ستاره‏هاى فضيلت جلد سوم

محمد باقر مدرس

- ۸ -


يهود يا يأجوج و مأجوج بشر

صفات يهود به بيان قرآن

يهود كه تناسب انتساب آنان به (يهودا) پسر يعقوب (يهود) گفته ميشود بجهت انتساب به حضرت يعقوب (اسرائيل‏الله) بنى‏اسرائيل گفته ميشود و بمناسبت آنكه كوه صهيون در شهر اورشليم واقع است و هيكل سليمان و مسجد اقصى و صخره نيز در همان كوه واقع است صهيونى شناخته شده‏اند و يا صهيونيسم نام حزبيست بنام همان كوه275.
قومى هستند وحشى، سفاك و بى‏غيرت. و ما بيان اوصافى كه قرآن خبر داده مبادرت ميكنيم و مهمترين آنها در هشت صفت ناانسانى خلاصه ميشود:
1- قاوت و توحش: سنگدلى آنها را قرآن به سنگ تشبيه ميكند و مى‏گويد باز از سنگ گاهى ترشحات حياتى و مواد نافع بر بشر عايد مى‏شود ولى از يهود نفعى، ترحمى بر بشر نميشود.
ثم قست قلوبكم من بعد ذالك فهى كالحجارة اواشد قسوة و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء276
و گاهى يهود را لعن و توبيخ به عهد شكنى و خيانت و تحريف و جعل اكاذيب ميكند.
فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسية يحرفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظاً مماذكروابه و لاتزال تطلع على خائنه منهم الاقليلا منهم (مائده / 13).
قساوت قلب آنها را تاريخ در تمام ادوار خود آفتابى كرده است همانها بودند كه بسال 117 م روميها و يونانيها را از دم شمشير گذرانيدند و سپس خونشان را آشاميدند و گوشتهايشان را خوردند استخوانها را قطعه قطعه كرده به سگها دادند، تعداد مقتولين به (000/220) نفر رسيد.
و همانند آنرا نيز (در مصر و قبرس) انجام دادند و در سافل از شهرهاى اسپانيا يكصد و سى و هشت مسيحى را اول مجروح و زخمى كردند سپس زنده بگور نمودند بطوريكه دستهايشان بروى زمين ظاهر بود277.
اين قساوت بقانون وراثت به نسل موجود رسيده و حتى در همين جنگ 1967 كه اسرائيل به بيت‏المقدس چيره شدند به يك آبادى بزرگى هجوم بردند مردم بيگناه بمسجد پناه بردند غافل از آنكه يهود بمسجد حرمتى نميگذارد، درست وقتيكه همه داخل مسجد شدند، هلى كوپترها برفراز مسجد ظاهر شده دهها تن مواد منفجره بمسجد ريخته همه را سوزاندند، اين خبر را راديوها و روزنامه‏ها و جرائد منتشر ساختند.
2- كشتن انبياء: پيغمبر كشى يكى از خبيث‏ترين اوصاف زشت يهود است كه قرآن مجيد خبر داده ولقد آتينا موسى الكتاب و قفينا من بعده بالرسل و آتينا عيسى بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس افكلما جائكم رسول بما لاتهوى انفسكم استكبرتم ففريقاً كذبتم و فريقاً تقتلون278.
و در همان سوره آيه 91 گويد: قل فلم تقتلون انبياء الله من قبل ان كنتم مؤمنين.
و در سوره مائده آيه 70 گويد: لقد اخذنا ميثاق بنى‏اسرائيل و ارسلنا اليهم رسلاكلما جائهم رسول بما لاتهوى انفسهم فريقاً كذبوا و فريقاً يقتلون.
جاى شگفت است پيغمبر كشى بين آنان بجائى رسيده بود كه بنا بگفته تاريخ و روايات، يهود مابين طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پيامبر را سر مى‏بريدند و سپس دكانها را باز كرده مشغول داد و ستد ميشدند گويا هيچ كارى نكرده‏اند از جمله پيامبرانى كه بدست آنها بقتل رسيده است يحيى و زكريا بودند بخاطر آنكه آنها را از فحشاء و منكرات منع ميكردند و براى هارون مقدمات قتل را آماده كردند و براى عيسى چوبه‏هاى دار نصب نمودند و پس از فتح خيبر همسر اسلام بن مشكم، يهودى كه بصورت ظاهر اسلام آورده بود در ذراع سرخ شده گوسفند سم داخل كرد و بخدمت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آورد و بشربن براء قطعه‏اى از آن گوشت خورد و همانجا افتاد و مرد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از دهان بيرون انداخت279.
3- دروغ و افتراء و تحريف يهود: بنا بگفته قرآن ملوث‏ترين اقوام وحشى روى زمين هستند.
من الذين هادوا سماعون للكذب سماعون لقوم آخرين لن يأتوك يحرفون الكم من بعد مواضعه (مائده 41-42).
و در سوره آل عمران آيه 71 گويد: يا اهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق و انتم تعلمون.
من الذين هادوا يحرفون الكم عن مواضعه و يقولون سمعنا و عصينا واسمع غير مسمع وراعناً لياً بالسنتهم و طعناً فى الدين280
.
4- مكر و خدعه يهود: اين دو (صفت) دو عصاى محكمى است كه هميشه يهود در كارهاى خويش بر آن تكيه ميكند اين دو وصف سرشتى است در طبيعت هر يهودى در هر كجا و در هر كارى كه انجام مى‏دهند.
قرآن ميفرمايد: و مكروا و مكرالله و الله خير الماكرين281.
و در سوره مائده آيه 41 گويد: يا ايها الرسول لايحزنك الذين يسارعون فى الكفر من الذين قالوا آمنا بافواههم ولم تؤمن قلوبهم.
اى پيغمبر محترم ترا غمگين نسازند آنانكه بسوى كفر چهار نعل ميروند و در ظاهر تظاهر به ايمان ميكنند و در حقيقت دلهايشان عارى از ايمان است.
5- ثروت پرستى و مال اندوزى يهود: از زمان موسى (عليه السلام) هنگامى كه وى براى آوردن الواح بكوه طور رفت و سامرى گوساله‏اى از طلا و نقره ساخت و به او ستايش كردند از همان وقت تا امروز مال و ثروت يگانه معبود يهود است.
هر فرد يهودى سعى ميكند كليه ثروت دنيا را تحت اختيار خود در آورد و از اين راه به رقبه مردم مالك باشد.
قرآن در سوره بقره آيه 92 اين معنى را توضيح داده و مى‏فرمايد: و لقد جائكم موسى بالبينات ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون
و در سوره مائده آيه 62 گويد: وترى كثيراً منهم يسارعون فى الائم و العدوان و اكلهم السحت لبئس ماكانوا يعملون
6- پيمان شكنى و خدعه يهود: اگر بنا شود يك مجسمه از پيمان شكنى ريخته شود بايد مجسمه يهودى ريخته شود چه پيمانها كه زير پا نهادند و چه عهدها كه شكستند.
هنگامى كه پيامبر اسلام خندق را حفر كرد، و سپاه مهاجم از عبور آن بازماندند، يهود (بنى قريضه) كه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پيمانى داشتند كنفرانس عاجلانه‏اى تشكيل دادند و باين نتيجه تصميم گرفتند كه از يك سوى متناسب به سپاه اسلام بتازند و از سوى ديگر سپاه مهاجم حمله كنند تا اسلام را يكمرتبه ريشه كن سازند و در همان تصميم بودند و لكن با عنايت غيبى سپاه مهاجم شكست خورده بدون نتيجه برگشتند.
پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) با دستور وحى آسمانى بنى قريضه را محاصره كرد! و پس از 25 روز تسليم شدند و هفتصد مرد جنگجو را با سارت گرفته پيش پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) آوردند حضرتش فرمود هر كس را مى‏خواهيد انتخاب كنيد تا درباره تنبيه شما رأى دهد همه آنها سعد بن معاذ را كه سابقاً از همان قبيله خائن بود انتخاب كردند.
سعد كه به فطرت يهود وارد بود امر كرد تمام مردها را گردن زدند و زنهايشان را اسير گرفتند، قضاوت سعد كه به سمع مبارك رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيد فرمود بخدايم قسم حكم تو مطابق حكم خداوند است282.
7- فساد اخلاق: افساد و اخلالگرى يكى از عادات و رسوم شرافتمندانه پيشرفت يهود است و بقول هيتلر هردملى را در دنيا بشكافتيد خواهيد ديد كه ميليونها يهودى داخل آن مشغول افسادند283.
قرآن لعن انبياء گذشته را نسبت به بنى اسرائيل درباره اعمال فاسد و كارهاى ناپسند آنها حكايت ميكند: لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود و عيسى بن مريم ذالك بماعصوا و كانوا يعتدون، كانوا لايتناهون عن منكر فعلوه ليئس ماكانوا يفعلون284.
8- رباخوارى: قرآن مجيد رباخوارى آنان را بصورت زشت بيان كرده فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم و بصدهم عن سبيل الله كثيراً واخذهم الربا و قدنهوا عنه واكلهم اموال الناس بالباطل واعتدنا للكافرين منهم عذاباً اليماً285.

