قصص الدعا يا داستانهايى از دعا
(جلد دوم)

قاسم ميرخلف زاده

- ۸ -


ياد خدا

ياد تويا رب مرا غذاى دل وجان   ذكر توبوى بهشت وروضه رضوان
عشق توسرمايه ايست باقى وجاويد   بندگيت موجبات عزت انسان
علت ايجاد هستى دوجهانى   اى ز توخرم جهان به فصل بهاران
بنده عاصمى اگر در تونيايد   پس به كجا رهسپار گردد گريان
اى در توآرزوى بنده مظلوم   (1)موجب آرامشى وهم سر وسامان
حاجت هر بنده را نگفته بدانى   اى تومرا درد جان ومايه درمان
هرچه به هر كس رسيده از تورسيده   از غم وشادى ولطف هاى فراوان
صالح وطالح (2) خورند روزى خود را   از توگسترده اى توسفره احسان
چشم بپوش از گناه بنده عاصمى   چونكه توغفارى وكريمى ومنان
گر تونبخشى هزار واى به صديق   دست وى ودامن رسول وامامان (3)

اگر مى خواهى دعاى آنها به اجابت نرسد

پادشاهى بود كه هر وقت بر مردم ورعيت ظلم وستم مى كرد، مردم اورا نفرين مى كردند وآن پادشاه به بلامصيبت گرفتار مى شد، سلطان از استجابت دعاى مردم تعجب مى كرد، براى همين از اطرافيان وآگاهان دعوت بعمل آورد وراه وچاره خواست: آنها گفتند اگر مى خواهى دعاى آنها به هدف اجابت نرسد بايد غذاى حرام به آنها بخورانى.
پادشاه دستور داد مواد غذايى فراوانى را كه به مخلوط به حرام بود تهيه كنند وبه عنوان هديه از طرف سلطان به مردم بدهند از آن پس سلطان هر چه قدر به مردم ظلم وستم كرد وآنها پادشاه را نفرين مى كردند دعاهايشان به اجابت نمى رسيد ونفرين آنها مؤ ثر واقع نمى شد (4).
لقمه كامد از طريقه مشتبه   خون خور وخاك وبر آن دندان منه
كان تورا در راه دين مفتون كند   نور عرفان از دلت بيرون كند

خداوند اورا بى نياز گردانيد

دونفر كور وگدا سر راه زنى به نام ام جعفر كه موصوف به كرم بود مى نشستند تكدى وگدائى مى نمودند.
يكى از گداها مى گفت: اللهم ارزقنى من فضلك، خدايا از فضل خودت روزيم كن.
ديگرى مى گفت: اللهم ارزقنى من فضل ام جعفر، خدايا از فضل ام جعفر روزيم كن
ام جعفر بر دعاى هر دومطلع بود.
ام جعفر بر آنكه طالب فضل خدا بود دودرهم مى فرستاد اما براى آن كه طالب فضل ام جعفر بود مرغى بريان كرده وداخل شكم مرغ ده دينارء گذاشت ومى فرستاد اما گداى دومى نمى دانست ده دينار در شكم مرغ است اما آنكه مرغ به اوداده مى شد با خود خيال مى كرد كه بهتر است اين مرغ را به رفيقم بفروشم ودودرهم اورا بگيرم چه آنكه خوردن اين مرغ براى سير كردن شكمى بيش نيست.
پس تا ده روز متصل مرغى با آن كيفيت از براى اواز طرف ام جعفر مى آمد و اواطلاع نداشت كه ده دينار هر روز در شكم مرغ است. آن مرغ را به رفيق خود. مى داد ودودرهم از اومى گرفت.
چون روز يازدهم شد ام جعفر آمد عبور كند باز شنيد آن گداى كور مى گويد: اللهم ارزقنى من فضل ام جعفر.
ام جعفر نزديك آمد از اوسؤال كه آيا فضل ما تورا بى نياز نكرد.
مرد كور پرسيد كه فضل تودرباره من كدام است.
ام جعفر گفت: آن 100 دينارى كه در مدت ده روز روزى ده دينار را در شكم مرغ گذاشته بود.
گداى كور گفت: من تمام آن مرغ هارا به رفيقم كه از فضل خدا مى خواست مى فروختم ودرهم هاى اورا مى گرفتم.
ام جعفر گفت: توفضل ما را طلب نمودى محروم شدى وآن رفيقت فضل خدا را طلب نمود پس خداوند اورا غنى وبى نياز گردانيد (5).
بارالها درد درمان توئى   آگه از رنج وغم پنهان توئى
در جهان آرزوسر گشته ام   خانه بر دوشم مرا سامان توئى
نعمتم بخشيده اى از حد فزون   بنده مسكينم ويزدان توئى

