قصص الدعا يا داستانهايى از دعا
(جلد دوم)

قاسم ميرخلف زاده

- ۹ -


طبيب مسلمان شد

سيد ابن طاووس در مهج الدعوات از سعيد ابن ابى الفتح قمى نقل كرده كه در شهرى بنا ((واسط)) ساكن بود گفت: مرا مرضى عجيب بود كه طبيبان از علاج آن عاجز بودند وپدرم مرا به دارلشفا ((بيمارستان)) برد، همه طبيبان وساعور مسيحى كه از نظر طب متخصص تر بود ((جلسه اى تشكيل دادند)) وفكر كردند وگفتند اين مرض را غير از خدا كسى: نمى داند علاج كند، از اين سخن شكسته دل وغمناك شدم و كتابى از كتابهاى پدرم را برداشتم كه چيزى از آن مطالعه نمايم در پشت آن كتاب ديدم نوشته:كه از حضرت امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) هر كه را مرضى باشد بعد از نماز صبح چهل مرتبه بگويد:
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين
حسبنا الله ونعم الوكيل
تبارك الله احسن الخالقين
ولاحول ولاقوه الابالله العلى العظيم

((به نام خداونده بخشنده مهربان سپاس خاص پروردگار جهانيان است خدا مارا بس است وسر پرست خوبى است خدا ارجمند است وبهترين آفرينندگان است وجنبش ونيرئى نيست جز بخداى والاى بزرگ)).
ودست بر موضوع درد بمالد از آن مرض صحت وسلامتى يابد وحضرت عزت اورا شفا بخشد.
پس من صبر كردم وچون صبح شد نمازم را بجا آوردم وچهل بار اين دعا را خواندم ودستم را بر موضع درد مى ماليدم: پس خداى متعالى آن مرض را از من بر طرف نمود.
اما مى ترسيدم كه مبادا آن مرض برگردد وتا سه روز به همين حال بودم كه مرضم برنگشت.
بعد از آن پدرم را از شفا پيدا كردنم خبر كردم وپدرم شكر خدا بجا آورد و براى بعضى از اطباء كه مسلمان نبودند صحتم وشفايم را نقل كرد كه يكى از آنها نزد من آمد وصحتم را ديد در همان حال كلمه شهادتين را بر زبان جارى كرد ومسلمان شد.(28).
اى آنكه توئى سوز جانم آگاه   بر درگهت آورده ام از غصه پناه
رسم است كه توحفه اى بر دوست برند   اين تحفه ماست: كوله بارى ز گناه (29)