اسرائيل كيست و فلسطين كجاست

يعقوب فرزند اسحاق كه او را اسرائيل يعنى بنده خدا گويند دوازده پسر داشت كه چهارمى آنان بنام (يهودا) بود.
اين خانواده كه در كنعان فلسطين286 سكونت داشتند پس از حادثه حضرت يوسف كه (يهودا) هم در آن شركت داشت در سال 1740 قبل از ميلاد سرزمين كنعان را بعزم مصر ترك گفتند.
آنروزها مصر كشور پر جمعيت و با ثروتى بود و هر كس بر آن حكومت ميكرد چنان بود كه بر جهان سلطنت دارد.
هنگاميكه براداران يوسف وارد اين سرزمين شدند حضرت يوسف پادشاه آنجا بود و از اين نظر آنان زندگى بسيار با شكوهى بهم زدند و كم‏كم تعدادشان از هزار تجاوز كرده و قبائل متعددى را تشكيل دادند.
اين قبيله‏ها سالهاى درازى را در امن و امان بسر ميبردند تا آنكه زمان فرعون فرا رسيد و چون ميان او و قبائل بنى‏اسرائيل عداوت ديرين بود آنها را ذليل كرده و بگفته سوره بقره آيه 49 مردهايشان را كشته و زنان را باسيرى ميبرد287 و اين وضع نكبت بار و شكنجه‏هاى طاقت فرسا ادامه داشت.
تا آنكه بسال 1213 قبل از ميلاد حضرت موسى مبعوث گرديد روحهاى پژمرده آنها را جوان كرده و جانهاى خسته و فرسوده آنها را از قيد اسارت آزادى بخشيد.
اما اين پيامبر بزرگ در برابر اين خدمات از آنها چه بلاهائى ديد و چه آزارهائى كشيد براى نمونه يكى از آن پاداشهاى ننگين را متذكر مى‏شويم.
شبى كه حضرت موسى و بنى‏اسرائيل مصر را مخفيانه ترك گفتند و بر سر رود نيل رسيدند موسى (عليه السلام) با عصاى خود آبها را روى هم ريخته در لابلاى رود راهى نمايان شد288.
موسى (عليه السلام) دستور داد همگى از همان راه وارد رود نيل شوند و بگذرند ولى آنها يكصدا گفتند ما دوازده قبيله‏ايم و هر قبيله‏اى عادات و رسوم بخصوصى دارد بنابراين بايد دوازده رشته راه باشد تا فرمان ترا اجرا كنيم.
موسى (عليه السلام) بدريا اشاره نمود دوازده رشته راه باز گرديد ولى باز آنان يكقدم پيش نرفتند و گفتند بايد ديوارهاى آب مشبك شود تا ما همديگر را ببينيم با در خواست موسى همچنين شد.
باز وارد نشدند كه بايد زمين خشك شود پاهاى ما گل آلود نشود با امر خدا همانطور گرديد باز ايستادگى كردند كه موسى ميخواهد ما را در دريا غرق كند.
اينجا بود كه موسى لبخند تلخى بر لبانش نقش بست و با يكدنيا دهشت وارد دريا شد و پيشاپيش آنها براه خود ادامه داد.

