مردان علم در ميدان عمل (جلد هشتم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۹ -


روحانيت و نهضت تحريم تنباكو
يكى از پرفراز و نشيب ترين دوران تاريخ ايران ، زمان سلطنت پنجاه ساله ناصرالدين شاه قاجار مى باشد كه تواءم با ضعف شديد حكومت از يك طرف و رشد افكار مترقيانه از طرف ديگر، دوران حساسى را بوجود آورده بود خصوص اينكه به دليل تلون مزاج ناصرالدين شاه و ضعف بنيه مالى دولت ، امتيازات گوناگون به اتباع خارجى خصوصا روسى و انگليسى اعطا مى شد.(300) يكى از آن امتيازات خانه برانداز امتيازنامه رژى (301) توتون و تنباكو ايران بود كه طى آن كليه معاملات ، خريد، فروش و صادرات تمام توتون و تنباكوى ايران به مدت 50 سال بابهاى اندك به ماژور تالبوت از مشاورين و نزديكان لرد ساليزبورى نخست وزير انگليس واگذار شد و دست ايرانيها از توتون و تنباكوى خود به كلى قطع گرديد.شاه و صدراعظم امين سلطان و كامران ميرزا نايب السلطنه در لندن در قبال اين ميهن فروشى و حدود دو ميليون ليره رشوه دريافت نمودند.(302) قطعا شاه فكر مى نمود با پولى كه از اين راه به دست خواهد آورد علاوه بر جبران هزينه سفر، مى تواند خرج سفر ديگرى را فراهم آورد.
به هر حال مستر تالبوت در سال 1307 هجرى قمرى شركتى انگليسى تاءسيس و جمع كثيرى از كاركنان انگليسى را راهى ايران نمود.

روحانيت و شروع مبارزه با رژيم
در شروع مبارزه با كمپانى و اهداف شوم و خطرناك آن ابتدا بايد توجه نمود كه اكثريت ملت به نحوى با كشت و مصرف خريد و فروش توتون و تنباكو رابطه داشتند و اين رابطه باعث مى شد هر تصميمى در مورد اجناس ‍ مذكور و خريد و فروش آن ، حساسيت مردم را بيش از پيش ‍ برانگيزد.
تاورنيه سياح معروف فرانسوى مى نويسد: ((ايرانيان از زن و مرد به كشيدن توتون خو گرفته اند كه بريدن از ايشان با بريدن زندگيشان يكسان است .بسيارى از آنها از نان توانند گذشت اما از توتون نتوانند گذشت . كارگران همان كه پولى بدست آورند يا مزدى مى گرفتند نخست بخشى از آن را براى خريد توتون جدا مى كنند)).(303)
شيخ حسن كربلايى مى نويسد: ((هر صنفى از مردم مناسب حال و كار خودشان به شرطى از مفاسد و مضار جانى و مالى اين كار پى بردند.على الخصوص اصنافى كه طرف داد و ستد اجناس دخانيه مملكت بودند و اين مردمان خمس مجموع مملكت بودند)).(304)
ژنرال سرپرستى سايكس انگليسى رئيس پليس جنوب مى نويسد: ((اين امتياز در وضع و حالت عمل آورندگان تنباكو و فروشندگان و نيز استعمال كنندگان تاءثير بخشيد.در ايران چه زن و چه مرد همگى استعمال دخانيات مى نمايند.(305)
ادوارد براون مى نويسد: ((رئيس كل گمرك ايران مقدار تنباكوى مصرف ساليانه را در ايران پنج ميليون و چهارصد هزار كيلوگرم و مقدار صادرات را به چهار ميليون كيلو گرم آمار مى دهد)).(306) در ادامه خواهيم ديد كه نزديك يك ميليون نفر در ايران توتون و تنباكو مصرف مى نمودند.
به اين ترتيب بخش اعظم ملت ايران در مبارزه با كمپانى رژى درگير شدند.آنهايى هم كه رابطه اى با دخانيات نداشتند، به دليل اينكه رهبرى مبارزه بر عهده روحانيت و تنها مرجع تقليد زمان بود به خاطر عرق مذهبى به صف مبارزين پيوستند.طبقات مختلف مردم سيل نامه ها و تلگرافات را بسوى نجف روانه و از مرحوم آيت الله ميرزا حسن شيرازى استدعاى رهنمون مى نمودند. مرحوم ميرزا طى نامه هايى مضرات انحصارها و امتيازاتى مانند بانك ، تنباكو، راه آهن و اجازه مداخله اتباع خارجه در امور داخله مملكت را منافى صريح قرآن مجيد دانسته و شاه را از آنها منع نمود.(307) اما برق ليره هاى طلاى انگليسى هوش از سر شاه برده بود و شاه زير بار نرفت .
مشيرالوزاره كاردار ايران در بغداد به دستور شاه حضور ميرزا رسيده از فوايد و منافع انحصار با ايشان گفتگو كرد.هر چه مشيرالوزاره بيشتر در فوايد و منافع آن سخن مى گفت ميرزا زيادتر اصرار در لغو آن مى كرد.ميرزا عاقبت به فرستاده شاه گفت : ((نگذاريد كارتان به آنجا بكشد كه وقتى ملجاء شويد و بخواهيد دست توسل به دامن ملت بزنيد ملت را ديگر دامنى نمانده باشد هنوز تا وقت است دولت را اگر در حقيقت رفع اين غائله ممكن نيست به ملت واگذار كند تا ملت خود در صدد رفع اين غائله برآيد و دولت اگر از عهده جواب بيرون نتواند آمد ملت از جواب حسابى عاجز نيست خصم را از عهده جواب بيرون تواند آمد)).و چون باز مشيرالوزاره ضعف دولت و ملت ايران را در مقابل انگليس به رخ ميرزا كشيد با آنكه مرحوم ميرزا هيچ ادعايى نمى كرد و متانت فوق العاده اى داشت فرمود: اگر دولت از عهده برنيايد من به خواست خدا آنرا بر هم مى زنم .(308)
عاقبت مرحوم ميرزا با صدور فتواى معروف خود در تحريم استعمال توتون و تنباكو اقدام عملى در بر هم زدن راءى را آغاز نمود: ((اليوم استعمال توتون و تنباكو باى نحو كان در حكم محاربه با امام زمان است .((فتوايى كه مسير تاريخ ايران را عوض نمود و اوراق زرينى در آن پديد آورد جمله اى كه كوبنده تر و قوى تر از هزاران سلاح آتشين ، استعمار انگليس و استبداد ناصرى را به عقب نشينى وادار نمود.

