دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء(ع )

سيد محمد صوفى

- ۱۳ -


مباهله
فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم ... (سوره آل عمران : 61)
بين مكه و مدينه شهرى بود كه ((نجران )) ناميده مى شد. اهالى شهر در آغاز بت پرست بودند و سپس به كيش يهود در آمدند و پس از مدتى ، به ارشاد يكى از مسيحيان ، دين مسيح را پذيرفتند.
ذونواس (پادشاه حمير) كه يهودى بود و ميل داشت يهوديت را در همه جا آئين رسمى اعلام كند، به نجران حمله كرد و گروهى از مسيحيين آن را در شعله هاى سوزان آتش سوزانيد.(43)
با اينكه بسيارى از مسيحيان نابود شدند، ولى پس از زوال قدرت ذونواس ، مجددا مذهب مسيح رواج يافت و مردم به نصرانيت روآوردند. در نجران معبدى وجود داشت كه در مقابل كعبه معظمه ساخته شده بود و جمعى از بزرگان و راهبان ، در آن معبد به عبادت اشتغال داشتند.
مهمترين شخصيت هاى نجران سه نفر به نامهاى : عاقب (عبدالمسيح ) و ايهم (معروف به سيد) و ابوحارثة بن علقمه كه اولى فرماندار و حاكم نجران و دومى از محترمين و خدمت گذاران جامعه و سومى رهبر روحانى و اسقف نجران بشمار مى آمد.
رسول محترم اسلام (ص ) به منظور دعوت نجرانيان به اسلام ، نامه اى به اسقف آن شهر نوشت و مضمون نامه اين بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
نامه اى است از محمد فرستاده خدا بسوى اسقف نجران . اگر اسلام را بپذيريد و در برابر سخن حق تسليم باشيد، من حمد خدا كه معبود ابراهيم و اسحق و يعقوب است ، بسوى شما مى فرستم و پس از آن ، شما را از ذلت پرستش مخلوق ، به عزت پرستش خداوند دعوت مى كنم و از ولايت و حكومت بندگان بسوى ولايت پروردگار جهان مى خوانم . در صورتى كه از پذيرفتن اسلام امتناع داريد، بايد بر طبق مقررات ، جزيه بپردازيد و اگر از آن هم خوددارى كنيد. به شما اعلان جنگ مى دهم . والسلام .
نامه توسط چهار نفر از اصحاب رسول خدا(ص ) به نجران فرستاده شد و وقتى اسقف ، نامه را دريافت كرد و از مضمون آن مطلع شد، سخت مضطرب و نگران گرديد و ترسى عظيم در دل او راه يافت . آنگاه براى بدست آوردن راه حل ، چند تن از رجال و بزرگان را احضار كرد و مطلب را به آنان اطلاع داد و نظرشان را جويا شد.
شرجيل كه از مردان نامى نجران و به همين منظور احضار شده بود، اظهار داشت : تو خود مى دانى كه خداوند به ابراهيم خليل وعده فرموده كه از ذريه فرزندش اسماعيل ، پيامبرى برانگيزد. ولى در اين مورد من صلاحيت اظهار نظر ندارم . اگر از كارهاى اجتماعى و سياسى بود، مى توانستم نظر خود را بگويم .
نفر دوم از احضار شدگان ، مردى از بزرگان حمير، به نام عبدالله بن شرحبيل بود. او نيز خود را شايسته اظهار نظر در اين امر نبودت و رسالت نديد و گفت : من در مورد كارهاى دنيوى و امور اجتماعى مى توانم به شما كمك فكرى كنم . ولى در اين مسائل تخصصى ندارم .
جبار بن فيض ، سومين شخصيتى بود كه براى مشورت احضار شد. او هم جوابى ماند ديگران داد و خود را لايق و صالح نديد كه در اين گونه امور دخالت كند.
بديهى است كه اسقف از نظر اطلاعات دينى ، نيازمند به مشورت ديگران نبود و نگرانيش فقط از اين نظر بود كه مبادا به واسطه مسلمان شدن نجرانيها رياست و حكومت او، دستخوش فنا و زوال شود.
چون اسقف از مشاورين خود نتيجه اى نگرفت ، صلاح در اين ديد كه به آراء عمومى مراجعه كند و از همه مردم نظر بخواهد. عقيده اكثريت مردم بر اين بود كه هيئتى به مدينه اعزام شوند و درباره محمد تحقيقاتى نموده ، گزارشى تهيه كنند. آنگاه تصميم قطعى اتخاذ شود.
به دنبال اين جريان ، هيئتى مركب از شصت نفر بسوى مدينه رهسپار شدند و در راس آنها حاكم نجران و اسقف نامبرده قرار داشتند. در بين راه مركب اسقف پايش لغزيد و او را بر زمين زد. برادر او كه ملازم ركابش بود، سخنى جسارت آميز به رسول محترم اسلام گفت .
اسقف با حال خشم بر برادرش لعنت فرستاد و گفت : چرا به محمد به مى گوئى ؟ او همان پيغمبر موعود است كه ما انتظار او را داريم . گفت : در صورتيكه چنين است ، چرا او را تصديق نمى كنى و مسلمان نمى شود؟! گفت : مسيحيان اين همه مال و ثروت و خدم حشم به ما داده اند و مايل به مسلمانى نيستند. اگر ما پيرو اسلام شويم ، تمام اين مزايا را از دست خواهيم داد. اين سخن در دل برادر اسقف اثر گذاشت و بالنتيجه پس از شرفيابى خدمت رسول اكرم (ص ) مسلمان شد.
بارى ، هيئت نجران در حاليكه جامه هاى ابريشم گرانبها پوشيده بودند و انگشترهاى طلا در دست داشتند، به مدينه وارد شدند و در مسجد به حضور پيغمبر اسلام (ص ) آمدند. رسول خدا كه آنان را با چنان وضعى ديد، جواب سلامشان را نداد و اعتنائى به آنها نكرد.
نجرانيان ، با آن لباس ها و وضع شاهانه آمده بودند كه خود را در نظر مسلمانان بزرگ جلوه دهند. ولى بى اعتنائى رسول اكرم (ص ) موجب شد كه عموم مسلمين به آنان بى اعتنائى كنند و عملا آنها را تاديب نموده ، بفهمانند كه شخصيت انسان ، به لباس زيبا و انگشتر طلا نيست .
سه روز، آن هيئت در مدينه سرگردان و بلاتكليف بودند و بالاخره به راهنمائى اميرالمومنين على (ع ) وضع خود را تغيير دادند و لباس معمولى پوشيدند و زر و زيورها را از خود دور كردند و به حضور پيغمبر آمدند. رسول اكرم (ص ) آنان را پذيرفت و به مذاكره پرداخت .
نكته اى كه در اين مورد نبايد از نظر دور داشت آن است كه ، نجرانيان مراسم دينى خود را در مسجد پيغمبر انجام مى دادند و با اينكه بر مسلمانان ناگوار بود، رسول اكرم (ص ) اجازه داد كه آنها با كمال آزادى در مسجد، اعمال دينى خود را اجرا كنند و با اين روش ثابت كرد كه اسلام دين حريت و آزادى است و بيگانگان نيز مى توانند به مجامع مسلمين بيايند و سخنان خدا را بشنوند و بسوى حق راهنمائى شوند.
در آغاز مذاكرات ، نجرانيان پرسيدند: ما را به چه دعوت مى كنى ؟ فرمود: شما را دعوت مى كنم بسوى خداى يگانه كه شريك و همتائى ندارد و اينكه من پيغمبر و فرستاده خدايم و اينكه عيسى بنده خدا و آفريده او است .
گفتند: اگر واقعا عيسى بنده خدا است و فرزند خدا نيست ، پس پدر او كيست ؟ رسول خدا به دستور وحى به آنها فرمود: شما درباره آدم چه عقيده اى داريد؟ آيا آدم بنده و مخلوق خدا بوده يا نه ؟ گفتند: آرى . فرمود: پدر او كيست ؟ مسيحيان متحير ماندند كه چه بگويند. رسول اكرم (ص ) اين آيه را بر آنها خواند:
ان مثل عيسى عند الله كمثل ادم خلقه من تراب (آل عمران :59)
يعنى : همانا مثل خلقت عيسى (بدون پدر) مانند خلقت آدم است كه (بدون پدر و مادر) خداوند او را از خاك آفريد و به اراده خود او را انسانى كامل قرار داد.
