سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن

غلامرضا نيشابورى

- ۴ -


پيامبر پيوسته اين آيه را مى خواند
ابوذر غفارى همنشين پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد: شبى رسول خدا صلى الله عليه و آله ما را به عبادت واداشت و خود آن حضرت در آن شب پيوسته بيدار بود و همواره اين آيه را مى خواند: ان تعذيهم فانهم عبادك و ان تغفرلهم فانك انت العزيز الحكيم (86). اكنون اى پيروان راستين محمد صلى الله عليه و آله بنگريد كه اين آيه كريمه چقدر در روح و جان پيغمبر اثر كرده و نفوذ داشته و در نظر و ديد وسيع رسول الله شكوهمند و پرفروغ بوده كه به نقل ابن صحافى بزرگوار و راستگو يك شب تمام را با قرائت آن تمام كرده و به پايان رسانيده اند.

قرآن را غلط مى خواند و افتخار مى كرد
بنى اميه به انتشار دين اسلام اهميت نمى دادند و از پيروزى ها غنيمت و اموال مى خواستند، از آن رو در زمان آنان . انتشار اسلام در جاهاى دوردست مانند تركستان و هند متوقف ماند، در صورتى كه مردم آن نواحى به اسلام تمايل داشتند و بدرفتارى خلفاى اموى آنان را از اسلام بيزار مى كرد و همين كه مختصر محبتى مى ديدند، مسلمان مى شدند و سپس از بيداد ماءمورين متنفر شده مرتد مى گشتند!
عده اى چاپلوس و در عين حال مستبد و ستمگر در دستگاه بنى اميه گرد آمدند كه با انواع تملق گويى خلفاى بنى اميه را بيش از آنچه كه بودند خودكام و ستمگر ساختند و اولين آنان حجاج است كه خليفه را خليفه الله خواند و خلافت را از نبوت برتر شمرد... و همان طور كه عمال خليفه از خليفه تملق مى گفتند، سايرين هم از عمال خليفه تملق مى گفتند و آنان را از اهانت بر اسلام ، جرى مى ساختند.
مى گويند، خالد قسرى (عامل هشام ) مرد بى اطلاعى بود قرآن نمى دانست و اگر آيه اى از حفظ مى خواند چند جاى آن غلط بود، روزى براى مردم خطابه مى خواند و در وسط خطابه چند خطا و غلط از او سر زد به قسمى كه سراسيمه خطبه را بريد، اما در آن ميان يكى از همان تملق گويان فرياد زد: اى امير، از چه هراس دارى ؟ بى جهت نگران مشو، مرد عاقل كه قرآن حفظ نمى كند، قرآن حفظ كردن كار احمقان است . خالد از اين سخن جان تازه گرفته گفت : راست گفتى خدا تو را بيامرزد. (87)

يك روز او به اندازه يك ماه رشد داشت
شيخ صدوق رحمه الله عليه به اسناد خود از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام روايت نمود كه فرمودند: چون حضرت عيسى عليه السلام متولد شد يكروز او به اندازه يك ماه رشد داشت و چون هفت ماهه شد گويى هفت ساله بود. مادرش دست او را گرفت و نزد معلم و مؤ دب و كاتب برد.
معلم گفت : بگو بسم الله الرحمن الرحيم
حضرت عيسى عليه السلام تقرير نمود: بسم الله الرحمن الرحيم
مؤ دب گفت ، بگو ابجد.
حضرت عيسى عليه السلام سر بلند كرد و گفت : آيا مى دانى معنى ابجد چيست ؟
مؤ دب چوبدستى را بلند كرد و بر او بزند.
حضرت عيسى گفت : اى معلم اگر مى دانى مرا چرا مى زنى و اگر نمى دانى بپرس تا من بگويم و تفسير كنم .
معلم گفت : بگو ببينم .
حضرت عيسى گفت : الف نام الله است . ب نام بهجت الله است . جيم جمال الله است . دال دين الله است . هوز ه هول جهنم است . و ويل اهل آتش است . ز زفير جهنم است . ح حط و محود و محق خطاياى بندگان توبه كننده است . (كلمن ) كلام خدا كه هيچ بدلى از كلمات ندارد و هيچ كس جاى آن را نمى گيرد. (سعفض ) صاع به صاع و جزا به جزا است . (88)

صادقين در قرآن كيانند
روزى امير مؤ منان عليه السلام با جمعى از مسلمانان گفتگو داشت ، از جمله فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد هنگامى كه خدا آيه :
يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين (89) را نازل كرد؟
سلمان گفت : اى رسول خدا آيا منظور از آن عام است يا خاص ؟ و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
ماءمورين به اين دستور، همه مؤ منانند و اما عنوان صادقين مخصوص برادرم على عليه السلام و اوصياء بعد از او تا روز قيامت است . هنگامى كه على عليه السلام اين سؤ ال را كرد، حاضران گفتند:
آرى ، اين سخن را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيديم (90).

ايثار به مسكين و يتيم و اسير
حضرت على عليه السلام شبى براى آبيارى نخلستان شخصى اجير شد تا در برابر آن مقدارى جو از صاحب نخلستان مزد بگيرد، آن شب را تا صبح به كارگرى و آبيارى پرداخت و آن مقدار جو را گرفت ، آن مقدار جو را سه قسمت كرده يك قسمت آن را آرد نمود و با آن نان تهيه كرد، هماندم مسكينى آمد و تقاضاى غذا كرد، حضرت آن نان را به او داد. با قسمت دوم آن جو نيز نان تهيه كرد، وقتى آماده شد يتيمى آمد و تقاضاى كمك كرد، حضرت آن نان را به او داد. با قسمت سوم آن جو، نيز نان تهيه كرد، وقتى كه آماده گرديد، اسيرى آمد و تقاضاى غذا كرد، حضرت ، آن نان را به او داد، و خود و همسر و فرزندانش گرسنه ماندند. خداوند آياتى از سوره دهر (هل اتى ) را در شاءن آن حضرت و اهل بيتش نازل كرد، كه در آيه 8 اين سوره چنين مى خوانيم :
و يطمعون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا :
و غذاى خود را در عين اينكه به آن علاقه و نياز دارند، به مسكين و يتيم و اسير مى دهند. (91)
بر همين اساس سعدى در شاءن على عليه السلام مى گويد:

كس را چه زور و زهره كه وصف على كند
جبار در مناقب او گفته هل اتى
مرد خدا و صفدر ميدان و بحر جود
جانبخش در نماز و جهانسوز دردعا
معلم قرآن را در پستوى خانه مخفى كردند
ابن هشام (92) مى نويسد: از خاندان خطاب (پدر عمر) فقط دختر او فاطمه و شوهر وى سعيد بن زيد ايمان آورده بودند. چون روابط عمر با مسلمانان در آغاز اسلام بسيار تيره بود، به طورى كه از دشمنان سرسخت پيامبر اكرم به شمار مى رفت پس خواهر خليفه و شوهر او اسلام خود را همواره از او پنهان مى داشتند. مع الوصف - حباب بن ارت در مواقع معينى به خانه آنها مى آمد و به آن دو قرآن ياد مى داد. اوضاع درهم ريخته اهل مكه ، عمر را سخت عصبانى كرده بود، زيرا مى ديد كه دو دستگى و تفرقه ميان آنها حكمفرماست و روز روشن قريش به سان شام تيره شده است . بنابراين با خود فكر كرد كه برود ريشه اين اختلاف را با كشتن پيامبر قطع نمايد. براى اين هدف از محل پيامبر تحقيق نمود، گفتند: وى در خانه ايست در كنار بازار صفا و چهل تن مانند حمزه و ابوبكر و على و... حمايت او را بر عهده دارند.
نعيم بن عبدالله از دوستان صميمى عمر مى گويد: من عمر را ديدم كه شمشير خود را حمايل كرده بود، از مقصد او سؤ ال نمودم و او چنين پاسخ داد: دنبال محمد مى گردم كه ميان قريش دودستگى افكنده و به عقل و خرد آنها خنديده و آيين آنها را هيچ شمرده و خدايان آنها را تحقير نموده است ، مى روم كه او را بكشم (93).
نعيم مى گويد: به وى گفتم خودت را گول زدى (94) تصور مى نمايى فرزندان عبد مناف تو را زنده مى گذارند، اگر تو مرد صلح جويى هستى نخست خويشان خود را اصلاح كن . خواهر تو فاطمه و شوهر او كه مسلمان شده اند و از آيين محمد پيروى مى نمايند. گفتار نعيم طوفانى از خشم در سراسر وجود خليفه به وجود آورد و در نتيجه از مقصود خود منصرف گشت و به سوى خانه شوهر خواهر خود روانه شد. همين كه نزديك خانه آمد، زمزمه كسى را شنيد كه با آهنگ مؤ ثر قرآن محمد صلى الله عليه و آله را مى خواند. طرز ورود عمر به خانه خواهر خود طورى بود كه او و همسرش فهميدند عمر وارد خانه مى شود، بنابراين معلم قرآن را در پستوى خانه جاى دادند كه از چشم عمر مخفى باشد. فاطمه نيز ورقه اى را كه قرآن در آن نوشته شده بود مخفى كرد.
عمر بدون سلام و تعارف گفت : اين زمزمه اى كه به گوش من رسيد چه بود؟ (95) گفتند: ما چيزى نشنيديم ، عمر گفت : به من گزارش داده اند كه شما مسلمان شده ايد؟ و از آيين محمد پيروى مى نماييد. او اين جمله را با كمال عصبانيت گفت و به شوهر خواهر خود حمله نمود. خواهر وى به يارى شوهرش برخاست ، عمر خواهر خود را مورد حمله قرار داد و سر او با نوك شمشير سخت مجروح ساخت . زن بينوا در حالى كه خون از سرش ‍ مى ريخت با دلى پر از ايمان گفت : آرى ما مسلمان شده ايم و به خدا و رسول او ايمان آورده ايم . آنچه مى توانى درباره ما كوتاه نيا. منظره دلخراش ‍ خواهر كه با صورت خون آلود و ديدگان خونبار در برابر برادر ايستاده بود و سخن مى گفت ، لرزه بر اندام عمر انداخت و او را از كرده خود پشيمان ساخت . پس از وى تقاضا نمود كه آن صحيفه را به او نشان دهد تا در كلمات محمد دقت كند. خواهر از ترس اينكه مبادا برادر آن را پاره كند او را قسم داد كه پاره نكند و او نيز متعهد شد و سوگند ياد نمود كه پس از خواندن ، آن را بازگرداند. سپس لوحى را به دست گرفت كه در آن آياتى چند كه ترجمه آنها چنين است ، نوشته بود، 1 - طه ، اين قرآن را به تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيافكنى 2 - اين قرآن فقط وسيله يادآورى است براى كسانى كه مى ترسند 3 - اين قرآن از جانب آنكه زمين و آسمانهاى بلند را آفريد نازل شده است 4 - آفريدگار بر عرش ‍ (آفرينش ) استيلاء دارد 5 - هر چه در زمين و آسمانها است از او است 6 - آشكار و نهان را مى داند (96). اين آيات بليغ و سخنان فصيح و محكم عمر را سخت تحت تاءثير قرار داد، مردى كه تا چند لحظه پيش دشمن شماره يك قرآن و اسلام بود مصمم گشت كه روش خود را تغيير دهد و به سوى خانه اى كه قبلا اطلاع پيدا كرده بود كه رسول خدا در آنجا است روانه شد و در خانه را كوبيد. مردى از ياران رسول اكرم صلى الله عليه و آله برخاست و از شكاف در نگاه كرد، ديد كه عمر شمشير را (خود) حمايل نموده و پشت در ايستاده و منتظر بازشدن در خانه است . فورا برگشت و پيامبر را از جريان آگاه ساخت . حمزه پسر عبدالمطلب گفت : بگذار وارد شود هرگاه با حسن نيت وارد شد مقدم او را گرامى مى داريم و در غير اين صورت او را مى كشيم .
طرز رفتار عمر با پيامبر اعتماد آنها را جلب كرد و چهره باز و اظهار ندامت و پشيمانى او از كرده هاى خويش تصميم نهائى او را ثابت نمود و بالاخره در محضر گروهى از ياران رسول خدا اسلام آورد و از آن پس در صف مسلمانان در آمد. ابن هشام در ص 368 سيره خود اسلام آوردن عمر را به طور ديگرى هم نوشته است .