صحراى سينا و غذاى آسمانى

وقتى كه بنى‏اسرائيل از رود نيل خارج شدند و به صحراى سينا رسيدند بموسى گفتند كه ما را از آشيانه خود بيرون كردى در صحراى شين‏زار سكونت دادى اين چه رفتارى است كه با ما ميكنى ما احتياج به آب و علف و خوراك و پوشاك داريم.
بصراحت قرآن خداوند از آسمان براى آنان طعام فرستاد و ابرى به آنان سايه مى‏انداخت289.
ولكن پس از مدتى به موسى اعتراض كردند و گفتند از خدايت بخواه بما از محصولات زمين مانند پياز، عدس، خيار، سير، (تره بار) از زمين بيرون آورد.
فادع لناربك يخرج لنامما تنبت الارض من بقلها و قثائها و فومها و عدسها و بصلها قال اتستبدلون الذى هوادنى بالذى هو خير290 اهبطوا مصراً فان لكم ماسئلتم و ضربت عليهم الذلة و المسكنة (بقره آيه 61).
موسى (عليه السلام) گفت پس داخل يكى از اين قريه‏هاى نزديك شويد و آنچه ميخواهيد خود بكاريد ديگر خدا براى شما طعامى نخواهد فرستاد و آنان نافرمانى كردند و دچار عقوبت شدند كه چهل سال در صحراها و بيابانها سرگردان بودند و آنها كه با موسى از مصر بيرون آمده بودند آرزوى شهر را بگور بردند و نوه و نواده‏هايشان بايوشع بن نون وصى موسى داخل شهر كنعان شدند291.

حكومت يهود از طالوت تا امروز

نخستين دولتى كه يهود تشكيل داد وقتى بود كه طالوت با انتخاب وحى آسمانى در حوالى 1090 - 1055 قبل از ميلاد پادشاه آنها شد292 و پايتخت خود را (حبرون) خليل قرار داد ولى چون داود (عليه السلام) پادشاه گشت پايتخت را بسال 1049 ق . م به يبوس (بيت المقدس) انتقال داد.
سليمان (عليه السلام) فرزند داود كه پس از پدرش مقام نبوت و سلطنت را حائز گرديد بزرگترين رفاه و آرامش نصيب مردم شد و هيكل سليمان را او بنا كرد و مدت هفت سال مهندسين مصر، الجزيره، فينيقيا در آن كار كردند.
پس از مرگ سليمان حوالى سال 932 ق.م دولت آنها بدو قسمت تقسيم شد يكى در شمال كه پايتختش سامره (نايلس) بود و ديگرى در جنوب كه پايتختش اورشليم بيت المقدس و اين دو دولت دويست سال با هم جنگيدند تا آنكه سرحون امپراطور آشوريها بسال 722 ق.م بر آنها چيره گشت و فرمان داد همه يهود را از آن منطقه بيرون راندند293.
در حدود سال 616 ق.م كلدانيان كه نينواى را تسخير كردند يهود براى بهم زدن ميان آنها و مصريان كه بر كنعان زادگان نياكان يهود حكومت داشتند سخت مشغول فعاليت شدند و توانستند بين آنها جنگ دامنه‏دارى ايجاد كنند.
بالاخره جنگ بسال 562 ق.م بنفع پادشاه بابل پايان يافت بنو خذنصر پادشاه بابل بانتقام يهود اورشليم را ويران كرد و هيكل سليمان را نابود نمود و همه را دست بسته به بابل سوق داد و معروف به اسيران بابل شدند.
تا آنكه بسال 516 ق.م كورش پادشاه ايران كه مادرش يهودى بود آنها را از اسارت نجات داد و هيكل را دوباره بنا كرد294.
در سال 70 ميلادى قيطس رهبر معروف رومانى اورشليم را خراب كرده و هرچه يهودى بود باسارت گرفت و به (رم) فرستاد.
بسال 125 ميلادى امپراطورى رومانى بر آنها هجوم كرد باز اورشليم را خراب كرده و پانصد هزار يهودى را بقتل رسانيد و پنجاه هزار نفر اسير گرفت295.
بدوران سلطنت ادريانوس پادشاه روم 117 - 138 م يهود 135 بار شورش كردند ولى پيروز نشدند پادشاه مجدداً اورشليم را خراب كرده و بجاى آن شهرى بنام (ايليا) بنا كرد296.

