مردان علم در ميدان عمل (جلد هشتم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۱۰ -


محاكمه شيخ نورى بوسيله شيخ ابراهيم زنجانى
مخالفان شيخ با فتح تهران ، فرصت را مغتنم شمرده نزد مجاهدان ويپرم خان ارمنى كه دو روز بود به رياست كل شهربانى منصوب شده بود رفته و اظهار داشتند كه هرگاه شيخ نورى زنده بماند امكان دارد در سراسر كشور مردم راوادار به مخالفت با فاتحان تهران كند و حركتى مذهبى توسط مردم بر عليه آنها بوجود آورد و اگر فرصت از دست برود بيم وقوع همه گونه حوادث مخاطره آميز خواهد رفت .
يپرم خان كه نه مسلمان بود و نه ايرانى تصميم گرفت تا زمانى كه مردم هيجان زده هستند اعدام شيخ را بموقع اجرا بگذارد، تصميم بازداشت او در منزل سپهدار گرفته شد و بدين ترتيب روز 11 رجب 1327 ه‍ ق عده اى قريب هفتاد هشتاد نفر از مجاهدان ارمنى مسلح به فرماندهى يوسف خان ارمنى به خانه مجتهد بزرگ تهرانى يورش بردند و خانه را محاصره كردند از ديوارها بالا رفته و پشت بامها را اشغال نمودند به گزارش نادعلى (پيشكار مخصوص شيخ ) آقا در كتابخانه بودند و حال نداشتند وقتى صداى حمله را شنيدند فرمودند: باز چه خبر است در اين وقت رئيس مجاهدان جلو آمد و گفت : بفرمائيد با هم برويم آقا به در و بام نگاهى كرد وفرمود: اين همه تفنگچى براى گرفتن من يك نفر؟
سپس درميان شيون و زارى و ناله اهل خانه يوسف خان دست ايشان را گرفته كشان كشان بيرون آورد و توى درشكه انداخته فرمان حركت داد و يكسره شيخ را به اداره نظميه بردند و در آنجا زندانى كردند تا اينكه 13 ماه رجب روز ولادت على عليه السلام بعد از ظهر آقا را از بالاخانه نظميه پائين آوردند و مرا با چند نفر مجاهد ماءمور كردند تا ايشان را به عمارت گلستان ببريم در گلستان عمارتى بود به اسم عمارت خورشيد كه سه تالار بزرگ داشت وارد يكى ازتالارها شديم وسط تالار ميزى قرار داده بودند شش نفر روى نيمكتى نشسته بودند سه نفراز آنها مستنطق (بازجو) بودند در راءس ‍ اين شش نفر شيخ ابراهيم زنجانى قرار داشت كه فورا از آقا سؤالاتى كرد از اول تا آخر از تحصن در شاهزاده عبدالعظيم پرسيد كه چرا رفتى ؟چرا آن حرفها رازدى ؟چرا آن چيزها را نوشتى ؟پول از كجا مى آوردى و از اين قبيل چيزها و آقا همه را جواب مى داد خيلى مى خواستند بدانند كه آقا مخارج حضرت عبدالعظيم را از كجا مى آورده آقا هم يكى يكى قرضهاى خود را مى شمرد و آخر گفت ديگر نداشتم كه خرج كنم وگرنه باز هم در حضرت عبدالعظيم مى ماندم .
ضمن استنطاق آقا اجازه نماز خواست اجازه دادند آقا عبايش راروى صحن اتاق پهن كرد و نماز ظهرش را خواند اما ديگر نگذاشتند نماز عصرش را بخواند، آقا اين روزها پايش هم از همان وقت تير خوردن درد مى كرد زير بازوى او را گرفتيم روى همان صندلى نشانديم استنطاق شروع شد... شيخ ابراهيم موقع استنطاق خيلى بى حيائى مى كرد...(در آخر محاكمه گفت ) ديگربس است او را به ميدان توپخانه ببريد وصيتى ندارى ؟
شيخ گفت : من نماز ظهر را خوانده ام ، نماز عصرم مانده است ، زنجانى گفت : اين مردم كارهاى مهمتر از نماز تو دارند بيهوده نبايد آنها را معطل گذاشت .(330)

پيام پايدارى به شيخ شهيد در ضمن يك بيت
به گزارش حسين خاكباز (فرزند حاج آقا محسن عراقى از روحانيان سرشناس دوران مشروطه ) نقل كرد در روزهاى تحصن شيخ فضل الله درحضرت عبدالعظيم گروهى به پدرم مراجعه كردند و از فشار و سختى و ضيق امكانات كه براى شيخ پيش آمده بود، گفتند و او مبلغى پول با بيت شعرى تقديم كرد:
من نمى گويم سمندر باش يا پروانه باش
چون به فكر سوختن افتاده اى مردانه باش
همچنين به گزارش شوشترى (سيدمحمد على ) شيخ پس از كشته شدن داراى خانه و كتابخانه اى بود كه در صورت فروش حتى ثلث قروض آن مرحوم را پرداخت نمى كرد قروض زيادى كه داشت يا طلبكاران به طيب خاطر بخشيدند يا ارباب خير قسمتى از آنها را پرداخت نمودند.(331)

امام جمعه تهران پناهنده سفارت روس مى شود
سيد ابوالقاسم امام جمعه متولد 1282 ه‍ ق پسر بزرگ حاج سيد زين العابدين امام جمعه ظهير الاسلام و نوه دخترى دوستعلى خان معيرالممالك (نظام الدوله ) بود در سال 1304 حاج سيد زين العابدين امام جمعه او را براى تكميل تحصيلات به نجف فرستاد و در آنجا نزد حاج ميرزا حبيب الله رشتى مشغول به درس شد و پس از گذشت چند سال به ايران مراجعت نمود در سال 1321 ق پس از فوت پدرش امام جمعه تهران شد و چندى بعد 1323 ق با دختر مظفرالدين شاه شكوه الدوله (زن موقر السلطنه ) ازدواج نمود در جنبش مشروطه چون داماد شاه بود طرفدار حكومت وقت بود در سال 1327 ق به سفارت روس پناهنده شد سپس به اروپا رفت و پس از چند سال توقف به ايران مراجعت كرد و در سال 1306 خورشيدى در سن 62 سالگى در تهران درگذشت .(332)

پسر شيخ شهيد پاى دار پدر شادى مى كند
ميرزا مهدى نورى اولين فرزند پسر شيخ فضل الله در عراق به دنيا آمد پس ‍ ازتحصيلات و بازگشت به ايران وارد مسائل سياسى و حزبى شد و به عضويت انجمن مخفى مشروطه خواهان كه بخشى از فراماسونى بود درآمد و پس از فتح تهران وارد وزارت عدليه و حزب دموكرات شد و از سران آنهاگرديد وى طرح مبارزه با شيخ فضل الله را به انجمن تقديم كرد در انجام قتل پدر سهم بسزائى داشت و به گفته دقيق ترين مردم با رفتار ابلهانه پاى دار ايستاده هرزه درائى به پدر مى كرد و به مجتهدان طرفدار مليون اين كار غم انگيز را تاءكيد و شتاب در پايان دادن آن داشت و مردم را تحريك و خود كف زنان شادى مى نمود سرانجام در تاريخ 3 ربيع الاول 1333 ه‍ در تهران بوسيله آقا جان سنگتراش قزاق با چهار گلوله به زندگيش خاتمه داده شد و در ابن بابويه به خاك سپرده شد.(333)