نتايج و پيامدهاى نهضت تحريم تنباكو
((نشان قدرت و نفوذ روحانيت در بين مردم ، احساس خطر غربيها و سعى دراز بين بردن آن نفوذ))
مقاومت مردم مسلمان ايران دربرابر انحصار تنباكو و مضرات ناشى از آن كه به رهبرى علما و خصوصا ميرزاى شيرازى به پيروزى رسيد زنگ خطرى جدى براى استعمار و استبداد را نواخت لذا آنان از آن به بعد، نفوذ روحانيون بين مردم را ساده نگرفتند و اقسام حيله ها را جهت كوبيدن علماى دين به كار بردند.

بيدارى ملت و اعتماد آنان به قدرت جماعت
استبداد كه درانديشه مردم شكست ناپذير مى نمود با شكست در اين جريان ، سطوت خود را از دست داد و مردم دريافتند كه در يك بسيج همگانى و خيزش عمومى قادرند آرمانهاى خود را پيش برده حق خود را بدست آورند و استبداد را به اطاعت وادارند.لغو امتياز ابرقدرت استعمارگر، به مردم آموخت كه در صورت تشكل و تداوم نهضت ، علاوه بر استبداد، مى توان بر استعمار نيز فائق آمد.
ادوارد براون مى نويسد: ((مردم ايران با يك راهنماى خردمندانه كامل و خويشتن دارى شگفت آورى نشان دادند كه صبر و شكيبايى را حدى است و مخلوق بى جانى چنانكه تصور شده بود نيستند و از اين پس ، آنها با تفكر و حساب سر و كار خواهند داشت و به ويژه بيدارى ملت را به عقيده من از آن تاريخ بايد آغاز شده دانست ...حيثيت انگلستان دستخوش تضييع سنگين از شكست احمقانه و خنده آور تنباكو گرديد.
طرح برقرارى جمهورى اسلامى و نهضت مشروطيت را نيز بايد از پيامدهاى بيدارى توده ملت در نتيجه نهضت تنباكو دانست .در حقيقت سه مسئله مهم كه صفحات درخشانى در تاريخ ايران باز كرده اند يعنى قتل ناصرالدين شاه ، طرح برقرارى جمهورى اسلامى و نهضت مشروطيت تبلور عينى و علمى بيدارى ملت هستند.

تجلى قدرت مرجع تقليد واحد
نظربه اينكه مرحوم ميرزاى شيرازى بعد از شيخ مرتضى انصارى يگانه مرجع تقليد شيعيان زمان خود به حكم او متابعت عامه يافت و تمام مردم و علما، غير از عده اى انگشت شمار كه آنان هم در مسير پرخروش قيام مجبور به اطاعت و لااقل سكوت شدند، اطاعت از آن حضرت را بر خود فرض دانستند.
اصولا هر موقع مرجع تقليد شيعيان درشخص واحدى تبلور يابد فرامين و دستورات وى ، بسيار نافذ خواهد بود.
اگر مراجع تقليد متعدد باشند حداقل با توجه به سليقه ها، امكان حركتهاى مهم و هماهنگ كم سو مى شود.عنايت به مسئله اعلميت در انتخاب مرجع ، مى تواند قدمى مهم درحفظ و پاسدارى از ارزشهاى اسلامى باشد.
حامد الگار مى نويسد: ((لغو امتياز تنباكو كه نفوذ روحانيون را افزايش داد اشتهاى بسيارى از علما را تيز كرد و بر آن شدند كه منشاء نفوذ را به خود اختصاص دهند... تمركز قدرت دردست مرجع تقليد واحد، ضرب شست خود را نشان داده بود.

اسلام و روحانيت تنها مانع نقشه هاى شوم استعمارگران
كارشناسان كشورهاى خارجى روى كشور ما مطالعه كردند همه مخازن زيرزمينى را كه كجا نفت دارد، كجا مس دارد، كجا طلا دارد و...دست آوردند، روحيه افراد كشور ما را هم سنجيدند كه چطوريست احساس ‍ كردند تنها چيزى كه مانع است و نمى گذارد نقشه هايشان لباس عمل بپوشد، و در مقابلشان سد مى باشد اسلام ، و روحانيت است آنان قدرت اسلام را ديدند كه براروپا سلطه پيدا كرد فهميدند كه اسلام واقعى مخالف با اين بساط است كه گسترده اند.
و نيز دست آوردند كه روحانيين واقعى را بهيچوجه نميتوانند تحت نفوذ خود درآورند و در افكارشان تصرف كنند لذا ازروز اول كه دست به استعمارگرى زدند حداكثر كوشش را به عمل آوردند كه اين خار را از سر راه سياست خود بردارند و دائره اسلام را كوچك و جامعه روحانيت را ضايع كنند با تبليغات سوء اين كار را كردند.
بطورى كه اسلام درنظر افراد بيش از چند مسئله نيست از طرفى بر آن شدند كه علماء و فقهاء اسلام را كه راءس جمعيتهاى اسلامى قرار دارند با تهمت و وسائل ديگر لكه دار و ضايع نمايند.
عمال استعمار، و دستگاههاى تربيتى و تبليغاتى ، و سياسى حكومتهاى دست نشانده و ضد ملى قرنها است كه سمپاشى ميكنند، و افكار و اخلاق مردم را فاسد مى سازند و به آنان تلقين مى كنند كه روحانيون و علماءنبايد در مقدرات كشور دخالت كنند نبايد سرنوشت ملت اسلام را در دست داشته باشند.
آن ها مى دانند امروز در دنيا 700 ميليون جمعيت وجود دارند 170 ميليون بلكه قريب به دويست ميليون شيعه وجود دارد همه پيرو علماء اسلامند مى خواهند فقهاء اسلام و رهبران مذهبى را در ميان مردم بدنام ساخته افراد را از آنان روگردان و منصرف نمايند و وانمود كنند كه كار روحانى فقط نماز خواندن ، و دعا، و ذكر گفتن است .

وانمود عمال استعمار از ديدگاه منطق امام (ع ) تكذيب مى شود
محمد بن يحيى ، عن احمد بن محمد، عن ابن محبوب عن على ابن حمزة ، قال سمعت ابا الحسن موسى بن جعفر(ع ) يقول اذا مات المؤمن بكت عليه الملائكة و بقاع الارض التى كان يعبد الله عليها، و ابواب السماء التى كان يصعد فيها باعماله ، و ثلم فى الاسلام ثلمة لايسدها شى ء لان المؤمنين الفقهاء حصون الاسلام كحصن سور المدينة لها.(309)
ابوالحسن موسى بن جعفر(ع ) مى فرمود چون مؤمن بميرد فرشته هاى آسمان و تيكه هاى زمين كه خدا را در آنها عبادت كرده ، و درهاى آسمانها كه عبادتش از آنها بالارفته بر او بگريند و دراسلام رخنه اى افتد كه چيزى او را نبندد زيرا مؤمنان مسئله دان دژهاى اسلامند مانند باروى شهر كه بر گرد آن است .
درباره متن روايت مذكور در همين باب (فقد العلماء) از كتاب كافى روايت ديگرى وارد شده كه به جاى (اذا مات المؤمن ) جمله (اذا مات المؤمن الفقيه ) دارد.