من روبه درگاه توآورده ام مرا بپذير

در زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) جوان گناهكارى زندگى ميكرد، پدرش هر چه قدر او را نصيحت كرد تا دست از اعمال زشت خود بردارد سودى نبخشيد، تا اينكه عاقبت پدرش او را نفرين كرد و او را از خانه اش بيرون كرد.
پس از مدتى كوتاه: جوان به مرض سختى گرفتار شد، به پدرش خبر دادند كه فرزندش سخت مريض است وهر لحظه امكان دارد فوت كند، اما پدر اعتنايى نكرد وگفت: اوديگر فرزند من نيست ومن اورا نفرين كرده ام جوان روز به روز حالش بدتر شد تا اين كه از دنيا رفت وجان به جان آفرين تسليم كرد.
خبر فوت جوان چون به پدرش رسيد، پدرش از شركت در امور كفن ودفن وتشيع جنازه پسرش خودارى كرد.
شب هنگام: جوان در عالم رويا به ديدن پدر رفت: پدر چون فرزندش ‍ خوشحال ومحل زندگى اورا عالى ديد، تعجب كرد وپرسيد: آيا توواقعا پسر من هستى؟ پسر تصديق كرد، آن مرد چون فهميد كه اوفرزندش است از احوالش جويا شد.
جوان گفت: من تاآخرين لحظات زندگى در دنيا دچار عذاب بودم: اما چون مرگ خود را پيش چشم ديدم وتنهايى خود را احساس كرم با دلى شكسته رو به درگاه خداوند آوردم وگفتم ((اى خدايى كه تواز هر رحم كننده اى مهربان تر هستى: من روبه درگاه توآورده ام: مرا بپذير))، خداوند مرا بخشيد ومورده عنايت ولطف خويش قرار داد. (6).
ما پريشان در جهان چون اختريم   همدم وبيگانه از يكديگريم
باز اين اوراق را شيرازه كن   باز آئين محبت تازه كن
باز ما را بر همان خدمت گمار   كار خود با عاشقان خود سپار
رهروان را منزل تسليم بخش   قوت ايمان ابراهيم بخش ‍ (7)

اودعا كرد باران باريد

حضرت عيسى (عليه السلام) ويارانش براى ريزش باران از شهر خارج و وارد صحرا شدند.
عيسى (عليه السلام) به يارانش فرمودند: هر كسى از شما كه گناهى مرتكب شده به شهر باز گردد، پس همه مردم به جز يك نفر برگشتند.
حضرت عيسى (عليه السلام) به اوفرمود: آيا توگناهى انجام نداده اى؟
گفت: چيزى به خاطر ندارم: جز اينكه: روزى به نماز مشغول بودم كه زنى از برابرم عبور كرد، من به اونگاه كردم وچشمم به سوى اومتوجه شد.
همين كه آن زن رفت ((ونماز تمام شد)) چشم خودم را در آوردم وبه طرفى كه آن زن رفته بود پرتاب كردم.
((يعنى چشمى كه در موقع عبادت خالق هستى: متوجه غير خدا شود و روى از خدا برگرداند لياقت وجود ندارد)).
حضرت عيسى (عليه السلام) فرمود: تودعا كن ومن آمين ميگويم.
اودعا كرد ((وحضرت عيسى آمين گفت)) وباران باريد. (8).
اگر اى دل ز جان فرمانبر امر خدا گردى   توانى بر جهان رهبر وفرمانروا گردى
كشى گراژدهاى نفس را با حربه ايمان   توان احياگر اموات همچون انبيا گردى