سوء قصد نافرجام به شيخ فضل الله نورى
برقرار نشدن دوباره مجلس و مشروطيت به تحريم شيخ بسيارى از مشروطه خواهان و غربگرايان را ناخشنود ساخت از اين رو برخى روشنفكران سرسپرده كه ازمخالفتهاى شيخ خشمگين بودند و از سوى ديگر انتقام از دولت و درباريان غير ممكن بود با كمك سفارتخانه بريتانيا قصد قتل شيخ فضل الله در سفارت تهيه و توسط عامل آنها به دست ((كريم دواتگر)) از كميته مجازات (كه اعضاى اين كميته را اكثرا بهائيان و مشروطه خواهان افراطى تشكيل داده بودند) و ديگر همدستان او در شب 16 ذى الحجه 1326 ه‍ ق به اجرا گذاشته شد حادثه هنگامى پيش آمد كه شيخ با فرزندش همراه دوستان از نماز شبانه به منزل بازمى گشت چند گلوله به سمت او شليك شد و از ناحيه پا زخمى گرديد و چون ضارب قصد خودكشى داشت وى را دستگير نمودند و در بازجوئى كه از او بعمل آمد اسامى افرادى به ميان آمد كه با سفارت انگليس در ارتباط بودند.
كريم دواتگر ضارب شيخ فضل الله كه قاتل چند شخصيت ديگر نيز بود خود به دست همين كميته ترور شد.(334)

سيد عبدالله بهبهانى و سياستمدارى او
سيد عبدالله مجتهد بهبهانى از پيشوايان بزرگ مشروطيت پسر سيد اسماعيل مجتهد بهبهانى (متوفى 1295 ه‍ ق ) بوده و سيد عبدالله در سال 1262 ه‍ ق در نجف متولد و از شاگردان حوزه درس مرحوم حاج ميرزا حسن شيرازى مى باشد پيش از مشروطيت از روحانيون محترم پايتخت بود و در حل و عقد امورات تسلطى كامل داشت در موقعى كه ميرزاى شيرازى پيشواى عالم تشيع در مسئله امتياز و انحصار تنباكو فتوا به حرمت داد اكثرعلماى ايران متابعت كردند سيد عبدالله برخلاف همه وقعى بر آن حكم نگذاشت و علنا تنباكو استعمال مى كرد اين موضوع باعث شكست كلى او گرديد (بديهى است كه اين اقدام او به نفع انگليسى ها بوده و در دوره مشروطيت نيز با كارمندان سفارت انگليس در تهران خيلى مربوط و تماس نزديك داشت )، در سال 1309 ه‍ ق درموقع شورش و بلواى مردم بر ضد امتياز تنباكو كه دولت به انگليسيها داده بود در مجلس كه از طرف دولت ازوجوه علما و تجار تهران براى اقناع آنان در منزل كامران ميرزا تشكيل يافته بود سيد عبدالله با نظر دولت موافقت كرد و حتى براى اينكه تحريم تنباكو را بشكند قليان هم كشيد.
درباره سيد عبدالله گفته اند: نه در پرهيزكارى و ايمان به مشروطه خواهى به مقام طباطبائى مى رسيد و نه در علم و دانش اسلامى هم طراز شيخ فضل الله نورى بود.سيد عبدالله بهبهانى از جمله كسانى است كه درانقلاب مشروطيت ايران رل بسيار مهمى داشته و براى خاطر هر چيزى كه بود زحمات بى شمارى را متحمل شد و سرانجام خود رابه كشتن داد.
در دوره اول مجلس در 1326 ه‍ ق محمد على شاه سيد را با وضع موهون دستگير و به حدود كرمانشاه تبعيد كرد و پس از فتح تهران 1327 ه‍ ق به واسطه مشروطه خواهان به تهران بازگشت ولى اين دفعه آن مقام اولى را پيدا نكرد سرانجام بهبهانى در شب نهم رجب 1328 ه‍ در تهران درمنزلش ‍ به قتل رسيد و جنازه او را به نجف برده در جنب قبر پدرش به خاك سپرده شد.(335)

بهبهانى با تهديد به قتل از راءى خود برگشت
بهبهانى با تصويب اصل برابرى مخالفت كرد مخبر همايون پيرامون مخالفت بهبهانى در مجلس مى نويسد: (روزى در باغ بهارستان محل تجمع وكلا يكى از موادى كه مطرح گرديده و بايد مورد تصويت قرار گيرد تساوى حقوق اديان مختلف بود كه بر سر آن جار و جنجال برپا شده بود مرحوم سيد عبدالله تحت اين عنوان كه اقليت يهود بايد جزيه بدهد و نبايد در مورد انتخاب وكلا با مسلمين داراى حقوق مساوى باشند همواره مخالفت مى كرد و تصويب ماده مذكور را به تاءخير مى انداخت سلطان محمود ميرزا كه از تحصيل كرده گان دارالفنون و مردى شاعر و اديب بود بانگارنده اين سطور در باغ مجلس انتظار تصويب اين ماده قانون راداشت ولى چون مخالفت سيد عبدالله بطول انجاميد سلطان محمود ميرزا پيشخدمت مجلس را كه پيرمرد سيدى بود فراخواند و گفت : برو بى درنگ به سيد بگو كه اگر اين ماده قانون كه همه آزادى خواهان انتظار آن را دارند امروز به تصويب نرسد زنده نخواهى ماند با تذكر پيشخدمت سيد عبدالله فرياد كشيد من مخالف نيستم و در نتيجه قانون مذكور از تصويب گذشت .(336)

