دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء(ع )

سيد محمد صوفى

- ۱۱ -


بسم الله الرحمن الرحيم
الى محمد رسول الله من النجاشى
سلام عليك يا نبى اله و رحمة الله و بركاته . الذى لااله الا هوالذى هدانى للاسلام ...)).
در اين نامه نجاشى نام رسول اكرم (ص ) را بر نام خود مقدم داشت و صريحااعلام نمود كه اسلام پذيرفته و در سلك مسلمانان در آمده است . ضمنا فرزند خود (ارها) را نيز به حضورآن حضرت فرستاد و اعلام داشت كه اگر پيغمبر اكرم (ص ) دستور فرمايد، خود در مدينه حضور رسول الله (ص ) مشرف شود.
دو هيئت نيز از جانب نجاشى رهسپار مدينه شدند و مكاتبات ديگرى نيز ميان او و رسول الله (ص ) جريان يافت و به هر حال نجاشى و جمعى از مردم حبشه به اسلام گرويدند.
اولين نتيجه اى كه اسلام آوردن نجاشى براى كشور و ملت حبشه داشت ، استقلال حبشه بود. زيرا پيش از آن مستعمره روم به شمار مى آمد و همه ساله مى بايست مبالغى باج بپردازند. ولى نجاشى پس از مسلمان شدن ، حاضر نشد چيزى به روم بدهد و سوگند ياد كرد كه به هيچ قيمت باج ندهد.
اين خبر به امپرطور روم رسيد ولى اقدامى عليه نجاشى نكرد: برادرش ‍ گفت : آيا نجاشى را كه بنده تست به حال خود وا مى گذارى كه خراج نپردازد و پيرو آئين ديگرى شود؟ نجاشى مردى است كه به مذهبى تمايل پيدا كرده و آن را براى خود اختبار نموده : من درباره او چه اقدامى كنم ؟ به خدا سوگند اگر سلطنتم به خطر نمى افتاد: همان راهى كه نجاشى رفته : من هم مى رفتم .
جمعى از درباريان خائن كه اسلام آوردن نجاشى را بر خلاف منافع و مصالح شخصى خود مى پنداشتند، افكار عمومى را عليه او تحريك كردند و مردم عوام را بر او شورانيدند.
تظاهرات شديدى عليه پادشاه انجام گرفت و او براى خاموش ساختن آتش ‍ فتنه روى كاغذ نوشت : شهادت مى دهم كه خدائى جز خداى يگانه نيست و محمد بنده و پيامبر اوست و گواهى مى دهم كه عيسى نيز بنده و فرستاده خدا و كلمه مقدس الهى بود كه به مريم القا فرمود.
سپس كاغذ را در گريبان خود پنهان نمود و برابر جمعيت آمد و گفت : اى ملت حبشه ! آيا من در گذشته مهربان ترين مردم نسبت به شما نبوده ام !؟ گفتند: چرا! گفت : روشن من تاكنون با شما چگونه بوده است !؟ گفتند: روشن پسنديده اى بوده و ما هيچ گونه شكايتى نداريم . گفت : پس اين تظاهرات مى گويد عيسى بنده خدا است ! نجاشى گفت : پس شما چه مى گوئيد؟ گفتند: ما مى گوئيم عيسى پسر خداست . نجاشى دست روى كاغذى كه در جامه خود پنهان كرده بود، گذاشت و گفت : بخدا قسم من هم عقيده دارم كه عيسى همين است و غير از اين نيست ! (مقصودش مضمون كاغذ بود، نه آنچه تظاهر كنندگان مى گفتند) مردم با شنيدن اين بيانات ، دست از تظاهرات برداشتند و متفرق شدند.
در نتيجه نقشه خائنين و دشمنان نجاشى ، نقش بر آب شد خداوند متعال او را از گزند مخالفين نگهدارى فرمود.
دومين نامه اى كه از جانب پيامبر اسلام (ص ) فرستاده شد، نامه اى بود براى خسرو پرويز شاهنشاه ايران .
متن نامه چنين بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد رسول الله ، الى كسرى عظيم فارس
سلام على من اتبع الهدى ،
و آمن بالله و رسوله
و شهد ان لا اله الا الله ، وحده لاشريك له ،
و ان محمدا عبده و رسوله ،
ادعوك بدعية الاسلام
فانى انا رسول الله الى الناس كافة ، لانذر من كان حيا و يحق القول على الكافرين
اسلم تسلم ، فان ابيت فعليك اثم المجوس .
محمد رسول الله
ترجمه نامه :
بنام خداوند بخشنده مهربان . نامه ايست از جانب محمد فرستاده خدا، بسوى كسرى ، رهبر و زمامدار ايران ، درود بر آنكس كه به راه هدايت قدم گذارد و به خدا و رسولش ايمان آورد و گواهى دهد كه معبودى جز ذات يكتاى الهى قابل پرستش نيست و بى شريك و بى همتا است و محمد بنده و فرستاده اوست . من تو را به اسلام و كلمه حق دعوت مى كنم . زيرا من رسول خدايم كه براى راهنمائى ملت ها فرستاده شده ام . آمده ام تا زنده دلان را از عذاب دردناك الهى بيم دهم و بر انان كه قلبى مرده و جانى افسرده دارند، پس از بيان حقيقت ، حجت تمام شود. تو اى پادشاه ايران ! دعوت حق را بپذير و در برابر اسلام تسليم شو تا از عذاب هاى دنيا و آخرت مصون بمانى ، و گرنه مسؤ ليت گمراهى مجوسان به گردن تو خواهد بود.
اين نامه توسط عبدالله بن حذاقه سهمى ، به دربار ايران فرستاده شد.
در اين روزگار ايران هم ، مانند ساير كشورها وضعى نابسامان داشت .
از هيچ جانب نور اميدى نمى درخشيد و بوى نجاتى شنيده نمى شد. همه درها مسدود و همه راه ها كوبيده شده بود. در آن هنگام ستاره اى بدرخشيد و ماه مجلس شد و دست غيب براى نجات ملت ها دراز گرديد. پيامبر اسلام (ص ) براى راهنمائى خلق ها برانگيخته و اينك پيك سعادت به سوى ايران مى آيد و از گرد راه مى رسد.