متن و مفهوم و مستفاد روايت
على بن ابراهيم ، عبن ابن ابى عمير، عن بعض اصحابه عن ابى عبدالله (ع ) قال اذا مات المؤمن الفقيه ثلم فى الاسلام ثلمة لايسدها شى ء.(310)
در صدر روايت اولى كه نقل كرديم كلمه (الفقيه ) را ندارد، لكن از ذيل آنكه تعليل مى فرمايد به (لان المؤمنين الفقهاء) الخ روشن و معلوم مى شود كلمه (فقيه ) از بالاى روايت افتاده باشد خصوصا با مناسبتى كه از جمله (ثلم فى الاسلام )كلمه (حصن ) و مانند آن استفاده مى شود كه جمعا مناسب با فقهاء است .
دراين قطعه كه مى فرمايد (مؤمنان فقيه دژهاى اسلامند) در واقع فقها را موظف و ماءموريت مى دهد كه نگهبان باشند يعنى از آراء، و عقايد و احكام ، نظريات اسلام نگهبانى كنند.
مسئوليت جميع رويدادها كه در بلاد اسلامى رخ مى دهد: خواه آن رويداد درباره امور اقتصادى ، اجتماعى ، نظامى ، فرهنگى و غير اينها راعهده دار باشند.
و مسلم است اين منطق امام (ع ) بهيچوجه جنبه تشريفاتى ندارد مثل تعارفاتى كه ميان افراد معمول است مثل اينكه پشت پاكت بهم مى نويسند.
حضرت مستطاب حجت الاسلام ، آيت الله ، نيست اگر فقيه منزوى باشد و در گوشه منزل بنشيند و در هيچ امرى از امور اجتماعى ، سياسى دخالت نكند احكام اسلام را انتشار ندهد، اهتمام به امور مسلمين نداشته باشد، قوانين اسلام را حفظ نكند، حدود و ديات را اجرا نكند به او (حافظ الاسلام ، يا حصن الاسلام ) گفته مى شود مسلما جواب منفى است .
قوانين و دستورالعملها هر چند راههاى نيل به سعادت مادى و معنوى را نشان داده باشند بدون پوشيدن لباس عمل نتيجه نخواهد داشت .
و بديهى است كه بدون قوه مجريه عمل به قانون امكان پذير نيست بويژه قوانينى كه هدف آنها سعادت حقيقى عقلى است و طبعا مخالف با آزادى در شهوترانى ، و خوشگذرانى است .
بدين جهت خداوند با فرستادن انبياء و مجموعه قوانين يك دستگاه اجرائى و حكومتى بوجود آورده و اطاعت مجريان الهى را(اولى الامر) جزء واجبات شمرده .

مثال :
اگر رئيس دولتى به سردارى ، يا صاحب منصبى دستور بدهد و بگويد (برو فلان منطقه را حفظ و حراست كن ) وظيفه نگهبانى او وجوب حفظ است و اجازه نمى دهد كه برود خانه بخوابد تا دشمن از فرصت استفاده كرده منطقه را از بين ببرد.
بلكه لازم است به هر نحوى كه ممكن است در حفظ منطقه كوشا باشد اگر بگويند، قسمتى از احكام اسلامى را حراست مى كنيم و در كنج خانه نخوابيده ايم .
مى گوئيم آيا حدود و ديات و قوانين جزائى را اجرا مى كنيد جواب منفى است در اين صورت در اينجا شكافى ايجاد گرديد در موقعى كه شما وظيفه نگهبانى داشتيد يك قسمت از ديوار خراب شد.
مرزهاى مسلمين و تماميت ارضى وطن اسلامى را حفظ مى كنيد مسلما نه ، قسمت ديگرى از ديوار فروريخت شما حقوق مساكين و فقرا را از ثروتمندان مى گيريد و به ارباب حاجت مى رسانيد نه ، و و و پس بقيه ديوار در اينصورت طبق روايت خراب شد.
بنابراين فقهاء طبق دستور مستفاد از روايت موظف و ماءموريت دارند بوسيله قلم و بيان در امور اجتماعى سياسى كشور شركت و دخالت كنند و پرچم اسلام را در سراسر كشور بلكه در كشورهاى خارج به اهتزاز درآورند و نشر احكام كنند و اسلام را به مردم معرفى و رواج بدهند تا غرب زده ها نگويند اسلام دين جامعى نيست .(311)