عاقبت بهبهانى را كشتند
بهبهانى كه پس از بازگشت از عراق براى نمايندگى مجلس از سوى علماى نجف ماءموريت يافته بود تا مقاصد ديانت ايشان را در رابطه با مقررات كشور و مصوبات مجلس زيرنظر بگيرد، به گزارش سيد محمد على شوشترى در هنگام ورود - كه طباطبائى و مردم بسيارى از راوند كاشان نزديك به قم به استقبال او شتافته بودند طباطبائى را شديدا مورد تغير و تعرض قرار داد و به او گفت : تو زنده ماندى و شيخ فضل الله را درتهران بدار زدند و اين ثلمه و شكاف را به اسلام وارد ساختند چرا نرفتى بند دار را بگيرى و به گردن خود اندازى كه اين ننگ براى اسلام پيش نيايد و اين لطمه و سكته به مشروطيت ايران وارد نشود.
و همچنين پس از وصول به تهران و اطلاع از وضع سياسى مجلس دوم روشهاى جديد مشروطه خواهان را برخلاف انتظار مى يابد بويژه چون موقعيت سياسى تقى زاده را در گرايش به غرب و پيشتازى در برخورد با مذهب و علماى بزرگ عراق مى بيند با مشروطه خواهان و روشهاى غيرصحيح آنها مخالفت مى كند... و زبان به انتقاد مى گشايد.
به زعم غربزدگان اين انتقاد مى توانست سرچشمه اختلاف و مانع بزرگ اجتماعى و سياسى نوئى باشد از اين روى همان طرحى را كه قبلا ترتيب داده و نمونه روشن آن را در مورد شيخ فضل الله به اجرا گذاردند و در جلسه سرى نيز گفته بودند: (اگر بهبهانى اعتراض نمود او را خواهيم كشت ) و ديگرى را نصب خواهيم كرد.
به نظر كسانى همچون كسروى اين حادثه از آنجا سرچشمه گرفت كه چون آزاديخواهان و مشروطه گران به چند دسته و گروه بودند و اغلب جز در پى سود شخصى نبودند از سوى روحانيون هوادار مشروطه مورد اعتراض ‍ شديد قرار گرفتند از اين جمله افراد تقى زاده بود كه فتوا به بيدينى او از سوى علماى نجف شهرت يافت و تقاضاى اخراج او را ازمجلس نمودند و بهبهانى را به نمايندگى از علماى عراق به مجلس فرستادند طبيعى است چنين كارى بر تقى زاده و گروه او زيانهاى فراوانى به دنبال داشت و مردم به مخالفت با آنها برمى خواستند از اين روى شب 24 تيرماه چهار تن مجاهد به خانه سيد عبدالله ريخته در برابر چشم كسانش او را كشتند، اگر چه كشندگان به نام شناخته نشدند ولى بى گمان از گروه حيدر عم اوغلو بودند و اين كار را به دستور تقى زاده و به همكارى و همفكرى او كردند.(337)

شهادت آيت الله اشرفى اصفهانى
عالم بزرگوار و مجاهد كفرستيز، آيت الله عطاء الله اشرفى اصفهانى در سال 1323 ه‍ ق در يك خانواده روحانى در خمينى شهر چشم به جهان گشود.
پدر ايشان مرحوم حجت الاسلام ميرزا محمد جعفر بود و جد اعلايشان از علماى بزرگ جبل عامل بود مرحوم آيت الله اشرفى كه چهارمين شهيد محراب انقلاب اسلامى است و تنها فرزند ذكور خانواده ، پس از دوران كودكى براى تحصيل علوم دينيه رهسپار اصفهان شد.
شهيد آيت الله اشرفى اصفهانى مدت 10 سال به طور مستمر درحوزه علميه اصفهان به تحصيل اشتغال داشت و سپس در سن 32 سالگى براى ادامه تحصيل و رسيدن به مدارج عاليه علوم اسلامى رهسپار حوزه علميه قم شد.در زمان حيات مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى مؤ سس حوزه علميه قم ، مدتى را در محضر پربار ايشان به تحصيل علم نشست و پس از آن پاى درس اساتيد بزرگوارى چون مرحوم آيت الله حجت كوه كمره اى و مرحوم آيت الله حاج سيد محمد تقى خوانسارى و مرحوم آيت الله صدر سالها به كسب علم پرداخت .
اين شهيد بزرگوار منظومه سبزوارى و اسفار را در محضر امام خمينى (ره ) آموخت و پس از آمدن آيت الله العظمى بروجردى به قم ، مدت 10 سال نيز از محضر ايشان بهره برد.
ايشان درسن 40 سالگى به درجه اجتهاد نائل آمد و از جمله اجازات اجتهاد ايشان ، اجازه مرحوم آيت الله العظمى خوانسارى بود كه براى ايشان نوشته شد.وى در حوزه موقعيت خاصى داشته و جزو اولين كسانى بود كه به دستور آيت الله بروجردى ازطلاب ، امتحان رسمى به عمل مى آورد.
شهيد محراب ، مجموعا مدت 23 سال در حوزه علميه قم و 12 سال در حوزه علميه اصفهان بود كه در تمام اين مدت مورد توجه اساتيد بزرگوار و فقهاء عظام قرار داشت .
شهيد آيت الله اشرفى اصفهانى در طول مدت اقامت در شهر باختران ، ضمن اقامه نماز جماعت در مسجد مرحوم آيت الله بروجردى در مدرسه آن مرحوم چندين سالبه تدريس پرداخت كه حاصل آن تربيت شاگردانى بزرگوار بود.
آن شهيد بزرگوار در سال 1342 پس از واقعه 15 خرداد و آزاد شدن امام و آمدن ايشان به قم ، از سوى حضرت امام خمينى (ره ) به عنوان وكيل و نماينده تام الاختيار در باختران منصوب شدند و پس از پيروزى انقلاب اسلامى در سال 1358 نيز به عنوان امام جمعه باختران به اقامه نماز جمعه پرداخت .
از جمله اقدامات آن شهيد بزرگوار مى توان به تاءسيس حوزه علميه امام خمينى درباختران ، بازسازى مدرسه آيت الله بروجردى و توسعه كتابخانه آن مدرسه ، تاءسيس حوزه علميه براى خواهران ، تحقق وحدت كامل بين روحانيت شيعه و سنى ، بازسازى مسجد جامع باختران افتتاح شماره حساب هاى متعدد به نام مهاجرين جنگى ، جبهه ، جنگ و بازسازى مناطق جنگى نام برد.
يكى ازنكات قابل توجه در زندگى آن شهيد بزرگوار علاقه اى بود كه به حضرت امام خمينى (ره ) داشت ، به طورى كه وقتى قبل از انتخابات مجلس خبرگان دو تن ازاعضاى شوراى نگهبان براى تعيين نظام رهبرى پس ‍ از حضرت امام خمينى (ره ) و طرح آن درمجلس خبرگان و درخواست ازايشان براى كانديد شدن از استان باختران مراجعه كردند، ايشان فرمودند:
((خدا نياورد روزى را كه من باشم و امام نباشد و اتفاقا چنين هم شد)).
يكى ديگر از خصوصيات آن شهيد گرانقدر، احترام و توجه خاص به شهدا و مجروحين جنگ تحميلى بود.به طورى كه هميشه از بيماران و مجروحين بسترى در بيمارستانها عيادت مى كرد.حضرت آيت الله اشرفى اصفهانى از نوادر شخصيتهاى مذهبى بود كه امام خمينى (ره ) براى او بيش از ديگران ارزش و احترام قائل بود و او را به خوبى مى شناخت و فوق العاده به او علاقه داشت و آن شهيد بزرگوار نيز بسيار به امام عشق مى ورزيد و براى دفاع از مرجعيت امام درزمان رژيم ستمشاهى تحت فشار شديد قرار داشت و همواره از جبهه داخل و خارج مورد تهديد قرار گرفت ، اما او بارها مى فرمود: ((من اگر هيچ خدمتى به اسلام نكرده باشم ، جز دفاع از مرجعيت و رهبرى امام ، پيش خدا روسفيد هستم .)) و براى همين هدف مقدس بود كه تا مرز شهادت ايستاد و سرانجام در روز 23 مهر ماه سال 60، در سن 80 سالگى ، هنگام رفتن به جايگاه مخصوص جهت ايراد خطبه هاى نماز جمعه توسط منافقى از خدا بى خبر در مسجد جامع باختران با انفجار نارنجك شربت شهادت نوشيد.(338)