مقايسه اى بيجا
چون آيه قل لا اساءلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى نازل شد پيامبر صلى الله عليه و آله به مشركان مكه فرمود: خويشاوندان مرا اذيت نكنيد، آنها نيز اين پيشنهاد را پذيرفتند، اما هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از بتهاى آنان بدگويى كرد، گفتند: محمد منصفانه با ما رفتار نمى كند، از يكسو از ما مى خواهد خويشاوندانش را آزار ندهيم ، ولى از سوى ديگر با بدگويى از خدايان ما آزارمان مى دهد. در اينجا آيه قل ما ساءلتكم من اجر فهو لكم نازل شد و به آنها گفت : آنچه من در اين باره از شما خواستم به نفع خود شما بود حال مى خواهيد آنها را آزار بكنيد يا نكنيد (97).

قرائت قرآن با صداى حزين
قال الصادق عليه السلام :
O ان القرآن نزل بالحزن . فاقرؤ وه بالحزن .
الكافى 2/614
O همانا قرآن همراه با اندوه فرود آمده است . پس آن را همراه با حزن بخوانيد.
O كان الكاظم عليه السلام اذا قراء يحزن ، و يبكى و يبكى السامعون لتلاوته .
الارشاد 2/235
O هنگامى كه امام كاظم عليه السلام قرآن مى خواند، صدايش را حزن انگيز مى كرد و مى گريست و شنوندگان تلاوت حضرتش نيز مى گريستند.
قال الصادق عليه السلام :
O كان الكاظم عليه السلام اذا قراء كانت قراءته حزنا و كانما يخاطب انسانا .
الدعوات /23
O وقتى امام كاظم عليه السلام قرآن مى خواند، قرائتش اندوهناك بود. و چنان بود كه انسانى را مورد خطاب قرار مى دهد.
ببينيد چگونه آيه اى خطاكارى را هدايت مى كند
فضيل بن عياض در آغاز كار مردى بد عمل و خشن و بى رحم بود و بين سرخس (كه از شهرهاى خراسان است ) و (ايبورد) راهزنى مى كرد. سبب توبه اش اين بود كه عشق به دخترى در دلش افتاد، شبى از ديوارها بالا رفت تا به معشوقه خود دست بيابد و از او كامياب گردد، ناگهان صداى يك نفر به گوشش رسيد كه در آن وقت شب قرائت قرآن مى كرد و اتفاقا اين آيه را مى خواند: الم ياءن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله . فضيل گفت : بلى يا رب قرآن . بلى اى پروردگار من وقتش رسيده است و از آنجا برگشت و در آن شب به خرابه اى پناهنده شد كه كاروانى آنجا فرود آمده بود . يك وقت يكى از آنان گفت :
بار كنيم و برويم ، بعضى ديگر گفتند:
نه بايد بمانيم تا صبح شود زيرا اين منطقه زير فرمان و نظر فضيل است و ممكن است راه را بر ما ببندد. فضيل صداى آن آنان را شنيد او بكلى از كارهايش دست برداشته بود، گفت : شما در امانيد فضيل منم و ديگر از ناحيه من نگرانى نداشته باشيد. (98)
انگشتر قرآنى
عالم ربانى حاج ملا اسد الله بافقى يك انگشتر عقيق يمنى داشت كه بسيار زيبا و ديدنى بود و آن را دخت گرانمايه پيامبر، فاطمه عليها السلام به او عنايت فرموده بود و روى آن اين آيه شريفه نقش بسته شده بود:
... و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب و من يتوكل على الله فهو حسب ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شى ء قدرا . (99)
داستان دريافت اين نشان افتخار را خودش براى نگارنده اينگونه بيان كرد: مدتها من به آن بانوى بزرگ توسل جسته و به بركت او از خداى جهان آفرين خواسته خويش را مى خواستم . روزى در منزل نشسته بودم كه گفتند: بانويى درب منزل است و مرا مى خواهد. بيرون رفتم ديدم بانويى در چادر مشكى و كاملا پوشيده به گونه اى كه در بافق ما چنين لباس و پوششى معمول نبود، خطاب به من گفت :
اين بسته را بى بى به شما داده است . بسته را تحويل داده و بى درنگ رفت . من دچار غفلت شدم و نتوانستم بپرسم كه بى بى كيست ؟
بسته را گشودم ديدم اين انگشترى زيبا در ميان بسته اى كوچك است به خود آمدم كه اين زن از كجا به منزل ما آمد؟ و بى بى كيست كه او فرستاده ايشان باشد؟ پشت سر او با شتاب آمدم اما هر چه جستجو كردم اثرى از او نيافتم و مردم كوچه و خيابان و همسايه گفتند: زنى با نشانه هايى كه شما مى دهيد، نديده ايم .....
دريافتم كه اين عنايت و اعطايى و مدال افتخار آن بانوى دوسرا، حضرت فاطمه عليها السلام است .

عمر معناى اءب را نمى دانست
روزى عمر بر منبر بود و آياتى از سوره عبس را تلاوت مى كرد تا به اين آيه رسيد: وفاكهه و اءبا (100): يعنى و ميوه و چراگاه ... براى شما آفريديم ، عمر گفت : معنى همه آيات در اين سوره را مى دانيم اما نمى دانيم معناى اءب چيست ؟! پس عصايى را كه در دست داشت رها كرد و گفت : به خدا سوگند كه اين يكنوع تكلف است ، چه اشكالى دارد كه معناى اءب را ندانيم ! شما مردم از چيزى از كتاب الله پيروى كنيد كه براى شما تبيين شده و به آن عمل نماييد و آنچه نمى فهميد به پروردگار موكول كنيد (101).

