اين (آرم ) تشيع را بر كسى نديديم و اين سخن عزيز شيعى انديش معاصر و يادگار پيشينه هاى شيعه : امام خمينى اعلى الله مقامه است .
سخن را با كلام سيد و سالار شهيدان ختم كنم كه به معاويه نوشت :
((فلعمرى ما الامام الا الحاكم بالكتاب القائم بالقسط الدائن بدين الحق الحابس نفسه على ذات الله )).
به بخشنده جانم سوگند كه پيشوا و زمامدار اجتماع جز آن كس نيست كه به كتاب خدا حكم كند و به عدالت رفتار نمايد به دين حق متدين باشد و خود و همه خواسته هاى خود را به فرمان خدا محدود كند.(249)

روحانيت و انقلاب اسلامى
اينكه روحانيت شيعه توانسته است در طول تاريخ منشاء حركتهاى بزرگ بشود، ولى روحانيتهاى ديگر نتوانسته اند، دو دليل عمده دارد.
دليل اول ويژگى اصل فرهنگ روحانيت شيعه است .خود فرهنگ شيعى يك فرهنگ زنده و حركت زا و انقلاب آفرين است .اين فرهنگى است كه از روش على عليه السلام و انديشه هاى او تغذيه مى كند، اين فرهنگى است كه در تاريخ خو عاشورا دارد.صحيفه سجاديه دارد و دوره امامت و عصمت دويست و پنجاه ساله دارد.هيچ يك از فرهنگهاى ديگر چنين حركت زائى در خود ندارند.
دليل دوم اينكه روحانيت شيعه - كه بدست ائمه شيعه پايه گذارى شده است از ابتدا اساسش تضاد با قدرتهاى حاكم بوده است .
بقول حامد آلگار كه در كتابش مى نويسد اساس روحانيت شيعه بر انكار حقانيت پادشاه است .
روحانيت شيعه از نظر معنوى متكى به خدا و از نظر اجتماعى متكى به مردم است و هيچگاه جزو دولت نبوده است .اما در مقابل ، مثلا روحانيت تسنن از همان ابتدا، وابسته به دستگاه حاكم بوده است .از همان زمان كه ابويوسف به سمت قاضى القضات هارون منصوب شد و در عين حال سمت مفتى اعظم را هم بدست آورد، مشخص بود كه ديگر پايگاهى در ميان مردم نمى توانست داشته باشد.در زمان خود ما افرادى نظير محمد عبده كه از روشنفكران و روحانيون اهل تسنن مصر است وقتى اعتبار پيدا مى كند كه آقاى خديو عباس به اسمش ابلاغ صادر مى كند و الا مردم مصر مفتى بودن او را بى اعتبار مى شمارند.و يا شيخ محمد شلتوت ، مصلح بزرگ مصرى را جمال عبدالناصر بايد به اسمش ابلاغ صادر كند و وقتى كه توى اتاقش مى نشيند مى بايد عكس جمال عبدالناصر بالاى سرش ‍ باشد.مشخص است كه اين افراد ديگر نمى توانند پايگاه مردمى داشته باشند و نخواهند توانست عليه قدرت حاكم قيام كنند اما روحانيت شيعه از ابتدا بر اساس بى نيازى از قدرتهاى حاكم پايه گذارى شد و هميشه سلاطين و بزرگان مجبور بودند آستان آنها را ببوسند و پيشانى به درگاه آنها بسايند.
پس سر ديگر اينكه روحانيت توانسته انقلابها را رهبرى كند، استقلال است و اين حقيقت كه آنها هيچگاه عضو دستگاههاى دولتى و غيردولتى نبوده اند.از آنها ابلاغ نمى گرفته اند، عكس آنها را به خانه هايشان نمى نهادند.

مسجد سنگر انقلاب و رفتار دشمن با اين پايگاه
از آن جائى كه مسجد مركز تجمع مسلمانان و محل و پايه گذارى نهضتهاى آزاديخواهى بود (و در جنگ الجزائر با فرانسه ) و آغاز اولين جهاد بوسيله امير عبدالقادر در مسجد اعلام شد.فرانسه قبل از هر چيز به ويران كردن مسجد پرداخت تا آنجا كه 150 مسجد را در شهر الجزائر به انبار اسلحه و دو مسجد را به ميخانه تبديل كرد.
و براى فريفتن بعضى از متعصبين و ساده لوحان مسيحى چندين مسجد را از جمله مسجد بزرگ (كتشاوه ) را به كليسا مبدل ساخت و مساجدى را كه بنا به مصالحى ويران نكرد در اختيار كسانى قرار داد كه عملا زنجير بندگى استعمار را به گردن نهاده و ننگ خودفروشى را به جان خريده بودند و از طرف حكومت فرانسه جواز امامت به آنها داده مى شد تا ضمن تحت نظر قرار دادن فعاليتهاى مذهبى در مساجد مردم الجزائر را سرگرم سازند و آنها را از قيام بر عليه استعمار فرانسه بازدارند... بيش از 2000 ساختمان و 2000000 هكتار از زمينهاى حاصلخيز را كه وقف مساجد بود به تصرف درآورد به اميد اينكه مسلمانان غيور الجزائر را از مسجد بيگانه سازد...
و بى شرمى را به حدى رسانيد كه حتى براى خواندن قرآن جريمه تعيين نمود.لاوژر كشيش فرانسوى ضمن گزارشى به مقامات فرانسوى تذكر داد: بر ما لازم است كه مردم الجزائر را از قرآنشان نجات بدهيم و اگر نتوانستيم ، بايد كودكانشان را طبق دستور انجيل تربيت كنيم و اگر نشد آنها را به صحراهاى دوردست پرتاب نمائيم ...
قبل از سال 8130 دانشمندان معروفى در الجزائر بودند كه علوم هيئت و فقه اسلام ، فلسفه ، ادبيات ، طبيعى و لغت تدريس مى كردند ولى ورود ما فرانسويان موجب شد تدريس اين علوم كه بوسيله دانشمندان متفكر و ادباى كم نظير بعمل مى آمد تعطيل شود.(250)
فرانسويان طى هجوم بزرگى به شهر تلمسان ، مجتهدان و علماى شهر را كشته و با كمال بى شرمى قرآن ها را پاره پاره كردند.(251)
((عن ابى جعفر عليه السلام قال : شيعتنا ثلاثة اصناف : صنف ياءكلون بنا، و صنف كالزجاج يتهشم و صنف كالذهب الاحمر كلما ادخل النار ازداد جودة .
حضرت باقر عليه السلام فرموده است : شيعيان ما سه گروهند، گروهى ما را وسيله قرار داده و به عنوان ما از مردم مى گيرند و مى خورند، گروهى مانند شيشه شكننده هستند طاقت و تحمل و استقامت در ابتلاء و حوادث را ندارند، گروهى ديگر مانند طلاى سرخند كه هر چه بيشتر داخل آتشش قرار بدهند خالصتر و بر جودت و ارزش او افزوده تر شوند.(252)