محسن حاجى جعفرى طلبه شهيد
طلبه شهيد ((محسن حاجى جعفرى )) از طلاب جوان كاشان ، روشنگرى انقلابى خود را با مطالعه كتاب ((ولايت فقيه و حكومت اسلامى )) امام خمينى آغاز كرد.در مجلس ترحيمى كه در 15 خرداد 1354 به مناسبت يابود 15 خرداد 1342 به وسيله روحانيون متعهد در مدرسه فيضيه برپا شده بود و ماءموران رژيم ، مدرسه را درمحاصره گرفته بودند او با شجاعت و چالاكى خاصى به طلاب محصور غذا مى رسانيد.درفاجعه شهادت ((آيت الله شيخ حسين غفارى )) به دست دژخيمان ساواك ، وقتى طلبه هاى حوزه به سوى مدفن آن شهيد همراه با شعار عليه رژيم ستمشاهى به راه افتادند او يكى ازسردمداران اين حركت بود و وقتى درميان راه مورد هجوم ماءموران مزدور قرار گرفتند او معجزه آسا از حلقه محاصره جان سالم بدر برد.
در سالهاى 55 - 56 در جلسات مخفى ((شهيد مظلوم دكتر بهشتى )) و ((آيت الله موسوى اردبيلى )) شركت مى كرد و با برنامه هايى نظير كوهنوردى و فراگيرى تاكتيك هاى چريكى همراه با سردار سرلشگر ((محسن رضايى )) (فرمانده كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى ) در جنگل هاى اصفهان خود را براى حوادث آينده آماده مى ساخت .
او درماههاى محرم و صفر و همه تعطيلات حوزه ، به تبليغ و ارشاد و روشنگرى در مناطقى از جمله كرمان ، يزد، اصفهان ، گچساران ، باختران ، رشت و روستاهاى مختلف مى پرداخت ، در17 دى ماه 1356 كه به فرمان ساواك مزدوران رژيم مقاله توهين آميزى به ساحت مقدس رهبر نهضت اسلامى حضرت امام خمينى به چاپ رسيد او يكى از عاملان برپايى تظاهرات مردم در آن روزها بود و اين مبارزه را تا 22 بهمن 57 و فجر انقلاب ادامه داد.او عاقبت در مرحله دوم عمليات بيت المقدس مجروح شد و پس از پنج ماه رنج و مشقت جان خويش را به حضرت دوست تقديم كرد.(339)

بين ما و امام حسين هزار سال فاصله است
نقل شده است كه يكى ازعلماى تهران كه مردوارسته اى بود بر اثر ابتلاى به سرطان از دنيا مى رود يكى از بستگان ايشان كه خيلى به او علاقه داشت او را درخواب مى بيند مى گويد: از او سؤال كردم در آن عالم ائمه اطهار و امام حسين عليهم السلام را زيارت مى كنيد؟
درجواب گفت : چه مى گوئى در اين عالم بين ما و سيدالشهداء سى هزار سال فاصله راه است و بايد سى هزار سال انتظار بكشيم بكشيم كه به زيارت ايشان موفق شويم .
بلى بايد ديد كه انسان دل به كه و چه مى سپارد كسى كه دلش به خانه و باغ تعلق دارد در همان حد ارزش دارد.(340)

شهادت آيت الله قاضى طباطبائى تبريزى
آيت الله سيد محمد على قاضى طباطبائى در سال 1331 ه‍ق در تبريز متولد شد و پس ازتكميل مدارج علمى در نجف اشرف از محضر آيات عظام شيخ عبدالحسين رشتى ، ميرزا باقر زنجانى ميرزا حسن بجنوردى ، شيخ محمد حسين كاشف الغطاء به تبريز مراجعت كرده و به انجام وظائف و خدمات و مجاهدات پى گير و اقامه جماعت پرداخته است و سرانجام درروز 10/8/58 مصادف با روز عيد قربان بعد از نماز مغرب و عشاء درمسجد شعبان به هنگام خروج از مسجد توسط مزدورى منافق با شليك دو تير بر سر مباركش و عدم توفيق پزشكان در امر معالجه وى درساعت 12 شب به لقاء الله شتافت و شربت شهادت را نوشيد و جسد مطهر آن شهيد در تاريخ 11 آبان ماه سال 1358 شمسى مطابق 11 ذيحجه 1399 درمسجد مقبره واقع در بازار تبريز به خاك سپرده شد.(341)

رحلت آيت الله ميرزا على ايروانى
مؤلف محترم كتاب بلوغ الامانى ، نوشته است : بنا بر نقل حضرت آيت الله حاج شيخ يوسف ايروانى فرزند آن مرحوم كه فرموده است روزى به همراه والد مكرم به كربلاى معلى مشرف شديم ، پدرم ناگهان مرا مخاطب قرار داده فرمود: فرزندم چنانچه من فوت شدم مرا به نجف اشرف برده به خاك بسپاريد آنگاه به مرقد مطهر نظر كرد و اظهار داشت السلام عليك يا اباعبدالله و سپس دعوت حق را لبيك گفت و جان به جان آفرين تسليم نمود.(342)
و نيز مؤلف مذكور از زبان يكى ازخطباى نجف توسط فرد موثقى نقل كرده است از آيت الله ميرزا نصر الله مستنبط غروى كه فرمود من در لحظات واپسين عمر مبارك آيت الله ميرزا على ايروانى رحمة الله عليه شاهد بودم كه معظم له در حالى كه از شدت ضعف قادر به حركت و سخن نبود ناگهان با تمام وجود برخاست و گفت : عليك السلام يا سيدى ، من كه از ديدن اين منظره سخت شگفت زده شده بودم از وى پرسيدم پاسخ سلام چه كسى را فرموديد؟
فرمودند پاسخ سيد و سالار شهيدان را كه به عنوان عيادت بدينجا تشريف آورده بودند.(343)