بيمار زنده دل

پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدند كه يكى از اصحاب: بيمار وبسترى شده است به عيادت اورفتند ودر بالينش نشستند وبا كمال مهر و محبت از اواحوال پرسى كردند.
وقتى كه بيمار، آن حضرت را در بالين خود ديدند، گوش جان تازه اى در كالبدش دميد، آن چنان خوشحال شد رنج بيمارى را از ياد برد، بلكه به بيمارى خود افتخار كرد وگفت:
اين بيمارى بود كه موجب شد سرور، سروران به ديدارم آيد وبهبود يابم!
خوشا آن رنجى كه دنبالش گنج است: خوشا به آن دردى كه سرورم را به بالينم آورد واين از لطف سرشار خدا بود كه بيمار گردم وهمه شب را نخوابم وپاسى از شب را در كنار يار بيدار بمانم...
اگر خزانى روى داد، گله نكن: چرا كه در دل همين خزان بهار مى رويد وبه دنبال مرگ: عمر ابدى است: پيروى هواى نفس مكن كه خيال انگيز و ويرانگر است.
گفت بيمار: مرا اين بخت داد   كامد اين سلطان بر من بامداد
اى خجسته رنج وبيمارى وتب   اى مبارك درد وبى خوابى شب
تا نخسبم جمله شب چون گاوميش   دردها بخشيد حق از لطف خويش
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به بيمار فرمود: مگر تودعاى كرده اى كه دعا نابجا ونا صحيح بوده است؟ مثل آن كه آش زهر آلود خورده باشى.
بيمار گفت: يادم نمى آيد، مگر به همت توجه شما فراموشى ها را به ياد آورم.
حضرت پر بركت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نورى در درون بيمار پديد آورد كه اوبه ياد گذشته اوافتاد وعرض كرد: اى رسول خدا، هم اكنون يادم آمد كه فضولى كرده ام: زيرا كه در لجنزار گناه غوطه ور بودم ودر آن دست وپا مى زدم وبراى نجات خود به هر وسيله اى دست مى انداختم: در آن هنگام هشدارها ووعيدهاى گوناگون را از زبان شما مى شنيدم و مضطرب مى شدم: بنابراين چاره اى جز اين نيافتم كه به درگاه خدا بنالم و درخواست كنم مرا در آتش بيمارى افكند ودر همين دنيا به كيفر اعمالم برسم ونفس سركشم مهار شود وچون هاروت وهاروت در چاه سخت سرزمين بابل مبتلاگردم ((يا رسول الله)) اگر شما به فريادم نمى رسيدى به كلى خود را مى باختم و...
حضرت به اوهشدار داد كه ديگر چنين دعاى نكند، تواى ناتوان! طاقت سنگ بزرگ كوهى را ندارى كه خداوند آن را بر سرت نهد.
گفت هى هى اين دعا ديگر مكن   بر مكن توخويش را از بيخ وبن
توچه طاقت دارى اى مور نژند(30)   كه نهد بر توچنان كوه بلند
بيمار گفت: اينك توبه كردم وسپس از اين لاف بيجا نمى زنم.
اى پيامبر عزيز! شما همچون موسى (عليه السلام) هستى كه گمگشتگان سر گردان بيابان تيه را به سر منزل مقصود رساند، ما بى نوايان: پس از سالها راه رفتن ((چون در خط رهبرى الهى نبوده ايم)) وقتى دقت مى كنيم مى بينيم كه در همان منزلگاه اول: اسير شده ايم.
گفت: توبه كردم اى سلطان كه من   اى سر جلدى نلافم هيچ فن
اين جهان تيه است وتوموسى وما   از گنه در تيه مانده مبتلا
سالها راه مى رويم ودر اخير   همچنان در منزل اول اسير
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به بيمار، طريق دعا توبه را چنين آموختند: اى آسان كننده مشكلات در اين دنيا ودر سراى آخرت بر ما حسنه ونكوى عطا فرما!
بارگاه ربوى خودت را مقصد نهايى ما قرار بده!
راهى را كه در پيش داريم: مطابق همان بارگاه لطيف: مانند بستان سر سبز و خرم ولطيف فرما!... (31).

موانع استجابت دعا

در بعضى از روايات گناهان متعدى به عنوان موانع استجابت دعا ذكر شود از جمله:
1- سوء نيت.
2- نفاق.
3- تاخير نماز از وقت.
4- بد زبانى.
5- غذاى حرام.
5- ترك صدقه.
از امام صادق (عليه السلام) سؤال كردند: آيا خداوند نمى فرمايد دعا كنيد تا براى شما استجابت كنم؟در حالى كه افراد مضطرى را مى بينيم كه دعا مى كنند وبه اجابت نمى رسند، ومظلومانى را مى بينيم كه خدا پيروزى بر دشمن مى طلبد ولى آنها را يارى نمى كند.
امام (عليه السلام) فرمودند: واى بر تو!هيچ كس اورا نمى خواند مگر اينكه اجابت مى كند، اما ظالم دعاى اومردود است تا توبه كند. واما صاحب حق هنگامى كه دعا كند اجابت مى فرمايد بلارا از اوبر طرف مى سازد، به طورى كه گاه خود اونمى داند.
ويا آن را به صورت ثواب فراوانى براى روز نيايش به آن ((روز قيامت)) ذخيره مى كند، وهر گاه چيزى را كه بندگان تقاضا كنند مصلحت آن آنها نباشد خود دارى مى فرمايد.(32).