دعا كردن يوسف وجبرئيل

روايت شد وقتى حضرت يوسف (عليه السلام) را در چاه انداختند يكى از پاهايش درد شديدى گرفت وآن شب را تا صبح بيدار ماند
نزديك طلوع صبح جبرئل (عليه السلام) فرود آمد واورا دلدارى داد واورا به دعا كردن امر نمود.
حضرت يوسف (عليه السلام) فرمود: اى جبرئل تودعاكن ومن آمين بگويم جبرئل (عليه السلام) دعا كرد. ويوسف (عليه السلام) آمين گفت.در آن شب خداوند بعد از دعا كردن دردش را تسكين داد وشفا پيدا كرد وقتى كه حضرت يوسف (عليه السلام) از درد راحت شد فرمود: اى جبرئل حالا من دعا مى كنم وتوآمين بگو.
حضرت يوسف (عليه السلام) از خداوند در خواست كرد: كه هر كس بد حال وبيچاره وصاحب دردى است در آن وقت بد حالى وبى بيچارگيش ‍ بر طرف شود.
هيچ دردمندى در آن وقت نبود مگر اينكه دردش سبك شد(9).
هر كسى دل به خدا بست خدا ياور اوست   خوش برون شد ز چه از رحمت منان يوسف
عاقبت سلطنت مصر به يوسف برسيد   گشت از لطف خدا خرم و خندان يوسف

اودعا كرد وچشمش شفا پيدا كرد

از جمله كراماتى كه براى مرحوم آيت الله شيخ جعفر نجفى ((كاشف الغطاء)) نقل كرده اند اين كه در لاهيجان شخصى بود كه سالها به درد چشم مبتلابود واز معالجه اطباء بهبود نيافته بود.
چون مرحوم شيخ در يكى از سفرها به آنجا رفت آن شخص به خدمتش آمد واز ايشان براى چشم خود دعايى طلبيد.
مرحوم شيخ آب دهان مبارك خود را بر چشم اوماليد ودعا كرد، چشم او شفاى يافت وديگر درد چشم نداشت (10).
زهى شخصيت ومقدار عالم   كه ارشاد است دائم كار عالم
هدايت مى شود انسان به عالم   ز علم ومنطق سرشار عالم
ز نور علم دل گردد منور   مزين عالم از انوار عالم (11)

حضرت ولى عصر عليه السلام فرمود دعاى عبرات را بخوان

در احوالات مرحوم سيد رضى رحمه الله عليه مذكور است كه زمانى و مدتى در نزد يكى از امراى سلطان جرماغون زندانى بود وزندان اومدتى طولانى آن هم در سختى وفشار سپرى مى شد.
شبى در عالم خواب چشمانش به جمال خلف صالح حضرت بقيه الله امام زمان (عليه السلام) روشن شد، گريه كرد وآزادى خود را از زندان تقاضا نمود.
حضرت به اوفرمود: دعاى عبرات را بخوان.
سيد گفت: دعاى عبرات كدام است؟
حضرت فرمودند: آن دعا در كتاب مصباح تووجود دارد.
سيد گفت: در كتاب من چنين دعائى نيست.
حضرت فرمودند: به آن كتاب مصباح مراجعه كن تا آن را بيابى.
از خواب بيدار شد، نماز صبح به جاى آورد ومصباح را گشود وورقى در ميان آن يافت كه دعاى عبرات در آن نوشته بود!
چهل مرتبه آن را خواند ودر انتظار نتيجه نشست.
امير واستاندار آن شهر دوهمسر داشت كه يكى از آنها عاقل تر ومورد اعتماد بود، وقتى كه امير نزد اوآمد،به امير گفت: آيا يكى از اولاد اميرالمومنين (عليه السلام) را زندان كرده اى؟
امير گفت: چرا چنين سوالى مى كنى؟
زن گفت: در خواب شخصى كه چون نور آفتاب درخشندگى داشت گلوى مرا بين دوانگشت خود گرفت وفرمود: شوهرت يكى از فرزندان مرا محبوس وزندانى كرده ودر غذا وآب بر اوسخت گرفته است: من گفتم: شما كيستيد؟
فرمود: من على بن ابى طالب هستم: به شوهرت بگواگر اورا رها نكند خانه اش را خراب مى كنم.
خبر اين خواب كم كم منتشر شد وبه گوش سلطان رسيد، از زندانيان سؤال كرد. گفتند: شخصى به اين نام طبق دستور خودت زندانى شده است: دستور داد اورا آزاد كردند. (12).
گر درد دلى مراست بر درگه تواست   ور هست بصير آن دل آگه تواست
اين نكته طبيعت مرا مى گويد   گر رهروسالكم مسيرم ره تواست (13)