فرستاده رسول اكرم (ص ) پس از تحمل رنج ها و مشقت ها خود را به دربار پادشاه ايران رسانيد. دربارى كه در دنياى آن روز از نظر عظمت و زيبائى نظير نداشت .
عبدالله وارد شد و مطلب رابا درباريان در ميان گذاشت . آنان موضوع را به اطلاع شاه رساندند. وى دستور داد مجلس را آراستند و اذن ورود به نماينده رسول اكرم (ص ) داد.
عبدالله به مجلس خسرو پرويز درآمد. ولى آن تواضع و تذللى كه ديگران در برابر شاه از خود نشان مى دادند، ابراز نكرد. پرويز به يكى از حاضرين اشاره كرد كه نامه پيغمبر را از عبدالله بگيرد. او گفت : من از جانب رسول خدا(ص ) ماءمورم كه نامه را به دست شاه بدهم و به دست ديگرى نخواهم داد. پرويز موافقت كرد و عبدالله جلو رفت و نامه را به دست او داد.
شاه ، نامه را از دست عبدالله گرفت و به مترجم دربار دستور داد فورا آن را ترجمه كند. اولين فراز نامه ، يعنى جمله ((نامه ايست از محمد(ص )، پيامبر خدا به سوى كسرى ...)) ترجمه شد. براى شاه ايران جمله اى ناگوارتر از اين نبود كه كسى نام خود را بر نام او مقدم بدارد. شاه سخت برآشفت و چنان غضبناك شد كه فريادى كشيد و گفت : صاحب اين نامه كيست كه نام خود را بر نام من مقدم داشته است ؟ سپس دست برد و نامه را از دست مترجم گرفت و آن را پاره پاره كرد. حتى اجازه نداد كه تا آخر نامه خوانده شود مطلب آن مفهوم گردد.
نامه رسان را نيز از مجلس راندند و به اين ترتيب ، خسرو پرويز از آن موقعيت حساس استفاده نكرد و كبر و غرور و نخوت ، او را از درك حقيقت و پيمودن راه سعادت باز داشت .
عبدالله توقف در مدائن را مصلحت نديد و بلافاصله راه مدينه را در پيش ‍ گرفت . چون به حضور رسول خدا(ص ) رسيد، آنچه را مشاهده كرده بود، به عرض رسانيد.
پيغمبر(ص ) از روش ناپسند خسرو پرويز برنجيد و با اين جمله به او نفرين كرد:((اللهم مزق ملكه )) (خداوند ! پادشاهى و سلطنت او را به كيفر پاره كردن نامه من از هم متلاشى كن .)
خسرو پرويز علاوه بر پاره كردن نامه پيامبر اسلام ، عمل ديگرى انجام داد كه در سرنوشت او بى تاءثير نبود. نامه اى به اين مضمون به پادشاه يمن كه آن روز جزء مستعمرات ايران بود، نوشت : مردى از قريش در مكه ادعاى پيغمبرى كرده و به من نامه اى نوشته كه نام خود را بر نام من مقدم داشته است . با رسيدن اين نامه دو نفر از ماءمورين خود را به سوى او بفرست كه او را توبه دهند. اگر حاضر نشد توبه كند، سر او را ببرند و براى من بفرستند.
باذان پادشاه يمن چون از فرمان شاهنشاه ايران مطلع شد، يكى از قهرمانان خود را به نام بابويه كه هم مرد شمشير بود و هم اهل قلم به همراهى يك ايرانى به نام خرخسره ماءمور كرد كه به حجاز بروند و نامه اى هم به حضور رسول اكرم (ص ) نوشت و فرمان خسرو پرويز را هم با آن ضميمه كرد و ضمنا به بابويه گرفت : در انجام اين ماموريت نهايت هوشيارى را به كار ببر، در امر محمد خوب دقت كن و رسيدگى و تحقيق به عمل آور. اگر او را دروغ گو و شياد دانستيد، دستگيرش كنيد و به دربار ايران بفرستيد و اگر راستگويش ديديد، به من گزارش دهيد.
ماءموران به مكه و از آنجا به مدينه رفتند و به حضور رسول اكرم (ص ) رسيدند. بابويه ماءموريت خود را به عرض رسانيد و اظهار داشت كه پادشاه ايران به پادشاه يمن دستور داده كه تو را به دربار ايران بفرستد. اينك اگر در برابر اين حكم تسليم باشى ، پادشاه يمن نامه اى درباره تو به خسرو پرويز خواهد نوشت تا از تو بگذرد و مورد عفوت قرار دهد. و گرنه خود و قوم خودت را به هلاكت رسانيده اى . زيرا قدرت پادشاه ايران بر كسى پوشيده نيست .
رسول اكرم (ص ) بدون آنكه به سخنان تهديدآميز آنها اعتنائى كند، آنان را به اسلام دعوت كرد و آياتى از قرآن كريم كه مشتمل بر نعمت هاى بهشت و عذابهاى دوزخ بود، برايشان قرائت فرمود. آنها اين دعوت را نپذيرفتند، ولى از هيبت مجلس رسول اكرم (ص ) و اثر بياناتش ترس و وحشتى مجهول بر آنها مستولى شده بود. بدين جهت تقاضا كردند كه اگر با ما به دربار ايران نمى آئى ، جواب نامه پادشاه يمن را بنويس تا ما به كشور خود برگرديم .
چند روزى به انتظار گذشته . يك روز رسول اكرم (ص ) به ايشان فرمود بامداد فردا نزد من آئيد تا با شما سخن گويم . روز بعد آنها به اميد جواب حضور پيغمبر رفتند. رسول خدا(ص ) به آنها فرمود ديشب پروردگار من زمامدار شما را كشت و قتل او به دست فرزندش شيرويه اجرار شد. شما به يمن برگرديد و به پادشاه خود بگوئيد كه دين من كشور خسروان را خواهد گرفت . اگر او دين مرا بپذيرد، سلطنتش دوام خواهد يافت وگرنه در انتظار سرنوشتى مانند خسرو پرويز باشد.
بابويه كه مردى عاقل و دانشمند بود، از اين سخنان مبهوت شد. ولى گفته هاى رسول خدا(ص ) را با قيد تاريخ در كاغذى ضبط كرد و سپس با تفاق همسفر ايرانيش خاك حجاز را بمقصد يمن ترك گفت .