نظريه ولايت فقيه
ادبيات فقه سياسى
از آنجا كه پس از پيامبر اكرم (ص ) و خلافت خلفاى راشدين ، امر حكومت در اختيار اهل سنت قرار گرفت لذا كتابهايى از سوى نظريه پردازان به طرفدارى از چنين حكومت هايى نوشته شد.پديدار شدن اين كتاب ها، عموما به دستور و خواست حكام وقت صورت مى گيرد و پرواضح است كه چنين نوشته هايى نه در نقد نظام و وضع موجود، كه درتوجيه و تبيين سيستم هاى حكومتى وقت بود.سبك عمومى اين گونه كتاب ها به اين صورت بود كه پس از بيان مقدماتى در باب حكومت و ضرورت آن و ماهيت حكومت اسلامى ، به بيان چگونگى شكل گرفتن رابطه حاكم و محكوم يا خليفه و رعيت و حقوق و وظايف هر يك نسبت به ديگرى مى پرداختند.از آن جا كه اساس متقن و متفق در باب شخص حاكم و مشروعيت حكومتش وجود نداشت ، آراء و عقايد اظهار شده مختلف و گاه متضاد بود.
نوشته هاى بازمانده از آن ايام به خوبى نشان مى دهند كه چگونه يك حاكم ، به محض دست يافتن به قدرت - از هر طريق - مشروعيت مى يابد و از نظر همين نظريه پردازان ((واجب الاطاعة )) ((اولوا الامر)) تلقى مى شود.توجيه وضع موجود گاه بدانجا مى انجامد كه از ديد آنان اساسا عدم رعايت شرايط احراز حكومت نه قبل و نه بعد از دستيابى به قدرت مانع از حاكميت نمى شود.حاكم حتى اگر واجد حداقل شرايط لازم نباشد و عملا مشتهر به فسق و ظلم باشد، تنها به همين دليل كه غلبه دارد و حاكميت يافته است نمى توان عليه وى خروج كرد.
به علت سابقه طولانى اهل سنت در برخوردارى از حكومت ، نوشته هاى موجود به لحاظ قدمت و حجم تعداد قابل ملاحظه اى را تشكيل مى دهند.برخى ازمهم ترين آثار در قرون اوليه ظهور اسلام را مى توان چنين برشمرد:
الاموال عبدالله بن قاسم
الخراج قاضى ابويوسف
الحسبه فى الاسلام ابن تيميه
الاحكام السلطانه ابويعلى
الاحكام السلطانيه على بن محمد ماوردى
شيعيان به دليل نامشروع دانستن عموم حكومت هاى موجود در چالش ‍ اساسى با حكام وقت قرار داشته اند شيعه به عدم برخوردارى از حمايت حكومت ها و محروميت مستمر از دستيابى به قدرت و نبود يك چارچوب تئوريك خاص و مدون در خصوص حكومت و نحوه دستيابى به آن يا ويژگى هاى حكام ، در مجموع دو قرن اول پس از ظهور اسلام را بدون داشتن انديشه اى منسجم در باب حكومت سپرى كرد.پس از آن نيز آنچه كه بتوان به آن عنوان دستورالعملى براى اداره حكومت دانست تا مدتها وجود نداشت .آن چه در قالب انديشه هاى سياسى شيعه مطرح مى شد، به صورت پراكنده و در ميان بخش هاى مختلف ابواب فقه جاى مى گرفت .مباحث فقه سياسى در كتب فقهى به طور معمول ذيل مباحثى مانند جهاد، حسبه ، انفال ، اقسام ولايات و... مى آمد، اما به طور مستقل بخشى را به خود اختصاص نمى داد.همراه با مدون شدن ابواب فقه و سامان يافتن كلام و فقه شيعى ، به تدريج انديشه حكومتى از غربت و وابستگى به ابواب ناهمگون فقهى ، رهايى يافت و همپاى آراى فقهى - با كمى تاءخير - تحول و گسترش يافت .در سده هاى اخير به ويژه از قرن دوازدهم به بعد در قالب يك انديشه حكومتى اصيل و مبتنى بر آيات و روايات و متكى بر مباحث عقلى و علمى از سوى متفكران شيعى مذهب تحت عنوان ((ولايت فقيه )) ارائه شده است .
از قديمى ترين كتب كه در آن انديشه هاى سياسى شيعه در ذيل مباحث فقهى آمده است مى توان به كتب معروف ((الخراج )) تاءليف ابى الفرج قدامة بن جعفر (معروف به كاتب بغدادى ) اشاره كرد.اين كتاب در حدود سال 300 هجرى نوشته شده است .كتابهاى زير بخش هايى از انديشه سياسى شيعه را در دل خود جاى داده است كه با گذشت زمان كميت و كيفيت مباحث ارائه شده فزونى يافته است .
الخراج و المقاسمه سيد مدرس
السراج الوهاج فى حرمة الخراج ، شيخ ابراهيم قطيفى
كتاب الخراجيه ، محقق اردبيلى
كتاب الجهاد، نجاشى
قاطعة اللجاج فى حل الخراج ، محقق كركى
السياسة السلطانيه ، ابن مسكويه

ولايت فقيه احياى فريضه فراموش شده
1 - كاشف الغطا و اجازه او به فتحعلى شاه
با توجه به آن چه تاكنون گفته شد، بحث ولايت فقيه تا اوايل قرن سيزدهم به طور مستقل و به عنوان مقوله اى هم رديف ساير ابواب فقهى در نظر گرفته نمى شد.فقها و علماى دين در ذيل مباحثى چون نماز جمعه ، احكام عيدين و... استطرادا به موضوع نيابت عام فقها در زمان غيبت ، اشارات مختصرى داشتند.به عنوان مثال مى توان محقق كركى (فوت 940) را نام برد.وى دررساله اى كه درباب نماز جمعه تاءليف كرده است پس از ذكر اهميت نماز جمعه در دوران غيبت و تعيين شرايط ويژگيهاى امام مى نويسد: اصحاب ما اتفاق نظر دارند، در اين كه فقيه عادل ، امين ، جامع الشرايط افتا، كه از آن ، مجتهد در احكام شرعيه تعبير مى آورند، از ناحيه امامان معصوم (ع ) اگر حاضر بودند انجام مى دادند به عنوان نيابت فقيه جامع الشرايط انجام خواهد داد، زيرا كه فقها امين عادل از طرف آنان نيابت دارند.بدون ترديد همانطور كه امامان (ع ) در اجراى احكام الهى در صورتى كه شرايط اجازه مى داد موانعى دركار نبود از ملامت هيچ ملامت كننده اى نمى هراسيدند و نفس مقدسشان رادر اين مسير فدا مى نمودند، فقها نيز از آن جهت كه نايب آن مى باشند همينطور بايد باشند و زياد بودند كسانى كه فقيه بودند و نفس زكيه خودشان را فداى اين راه مقدس ‍ كرده اند.
تحولات و تطورات مختلفى كه در اوضاع و احوال جامعه و سياست روزگاران بعد از محقق كركى اتفاق افتاد و ضعف سياستمداران در حفظ بيضه اسلام و مملكت اسلامى ايران ، موجب شد تا فقيهان با درك مشكلات موجود فعالتر شده و راءسا نسبت به حل مشكلات و مسائل موجود اقدام كنند.در اين زمينه مى توان از مرحوم كاشف الغطا و اجازه معروف او به فتحعليشاه ياد كرد.در اين نوشته كه درواقع نقطه عطفى در تاريخ فقه سياسى شيعه محسوب مى شود و در هنگام جنگ ايران با روسيه خطاب به فتحعلى شاه نوشته شده .مرحوم كاشف الغطا به شاه اجازه مى دهد تا هزينه جنگ را از درآمد زمين هاى خراجى و از زكات و ساير منابع درآمد اسلامى تاءمين كند.اما آنچه مهم تر از اين اجازه است ، تشريح وضعيت فقها در زمان غيبت و لزوم حضور آنان در صحنه سياست و تصميم گيريهاى عمومى است .به دليل اهميت اين نوشته درتاريخ فقه سياسى معاصر شيعه ، متن آن را كه در بحث جهاد از كتاب ((كشف الغطاء)) آمده است را در اينجا درج مى كنيم .
((... در زمانى كه دشمن به كشور اسلامى تجاوز كرده است .اگرامام غايب باشد يا ظاهر باشد، ولى گرفتن اذن جهاد از او ممكن نباشد بر مجتهدان واجب است به جهاد دفاعى قيام كنند و مجتهد افضل مقدم است كه بايد خودش يا كسى كه او اذنش دهد رهبرى جنگ را به عهده گيرد و جايز نيست كه غير مجتهد، زمام جنگ را به دست گيرد و بر مردم واجب است از مجتهدى كه قيام به جهاد مى كند، اطاعت كند و مخالفت با او مخالفت با امام است و اگر مجتهد وجود ندارد، يا وجود دارد ولى دستور گرفتن از او و رجوع به او ممكن نيست ، بر افراد بصير و مدبرى كه از دقايق سياست و رهبرى جنگ آگاهى دارند، واجب كفايى است كه قيام بر جهاد دفاعى كنند و اگر نكنند همه آنان گنهكار و مستحق عقابند و اگر فقط يك نفر هست كه قابليت و لياقت رهبرى جنگ را دارد، بر آن يك نفر واجب عينى است كه با دشمن زشت سيرت روسيه و غيرروسيه كه تجاوز كرده اند، بجنگد و چون اذن گرفتن از مجتهد، با احتياط موافق تر و به رضاى خدا و تواضع و خضوع در پيشگاه پروردگار نزديك تر است ، من اگر مجتهد هستم و قابليت نيابت از سادات زمان (عليهم السلام ) را دارم ، به سلطان به سلطان ، خاقان بن خاقان ، مويد به عنايت خداى منان فتحعلى شاه كه خدا سايه او را بر سر مردم مستدام بدارد.اذن مى دهم كه آنچه براى هزينه جنگ و سركوبى اهل كفر و طغيان نياز دارد، از خراج و درآمد زمين هاى مفتوح العنوه و نظير آن و نيز از زكات طلا ونقره و جو و گندم و خرما و كشمش و شتر و گاو و گوسفند بگيرد و اگر اينها خرج جنگ را تاءمين نكرد و راه ديگرى براى تاءمين هزينه جنگ و دفع شراين دشمنان شقاوتمند وجود ندارد، مجاز است از اموال مردم سرحدات و مرزنشينان بگيرد، تا از جان و ناموس آنان دفاع كند و اگر باز هم خرج جنگ تاءمين نشد از اموال ديگر كه ازمرز دورند به اندازه هزينه جنگ بگيرد و بر هر مسلمانى واجب است امر سلطان را در دادن مال و اعزام نيرو اطاعت كند.))
نامه به اندازه كافى گوياست و نياز به شرح و توصيف بيشتر ندارد.به ويژه آن كه شيخ در مقدمه اين نوشته به تشريح دلايل اخذ اين تصميم مى پردازد و نقش فقها را به طور بسيار موجز و كاملا مؤ ثر و دقيق بيان مى كند.از خلال اين نوشته و ساير مكتوبات شيخ آشكار مى شود كه او، مجتهدان را داراى حق ولايت و حاكميت مى داند تا جايى كه حتى قيام به جهاد و رهبرى جنگ را صرفا منحصر به تصميم او مى داند.