بجاى نفرين چنين دعا كردند

قاضى عياض در كتاب الشفا روايت كرده كه در جنگ احد دندانهاى جلو دهان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شكست وصورت مباركش ‍ شكاف برداشت: اصحاب آن بزرگوار بسيار ناراحت شدند واز آن حضرت خواستند كه دشمن را نفرين كنند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به آنها فرمود:
انى لم ابعث لعانا ولكنى بعثت داعيا ورحمه.
من ناسزاگومبعوث نشده ام: بلكه دعوت كننده ومايه رحمت مبعوث شده ام.
سپس بجاى نفرين: چنين دعا كردند.
اللهم اهد قومى فانهم لايعلمون.
خدايا قوم مرا هدايت كن: زيرا آنها ناآگاه هستند.
وبه روايت ديگر، عمربن خطاب به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت:پدر ومادرم به فدايت اى رسول خدا، نوح (عليه السلام) بر قوم خود نفرين كرد وگفت: پروردگارا در روى زمين احدى از كافران را زنده مگذار(14).
اگر تومارا نفرين كنى همه ما به هلاكت مى رسيم: اينك ببين كه بر پشت شما لطمه وارد شده وصورتت مجروح گشته ودندانهايت شكسته شده: در عين حال بجاى نفرين: براى دشمن دعا مى كنى ومى گوئى ((خدايا قوم مرا هدايت كن زيرا ناآگاه هستند))
قاضى عياض پس از نقل اين مطلب مى گويد:به اين شيوه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه جامع ارزشهاى اخلاقى ودرجات عالى نيكوكارى و حسن خلق وبزرگوارى ودرجه عالى صبر واستقامت وحلم ؛ خوب دقت كن: تا آنجا كه به سكوت وبردبارى اكتفا نشده بلكه آن حضرت دشمنان را مورد لطف قرار داد وبراى آنها دعا كرده است وبا تعبير ((قومى)) ((قوم من)) علت محبت خود نسبت به آنها را آشكار نموده اند و سپس از جانب آنها ((از خداوند)) معذرت خواسته كه آنها ناآگاه هستند (15).
اى نام تودستگيره آدم   وى خلق توپايمرد عالم
فراش درت كليم عمران   چاووش رهت مسيح مريم
از نام محمديت ميمى   حلقه شده اين بلند طارم (16)

ثواب اين دعا

مرحوم علامه مجلسى به خط خود نوشته است: بنده خطاكار، محمد باقر مجلسى فرزند محمد تقى: شبى از شبهاى جمعه درباره دعاها مطالعه مى كردم دعايى نظرم را جلب كرد كه الفاظ آن كم بود، ولى معناى زيادى داشت آن دعا را همان شب خواندم: شب جمعه ديگر خواستم همان دعا را بخوانم: ناگهان صدائى از طرف سقف خانه شنيدم كه گفت: اى فاضل كامل! هنوز كرام الكاتبين از نوشتن ثواب اين دعا كه در شب جمعه سابق خواندى فارغ نشده اند كه تودوباره مى خواهى آن را بخوانى!
وآن دعا اين است:
بسم الله الرحمن الرحمن: الحمد الله من اول الدنيا الى فنائها ومن الاخره الى بقائها، الحمد لله على كل نعمه واستغفر الله من كل ذنل واتول اليه وهوارحم الراحمين.(17)
اى دوست بروى دوست بگشا درى   صاحب نظرا به مستمندان نظرى
ما بى خبرانيم ز منزلگه عشق   اى با خبر از بى خبر آور خبرى (18)

به گونه اى رفتار كن تا آنها شب و روز تو را دعا كنند

خداوند به حضرت موسى (عليه السلام) وحى كرد كه: با دهانى پاك كه با آن گناه نكرده اى: دعا كن ومرا بخوان!
حضرت موسى (عليه السلام) عرض كرد: چنين دهانى ندارم!
خداوند فرمود: توكه بوسيله دهان ديگران گناه نكرده اى: با دهان ديگران مرا بخوان: يعنى: با مردم به گونه اى رفتار كن: تا آنها شب وروز تورا دعا كنند.(19).