چون به حضور پادشاه يمن رسيدند، تمام مشاهدات خود را نقل كردند. شاه درباره وضع زندگى پيغمبر اسلام (ص ) مطالبى پرسيد و ضمنا سوال كرد آيا محمد دربان و شرطه و پاسبانى داشت ؟ گفتند: نه . هيچ محافظ و نگهبانى نداشت . زندگيش خيلى عادى و بدون تكلف بود. ولى ابهت و عظمتى بى نظير و هيبت و وقارى بى مانند داشت . با اينكه در زى سلاطين نبود، اما هيچ پادشاهى را در عظمت شبيه او نديده ايم . باذان گفت : با اين توضيحاتى كه شما مى دهيد، من محمد را پيغمبر خدا مى دانم . ولى براى اطمينان بيشتر، صبر مى كنم تا ببينم آنچه درباره قتل خسرو پرويز گفته راست است يا نه . اگر آنچه گفته مطابق واقع بود، قطعا فرستاده خدا است و اگر دروغ بود، درباره اش فكرى مى كنيم و آخرين تصميم را مى گيريم .
انتظار پادشاه يمن زياد به طول نيانجاميد. به فاصله چند روز نامه اى از شيرويه ، فرزند خسروپرويز رسيد و در آن چنين نوشته بود: من بخاطر مصالح ملت و مملكت پدرم را كشتم . او بزرگان كشور را كشته و تفرقه ميان ملت انداخته بود. با رسيدن اين نامه از مردم يمن براى من بيعت بگير و راجع به آن كسى كه در حجاز ادعاى پيغمبرى كرده و پدرم دستور بازداشتش را به تو داده است ، هيچ گونه اقدامى نكن و وى را به حال خود بگذار.
تاريخ كشته شدن پرويز كه در نامه قيد شده بود، مطابق با شبى بود كه رسول اكرم (ص ) به فرستادگان باذان فرموده بود. يعنى ساعت شش از شب سه شنبه دهم جمادى الاول سال هفتم هجرت .
با رسيدن اين نامه هيچ گونه ترديدى باقى نماند و پادشاه يمن قلبا به اسلام گرويد و مسلمان شد. جمعى از ايرانيان مقيم يمن نيزى اسلام را پذيرفتند و به فرمان شاه هيئتى براى تشرف به حضور پيامبر اسلام (ص ) به مدينه آمدند.
در اثر مسلمان شدن پادشاه يمن ، استقلال و تماميت آن كشور تامين شد و از زير نفوذ و استعمار دربار ساسانى نجات يافت .
ديگر نامه هائى كه از جانب پيامبر اسلام (ص ) به سران كشورها نوشته شد، نامه اى به امپراطور روم هراكليوس بود.
متن نامه اين است :
بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد رسول الله ، الى هرقل عظيم الروم
سلام على من اتبع الهدى
اما بعد
فانى ادعوك بدعاية السلام
اسلم تسلم ، يوتك الله اجرك مرتين ،
فان توليت فانما عليك اثم الاكارين ،
و يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم
ان لا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا
و لايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله
فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون
محمد رسول الله
ترجمه نامه : بنام خداوند بخشنده مهربان . نامه ايست از محمد بن عبدالله (فرستاده خدا) بسوى هرقل بزرگ كشور روم . درود بر كسى كه به راه هدايت گام نهد و از آن پيروى كند. همانا من تو را بسوى اسلام دعوت مى كنم . دين اسلام را بپذير تا از گرفتارى هاى دنيا و آخرت مصون مانى و خداوند هم دوبار (يكى براى ايمان به عيسى بن مريم و يكى به جهت قبول اسلام ) تو را پاداش دهد و اگر از اين دعوت سرپيچى كنى ، گناه گمراهى ملتت به دوش ‍ تو خواهد بود. اى پيروان تورات و انجيل ! بيائيد بسوى كلمه و هدفى كه ميان ما و شما مورد قبول است . جز خداوند معبودى نگيريم و چيزى را با او شريك نسازيم و بعضى از ما، بعضى ديگر را عنوان ربوبيت ندهيم . اگر از اين دعوت روگردانيد، پس گواهى دهيد كه ما مسلمانان تسليم اين عقيده ايم .محمد رسول الله
اين نامه توسط دحية بن خليفه كلبى فرستاده شد.
وى مطابق دستور رسول اكرم (ص ) ابتدا نزد حاكم بصرى (از توابع شام ) رفت و حاكم آنجا عدى بن حاتم را با وى همراه كرد و هر دو را بسوى پادشاه روم روانه ساخت .
وقتى آن دو به دربار قيصر رسيدند، خود را معرفى كردند و تقاضاى ملاقات نمودند. درباريان او را پس از انجام تشريفاتى به حضور پادشاه بردند. دحيه پيش رفت و نامه را بدست قيصر داد.
شاه نامه را گرفت و دستور داد آن را ترجمه كنند. مترجم اولين جمله نام را كه اين مضمون بود، ترجمه كرد:((نامه ايست از محمد رسول خدا، بسوى هرقل بزرگ روم ...)) برادرزاده شاه كه جوانى خام و خودپسند بود از اينكه پيغمبر اسلام نام خود را بر نام شاه مقدم نوشته است ، برآشفت برسينه مترجم زد و نامه را از دستش كشيد كه پاره كند.
قيصر از اين عمل جسورانه برادرزاده خود ناراحت شد و او را سرزنش كرد و گفت : پسر! تو يك نادان كوچك يا ديوانه بزرگى هستى . مى خواهى نامه اى را كه هنوز ترجمه نشده و من از موضوع آن مطلع نشده ام را پاره كنى ؟! به جان خودم قسم اگر نويسنده اين نامه پيغمبر خدا باشد، سزاوار است كه نام خود را بر نام من مقدم بنويسد.
مترجم بقيه نام را ترجمه كرد. يكى از اساقفه و دانشمندان دينى مسيح كه در مجلس حضور داشت ، پس از شنيدن مطالب نامه ، با صداى بلند گفت :
هو و الله الذى بشر نا به موسى و عيسى الذى كنا منتظره .
بخدا قسم او همان پيغمبرى است كه موسى و عيسى مژده آمدن او را به ما داده اند و ما مدتها در انتظارش بوديم . قيصر نگاهى به اسقف مزبور افكند و نظر او را در مورد نامه رسول الله (ص ) خواست . او اظهار داشت من شخصا محمد را تصديق و از او پيروى مى كنم .