واعظ به خوبان دعا نمى كرد

واعظى بود وقتى بالاى منبر مى رفت در حق راهزنان دعا مى كرد دست به سوى آسمان بلند مى كرد ومى گفت: خداوندا به همه مردم بد ومفسد و متجاوز ومسخره كننده رحم كن!
ولى اوبراى برگزيدگان راه تقوا وفظيلت: دعا نمى كرد، فقط كارش دعا براى منحرفان بود.
مردم به اواعتراض كرده وگفتند تاكنون هيچ كس نيامده كه براى گمراهان دعا كند.
واعظ در پاسخ آنها گفت: من از ناحيه اين گمراهان نيكوئى وخير ديده ام و از اين روآنها را دعا مى كنم. آنها آن قدر ظلم وبدى كردند كه من از بدى روى بر گردانم وبه روى سعادت رفتم.
هرگاه مى خواستم به سوى دنيا بروم ومثل آنها رفتار كنم: از ناحيه آنها زخمها وضربت ها مى ديدم: به ناچار به سوى خدا پناه بردم وهمين وضع مرا بنده خدا كرد، پس آنها سبب صلاح وخير من شدند از اين روبرايشان دعا مى كنم (33).
خبث وجور وظلم چندان ساختند   كه مرا از شر به خير انداختند
هر گهى كه روبه دنيا كردمى   من از ايشان: زخم وضربت خوردمى
كردمى از زخم: آن جناب پناه   باز گرگان براه
چون سبب ساز صلاح من شدند   پس دعايشان بر من است اى هوشمند

اين دونام تاثير عميق در اجابت دعا دارد

بعضى از مفسران نقل كرده اند كه اين نام مقدس ((مليك ومقتدر)) تاثير عميقى در اجابت دارد، وبه طورى كه يكى از راويان حديث نقل مى كند كه من وارد مسجد شدم در حالى كه گمان مى كردم صبح شده ولى معلوم شد مقدار زيادى از شب باقى مانده واحدى در مسجد غير از من نبود، ناگهان حركتى از پشت سرم شنيدم: ترسيدم اما ديدم ناشناسى صدا مى زند،اى كسى كه قلبت مملواز ترس است وحشت نكن وبگو:
الهم انك مليك مقتدر، ما تشا من امر يكون
سپس هر چه مى خواهى بخواه:اومى گويد من اين دعاى كوتاه را خواندم و چيزى از خدا نخواستم مگر اينكه انجام شد(34).
در دل عطش عشق خدائى ما راست   ديوانه وصليم وجدائى ماراست
هر چند در اين جهان غريبيم همه   خود از سر غربت آشنائى ماراست