ناله يهود در فراق فلسطين و ديوار گريه‏

يهود هميشه در فراق فلسطين گريه و زاريها داشتند حائط مبكى يا ديوار گريه كه در شهر بيت‏المقدس است شاهدزنده بر اين صحنه است و بعد از قرنهاى متمادى پس از شكست مسلمانان بسال 1948 ميلادى گريه‏هاى شوق آورى در پاى همان ديوار از علما و سران يهود و نخست وزير سابق اسرائيل شنيده شد297.
مقدمات تسلط يهود به اين اراضى بسال 1097 ميلادى در لندن پى‏ريزى شده بود و در جنگ جهانى اول كه رهبران بريتانيا از ترس بخواب نميرفتند و سعى ميكردند امريكا را وارد جنگ كنند و چون سياست امريكا بدست يهود بود ناچار بدامن آنان چنگ زدند و يهودان امريكا از بريتانيا تعهدى گرفتند كه در مقابل شركت امريكا در جنگ بريتانيا دولتى براى يهود در فلسطين تشكيل دهد و اين عهد نامه در 2 نوامبر 1917 درست يكسال پيش از سقوط عثمانى و احتلال فلسطين از طرف انگليس بامضا رسيد ولى مسلمانان پس از احتلال از آن پيمان باخبر شدند.
بريتانيا پس از 1922 (هربرت حموئيل) يهودى را بعنوان نماينده بفلسطين اعزام نمود و اين مرد مدت پنجاه سال سابقه در سرزمين فلسطين داشت و در دوران نمايندگى خود تعداد ششصد هزار يهودى مهاجر را در اين منطقه سكونت داده و پست‏هاى مهم را به آنها واگذار كرد و هرچه زمين بود با تطميع در مقابل پول گزاف و يا بزور سرنيزه از عرب‏ها خريدارى كرده بدست يهود داد و امتياز تجارت خارجى را منحصرا به يهود اختصاص داده و حمل سلاح را بر عرب‏ها ممنوع كرد در صورتيكه تسهيلات فراوانى براى يهود نسبت به خريد اسلحه مبذول ميداشت298.
كسى قدرت نداشت از اين مقوله حرفى بزبان آورد، حتى يكى از كارمندان دولت بريتانيا وقتى خواست بدولت خود گزارشى راجع بزمين دزدى يهود مخابره كند فورا از كار بركنار شد299.
در اوائل جنگ جهانى اول همه فهميدند كه چه سياستى در پس پرده وجود دارد و لذا شريف حسين امير مكه نامه‏اى در 14 يوليو 1915 برهبران بريتانيا نوشت و از آنها درخواست كرد كه مرزهاى كشورهاى عربى را تعيين كنند در اين زمينه نامه‏هائى رد و بدل شد و براى سرگرمى شريف حسين اطمينان دادند كه فلسطين جزو كشورهاى عربى و مرزهاى آن معين خواهد شد300.
در همان دوران جنگ جهانى اول بريتانيا تمام درهاى فلسطين را بروى مهاجرين يهود باز كرد بطوريكه از آلمان و امريكا و ساير كشورها بمانند مور بكشور فلسطين سرازير بودند و بريتانيا با تمام قوا در حمايت آنها ميكوشيد و از هر گونه توطئه و شورش از طرف عربها جلوگيرى ميشد و منظور اين بود كه زمينه بتمام جهات براى تشكيل دولت اسرائيل بمرور زمان طبيعى گردد301.
تا اينجا بريتانيا بازيگر ميدان بود ولى از اين ببعد امريكا وارد كار شده و سرانجام اسرائيل بدست او تأسيس شد.

سلطنت يهود از مرحله نطفه بصورت جنين‏

در 14 مايو 1948 ميلادى قواى بريتانيا از فلسطين خارج شدند و اراضى را به اسرائيل تحويل دادند و قبل از خروج آنان امريكا و انگليس سپس شوروى و رفقاى آن اسرائيل را برسميت شناختند و بگفته علوبه در كتاب خود فلسطين و الضمير الانسانى شوروى و امريكا در هيچ موضوعى اتفاق نكردند جز در رسمى شناختن اسرائيل. و در نتيجه اين اعتراف غير منتظره جنگ خونين بين اعراب و اسرائيل شروع شد.
اين را هم بايد گفت كه سران لشكرهاى عربى در آن جنگ خيانت كردند و در عوض آنكه زمينهاى فلسطين را از يهود بگيرند زمينهاى زيادى هم بانها دادند و در نتيجه جنگ بنفع يهود تمام شد مثلا اگر جنگ نميشد يهود فقط بر 5/3 ميليون دونيم سيطره داشتند در حالتيكه پس از جنگ 1948 زمينهاى اسرائيل به (023/027/27) دونيم رسيد302.
آوارگان اين جنگ يك ميليون انسان بودند! و املاكى كه مسلمانان از دست دادند نودوپنج ميليارد ريال (000/000/000/95) در سال منافع داشت.
اسرائيل پس از جنگ تعداد 202 قريه را تغيير داد و بيش از 200 مسجد را خراب كرده و اكثر مقابر را نبش نموده و سنگهاى مقابر را دزديده به يهود فروختند303.
اين خسارت كه بمسلمانان فلسطين از نظر مالى و جانى و روحى خلاصه مادى و معنوى وارد آمد نسبت بسهم به ملل اروپا و كشورهاى جنگنده در جنگ جهانى دوم وارد نگرديد زيرا بنا بگفته تاريخ مخارج جنگ جهانى دوم از نظر ارقام نقدى و آمارى نسبتاً دقيقى از كشته‏شدگان و خسارت معنوى در دست است.
فقط ده ميليون سرباز در ميدان جنگ كشته شدند.
تلفات جانى امريكا در اين جنگ به 194/068/1 نفر بالغ گرديد
آلمان 000/750/3 نفر
شوروى (000/000/3 نفر
ژاپن (000/500/1 نفر
از همه كمتر انگليسيها بودند ((000/400 نفر
در حدود 12 ميليون نفر تلفات مردم كشورى و جنگجويان غير نظامى و سازمانهاى دفاع پنهانى بود كه بوسيله بمباران‏هاى هوائى يا كشتارهاى دسته جمعى از بين رفته‏اند بنابراين علاوه بر اين تلفات جبهه‏ها قريب به سى‏وپنج ميليون نفر آسيب جانى ديدند و چندين ميليون در اروپا و خاوردور آواره شدند.
مخارج اين جنگ نيز مانند تعداد تلفات آن سرسام آور است و ارقام آن با ميليارد سنجيده ميشود.
امريكا 000/000/491/341 دلار
بريتانيا 000/000/000/120 دلار
شوروى 000/000/000/192 دلار
آلمان 000/000/000/272 دلار
ايتاليا 000/000/000/94 دلار
ژاپن 000/000/000/56 دلار304
حالا داورى بخود شما محول ميشود اين خسارت را به نسبت افراد و ثروت كشورها مقايسه كنيد آن وقت است كه خواهيد گفت كه در تاريخ بشر چنين اجحاف و ستمگرى كمتر ديده شده است.
از طرفى جنگهاى جهانى بعد از پايان به همه آثار سوم خود بتدريج پايان داده ولكن اسرائيل اين مهمان ناخوانده، اين آدمخوارهاى انسان نما هنور هم قريب بيست سال است كه اين سرزمين را اشغال كرده‏اند و از مسلمانان دست برنميدارند بسال 1967 چه تلفاتى دادند و بيت‏المقدس با آنچه از شهر اورشليم در دست مسلمانان بود و بسيارى از شهرهاى ديگر از اردن تصرف كردند و از كشور سوريه اراضى مهم و كوههاى جولان را به تصرف آوردند و از مصر صحراى سينا با آن وسعت كه چند برابر متصرفات اسرائيل بود تصرف كردند و در اين جنگ بدنياى انسانيت روشن گرديد كه دولت امريكا با عرب طرف حساب است.