قيصر گفت : براى من نيز واضع و مسلم است كه محمد بن عبدالله همان پيغمبر موعود است كه مسيحيين در انتظارش هستند. ولى فعلا مرا آن توانائى نيست كه از او پيروى كنم و اگر دين او را بپذيرم ، سلطنت و مملكت از دستم مى روم و روميان هم مرا زنده نخواهند گذاشت .
در عين حال كه صدق گفتار پيغمبر اسلام (ص ) براى قيصر مسلم بود، فعاليت هاى ديگرى نيز براى اطمينان بيشتر انجام داد. نامه اى به يكى از دانشمندان بزرگ مسيحى كه در روميه ساكن بود نوشت و از او خواست كه اطلاعاتى راجع به پيغمبر اسلام در اخيتارش بگذارد. او در جواب نوشت همانا محمد بن عبدالله ، پيغمبر موعودى است كه اهل كتاب (يهوديان و مسيحيان ) انتظار او را دارند. او را تصديق كن و به او ايمان بياور.
ضمنا به يكى از وزراى خود دستور داد كه در شهرهاى شام و فلسطين جستجو كن و از مردم حجاز كه به اين كشورها آمده اند، كسى را نزد من آور تا درباره محمد از او سوالاتى بكنم .
بر حسب اتفاق ، به ابوسفيان پدر معاويه كه از دشمنان سرسخت پيغمبر اسلام (ص ) بود برخوردند. وى با عده اى از اهالى مكه براى تجارت به شام رفته بود. ماءمورين قيصر همه آنها را به حضور بردند.
قيصر بر تخت سلطنت تكيه زده و گروهى از رجال و شخصيت هاى مملكتى نزدش بودند. وقتى مكيان وارد شدند، بر طبق معمول مردم ، شاه را سجده كردند. قيصر به مترجم خود گفت : از اين عده بپرس كه كداميك با محمد كه ادعاى پيغمبرى كرده ، خويشاوندى و بستگى دارند؟!
ابوسفيان گفت : من با او قرابت و خويشاوندى دارم و او عموزاده من (يعنى از قبيله من ) است . شاه ابوسفيان را نزديك خود طلبيد و دستور داد ساير عربها پشت سر او ايستادند. مترجم به امر قيصر به آنها گفت : من شما را در اينجا آوردم تا اگر ابوسفيان در لابلاى سخنانش مطلبى بر خلاف حقيقت گفت ، سخنش را قطع كنيد و مراقب باشيد كه دروغ نگويد.
پرسش ها از طرف قيصر بوسيله مترجم به اين شرح آغاز شد:
شاه : حسب و نسب اين مرد كه ادعاى پيغمبرى كرده و براى من نامه نوشته در ميان شما چگونه است ؟
ابوسفيان : محمد بن عبدالله در ميان ما داراى حسب و نسب بزرگ و از خاندان بزرگ و شريف است .
شاه : آيا قبل از محمد هم كسانى در حجاز ادعاى پيغمبرى كرده اند يا نه ؟
ابوسفيان : نه . هيچ كس چنين ادعائى نكرده و تنها اوست كه چنين بساطى برپا كرده است .
شاه : سابقه محمد در ميان شما چگونه است ؟ آيا قبلا او را دروغگو مى دانستند يا راستگو؟
ابوسفيان : سابقه او در راستى و درستى مشهور است و هرگز كسى از وى دروغ و خلاف نديده است .
شاه : آيا در ميان پدران و نياكانش پادشاهى وجود داشته يا نه ؟
ابوسفيان : نه هيچ يك از پدران و اجداد او پادشاه نبوده اند.
شاه : محمد از نظر عقل و خرد چگونه است ؟
ابوسفيان : از نظر عقل و خرد بر او خرده اى نتوان گرفت و مردى خردمند است .
شاه : كسانى كه به او ايمان آورده اند از چه طبقه اى هستند. آيا اعيان و اشرافند يا طبقات زحمتكش و محروم ؟!
ابوسفيان : پيروان او را بينوايان و ضعفا تشكيل مى دهند.
شاه : با مرور زمان بر پيروان او افزوده مى شود يا رو به كاهش مى رود؟
ابوسفيان : روز به روز بر تعداد مسلمانان و پيروان او مى افزايد.
شاه : آيا پس از گرويدن به او كسى از دينش بر مى گردد و او را نكوهش ‍ مى كند يا همه در پيروى او ثابت و استوارند؟
ابوسفيان هيچ كدام از پيروان او از دينش برنمى گردند و حتى در برابر آزارهاى دشمنان بر عقيده خود پايدارى مى كنند.
شاه : محمد به عهدها و پيمان هاى خود وفادار است يا نه و آيا براى پيشرفت كار خود به خدعه و نيرنگ متوسل مى شود يا نه ؟
ابوسفيان : خدعه و مكرى در كارش نيست . ولى فعلا ما با او عهد و پيمان (پيمان حديبيه ) داريم . نمى دانم در آينده نسبت به آن چگونه رفتار خواهد كرد.
شاه : جنگ ها و نزاع هاى ميان شما و او چگونه انجام مى شود و پيروزى با كدام طرف است ؟
ابوسفيان : در بعضى از جنگها پيروزى با ما است و در برخى با او است . يكبار او در جنگ بدر بر ما غالب شد و من در آن جنگ شركت نداشتم ولى در جنگ ديگرى كه ما به شهر او حمله كرديم (جنگ احد) بسيارى از يارانش را كشتيم و شكم دريديم .
شاه : محمد مردم را به چه چيز دعوت مى كند و اساس دعوتش روى چه مسائلى استوار است ؟
ابوسفيان : او مى گويد خدا را بپرستيد و شرك به او نياوريد. مى گويد نماز بخوانيد. زكات بدهيد. راستگو باشيد. به مستمندان انفاق كنيد. مى گويد با عفت باشيد. عهد و پيمان را رعايت نمائيد و در اداء امانت كوتاهى نكنيد.
پرسش هاى پادشاه روم به همين جا پايان يافت و سپس بوسيله مترجم خود منظورش را از اين سوالات به اطلاع ابوسفيان و همراهانش رسانيد.
شاه گفت : اينكه از حسب و نسب محمد پرسيدم و تو جواب مساعد دادى ، آن است كه انبياء و پيامبران الهى حتما بايد از خانواده اصيل و شريف باشند.