ابن ام مكتوم مردى نابينا
پيشواى بزرگ مسلمانان به خوبى مى دانست كه بت پرستى بسيارى از مردم ، جنبه تقليدى و پيروى از سران قبيله است و ريشه محكمى در دل آنها وجود ندارد، هرگاه انقلابى در ميان سران به وجود آيد و موفق گردد كه يكى دو نفر را با خود هم آهنگ سازد بسيارى از مشكلات را حل خواهد نمود. از اين رو اصرار زيادى در اسلام آوردن وليد بن مغيره - كه بعدها فرزند او (خالد بن وليد) از سران لشكر و كشور گشايان مسلمان گرديد - داشت ، زيرا كهنسال ترين و با نفوذترين شخص بود كه در ميان قريش عظمت و فرمانروايى داشت و او را حكيم عرب مى خواندند و نظر او را در موارد اختلاف محترم مى شمردند.
روزى پيامبر در فرصت مناسبى با او سخن گفت ، درست همان موقع اين ام مكتوم كه مردى نابينا بود حضور پيامبر رسيد و تقاضا كرد كه مقدارى قرآن بر او بخواند و در تقاضاى خود اصرار زياد نمود. اين مطلب بر رسول خدا گران آمد زيرا معلوم نبود كه چنين فرصتى بار دگر بدست آورده و بتواند در محيطى آرام با حكيم عرب سخن بگويد، به همين جهت از ابن ام مكتون روى برگردانيد و چهره درهم كشيد و او را ترك گفت . اين جريان گذشت ولى پيامبر در اين وضع فكر مى كرد كه 14 آيه زير كه در آغاز سوره عبس ‍ قرار گرفته نازل گرديد، اينك ترجمه قسمتى از آنها را مى آوريم :
چهره درهم كشيد و پشت بگردانيد كه چرا مرد نابينايى نزد وى آمد تو چه مى دانى شايد قلب او با پذيرفتن اسلام پاك گردد و تذكر به او سود دهد؟ اما آنكه بى نيازى نشان مى دهد تو بدو اقبال مى كنى با آن كه اگر اسلام نپذيرد بر تو گناهى نيست اما آنكه شتابان نزد تو آمده و مى ترسد، تو از او غفلت مى ورزى چنين مكن كه اين قرآن تذكرايست هر كه خواهد آن را ياد (102) گيرد!!....

قرآن و قسم دروغ
جنگ تبوك كه در سال نهم هجرت واقع شد و در واقع يك مانور نظامى مسلمانان و اعلام آماده باش در مقابل ابرقدرت روم بشمار مى آمد، به طور خلاصه چنين بود:
به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر رسيد ابرقدرت روم با چهل هزار جنگجوى مجهز در مرزها در حال نقل و انتقال است و قصد حمله به مسلمانان را دارد. پيامبر صلى الله عليه و آله اعلام بسيج عمومى كرد و تعداد سى هزار نفر داوطلب از مسلمانان مدينه و اطراف ، كه شخص پيامبر صلى الله عليه و آله نيز همراه آنها بود از مدينه به سوى شام حركت كردند، تبوك آخرين نقطه و دورترين مكانى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى اولين بار براى جلوگيرى از دشمن به سوى آن حركت مى نمود. وقتى خبر حركت سى هزار بسيجى آماده با روحيه عالى ، به قيصر روم رسيد، با اطلاع قبلى كه از دلاوريهاى مسلمانان داشت ، دستور عقب نشينى سپاه خود را صادر كرد و مسلمانان در اين جنگ از نظرات گوناگون با دشواريها و سختيها مواجه بودند، از اين رو به لشگر مسلمين در اين جنگ جيش ‍ العشره (ارتش درگير با دشواريها و سختيها) گفتند.
وقتى اين ارتش به نقطه تبوك رسيدند، فهميدند دشمن عقب نشينى كرده و زبونانه ، به وحشت افتاده و برگشته است . پس از مشورت ، به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله بى آنكه جنگى واقع شود، ارتش اسلام به سوى مدينه بازگشت . و براى ابرقدرت روم ثابت شد كه مسلمانان آمادگى كامل رزمى دارند، و نمى توان پنجه در پنجه آنها گذاشت . در اين بحران ، منافقان خواستند از فرصت استفاده كرده و ضربه خود را بزنند، اما مسلمانان با هوشمندى در كمين آنها آماده بودند، كه نقشه آنها را در نطفه خفه كنند.
يكى از اين مسلمانان عامر بن قيس در مدينه بود كه شنيد منافقى به نام جلاس نزد همپالگى هاى خود به ساحت مقدس پيامبر صلى الله عليه و آله جسارت كرده پس او زبان به ناسزا گشود و خطاب به منافقان گفت : سوگند به خدا اگر محمد صلى الله عليه و آله راستگو باشد شما بدتر از الاغ هستيد.
عامر (كه يك مسلمان آماده و رزمنده و قاطع بود) پاسخ دندان شكنى به او داد و به او گفت : آرى سوگند به خدا محمد صلى الله عليه و آله راستگو و حق است و شما بدتر از الاغ هستيد. هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه بازگشت ، عامربن قيس به حضور آن حضرت شتافت و نقشه منافقان و ناسزاگويى جلاس را به پيامبر صلى الله عليه و آله گزارش داد.
پيامبر صلى الله عليه و آله جلاس را خواست و جريان را به او گفت ، جلاس گفت : اى رسول خدا، عامر دروغ مى گويد. پيامبر صلى الله عليه و آله عامر و جلاس را كنار منبر برد و فرمود: در اينجا سوگند ياد كنيد، جلاس ‍ سوگند ياد كرد كه به پيامبر صلى الله عليه و آله ناسزا نگفته ، و عامر سوگند ياد كرد كه جلاس ، ناسزا گفته است . سپس عامر عرض كرد خدايا! آيه اى در مورد ما دو نفر درباره اينكه راستگوى ما كيست ، بر پيامبرت نازل كن پيامبر و مؤ منان آمين گفتند. قبل از آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله و جمعيت متفرق ، جبرئيل نازل شد و آيه 74 سوره توبه را نازل كرد (103):
يحلفون بالله ماقالوا و لقد قالوا كلمه الكفرو كفروا بعد اسلامهم و هموا بما لم ينالوا...
به خدا سوگند مى خورند كه در (غياب پيامبر صلى الله عليه و آله ناسزا) نگفته اند، در صورتى كه (در حالى كه ) قطعا سخنان كفرآميز گفته اند و پس از اسلام كافر شده اند ، و تصميم به كارى گرفتند كه به آن ترسيدند آنان فقط از اين انتقام مى گيرند كه خدا و رسول ، آنها را به فضل و كرمش بى نياز ساخته (در عين حال ) اگر توبه كنند براى آنها بهتر است و اگر روى گردانند، مشمول مجازات سخت دنيا و آخرت الهى خواهند شد و در سرزمين ، ولى و حامى نخواهند داشت .