تودعا كن بلكه قفل دلم باز شود

يكى از معجزات حضرت موسى (عليه السلام) در برابر فرعون اين بود كه رود نيل براى فرعونيان به رنگ خون در آمد، به طورى كه نه براى آشاميدن قابل استفاده بود ونه براى كشاورزى.
در قرآن آيه 133 سوره اعراف به اين معجزه اشاره شده است ضمنا بايد توجه داشت كه:
سبطيان همان بنى اسرائيل بودند كه براى موسى (عليه السلام) براى نجات آنها از رژيم طاغوتى فرعون: قيام كرد، ولى قبطيان همان پيروان وطرفداران فرعون بودند اينك به داستان زير توجه كنيد.
شدت تشنگى موجب شد كه يكى از قبطى ها نزديك يك نفر از سبطى ها برود وچنين بگويد: من يار وخويشاوند توهستم وامروز از روى نياز به تو روى آورده ام: موسى (عليه السلام) جادوئى كرده وآب رود نيل به خون مبدل نموده است: ولى آن آب براى سبطى ها، صاف وگواراست: اكنون قبطى ها بر اثر شدت تشنگى به بدبختى وهلاكت افتاده اند، من يار قديمى توهستم: اين كاسه را پر از آب كن: تا به طفيل توآب صاف بياشامم واز خطر تشنگى رهائى يابم.
سبطى در پاسخ گفت: بسيار خوب احترام تورا لازم مى شمرم وبه خدمت حاضرم: آنگاه آن كاسه آب را گرفت وآن را با آب نيل پر كرد، نيمى از آن راخود آشاميد ونيمى ديگر را به قبطى نزديك كرد وگفت: اين آب صاف است بياشام: ولى همان لحظه آب كاسه به خون سياه مبدل گشت: سبطى آن كاسه را به لب هاى خودش نزديك نمود، آب آن صاف وگوارا شد.
قبطى از اين پيشامد خشمگين وناراحت شد وساعتى نشست تا خشمش ‍ فرونشست پس روبه سبطى كرد وگفت:
اى برادر سبطى! چاره چيست؟ من چگونه از اين بدبختى نجات يابم؟
سبطى گفت: آب گوارا را كسى مى تواند بنوشد كه كه از راه فرعون برگردد و به خدا ايمان بيا آورد واز موسى (عليه السلام) پيروى كند، تونخست موسى ((بر دين موسى)) باش وبا ما آشتى كن: سپس آب گوارا بنوش: اين خشم توصدها هزار پرده بر چشمانت زده است: برووخشمت را فروه بنشان وديدگانت را باز كن وعبرت بگير تا استاد گردى:
قوم موسى شو، بخور از اين آب را   صلح كن با مه ببين مهتاب را
آل موسى شوكه حيلت سود نيست   حيلت باد تهى پيمود نيست
قبطى گفت: من لياقت آن را در خود نمى بينم: تودعائى كن بلكه قفل دلم باز شود سبطى پيشنهاد اورا پذيرفت وبه دعا وراز ونياز پرداخت: سجده ها نمود وعاجزانه با گريه ولابه از درگاه خدا خواست تا نور ايمان را بر دل آن قطبى بتاباند.
سرانجام: از آنجا كه جوينده يابنده است: دعايش مستجاب شد، زيرا اودر حال دعا بود كه ناگهان قطبى نعره زنان نزده اوآمد كه
هلابشتاب وايمان عرضه كن   تا ببرم زود، زنار كهن
دوستى توز حب ناشگفت   حمد الله عاقبت دستم گرفت
تومايه نجات من شدى: دلم از سياهى ظلمت فرعونى: ز دود شد ونور پاك موسوى بر آن تابيد.
در اين هنگام: سبطى كاسه اى پر از آب كرد وبه اوداد، اوآن آب كه صاف و گوارا بود، آشاميد وآنچنان سيراب شد كه گفت ديگر تا قيامت تشنه نمى شوم: آن خدائى كه به نهرها وچشمه ها، آب مى بخشد چشمه از ايمان ومعرفت در دلم گشود (35).
همه شب از سر كوى توگذر خواهم كرد   ديده از مرثيه هجر توتر خواهم كرد
سجده گاهم همه دم خاك در درگاهت   نكنى گر تونظر خاك بسر خواهم كرد (36)