مسيحيان نجران ، بناى مجادله را گذاشتند و حاضر نشدند كه بپذيرند عيسى ، پسر خدا نيست و بنده خدا است و چون از بحث و استدلال نتيجه اى گرفته نشد، رسول اكرم (ص ) آنان را به مباهله دعوت كرد، كه طرفين در پيشگاه خداوند لب به نفرين بگشايند و هر كدام كه بر حق نيستند و دروغ مى گويند، به عذاب الهى گرفتار شوند.
هيئت نجران ، اين پيشنهاد را عادى تلقى كردند و قبول نمودند كه با رسول خدا مباهله كنند. ولى پس از آن ، به اهميت مطلب پى بردند و از اين كار سخت مضطرب و نگران شدند.
بامداد روز بعد، اجتماعى عظيم از مردم مدينه در بيرون شهر ديده مى شد و گروهى بى شمار براى تماشاى مباهله گرد آمده بودند. در آن حال مشاهده كردند كه پيغمبر اكرم (ص ) با اميرالمومنين (ع ) و دو فرزندش حسن و حسين در حاليكه دست آنها در دست پيغمبر بود و بانوى بزرگوار اسلام فاطمه زهرا(ع ) پشت سر ايشان بود، از راه رسيدند و محلى را براى مباهله در نظر گرفتند.
به اتفاق تمام نويسندگان و مفسرين شيعه و سنى ، رسول اكرم (ص ) غير از اميرالمومنين و فاطمه و حسن و حسين كه تنها مصداق آيه :
قل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسناو انفسكم ... بودند، هيچ كس را همراه نبرد و در آن روز صريحا فرمود:
اللهم هولاء اهل بيتى .
پروردگارا اينان اهل بيت منند.
مسيحيان كه از دور ناظر ورود رسول اكرم (ص ) بودند، بر خلاف انتظار خود ديدند كه آن حضرت با جمعيت و ازدحام نيامده و فقط يك مرد و يك زن و دو پسر با خود آورده است .
پرسيدند كه همراهان پيغمبر با او چه نسبتى دارند؟ گفته شد: كه اينان محبوب ترين مردم نزد رسول محترم اسلام هستند. يكى فاطمه دختر او و ديگرى على داماد و پسر عمش و آن دو پسر، فرزندان دختر او، حسن و حسين مى باشند.
شرجيل كه از خردمندان و بزرگان هيئت نجران بود، به ياران خود گفت : بخداى جهان سوگند من صورت هائى مى بينم كه اگر از خداوند درخواست كنند كوه ها را متلاشى كند، در خواستشان را رد نمى كند. از اقدام به مباهله بر حذر باشيد. هيچ كس با پيغمبرى از پيغمبران مباهله نكرد، مگر اينكه هلاك شد.
گروهى از دانشمندان آن قوم ، نزد عاقب (فرماندار و حاكم نجران ) گرد آمدند. به تبادل نظر پرداختند. عاقب گفت : آقايان ! شما خودتان مى دانيد، محمد همان پيغمبرى است كه مسيح (ع ) بعثت او را بشارت داده . اگر به شما نفرين كند، همه هلاك مى شويد.
شرجيل اظهار داشت : به عقيده من مطلب خيلى مهم تر و خطرناك تر از آن است كه شما فكر مى كنيد. اگر محمد مرد دنيا طلب و رياست خواهى بود، اول كسى كه با او مى جنگيد، ما بوديم . ولى علائم و آثارى كه در دست داريم نشان مى دهند كه او فرستاده خدا است و مباهله با او نابود كننده ما خواهد بود. صلاح در اين است كه مباهله را موقوف سازيم و كار را به مصالحه خاتمه دهيم و چون محمد، مردى آراسته و منصف است ، خودش ‍ را به حكميت انتخاب مى كنيم و هر طور نظر داد و حكم كرد، مى پذيريم .
حاضرين جلسه ، نظريه شرجيل را تصويب كردند و به دنبال آن ، پيامى به رسول اكرم (ص ) فرستادند كه از مباهله درگذر و تو خودت در ميان ما حكم باش و كار را با مصالحه خاتمه بده .
رسول اكرم (ص ) با پيشنهاد آنها موافقت كرد و صلح نامه اى به خط اميرالمومنين على (ع ) و تعيين جزيه سبك و آسانى كه ساليانه بپردازند، تنظيم گرديد و كار خاتمه يافت .
در پايان اين بحث شايسته است داستان كوتاهى كه مسلم ، در صحيح خود نقل كرده ، به نقل از كتاب ((غاية المرام )) ذكر كنيم :
معاويه به سعدابن ابى وقاص گفت : چرا به ابوتراب (كنيه اميرالمومنين ) دشنام نمى دهى ؟! شعد گفت : سه چيز از رسول الله (ص ) شنيده ام كه اگر يكى از آنها درباره من بود، در نظرم بهتر از شتران نجيب و اصيل دنيا ارزش ‍ داشت .
اول - آنكه در يكى از جنگ ها (جنگ تبوك ) پيغمبر اكرم (ص )، على را به جانشينى خود در مدينه گذاشت . على گفت : يا رسول الله ! مرا نزد زنها و بچه ها مى گذارى ؟! فرمود: ايا راضى نيستى كه نسبت به من چون هارون نسبت به موسى باشى ؟! جز آنكه پيغمبرى پس از من نيست .
دوم - آنكه ، در روز خيبر، رسول اكرم (ص ) فرمود: فردا علم را به مردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست ، و خدا و رسول هم او را دوست داشته باشند. سعد مى گويد هر كى از ما انتظار داشتيم كه آن مرد باشيم . چون فردا شد، پيغمبر(ص ) فرمود: على را نزد من بخوانيد. على را با اينكه مبتلا به درد چشم بود حاضر نمودند. پيغمبر(ص ) آب دهان به چشمش كشيد و درد چشمش زايل گرديد. سپس پرچم را بدست او داد و خداوند بدست او، فتح را نصيب مسلمانان گردانيد.
سوم - آنكه ، چون آيه :
قل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ... نازل شد، پيغمبر(ص ) على و فاطمه و حسن و حسين را طلبيد و گفت : خدايا اينان اهل بيت منند.
آيه مباهله و جريان مباهله رسول اكرم (ص ) با مسيحيان نجران ، سندى قرآنى بر عظمت اهلبيت عصمت عليهم السلام است كه شيعه و سنى اعتراف دارند كه در آن روز تاريخى ، رسول اكرم (ص ) جز على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام ، كسى را همراه نبرد.
علما و مفسرين شيعه در اين مورد اتفاق نظر دارند و در ميان علماء اهل سنت نيز، كسانيكه احاديث مربوط به مباهله را بهمين صورت نقل كرده اند فراوانند.
قاضى نور الله شوشترى در جلد سوم از كتاب نفيس ((احقاق الحق )) طبع جديد، صفحه 46 مى گويد:
مفسران در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه ((ابنائنا)) در آيه فوق اشاره به حسن و حسين و((نسائنا)) اشاره به فاطمه و((انفسنا)) اشاره به على عليهم السلام است . سپس (در پاورقى كتاب مزبور) از حدود شصت نفر از بزرگان اهل سنت نقل مى كند كه آنها تصريح كرده اند كه آيه مباهله درباره اهل بيت نازل شده است و نام آنها و مشخصات كتب آنها را از صفحه 46 تا صفحه 76 مشروحا آورده است .
از جمله شخصيت هاى سرشناسى كه اين مطلب در كتب آنها نقل شده افراد زير هستند:
1. صحيح مسلم ، جلد 7 صفحه 120.
2. مسند احمد ابن حنبل ، جلد 1 صفحه 185.