پرسيدم قبل از او كسى ادعاى نبوت كرده يا نه . براى اين بود كه اگر كسى پيش از او اين ادعا را كرده احتمال مى رود كه محمد نيز از اين نقشه پيروى كرده باشد.
اينكه از راستگو بودنش پرسيدم و تو او را راستگو معرفى كرداى ، بدان جهت بود كه اگر كسى در امور دنيا و جريان زندگى خود به مردم دروغ نگويد، هرگز بر خدا دروغ نخواهد بست .
پرسيدم آيا از پدران او كسى سلطنت داشته يا نه ، براى اين كه اگر يكى از پدران او پادشاه بوده ، امكان دارد كه وى ميراث پدرى را مطالبه مى كند و داعيه پادشاهى بر سر دارد.
اينكه از خصوصيات پيروانش پرسيدم بدان جهت بود كه پيروان انبياء را بيشتر طبقه محروم و ضعفاى اجتماع تشكيل داده اند و در تمام ادوار تاريخ ، اين طبقه بر ساير طبقات در خداشناسى پيشقدم بوده اند.
سبب اينكه پرسيدم پيروانش رو به فزونى هستند يا نه . آن است كه دعوت پيامبران همواره رو به ترقى مى باشد تا كار رسالت خود را به پايان برسانند.
سوال ديگر من كه در مورد روش محمد بود، آن است كه در ميان پيامبران آسمانى هرگز مكر و حيله وجود ندارد و همچنين در مورد سوال از وضع جنگ هاى شما با او بدان جهت بود كه پيغمبران گاهى غالب مى شوند و گاهى مغلوب . ولى پيروزى واقعى و پايان موفقيت آميز نصيب آنها است .
در مورد تعليمات او پرسيدم و تو شرح دادى . بر من مسلم شد كه محمد فرستاده خدا است . زيرا تمام انبياء مردم را به پاكى و فضيلت دعوت كرده و از زشتى ها و ناپاكى ها نهى نموده اند. اگر آنچه درباره او گفتى ، راست گفته باشى ، ديرى نخواهد گذشت كه همين نقطه اى را كه من بر آن نشسته ام ، مالك خواهد گرديد و من مى دانستم كه پيغمبرى از سلسله انبياء باقى مانده و خواهد آمد. اما احتمال نمى دادم از ميان شما برانگيخته شود و اينك هم اگر براى من امكان داشت به جانب او مى رفتم و به خدمتش مشرف مى شدم و اگر در خدمتش بودم با كمال افتخار پاى او را مى شستم .
پادشاه روم در اين مجلس با كمال صراحت عشق و علاقه خود را نسبت به رسول محترم اسلام (ص ) اظهار داشت و پيامبرى او را تصديق كرد و پس از آن هم با برخى از روحانيين مسيحى درباره قبول اسلام مذاكره نمود و در چند مورد با ملت روم نيز سخنى از اسلام به ميان آورد. ولى دانشمندان مسيحى او را منع كردند و ملت نادان روم سر به شورش برداشتند.
از آن به بعد هرقل براى حفظ مقام خود مبارزه با اسلام و مسلمين را آغاز و به طورى كه جمعى از مورخين معتقدند ماءمورين و بازرس هائى ماءمور كرد كه در سر راه ها مراقب باشند و از روابط پيغمبر اسلام (ص ) با اشخاص و مخصوصا با رؤ سا و بزرگان جلوگيرى كنند.
يكى از نامه رسان هاى پيغمبر، به نام حارث بن عمير ازدى در سرزمين موته نزديك شام بدست شر حبيل بن عمر و غسانى كه از ماءمورين پادشاه روم بود، گرفتار و به دستور او كشته شد.
چون خبر كشته شدن حارث به رسول اكرم (ص ) رسيد، بى اندازه متاءثر شد و تصميم گرفت از قاتلين حارث خونخواهى كند و در دنبال همين تصميم جنگ موته كه بعدا شرح آن را خواهيم نوشت ، واقع شد.
نامه ديگرى از جانب رسول محترم اسلام (ص ) به عنوان پاپ اعظم نگاشته شد.
پاپ لقب رئيس و رهبر كاتوليك ها است و از كلمه يونانى ((پاپاس )) كه به معنى پدر است ، نقل شده . از وقت عروج عيسى بن مريم تا سال 726 ميلادى برابر سال 108 قمرى پاپ ها يكى پس از ديگرى به رياست كليسا و زعامت روحانى انتخاب مى شدند و فقط در امور دينى دخالت داشتند. ولى از اين تاريخ به بعد پاپ در امور سياسى نيز دخالت كرد و در انتخاب يا بركنارى فرمان روايان فعاليت هائى داشت .
جنگ هاى صليبى كه بين مسلمين و مسيحيان روى داد و دويست سال طول كشيد، به تحريك پاپ شروع شد و بطور خلاصه در تمام شؤ ون زندگانى مسيحيان پاپ دخالت هاى بى مورد مى كرد و به خصوص در مورد دانشمندان و نظرات آنها كه با انجيل تطبيق نمى كرد، شدت عمل نشان داده مى شد. سازمان تفتيش عقايد((انگيزيسيون )) بوجود آمد تا جلوى افكار دانشمندان را بگيرد. چه بسيار دانشمندانى به واسطه نظريات علمى خود، گرفتار كليسا و پاپ و آن سازمان خطرناك شدند و جان خود را از دست دادند. ولى آخر الامر در برابر پيشرفت علم و دانش ، كليسا شكست خورد و مجددا پاپ به جايگاه اوليه خود، يعنى دخالت در امور دينى فقط، برگشت و از صحنه سياست و فعاليت هاى مملكتى بركنار شد.
مركز فرمانروايى پاپ تا سال 1309 ميلادى برابر سال 431 قمرى شهر رم بود. ولى پاپ كلمان پنجم مقر رياست روحانى را به شهر آوينيون فرانسه انتقال داد.
پاپ گروار يازدهم در سال 1377 ميلادى براى دعوت مردم به رم رفت و چون وى چشم از جهان پوشيد، اهالى شهر آوينيون فرانسه اقدام به انتخاب پاپ نمودند و در رم نيز پاپ ديگرى انتخاب شد و به همين جهت تا هفتاد و يك سال ميان پاپ هاى اين دو شهر اختلاف و نزاع وجود داشت و همين اختلاف سبب شد كه قدرت كليسا كاسته و علاوه بر آن ، پيروان مسيح به دو فرقه ((كاتوليك )) و((پروتستان )) تقسيم شدند.