دعاى پدرم

يكى از دوستان مورد اعتماد نقل كرد كه: روزى خدمت مرجع بزرگوار مرحوم آيه الله مرعشى نجفى بودم: ايشان فرمودند: مرجعيت من در اثر دعاى پدرم مى باشد، روزى مادرم: غذا آماده كرده بود فرمودند: بروبه پدرت بگوبيايد وغذا ميل كند، من وقتى وارد اطاق مطالعه پدرم شدم:ديدم در اثر خستگى خوابشان برده است: دلم نيامد كه اورا بيدار كنم واز طرفى چون مادرم امر كرده بود مانده بودم كه چه كنم؟ تا اين كه به نظرم رسيد كف پاى پدرم را ببوسم: هنگاميكه كف پاى پدرم را بوسيدم: ايشان از خواب بيدار شدند وچون متوجه شد كه كف پاى اورا مى بوسم: با يك حالت خاصى فرمود: خداوند تورا مرجع كند(37).
اى پسر تويادگار پدر   از وفا باش دوستار پدر
هر چه گويد پدر را طاعت كن   همچوگل باش در كنار پدر
با سلام ودرود اى فرزند   بوسه زن دست وبر عذار پدر
از دعاى شوى سعادتمند   باش در تحت اختيار پدر (38)

دعاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در مسير راه به چادرى از چادر نشينان كه مربوط به زنى بنام ((ام معبد خزاعى)) بود رسيد، حضرت خواستند از اوگوشت يا شير خريدارى كنند، ولى بر اثر خشكسالى: نه گوشتى بود نه شيرى.
حضرت به يك گوسفند نگاه كردند واز ام معبد اجازه خواستند كه از شير آن بهرمند شود.
ام معبد اجازه داد وگفت: اگر آن گوسفند شير مى داشت از آن استفاده مى كردم وبه تومى دادم.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به پستان آن گوسفند دست كشيدند و دعا كردند كه خداوند آن را پر از شير كند، ناگهان شير از پستان آن گوسفند جارى شد به طورى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) وهمه افراد آن خانواده آن زن خوردند وسير شدند وسپس پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلم) از شير آن دوشيد وظرفها را پر كرد وبه اين ترتيب از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) يك معجزه آشكار، در آنجا سر زد، سپس آن حضرت از آنجا رفتند
ابومعبد ((شوهر ام معبد)) از بيابان آمد، شير فراوان در ظرفها ديد بسيار تعجب كرد وپرسيد: اين شيرها از كجا آمده؟ با توجه به اين قبلايك قطره شير براى پسرانش وجود نداشت.
ام معبد گفت: مردى شريف ومبارك وچنين وچنان از اينجا عبور كرد واين بركات از اوست (39).
از مطلع هستى وظهور ذرات   تا مقطع عالم وقيام عرصات
يك يك ز لسان جمله موجودات   بر عارض پر نور محمد صلوات (40)