داستان رحلت آيت الله سيد زين الدين طباطبائى قدس سره
فرزند بزرگوارشان جناب آقاى سيد صادق طباطبائى چنين نقل مى كند: كه آخرين سفر بنا به دعوت دوستان به اقليد بود كه بيش از يك ماه به طول انجاميد روزى سخت مريض مى شوند و پس از بهبودى به اصفهان بر مى گردند و به يكى از دوستان ملازم خود مرحوم استاد حسن سلمانى گفته بودند كه در اقليد در عالم رؤيا به من گفته شد كه قرار بود تو از دنيا بروى ولى در اثر توسلات ميزبان تو مدتى به تاءخير افتاد و استاد حسن طبق دستور ايشان اين مطلب را پس از فوتشان فاش نمود.
خلاصه در اين مدت كه حدود دو ماهى مى شد اعمال و رفتار ايشان حاكى از اين بود كه قصد مسافرتى دارند و كتابى نيمه تمام دردست داشتند كه مى گفتند: قبل از مسافرت بايد تمام شود و با دوستان خود اشارتى كه حاكى از رفتن بود داشتند و به آقاى استاد حسن سلمانى گفت : شما صبح دوشنبه به اينجا بيائيد و آقاى استاد حسن صبح روز موعود آمد و ايشان برخلاف هفته هاى قبل كه روز چهارشنبه حمام مى رفت اين دفعه به اتفاق استاد حسن روز دوشنبه حمام رفت و پس از برگشتن از حمام بعد از نماز ظهر دستور دادند آب حوض را عوض نمائيد. استاد حسن گفت : آب حوض ‍ تازه عوض شده مى گويند باشد لازم است تازه تر شود پس از تعويض آب حوض به آب نگاهى مى كند و با كلماتى لذت بخش و تعريف به به چه آب تازه اى و...چون استاد حسن خداحافظى مى كند ايشان مى فرمايند: فردا صبح (سه شنبه هشتم صفر) به اينجا بيائيد، استاد حسن گفت كه ساعت شمارى ميكردم براى صبح روز موعود چون اعمال و گفتار ايشان خبر از يك واقعه مى داد.
اما صبح سه شنبه بنده طبق معمول اول آفتاب خدمت ايشان رسيده عرض ‍ كردم : مى خواهم روضه بروم و از آن طرف به بازار ولى ديدم در اين لحظات ايشان درچشمان من خيره شدند اماسخنى نگفتند فقط ملايم گفتند: برو من رفتم و پس از مجلس سوگوارى به بازار رفتم و درب مغازه استادم را بازكردم و كمتر از ساعتى نشستم و در فكر فرو رفته بودم كه يكى ازفاميل مرحوم حاج حسين اشرف خراسانى وارد شد پس از احوال پرسى با لبخند گفت : برخيز با من يك سرى به منزلتان برويم با او روانه منزل شديم به منزل كه رسيديم دنيا پيش چشمم سياه و غم و اندوه مرا فرا گرفت خلاصه ديدم همه فاميل گريه مى كنند و آقاى استاد حسن سلمانى در كنار جسد پدرم نشسته و چنين مى گويد: كه من طبق دستورشان خدمت ايشان آمدم و قدرى با هم نشستيم ديدم چشمان ايشان ناگهان دور مى زند ايشان را خواباندم و خود ايشان به طرف قبله خوابيد و من كه متوجهش شدم بالاى سرش نشستم ناگهان ايشان تا كمرنيمه خيز برخاستند در حالى كه ايشان را در بغل گرفته بودم نگاهشان به طرف بالا بود گفتند: السلام عليك يا بقية الله و اين را دو مرتبه گفتند و خوابيدند در حالى كه لبهايش در حركت بود و ذكر مى گفت يك مرتبه از حركت افتاد و ازدنيا رفت .(344)

داستان رحلت حاج عبدالوهاب قزوينى
مجتهد عالى مقام ملاعبدالوهاب شريف قزوينى اعلى الله مقامه اولين متولى مسجد النبى (مسجد سلطانى ) قزوين از جانب فتحعلى شاه و از بزرگان علماى شيعه در قرن سيزدهم هجرى است ...
شرح احوال و آثار خير و تاءليفات اين عالم جليل و فقيه نبيه را در كتابهائى چون طبقات اعلام الشيعه ، كرام البرره ، از شيخ آقا بزرگ تهرانى و الذريعه هم فوائد الرضويه و قصص العلماء و... مى توان ديد.
وى پس از طى مدارج علمى و كسب درجات عالى روحانى ازنجف به قزوين بازگشته ... به شهادت كسانى كه ازاين فقيه عالم سخن گفته اند و اسناد موجود، وى رئيس علماى قزوين و مردى پارسا و مراعى و حافظ احكام شريعت و آمر به معروف و ناهى از منكر بوده است ...
واگذارى توليت مسجد النبى و آب چند قنات و اراضى ده آك از جانب سلطان وقت و تنفيذ آن از جانب سلطان بعدى محمد شاه قاجار و نيز سند شماره 73 مربوط به آستانه حضرت شاهزاده حسين (فرمان فتحعلى شاه به فرزند خود) و... حكايت از فطرت پاك و نيكى اعتقاد و بخشندگى وى دارد.
در قصص العلماء نوشته است : مرحوم حاج ملاعبدالوهاب قزوينى را وفاتى عجيب دست داد، وى به زيارت نجف رفت و در آنجا مريض شد، در زمان احتضار گفت : مرا در جنازه بگذاريد و به مرقد مطهر حضرت امام على عليه السلام ببريد و پس از طواف در مقابل ضريح آن حضرت بگذاريد بر طبق نظر و دستور او را درجنازه نهادند و به حرم بردند و طواف دادند و در برابر ضريح قرار دادند و در همانجا وفات يافت وى از چهل مجتهد اجازه داشت ...
وى به سال 1264 درنجف درگذشت آن مرحوم درمقبره مخصوص كه درقسمت تحتانى حياط بيرونى منزل خود مهيا كرده بود دفن كردند.(345)

داستان رحلت تاج الدين احمد بن محمود نعمانى
احمد بن محمود معروف به حر از بزرگان و از دانشمندان علم حديث و تفسير و حافظ قرآن كريم و ظابط قراآت هفتگانه آن بود و پدر و جد او نيز از علما بود و نسبش به ابى حنيفه مى رسيد...
وى دراصفهان به دنيا آمد و چون بزرگ شد قرآن را در كوتاهترين مدت حفظ كرد.او راست كتابى در حديث به نام ((سبعة ابحر من مؤلفات الحر)) خطيبى و سخنرانى اصفهان و وعظ در محافل بدو مفوض بود سپس به شيراز رفت و در جامع عتيق هر روز جمعه و در جامع جديد ايام ماه رمضان وعظ كرد وچون قاضى بيضاوى درگذشت روز ختمش تاج الدين وعظ كرد و در آخر وعظ ابياتى چند خواند و گفت : من هم تا روز پنجشنبه مهمان شمايم عصر پنجشنبه تب كرد و چون اذان نماز عصر گفته شد وضو گرفت و نماز خواند و درگذشت در حدود سنه 675 وفات يافت .(346)

داستان مرگ پدر و مادر بزرگ استاد حسين انصاريان
استاد حسين انصاريان نوشته است : پدر و مادرم نزديك به هفتاد سال با يكديگر با كمال صفا و سلامت و درستى و اخلاق زندگى كردند و هر دو در امور مذهبى از نماز شب و قرائت قرآن و دعا و توسل و محبت و علاقه به اهل بيت عصمت و طهارت عشق داشتند.
در اوائل محرم ايام سوگوارى سيد مظلومان نزديك اذان ظهر مادر مادرم ازدنيا رفت در حالى كه پدر مادرم در كمال صحت و سلامت بود پس ازدفن مادر مادرم فرزندان و اقوام در صدد نوشتن اعلاميه جهت ختم بودند.پدر مادرم به آنان گفت : زحمت نوشتن اعلاميه و برگزارى ختم را به خود ندهيد صبر كنيد من هم فردا شب پس از نماز عشاء از دنيا مى روم براى هر دوى ما يكجا مجلس برگزار كنيد.
همه نگران شدند، آنان را دلدارى داد، براى كسى قابل باور نبود ولى فردا شب پس ازسلام نماز با حضرت حق راز و نيازى كرد عرضه داشت : يارب وعده دادى كه به فرياد نيازمند برسى و اكنون كه مسافر قيامتم نيازمندم مرا كمك كن سپس كلمه طيبه را گفت و در كنار سجاده نماز از دنيا رفت و هر دو را در يك قبر دفن كردند.
شبى درعالم رؤيا او را زيارت كردم به او گفتم كجائيد پاسخ داد سه روز من و همسرم درمحلى كه دفن شديم مستقر بوديم پس از آن ما را به محضر حضرت سيدالشهداء بردند و الان در فضاى ملكوتى برزخ زندگى خوشى داريم .(347)