3. تفسير طبرى ، جلد 3 صفحه 192.
4. مستدرك حاكم ، جلد 3 صفحه 150.
بقيه منابع و مدارك را علاقه مندان مى توانند در كتاب ((تفسير نمونه )) جلد 2 صفحه 240 و ساير تفاسير معتبر شيعه بررسى و مطالعه نمايند.
آخرين سفر پيامبر(ص )
و اذن فى الناس بالحج ياتونك رجالا و على كل ضامر ياتين من كل فج عميق . (سوره حج :29)
از شبى كه رسول محترم اسلام (ص ) مخفيانه ، با دلى افسرده ، از مكه هجرت فرمود و با آن سرزمين مقدس خداحافظى كرد، تا پايان عمرش ، بيش از سه بار بسوى مكه عزيمت ننمود.
در سفر اول ، مواجه با مخالفت سران قريش و منجر به قرار داد صلح گرديد كه شرح آن قبلا ذكر شد و رسول اكرم (ص ) در آن سال موفق به حج نشد.
سفر دوم موقعى بود كه فتح مكه واقع شد و آن بيت شريف از آلايش بتان پاك گرديد ولى چون موسم حج نبود، نمى توان آن را به عنوان سفر حج ياد كرد.
در سال دهم هجرت ، رسول اكرم (ص ) ماموريت يافت كه مردم را از دور و نزديك با پيام و نامه و اعلام ، دعوت كند تا براى حج ، بسوى مكه معظمه رهسپار شوند. كسانى كه توانائى داشتند، آماده شدند و در ركاب رسول اكرم (ص ) با دقت تمام ، ناظر و شاهد اعمال آن حضرت بودند كه مناسك حج را فراگيرند و مطابق قول و عمل او، عمل كنند.
چهار روز به پايان ماه ذى قعده مانده بود كه كاروان از مدينه خيمه بيرون زد. كاروانى كه مانند رسول اكرم (ص ) كاروان سالار و رهبرى داشته باشد، مسلم است كه پرشكوه و جلال خواهد بود.
گفته مى شود كه در اين سفر، يكصد و بيست چهار هزار مرد و زن ، در ركاب رسول اكرم (ص ) به جانب مكه رو آورده بودند. در مسجد شجرعه كه ميقات مردم مدينه است احرام پوشيدند و محرم شدند. فرياد:
لبيك اللهم لبيك لاشريك لك لبيك . ان الحمد و النعمة لك و الملك لاشريك لك .
در و دشت را بلرزه در آورده بود.
روز چهارم ذى حجه ، اين كاروان با عظمت وارد مكه شد. مكه اى كه تا چند سال پيش بت خانه عربها بود. ولى اينك نور توحيد و يكتا پرستى و نداى لا اله الا الله و محمد رسول الله سراسر مكه را فراگرفته بود.
رسول اكرم (ص ) بر در مسجد الحرام ايستاد و حمد و ثناى خداوند را بجا آورد و بر ابراهيم خليل ، بنيان گذار خانه كعبه درود فرستاد. سپس به درون مسجد قدم گذارد و به طواف پرداخت . حجرالاسود را استلام كرد و بوسيد و در پشت مقام ابراهيم دو ركعت نماز خواند، حجرالاسود بازگشت و دست بر آن ماليد و متوجه صفا شد. سعى بين صفا و مرور را با توجه و دعا و خضوع كامل بجاى آورد.
تا روز هشتم ذى حجه رسول اكرم (ص ) در مكه توقف نمود و در ظهر روز هشتم ، بسوى منى رو آورد .نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح را با مسلمانان در منى بجا آوردند. بامداد روز نهم با همراهانش بسوى عرفات حركت كرد. هنگام ظهر، غسل نمود و داخل عرفات شد.
در صحراى عرفات خطابه اى در برابر آن اجتماع عظيم ايراد فرمود و در ضمن بياناتش مردم را به تقوى و پاكدامنى توصيه و به انجام كارهاى نيك و فضائل دعوت نمود. از رباخوارى نكوهش كرد و ان را خلاف قوانيت اسلام بشمار آورد. خط بطلان بر نظامات و مقررات بى اساس جاهليت كشيد و مردم را از شر شيطان و كيد او بر حذر داشت . درباره وظايف زن و شوهر نسبت به يكديگر فرمود:
در دين من ، زنها بر مردها و مردها بر زنها حقوقى دارند كه بايد رعايت كنند. وظيفه زنان اين است كه جز شوهر خود، كسى را به خويشتن راه ندهند.
دامن به گناه و فحشا نيالايند. مردها و ظيفه دارند كه خوراك و پوشاك همسر خويش را تامين سازند و زن را امانت خدا بدانند و اين امانت را گرامى بدارند.
خداوند متعال تمام افراد بشر را از خاك آفريده و بازگشت همه بسوى خدا است . تنها آنكس در ميان افراد بشر گرامى تراست كه پارساتر و پرهيزكارتر باشد. آنان كه در اين صحرا، سخنان مرا مى شنوند، به كسان ديگر كهع حضور ندارند، ابلاغ كنند. شايد پس از اين سال ديگر شما را ديدار نكنم .
پس از غروب آفتاب روز نهم از عرفات ، بسوى مشعر عزيمت فرمود، نماز مغرب و عشا را در آنجا انجام داد و شب را در آنجا بسر برد. پس از اداء نماز صبح و طلوع خورشيد از مشغر حركت كرد و در سرزمين منى نزول نمود.
رمى جمرات و مراسم قربانى را بجا آورد. همان روز سر تراشيد و متوجه خانه كعبه گرديد. خانه خدا را طواف كرد. سعى صفا مروه را انجام داد و ديگر باره به منى بازگشت . تا روز سيزدهم كه آخر روزهاى تشريق است در آنجا ماند ورد آن روز رمى جمرات نمود و بار ديگر به مكه معظمه مراجعت فرمود.
روز چهاردهم ذى حجة الحرام ، رسول اكرم (ص ) مكه را به قصد مدينه ترك گرفت و اكثر كسانى كه با آن حضرت آمده بودند، در مراجعت نيز ملازم ركاب بودند و مطابق نقل مورخين شيعه و سنى متجاوز از يكصد و بيست هزار تن ، پيغمبر اسلام را همراهى مى كردند.
روزهاى و شبها يكى پس از ديگرى مى گذشت و اين كاروان بزرگ ، منازل بين راه را پشت سر مى گذاشت . روز پنجشنبه هيجدهم ذيحجه ، قافله به غدير خم رسيد.
در آن سرزمين خشك و آن هواى گرم و سوزان ، رسول اكرم (ص ) ماموريت يافت . بزرگترين و حساس ترين مسائل اسلامى را به اطلاع مردم برساند؛ يعنى جانشين و خليفه خود را تعيين و به مردم معرفى كند تا پس از وفات او، ملت اسلام بى سرپرست نباشند و به راه باطل نيفتند.
اينك شرح جريان غدير مطابق نقل نويسندگان بزرگ اهل سنت ...
غدير: پر ماجراترين روزهاى اسلام
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين . (سوره مائده : 67)
كاروان حج به غدير خم نزديك جحفه رسيده بود. كم كم به سه راهى انشعاب نزديك مى شد. در اين سه راه ، كاروان پرشكوه اسلام ، منشعب مى گرديد. مصريها از يك راه و عراقى ها از راهى ديگر و اهل مدينه به راه سوم قدم مى گذاشتند. در آخرين لحظاتى كه كاروان از هم نپاشيده و هنوز تمام مردم ملازم رسول اكرم (ص ) بودند، اين آيه نازل گرديد:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ...
يعنى :((اى فرستاده ما و اى رسول اسلام ! فرمانى كه بر تو فرود آمده به مردم بازگوى و اگر اين فرمان را ابلاغ نكنى ، اساسا رسالت خدا را ابلاغ نكرده اى . پروردگار بزرگ تو را از گزند (دست و زبان ) مردم حفظ خواهد كرد و كفار را از فروغ هدايت بى بهره خواهد گذاشت .))