فقير در حق حضرت دعا كرد

روزى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نماز جماعت را با مسلمانان به جماعت مى خواندند، پس از نماز جمعى در محضر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نشستند، در اين هنگام پير مرد بينوائى نزد حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد واحضار داشت ((گرسنگى در جگرم اثر گذاشته: وبرهنه ام به من غذا ولباس بده كه سخت تهى دست مى باشم)) پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در آن هنگام چيزى نداشتند، به بلال حبشى فرمودند: اين پيرمرد را به خانه حضرت فاطمه (عليه السلام)بر سان.
بلال اورا به خانه حضرت زهرا (عليه السلام) آورد واوجريان تهى دستى خود را به حضرت فاطمه (عليه السلام) گفت.
مدت سه روز بود، غذا نرسيده بود وفاطمه وعلى (عليه السلام) گرسنه بودند، در اين بحران فاطمه (عليه السلام) در فكر پيرمرد بود كه جواب مثبت به اوبدهد...
حضرت زهرا يك عدد گردنبند نقره اى داشت كه دختر عمويش دختر حضرت سيد الشهدا به اويادگارى داده بود، آن را از گردنش درآورد وبه پير مرد داد، وبه اوفرمود:((آن را بفروش وپولش را رفع نيازهاى خود مصرف كن)).
پيرمرد با خوشحالى از خانه حضرت فاطمه (عليه السلام) بيرون آمد، وبه حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيد وجريان را گفت: پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) منقلب شد واشك در چشمانش حلقه زد...
پيره مرد آن گردن بند را در معرض فروش قرار دادند.
عمار به اوفرمودند: آن را چه قيمتى مى فروشى؟
پيرمرد گفت: به اندازه يك وعده غذا كه مرا سير كند، ويك لباس كه با آن نماز بخوانم: ويك دينار پول: كه با آن مخارج سفربه خانه ام را تامين كنم.
عمار از سهميه غنيمت جنگ كه به اورسيده بود وآن را فروخته بود، مقدارى پول داشت: 20 دينار و200 درهم به پيره مرد داد، ويك دست لباس نيز به اوداد ومركب خود را نيز در اختيار اوگذاشت: ويك وعده غذاى نان وگوشت نيز به اوعطا كرد.
پيرمرد، شاد شد واز عمار ياسر تشكر كرد وپس چنين دعا كرد:
((خدايا به فاطمه (عليه السلام) آنقدر ببخش كه نه چشم آن را ديده ونه گوش آنرا شنيده باشد)).
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: آمين آنگاه پيرمرد رفت...
عمار ياسر آن گردنبند را با مشك: خوشبوكرد ودر ميان يك لباس يمانى نهاد وبه غلامش داد وگفت: نزد فاطمه (عليه السلام) بروواين گردنبند را به اوبده: تورا نيز به فاطمه بخشيدم: از اين پس توغلام فاطمه (عليه السلام) هستى.
غلام دستور عمار را انجام داد، فاطمه (عليه السلام) گردن بند را گرفتند و غلام را آزاد كردند.
غلام كه از آغاز تا پايان جريان را اطلاع داشت: خنده اش گرفت: حضرت فاطمه (عليه السلام) پرسيدند:(( چرا مى خندى؟)).
غلام گفت: بركت اين گردنبند مرا به خنده آورد، چرا كه گرسنه اى را سير كرد، وبرهنه اى را پوشانيد، وفقيرى را بى نياز نمود، وبرده اى را آزاد نمود وسر انجام به صاحبش داده شد (41).
بر عالمان رحمت رحمن زهرا است   در هر دوجهان سرور نسوان زهرا است
نورى كه دهد شاخه طوبى از اوست   كوثر كه خدا گفته به قرآن زهرا است (42)

گناهان 40 ساله اوآمرزيده مى شود

روايت شده هر كس اين دعا را در هر شب ماه مبارك رمضان بخواند گناهان چهل ساله اوآمورزيده مى شود.
الهم رب شهر رمضان الذى انزلت فيه القرآن وافترضت
على عبادك فيه الصيام صل على محمد وآل محمد وارزوقنى حج بيتك الحرام فى عامى هذا وفى كل عام واغفر لى تلك الذنوب العظام فانه لا يعفرها غيرك يا رحمان يا علام

خدايا پروردگارا ماه رمضان كه در آن قرآن را را فرستادى وروزه در آن ماه بر بندگانت واجب كردى بر محمد وآل محمد درود فرست وحج خانه محترم خود را در اين سال ودر هر سال روزيم گردان وگناهانم بزرگ را از برايم بيامرز كه غير از توكسى آنرا نمى آمرزداى بخشنده: اى دانا.(43)
يا رب مكن از لطف پريشان ما را   هر چند كه هست جرم وعصيان ما را
ذات توغنى بوده ومه محتاجيم   محتاج به غير خود مگردان ما را