در زمان پيغمبر محترم اسلام (ص ) رياست روحانى مسيحيين را دانشمندى به نام ضغاطر كه او را((انر)) (ENOR) مى ناميدند، به عهده داشت و ساير علماى مسيحى از او پيروى مى كردند و نفوذش در ميان تمام طبقات مسيحيين به حد كامل بود و برخى از مورخين مى گويند كه وى از پادشاه روم در نظر مردم محترم تر و گرانقدرتر بود.
با همان نامه اى كه از طرف پيامبر اسلام به قيصر روم نوشته شد، نامه اى هم با پاپ اعظم روم ضغاطر((اسگوتر)) نگاشته شد و هر دو نامه توسط دحيه كلبى ارسال گرديد.
متن نامه چنين بود:
سلام على من آمن . اما على اثر ذلك . فان عيسى بن مريم روح الله و كلمته القاها الى مريم الزكية و انى اومن بالله و ما انزل الينا و ما انزل الى ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و عيسى و ما اوتى النبيون من ربهم لانفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون و السلام على من اتبع الهدى .
ترجمه :((درود و تحيت بر آن كسى كه به خدا ايمان آرد. پس از درود. همانا عيسى بن مريم روح و كلمه مقدس خداوند است كه او را به مريم القا فرمود و من ايمان دارم به خدا و به آنچه از طرف او به ما نازل شده است و به آنچه از جانب او به ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و اسباط نازل گشته است و ايمان دارم به آنچه از طرف حق ، به موسى و عيسى و ساير پيامبران داده شد. ما ميان پيغمبران الهى فرقى نمى گذاريم و ما تسليم ذات اقدس الهى هستيم . درود بر آنكس كه به راه هدايت ثابت قدم باشد.))
در اين نامه رسول محترم اسلام ، تنها به تصديق انبياء عظام و بيان مقام واقعى عيسى بن مريم اكتفا فرمود و درباره ساير مسائل بحثى به ميان نياورد ولى همين نامه مختصر اثرى عميق در قلب پاپ اعظم گذاشت .
وقتى نامه رسان ، نامه را به دستش داد، وى پس از مطالعه آن قدرى تاءمل كرد و سپس به سفير پيغمبر گفت :
و الله ان صاحبك نبى مرسل نعرفه بصفته و نجده فى كتابنا
بخدا سوگند كه صاحب تو پيغمبر مرسل است و ما مسيحيان او را با وصفش مى شناسيم و در كتاب خود نام و مشخصات او ا مى يابيم .
پاپ پس از اين بيانات ، لباس پاكيزه پوشيد و عصازنان به كليسا آمد. مردم كه در انتظار مقدم او بودند، مراسم احترام را به عمل آوردند. پاپ در حاليكه ايستاده و تكيه به عصا داده بود با بيانى محكم چنين گفت :
اى ملت روم ! نامه اى از احمد به ما رسيده و ما را به سوى خدا دعوت كرده است . من شهادت مى دهم كه خدائى جز خداى يگانه نيست و محمد پيغمبر و فرستاده او است .
همين چند جمله كافى بود كه جمعى نادان و متعصب و گروهى دنيا پرست را عليه او تحريك كند، شورشى بر پا شد و هيچانى عظيم در كليسا بوجود آمد و كار به جائى رسيد كه آن مرد واقع بين و خداپرست را در داخل كليسا كشتند و به اين ترتيب نامش ، در رديف شهداء اسلام ثبت گرديد.
گشته شدن پاپ با آن موقعيت و احترامش در ميان مردم ، موجب شد كه پادشاه روم از قبول اسلام سر برتافت و براى حفظ مقام خود، با اسلام و مسلمين به جنگ پرداخت .
جنگ موته
من المومنين رجال صدقوا ماعاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا
(سوره احزاب : 23)
نامه رسان پيامبر اسلام را كشتند. اين جنايت با هيچ يك از اصول اخلاقى و انسانى تطبيق نمى كرد. رسول محترم اسلام (ص ) از ناجوانمردى روميان سخت برآشفت و براى حارث بن عمير كه بدست شر حبيل بن عمرو غسانى در اراضى شام كشته شده بود، افسرده خاطر گرديد و تصميم به انتقام گرفت و مقدمات جنگ موته فراهم گشت .
فرمان جهاد داده شد و سه هزار سرباز مسلمان آماده حركت به جبهه شدند. رسول خدا(ص ) فرماندهى قوا را به جعفربن ابيطالب ، برادر اميرالمومنين (ع ) سپرد و فرمود اگر به جعفر آسيبى رسيد، زيد بن حارثه فرمانده سپاه خواهد بود و اگر براى او پيش آمدى كرد، عبدالله بن رواحه فرماندهى قوا را به عهده خداهد گرفت و در صورتى كه او هم به شهادت رسيد، سربازان مسلمان از ميان خودشان كسى را براى فرماندهى خود انتخاب كنند.
سپاه اسلام از مدينه حركت كرد و رسول اكرم (ص ) آنها را تا((ثنية الوداع )) بدرقه كرد و در آنجا فرماندهان و سربازان را مخاطب قرار داد و اين بيانات را در برابر سه هزار مرد مسلح ايراد فرمود:
به شما اى سربازان اسلام توصيه مى كنم كه با تقوى و خويشتندار باشيد و نسبت به ساير مسلمين كه با شما هستند، رعايت صفا و عدل و احسان را بنمائيد. به نام خدا و به يارى او بسوى جبهه جنگ پيش رويد و با دشمنان خدا و دشمنان خودتان مردانه بجنگيد.
شما در اين سفر، به مردمى برخورد مى كنيد كه در صومعه ها و پرستش ‍ گاه هاى خود سرگرم عبادت و از اجتماع بركنارند و به هيچ حزب و دسته اى
بستگى ندارند. هوشيار باشيد و هيچ گونه تعرضى نسبت به آنها ننمائيد. ايشان را نكشيد. مزاحمشان نشويد.