نظرى به جنگ شش روزه‏

شايد وقايع و چگونگى جنگ اخير اسرائيل و اعراب تا هنوز بر خيلى‏ها روشن نباشد و يا آنكه حقايق را وارونه شنيده باشند براى توضيح مطلب و بيان عوامل و اسباب شكست اعراب بطور فهرست شرحى در اختيار دوستان گذارده ميشود:
دولت مصر اوائل ژوئن ماه 1967 دستور داد قطعات زيادى از نيروهاى خود را از (كانال سوئز) عبور داده و در صحراى سينا متمركز نمايند و بلافاصله مصر از سازمان بين‏الملل درخواست كرد كه اسرائيل نيروهاى خود را از مرزهاى مصر بردارد.
و اعلام كرد كه از اين ببعد كشتى‏هاى اسرائيل مجاز نخواهند بود كه از خليج عقبه عبور كنند و كشتى‏هاى ساير كشورها در صورت عبور تفتيش خواهند شد.
جمال عبدالناصر علت اين عمليات را چنين شرح داد (دولت شوروى بماخبر داده كه اسرائيل قصد دارد با يك يورش خونين سوريه را تحت تصرف درآورد و اين عمل اسرائيل ما را واداشته كه آمادگى خود را براى دفاع از سوريه و تأديب اسرائيل اعلام كنيم305).
و از طرفى بستن خليج عقبه بر كشتيهاى اسرائيل، اقتصاد و حيات اسرائيل را بخطر بسيار مهمى مى‏انداخت و رابطه تجارتى آنها با شرق افريقا و آسيا كلا بروى آنها مسدود ميگرديد.
و مهمتر از آن اين عمل امنيت اسرائيل را تهديد ميكرد و بلكه موجوديت آنها در خطر واقع ميشد و لذا ناظران سياسى ميگفتند بدون شك اسرائيل براى باز كردن خليج ناچار از سلاح استفاده خواهد كرد306.
بدون شك اگر مصر در همان ساعات اول به اسرائيل هجوم ميبرد اسرائيل اگر از پاهم در نميامد هرگز پيش روى هم نميكرد ولى چند هفته‏اى اين‏ور آن‏ور زدند تا اسرائيل توانست نيروهاى خود را با سرعتى برق آسا از مرز سوريه بصحراى سينا آورده و فرصت هجوم بچنگ آورد.
در نتيجه قواى اسرائيل روز پنجم ژوئن ماه 1967 م برابر دوشنبه 15 خردادماه 1346 شمسى، 26 صفر 1387 با يك هجوم مركزى و وسيعى توانست تمام هواپيماهاى جنگى مصر را كه بيش از 400 جنگنده بودند تارومار سازد.