جنبشهاى اجتماعى مردم ايران به رهبرى علماء
مورخ فقيد عباس اقبال در مقدمه اى كه بر كتاب ((تحريم تنباكو)) تاءليف آقاى ابراهيم تيمورى نوشته است اهميت اين بخش جنبش و نتيجه آن را چنين بيان مى دارد.
يكى از وقايع مهم تاريخى ايران در اواخر سلطنت ناصرالدين شاه بلاشبهه ، تشكيل (هياءت شاهنشاهى دخانيات ايران ) در لندن و تحصيل حق انحصارى (مونوپل ) توتون و تنباكوى اين مملكت به توسط هياءت مزبور و تاءسيس اداره (رژى ) در تهران و قيام ايرانيان براى ابطال آن است .
حكم تحريم توتون و تنباكو كه از طرف رئيس المسلمين حاج ميرزا محمد حسن شيرازى از سامراء صادر شده و در تهران به توسط مرحوم حاج ميرزا محمد حسن آشتيانى اجرا گرديد به دو نفر قابل اهميت و شايان توجه و بحث است .
يكى آنكه مردم تا چه حد تابع اوامر و احكام علماى دينى خود بوده اند و ايشان تا چه پايه در مردم صاحب نفوذ كلمه و قدرت معنوى محسوب مى شدند تا آنجا كه همگى مردم بالاجماع دست از استعمال دخانيات برداشتند...)
و ديگر آنكه قيام ملت و توفيقى كه در راه الغاى امتياز دخانيات نصيب ايشان و علماء شد چنين فهماند كه با مقاومت و قيام و پافشارى به خوبى مى توان از اعمال خودسرانه دستگاه استبداد و اقداماتى كه بر ضرر ملت از جانب آن دستگاه صورت مى گيرد جلوگيرى نمود و همين كيفيت مقدمه اى شد براى قيامهاى ديگر مردم بر ضد امين السلطان و عين الدوله در زمان ظفرالدين شاه و مطالبه عدالتخانه و مشروطيت .
((ادوارد براون )) كه تاءليفات وى در جنبه هاى مختلف فرهنگ ايران ، فلسفه ، ادبيات ، مذهب ، و وقايع اجتماعى ايران مفيد است در كتاب (نقل مختصرى درباره وقايع اخير ايرآن اهميت جنبش و نقشى را كه روحانيون در آن داشته اند اينطور بيان مى كند:
تا آنجا كه من مى دانم اولين تظاهر برجسته و نمايان روح (ايرانيان ) در سال 1891 اتفاق افتاد و اين قيام به منظور اعتراض عمومى عليه امتياز تنباكو در سال 1890 به يك شركت انگليسى داده شده بود صورت گرفت و منجر به موفقيت نيز شد.
اما هدايت و راهنمائى ملايان و مجتهدان ، رؤ ساى روحانى ملت تشكل و تاءثير اعتراضات را ممكن ساخت ...
در قيام مشروطيت دو دسته نقش مؤ ثرى داشتند، اولياى دين كه در راءس ‍ آنها مرحوم آخوند ملاكاظم خراسانى مرجع تقليد شيعيان قرار داشت و توده مردم كه بيش از هر چيز تحت تاءثير افكار و عقايد دينى قرار داشتند فتواى مرحوم آخوند مبنى بر اينكه استقرار هر حكومتى كه بهتر عدالت را در جامعه تاءمين كند جزء وظائف هر مسلمان است و اينكه حكومت مشروطه در زمينه استقرار عدالت بهتر از حكومت استبدادى است نقش ‍ بزرگى در شروع و ادامه مبارزات مشروطه خواهان داشت .
همينطور فعاليتهاى مرحوم سيد محمد طباطبائى و مرحوم سيد عبدالله بهبهانى و ساير رهبران دينى نيز در مبارزات مردم مؤ ثر بود...(253)