قرآنى به دريا افتاد
امام صادق عليه السلام فرمود: قرآنى به دريا افتاد (امواج ) دريا آن را به ميانه دريا برد، به دنبال آن بودند تا آن را پيدا كنند، پس از مدتى آن را يافتند كه همه اش از بين رفته بود، فقط آيه 35 سوره شورى باقى مانده بود:
الا الى الله تصير الامور
آگاه باش كه همه كارها به سوى خدا باز مى گردد (104)
آرى مرجع و بازگشت همه كارها خداست . پس بايد هميشه به او توكل كرد و هيچگاه او را فراموش ننمود.

نفوذ گفتار مرحوم ملا على كنى (ره )
ناصرالدين شاه تصميم داشت خيابان ناصرخسرو را بكشد و بايستى مسجد كوچكى كه در مسير بود، خراب مى كرد تا در جاى ديگر مسجد بزرگترى بسازد و به خيال خود تبديل به احسن نموده باشد چون خبر به حاجى على كنى رسيد اين سوره را برايش نوشت :
بسم الله الرحمن الرحيم
الم تركيف فعل ربك باصحاب الفيل . الم يجعل كيدهم فى تجليل و ارسل عليهم طيرا ابابيل . ترميهم بحجاره من سجيل . فجعلهم كعصف ماءكول .
حاج على كنى با نقل اين سوره به شاه فهماند كه مسجد خانه خداست و كسانى كه بخواهند خانه خدا را خراب كنند، تباه مى شوند. شاه از خراب كردن مسجد صرفنظر كرد و دستور داد از محل موقوفات آن را ترميم كردند (105).

خود را به ستون مسجد بستند
سال نهم هجرت بود، به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر رسيد كه سپاه چهل هزار نفرى روم در تبوك (كه 610 كيلومتر با مدينه فاصله داشت ) نقل و انتقالاتى مى كنند و تصميم ضربه زدن به مسلمين را دارند.
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اعلام بسيجى عمومى كرد، با اينكه فصل تابستان و هنگام جمع آورى محصول بود و راه جبهه بسيار طولانى ، در عين حال سى هزار نفر از مسلمين همراه پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى سرزمين تبوك حركت كردند. سرانجام بدون درگيرى ، سپاه روم عقب نشينى كرد، و سپاه اسلام به مدينه بازگشت . سه نفر به نامهاى : ابولبابه - ثعلبه و اوس ، بر اثر سستى در سپاه اسلام شركت ننمودند. آياتى در مزمت متخلفين نازل شد، اينها آن آيات را شنيدند، بسيار ناراحت شده و پشيمان گشتند و يقين نمودند كه به هلاكت افتاده اند، هر سه نفر توبه كردند، و به مسجد رفتند و خود را به ستونهاى مسجد بستند و به گريه و زارى و مناجات با خدا پرداختند تا خداوند گناه آنها را بخشيد.
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از سفر جهاد بازگشت ، از حال آنها خبر گرفت ، گفتند: آنها سوگند ياد كرده اند كه خود را از ستون مسجد باز نكنند تا شخص پيامبر صلى الله عليه و آله چنين كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من نيز سوگند ياد مى كنم كه چنين كارى نكنم مگر اينكه خدا به من اجازه دهد. پس از مدتى آيه 102 سوره توبه نازل شد:
و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا عسى الله ان يتوب عليهم ان الله غفور رحيم :
و گروهى ديگر به گناهان خود اعتراف كردند، و اعمال صالح و ناصالح را به هم آميختند، اميد است خدا توبه آنها را بپذيرد و خدا آمرزنده و مهربان است .
طبق اين آيه ، توبه آنها پذيرفته شد و پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را از ستون مسجد باز كرد.
ابولبابه و دو تن ديگر به شكرانه قبولى توبه شان تصميم گرفتند همه اموال خود را به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آورده تا در راه خدا مصرف كنند همين كار را كردند و گفتند: دلبستگى به همين اموال ما را از شركت در جنگ بازداشت ، اكنون اينها را از ما بگير و در راه خدا به مصرف برسان .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هنوز دستورى در اين باره به من نرسيده است ، چيزى نگذشت كه آيات 103 تا 105 سوره توبه نازل شد، كه دستور داده بود قسمتى از اموال آنها را بگير. پيامبر صلى الله عليه و آله قسمتى از اموال آنها را گرفت و در راه خدا به مصرف رسانيد. و مطابق روايات ، پيامبر صلى الله عليه و آله يك سوم اموال آنها را گرفت و به مصرف رسانيد.
اين تابلو تاريخى بيانگر چند امر است :
1 - ماهيت در جهاد در اسلام
2 - توجه عميق مسلمين دست پرورده پيامبر صلى الله عليه و آله به امر عظيم جهاد
3 - ناراحتى شديد خطاكاران مسلمان كه چرا در جهاد شركت نكرده اند.
4 - توبه حقيقى آنها.
5 - جبران مالى آنها، بر اين اساس كه چون دلبستگى به مال آنها را از جهاد بازداشته بود، از همان اموال در راه خدا صرف نظر كردند (106).