همين موضوع لبيك خدا به تواست

شخصى در تاريكى شب: در حال دعا بود وبا سوز وگداز، الله: الله: مى گفت: اولب هايش با لفظ الله شيرين. مى شد.
اين حالت روحانى: بر شيطان سخت آمد، نزد دعا كننده آمد وچنين القاء كرد وگفت:
اى پر رووسخت كار جان: تومى بينى خداوند در برابر دعاها واصرار تو، لبيكى نمى گويد وجواب نمى دهد، چرا لجاجت مى كنى؟!
بس است رها كن وپى كار خود برو:
گفت: شيطانش خمش اى سخت رو   چند گوئى آخر اى بسيارگو
مى نيايد يك جواب از پيش تخت   چند الله مى زنى با روى سخت
از اين نهيب شيطان: دل اوشكست وافسرده شد ودعا را رها كرد.
خواب بر اومسلط گشت ودر عالم خواب:حضرت خضر (عليه السلام) را در باغ سبز وخرمى ديد، خضر به اوگفت:
چه شده؟ چراالله نمى گوئى؟ مگر از دعا وراز نياز پشيمان شده اى؟!
اوشكسته دل شد وبنهاد سر   ديد در خواب اوخضر را در خضر
گفت: هين از ذكر چون وامانده اى؟   چون پشيمانى از آن كش ‍ خوانده اى؟
دعا كننده در پاسخ حضرت خضر (عليه السلام) گفت: هر چه الله: الله: ميگويم جواب لبيك نمى شنوم: مى ترسم كه مرا از اين خانه: رانده باشند، از اين جهت مايوس شده ام.
گفت لبيكم نمى آيد جواب   زان همى ترسم كه باشم رد باب
حضرت خضر (عليه السلام) به اوفرمود:اى نيايشگر بينوا! خداوند به من فرمود: كه به توبگويم: مگر بايد جواب خدا را از در وديوار بشنوى ؟ همين كه الله: الله مى گوئى معنايش اين است كه جذبه خدائى تورا به سوى خود مى خواند واز جانبه معشوق كششى نسبت به تووجود دارد: همين موضوع: لبيك خدا به تواست....
گفت: اورا كه خدا اين گفت به من   كه بروبا اوبگواى ممتحن
نى: كه آن الله تو، لبيك ماست   آن نياز وسور ودردت: پيك ماست
ترس وعشق توكمند لطف ماست   زير هر يارب تولبيكهاست
اى نيايشگر عزيز! خداوند به فرعون جاه وجلال داد واز همه دردها اورا حفظ كرد تا نحس اورا نشنود وناله اورا ننگرد:
در همه عمرش نديد اودردسر   تا ننالد سوى حق: آن بد گهر
درد آمد بهتر از ملك جهان   تا بخوانى توخدا را در نهان
استقامت كن وهوشيار باش ودر راه دين: گام محكم بردار وگوش قلبت را به صداهاى اين وآن نفروش وبدان كه همان سوز وگداز تودر درگاه خدا، دليل راه يابى وپذيرش توبه آن درگاه است (20).

دعا كنيد بر اوپيروز گردم

حدود 80 سال قبل در تهران پهلوان غيور ومتدينى بود كه با نام حاج محمد صادق خوانده مى شد، اوبه عنوان پهلوان اول پايتخت شمرده مى شد، اين پهلوان شغل بلوز فروشى داشت: لباسى نسبتا بلند مى پوشيد وكلاه پوستى بر سر مى نهاد.
در آن زمان يك پهلوان ارمنى به تهران آمده بود، ومى خواست با پهلوان اول پايتخت كشتى بگيرد، حاج محمد صادق براى حفظ حيثيت خود قبول كرد، وچون مرد با ايمانى بود، به خدا بزرگ توكل نمود وبه منزل چند نفر از روحانيون محل رفت وبه هر يك از آنها 10 ريال ((يك تومان آن زمان)) داد وبه آنها گفت امشب شب جمعه از اين پول غذا تهيه كرده و اهل خانه را جمع كنيد وپس از صرف غذا، روبه قبله بنشينيد ودعا كنيد كه من بر آن پهلوان پيروز گردم: آنها هم درخواست اورا اجابت كردند.
روز موعود فرا رسيد، جمعيت ازدحام كردند، وپهلوان ارمنى به ميدان حاج محمد صادق آمد آنگاه با اوكشتى گرفت وطولى نكشيد اورا بلند كرد وبر زمين زد وبر اوپيروز گرديد(21).
دلابسوزد كه سوز توكارها بكند   نياز نيم شبى دفع بلاكند
عتاب يار پرى چهره عاشقانه بكش   كه يك كرشمه تلافى صد جفا بكند
طبيت عشق مسيحا دمست ومشفق ليك   چون درد در تونبيند كه را دوا كند
توبا خداى خود اندازه كار ودل خوش دار   كه رحم اگر نكند مدعى خدا بكند
ز بخت ملولم بود كه بيدارى   به وقت فاتحه صبح يك دعا بكند (22)