نقش علما در جنگ بين الملل اول به نقل آقاى نجفى قوچانى
مرحوم آيت الله نجفى قوچانى در سياحت شرق نوشته است در روزنامه اى خواندم تفنگى از شخص صربى (گاوريللوپيرين زيب ) كه اهل يوگسلاوى بود صدا كرده وليعهد اتريش كشته شد (كه باعث جنگ اول بين الملل شد).
و كشف كردند كه آن فشنگ نشان دولتى داشته فورا اتريش اعلان جنگ به دولت صرب داد، روس گفت : تو خر كجا هستى ، اعلان جنگ به او داد، آلمان گفت : تو چكاره هستى گردن كلفت بى غيرت ، اعلان جنگ با روس ‍ داد فرانسه نيز اعلان جنگ با آلمان داد، آلمان گفت : تو هم بالاى روس پدر ترا هم درمى آورم ، انگليس گفت : دهنت مى چايد كه پدر فرانسه را دربياورى آلمان گفت : اى روباه حقه باز پدر سگ تو هم بالاى همه و بالجمله اروپاى متمدن با كمال وحشيگرى در ظرف بيست و چهار ساعت خر تو خر شد.راههاى تجارت از بر و بحر مسدود شد.
رفتم به بيرونى مرحوم آخوند (ملاكاظم خراسانى ) كه علما در آنجا جمع بودند شنيدم كه پسر كوچك آخوند نقل مى كرد كه وقتى در تهران بوديم سيد مقدسى كه همسايگى ما بود شبى خواب ديده بود كه پيغمبر اكرم و حضرت رضا و حضرت حجت (صلوات الله عليهم ) وارد شده بودند به منزل سيد و سيد احتراما سر پا ايستاده بود و پيغمبر نشسته ، حضرت رضا به پيغمبر شكايت از روس نموده بود كه شيعيان از دست اين خرس شمال در فشار و سختى هستند تدبيرى بفرمائيد.
پيغمبر فرموده بود: چون امروزه مدير دنيا حجت بن الحسن است عرض ‍ شكايت به او نمائيد حضرت رضا شكايت از روس را به حضرت حجت نموده و حضرت حجت فرمود: تا بيست ماه به من مهلت بده تا آنكه تدبير اين كار تمام شود و بعد از آن روس مضمحل گردد و حالا كه اين جنگ شروع شده سه ماه مانده كه بيست ماه تمام شود و من يقين دارد كه روس تا سه ماه ديگر از بين خواهد رفت .
و از آنجا بيرون شده آمدم ميان صحن نزد بعضى از همسلكان نشستم ، گفتم : اين چه آتشى است كه روشن شده است ، در اروپا؟گفتند: حضرت حجت چون ديد اگر آخوند خراسانى با روس دست به گريبان شود تا مسلمين پيروز شوند قهرا عده اى تلفات خواهند داد لذا با اين فشنگ صربى آتشى براى روس روشن گشت تا بوسيله حاج ويلهلم (امپراطور آلمان ) را قوت و نصرت بدهد.
اى به قربان حضرت حجت كه تدبيرى نموده الان از هر طرف كشته شود به سود اسلام است حالا ما از بلندى نجف تماشاگر مى شويم ...
فتوحات آلمان كه به ما مى رسيد براى ما هم نان بود و هم آب و غذاى روحى ما طلاب فقط اخبار فتوحات آلمان و مغلوبيت روس بود و هر روز بعد از چند مباحثه در قرائت خانه روزنامه ها را زير و رو مى كرديم ... آلمان با هفت دولت طرف شده بود و مى جنگيد علاوه بر كوچكها نظير صرب و بلژيك و غيره بعيد مى نمود غالب شدن او بر روس ، چون مى گفتند آلمان دوازده ميليون ارتش در زير اسلحه دارد ولى بقيه چهل ميليون بر ضد او مسلح شده اند از اين جهت دعاى او بر طلاب لازم شده بود و اسم (امپراتور آلمان ) را حاج ويلهلم مؤ يد الاسلام گذارده بودند و از فتوحات او خصوصا بر روس خوشحال و مسرور مى شدند خصوصا من كه يادم از بود و نبود غذا نمى آمد به همان سرورهاى روحانى قناعت داشتم و فشارهاى روزگار هم روز به روز در تزايد بود و اجناس خارجه كه ما مسلمانان خود را به آنها عادت و محتاج نموده بوديم بكلى ناياب و قيمتها به نهايت ترقى پيدا كرد و از طرف ديگر حواله جات تجار و آقايان طلاب و آمد و رفت زوارى كه خيرات عمومى براى اهالى مشاهد مشرفه بود به كلى مقطوع گرديد.

آقاى نجفى در فكر تهيه معاش
عيال خانه گفت : با اين پيشامد روزگار و بى فكرى شما رشته معاش به كلى گسيخته است فتوحات آلمان ولو از جهتى مايه خوشى كليه مسلمانان است ولى براى ما آب و نان و قند و چاى و زن و بچه نمى شود بخصوص در اين هواى گرم تابستان نجف . ديدم وقتى است كه بدون تدبيرات كامله و قناعت مندويه معاش ممكن نيست و بايد دامن همت به كمر زد امر معاش را به اقل ممكن مرتب داشت كه : من لا معاش له لا معاد له عيال من مكينه خياطى داشت و گاهى عرقچينى مى ساخت و به توسط بعضى از پيره زنها مى فروخت .گفتم : تو هر چه شلال نمائى من مكينه مى كنم و خمس ‍ مداخلش را به من بده ، گفت : بسيار خوب لكن براى ملاها مناسب نيست كاسبى نمودن
گفتم : غلط مكن اصحاب پيغمبر و امامان همه كاسب بودند، نهايت دو سه ساعت در نصفه هاى شب اين كار را مى كنم كه كسى ملتفت نشود چون در اين دور زمان مزدورى كردن اهل علم ناپسند شده است ولكن اعمال ناپسند پسنديده و معلوم شده مثل وجوهات گرفتن از مردم به حيله ها و دسايس كه معمول مى دارند و صور وقيحه بكار مى برند كه در حقيقت دين فروشى بلكه هيكل و صورت فروشى است كه مغز تنظيفات و مسواك و تحت الحنك و ريش و شانه نمودن بت تراشى و بت فروشى است كه كسب آزر (نام جد مادرى حضرت ابراهيم ).و بالجمله سحرها مشغول كار مكينه روزى چهار - پنج قران از مكينه و صلوات استيجارى تحصيل مى شد و چائى را با خرما دشلمه مى خورديم و سيگار را ترك كرديم و در عوض سبيل مى كشيديم از خاكه توتون هائى كه قبلا دور مى ريختند و الحال يك قران مى داديم قريب نيم من ميان دامن عباى خاچيه مى كرديم تا به منزل گاهى تكان مى داديم درشت آن بقدر يك سير مى ماند و او را با سبيل مى كشيديم و كبريت را بدل به چخماق مى كرديم و به وسيله كبريت مصنوعى آتش روشن مى كرديم يعنى گوگرد از بازار مى خريديم و ميان كاسه مسى روى آتش آب مى كرديم تراشه هاى دسته كرده را سرهاى آن را به گوگرد مى ماليديم به يك برق آتش كه مى زديم روشن مى شد.