زنان و بانوان را كه پرورش دهنده نسل آينده اند، به قتل نرسانيد. كودكان و اطفال را از دم شمشير نگذرانيد. درختى را كه مى تواند به حال جامعه سودمند باشد، قطع نكنيد. ساختمانى كه موجب رفاه و آسايش مردم است ، ويران نسازيد.
پس از ازن بيانات فرمود: تا جايگاه شهادت حارث پيش برويد. اول ، مردم را به پذيرش اسلام دعوت كنيد. اگر سر برتافتند، با آنها بجنگيد و سركشان را به سزاى عمل زشتشان برسانيد.
سپاهيان اسلام با اتكاء به نيروى ايمان ، مدينه را به سوى اراضى شام ترك گفتند. پس از طى منازل در سرزمين ((معان )) فرود آمدند. خبر تمركز نيروهاى اسلام در ارض معان به اطلاع شرحبيل رسيد.
وى به گمان اينكه مى تواند به آسانى سپاه اسلام را منهزم سازد، سربازانى را كه در اختيار داشت ، به فرماندهى برادرش (سدوس ) مقابل نيروهاى اسلام فرستاد. ولى در لحظات اول جنگ ، سدوس گشته شد و سپاهيانش ‍ گريختند.
شرحبيل ، احساس كرد موضوع مهم تر از آن است كه بتوان آن را سرسرى گرفت و بدين جهت بقلعه خود پناهنده و متحصن گرديد و گزارش وقايع را فورا براى پادشاه روم نوشت و از او استمداد كرد.
قيصر، صد هزار سرباز جنگجو، مركب از روميان و شاميان آماده كرد و به سوى جبهه اعزام نمود. رسيدن اين همه نيرو كه با سلاح ها و وسائل كامل مجهز بودند و تعداد آنها متجاوز از سى برابر سربازان اسلام بود، مسلمانان را مضطرب ساخت و در اقدام به جنگ دچار ترديد نمود. جمعى معتقد بودند كه بايد جريان را به رسول اكرم (ص ) اطلاع داد و از پيشگاه مقدسش ‍ كسب تكليف كرد. گروهى ديگر عقيده داشتند كه بايد جنگ را شروع كرد و با استقامت و پايدارى انجام وظيفه نمود.
يكى از افسران رشيد اسام كه بعدا فرمانده لشكر شد (عبدالله بن رواحه ) نطق مهيج و آتشينى ايراد كرد و به تمام ترديدها و دو دلى ها خاتمه داد. او در ضمن بياناتش گفت :
اى سربازان مسلمان ! شمااز چيزى كراهت داريد كه براى همان از وطن بيرون آمده ايد. شما براى درك فيض شهادت اين همه راه پيموده و اين همه رنج تحمل نموده ايد. ما مسلمانان در هيچ نبردى به اتكاء قوا و نيروهاى مسلح و كثرت سرباز نجنگيده ايم . نيروى ما و نقطه اتكاء ما، دين ماست كه خداوند بوسيله آن ، ما را گرامى داشته و سرافراز فرموده است . در جنگ با اين مردم نيز يكى از دو فيض بزرگ را بدست خواهيم آورد يا بر آنها غلبه كنند.
سپاه روم در قريه ((مشارف )) از قراء بلقا صف آرائى كردند و سپاه اسلام در((موته )) از اراضى شام صفوف خود را منظم ساختند و ميدان جنگ در سرزمين موته قرار داده شد.
دو سپاه در برابر هم موضع گرفتند و فرمانده نيروهاى اسلام جعفربن ابيطالب فرمان حمله داد و خود نيز بى باكانه بر صفوف دشمن تاخت . حملات وى چنان خيره كننده بود كه براى دشمنان نيز موجب شگفت و حيرت گرديد. صف ها را يكى از پس ديگرى شكافت و پيش رفت . اين پيش روى آنقدر ادامه يافت كه وى در ميان درياى لشكر دشمن ناپديد گشت . دست راست او قطع شد، پرچم اسلام را با دست چپش برافراشته داشت . دست چپش نيز قطع شد. پرچم را با بازوان خون چكان خود نگه داشت . حدود نوزده زخم بربدنش وارد شده بود. خونريزى شديد و قطع شدن دستها او را از ادامه جنگ بازداشت . دشمنان بدن آن مرد فداكار و از خود گذشته را با نوك نيزه ها به هوا بالا بردند و بدين ترتيب جعفربن ابيطالب بزرگ ترين درس شهامت و ثبات قدم را به جهانيان ياد داد.
زيدبن حارثه ، فرمانده دوم ، قدم جلو گذاشت و پرچم را بدست گرفت و حمله شديدى آغاز كرد. در اين حمله آنقدر كشيد كه نيزه اش خورد شد و باز هم به جنگ ادامه داد، تا جام شهادت را باافتخار و سربلندى نوشيد.
فرمانده سوم ، عبدالله بن رواحه نيز، به نوبه خود فداكارى و كوشش بسيار كرد تا به شهادت رسيد.
اين سه نفر را پيامبر اسلام (ص ) به عنوان امير لشكر تعيين فرموده بود و حالا بايد خود مردم كسى را انتخاب كنند. از گوشه و كنار نظرها به خالدبن وليد كه تازه مسلمان شده بود، متوجه گرديد و او به عنوان فرمانده انتخابى ، رهبرى جنگ را به عهده گرفت .
خالد مردى شجاع و جنگجو بود. فنون لشكركشى و تاكتيك هاى نظامى را خوب مى دانست . پيش از آنكه فرمان حمله بدهد، صفوف سربازان اسلام را به وضع خاصى منظم ساخت و دستور حمله داد.
روزهاى بعد هم روش هاى ديگرى كه از ابتكارات او بود در طرز تنظيم صف ها به كار مى برد كه دشمنان گمان مى كردند، براى مسلمانان نيروهاى تازه نفسى رسيده است و به اين ترتيب توانست انتقام خون قربانيان موته را بگيرد و سپاه نيرومند روم را وادار به عقب نشينى كند.