چرا اسرائيل پيروز شد

بعضى از سياسيون معتقدند كه شكست اعراب در اين جنگ شش روزه از يك نقشه‏ى بسيار دقيق شوروى سرچشمه ميگرفت و بگفته غلوب پاشا اگر رهبران شوروى در عمر خود يكبار از صميم قلب خنديده‏اند وقتى بود كه اعراب شكست خوردند زيرا شوروى ميخواست با شكست ناگهانى آنها گام فراخ‏ترى در افريقا و آسيا گذاشته باشد و هرگز در نظر نداشت اسرائيل شكست بخورد.
زيرا در اينصورت عربها آنقدر قوى ميشدند كه ديگر احتياجى باو نداشتند در حاليكه پس از اين شكست با در نظر گرفتن طرفدارى امريكا و بريتانيا از اسرائيل كشورهاى عربى ناچار و بى‏پروا خود را بدامن شوروى مى‏انداختند و اين بزرگترين پيروزى بود كه نصيب شوروى ميشد.
زيرا باين نقشه شوروى توانست در مدت 120 ساعت 120 سال پيش برود! و اضافه ميكند بعقيده‏ى من اين نقشه دقيق تابحال آنطوريكه منظور شوروى بود نتيجه بخش شده و شوروى از آن بهره بردارى كرده است.
سياست بريتانيا و امريكا آنقدر سطحى بود كه گمان ميكردند شوروى در اين جنگ دچار اشتباه شده كه از پشتيبانى كافى كوتاهى نمود و اعراب مغلوب شدند زيرا هرمقدار بيشتر شكست ميخوردند بهمان اندازه احساس وحشت و حس تمايل به ملجاء ميكرند307.
يك نويسنده مطلع اسباب و عوامل شكست اعراب را چنين خلاصه كرده:
1- كشورهاى عربى نميخواستند آتش جنگ را روشن كنند زيرا استعداد آنرا نداشتند چنانچه شمس‏بدران وزير جنگ اسبق مصر به دو نفر از افسران عالى‏رتبه كه براى طرح نقشه هجوم به اسرائيل به مصر آمده بودند گفته بود شما خيال ميكنيد كه ما ميخواهيم جنگ كنيم تمام اين عمليات كه ما انجام ميدهيم سياسى است نه جنگى.
2- مصر انتظار داشت هر عملى كه اسرئيل بان اقدام كند از طرف شرق شروع خواهد شد زيرا اسرائيل تقريباً درشمال‏شرقى مصر واقع است در صورتيكه اسرائيل از طرف غرب آغاز جنگ نمود و هواپيماهاى اسرائيل 800 كيلومتر راه پيموده بودند و بقول يكسخنگوى هندى هواپيماهاى اسرائيل در اين هجوم سه مرتبه برزمين نشسته بنزين‏گيرى كردند!.
3- هواپيماهاى مصرى آشكار بودند و همه‏ى آنها در خط واحدى قرار گرفته بودند و اين وضع كار را بر اسرائيل آسان كرد و همه را در يكمرتبه به آتش كشيدند و پس از آن نيروهاى زمينى مصر در صحراى سينا سقوط كردند و قواى سوريه و اردن اعتماد بر ناوگانهاى دريائى و قواى هوائى مصر داشتند و با سقوط مصر اين دو كشور متزلزل شدند و از طرف ديگر هواپيماهائيكه باردن و سوريه هجوم ميكردند بيش از 700 هواپيما بود بنقل ملك حسين اسرائيل چترى از هواپيما روى اردن زده بود بدين جهت ميشود گفت شكست مصر يگانه عامل شكست سوريه و اردن شد.
4- اسرائيل پيش از جنگ خدعه بزرگى به اعراب زد و آن اين بود كه خود را چنان مينمود كه هرگز جنگ نخواهند كرد چنانچه موشه‏دايان دو روز پيش از جنگ به روز 3/6/1967 به روزنامه‏نگاران گفت فرصت آنكه ما جواب دندان شكن بمصر بدهيم از دست رفت.
و روز 4/6/1967 يعنى يك روز قبل از جنگ روزنامه‏هاى جهان عكسهائى از هزاران سرباز اسرائيلى درحال شنا چاپ كردند و در زير آنها نوشته بودند كه به سربازان اسرائيلى براى چند روزى مرخصى داده شده آنها در اين چند روز در شنا بسر خواهند برد308.
و باز در همان روز وزراى اسرائيل تشكيل جلسه داده و نقشه جنگ موشه‏دايان را تصويب كردند دولت اسرائيل اعلام داشت كه كابينه وزراء در اين جلسه فقط چند موضوع تجارتى را بررسى نموده و باين نيرنگ ژنرالهاى مصر را اغفال كردند و آنها در قاهره سرگرم بازى تنيس شدند!.
اين عوامل بود كه موجب شكست اعراب شد.

اين جنگ چه آثار شومى باقى گذاشت؟

1- سرافكندگى بر عموم مسلمانان جهان، شايد خيليها هنوز معتقد باشند كه جنگ بين اعراب و اسرائيل بوده ولى بدون ترديد ميشود گفت كه اين شكست دامان همه مسلمانان را ننگين كرد دليل اين مطلب گفتار ارتجاعى موشه‏دايان است هنگاميكه داخل (بيت‏المقدس) ميشد فرياد زد ما امروز انتقام خيبر را از مسلمانان گرفتيم309.
2- شهر بيت‏المقدس كه حاوى نخستين قبله‏اى مسلمانان و محل معراج پيامبر اسلام است بدست مهاجمين متجاوز افتاده و در معرض بى‏احترامى سربازان يهود قرار گرفت و با يك دسيسه مخفى و نيرنگ مرموز و نقشه بسيار ماهرانه به مسجد اقصى آتش زدند و با آن وسيله در اطوار مسجد و تزيينات آن تغييرات كلى دادند.
بنا بگفته بعضى از جرائد اسرائيل در فكر نقل اساس مسجد اقصى بمحل ديگر است و در پيرامون همان منظور مهندسين برجسته‏اى را از خارج طلبيده تا مسجد را از جاى خود برداشته و در جاى ديگر نصب نمايند و بر خرابه‏هاى آن هيكل سليمان را بنا كنند.
3- بيش از پانزده هزار اردنى كه در بين آنها تعداد زيادى كودك، زن، غير نظامى بود مجروح و يا مقتول شدند! و همين قدرها هم از مصر و سوريه از بين رفتند.
(غلوب پاشا) مى‏نويسد اغلب نظاميان اردن بوسيله بمبهاى آتش‏زاى (ناپالم) تبديل بخاكستر شدند و اضافه كرده بنابه اظهارات دكترهاى معالج مجروحين اردن در 700 مجروح 200 نفر زخم‏سوختگى داشتند310.
4- تعداد آوارگان اين جنگ تا 9 شباط 67 يعنى پس از پنج‏ماه بعد از جنگ به (243500) انسان رسيد و اگر اين شماره را بر آوارگان جنگ 1948 اضافه كنيم جمعيت آنها بالغ بر (419/364/1) ميشود.