2 - ملااحمد نراقى و احياى انديشه ولايت فقيه
اين انديشه سالها بعد توسط ملااحمد نراقى (احمد بن محمد مهدى نراقى متوفى به سال 1245) بسط و گسترش خاصى پيدا مى كند وى دركتاب مهمش به نام ((عوايد الايام )) كه كتابى در باب فروع مختلف فقه است ، عايده پنجاه و پنجم را به مساءله ولايت فقها اختصاص مى دهد.وى دليل طرح مبحث ولايت فقيه را به عنوان يك باب مستقل در كنارساير ابواب فقه راچنين اعلام مى كند.
((از آنجا كه فقهاى گذشته معمولا اختياراتى را به فقيه نسبت مى دادند و فقيه را حاكم در زمان غيبت مى دانسته ولى دليل برآن ذكر نمى كردند بر آن شدم تا اين مطلب را با دليل به اثبات برسانم )).
مرحوم نراقى در آغاز اين بحث به كليه آيات و روايات قابل استفاده اشاره مى كند و پس از طرح آنها با دلايل عقلى و فقهى به بررسى و اثبات آنها مى پردازد و در نهايت ولايت ((فقيه )) را در تصدى كليه شئون رهبرى و حكومت اثبات مى كند.وى درادامه بحث ضمن برشمردن ويژگيهاى يك ولى جامع الشرايط، حكم مشهور خود را بيان مى دارد كه تصدى حكومت بر چنين شخصى واجب و تبعيت مردم از وى در اين زمينه لازم و ضرورى است .
در پايان همين عايده ، نراقى بار ديگر به مساءله اختيارات و حوزه مسئوليت هاى فقيه بازمى گردد.وى در اين قسمت با كمال صراحت اعلام مى دارد كه كليه امورى كه تصدى آنها مربوط به امام معصوم است و آنچه مربوط به عامه مردم است ، بر عهده فقيه است .از نظر نراقى ، كليه امور عمومى كه ازنظر عقلى يا شرعى متصدى خاصى ندارد به ولى فقيه مربوط مى شود.ازاين مهم تر او كليه اختيارات و مسئوليت هايى را كه پيامبر و امامان به لحاظ حق حكومت بر مردم و حفاظت ازاسلام داشته اند فقها نيزدر زمان غيبت امام ، به همان ميزان از اختيارات و مسئوليت ها برخوردارند، مگر مواردى كه به استناد و يا اجماع از اين عموم و اطلاق خارج شده باشد موقعيتى كه او براى فقيه متصور است را هيچ يك از فقهاى قبل از او به اين صراحت تعريف و تحديد نكرده اند.او تا آنجا پيش مى رود كه كليه موردى كه به لحاظ حفظ دين و دنياى مردم و نظام اجتماعى عقلا لازم الاجراست و امورى كه شرع مقدس انجام آن را خواسته ولى مخاطب معينى ندارد، بر عهده فقيه مى گذارد، چرا كه تنها او مى تواند تصدى كليه اين امور را بر عهده بگيرد و كسى را حق تعرض به او نيست .(312)