دعاى پيامبر وآمين گفتن زهرا س

ابن جوزى كه از علماى اهل سنت است نقل كرده كه پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) براى جهيزيه حضرت زهرا (عليه السلام) پيراهنى تهيه نمود وشب زفافش آنرا برداشت در بين راه ((وبه روايت ابن جوزى در خانه على (عليه السلام))) سائل وگدائى برهنه از حضرت زهرا (عليه السلام) لباسى خواست حضرت پيراهن نوخود را در آورده وبه اودادند و خود پيراهن كهنه پوشيدند.
فردا كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بر اووارد شدند آن پير اهن را در بر زهراى اطهر نديدند حضرت فرمودند: پيراهنت را چه كردى؟ زهراى اطهر فرمودند: سائلى آمد وآنرا به اودادم.
حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: چرا پيراهن كهنه را ندادى؟
حضرت زهرا (عليه السلام) فرمودند: پدر جان وقتى كه سائلى آمد نزد شما لباس منحصر به خودتان را به اوداديد وخود را با حصير پوشانديد، خواستم به شما تشابهى پيدا كنم.
لقد كان لكم فى رسول الله اوسوه حسنه (44).
وبراى شما است در فرستاده تقليد نيكو.
وبه روايت ديگر حضرت زهرا (عليه السلام) عرض كردند: خواستم به اين آيه عمل كنم.
((هرگز به نيكى نمى رسيد تا از آنچه كه دوست داريد انفاق كنيد))(45).
حضرت جبريل همان صبح نازل شد وبه پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلم) عرض كرد: خداوند به شما سلام ميرساند وبه زهرا سلام ميرساند و مى فرمايد:
هر چه زهرا (عليه السلام) بطلبد ((ما به)) اومى دهيم.
حضرت زهرا عرض كرد: من هيچ نمى خواهم جز خدمتش وبقاى رحمتش ‍ را.
پسامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: من دستم را بلند مى كنم تو هم دستت را بلند كن وحضرت اينگونه دعا كردند: ((اللهم اغفر لا متى )).
خدايا امتم را بيامرز.
حضرت زهرا فرمودند: آمين.
وحى نازل گرديد كه بشارت با تورا كه خداوند دوستان زهرا ودوستان فرزندانش را بخشيد.
حضرت زهرا (عليه السلام) به پدرشان فرمودند: در اين مورد از خدا سجلى ((عهد نامه اى)) بخواه كه ناگاه قطعه حريرى نازل شد كه به قلم قدرت اين آيه به آن نقش بسته بود ((كتب ربكم على نفسه الرحمه)).
پروردگار رحمت را بر خودش واجب كرده است.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: اين را در كفنت بگذار.
اين جوزى مى نويسد كه از جمله وصاياى زهراى اطهر به امير المومنين (عليه السلام) اين بود كه اين قطعه حرير را در كفنم بگذار تا وقتيكه روز قيامت شراره هاى از آتش دوزخ زبانه مى كشد.
براى نجات دوستانم اين سجل وعهد نامه الهى را ارائه دهم.(46).
عالمى را كردى از نورت مسخر فاطمه   بحر علم حق ندارد چون تو گوهر فاطمه
جز تونبود هيچ كس در پيشگاه ذوالمنن   ما سوى را دادرس در روز محشر فاطمه

دعا كن ونگوكار از كار گذشته

حماد ابن عيسى ميگويد: از حضرت صادق (عليه السلام) شنيده ام كه فرمودند: دعا كن ونگوكار از كار گذشته: زيرا دعا همان عبادت است و خداى عزوجل مى فرمايد: ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيد خلون جهنم داخرين.(47)
آنان كه از عبادت من تكبر ورزند زود است كه سر افكنده به دوزخ درآيند.
وقال: ادعونى استجب لكم.
ونيز فرموده است مرا بخوانيد تا اجابت كنم.
مرحوم علامه مجلسى سلام الله عليه مى فرمايد: مقصود اين است كه دعا بخودى خود عبادت است زيرا در اين آيه آنرا عبادت دانسته وخداى تعالى به آن فرمان داده: پس بر فرض كه به اجابت نرسد به خاطر اطاعت امر اوبايد انجام شود، مانند ساير عبادات وترك آن موجب خوارى و كوچكى است: علاوه بر آن خداى سبحان وعده اجابت داده ودر وعده خويش تخلف نمى ورزد.(48)
الهى اى خداى مهربان   رهى به هر نجات خود ندانم
مريض ومبتلاوبينوايم   نيم بيگانه يا رب آشنايم