از هجوم اكتبر 1973 چه اثر ديده شد؟

در اوائل اكتبر 1973 رمضان 1393 قواى مصر با يك حمله بسيار ماهرانه از رودنيل گذشته و سد باروى اسرائيل را ويران نمود و كرانه‏هاى رود نيل را از صحراى سينا بتصرف خود درآورد و قواى سوريه از كوههاى جولان حمله كردند و سه روز نگذشته بود كه قواى اسرائيل بحالت ضعف و در شرف سقوط بود كه امريكا مصر را مجبور به آتش بس نمود و در همان فرصت به اسرائيل نيروى جديد رسيد و توانست با ايجاد پل دريائى از رود نيل رد شده در خاك مصر به صحراى سينا اضافه نمايد و نتيجتاً ارتش سوم مصر در محاصره اسرائيل واقع شد و مسلمانها در تمامى كشورهاى اسلامى و مخصوصاً در ايران دست به نيايش برداشته بودند و سپاه جنگنده مصر و سوريه را دعا ميكردند و مردم اغلب اوقات خود را به شنيدن اخبار تازه از راديو و مجلات و روزنامه‏ها مشغول بودند و كمكهاى مالى زيادى ميكردند ولكن قدرت امريكا و كمكهاى همه جانبه او به اسرائيل بهمه آنها فائق آمد و از 1947 تا 1973 سه مرتبه جنگ به ترتيب زير بين اعراب و اسرائيل رخد داد: 1948 و 1967 و 1973، در هر يكى اسرائيل بطوريكه نقشه 29 نوامبر 1973 شماره 9120 كيهان نشان ميدهد به متصرفات خود اضافه كرد.
ولكن آنچه مايه تسلى ميشود در جنگ اكتبر 1973 اعراب مخصوصاً ژنرال حافظ اسد رياست جمهورى سوريه استقامت بسيار شديدى از خود نشان دادند بطوريكه اسرائيل از مركب غرور پياده گرديده و حاضر به صلح و آتش بس شد. خداوند به احترام ولى عصر (ع) وسائل صلح را بنفع مسلمانان قرار دهد.

قساوت و سنگدلى

قساوتهاى نمونه عصرفضا

مجله جوانان سال نهم شماره 102 صفحه 13 عكس جوانى را چاپ كرده بود بنام حسين شاه محمدى بروجردى كه دختر شش‏ساله‏اى بنام عصمت را كه خواهر زنش بوده ربوده و با آتش سيگار پنجاه و هشت جاى بدنش را سوزانيده بود و عكس عريان دختر در حاليكه سياهياى بدنش نمايان بود و ماجرا را به خبرنگار توضيح ميداد ديده ميشد.
جريان بدين شرح بود عليقلى رفيعيان پدر عصمت ميگويد چند روز قبل عصمت دختر شش ساله‏ام كه باهمسالان خود در كوچه بازى مى‏كرد ناگهان ناپديد شد پس از جستجوى زياد يكى از فاميلهايمان اطلاع دادند كه عصمت را حسين داماد 27 ساله‏ام از مقابل خانه ما در خيابان كيومرث اهواز دزديده و با خود به بروجرد برده است من بلافاصله پسرم جعفر را به بروجرد فرستادم كه عصمت را بياورد و جعفر پس از چند روز كه همه فاميل بشدت دچار نگرانى شده بودند برگشت و دخترم را آورد در حاليكه پنجاه و هشت اثر سوزندگى در بدن داشت و ما فوراً به پزشك قانونى مراجعه نموديم پزشك از ديدن دختر صغير با آن وضع رقت‏بار متأثر گرديد و گفت من طى سالهاى انجام وظيفه شاهد جنايات غم‏انگيزى بوده‏ام اما اعتراف ميكنم كه مانند اين جنايت بيرحمانه غيرانسانى نديده‏ام.
من هرگز بياد ندارم كه طفل معصوم 6 ساله‏اى را چنين وحشيانه آزار داده باشد و احياناً انتقام اختلافات خانوادگى را در سريك بچه بى‏گناه با اين طرز شرم‏آورى گرفته باشند.