آيت الله خامنه اى در بالاى سر امام و آخرين كلام امام در هنگام رحلتش
آيت الله خامنه اى فرمودند: بهار سال 1365 را روزى كه امام دربستر بيمارى بودند فراموش نمى كنم . ايشان دچار ناراحتى قلبى شده بودند در آن زمان من درتهران نبودم آقاى حاج احمد آقا به من تلفن كردند و گفتند: سريعا به آنجا برگردم من در مدت چند ساعت خودم را به تهران رساندم اولين نفر از مسئولان كشور بودم كه پس از بروز حادثه بالاى سر ايشان حاضر شدم روزهاى نگران كننده و سختى را گذرانديم .خدمت امام رفتم و هنگامى كه نزديك تخت ايشان رسيدم منقلب شدم و نتوانستم خودم را نگه دارم و گريه كردم .
ايشان ملاطفت فرمودند و با محبت نگاهى به من كردند بعد چند جمله گفتند كه چون كوتاه بود به ذهنم سپردم بيرون آمدم و آنها را نوشتم برادر عزيزمان آقاى صانعى هم در اتاق بودند از ايشان كمك گرفتم تا عين جملات امام را بازنويسى كنم در آن لحظه اى كه امام ناراحتى قلبى پيدا كرده بود، ما بشدت نگران بوديم ... بنابراين مهمترين حرفى كه در ذهن ايشان بود قاعدتا مى بايد درآن لحظه حساس به ما مى گفتند.
ايشان گفتند: قوى باشيد احساس ضعف نكنيد، به خدا متكى باشيد، ((اشداء على الكفار رحماء بينهم )) باشيد و اگر با هم بوديد هيچ كس ‍ نمى تواند به شما آسيبى برساند.
به نظر من وصيت سى صفحه اى امام (ره ) مى تواند در همين چند جمله خلاصه شود.(348)

مكاشفه اى براى آيت الله حاج ميرزا جواد آقاى انصارى همدانى
علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى گويد: مرحوم آية الحق و اليقين ترجمان قرآن و سلمان زمان آيت الله حاج ميرزا جواد آقاى انصارى همدانى نقل مى فرمود نن كه من در يكى از خيابانهاى همدان عبور مى كردم ديدم جنازه اى را جمعى به دوش گرفته به سوى قبرستان مى برند و جمعى او را تشييع مى كنند ولى از جنبه ملكوتيه او را به سمت يك تاريكى مبهم مى بردند و روح مثالى اين مرد متوفى در بالاى جنازه او با جنازه مى رفت و پيوسته فرياد مى كرد كه اى خدا مرا نجات بده كه مرا اينجا نبرند ولى زبانش ‍ به نام خدا جارى نمى شد آنوقت رو مى كرد به مردم و مى گفت : اى مردم مرا نجات دهيد نگذاريد ببرند ولى صدايش به گوش كسى نمى رسيد.
آن مرحوم مى فرمود: من صاحب آن جنازه را مى شناسم اهل همدان و حاكم ستمگرى بود.

سگى در بالاى جنازه به نقل دكتر احسان
و نيز علامه تهرانى گويد: يكى از دوستان ما به نام دكتر حسين احسان كه بسيارمرد شايسته اى بود در تهران مطب داشت ولى درزمستانها شش ماه به عتبات مسافرت مى كرد و در كربلا مطب داشت و از فقرا مزد نمى گرفت و خود نيز به بعضى از مستمندان دوا و احيانا مخارج غذا را مى دادند و زندگى بسيار ساده و مصفائى داشت نقل كرد: كه روزى من در كاظمين در كنار شط بودم در آنجا جنازه اى را ديدم كه از ماشين پياده كردند و به دوش ‍ گرفتند به سمت صحن مطهر حركت دادند من هم كه عازم تشرف بودم به دنبال جنازه حركت كردم ناگاه ديدم يك سگ سياه مهيب به روى جنازه نشسته است به اشخاصى كه اطراف جنازه بودند گفتم : روى جنازه چيست ؟
گفتند چيزى نيست همين پارچه اى است كه مى بينى .من دريافتم كه اين سگ صورت مثالى است و فقط من مى بينم و ديگران ادراك نمى كنند ديگر چيزى نگفتم تا جنازه را به درب صحن مطهر رسانيدند همين كه خواستند تابوت را داخل صحن ببرند براى طواف آن سگ از روى تابوت پائين پريد و در گوشه اى ايستاد تا آن جنازه را طواف دادند و چون خواستند از در صحن خارج كنند دوباره آن سگ به روى تابوت پريد و بالاى آن جنازه رفت .
البته معلوم است كه صاحب جنازه آدم متعدى و متجاوزى بوده است كه صورت ملكوتى او به شكل سگ مجسم شده و چون آن مرحوم داراى صفاى باطن بوده اين معنى را ادراك مى نموده و ديگران چيزى نمى ديدند.(349)

مكاشفه اى براى مرحوم شيخ جواد همدانى در كنار قبر سلمان
علامه تهرانى در كتاب معادشناسى نوشته است : مرحوم آية الحق عارف بالله حاج شيخ محمد جواد انصارى همدانى ميفرمودند: من در سابق به زيارت قبر غير معصوم و امام نمى رفتم چون تصور مى كردم كه فقط از قبور ائمه عليهم السلام كه به مقام طهارت مطلقه رسيده اند بسط و گشايش ‍ حاصل مى شود تا در سفر اولى كه با جمعى به عتبات عاليات مشرف شديم يك روز در ايام اقامت در كاظمين عليهماالسلام براى تماشاى ايوان مدائن كه حقا موجب عبرت بود رهسپار شديم و پس از تماشاى مدائن و خواندن دو ركعت نماز كه مستحب است رو به قبر سلمان و حذيفه كه در قرب آن ايوان قرار دارند به راه افتاديم و ما در كنار قبر سلمان نه به جهت زيارت بلكه به جهت رفع خستگى و استراحت با جميع دوستان نشسته بوديم كه ناگهانا سلمان از ما پذيرائى نمود و خود را بصورت واقعيه خود نشان داد و به حقيقت خود تجلى نمود و چنان روح او لطيف و صاف و بدون ذره اى ازكدورت و چنان واسع و زلال بود كه ما را در يك عالم از لطف و محبت و صفا فرو برد كه حقا مانند فضاى بهشت پرلطف و صفا و چون خمير منير عارف بالله صاف و زلال و مانند هوا لطيف بود.
و من از اينكه به جهت زيارت در كنار قبر او نيامده بودم شرمنده شدم و سپس به زيارت پرداختم و از آن پس به زيارت قبور غير ائمه طاهرين عليهم السلام از علماء بالله و مقربان و اولياء خدا مى روم و مدد مى گيرم و به شاگردان خود توصيه نموده ام كه از اين فيض الهى محروم نمانند.(350)