آقا نجفى و گم شدن كيسه پول
يك سال نماز استيجارى از آقا گرفتم به سه تومان و نيم رفتم به خانه گفتند: يكى از بچه هايت تب كرده آن را بغل كرده نزد طبيب بردم دو قران پول دوا شد دادم و بقيه را آوردم منزل فردا بقيه پول را به جيبم نهاده آمدم به طرف صحن از بازار گذشتم و به صحن رسيدم به يكى از رفقا كه سه قران از من طلب داشت گفتم : آخوند بيا بايد دين تو را ادا كنم ، گفت : عجله اى نيست گفتم فعلا پول دارم بيا دين ترا بدهم كه اگر امشب مردم از طرف تو آسوده باشم دست به جيب نمودم ديدم كيسه پول نيست به شيخ گفتم : تو در همين جا باش تا من برگردم رفتم ميان بازار خط راه را تفتيش كردم نيافتم دوغ فروشى در وسط بازار گفت : عقب چه مى گردى ؟
گفتم : كيسه پولم افتاده است گفت : نيفتاده بلكه ربوده اند و شخص برنده را من مى شناسم كه اين بازار از در صحن تا آخر در حيطه تصرف او است ، گفتم : او را به من نشان بده .گفت : مگر از جانم سير شده ام .نهايت من خود او را مى بينم شايد به لوطى گرى چيزى از او برايت بگيرم .برگشتم به صحن فردا رفتم نزد دوغ فروش گفت قسم خورد كه اگر ديشب نباخته بودم اكنون همه را مى دادم لكن به جدش قسم همه آن پول را ديشب در قمار باختم .
خلاصه يكسال تمام نماز استيجارى را مشغول شدم و اين نماز از هر بيگارى كه اربابها تحميل رعايا مى كردند براى من بدتر بود...
خلاصه با هزار زحمت و مشقت گاه نماز مى خواندم و گاه در نصفه هاى شب مكينه مشغول بودم و چندى مشغول درس و مباحثه بودم و ساعتى خود را به قرائت خانه مى رساندم و روزنامه ها را زير و رو مى كردم كه ببينم حاج ويلهلم چه كرده (فتوحاتش به كجا رسيده )... و هر لحظه كه فتوحات او را مى خواندم . هى دمبدم فداى حضرت حجت مى شدم كه او اين رنگ را ريخته است و اين نقشه جنگ را كشيده رو به طرف روسيه مى كردم ، پدر سگ حالا چطورى ؟
سبلت بركند يك يك قدر
تا بدانى القدر يعمى البصر
چه خيال كرده اى حالا جان بكن بمير مى خواستى ايران را بگيرى كجا رفت لهستان چه شد ورشو، مگر شوخيه ، مگر به حساب مياد در يك جنگ نود هزار تلفات نود و دو هزار اسير و اسيران روسى در كارخانجات بلژيك مشغول كارند، اى به قربان خداى مهربان شوم كه چطور كم كم دق دلم بيرون مى رود، اى خدا آيا مى شود آن دق دلهاى بزرگمان هم بيرون رود از انتقام كشى از بنى اميه و از خر مقدسين كه بيست هزار شمشير در صفين به روى على عليه السلام كشيدند كه دست از جنگ بدار و الا ترا مثل عثمان مى كشيم ...
گذران معاش را چنانكه گذشت مرتب نموديم ... در آن زمان دو دختر و يك پسر داشتم كه كوچكترين اولادم بود و آن پسر ششماهه مريض شد و هميشه در بلغم بود كه نزد اطبا مى بردم روزى جهت دوا استخاره نمودم و از آن استخاره چنان حدس زدم كه او مى ميرد و خداوند در عوض دخترى خواهد داد و همين طور هم شد بعد از مردن او عيال حامله شد و عوض ‍ يك دختر دو دختر خدا داد و مادرشان نوعا كم شير بود واجب شد كه براى بچه ديگر دايه و مرضعه تهيه كنيم بعد از جستجو يك نفر را پيدا كرديم كه يكى از آن دو بچه را ببرد به منزل خود نگهدارى كند به ماهى دو تومان و جهت تهيه آن دو تومان بر خود حتم نمودم كه ماهى دو سال نماز استيجارى بايد خواند براى مخارج اين دو بچه ...
مرضعه اى كه ماهى دو تومان با هزار خون جگر به او مى داديم پس از قريب يكسال آمد كه بيائيد بچه تان در حال مرگ است من و مادرش رفتيم من در يك طرف و مادرش در يك طرف بچه نشستيم و بچه پس از نيم ساعت تسليم شد با دو نفر از رفقا او را برديم در وادى السلام دفن كرديم قريب بيست و پنج تومان مخارج شهريه آن بچه نموديم با آن گرفتارى و ضيق ميشت كه داشتيم آخر هم رفت .اين هم يكى از مراحم حضرت حق بود.
((فله الملك و له الحمد يحيى و يميت و يميت و يحيى و هو على كل شى ء قدير))

داستان عثمانيها با عربهاى عراق
آلمانيها را اگرچه طلاب نجف لقب مؤ يد الاسلامى داده بودند بواسطه طرفيت او با روس ، لكن از جهت ديگر به حيله و دسائس عثمانى احمق را پس از ده ماه از جن (با رو(س ) داخل جنگ نمود و اعلان داد طبل جنگ را در كوچه هاى كربلا و نجف بنواختند كه دل ما از همان صداى خالى طپيدن گرفت فهميديم كه هيچ شجاعتى نداريم چون گفته اند:
دليران نترسند ز آواز كوس
كه دو پاره چوب است و يك پاره پوس
و يك ترك از اسلامبول تازه حكومت نجف را داشت بر عربها سخت گرفت و سربازگيرى را شروع كرد حتى به خانه ها تهاجم كردند و زنها را تفتيش ‍ مى نمودند چون عربها با لباس زنانه پنهان مى شدند كم كم عربها از عشاير بيرون استمداد كردند ساعت هفت از شب غفلتا فضاى نجف پر از صداى تفنگ و هياهوى عربها و بر ضد حكومت قيام نمودند تا طرف عصر عربها ادارات دولتى را گرفتند و دفاتر و اسناد را آتش زدند و اثاثيه را چاپيدند حكومت و لشكريان كه از بغداد آمده بودند همگى در يك كاروانسرا محصور شدند و پشت بام را سنگر نموده بودند و نائره جنگ برپا بود آقاى كليددار مهلت خواسته داخل كاروانسرا گرديد و از حكومت خواستار اصلاح و تسليم گرديد حكومت در پشت بام الدرم بلدرم مى كرد كه ناگهان ديد از وسط كاروانسرا زمين شكافته شد سر و كله عربى با تفنگ پيدا شد كه از بيرون كاروانسرا نقب زده و از وسط كاروانسرا سوراخ نمودند و از بالا دو پله يكى نموده خود را به كليد دار رسانيدند كليد دار حكومت را برد به منزلش عربها لشكريان را خلع سلاح نموده و آنها بدون سلاح به بغداد رفتند نجف ماند براى عربها چهار نفر شيخ كه هميشه با هم دشمن بودند با يكديگر متحد شده حكومت نجف و حومه را به راه بردند و تمام ادارات دولتى را به كار انداختند و يك سلطنت مستقله اى برپا نمودند با آنكه معروف است دو سلطان در يك مملكت نگنجد اينها چهار نفر دشمن در يك بلد گنجيدند.