چه مطلب مهمى است كه خداوند به رسولش فرمان ابلاغ مى دهد؟! و به او گوشزد مى كند كه اگر اين فرمان به مردم ابلاغ نشود، مثل اين است كه هيچ يك از دستورات خدا، ابلاغ نشده است . على القاعده و باتوجه به سياق آيه ، بايستى اين فرمان از تمام آنچه تا كنون رسول اكرم (ص ) ابلاغ نموده ، مهم ترين باشد. زيرا خداوند به رسولش اطمينان مى دهد كه اگر به واسطه ابلاغ اين فرمان ، خطرى از طرف دشمنان ، متوجه تو و دين تو شود، خداوند حافظ و نگهبان خواهد بود.
در آن حال ، روز به نيمه رسيده و آفتاب سوزان حجاز، بطور عمودى بر سر مردم مى تابيد. قسمتى از قافله نزديكى هاى جحفه رسيده بود. رسول اكرم (ص ) دستور داد كاروان توقف كند و كاروانيان فرود آيند. آنان كه پيشاپيش رفته اند، برگردند عقب مانده ها برسند.
روز بسيار گرمى بود. زير سايه بانها، اذان ظهر گفته شد. نماز را به جماعت خواندند. گرمى هوا به حدى بود كه مردم ، گوشه عباى خود را روى سر و گوشه ديگرش را زير پاى خود قرار داده بودند كه از شدت حرارت كمى آسوده شوند.
نماز به پايان رسيد و سپس رسول اكرم (ص ) بر منبرى كه از جهاز شتران ترتيب داده شده بود، بالا رفت و در برابر آن اجتماع عظيم كه همه ، براى استماع بيانات او، سراپاگوش شده بودند، اين خطيبه را به صداى بلند ايراد كرد.
الحمد لله و نستعينه و نومن به ، و نتوكل عليه ، و نعوذ بالله من شرور انفسنا، و من سيئات اعمالنا، الذى لاهادى لمن ضل و لامضل لمن هدى و اشهد ان لا اله الا الله ، و ان محمدا عبده و رسوله . اما بعد. ايها الناس قد نبانى اللطيف الخبير انه ...
يعنى : حمد و سپاس مخصوص خداوند يكتا و بى همتا است . در تمام شؤ ون زندگى از ذات مقدسش مدد مى خواهيم و به آن قادر ناديده ايمان داريم و در كارها بر او توكل مى كنيم و از شرورى كه از جانب دشمن خانگى (نفس اماره ) متوجه ما است به او پناه مى بريم و از كارهاى نارواى خويش ، خود را در پناه لطف و عنايت او قرار مى دهيم . خداوندى كه هر كه را به حال خود واگذارد و لطفش را از او بردارد، ديگر هدايت كننده اى نخواهد داشت و هر كه را در پرتو نور هدايت خود قرار دهد، كسى قادر به گمراه ساختن او نخواهد بود.
گواهى مى دهم كه خدائى جز ذات لايزال او نيست و محمد بنده و پيامبر اوست . اما بعد. با قرائنى كه در دست است احتمال مى رود اجل من برسد و دعوت حق را اجابت كنم و از ميان شما بروم . نكته مهم آن است كه من و شما در پيشگاه خداوند مسؤ ول خواهيم بود. شما چه مى گوئيد؟
مردم را گوشه و كنار گفتند: شهادت مى دهيم كه تو اى رسول محترم ، دستورات خدا را ابلاغ نمودى ، مردم را پند و اندرز دادى و نهايت كوشش ‍ را در راه ارشاد بندگان خدا بكار بردى . خدايت جزاى خير دهد.
فرمود: آيا شهادت نمى دهيد كه خدائى جز خداى قادر متعال نيست و محمد بنده و رسول او است و بهشت و دوزخ و مرگ و قيامت همه حق است و روز رستاخيز، خداوند مردگان را براى محاسبه برخواهد انگيخت ؟!
گفتند: به تمام اين مطالب شهادت مى دهيم . سپس فرمود: اى مردم ! در روز رستاخيز همه شما به حضور من خواهيد آمد. ايك بنگريد كه با دو امانت گرانمايه و نفيسى كه به شما مى سپارم چه خواهيد كرد!
يكى از ميلان جمعيت پرسيد: آن دو امانت چيستند؟
فرمود: امانت بزرگتر، قرآن كريم كتاب آسمانى خداوند است كه از يك سوى به ذات مقدس حق و از سوى ديگر با شما مرتبط است . اين ارتباط و پيوند را حفظ كنيد و از راهنمائى هاى آن استفاده نمائيد تا گمراه نشويد.
امانت دوم ، عترت و اهلبيت منند. خداوند به من خبر داده كه آن دو، از هم جداشدنى نيستند. بيدار باشيد و هماهنگى خود را با آن دو، حفظ كنيد تا به راه باطل نيفتند.
در اين هنگام كه بيانات خاتم انبياء(ص ) به انيجا رسيد، دست دراز كرد و دست على (ع ) را گفت و آنرا بادست خود بالا برد كه از دور و نزديك ، همه مردم على را ببينند. سپس فرمود:
اينها الناس ! چه كسى به مومنين از خود آنها اولى است ؟
گفتند: خدا و رسول به اين مطلب داناترند.
فرمود: همانا خداوند مولاى من و من مولاى مؤ منينم و من بر مؤ منين اولى از خود آنها هستم ! آنگاه سه مرتبه و مطابق نقل احمد حنبل (امام حنبلى ها) جهار مرتبه فرمود:
من كنت مولاه فعلى مولاه .
يعنى : هر كس من مولاى او بودم ، على مولاى اوست . پس از آن فرمود:
اللهم وال من والاه ، و عاد من عاداه ، و احب من احبه ، و ابغض من ابغضه ، و انصر من نصره ، و اخذل من خذله ، و ادر الحق معه حيث دار، الا فليبلغ الشاهد الغايب .
يعنى : خداوندا! دوست بدار هر كه على را دوست دارد. دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد. يارى كن كسى كه على را يارى كند. خوار كن آنكه را كه از يارى او دست بكشد. حق را هميشه و در همه حال ملازم او قرار ده . اى مردم ! شما كه اين سخنان را از من شنيديد، به كسانى كه در اين نقطه حضور ندارند، ابلاغ كنيد.
اى گروه مردم ! همانا خداوند متعال ، على را به امامت و ولايت شما نصب فرمود. اطاعت او را بر هر مسلمانى واجب گردانيد. كسى كه بر خلاف او قدمى بردارد، مورد لعنت حق قرار خواهد گرفت . بشنويد و اطاعت كنيد! خداون مولاى شما و على امام شما است و پس از آن هم امامت در ميان فرزندن من - از صلب على - تا روز قيامت برقرار خواهد بود. او از همه مردم - بعد از من - افضل است و اين سخن را من از جبرئيل امين و او از جانب رب العالمين آورده است .
محكمات قرآن را بفهميد و از متشابهات آن پيروى نكنيد و هيچ كس آيات قرآن را بر شما تفسير نمى كند، نگر اين مردى كه دستش در دست من است . همانا هر كس من مولاى او بودم ، اينك على مولاى او است . آگاه باشيد. من پيام خدا را رساندم . من اداء رسالت كردم . من مطلب را با كمال وضوح براى شما گفتم . هيچ كس جز او صلاحيت رهبرى مومنان را پس از من ندارد.
در آن حال جبرئيل امين ، اين آيه را به رسول اكرم (ص ) نازل كرد:
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.
يعنى : امروز دين شما را كامل نموده و نعمت خود را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براى شما پسنديدم . اين ايه به اتفاق مفسرين شيعه و تصريح بسيارى از علماء سنى ، در روز غدير نازل گرديد. خداوند به واسطه تعيين جانشين رسول اكرم (ص ) دين را به سر حد كمال رسانيد و نقطه ابهامى در آن باقى نگذاشت .