وارثان پيامبران به طاغوتيان بتازند نه با آنها بسازند
پيامبران خدا براى نجات انسانهاى ناآگاه و مستضعف همواره در دو جبهه پيكار مى كردند از يك طرف با شرك در عبادت و پرستشهاى موهوم .
و از طرف ديگر با حكومتهاى جبار و طاغوتهاى زمان براى آنكه يكتاپرستى را پايه گذارى كنند و مردم را از عبوديتهاى موهوم آزاد سازند پيوسته با بت و بت پرستى در پيكار بودند گاهى با سلاح منطق و استدلال مبارزه مى نمودند و عقلهاى خفته را بيدار مى كردند و گاهى با تبر بتها را مى شكستند و عملا بى ارزشى خدايان دروغين را به مردم معرفى مى كردند و براى آنكه حكومتهاى طاغوتى را براندازند و زنجيرهاى بردگى را پاره كنند و مردم را از قيد اسارت برهانند در مقابل مستكبران قدرتمند قيام مى كردند، با نيروى ايمان فرعونها و نمرودهاى زمان را از كرسى خدائى به زير مى كشيدند.
پيشواى گرامى اسلام در هدايت گمراهان و حمايت محرومان دردمندى بود ناآرام و بى قرار و از عاليترين احساس بشردوستى برخوردار بود او از جهل و نادانى ، ظلم و بيدادگرى و بدبختى و سيه روزى مردم به شدت رنج مى برد...
على عليه السلام در نامه اى به يكى از فرمانداران خود چنين نوشت :
((اءاقنع من نفسى بان يقال اميرالمؤمنين و لااشاركهم فى مكاره الدهر و اكون اسوة لهم فى جشوبة العيش )).(313)
آيا درباره خويش به اين قانع باشم كه مرا اميرالمؤمنين بخوانند و من در آلام و مصائب مردم شركت نداشته باشم و در سختى و گرفتارى زندگى الگوى آنان نباشم ؟
گزارشى به على عليه السلام رسيد كه : سپاهيان معاويه به شهر انبار هجوم آوردند فرماندار شهر را كشتند و پاسداران شهر را پراكنده ساختند بعضى از سربازان معاويه به منزل زنان مسلمان و غيرمسلمان وارد شدند و خلخال و دستبند، گردن بند و گوشواره را از برشان بيرون كردند و آنان براى دفاع از خود وسيله اى جز زارى و استرحام نداشتند سپس لشگريان معاويه با غنائم زياد از شهر خارج شدند.
اين گزارش رنج آور آن حضرت را چنان متاءلم و ناراحت كرد كه با خطابه اى تند و مهيج شرح جريان را به اطلاع مردم رساند و در خلال سخنان خود فرمود:
((فلو ان امرء مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما بل كان به عندى جديرا.
اگر مرد مسلمان بر اثر اين قضيه از شدت اندوه و تاءسف بميرد ملامت ندارد بلكه در نظر من چنين مرگى شايسته است .(314)
پيامبران خدا و پيشوايان بر حق مسلمين اين چنين بودند آيا وارثان پيامبران و علما و مراجع و رهبران اسلام نبايد چنين باشند و تنها به فكر نماز و ذكر و دعا و مستحبات اكتفا كنند و با طاغوتيان و دشمنان اسلام بسازند بجاى آنكه بر آنها بتازند قضاوت با شما خوانندگان گرامى .

همگام با تحول زمان
زمان به سرعت پيش مى رود، قيافه جهان در هر لحظه درحال تغيير است ، فرضيه ها و تئوريهاى علمى و صنايع جاى خود را به فرضيه هاى جديدتر مى دهند، احتياج و نيازمنديهاى جامعه ها به موازات پيشرفت علوم و تمدن روزافزون است ، در عين حال بشر از چيزهائى بى نياز شده ، و به اشياء ديگرى شديدا نيازمند مى شود.
پيروزى و كاميابى از آن كسانى است كه به شرائط و مقتضيات زمان آگاه گردند، و فعاليتهاى مثبت خود را با زمان هماهنگ سازند كارى پيش نگيرند كه زمان آنرا طرد كرده ، و جامعه خويش را از آن بى نياز مى داند.و در روش ‍ كار خود از آخرين متدها و سيستم هاى صحيح ، پيروى كنند، در غير اين صورت نقشه هاى خود رانقش بر آب كرده ، و هرگز در صحنه زندگى پيروز نخواهند گرديد.
پيشواى بزرگ مذهب ما امام صادق (ع ) در يك جمله كوتاه و پرمغز به اين حقيقت اشاره كرده و چنين مى فرمايد: كسى كه به اوضاع زمان خويش آشنا گردد؛ هرگز مورد هجوم امور ناگهانى و پيش بينى نشده واقع نمى شود.(315)
اين سخن يك جهان ارزش دارد، و اگر همه ملل عقب مانده به اين اصل توجه مى كردند هرگز مغلوب ملل فاتح نمى گشتند، بيشتر ناكاميها و بدبختيها، روى غفلت از اوضاع و تحول شگرف و عميقى است كه در ملل پيشرفته بوجود مى آيد ولى ملتهاى ضعيف از آنها غالبا بيخبرند.

اروپا درقرون وسطى
روم و بسيارى از نقاط اروپا در قرون وسطى از تمدن درخشان اسلامى و قدرت نمائى ارتش يكتاپرستى ، و نبوغ و پيشرفت مسلمانان درعلوم و صنايع و فنون نظامى ، در بيخبرى كاملى بسر مى بردند، و به قدرى غفلت زده و بى اطلاع بودند، كه وقتى كه سربازان اسلام ((قسطنطنيه )) را محاصره كرده بودند، محور بحث آنان درمراكز علمى اين بود كه آيا سر يك سوزن چند فرشته مى تواند جاى بگيرد؟! يك چنين ملت بيخبر از اوضاع زمان و دگرگونيهاى ملل جهان ، بايد در آتش جهل و نادانى خود بسوزند، و مدتها از كاروان تمدن بازبمانند.
ولى متاءسفانه اين بيمارى بعدا از غرب به شرق سرايت كرد، و كشورهاى اسلامى پس از يك ترقى چشمگير آنچنان ديوار و سد آهنين دور خود كشيدند كه از ترقيات شگرفى كه نصيب ملل باختر زمين شده بود، كاملابيخبر بودند، و رهبران آنها موقعى بيدار شدند كه اروپا دژ علوم و صنايع را تسخير كرده بود.
شكستهاى پياپى دولت عثمانى از ملل اروپا ملل اسلامى را بيدار نكرد، حتى وقتى چشمهاى آنها به هواپيماهاى دشمن كه سينه فضا را مى شكافتند، افتاد، گروهى با كمال وحشت تصور نمى كردند كه اين عمليات مربوط به بشر باشد بلكه خيال مى كردند اين كار، كار فرشته ها و پريها است (316)!
قرن نوزده ميلادى ، قرن طلائى صنايع و اختراعات بود، ولى اميران ما در آن دوران گرفتار كشمكشهاى داخلى و زد و خوردهاى ملوك الطوائفى بود، و زمامداران آن قدر در خواب فرو رفته بودند كه از آن صفحه گيتى كاملابى اطلاع بودند.بد نيست به عنوان نمونه اين خبر را بشنويد.
در دوران زمامدارى فتحعلى شاه ((ناپلئون )) در صدد تسخير هند برآمد، و مى خواست كه آن كشور زر خيز را از چنگال كمپانى انگليسى درآورد، براى جلب توجه دولت و ملت ايران نامه اى به شاه قاجار نوشت ولى در سرتاسر دربار ايران يك نفر پيدا نشد كه نامه ناپلئون را ترجمه كند!و از دادن نامه به كنسولگرى فرانسه روى مصالحى خوددارى كردند ناچار نامه به كنسولگرى ايران در بغداد فرستاده شد كه تا بعضى از اعضاى آن كه به زبان فرانسه آشنائى داشت ، نامه را ترجمه كند!(317)
بطور مسلم يك چنين ملت هرگز نمى تواند با كاروان تمدن همگام گردد، و استقلال سياسى و اقتصادى و فرهنگى خود را حفظ كرده روى پاى خود بايستد.