عربها جاده را براى انگليس ها صاف كردند
كربلا نيز تاءسى به نجف نموده و با حكومت درافتادند لكن نتوانستند فائق آيند و از نجف استمداد نمودند سيصد نفر عرب خونخوار رفتند طرف كربلا، وقت طغيان آب فرات بود كه براى محفوظى شهر نو كربلا در چهار فرسخى سده بسته بودند و دارالحكومه در آخر شهر نو كربلا بود نجفيها قبل از ورود به كربلا اول سده را خراب كردند آب از يك طرف حمله ور شد و نجفيهاى شيطان هم از يك طرف ، حكومت بيچاره با لشكريانش به طرف بغداد فرار نمودند نجفى ها مقدارى پول از پولدارها چاپيدند و با فخر و مباهات برگشتند.
عربها در اين كارهايشان عاقبت انديشى نداشتند فقط دفع الوقت بود كه فردا خدا كريم است يا آنكه تزريقات شيطان الدول انگليس بود كه زمينه كار او صاف شود.
خلاصه كشتيهاى روس و فرانسه و انگليس داخل بحر احمر شد و بندر جبل الطارق را از بيگانه مسدود نمودند و به سواحل حمله ور شدند بالاخره فرانسه كار خود را نمود به سواحل بيروت و شامات اتريش خود را پياده كرد انگليس حجاز را به يك كلمه حرف كه شريف حسين سلطان عرب است از چنگ عثمانى درآورد و خودش داخل بصره گرديد هشتاد هزار ترك در عوض داخل عراق شد هيچ عسكرى مثل ترك جنگى و متهور نيست .
چون عثمانى همتش بر استرداد قفقاز از روس بود به لشكر عراق امداد نكرد نهايت علما را برانگيخت كه حكم به لزوم دفاع نمايند و عشاير را تحريك به دفاع كرد لكن چه فايده كه عشاير كوفى بودند و در حين فرار انگليس از بصره و هلهله نمودن زنان از خوشحالى شجاعت مسلمين بدون جهت ، اعراب نيز رو به عقب فرار نمودند و لشكر ترك را نيز فرارى كردند فرمانده عثمانى خودكشى كرد سيدى از مجتهدين عرب از غصه خون استفراغ كرده و مرد چون عربها در حين فرار خيمه سيد را غارت كردند خزعل بى غيرت انگليس پرست بر عثمانيها كه در ميان طراده ها مى خواستند از شط عبور كنند به طرف ايران ، شليك كرد و طراده پر از جنازه شد عثمانى عقب نشست انگليس دوباره از كشتيها بيرون شده داخل بصره و از آنجا به اردوگاه عثمانى و از آنجا در كوت عماره اردو زد.
مود سركرده اردوى عراق در انگلستان ملقب به فاتح عراق گرديد و بعد از سه روز وارد بغداد گرديد با كبر و غرور فراوان كه مى گفت : منم فاتح عراق .
چه شد آن دست بلندى كه به آواز بلند
دعويش بود كه من مالك اشتر دارم
قابل توجه اينكه دو روزى نگذشت كه چشم از عراق و غير عراق پوشيد و به درك واصل شد وليكن انگليسى ها جثه نجس اين سركرده بزرگشان را به آئين مسلمانان دفن نموده و بر قبر او بقعه و بارگاه ساختند تا مسلمانان از شيعه و سنى بسوزند در اين زمان حتى ما شيعيان حسرت يك معاويه و يا يك خالد بن وليدى ، مالك اشترى و هاشم مرقالى و عمر بن خطابى بايد داشته باشيم و به آرزوى خود نائل نگرديم .ولكن ايرانيان مالك اشترى پيدا كرده اند خدا تاءييد كند.

آيا باز هم خواب خرگوشى
لابد خيال مى شود بدون قوه و استعداد آنها هم در اين دوره مثل ما زن بودند و كارى از دستشان برنمى آمد.
جواب اين است كه در آن زمان قوه آنها فقط عمل نمودن بود به اين آيه كه :
و اعدوا لهم ماستطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله و عدوكم ))
و اين آيه شريفه الان هم در قرآن موجود است و نسخ نشده است .چرا علما تفسير آن را نمى كنند و در رساله عمليه اين واجب را نمى نويسند و چرا واعظان در منابر تحريض به اين واجب نمى كنند چون غرض حفظ دين و حفظ بيضه است و حفظ بيضه منوط به امان است مملكت كه به دست اجانب افتد امان مرتفع خواهد شد.واجب است تحصيل قوه كه همه مراتب را شامل شود از معنوى و مادى هر دوره و كوره اى را پس مشق نظام و قناعت و عدم اسراف و تبذير در مصارف و علم اسلحه سازى از قواى معنويه است كه در ما نيست حتى علما نيز استماله للعوام و محض خوش ‍ آمد آنها منع نمايند و در عوض اين واجب مهم امر به مستحبات فرمايند آن هم مستحبات نفسانى نه خالص از شوائب و چنانكه حضرت صادق فرموده : ((و كان الخضاب من القوه )) علماى عصر نيز بفرمايند: توپ و مسلسل و كشتى زرهى من القوه البته مقدسين چنانكه به كرات شنيده شده خواهند گفت : اين امور تكليف حضرت حجت است و يا آنكه خدا ملتزم شده به حفظ دين خود ((و نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون )) ولكن خطا مى گويند خداوند در زمان پيغمبر و على هم بود و از اول اين التزام را داده بود، پس آن همه زحمات پيغمبر و لشكركشى در آن گرسنگى و تشنگيهاى فوق الطاقت براى چه بود، آنها مگر زن و بچه نداشتند و سايه استراحت نمى خواستند خداوند نمى توانست يك درد دلى به عمرو بن عبدود عارض كند كه خود را به روى اسب نتواند بگيرد.بلى خدا حافظ دين است به توسط مؤمنين .
نبايد مثل بنى اسرائيل گفت :
((فاذهب انت و ربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون ))
بايد على وار دامن به كمر زد و عهد نمود كه ردا بر دوش نيندازند تا قرآن را كما هو حقه جمع نمايد، ولو رياست و حكومت را از او بگيرند ولو در خانه اش را آتش زنند ولو دختر پيغمبر زوجه مكرمه اش را كتك بزنند.
نه آنكه خود را از سرما و گرما محفوظ بدارد كه ستون دين و چشم مؤمنين به من روشن است و در لباس و غذا تن پرورى كه ظهور جمال و جلال ديانت در من بشود بايد منزل عالى داشته باشم كه ديانت در انظار خوار نشود.