جامعيت علمى قرآن
O و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء .
النحل /89
O و فرو فرستاديم بر تو كتاب را كه بيانگر هر چيزى است .
O ما فرطنا فى الكتاب من شى ء
انعام /38
O و فرو نگذاشتيم در كتاب چيزى را.
قال رسول الله صلى الله عليه و آله :
O من اراد علم الاولين و الاخرين فليور القرآن .
كنز العمال 1/548
O هر كه علم اولين و آخرين خواهد، بايد در قرآن بجويد.
قبل از آتش جهنم در آتش دنيا سوخت
از كسانى كه متهم به معارضه با قرآن هستند عبدالله بن مقفع را مى توان نام برد. او از نويسندگان و ادباى معروف قرن دوم هجرى است . مى گويند در آغاز مجوسى بود و بعد اسلام آورد، او احاطه كاملى بر لغت عربى و فارسى داشت و تعدادى از كتابهاى فارسى را به عربى ترجمه كرده كه از آن جمله كتاب كليله و دمنه بود. در مقدمه اى كه بر كتاب كليله و دمنه نوشته با صراحت تمام اظهار اسلام مى كند، ولى مى گويند كلمات زننده اى گاه و بيگاه از او شنيده مى شده كه بواسطه همانها بالاخره به دست سفيان بن معاويه مهلبى امير بصره كه ظاهرا خرده حساب هايى نيز با او داشت كشته شد. هنگامى كه سفيان مى خواست او را در تنور آتش بيفكند گفت :
من تو را مى كشم و هيچ ايرادى بر من نيست ، چون تو زنديقى و عقايد مردم را خراب كرده اى ! اين حادثه در حدود سال 145 هجرى اوايل خلافت بنى العباس روى داد (107).

آيه اى كه در مورد بلال بر پيغمبر نازل شد
بعضى نوشته اند وقتى بلال مؤ ذن پيغمبر صلى الله عليه و آله اذان مى گفت يهوديان او را مسخره مى كردند، چون بلال قيافه مناسبى نداشت ، سياه پوست بود و زبان او طورى بود كه ، حرف ش را درست نمى توانست تلفظ كند. بجاى اشهد، اسهد مى گفت و به همين جهت او را مسخره مى كردند! يهوديان مى گفتند: آدمى از اين بهتر پيدا نشد كه پيغمبر صلى الله عليه و آله او را به عنوان مؤ ذن خود انتخاب كرده است (108)؟
اما پيغمبر صلى الله عليه و آله مى خواست ، آن روز تبعيض نژادى را از بين برده و ارزشهاى معنوى را بالا ببرد، زيرا ارزشهاى آن زمان بر حسب ظواهر و مال و ثروت بود و بر عناوين اجتماعى تكيه مى شد. و پيغمبر صلى الله عليه و آله مى خواست در آن شرايط، آن مظاهر فريبنده را خرد كرده ، و ثابت كند ممكن است ارزشهاى انسانى و معنوى در چهره يك انسان سياه حبشى وجود داشته باشد. پس مى توان مؤ ذن پيغمبر صلى الله عليه و آله باشد. بهرحال ، چون مخالفين و يهوديان اعتراض مى كردند كه : اين كيست كه پيغمبر صلى الله عليه و آله او را فرستاده تا اذان بگويد؟ خداوند براى اينكه عملا نيز جواب آنها را داده باشد (109)، اين آيه را بر پيامبر نازل فرمود:
و من اسحن قولا ممن دعا الى الله و عمل صالحا و قال اننى من المسلمين (110)
چه كسى نيكو سخن تر خواهد بود، از كسى كه دعوت به سوى خدا كند و عمل صالح انجام دهد و بگويد من از مسلمانان هستم ؟
پيامبر فرمود: شما بلال را آدم پستى مى دانيد؟ ولى بدانيد كه اين كسى است كه زبان او كار مى كند و مطلب حق مى گويد، و بيان او هم بهترين بيانهاست . شايد هم اين آيه اشاره اى به اين معنى داشته باشد كه ، به گفتار نگاه نكنيد، بلكه به اعمال و حقايق توجه داشته باشيد.
امام على عليه السلام نيز فرموده است : انظرالى ما قال ، ولاتنظر الى من قال (111).
به گفتار بنگريد، نه به گوينده آن ، و اين آيه هم فرموده : شما به سخن نگاه كنيد، كه سخن حق و شعار توحيد است .