حسان بن ثابت كه از شعراء و سرايندگان زبردست بود، از جا برخاست و گفت : يا رسول الله ! اجازه مى دهيد درباره على و اين روز بزرگ تاريخى شعرى بگويم ؟ رسول اكرم (ص ) اجازه داد و حسان بالبداهه اين اشعار را سرود و در آن اجتماع قرائت كرد:

يناديهم يوم الغدير نبيهم
بخم و اسمع بالرسول مناديا
فقال : فغمن مولاكم و نبيكم ؟
فقالوا و لم يبدوا هناك التعاميا
الهك مولانا و انت نبينا
و لم تلق منا فى الوالاية عاصيا
فقال له : قم يا على فاننى
رضيتك من بعدى اماما وهاديا
فمن كنت مولاه فهذا وليه
فكونوا له اتباع صدق مواليا
هناك دعا: اللهم وال وليه
و كن للذى عادا عليا معاديا
اين اشعار، نخستين اشعارى است كه بوسيله يكى از حاضرين (حسان بن ثابت ) در مراسم غدير سروده شده است . حسان در اين اشعار، تمام داستان غدير، و تصريح رسول اكرم (ص ) به امامت و خلافت على (ع ) و ساير جزئيات آن را شرح داده است .
غير از حسان بن ثابت ، ده ها نفر از بزرگان اصحاب پيغمبر(ص ) و تابعين و ساير طبقات مؤ منين حديث غدير را به شعر درآورده و اثرى جاويدان از خود به يادگار گذاشته اند.
سپس رسول اكرم (ص ) دستور فرمود حاضرين با على (ع ) بيعت كنند و او را اميرالمومنان خطاب نمايند. بيدرنگ مراسم بيعت آغاز شد و مطابق نقل مورخين ، نخستين كسى كه با على (ع ) بيعت كرد و به عنوان ((امير المومنين )) به او سلام نمود، عمر بود كه جلو آمد و گفت :
السلام عليك يا امير المومنين . بخ بخ لك . اصبحت مولاى و مولا كل مومن و مومنة .
يعنى :((درود بر تو اى اميرمونان . شاد باش كه ولى من و ولى هر مرد و زن با ايما شدى .)) بعد از او، ابوبكر و ساير طبقات مسلمان دست بيعت به على دادند و او را به جانشينى و خلافت رسول اكرم (ص ) تبريك و تهنيت گفتند.
روز غدير (هيجدهم ذى حجه ) به همين مناسبت يكى از اعياد رسمى است كه از دوران رسول اكرم (ص ) تا كنون مورد اعتنا و توجه بوده و حتى طبقات بسيارى از سنيان نيز به عظمت اين روز معترفند.
بيرونى در كتاب ((الاثارالباقية )) مى نويسد: روز غدير از اعيادى است كه عموم مسلمين ، آن را روز سرور مى شمارند.
اين طلحه شافعى در كتاب ((مطالب السوال )) مى نويسد: روز غدير خم ، عيد رسمى شد. زيرا در آن روز رسول اكرم (ص ) مقام رفيع و پايگاه ارجمندى براى على (ع ) مقرر نمود و او را از ميان تمام مردم به اين مقام ، مشرف گردانيد.
آرى ، در حاليكه پادشاهان و سلاطين ، روز تاجگذارى خود را عيد قرار مى دهند و مجالس جشن و سرور برپا نموده ، سخنرانيها، شعرها و ضيافتها ترتيب مى دهند، آيا شايسته نيست كه در روز غدير، يعنى روز تاجگذارى مولى اميرالمؤ منين على (ع ) كه رهبرى اسلامى و ولايت دينى مسلمين به او سپرده شد، مراسمى باشكوه ، برپا شود؟!
طايفه اماميه - ايدهم الله - هميشه به اين روز بزرگ احترام گذاشته و مى گذارند و آن را از اعياد رسمى خود بشمار مى آورند و عالى ترين مراسم را در شب و روز غدير برگزار مى كنند.
يكى از شعراى معاصر (صادق سرمد) در ضمن يك قصيده مى گويد:
غدير خم ، نه همين عيد مذهبى ، ما را است
كه عيد ملى ما نيز، در غدير آمد
در اينجا مناسب است فصلى از كتاب ((الامام على )) تاليف دانشمند بزرگ مسيحى ((جورج جورداق )) را كه تحت عنوان ((على بردار من است )) نگاشته ، نقل كنيم ، او مى نويسد:
((براى روشن ساختن اين حقيقت لازم است احاديثى چند در اين باره نقل كنيم ، تا معلوم شود كه برادرى و اخوت معنوى ميان پيغمبر و پسر عم بزرگوارش تا چه اندازه بود و فضائل پيغمبر(ص ) تا چه حد به على (ع ) به ميراث رسيده و روح على ، چگونه رنگ نبوت گرفته و نزد پيغمبر چقدر عزيز و مجبوب بوده ، و قلبا و لسانا وى را تعظيم مى كرده است ، آنگاه مى توانيم نيتجه بگيريم كه پيغمبر بود، در على (ع ) جلوه گر آمد. چنانكه به تفصيل بيان خواهيم كرد.
طبرانى از ابن مسعود روايت كرده است كه پيغمبر گفت : نظر كردن بر چهره على (ع ) عبادت است . و از سعد بن ابى وقاص روايت شده كه رسول اكرم (ص ) گفت : هر كه على را بيازارد، مرا آزرده است .
يعقوبى در جزء دوم تاريخ خود مى نويسد: پيغمبر اسلام (ص ) پس از حجة الوداع كه به جانب مدينه باز مى گشت ، در جائى نزديك جحفه ، به نام ((غدير خم )) در روز هيجدهم ذى الحجه ايستاد و خطبه خواند و دست على بن ابيطالب را گرفت و گفت :
من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه ، و عاد من عاداه
يعنى :((هركس من مولاى اويم ، على مولاى او است . خدايا دوست بدار هر كه على را دوست دارد. و دشمن بدار هر كه على را دشمن دارد.))
در تفسير كبير فخر رازى آمده است كه : عمر بن خطاب پس از اين ، على را ملاقات كرد و با او گفت : اى على گواراباد تو را. مولاى من و مولاى هر مرد و زن مسلمان شدى !
اين حديث را بسيارى از موخين و علما، مانند: ترمذى ، نسائى و احمد بن حنبل از شانزده تن از اصحاب رسول اكرم (ص ) روايت كرده اند و بسيارى از شعراء به نظم آورده اند. نخستين ، حسن ثابت انصارى است كه مى گويد:
يناد يهم يوم الغدير نبيهم
بخم و اسمع بالرسول مناديا
و از شعرائى كه نام اين روز را در اشعار خود ذكر كرده اند، ابوتمام طائى است . و نيز كميت اسدى در قصيده ((عينيه )) خود مفصلا درباره آن سخن گفته و از آن جمله مى گويد:
و يوم الدوح ، دوح غدير خم
ابان له الولاية لو اطيعا
و لم ار مثل ذاك اليوم يوما
و لم ار مثله حقا اضيعا
و از كتاب آل ابن خالويه نقل شده از ابو سعيد خدرى كه رسول اكرم (ص ) به على بن ابيطالب ، فرمود: دوستى تو ايمان است و دشمنى تو كفر است و نفاق . و نخستين كسى كه داخل بهشت شود، دوستدار تو و اول كسى كه به دوزخ رود، دشمن تو است .
اهل حديث معتقدند كه پيغمبر اكرم (ص ) بارها به سوى على نظر كرد و گفت : اين برادر من است . و حديث از ابوهريره بدست ما رسيده كه رسول اكرم (ص ) در يكى از مجامع ، به اصحاب خود فرمود:
اگر ميل داريد علم آدم و عزم نوح و خوى ابراهيم و مناجات موسى و زهد عيسى و هدايت محمد(ص ) را در يك نفر جمع ببينيد، نگاه كنيد به كسى كه هم اكنون بسوى شما مى آيد. مردم گردن كشيدند و ديدند على بن ابيطالب است .
مردى نزد رسول اكرم (ص ) از على شكوه كرد. پيغمبر فرمود: از على چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ على از من است و من از على ، و او بعد از من سرور همه مردم با ايمان است .