روميان با تحمل خساراتى ، از ميدان گريختند و سربازان اسلام به تعقيب آنان پرداختند. ولى نتيجه اين جنگ مجموعا براى عموم مسلمانان رضايت بخش نبود. زيرا مسلمانان چندين قربانى باارزش داده بودند و پيروزى درخشانى هم كه در ساير جنگ ها بدست مى آوردند، كسب نكرده بودند. بدين جهت وقتى خالدبن وليد با سپاه اسلام به مدينه بازگشت و مورد استقبال پيغمبر اكرم (ص ) و سايرين قرار گرفت ، در قيافه مستقبلين ناراحتى و تاءثر موج ميزد. به طوريكه رسما خالد و سربازان را مورد تحقير و ملامت قرار دادند و فرياد مى زدند: اى سربازان فرارى ! از شهادت در راه خدا گريختند؟ و برخى پا رااز اين هم بالاتر گذاشتند و به صورت جنگجويان موته خاك مى پاشيدند و اظهار انزجار مى كردند.
ابن ابى الحديد مى گويد: هيچ سپاهى به اندازه سپاه موته مورد اهانت و تحقير قرار نگرفت . حتى بعضى از سپاهيان موته وقتى به خانه خودشان رفتند، اهل خانه در به روى آنان نگشودند و اعتراض مى كردند كه تو چرا مانند ديگران كشته نشدى ؟! كار اهانت به جائى رسيد كه بعضى از لشگريان خانه نشين شدند و بالاخره رسول اكرم (ص ) از لشگريان حمايت كرد و به مردم فرمود: نه . آنها فرارى نيستند. بلكه آنان جنگجويانى هستند كه بر صفوف دشمن تاخته اند و به دين خدا خدمت كرده اند.
با اينكه نتيجه اين جنگ از نظر مسلمين درخشان نبود، ولى در دل روميان اثرى عظيم باقى گذاشت . زيرا مقاومت سه هزار نفر در برابر صد هزار نفر و يا به قول برخى از مورخين در برابر سيصد هزار نفر جنگجوى رومى ، يك امر غير عادى بود و در عين حال موفق شدند دشمن راوادار به فرار و عقب نشينى نمايند.
اين موفقيت ها، اين استقامت ها و اين فداكارى ها ثمره ايمان راسخ مسلمين و نتيجه عنايات خداوند متعال بود كه با عددى كمتر و تجهيزاتى ناچيزتر، دشمنانى قوى تر را از پاى درمى آوردند. آرى .
كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله
انفاق در حال ركوع
انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يوتون الزكوة و هم راكعون .
(سوره مائده : 55)
بر مسجد مدينه فضائى روحانى و ملكوتى حاكم بود. در هر گوشه مسجد مسلمانى بعبادت و بندگى خدا اشتغال داشت .
بعضى نماز مى خواندند و برخى قرآن . جمعى در حال قيام بودند و گروهى در حال قعود. آهنگ دلنشين و آواى روحبخش مناجات و راز و نياز با خدا، فضاى مسجد را پر كرده و هر تازه واردى را مجذوب مى ساخت .
آنروز پيامبر عاليقدر اسلام نيز در مسجد حاضر بود. به پرسش هاى مردم پاسخ مى گفت و با دقت و مراقبت فراوانى كه لازمه يك رهبر الهى و آسمانى است ، همه كس و همه چيز را زير نظر داشت .
مردى بينوا و نيازمند، به اميد دريافت كمكى از مردم قدم به مسجد گذاشت و با صداى بلند كه همه شنيدند، وضع پريشان و نابسامان خود را شرح داد و از مسلمانان كه دستور دينشان آنان را موظف به يارى محرومان نموده درخواست كمك كرد.
لحن تاءثر آور كلام او حاكى از درد و رنج فراوان او بود و بخوبى نشان مى داد كه فشار زندگى او را وادار به استمداد از مردم كرده است .
او پس از بيان مطالبش ، سكوت كرد و به انتظار عكس العمل حاضران و اقدام خير خواهانه آنان ايستاد.
اما هيچكس به او توجهى نكرد و هيچ دستى بسوى او دراز نشد. او كه از مردم نااميد شده بود رو بسوى آسمان كرد و گفت : خداوندا شاهد باش من در مسجد پيامبر تو آمدم و از مسلمانان كمك خواستم ولى هيچكس بمن كمكى نكرد و كسى بارى از دوشم بر نداشت .
اميرمؤ منان على عليه السلام كه مشغول نماز و در حال ركوع بود، دست راست خود را كه در انگشت كوچكش انگشترى داشت ، بسوى آن مرد دردمند دراز كرد و او انگشتر را از انگشت آنحضرت بيرون آورد و لبخند زنان با خاطرى شد و مسرور از مسجد بيرون رفت .
رسول اكرم (ص ) كه از دور ناظر اين ماجرا بود، رو بدرگاه خدا آورد و عرضه داشت : خداوندا! برادرم موسى از تو درخواست كرد كه باو شرح صدر عطا كنى و كارها را براو آسان گردانى و به او بيانى روان ببخشى تا مردم سخنش ‍ را بفهمند و برادرش هارون را وزير و پشتيبان و شريك در انجام رسالتش قرار دهى و تو درخواست هاى او را پذيرفتى و آنچه خواسته بود باو عطا كردى .
خداوندا! اينك من ، محمد، پيامبر و برگزيده تو هستم عرضه مى دارم : اللهم اشرح لى صدرى و يسرلى امرى و اجعل لى وزيرا من اهلى عليا اخى . اشدد به ظهرى .
خداوندا! بمن شرح صدر عطا كن و كارها را برايم آسان گردان و از خاندانم ، على را وزير من قرار بده تا بوسيله او پشتم قوى و محكم گردد.
ابوذر غفارى كه از ياران راستين و با وفاى رسول خدا(ص ) و خود يكى از حاضران در مسجد بود مى گويد:
هنوز دعاى پيامبر اكرم بپايان نرسيده بود كه جبرئيل امين نازل شد و اين آيه را از جانب خداوند بر آنحضرت فرو خواند:
انما وليكم الله و رسولة و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يوتون الزكوة و هم راكعون .
يعنى : همانا ولى و سرپرست شما مسلمانان ، خدا است و پيامبر او و كسانى كه ايمان آورده و اقامه نماز مى كنند و در حال ركوع زكات مى دهند.
اين ماجراى جالب را متجاوز از سى نفر از مفسران و بزرگان اهل سنت و همه مفسران شيعه در تفاسير خود نقل كرده اند و اين آيه شريفه كه آيه ولايت ناميده مى شود، يكى از آياتى است كه بعنوان يك نص قرآنى ، امامت و ولايت على عع را اثبات مى كند. (41)