چهار گروه كه دعايشان مستجاب نمى شود

امام صادق (عليه السلام) فرمودند: چهار طايفه اند كه دعايشان مستجاب نمى شد:
1-مردى كه در ميان خانه خود بنشيند وبگويد خدايا به من رزق وروزى عنايت كن ((از طرف خداوند)) به وى گفته مى شود: آيا من تورا به طلب
وسعى كوشش براى رزق وروزى مامور نكردم.
2-مردى كه در حق زوجه خود نفرين كند. به اوگفته مى شود: آيا امر يعنى يعنى طلاق وى در اختيار توقرار ندادم؟(23).
3- مردى كه مال وثروت خود را فاسد تباه ودر مصرف آن اسراف نمايد، به وى گفته مى شود: آيا من تورا به اقتصاد، ((وميانه روى)) دستور ندادم.
4- مردى كه مال خود را بدون شاهد ومدرك به ديگرى قرض دهد. به او گفته مى شود: آيا تورا به گرفتن شاهد، مامور نكردم.(24).
اگر بد بنده اى هستم خدايا   توخوبى اى خداوند تعالى
ز حد بگذشت جرمم اى الهى   گدايت آمده با روسياهى
سزد بر تونمائى عفوما را   كريمان كن كرم بگذار تواز ما

هنوز دعايش تمام نشده بود كه...

كتاب طب الائمه حضرت رضا (عليه السلام) از حضرت موسى ابن جعفر (عليه السلام) نقل كرد كه چون منصور ((جلاد)) تصميم كشتن حضرت صادق (عليه السلام) را گرفت به فرماندار مدينه دستور داد ايشان را ((هر چه زودتر)) بفرستند.
فرماندار به دستور منصور عمل كرد كه منصور آن قدر عجله در كشتن امام داشت كه خيال مى كرده فرماندار حضرت را دير فرستاده: بالاخره امام صادق (عليه السلام) بر منصور وارد شدند، منصور از ديدن حضرت لبخندى زد واز حضرت احترام كرد وايشان را پهلوى خود نشاند.
منصور گفت: اى پسر رسول خدا به خدا قسم وقتى كه دنبال شما فرستادم تصميم كشتن شما را داشتم اما همينكه چشمم به شما افتاد چنان شيفته شما شدم كه اكنون خيال نمى كنم هيچ يك از خانواده ام نزد من محبوب تر از شما باشد...
منصور دوانيقى جايزه اى پرارزش در اختيار امام (عليه السلام) گذاشت اما امام (عليه السلام) قبول نكرد وفرمود: وضع ما خيلى خوب است ونيازى نداريم اگر مى خواهى به من كمكى بكنى به خويشاوندان من عنايت كن و دست از كشتن خويشان من بردار.
منصور گفت: قبول مى كنم وصد هزار به حضرت داد تا بين خويشان تقسيم نمايد.
منصور به حضرت گفت واقعا صله رحم به جا آوردى.
حضرت (عليه السلام) وقتى كه خارج شد بزرگان قريش وجوان ها از هر فاميل به احترام تمام آن جنابت را مشايعت وبدرقه كردند ويكى از جاسوسان منصور نيز همراه آن حضرت بود.
جاسوس به حضرت گفت: آقا من كاملامتوجه شما شدم وقتى نزد منصور آمديد ديدم لبهايتان حركت مى كند ودعائى مى خوانديد آن دعا چه بود؟
حضرت فرمود: وقتى چشمم به اوافتاد اين دعا را خواندم:
يا من لايضام ولايرام به تواصل الارحام صل على محمد وآل محمد و اكفنى شره بحولك وقوتك.
حضرت فرمود: به خدا قسم جز اين چيزى نگفتم.
جاسوس اين جريان را براى منصور گزارش كرد.
منصور گفت: بخدا دعايش هنوز تمام نشده بود كه هر كينه اى در دل من بود از بين رفت.(25).
ذكر حق از هر چه گوى خوشتر است   از محمد (ص) راه جوى خوشتر است
بعد حمد خالق ونعمت نبى   بشنواز برنامه هاى مذهبى
روبه سوى مكتب اسلام كن   از پى تحصيل ثبت نام كن
گر بنى بنيان گذار مكتب است   جعفر صادق رئيس مذهب است
مكتب روشنگران دارالفنون   خلق را اوبر سعادت رهنمون
عالمان شاگردان دانشگاه او   جان به قربان دل آگاه او
اكثرا اخبار قال الصادق است   دل به گفتار متينش شائق است
حجت حق افتخار جامعه   مهربان آموزگار جامعه
داد علم وحكمت از تحصيل داد   بر جهان شاگردها تحويل داد
وه كه منصور دوانيقى شوم   بست بر خلق جهان باب علوم
بود دائم از پى آزار او   توطئه مى كرد بس در كار او(26)