نقشه انگليس در فريب دادن مسلمانان ساده لوح
انگليس بعد از ورود به بغداد و اخراج عثمانيها از عراق و اشتغال به نظم و ترتيب حكومت و دوائر دولتى در عراق ، نجف و كربلا را تا يكسال و نيم به دست خود عربها واگذار نموده بود و متعرض آنها نشد و پس از يكسال و نيم حكومتهاى مسلمان در كربلا و نجف و كاظمين و سامراء نصب نموده كه احترام مشاهد مشرفه مقتضى است كه در آنها كافرى حكومت نكند، مسجد سهله و كوفه هر جائى از آنها خرابى بود، بنائى و تعمير نمود و براى خادم آنها شهريه اى مقرر كرد و در ماه محرم جهت تكايا و مجالس روضه قند و چائى و نفت حواله نمود كم كم به زبانها انداخت كه او را دعا كنند و به زبان اجلاف عربها انداخت كه عيسى از محمد صلى الله عليه وآله بالاتر است چون لقب او روح الله است و محمد حبيب الله و البته روح مقدم بر حبيب است چون حبيب دوئيت و غيريت را داراست و اين ايراد را بر طلاب مى كردند با وجود اينكه حضرت عيسى در گهواره گفت :
((قال انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا)).
ولى حضرت حق نظر به انبياء نموده و از بين آنها پيغمبر ما را دوست و حبيب خود گرفت .
ميان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمين تا آسمان است
و از جمله شاهكارهائى كه جلب قلوب خرمقدس ها را نمود و پشت اسلام را شكست اين بود كه محصول موقوفه اى كه ماهى بيست و چهار هزار روپيه مى شد.به بهانه اينكه مجتهدين به فقرا نمى دهند و من با دست خودم تقسيم مى كنم اداره اى باز نمود براى تقسيم اين پول ، آنهائى كه براى چهار شاهى لباس اهل علم را پوشيده بودند رفتند به وسائلى اسامى خود را در دفتر مالك دوزخ ثبت نمودند و به ذلت تمامى هر ماه مى رفتند و مى گرفتند خر مقدسين ، بلكه كفار و منافقين ميكرب و حشرات الارض ديدند انگليس ‍ عجب مقدس است كه پول خرج مى كند براى تقويت اسلام و تعمير اماكن مقدسه و ترويج مجالس مذهبى و...
رو به او گفتمش كه در سفتى
مى شنيدم هر آنچه مى گفتى
داغ پيشانى و عمامه تو
مى نپوشد سياه نامه تو
من از بيگانگان هرگز ننالم
كه با من هر چه كرد آن آشنا كرد(254)
واى بر حال تو اى رهبر اگر مظلومى
در كمند ستم و جور گرفتار شود
يا يكى طفل يتيمى ز پريشانى و فقر
بى نوا در بدر كوچه و بازار شود

نقش علماى دين در قيام مشروطه خواهان بر عليه استبداد
قيام مردم ايران به منظور استقرار حكومت مشروطه از بزرگترين وقايع تاريخى اين ملت است ، اين قيام توافق عقايد دينى و مبانى مذهبى مردم را با حكومت عدل و داد نشان مى دهد.
مردم اين سرزمين در اين جنبش بزرگ نشان دادند كه بر خلاف تصور بعضى ، امورى از قبيل حكومت مردم ، تساوى در مقابل قانون ، انتخاب دولت و نظارت در كار ماءموران دولتى و اينكه وظيفه عمده دولت تاءمين رفاه عمومى مبارزه با فقر و تعميم عدالت است از سالها پيش براى آنكه روشن بوده و زمينه هاى دينى و عقيدتى آنها با اينگونه ايده آلهاى اجتماعى سازگار بوده است ...
در قيام مشروطيت دو دسته نقش موثرى داشتند اول اولياى دين كه در راءس ‍ آنها مرحوم آخوند ملاكاظم خراسانى مرجع تقليد شيعيان قرار داشت و ديگر توده مردم كه بيش از هر چيز تحت تاءثير افكار و عقايد دينى قرار داشتند، فتواى مرحوم آخوند مبنى بر اينكه استقرار هر حكومتى كه بهتر عدالت را در جامعه تاءمين كند جزء وظايف هر مسلمانى است و اينكه حكومت مشروطه در زمينه استقرار عدالت بهتر از حكومت استبدادى است نقش بزرگى در شروع و ادامه مبارزات مشروطه خواهان در ايران داشت .
همينطور فعاليتهاى مرحوم سيد محمد طباطبائى و مرحوم سيد عبدالله بهبهانى و ساير رهبران دينى نيز در مبارزات مردم مؤ ثر بود.
رفاه عمومى و عدالت اجتماعى ، حكومت عدل و دانائى تساوى در مقابل قانون ، لغو امتيازات طبقاتى و احترام به افكار و عقايد ديگران از بدو ظهور اسلام بوسيله رهبران و قوانين اسلامى مورد اهميت واقع شده است ...
مطالعه خواسته هاى مشروطه خواهان و رهبران آنها كه ضمن اعلاميه هاى مختلف درج شده است اين نكته را مدلل مى سازد كه اينها خوب مى دانستند چه مى خواهند، و براى تحصيل آنچه مى خواستند آنقدر فداكارى كردند تا بالاخره مظفرالدين شاه در 14 جمادى الثانى 1324 هجرى قمرى اجبارا فرمان مشروطيت را صادر نمود و دستور تشكيل مجلس شورا را داد.
ابتدا مشروطه خواهان تاءسيس (عدالتخانه ) را خواستند و بتدريج دولت را به افتتاح مجلس ملزم نمودند هدف آنها استقرار عدالت و جلوگيرى از ظلم و ستم حكام و دخالت دادن مردم در اخذ تصميمات عمومى بود چنانچه مرحوم سيد محمد طباطبائى در نامه اى كه براى مظفرالدين شاه نوشته است اين نكات را صريحا ذكر مى كند.

نامه سيد محمد طباطبائى به مظفرالدين شاه
...اعليحضرتا مملكت خراب ، رعيت پريشان و گدا، دست تعدى حكام و ماءمورين بر مال و عرض و جان مردم دراز ظلم حكام و ماءمورين اندازه ندارد... اعليحضرتا تا تمام اين مفاسد را مجلس عدالت يعنى انجمنى مركب از تمام اصناف مردم كه در آن انجمن به داد عامه مردم برسند شاه و گدا در آن مساوى باشند فوائد اين مجلس را اعليحضرت همايونى بهتر مى دانند مجلس اگر باشد اين ظلمها رفع خواهد شد خرابيها آباد خواهد شد، خارجه طمع به مملكت نخواهد كرد...
اعليحضرتا سى كرور نفوس را كه اولاد پادشاهند اسير استبداد يك نفر نفرمائيد...
مظفرالدين شاه نيز در فرمان مشروطيت تشكيل مجلس شوراى ملى را براى تحقق خواسته هاى مردم اعلام نمود.(255)