انگيزيسيون پاپ
محكمه تفتيش عقائد كه پاپها تشكيل دادند، نمونه بارز از عدم آشنائى به اوضاع زمان بود، آنها مى خواستند با تشكيل محكمه تفتيش عقائد، و زجر و شكنجه دانشمندان و سركوب ساختن هر نوع تحول فكرى و علمى كه برخلاف كتب تحريف شده آنها بود، قدرت جهانى خود راحفظ كنند ولى از تحولات عميق و اصيل كه در دل توده هاى عظيم مردم بوجود آمده بود كاملاغفلت داشتند، و جهشهاى فكرى دانشمندان - تقاضاى زمان را ناديده مى گرفتند - لذا پس از يك شكست رسوا ناچار شدند مسير خود را عوض كنند و به حمايت از علم و دانش و دانشگاه برخيزند!، و با تاءسيس ‍ دبستان و دبيرستان و دانشگاه ، با خدمات اجتماعى و علمى ، و با پيدا كردن راه به دل اجتماع ، بار ديگر موقعيت خود را تجديد كنند.

اميركبير مردى كه روح زمان را درك كرده بود
در قرن 19 ميلادى از ميان توده مردم نابغه اى كه بعدا ((اميركبير)) لقب يافت برخاست ، او روح و شرائط زمان را درك كرده بود، او احساس مى كرد كه قسمت مهمى از بدبختى و تيره روزى مشرق زمين بر اثربيخبرى از تحولات عميقى است كه در ميان ملل غرب بوجود آمده ، و براثر بى اطلاعى و عدم هم آهنگى دو محيط شكاف عميقى ميان اين دو قسمت جهان پديد آورده است ، و تا اين فاصله پر نشود، و مخصوصا تا ملت ايران خود را با شرائط صحيح زمان تطبيق ندهند، و با اوضاع و مقتضيات منطقى روزگار آشنا نشوند، سيادت ملت باختر زمين بر شرق و مخصوصا ايران مسلم و ابدى خواهد بود.
او در پرتو نبوغ مخصوص خود درك كرده بود كه دوران جنگ باشمشير و تير و كمان سپرى شده است و ماشين و كارخانه هاى عظيم طرز توليد را دگرگون ساخته است .
امير در اوائل سال 1266 هجرى قمرى مطابق 1849 ميلادى اولين سنگ بناى دارالفنون را گذارد و ساختمان قسمت شرقى آن را در اواخر 1267 به پايان رسانيد، و شخصى را كه صد در صد مورد اطمينان وى بود به ((وين )) فرستاد كه يك نفر معلم پياده نظام ، يك معلم توپخانه ، يك معلم سواره نظام ، يك معلم هندسه ، يك استاد معدن شناس ، دو نفر معدنچى ، يك استاد طب و جراحى يك نفر داروساز از كشور اتريش با حقوق سالى چهار هزار تومان كه در آن زمان حقوق بسيار گزافى بود براى مدت پنج سال استخدام نمايد!.
امير در پرتو احاطه به اوضاع جهان دريافته بود كه يكى از علل بدبختى كشورهاى عقب افتاده اينست كه اقتصاد وابسته به كشورهاى صنعتى غرب آنها را بصورت بازار كالاهاى غرب درآورده است ، و اروپا را بصورت توليد كننده ، و ما را در رديف مصرف كننده كالاهاى آنان قرار داده است ، اين وابستگى و به عبارت بهتر اين دريوزگى سبب شده است كه استعداد و صنعت ايرانى به كلى از بين برود، و ايرانى هوشمند بايد بسان كارگر كار كند و مزد بگيرد و زندگى نمايدآن هم چه زندگى ؟
خدمات اميركبير به صنايع داخلى و حمايت وى از صنعتگران محلى درصفحات تاريخ مضبوط است و از حوصله مقاله ما بيرون مى باشد.

كجاوه داران ايران
روزى كه مسافرت با اتومبيل در ايران رواج مى گرفت و بازار مسافرت با اسب و الاغ رونق خود را از دست مى داد، گروهى به حمايت از اين طبقه برخاسته و جدا از مقامات مسئول مى خواستند كه پروانه كار اتومبيل داران را لغو كنند!
ولى اگر آنان به جاى اين اصرار بيجا، كمى با اوضاع زمان آشنا مى شدند، و فورا وضع خود را با مقتضيات روزگار تطبيق داده ، با شكست قطعى روبرو نمى شدند.(318)

بخش پنجم : پايان زندگانى هر كس به مرگ اوست جز مرد حق كه مرگ وى آغاز دفتر است
شهادت و رحلت با عزت
آيت الله سيد رضا صدر مى گويد: انسانهائى هستند كه از مرگ خود آگاهند، من خود در مشهد بودم حاج آخوند به من گفت : به پدرت بگو: من مى ميرم و بايستى تو در نماز من شركت كنى .عصر همان روز داماد حاج آخوند خبر داد كه حاج آخوند درگذشته است .(319)

محمد بن عثمان از روز فوت خود خبر داد
روايت شده است كه : محمد بن عثمان (دومين نائب خاص امام زمان عليه السلام ) روز فوت خود را به مردم خبر داد و پيش از فوت مهيا شده بود و قبرى براى خود ساخته بود و نقاشى را امر كرده بود كه در سائجه آيات قرآنى و اسماء ائمه عليهم السلام نقش كند كه او را تكيه گاه او قرار دهند و روز فوتش مطابق شد با همان روزى كه خبر داده بود و سال وفات آن جناب سنه 303 يا 304 بوده و قريب به پنجاه سال به اين منصب مفتخر بو و قبر شريفش در بغداد نزديك دروازه سلمان درميان قبرستان قبه عاليه دارد و در آنجا معروف است به (شيخ خلانى ).(320)
بكير بن اعين وقتى وفات يافت حضرت صادق عليه السلام پس از شنيدن خبر فوت او فرمود:
((لقد انزله الله بين رسوله و اميرالمؤمنين عليهما الصلوة ا والسلام )).
خداوند او را نازل كرد در بين پيامبرش و اميرالمؤمنين عليهماالصلوة والسلام و آن حضرت هر وقت بكير را ياد مى كرد مى فرمود: رحم الله بكير و الله فعل .خدا رحمت كند بكير را سوگند به خدا در كار خود كوتاهى نكرد.قبر بكير در دامغان مشهور است .(321)