كسى كه در منى به جاى گوسفند خود را قربانى خدا كرد
صاحب روضات الجنات گفته است : پدرم از جدم امير سيد ابى القاسم جعفر بن حسين نقل كرده است كه آن مرحوم را با سيد صدرالدين رضوى قمى دوستى و صداقت تمامى بود سالى كه با هم به حج مشرف شدند از امور عجيبه كه در آن سفر مشاهده كردند اين بود كه جد من بر پدرم نقل كرده است كه اين دو بزرگوار مرد ناشناسى را در منى در ميان مردم ديده اند كه در دست راست كارد برنده اى داشت سرش را به سوى آسمان برداشته و با دست چپ حلقومش را نشان داده عرض كرد با نداى بلند (اللهم ان كان هؤ لاء يتقربون اليك بقرابينهم فانا اتقرب اليك بقربان نفسى ).
يعنى خداوندا اگر اين جماعت با كشتن قربانيهاى گوسفندان خود به تو تقرب مى جويند من با قربانى كردن نفس خود به تو تقرب مى جويم آن وقت كارد را كشيد و گلوى خود را از گوش تا به گوش بريد و افتاد و جان به جانان تقديم كرد آنوقت اين دو عالم بزرگ بر سر اين مسئله بحث داشتند كه آيا اين عمل مرضى و موردقبول خدا هست يا نه و جد ما منكر بوده است و حال آنكه جاى انكار نيست و...(351)

ابن سينا در آخرين روزهاى زندگى

ابن سينا در آخرين روزهاى حيات خود اين چنين زمزمه مى كرد:

نموت و ليس لنا حاصل
سواء علمنا انه ما علم
مرگ رسيد و چيزى از زندگى حاصل ما نشد جز اينكه دانستيم كه چيزى نمى دانيم
فخر رازى در اين مورد چنين گفته است :
هرگز دل من ز علم محروم نشد
كم ماند ز اسرار كه مفهوم نشد
هفتاد و دو سال عمر كردم شب و روز
معلومم شد كه هيچ معلوم نشد
و نيز مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى در همين معنى فرموده است :
اندر ره معرفت بسى تاخته ام
وندر صف عارفان سرافراخته ام
چون ده روزى دلى برانداخته ام
بشناخته ام كه هيچ نشناخته ام
و نيز آن مرحوم فرموده است :
هر چند همه هستى خود مى دانم
چون كار به ذات تو رسد حيرانم
بالجمله به دوك پيره زن مى مانم
سر رشته به دست ما و سرگردانم (352)

بخش ششم : مقامات و كرامات
سخنان على عليه السلام در خصوص مقامات و كرامات
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام درخطبه 220 (درباره مردان خدا مى فرمايد):
((ان الله تعالى جعل الذكر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقر و تبصر به بعد الغشوة و تنقاد به المعاندة و ما برح الله عزت آلائه فى البرهة بعد البرهة و فى ازمان الفترات رجال ناجاهم فى فكرهم و كلمهم فى ذات عقولهم .
خداوند ياد خود را صيقل دلها قرار داده است دلها بدين وسيله از پس كرى ، شنوا و از پس نابينايى بينا، و از پس سركشى و عناد، رام مى گردند، همواره چنين بوده و هست كه خداوند متعال در هر برهه اى از زمان و درزمانهائى كه پيامبرى در ميان مردم نبوده است بندگانى داشته است و دارد كه در سر ضمير آنها با آنها راز مى گويد و از راه عقل هايشان با آنان تكلم مى كند...
در اين كلام شريف خاصيت عجيب و تاءثير شگرف ياد حق در دلها بيان شده است تا جائى كه قابل الهام گيرى و مكالمه با خدا مى گردد.
و درهمين خطبه حالات و مقامات و كرامتهائى كه براى اهل معنى در پرتو عبادت رخ مى دهد توضيح داده شده است از آن جمله مى فرمايد:
((قد حفت بهم الملائكة و تنزلت عليهم السكنة و فتحت لهم ابواب السماء و اعدت لهم مقاعد الكرامات فى مقام اطلع الله عليهم فرضى سعيهم و حمد مقامهم يتنسمون بدعائه روح التجاوز))...
فرشتگان آنان را در ميان گرفته اند آرامش بر ايشان فرود آمده است درهاى ملكوت بر روى آنان گشوده شده است جايگاه الطاف بى پايان الهى بر ايشان آماده گشته است خداوند متعال مقام و درجه آنان را كه به وسيله بندگى به دست آورده اند ديده و عملشان را پسنديده و مقامشان را ستوده است آنگاه كه خداوند را مى خوانند بوى مغفرت و گذشت الهى را استشمام و پس رفتن پرده هاى تاريك گناه را احساس مى كنند.(353)
در مفاتيح الغيب و آخرين فصل كتاب الشواهد الربوبيه ص 263 از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلم روايت است :
((ان الله عبادا ليسوا بانبياء يغبطهم النبوة )).
يعنى خداوند بندگانى دارد كه پيامبر نيستند اما پيمبرى بر آنها رشك مى برد.(354)
((عن النبى (ص ) غضوا ابصاركم ترون العجائب ))
پيامبر اكرم فرمود: ديدگان خود را از حرام بپوشيد تا آنچه را كه ديگران از ديدن آن عاجزند ببينيد.(355) (آنچه ناديدنست آن بينى ).
((و عن اميرالمؤمنين عليه السلام طهروا انفسكم عن دنس الشهوات تدركوا رفيع الدرجات )).غررالحكم باب الطاء شماره 30.
على عليه السلام فرموده است روح خود را از آلودگيهاى شهوات پاك سازيد تا به درجات بلند دست بيابيد.
و نيز فرموده است :
((لكاد العفيف ان يكون ملكا من الملائكة )).
شخص عفيف و پاكدامن چه بسا در شمار فرشتگان الهى باشد.(356)