قانون اروپائى سوغات سفر سوم ناصرالدين شاه
هنگامى كه ناصرالدين شاه از سفر سوم اروپا بازگشت در اثر برخورد با پيشرفت تمدن اروپائى به فكر خرابيهاى موجود در ايران افتاد و بدين منظور سران كشور را احضار كرد و به گفته عباس ميرزاى ملك آراء شاهزاده دانشمند و روشنفكر: سخن اول اين بود كه در اين سفر آنچه ديده شد نظم و ترقى اروپا بود آن هم بدان سبب كه قانون دارند بدين منظور شاه دستور داد با تاءكيد و اصرار فراوان تا قانون نوشته شود گفته شد اين تصميم نياز با سالها مطالعه و تلاش فراوان دارد و در پايان هم پوچ خواهد بود فرنگيها سالها در اين خصوص زحمت كشيده اند و راهى صحيح پيش گرفته اند نتيجه قانون آنها هم مشهود است كه چه مقدار ترقى كرده اند بهتر آن است كه قانون آنها را ترجمه كنيم .(256)
اين فكر رفته رفته گسترش يافت و در جنبش مشروطه خواهى قوت گرفت و روشنفكران غرب گرا آن را به صورت بسيار گسترده مطرح مى كردند هر چند آنان از نخست خواسته خود را بيان نداشتند اما چون در ابتدا مى كوشيدند آن را در پوشش اسلام و شريعت بپوشانند انديشه ايشان جلوه عمومى پيدا كرد روشنفكران با آگاهى از قدرت و نفوذ عظيم روحانيون در دل مردم سعى كردند به اين قدرت نزديك شده و با صورتى حق به جانب اطمينان اين طبقه را به خود جلب نموده رفته رفته خواسته هاى اساسى خود را بر مقاصد آنها مقدم دارند.
ما در مداركى كه از روشنفكران ناصرى در دست داريم به اين فعاليتها كه به توطئه بيشتر شباهت دارد برخورد مى كنيم به عنوان مثال در نامه هاى ميرزا آقاخان كرمانى به ميرزا ملكم خان ارمنى كه هر دو را در راءس روشنفكران عصر مى شناسيم آمده است : (اگر از طايفه ملايان تا يك درجه محدودى معاونت بطلبيم احتمال دارد زودتر مقصود انجام گيرد) و در پايان نامه محرمانه مى آيد: (اين رشته را پى بفرمائيد، و از اين اشخاص در پيشرفت كار يارى بگيريد).(257)

سوء استفاده بيگانه از روحانى نمايان مزدور و خودساخته
حسن اعظام الوزارة در خاطرات خود در همين رابطه مى نويسد: براى پيشرفت سياست مشروطه دستهاى مرموز سياست مخصوصا بريتانيا تصميم گرفت از هر راهى شده مقام روحانيت را كوچك و در هر كجا هوادارانى از اين طايفه درست نمايد و براى پيشرفت مقاصد خود از راه دولتهاى دست نشانده لوازم ترويج آنها را فراهم كرده در درجه اول توصيه آنها را نسبت به هر موضوعى پذيرفته انجام دهند تا مردم به سمت چنين افرادى روى آورند چنانچه موفق شدند يكى از رجال برجسته سياست را در لباس (روحانى ) به نجف فرستاده كه سالها مشغول تحصيل در حوزه نجف در درس علماى بزرگ روز وارد شده ) و مسئوليت سياسى و گزارشهاى سرى خود را به سفارت مى رساند.(258)
سند ديگرى نشان مى دهد در سال 1324 هجرى در شهر مشهد فراموشخانه اى تاءسيس گرديد كه تصميم اعضاى آن بر ايجاد اختلاف ميان صفوف روحانيون و كاستن از قدرت و نفوذ آنها بود(259)
اين رفتار بدان علت بود كه محافل سرى از كسانى تشكيل شده بود كه همكارى با علما را به اقتضاى وقت جايز مى دانستند ولى پس از دستيابى به مشروطيت ديگر آن را جايز نمى شمردند.(260)
به گزارش ناظم الاسلام كرمانى : (طرح اتفاق بهبهانى و طباطبائى را (همينان ) ريختند و هم اينان بودند كه بدون ارادت واقعى به آن دو عالم مى خواستند از وجودشان در پيشرفت نقشه هايشان سود برند...)(261)

اختلاف دو جناح بيدين روشنفكرنما و علماى متدين اسلام خواه
در قضيه مشروطه : تا سخن از قانون و نظامنامه اساسى نبود كمتر اختلافى ميان نمايندگان و ديگران پيدا مى شد، اما وقتى كه مجلس تصميم به تدوين قانون اساسى و تنظيم آن گرفت و كميسيونى را در همين رابطه از پيش ‍ انتخاب كرده و نگارش پيش نويس قانون اساسى را بديشان سپرد و با ترتيبى كه گروه مذكور از ترجمه ديگر قوانين جهان بدست داد اختلاف ميان نويسندگان و مترجمين قانون اساسى و روحانيون مجلس آغاز گرديد.
روحانيون كه از قانون اسلام طرفدارى و حصول آن را از تدوين قانون جديد آن هم متخذ از قوانين كشورهاى غربى بى نياز مى ديدند خواستار اجراى همان احكام در قالب مقررات جديد و متناسب با شرايط موجود بودند.
برعكس روشنفكران مشروطه خواه شرط تناسب و پذيرش نظامنامه اساسى كشور را در ترجمه و تطابق آن با ديگر قوانين كشورهاى مشروطه مى دانستند اين اختلاف در خواستگاه كه منشاء اختلافهاى ديگر آينده ميان دو جناح مزبور گرديد، از ديدگاه شيخ فضل الله نوعى رودرروئى با اجراى احكام مذهب تلقى شد، او مى گفت : (دين اسلام اكمل اديان و اتم شرايع است و اين دين دنيا را به عدل و شورا خوانده آيا چه افتاده است كه امروز بايد دستور عدل ما از پاريس برسد و نسخه شوراى ما از انگليس ‍ بيايد؟مى خواهند مجلس شوراى ايران را پارلمنت پاريس بسازند.) (262)
همين اختلاف انديشه ها، عنصر متجدد را از روحانيون اصلاح طلب جدا ساخت و آن دو را در تمام حوادث آينده در برابر هم قرار داد.شيخ فضل الله نورى كه بر بنياد مذهبى جنبش تلاش هاى فراوان داشت در اين اختلاف معتقد بود اگر از اول امر عنوان مجلس سلطنت جديد بر قوانين شرعيه باشد قافله اسلام همواره مشيد خواهد بود.(263)
به هر حال چون اتفاق دو جناح مزبور با تضاد بنيادى و فكرى كه با هم داشتند متصور نبود رفته رفته برداشتهاى متفاوت به اختلافهاى ريشه اى و كشمكشهاى اجتماعى و سياسى بين آنان انجاميد و مجلس به همان راهى رفت كه شيخ فضل الله پيش بينى كرد و روشنفكران بدان تمايل داشتند: ممانعت از اسلاميت دارالشورا و پيروى از پارلمان پاريس .(264)
آينده نشان داد كه پيش بينيهاى شيخ فضل الله رفته رفته جامه عمل به خود پوشيد و آزادى مطبوعات با انتشار گفتارهاى انحرافى و مخالفت با احكام شريعت و نگهبانان آن به حدى گسترش يافت كه ناخرسندى ساير علماى بزرگ را از آزادى مطلق مطبوعات برانگيخت و در مجلس دوم تلگرافى از آخوند خراسانى و مازندرانى به ناصرالملك ارسال شد و ضمن اعلام ناخوشنودى علما از مشروطه گران و شيوه كار مجلس دوم و لامذهب بودن بعضى از شخصيتهاى سياسى ، به آزادى مطبوعات و عدم حق نظارت خود بر نشر مطالبى كه مربوط به مسائل مذهبى است اعتراض نمودند.
بدين ترتيب اگر شيخ فضل الله با اساس آزادى مشروطه به مخالفت برخاست به علت خصلت خود آزادى نبود بلكه چون اين آزادى را ارمغان انديشه هاى غربگرائى و همچنين مقدمه ديگر آزاديهاى مطلق اجتماعى و اخلاقى كه نوعى دهن كجى و بى ارزش ساختن و شكستن حرمت قيودات شريعت از آن تلقى مى شد آن را اساس ميشوم و مؤ دى به گمراهى مى خواند و مى گفت : (قبول مشروطه غيرمشروعه ، باعث رواج فحشا و آزادى شرب خمر و مفاسد ديگر و افسار گسيختگى مردم و بى اعتنائى اوليا به اصول و مبانى و... خواهد بود)(265)