با دعاء حضرت غمش زائل گرديد

حضرت صادق (عليه السلام) زير ناودان ((طلاى)) خانه خدابودند، گروهى نيز حضور داشتند كه پيرمردى سلام كرد، عرض كرد: اى پسر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) من شما خانواده پيامبر را دوست دارم و از دشمن شما بيزارم.
پيرمرد گفت: اى پسر رسول خدا گرفتار درد بزرگى شده ام:
پناه به خانه خدا آورده ام تاگرفتاريم بر طرف شود در اين حال اشك هايش ‍ سرازير شده وخود را قدم هاى حضرت انداخت وپاهاى آن جناب را مى بوسيد.
امام (عليه السلام) كنار مى رفتند ((كه اونبوسد)) حضرت به دلشان بحال اوسوخت وگريه كردند آنگاه حضرت روبه حاضرين نمودند و فرمودند: اين برادر شمااست وپناه به شما آورده: دست هاى خود را بلند كنيد.
حضرت دست خود را بلند كردند وشروع به دعا كردند خدايا سرشت و طينت وفطرت پاكى آفريدى واز آن سرشت پاك طينت دوستان ودوستان دوستان خود را قرار دادى: اگر بخواهى دردها را از اين شخص بر طرف كنى مى توانى.
خدايا ما پناهنده به خانه ات شده ايم كه هر چيز به آن پناه مى برد اين مرد به ما پناه آورده ومن از تودر خواست مى كنم اى خدائيكه در نور عظمت خود پنهان شده: به حق محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) وعلى وفاطمه و حسن وحسين (عليه السلام) اى فرياد رس هر بيچاره وگرفتاره غمگين و دردمند خدايا اورا از اين گرفتارى به واسطه ما نجات بخش وبه لطف و كرمت غم واندوه از اوزائل گردان يا ارحم الراحمين.
دعاى حضرت كه تمام شد آن پيرمرد راه خود را گرفت هنوز به مسجد نرسيده بود كه با گريه برگشت وگفت: خدا مى داند رسالت خود را به كه بسپارد، به خدا سوگند به در مسجد نرسيده بودم كه ذره اى از ناراحتى. من باقى نماند، آنگاه پير مرد رفت. (27).
آنانكه روى دل به سوى كبريا كنند   جان را رها ز ذلت كبر وريا كنند
از گير ودار وسوسه نفس رسته اند   كى بر مقام ومنصب ومال اعتنا كنند
از خويش رسته: خدمت خلق است كارشان   تا در رضاى خلق خدا را رضا كنند
عارفان ز مروه دل تا صفاى دوست   احرام عشق بسته كه سعى وصفا كنند
در طور عشق جلوه معشوق ديده اند   دل كنده جاى كفش: كه جان را فدا كنند