پيغمبر اسلام (ص )، على را بسوى يمن فرستاد. گروهى از همراهان ، از او خواستند كه شتران بيت المال را به آنها تسليم كند تا سوار شوند و شتران خود را لختى آسوده گذارند. على (ع ) اجابت نكرد و تقاضاى آنها را رد نمود.
چون به مدينه بازگشتند، شكايت نزد رسول خدا(ص ) بردند و سعد بن مالك سخنگوى آن قوم بود. گفت : اى رسول خدا! از على درشتى ديدم و بدرفتارى ... و شرحى درباره روش على ، به عرض رسانيد.
رسول اكرم (ص ) دست بر ران او زد و گفت : اى سعد بن مالك ! درباره على سخن را كوتاه كن . بخدا سوگند مى دانى كه وجود او وقف در راه خدا است .
از اين احاديث و غير آن كه ذكر نكرديم ، معلوم مى شود كه رسول اكرم (ص ) على را بردار خود مى شمرد. على (ع ) نيز از اين بردارى ، بى اندازه شاد بود و نيز پيغمبر اسلام نظر مردم را به مزاياى انسان كامل كه در شخصيت على مجسم بود، متوجه مى ساخت ، تا بدانند او بهترين كسى است كه مى تواند پس از وى ، شرايط رسالت را به انجام برساند.
در روايات صحيحه حكاياتى آمده كه ثابت مى كند اوضاع نيز با يگانگى محمد و على عليهماالسلام مساعدت مى كرد و احوال و اوضاع را چنان آماده مى ساخت كه از على (ع ) خصايصى ظاهر شود كه ديگرى با او شريك نباشد.
يكى آنكه على در كعبه متولد شد كه قبله مسلمين است و اين ولادت وقتى اتفاق افتاد كه دعوت اسلامى در روح محمد(ص ) مخمر شده و آن را ظاهر نكرده بود و منزل او منزل ابيطالب ، پدر على (ع ) بود. على نخستين بار كه چشم باز كرد، محمد(ص ) و خديجه را ديد، نماز مى گذاردند و نخستين كس بود كه ايمان آورد و هنوز به سن جوانى نرسيده بود. چون او را ملامت كردند كه بدون اجازه پدرت چرا اسلام را پذيرفتى ؟ فورا جواب داد: خداوند بدون اجازه پدرم ابوطالب مرا آفريد. اينك چه لزومى دارد كه براى بندگى خداوند، از پدر اجازه بخواهم ؟!
مدتها گذشت كه دين اسلام در خانه محمد محصور بود. فقط خود پيغمبر و همسرش خديجه و پسر عمش على و غلامش زيدحارثه مسلمان بودند.
روزى كه رسول اكرم (ص ) خويشان نزديك خود را براى صرف غذا، به منزل خود دعوت كرد و خواست با آنان سخن گويد و آنها را به اسلام بخواند، عمويش ابولهب سخن او را قطع كرد و مجلس را برهم زد و حاضرين را تحريك كرد كه متفرق شدند.
بار ديگر محمد(ص ) آنان را دعوت كرد و پس از صرف غذا گفت : من كسى را از عرب نمى شناسم كه بهتر از من براى خويشان خود، تحفه اى آورده باشد. كداميك از شما مرا يارى مى كنيد؟ همه از قبول اين دعوت استنكاف كردند و چون خواستند پراكنده شوند، على (ع ) برخاست و هنوز طفلى بود به بلوغ نرسيده و گفت : من يا رسول الله يار تو هستم و با هر كس به جنگ تو آيد، جنگ مى كنم . حاضرين خنديدند و نگاهى به ابوطالب و على افكنده و استهزاكنان بيرون رفتند.
پرچم پيغمبر اسلام را در تمام جنگها على بدست داشت . مردانگى و شجاعت و جان و دل و زبان و هستى خود را وقف رسول اكرم و پيروزى اسلام كرد. دشمنان محمد را بستوه آورد و در عين حال از جوانمردى دريغ ننمود.
در جنگ خندق كه بيم دشمن ، ياران پيغمبر را بى قرار كرده بود، در برابر ابطال قريش ايستاد و كارى كرد كه مسلمانان به پيروزى خويش اميدوار گشتند و هزيمت بر قريش و پهلوانان ايشان افتاد.
جهاد على (ع ) در جنگ خيبر، بسيار عظيم و شگفت آور است . قلعه هاى خيبر با آن استحكام و نيرومندى بدست او گشوده شد. در حاليكه جنگجويان دلير و آزموده فراوانى در آن قلعه ها بودند و اصحاب پيغمبر هم دچار ترس و اضطراب شده بودند. خلاصه آنكه محاصره قلعه ، به طول انجاميد و مردم قلعه در دفاع از آن ، تا پاى جان ايستاده بودند. چون مى دانستند اگر در برابر محمد(ص ) شكست بخورند، نفوذ آنها از جزيرة العرب قطع و تجارت و سيادت آنها از بين خواهد رفت .
رسول خدا(ص ) ابوبكر را به فتح قلعه فرستاد. او بى آنكه قلعه را بگشايد، بازگشت . فردارى آن روز، رسول اكرم (ص )، عمر بن خطاب را فرستاد. او نيز مانند ابوبكر با دست تهى مراجعت كرده و در برابر آن قعله بلند و سلحشوران نيرومند كارى از پيش نبرد.
آنگاه رسول اكرم (ص )، على بن ابيطالب را طلبيد و او را ماءمور گشودن قلعه فرمود. على با نهايت سرور براى فداكارى در راه عقيده خود، روان گشت .
چون به قلعه نزديك شد و خيبريان دانستند كه على (ع ) براى جنگ آمده و مى دانستند كه او در هيچ جنگى شكست نخورده و هيچ پهلوانى تاب مقاومت با او نياورده ، چند دسته از قلعه بيرون آمدند و مردى از ايشان ضربتى بر على (ع ) زد كه سپر از دست او افتاد. على (ع ) درى بزرگ از قلعه را بركند و مانند سپرى در دست خود گرفت و به جنگ ادامه داد تا قلعه را گشود.
در اينجا امرى بس شگفت انگيز است . در تاريخ گذشتگان نام بسيارى از پهلوانان را مى بينيم كه در راه عقيده خود جنگيده اند اما در دل صلح طلب بودند و آرزو داشتند كه كارشان طورى پيش مى رفت كه مجبور به جنگ نمى شدند. و نيز پهلونانى مى شناسيم ك در راه مقصود خويش به شهادت رسيدند. اما اين گونه محاربات و شهادت ، غالبا از روى تامل و فكر نيست ، و با مقدمه و آمادگى قبلى و مدتى در انتظار مرگ نشستن و انواع آن را در انديشه مجسم ساختن ، صورت نمى گيرد. بلكه اتفاقات ناگهانى است كه هنگام هيچان غيرت و جوش حميت و گاهى در ضمن شورش و انقلاب و در حضور مشاهده كنندگان بسيار، اتفاق مى افتد.
اما كار على بن ابيطالب (ع ) شگفت انگيزتر از همه آنها است كه در راه عقيده خود و عقيده محمد بن عبدالله (ص ) و در راه حق ، خود را به خطر افكند كه در تاريخ عالى تر و عجيب تر از آن ، شناخته نشده و دليلى روشن تر از اين بر يگانگى آن دو بزرگوار نيست .
آن هنگام كه آزار قريش به نهايت شدت رسيد و كوشش مى كردند كه محمد را كشته و اسلام را براندازند، محمد(ص )، ابى بكر را ملاقات و وى را آگاه ساخت كه هجرت خواهد كرد. چون قريش به اتفاق آرا تصميم به قتل او دارند. ابوبكر درخواست كرد كه همراه آن حضرت هجرت كند و پيغمبر(ص ) پذيرفت . هنگامى كه قصد هجرت كردند، يقين داشتند كه قريش در پى آنان خواهند رفت .
از اين جهت محمد(ص ) مصلحت چنان ديد كه از بيراهه برود كه قريشيان او را نيابند و هنگامى بيرون رود كه گمان بيرون رفتن او نباشد. در همان شب كه محمد خواست از مكه هجرت كند، طايفه قريش گروهى از مردان زورمند را براى كشتن او آماده كرده بودند و آنان را در اطراف خانه او گماشته تا در تاريكى از دست ايشان نگريزد.