آقاى آخوند ملامحمد كاظم خراسانى فوت كرده
يكى از عرفاى ايران كه به مكه مشرف شده بود و داشت از مكه به عراق بازمى گشت در راه خواب عجيبى ديده و آن را بعدا براى مرحوم آقا ضياءالدين عراقى اين طور نقل مى كرد: كه خواب ديدم كه به نجف آمده ام به محض ورود مشاهده كردم كه جمعيت عظيمى پشت جنازه اى حركت مى كنند پرسيدم : چه خبر است ؟
گفتند: آقاى آخوند (ملامحمد كاظم خراسانى ) فوت كرده است و آن جنازه آن مرحوم است كه مردم دارند تشييع مى كنند، من با زحمت زياد از ميان انبوه مردم عبور كردم و خود را به جنازه رساندم و ناگهان مشاهده كردم كه آقاى آخوند در پيشاپيش جنازه در حركت است جلو رفته سلام كردم پرسيدم مگرشما نمرده ايد؟فرمود:
هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عش
ثبت است بر جريده عالم دوام ما
اين شعر را در حالى كه با مهربانى جواب سلام مرا داد تبسم كنان مى خواند من از شدت هيجان بيدار شدم و تاريخ آن شب را يادداشت كردم بعد كه فوت ايشان رسيد غرق حيرت شدم زيرا دريافتم كه ايشان در سحرگاه همان شب كه من آن خواب را در راه مكه ديده بودم وفات يافته بود.(322)

چند خاطره از شهيد شيخ فضل الله نورى پيش از دستگيرى
حماسه مرگ و پايدارى شيخ فضل الله نورى بينش ضد بيگانه و ضد استعمارى عالمان شيعى را نشان داد او آنچنان قوى و با صلابت اين فراز بلند از تاريخ زندگانى پر خروش خود را طى كرد كه تمام بافته هاى تهمت و افتراى روزنامه نگاران و تاريخ نويسان و ناظران سياسى و سفارتخانه ها را رشته ساخت و به جاى آنكه يادى از آن كنند آن را در بوته ابهام و يا به فراموشى سپردند كه گوئى چنين واقعه اى رخ نداده است ...
اعظام الوزاره به نقل از پدر خود مى نويسد: يكى از آن روزها كه گفته مى شد مجاهدين (مشروطه خواهان ) از رشت تا قزوين آمده اند و سردار اسعد بختيارى هم با عده خود به قم وارد شده اند من و جمعى از علما و طلاب در حوزه درس منزل حاج شيخ فضل الله بوديم .(323)
به گفته مديرنظام ملازم شيخ وضعيت شهر تهران وخيم بود مشروطه طلبان شهر را زير آتش خود گرفته بودند از آن روز در خانه فقط من بودم و ميرزا عبدالله واعظ و آقا حسين قمى و شيخ خيرالله و همان روزها آقا مريض بود روز چهارم آقا همه را صدا كرده فرمود: عزيزان من اينها با من كار دارند نه با شما اين خانه مورد هجوم آنها خواهد شد از شما هم هيچ كارى ساخته نيست من ابدا راضى نيستم كه بيهوده جان شما به خطر بيفتد برويد به خانه هاى خودتان و دعا كنيد... ايشان هم پس از آه و ناله رفتند من ماندم و آقا... روز گذشته اش در اتاق بزرگ همه جمع بوديم ...(324)
همچنين سيد فخرالدين جزائرى ديگراز شاهدان عينى حوادث مى گويد: پدرم كه در سلك شيخ فضل الله بود و به وى ارادتى خاص داشت روز قبل از دستگيرى شيخ به من گفت : براى شيخ خيلى نگرانم حتما از ايشان خبرى بياور كه در اين شهر آشوب زده مانده و اگر هست در چه حاليست ؟
من رفتم به خانه شيخ و هيچ گمان نمى كردم درب بيرونى باز باشد از روى جوانى خيال مى كردم يا به سفارتى پناهنده شده و يا خود را مخفى كرده با تعجب وارد شدم سلام عرض كردم شيخ با محبت جواب فرمودند و سپس ‍ با شوخى گفتند: لوله هنگ دانه اى چند است ؟(يعنى بسيار دنبال جا و سوراخى براى پناه بردن به آن هستند) اين آيه را خواندم .
((ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا))(325)
به هر حال نشستم ... در ضمن صحبت يكى از حاضران عرض كرد: شما كه خود مى فرمائيد من از اول مى دانستم و قطع داشتم در مقابل اين همه سيل بنيان كن نتيجه خواهم گرفت با اين حال چرا اقدام فرموديد؟
مرحوم شيخ دستى به محاسن كشيده فرمود: مى دانى چرا اقدام كردم و تا آخرين لحظات عمر ادامه خواهم داد براى اينكه اگر صد سال ديگر بعضى از مسلمانان بروند در قعر زمين ها و سردابها دور هم جمع شوند و با كمال ترس درد دل بكنند و بگويند صد سال قبل علماى شيعه دست بهم دادند و ريشه اسلام را كندند لااقل يكى بگويد يك آخوند طبرسى و پيروانش ‍ مخالفت كردند آرى براى همين والسلام ... مگر شهداى كربلا نميدانستند در مقابل آن همه قدرت مقاومت نمى توانند بكنند. (326)
شيخ از شنيدن پناهنده شدن امام جمعه تهران به سفارت روس بسيار ناراحت شد و رنگش برافروخت ، فرمود: اى واى براى اسلام ديگر چه باقى مانده كه اجانب بگويند علماى اسلام كه سنگ ديانت به سينه مى زنند و از خودگذشتگى نشان ميدهند پاى جان كه در كار مى آيد مى روند به كفر پناهنده مى شوند.(327)
به نوشته سيد ضياءالدين درى اصفهانى روزى شخصى نزد شيخ آمد و گفت : در انجمن مشروطه طلب گفتند: مى خواهيم شيخ را در ميدان توپخانه دار بزنيم ، فرمود: مرا دار بزنند؟ گفت : آرى ، فرمود: گمان نمى كنم چنين سعادتى داشته باشم ، اگر مرا دار بزنند زهى سعادت من كه در راه حمايت از اسلام شهيد شوم ...(328)
او با روحى بزرگ و ايمانى راسخ و توكلى خالص تسليم قدرت و مشيت الهى در خانه خود در محله سنگلج باقى ماند و نه سالدات روسى در خانه اش گذاشت و نه تفنگحى ، درسش را هم ترك نكرد كه همين اعجاب مشروطه خواهان را برانگيخت .(329)