ابوبكر بن عياش و سخن حق او در برابر حاكم ظالم
يحيى بن عبدالحميد حمانى گويد در ايام حكومت موسى بن عيسى هاشمى در كوفه از منزل خود خارج شده بودم در بين راه ابوبكر بن عياش ‍ قاضى مرا ديد و گفت : اى يحيى همراه من بيا برويم پيش اين مرد ستمگر من متوجه نشدم منظورش كيست رفتيم تا رسيديم نزديك خانه آنجا به من گفت : اينكه من ترا كشيدم تا اينجا آوردم براى اين است كه آنچه من به اين مرد ستمگر گفتم بشنوى و شاهد باشى .
گفتم : او كيست ؟ گفت او فاجر كافر موسى بن عيسى است پس حركت كرديم چون به در خانه موسى رسيديم مردم همه در پشت در معطل بودند ولى ابوبكر همچنان رفت داخل خانه در حالى كه سوار الاغى بود و مرا نيز صدا زد كه بيا در پى من نگهبانان به احترام او مانع ورود من نشدند همچنان سواره رفت تا وارد ايوان شد و موسى به او احترام زيادى كرد و او را بر روى تخت خود جاى داد چون نشست نگاه كرد ديد من در كنار ايوان هستم و نمى گذارند وارد شوم پس مرا صدا زد گفت : بيا من رفتم در كنار آنها نشستم موسى پرسيد اين مرد سخنى دارد مى خواهد بگويد؟گفت : نه من او را آورده ام كه سخنانى كه من به تو خواهم گفت او شاهد آن باشد.
موسى گفت چه سخنى مى خواهى بگوئى ؟ابوبكر گفت : ديدم چگونه دستور دادى قبر مقدس حضرت سيدالشهداء حسين بن على پسر فاطمه زهرا عليهم السلام را تخريب و اهانت كردى و شخم زدى و زراعت كردى اطراف و حائر شريف را، از شنيدن اين سخن موسى بن عيسى چنان عصبانى و غضبناك شد كه نزديك بود بتركد و گفت : به تو چه ربطى دارد؟
ابوبكر گفت : گوش بده تا بگويم سپس گفت در عالم رؤيا ديدم به ديدن قوم و عشيره ام كه در نينوا هستند مى روم در بين راه ده خوك به من حمله كرده و مانع رفتن من شدند مردى از بنى اسد آمد و مرا از دست آنها خلاص كرد و من رفتم به حائر حسين عليه السلام مشرف شدم ديدم در مقابل حائر جماعتى توقف كرده اند و منتظر ورودند كسى به آنها گفت وارد شدن به حرم حسينى ممكن نيست چون اكنون وقت زيارت كردن ابراهيم خليل الله و محمد رسول الله صلوات الله عليهما است و در همراه آنها است جبرئيل و ميكائيل با گروه زيادى از فرشته هاى ديگر پس از خواب بيدار شدم و آنچه در خواب ديده بودم در بيدارى برايم اتفاق افتاد جز اينكه بجاى آن ده خوك ده نفر دزد و اشرار سر راه مرا گرفتند و اجازه ندادند كه من وارد حائر حسينى شوم و در واقع حائرى نمانده بود و زائرين از زيارت آن حضرت ممنوع بودند و تنها زائر آن حضرت پيامبران و فرشتگان بودند.
وقتى سخن به اينجا رسيد موسى بن عيسى گفت زبانت را ببند و اين سخنان احمقانه را نگو سوگند به خدا اگر اين سخنها را به ديگرى نقل كنى و به گوش من برسد گردنت را مى زنم و گردن اين مرد را كه بعنوان شاهد آورده اى نيز مى زنم .
ابوبكر گفت : در اين هنگام خداوند شر ترا از ما دفع خواهد كرد چون منظور ما از گفتن اين سخن جز رضاى خدا چيزى نيست در اين وقت موسى او را ناسزا گفت و از روى سرير به روى زمين انداخت و به ماءمورين دستور داد كه اين شيخ را بگيريد پس او را و مرا گرفتند و با شدت زدند و به اين طرف و آن طرف كشيدند و سر ما را به ديوار مى كوبيدند و بعضى از ماءمورين مى آمدند موى ريش مرا مى كندند و موسى مى گفت : بكشيد اين دو را و ابوبكر مى گفت :
((اللهم اياك اردنا و لولد نبيك غضبنا و عليك توكلنا))
پس ما را به حبس بردند و مدت كمى در حبس مانديم پس ابوبكر متوجه من شد وقتى ديد لباسهايم پاره پاره و بدنم غرق در خون است گفت : اى حمانى ما حق خدا از گردن خود ادا كرديم و خدا نيز اجر ما را ضايع نخواهد كرد و در نزد رسول خدا نيز ماءجوريم .(266)