بيان استاد شهيد مطهرى در مراحل پنجگانه عبوديت
مرحوم استاد مطهرى (قدس سره ) در كتاب ((ولاءها و ولايتها)) ضمن يك بحث تحقيقى مراحل و منازل پنجگانه راه دستيابى انسانهاى وارسته و متعبد به اين مقام عالى را شرح داده است ايشان تحت عنوان از (عبوديت تا ربوبيت ) با اشاره به حديث مشهور ((العبودية جوهرة كنهها الربوبية )) كه دركتاب ((مصباح الشريعه )) آمده مى نويسد: كمال و قدرتى كه در اثر عبوديت و اخلاص و پرستش واقعى نصيب بشر مى گردد منازل و مراحلى دارد: اولين مرحله اينكه الهام بخش و تسليت بخش انسان بر نفس ‍ خويشتن است به عبارت ديگر كمترين نشانه قبولى عمل انسان در نزد پروردگار اين است كه اولا بينش نافذ پيدا مى كند، و روشن و بيناى خود مى گردد...
((ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا، والذين جاهدو فينا لنهدينهم سبلنا)).
و ثانيا... اراده انسان در برابر خواهشهاى نفسانى و حيوانى نيرومند مى گردد، و آدمى حاكم وجود خويش مى شود.
((ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر))...
به عبارت ديگر اولين اثر عبوديت ، ربوبيت و ولايت بر نفس اماره است .
مرحله دوم تسلط و ولايت بر انديشه هاى پراكنده يعنى تسلط بر نيروى متخيله است ، - از عجيب ترين نيروهاى ما قوه متخيله است ، به موجب اين قوه است كه ذهن ما هر لحظه از موضوعى متوجه موضوع ديگر مى شود و به اصطلاح تداعى معانى و تسلسل خواطر صورت گيرد، اين قوه در اختيار ما نيست بلكه ما دراختيار او هستيم و لذا هر چه بخواهيم ذهن خود را در يك موضوع معين متمركز كنيم كه متوجه چيز ديگرى نشود براى ما ميسر نيست بى اختيار قوه متخيله ما را به اين سو و آن سو مى كشاند، مثلا هر چه مى خواهيم در نماز (حضور قلب ) داشته باشيم ، يعنى هر چه مى خواهيم اين شاگرد را بر سر كلاس نماز حاضر كنيم نمى توانيم يك وقت متوجه مى شويم كه نماز به پايان رسيده و اين شاگرد در سراسر اين مدت (غايب ) بوده است ...
سالكان راه عبوديت در دومين مرحله ... بر قوه متخيله خويش ولايت و ربوبيت پيدا مى كنند... آن را برده و مطيع خويش مى سازند، اثر اين مطيع ساختن اين است كه روح و ضمير به سائقه فطرى خداخواهى هر وقت ميل بالا كند اين قوه با بازنگريهاى خود مانع و مزاحم نمى گردد...
مرحله سوم اين است كه روح در مراحل قوت و قدرت و ربوبيت و ولايت خود به مرحله اى مى رسد كه در بسيارى از چيزها از بدن بى نياز مى گردد در حالى كه بدن صد در صد نيازمند به روح صورت و حافظ بدن است ، سلب علاقه تدبيرى روح به بدن ، مستلزم خرابى و فساد بدن است و از طرف ديگر روح در فعاليتهاى خود نيازمند به استخدام بدن است بدون به كار بردن اعضا و جوارح و ابزارهاى بدنى قادر به كارى نيست بى نيازى روح از بدن به اين است كه در برخى از فعاليتها از استخدام بدن بى نياز مى گردد اين بى نيازى گاهى در چند لحظه و گاهى مكرر و گاهى بطور دائم صورت مى گيرد اين همان است كه به (خلع بدن ) معروف است ....
مرحله چهارم اين است كه خود بدن از هر لحاظ تحت فرمان و اراده شخص ‍ درمى آيد بطورى كه در حوزه بدن خود شخص ، اعمال خارق العاده سرمى زند، اين مطلب دامنه بحث زيادى دارد.
امام صادق عليه السلام فرمود:
((ما ضعف بدن عما قويت عليه النية ))
آنچه را كه همت و اراده نفس در آن نيرومندگردد و جدا مورد توجه نفس ‍ واقع شود بدن از انجام آن ناتوانى نشان نمى دهد.
مرحله پنجم ، كه بالاترين مراحل است اين است كه حتى طبيعت خارجى نيزتحت نفوذ اراده انسان قرار مى گيرد و مطيع انسان مى شود، معجزات و كرامات انبياء و اولياء حق از اين مقوله است .
...تدين به يكى ازاديان آسمانى ، ملازم با قبول و ايمان به خرق عادت و معجزه است ، مثلا يك نفر مسلمان نمى تواند منكر معجزه و خرق عادت شود...و از نظر حكمت الهى مشكل معجزه يك مشكل حل شده است ... معجزه بدان جهت صورت مى گيرد كه به صاحب آن از طرف خداوند نوعى قدرت و اراده داده شده كه مى تواند به اذن و امر پروردگار در كائنات تصرف كند...
مرحوم كلينى در كافى از امام پنجم نقل مى كند كه فرمود:
((ان الله جل جلاله قال : ما تقرب الى عبد من عبادى بشى ء احب الى مما افترضت عليه وانه لتقرب الى بالنافلة حتى احبه فاذا احببته كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصربه و لسانه الذى ينطق به ويده التى يبطش ‍ بها، ان دعانى اجبته و ان سئلنى اعطيته ))...
خداى متعال مى فرمايد: بنده اى از بندگانم به چيزى كه آن را از (انجامسجد فرائض شرعى دوست تر بدارم به ساحت من تقرب نمى نمايد.و همانا بنده من با انجام نافله شرعى به من نزديك مى شود تا اينكه او را دوست مى دارم پس زمانى كه او را به دوستى خود پذيرفتم ، گوش شنوا و چشم بينا و زبان گويا و دست فعال او مى شوم . اگر مرا بخواند به نداى او پاسخ مى دهم و اگر از من چيزى درخواست كند به وى عطا مى كنم ...
مرحوم علامه طباطبائى در رساله الولاية مى فرمايد: حديث فوق را فريقين يعنى شيعه و سنى نقل كرده اند.و از احاديث مسلم و مجرب است خواجه شيرازى نيز با توجه به مضمون همين گونه احاديث مى گويد:
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد
ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد(357)
و نيز مفاد آيات و احاديث متعددى ديگر چون حديث قدسى مشهور: ((عبدى اطعنى حتى اجعلك مثلى )) گواه اين مطلب است و در خارج نيز وقوع بسيارى از خوارق عادات از ناحيه انبياء و اوصياء و عالمان بزرگ دين ...مسلم است اصولا در زندگى مردان خدا كه خرقه خودبينى را در آتش ‍ اخلاص افكنده اند از اين نمونه ها فراوان يافت مى شود بلكه بايد گفت : اين گونه كرامات ، خاصه در عصر حاضر عصر تاريك غيبت ، خود بابى از ابواب لطف حق بوده ، بيدارگر خفتگان و مهجوران و اتمام حجتى به منكران و معاندان است انكار اين كرامات به حقيقت ، تكذيب فيض فياض بلكه انكار فياض فيض است جل جلاله و عم نواله .(358)
تنها بايد هشيار بود كه ابليس پر تلبيس جامه فرشته نپوشد و ديو جلوه ملك ننمايد كه سوداگران بسيارند و دكه داران در كار...
آرى بايد از قبول كراماتى كه محتوى محكم و معتبرى نداشته و بويژه آن محذور مسلم عقلى يا شرعى دارد پرهيز كرد ولى انكار كلى نيز هرگز وجهى ندارد. (359)