استخاره آيه الله حجت قدس سره شريف
حضرت آيت الله العظمى آقاى حجت از فقهاى نامدار شيعه و سالك الى الله بود. وى از چند سال قبل ، مرگ خود را پيش بينى كرده ، بنابراين روز به روز، كارهايش را مرتب و منظم مى نمود تا يك سال قبل ، به واسطه خوابى كه ديده بود به مرگ خود اشاره كرد. چند روز مانده به مرگشان براى همه خانواده و اطرافيان ايشان ، اين امر هم محسوس شد. آن بزرگوار، كسى را از پى نايب و دوست و وصى خود، حضرت حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد احمد زنجانى مى فرستد. پس از حاضر شدن ايشان ، در جمعى كه بعضى از فضلاى ديگر هم نشسته بودند، گفتند: مهر اسم مرا بشكنيد (مهرى كه با آن ، ذيل نامه ها و فتواها را امضاء مى كردند) آقايان گفتند: چرا؟ ايشان گفت : براى اينكه كسى بعد از من از اين مهر سوءاستفاده نكند. عرض ‍ كردند: حالا چرا؟ او گفت ، از اين كسالت ، خوب نخواهم شد، و اصرار كردند. ولى حاضران جلسه تفاءل به نيك نگرفته و انكار كردند. ايشان قرآن خواستند تا براى اين كار استخاره كنند همه منتظر و خواهان اين بودند كه آيه اى بيابد كه وعده بهبودى حال ايشان را بدهد، اما تا قرآن را گشود و به اول صفحه آن نگاه كرد، تبسم نمود. و با وجد و نشاط و انبساط فراوان ، اين آيه را خواند: له دعوه الحق (رعد، آيه 14)، آقا قرآن را به دست حاضرين داد و همه با شگفتى ديدند كه اول سطر آيه كريمه له دعوه الحق بود.
پس ، ايشان را قانع كردند كه مهر را نشكند بلكه در ظرفى لاك و مهر، گرفته شد و به نحو امانت نزد آقاى زنجانى بماند. ايشان اجازه داده و قيچى خواستند تا بند آن را از گردن خودشان ببرند. حاضرين ، متاءثر از اين عمل ، ولى خود با روح باز، بند را بريد و مكرر مى گفتند: له دعوه الحق ، له دعوه الحق . پس از آن ، آقاى حاج غلامحسين اتفاق ، وكيل خود در تهران را خواست و در حضور آقاى زنجانى و بعضى ديگر، موجودى خود از وجوهات را حواله نمود كه به طلاب تبريز و نيز مبلغ دو هزار تومان براى چاپ كتاب الغدير آيت الله امينى بدهد.... از اول روز دوشنبه - و حتى قبل از آن - از هنگام ظهر مى پرسيدند، مثل كسى كه در نزديك ظهر، كار مهمى داشته باشد. حاضرين ، تصور مى كردند كه ايشان به خاطر نماز، سراغ ظهر را مى گيرند، تا اينكه در روز دوشنبه سوم ماه جمادى از يكى از دامادهايشان پرسيدند: امروز چند شنبه است ؟ او از پريشانى خاطر، اشتباه كرد و گفت : امروز يك شنبه ، دوم ماه است . آيت الله به زبان تركى از روى تعجب گفتند: پى (پى ، واژه اى تركى است كه در مواقع تعجب بكار مى برند). در اين موقع ، يكى ديگر از بستگان و نزديكانش گفت : خير، امروز دوشنبه ، سوم ماه است . حضرت آيت الله حجت - رحمه الله عليه - چون حساب خود را روشن و مطابق ديد، خوشحال شد و سر را به تصديق حركت داد و باز پرسيدند: چه وقت است و چقدر تا ظهر مانده ؟ آنگاه به فرزند برومند خود، جناب حجه الاسلام سيد حسن حجت دستور دادند براى من عديله بخوان . ايشان هم خواندند و اعتقادات مكرر نمودند تا رسيدند به استودعك دينى مكرر گفتند: خدايا دينم را به تو سپردم پس از عديله تربت سيدالشهداء - عليه السلام - طلبيده و قدرى ميل كردند و گفتند: آخرزادى من الدنيا التربه اوتربه الحسين .
حضرت آيت الله حاج شيخ مرتضى حائرى يزدى ، گفتند: من خدمت ايشان ، حاضر بودم و ديدم و شنيدم كه فرمود: در را باز كنيد، جدم على عليه السلام به عيادت من مى آيد.
من كرارا ديدم كه آيت الله زاده حائرى ، غبطه مى خورد و حسرت مى برد و به نحوه مردن آيت الله العظمى حجت ، و مى گفت : هنوز چنين مردنى نديدم . و به گفته واعظ شهيد آقاى حاج انصارى قمى ، اين گونه مردنها واقعا سرقفلى دارد. (112)
پيامبر از مردم پيمان گرفت
وقتى كه آيه 23 سوره شورى : قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى (بگو از شما پاداشى براى رسالت نمى خواهم جز دوستى با خويشان )، نازل شد (113) پيامبر صلى الله عليه و آله مردم را جمع كرد و ايستاد و خطاب به آنها فرمود: خداوند براى من بر شما چيزى را واجب كرده ، آيا آنرا ادا مى كنيد؟ كسى پاسخ نداد و اين سخن پيامبر سه بار تكرار كرد و كسى جواب نداد، پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها فرمود: آن چيز طلا و نقره و غذا نيست ، در اين وقت گفتند: بگو چيست ؟ فرمود: خداوند اين آيه ( 23 شورى ) را نازل كرده است . گفتند: ما آن را مى پذيريم . امام صادق عليه السلام مى فرمايد: سوگند به خدا از آن همه جمعيت هيچكس ‍ جز هفت نفر به آن عهد خود وفا نكردند. آن هفت نفر عبارتند از سلمان ، ابوذر، مقداد، عمار، جابر بن عبدالله انصارى ، بيت (غلام رسولخدا) و زيد بن ارقم . (114)
معنى سبحان الله
شخصى از عمر بن خطاب پرسيد: تفسير كلمه سبحان الله چيست ؟
عمر گفت : در باغ (اشاره به باغى كه در آنجا بود) مردى هست كه وقتى سؤ ال كنى ، پاسخ مى دهد، و وقتى سكوت كنى ، آغاز به سخن (در راه آموزش )، نمايد.
آن شخص به باغ رفت و ديد حضرت على عليه السلام در باغ مشغول كار است ، به حضورش رفت و عرض كرد: معنى سبحان الله چيست ؟
على عليه السلام فرمود:
سبحان الله ، تعظيم مقام بلند و با عظمت خداست و منزه دانستن خداست از آنچه مشركان مى پندارند و وقتى كه بنده اى اين كلمه را مى گويد، همه فرشتگان بر او درود مى فرستند (115).
پيامبر بعد از نزول آيه زكات او را قبول نكرد