اما محمد(ص ) در آن شب ، پنهان به پسر عم خود على ابيطالب گفته بود كه روپوش سبز او را بر خود افكنده در بستر او بخوابد و فرموده بود پس از وى در مكه بماند تا ودايع مردم را كه نزد محمد(ص ) بود، به ايشان بازدهد.
على (ع ) فرمان پيغمبر خويش را با شادى و رغبت تمام اجابت كرد. چنانكه در همه فداكاريها در راه پيغمبر چنين بود و آن مردان قريش اطراف خانه محمد را گرفته بودند و چنان آن خانه را در محاصره داشتند كه باد هم نمى توانست ز از دم شمشيرهاى آنها بگذرد. از روزنه ها سوى بستر محمد(ص ) چشم دوخته بودند و مى ديدند مردى در بستر خفته و اطمينان داشتند كه او محمد است . در همان احوال رسول اكرم (ص ) با ابى بكر بسوى غار ثور رفتند. در آنجا مردان قريش آنها را دريافتند. اما خداوند آنها را از چشم ايشان پنهان داشت .
نظير اين فداكارى و گذشت كمتر اتفاق مى افتد. انسان ميان مرگ و زندگى مردد باشد كه يا عيش تن را برگزيند و فضائل و مكارم را كه مايه اصلى حيات و پرارزش ترين تمتع از هستى است ، ناديده انگارد و به لذت پست حيات جسمانى كه در حقيقت عين فنا است ، قانع گردد. يا هستى خويش را موقوف بر تحصيل مكارم و مجد و شرف حقيقى نمايد و بوجود جسمانى كه ارتباطى با روح كلى عالم وجود ندارد، توجه نكند و در راه وصول به مقصود خود، راهى خطرناك پويد. شهادت در اين هنگام دليل آن است كه حيات حقيقى به نظر او عيش فانى نيست ، بلكه حيات باقى است .
آرى اين از خودگذشتگى كم نظير است .على بن ابيطالب (ع ) جان خود را فداى پيغمبر نمود به اختيار و رضاى خود. لكن به پاى خود پيش مرگ رفتن در ميدن كارزار، از كار على آسمان تر است . چه دشوار است خفتن در بستر كسى كه نابكاران او را مجرم شناخته و آهنگ كشتن او را كرده باشند. در حاليكه فرار از چنگ آنها ميسر نباشد. از چند قدم فاصله او را ببينند و او هم سخن آنها را بشنود. لحظه به لحظه حركات آنها را كه اشاره به قتل او مى كنند، به چشم خود ببيند و شمشير مرگبار آنان را بالاى سرش مشاهده كند و شبى را در اين حالت بسر برد.
على (ع ) در اين مخاطره ، اقتدا به محمد(ص ) نمود و از پسر عم بزرگوار خود اين قوه مقاومت را آموخت .
خفتن او در بستر پيغمبر، نمونه اى از مجاهدات وى در راه دعوت رسول اكرم و كوشش او بود. اين مخاطره ، طبع و خوى امام را براى ما آشكار مى كند كه اعمال او، بى تكلف از او صادر مى شد. مانند گوهر كه از معدن بيرون مى آيد و قوت انديشه و فكر قوى و عقل خرده بين او را مى شناسد. چون در مثل آن سن : فهم حقيقت دعوت اسلام چنانكه بايد براى كسى ميسر نيست (على در آن روز 23 ساله بود) و هم از اين كار معلوم مى شود چقدر به زندگى دنيا بى اعتنا بود. صدق و اخلاص بغايت داشت و جز به مكارم اخلاق به چيزى التفات نمى فرمود.
خود را بر ديگران ترجيح نمى داد و راضى شد در راه ستمديدگان و بيچارگان كشته شود تا آنها نجات يابند و دعوت رسالت پيغمبر(ص ) به انجام رسد. كارها را سهل و آسان مى گرفت و در آن هيچ تكلف نمى نمود. وفا و مردانگى و پاكى و شجاعت و ساير صفات مردى ، در على جمع بود و اين فداكارى نمونه اى است از مجاهدت هاى او در زمان آينده .
رابطه دوستى و برادرى ، بين محمد و على استوار بود و براى پيروزى دعوت اسلام يكديگر را يارى مى كردند. همكارى ميان ايشان از همان وقت آغاز شد كه محمد(ص ) ابوطالب را شناخت و على (ع ) محمد را. از آن زمان كه اين سه نفر در يك خانه ساكن شدند و پايه آن خانه ، بر اساس فضيلت و تقوى نهاده شده بود، از مزاياى خانه ابوطالب بود كه على (ع ) و خود ابوطالب در آنجا به مقام محمد(ص ) آگاه شدند و آن را به خوبى درك كردند. چنانكه ابوطالب را به مهر و شفقت و گذشته در راه او، و على را به فكر رقيق و محبت عميق و فداكارى در حد اعجاز وادار كرد.))
اين فصل را با اينكه طولانى بود، براى روشن شدن اذهان ، از كتاب يك نويسنده مسيحى نقل كرديم تا شخصيت على (ع ) تا حدودى روشن و سوابق درخشان او در اسلام ، آشكار گردد و چقدر نيكو گفته است همين نويسنده (جورج جورداق ) در همين كتاب ((الامام على )) آنجا كه مى گويد:
((نزد حقيقت و تارخ يكسان است او را بشناسى يا نشناسى . تاريخ و حقيقت گواهى مى دهند كه او وجدان بيدار وقهار، شهيد نامى ، پدر و بزرگ شهيدان ، على بن ابيطالب ، صوت عدالت انسانى ، شخصيت جاويدان شرق است .
اى جهان ! چه مى شد اگر هر چه قدرت و قوه دارى بكار مى بردى و در هر زمان ، يك على با آن عقلش ، با آن قلبش ، با آن زبانش ، با آن ذوالفقارش به عالم مى بخشيدى ؟!))
اجازه بدهيد چند نمونه از اعترافات نويسندگان ديگر را به اين فصل بيفزايم :
جبران خليل جبران ، نويسنده پرشور مسيحى مى گويد:
((به عقيده من ، فرزند ابيطالب اولين عربى بود كه ملازمت و مجاورت روح كلى را برگزيد و با آن دمساز و همراز شب گرديد. او نخستين عربى بود كه دو لبش آهنگ ترانه روح كلى را به گوش مردمى منعكس ساخت كه پيش ‍ از آن ، اين نغمه را نشنيده بودند. به اين جهت در ميان راه هاى پرفروغ بلاغت او و تاريكيهاى گذشته خود حيران ماندند. پس هر كس شيفته و دلداده او گشت ، شيفتگى و دلدادگيش به او تار فطرت بسته است . هر كس ‍ با او دشمنى نمود، از فرزندان جاهليت است .
على از دنيا درگذشت ، در حاليكه شهيد عظمت خود شد.
از دنيا چشم پوشيد در حاليكه نماز ميان دو لبش بود.
درگذشت در حاليكه دلش از شوق پروردگار پر بود. عرب ، حقيقت مقام و قدرش را نشناخت ، تا آنكه از همسايگان عرب ، مردمى از پاريس ، بپا خاستند و فرق ميان گوهر و سنگ ريزه را شناختند.
از دنيا چشم پوشيد، پيش از آنكه رسالت خود را تام و كامل به جهان رساند. ولى پيش از آنكه چشم از اين زمين بپوشد، در چهره اش لبخندى مى نگرم .
درگذشت ، مانند درگذشتن همه پيامبران بصير كه در شهرى وارد مى شوند كه شهر آنها نيست . بسوى مردمى مى آيند كه مردم آنها نيستند. در زمانى هويدا مى شوند كه زمان آنهانيست ولى پروردگار را در اين كار حكمتى است كه خود داناتر است )).
شبلى شميل كه از رهبران طريقه مادى است مى گويد:
((امام على بن ابيطالب ، بزرگ بزرگان جهان و يكتا نسخه زمان بود، كه جهان شرق و غرب ، در عالم قديم و جديد، صورتى بسان اين نسخه كه مطابق اصل باشد، به خود نديده است .))
كارلايل ، فيلسوف بزرگ انگليسى مى گويد:
((امام على ، ما را نمى رسد جز آنكه او را دوست بداريم و به او عشق بورزيم ، چه او جوانمردى بس عاليقدر و بزرگ نفس بود. از سرچشمه وجدانش ، خير و نيكى مى جوشيد. از دلش شعه هاى جوش و حماسه زبانه مى زد. شجاع تر از شير ژيان بود. ولى شجاعتى ممزوج با لطف و رحمت و عواطف رقيق و رافت ...
در كوفه غافلگير و كشته شد. شدت عدلش موجب اين جنايت گرديد. چنانكه هر كس را مانند خود عادل مى ديد، پيش از مرگش درباره قاتلش ‍ گفت : اگر زنده ماندم خود مى دانم و اگر درگذشتم كار بدست شما است . اگر خواستيد قصاص نمائيد در برابر يك ضربت تنها يك ضربت بزنيد. اگر در گذريد به تقوا نزديك تر است .))
ميخائيل نعيمه ، نويسنده مشهور لبنانى مى گويد:
((قدرت نمائى و قهرمانى امام ، تنها در حدود ميدان هاى جنگ نبود. قهرمانى در صفاء بصيرت و طهارت وجدان و سحر بيان و حرارت ايمان و عميق روح انسانيت و بلندى همت و نرمى طبيعت و يارى محروم و نجات مظلوم از دست متجاوز و ظالم ، و فروتنى براى حق به هر صورت و مظهرى كه حق برايش تجلى نمايد. اين قدرت قهرمانى هميشه محرك و انگيزنده است . گرچه روزگارها از آن بگذرد. امروز و هر روز كه شوق ما براى پى ريزى بناء صالح و فاضلانه شديد شود، بسوى آن باز مى گرديم ...
راستى بر هر مورخى هرچه هوشمند و نابغه باشد، محال است كه بتواند يك تصوير كامل از بزرگى مانند على بدست تو دهد، گرچه در هزار صفحه باشد... زير آنچه اين قهرمان مرموز عرب تفكر و تاءمل نموده و گفته و عمل كرده ، در ميان خود و پروردگارش بوده ، نه گوشى شنيده و نه چشمى ديده و آن بسيار بسيار بيش از آن است ك بدستش نمودار يا به زبان و قلمش آشكار نموده ، پس هر تصويرى كه از او ترسيم نمائيم ، ناچار صورت ناقصى از آن اصل كامل است .
على آن قهرمان بى مانند فكر و روح و بيان ، در هر زمان و هر مكان است .))
اين مرد بزرگ ، اين شخصيت ممتاز و اين رجل الهى را پيامبر اسلام (ص ) در برابر اجتماعى عظيم كه بالغ بر يكصد و بيست هزار نفر بود، بالاى دست خود برد و به فرمان خداوند متعال ، او را به جانشينى و خلافت خود تعيين فرمود.
چقدر بى خردانه است ، گفتار كسانى كه مى گويند: پيغمبر اسلام جانشينى براى خود تعيين نكرد. پيغمبرى كه در مسافرتهاى كوتاه خود، جانشين براى خود تعيين مى كند، آيا باور كردنى است كه هنگام سفر آخرت ، ملت اسلام را بدون رهبر و راهنما به حال خودشان بگذارد و آنان را در بيابان حيرت و سرگردانى رها كند؟ هيچ عقل سليمى اين سخن بى اساس را نمى پذيرد.
در اينجا مناسب است به ماجراى وصيت رسول اكرم (ص ) قبل از رحلتش ، اشاره مختصرى بنمائيم و سپس پرسشى را كه بايد پيروان مكتب خلفا بآن پاسخ دهند بيان كنيم .
آخرين روز زندگانى رسول گرامى اسلام بود. از شدت بيمارى ، قدرت راه رفتن نداشت . على عليه السلام و فضل بن عباس زير بازوهاى آنحضرت را گرفته بودند و با زحمت بسيار، به مسجد آمد. به جمعى از مسلمانان كه در مسجد بودند و ابى بكر و عمر هم در ميان آنها ديده مى شدند، فرمود: مگر دستور ندادم سپاه اسامه بسوى ماموريت تعيين شده حركت كند؟
گفتند: چرا يا رسول الله ، فرمود: چرا دستور مرا تاءخير انداختيد؟
ابى بكر گفت : من با سپاه حركت كردم و دو باره برگشتم تا با شما تجديد عهد كنم .
عمر گفت : يا رسول الله من با سپاه نرفتم چون نمى خواستم حال شما را از ديگران بپرسم .يعنى مى خواستم خودم حال شما را ببينم .
رسول اكرم فرمود: نفذوا جيش اسامة . نفذوا جيش اسامة . سپاه اسامه را اعزام كنيد. سپاه اسامه را اعزام كنيد.
سپس در حاليكه از شدت كسالت ، بى حال بود بخانه بازگشت و چون ديد كه ابى بكر و عمر و ديگران كه مامور بودند با سپاه اسامه بسوى جبهه تبوك بروند، بهيچوجه نمى روند، فرمود:
ائتونى بدواة و كتف لاكتب لكم كتابا لاتضلوا بعده ابدا
يعنى : قلم و كتفى بياوريد تا براى شما نامه اى بنويسيم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد.
بعضى از حاضران براى آوردن قلم و كاغذ برخواستند. عمر گفت : ارجع فانه يهجر، حسبنا كتاب الله .
يعنى : بيا قلم و كاغذ لازم نيست . پيغمبر حال عادى ندارد. (نعوذ بالله ) هذيان مى گويد. قرآن براى ما كافى است و ما احتياج به نوشته ديگرى نداريم .
بعضى از حاضران اصرار داشتند كه قلم و كاغذ بياورند و برخى گفته عمر را تاءييد مى كردند. رسول اكرم در حاليكه خشمگين بود، فرمود: برخيزيد برويد، بعد از اين حرفها كه گفتند ديگر قلم و كاغذ لازم نيست .
اين روايت را شيعه و سنى ، حتى معتبرترين كتب اهل سنت ، مانند صحيح بخارى در (باب اخراج اليهود من جزيره العرب ) و صحيح مسلم در (كتاب الوصايا) و بسيارى ديگر از بزرگانشان با مختصرى اختلاف نقل كرده اند.
سئوال كه پيروان مكتب خلفا بايد پاسخ دهند اين است كه :
1. چرا عمر چنين نسبت ناروائى به رسول اكرم داد در حاليكه قرآن مى فرمايد: و ما ينطق عن الهوى . ان هو الا وحى يوحى . يعنى : پيامبر از روى هوا و هوس حرفى نميزند. آنچه مى گويد وحى الهى است .
2. عمر از كجا فهميد كه پيغمبر حال عادى ندارد و هذيان مى گويد. مگر او پزشك متخصص بود؟
3. نوشتن وصيت نامه از دستورات اكيد اسلام است ، چرا عمر از نوشتن وصيت نامه رسول اكرم جلوگيرى كرد؟
مگر رسول گرامى اسلام مى خواست چه مطالبى بنويسد كه عمر آنقدر نگران شد و آنطور گستاخانه اسائه ادب كرد و نگذاشت رسول خدا نامه اى بنويسد كه بعد از او امت به گمراهى نيافتند.
5. آيا گمراهيهائى كه تا امروز و تا قيام قيامت دامنگير بسيارى از مسلمانان شده و مى شود معلول كار عمر نيست وگناهش متوجه او نخواهد بود؟
براى اطلاع بيشتر بر اين جريان ، محققين مى توانند به (شرح نهج البلاغه ) ابن ابى الحديد معتزلى و ديگر منابع اهل سنت ، يا به كتاب (بحار الانوار) علامه مجلسى ، جلد 30 صفحه 529 و ديگر منابع شيعه مراجعه نمايند.