ابى امامه باهلى گفت : ثعلبه بن حاطب انصارى خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمده عرض كرد: يا رسول الله دعا كن خداوند به من ثروتى عنايت كند. فرمود: ثعلبه مقدار كمى كه سپاسگزارى آن را بكنى ، بهتر از ثروت زياد است كه توان سپاس آن را نداشته باشى . ثعلبه رفت ، باز دومرتبه مراجعه نمود و تقاضاى خود را تكرار كرد اين بار به او فرمود: ترا پيروى و اقتدا به من نيست ؟ به خدا سوگند اگر بخواهم كوهها برايم طلا شود و در اختيارم باشد خواهد شد. باز رفت ، سومين بار مراجعه نموده ، گفت : برايم دعا فرما لئن رزقتى الله مالا لا عطين كل ذى حق حقه اگر خدا مرا ثروتى بدهد هركه را حقى در آن مال باشد حقش را خواهم داد. آن جناب دعا كرد: خدايا به ثعلبه مالى عنايت كن . چند گوسفند تهيه كرد. كم كم گوسفندان او چنان رشد رو به افزايش گذاشتند كه شبيه موران توليد مثل مى نمودند (ابتدا ثعلبه تمام نمازهاى خود را پشت سر پيغمبر صلى الله عليه و آله به جا مى آورد)، بعد كه گرفتاريش زياد شد فقط ظهر و عصر را به مسجد مى آمد. بقيه نمازها را در محل گوسفندان مى خواند. اشتغال ثعلبه از زيادى گوسفندان كار را به جايى رسانيد كه روز جمعه به مدينه مى آمد و نماز جمعه را مى خواند كه آنهم بعد از مدتى ترك شد و روز جمعه نيز ديگر نمى آمد. بعضى روزها بر سر راه مى آمد از عابرين اخبار مدينه را مى پرسيد. روزى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله جوياى حال ثعلبه شد، گفتند: گوسفندان او به اندازه اى زياد شده كه در اين نزديكى ، محلى كه گنجايش آنها را داشته باشد، نيست . سه مرتبه فرمود: واى بر ثعلبه ، واى بر او. آيه زكات نازل شد. پيغمبر صلى الله عليه و آله دو نفر يكى از بنى سليم و ديگرى از جهنيه انتخاب نمود و دستور گرفتن زكات را براى آنها نوشت و فرمود: پيش ثعلبه و مرد ديگرى از بنى سليم برويد زكات مال آنها را بگيريد. پيش ثعلبه آمدند نامه پيغمبر صلى الله عليه و آله را برايش خواندند و درخواست زكات كردند. ثعلبه فكرى كرده گفت : اين جزيه يا شبيه جزيه است فعلا برويد از ديگران كه گرفتيد، برگرديد. پيش مرد سليمى رفتند، از جريان مطلع شد از بهترين شترهاى خود انتخاب نمود سهميه زكات را داد. به او گفتند: ترا امر نكرده اند شترهاى ممتاز را انتخاب كنى . گفت : من خود مايلم اين كار را بكنم . به ديگران نيز رجوع كرده ، زكات را گرفتند، آنگاه پيش ‍ ثعلبه برگشتند. گفت : نامه را بدهيد ببينم . پس از خواندن ، باز پاسخ داد كه اين جزيه يا شبيه آنست . برويد تا من در اين باره فكر كنم . فرستادگان خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمدند، قبل از نقل جريان ، آن جناب فرمود: واى بر ثعلبه و براى سليمى دعا كرد.
تفصيل پيش آمد را آنها عرض كردند، اين آيه بر پيغمبر صلى الله عليه و آله نازل شد:
و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنكونن من الصالحين . قلما آتاهم من فضله بخلوا به تولوا و هم معرضون فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه . بما اخلفوالله ما و عدوه و بماكانوا يكذبون .
يكى از خويشاوندان ثعلبه هنگام نزول آيه ، حضور داشت جريان را شنيده پيش ثعلبه رفت ، او را از نزول آيه آگاه كرد. ثعلبه خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله شرفياب شد تقاضا كرد زكاتش را قبول فرمايد. آن جناب فرمود، خدا امر كرده زكات ترا نپذيرم . ثعلبه از آشفتگى و ناراحتى خاك بر سر مى ريخت . پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين كفر عمل خودت هست . ترا امرى كردم نپذيرفتى . ثعلبه به جايگاه گوسفندان برگشت .
پيغمبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفت و زكات او را قبول نكرد. بعد از درگذشت آن حضرت ، به ابوبكر مراجعه نمود. او نيز گفت : چون پيغمبر نپذيرفته ، من هم نخواهم گرفت . در زمان عمر آمادگى خود را براى پرداخت زكات اعلام كرد. عمر هم نپذيرفت . خلافت به عثمان رسيد، به او نيز مراجعه كرد از گرفتن امتناع ورزيد. در زمان عثمان از دنيا رفت . گويند ثعلبه از كسانى بود كه در جنگ بدر حضور داشت . (116)
دو آيه اسيرى را آزاد كرد
عوف بن مالك اشجعى پسرى داشت كه اسير مشركان شده بود. مخفيانه نامه اى به پدرش نوشت كه من در بند هستم و در شدت گرسنگى به سر مى برم در تنگناى سختى قرار دارم ماجراى مرا به پيامبر خبر بده . وقتى نامه پسر بدست عوف رسيد، عوف جريان را به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به او فرمود: جواب نامه او را بنويس و او را به تقوى و توكل به خدا توصيه كن و براى او بنويس هر صبح و شام اين آيه را بخواند:
لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين رئوف رحيم - فان تولوا فقل حسيى الله لا اله الا هو عليه توكلت و هو رب العرش العظيم . (117)
رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مؤ منين رئوف و مهربان است . اگر آنها روى از حق برگردانند (نگران مباش ) بگو، خداوند مرا كفايت مى كند. هيچ معبودى جز او نيست ، بر او توكل مى كنم و او پروردگار عرش بزرگ است .
عوف همين مطلب را براى پسرش نوشت . پسر هر صبح و شام دو آيه فوق را خواند و توكل به خدا نمود تا اينكه روزى در حالى كه نگهبانان غافل بودند بند پايش را گشود و به بيابان گريخت و از شترهاى كفار يك شتر را گرفت و بر آن سوار شد و خود را به مدينه رسانده به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و جريان خود را نقل كرد و سپس گفت : آيا اين شتر براى من حلال است ؟
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آرى حلال است و اگر بخواهى خمسش را مى گيريم . آنگاه آيه (2 و 3) سوره طلاق نازل شد كه :
من يتق الله يجعل له مخرجها و يرزقه من حيث لا يحتسب و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شيى قدرا .
كسى كه از خدا بترسد و تقوى پيشه كند خداوند راه گشايشى بر وى باز مى كند و به او از جايى كه گمان ندارد روزى مى رساند و كسى كه به خدا توكل كند خدا او را كافى است . بى گمان خدا امر او را تكميل مى كند و خداوند براى هر چيزى اندازه اى قرار داده است (118).

 

next page

fehrest page

back page