شرح فاجعه از زبان عصمت كوچولو

عصمت به خبرنگار اهواز ماجراى خود را چنين شرح ميدهد: من داشتم با بچه‏ها بازى ميكردم حسين شوهر خواهرم رسيد و گفت بيا براى تو بستنى بخرم، من خوشحال شدم و بدون اجازه پدر و مادرم با او سوار تاكسى شده به يك بنگاه مسافربرى رسيديم فوراً سوار اتوبوس شده حركت كرديم در اثناى راه گفتم كجا ميرويم؟ و بستنى چه شد؟
اما دست بدهانم گذاشت و گفت اگر داد و فرياد كنى ترا ميكشم من گريه كردم با نيشگون ساكتم كرد و چند بار خواستم بگويم كه گرسنه هستم اجازه لب گشودن نداد صبح روز بعد به بروجرد رسيديم تا غروب خبرى نبود.
ولى بعد از تاريكى، حسين دست و پاى خواهرم فاطمه را كه همسر وى بود بست و بعد لباسهاى مرا درآورده و سيگارى آتش زد مرا روى زانويش نشانيد و گل آتش را روى بدنم گذاشت من جيغ كشيدم و توى اتاق دويدم باز مرا گرفت و آتش برتنم گذاشت تكرار عمل بقدرى شد كه من بى‏حال افتادم او مرا با آب يخ بهوش آورد و مجدداً شروع كرد من هرچه گريه و ناله ميكردم او بلندبلند خنده ميكرد و لذت ميبرد و سه روز من و خواهرم را در خانه حبس كرد و هر شب كارش سوزاندن بدن من بود.
شب آخر قيچى را روى چراغ خوراكپزى سرخ كرد و چند جاى بدنم را سوزاند وقتى فهميد كه درمن رمقى نمانده كمربند خود را دور كمرم پيچيد و مرا توى حوض آب انداخت و چندين بار بوسيله طناب مرا بالا كشيد و دوباره توى آب انداخت با فريادهاى جگر خراش من همسايه‏ها ريختند و مرا از دست حسين نجات دادند و لكن مرا بدست آنها نسپرد باز در اتاقى حبس كرد، اگر برادم جعفر نميرسيد من مرده بودم.
اين جنايت فجيع چنان سروصدائى در اهواز و بروجرد براه اندخته بود كه تمام مردم از آن باخبر شدند و همگى در انتظار دستگيرى و مجازات اين مرد سنگدل بودند تا آنكه بوسيله مأمورين شهربانى بروجرد دستگير شده بلافاصله بدادگاه اهواز تحويل داده شد.
حتماً شما و هرشنونده از چنين صحنه ناراحت شده و روحاً ضجر ميبريد و بآسانى قبول نخواهيد كرد كه چنين صحنه‏اى در عالم انسانيت بوجود آيد و حق هم با شما است تصور چنين صحنه بصاحبان عقل سليم و فهم متوسط مشكل است.
ولكن هر غريزه‏اى از غرائز خبيثه اگر از اول مهار نشود و بطور آزادى رشد كند نتائج بسيار نامطلوبى مانند اين ماجرا و بدتر از اين ببار خواهد آورد خواه صفت قساوت باشد يا كبر يا غرور، بى عفتى، زبونى، بخل، حسد، حقد، كينه توزى، تجاوز، دروغ، افتراء، و صدها رذائل ديگر.

صفوف غرائز و صحنه نبرد

گاهى در باطن انسان صحنه نبرد و كشاكشى بين تمايلات نفاسانى و وجدان اخلاقى صف آرائى ميكنند: از طرفى شهوات و غرائز آدمى را تهييج ميكنند كه بخواهشهاى غير مشروع خود جامه عمل بپوشاند و از طرف ديگر وجدان اخلاقى در كمال قدرت و نيرومندى مقاومت ميكند و مخالفت خويش را با ارتكاب گناه صريحا اعلام ميدارد.
و در اين ميدان جنگ غرائز اشخاص متفاوت هستند خداپرستان واقعى و افراد وزين و با ايمان در خاموش كردن آتش تمايلات غيرمشروع خويش، فورا جهات حادثه را از نظر احكام آسمانى و اخلاقى و اسنانى بررسى كرده و بدون ترديد و دو دلى تصميم ميگيرند و دامن خود را به پليدى و گناه آلوده نميكنند مسلم بن عقيل ابن زياد را در خانه هانى بن عروه بقتل نرسانيد بعلت آنكه اين نحود كشتن غدروخيانت بود و آن از نظر آئين اسلام خلاف است.
و حسين بن على تا معاويه زنده بود به پيمان خود وفادار شد و تعهد خود را محترم شمرد و نقض نكرد با آنكه معاويه با همه مواد عهدنامه مخالفت كرده بود.
در اين ميان كسانى هستند كه تا اندازه‏اى بجهات وجدانى و مذهبى توجه دارند ولى نه بمقدارى كه جوابگوى صريح خواهشهاى غير مشروع باشد. اين دسته نوعاً در سر دوراهى و تحير قرار ميگيرند، برخى از اين افراد براى ساكت كردن وجدان و جواب دادن به ضمير باطن خود پناه به صحنه‏سازى و كلاه شرعى مى‏برند غافل از آنكه وجدان اخلاقى هميشه بيدار و هشيار است و با عوض كردن لباس گناه و رنگ آميزيها ظاهرى هرگز قانع نميشود.
اما افراد هوى‏پرست و اشخاص سبك وزن و لاابالى كه در گناهكارى بى‏باكند زود تصميم ميگيرند و در اجراى خواهشهاى غير مشروع نفسانى خود عملا اقدام ميكنند و به نداى وجدان هم اعتنائى نميكنند همان هارون است كه با زبيده قمار ميزد و كارشان در آخر بكجاها كشيد و با موسى بن جعفر (عليه‏السلام) چه رفتارهايى ناروا ميكرد.
و خود موسى الهادى از هارون دست كمى نداشت، بدوران خلافت 15 ماهه‏اش چه جنايتها از او سر زد بسال 170 حسين‏بن على بن حسن معروف به صاحب فتح خروج كرد آنها را كشت و دستور داد كه دفن نشوند تا حيوانات و پرندگان آنها را بخورند و همانطور هم شد311 و اگر زنده ميماند جنايتهاى بزرگتر انجام ميداد.

سزاى بدانديشى و نفرين مادر

هرشمه گويد روزى هنگام ظهر در شدت گرما موسى‏الهادى (چهارمين خليفه عباسى كه بسال 170 بسن بيست و چهار سالگى پس از سيزده ماه خلافت درگذشت) مرا احضار كرد به دارالخلافه رفتم و او را خشمگين يافتم.
همينكه مرا ديد از يحيى‏بن خالد كه به برادر او هارون تمايل ميكرد و رجال برجسته را بسوى او دعوت ميكرد شكايت نمود سپس بمن دستور داد كه امشب بايد سربرادرم هارون را از بدن جدا كرده براى من بياورى.
هرشمه گويد هرچه در اين مورد به وى نصيحت كردم و از عواقب وخيم آن ترسانيدم قبول نكرد و حتى گفتم كه اين موضوع بديگرى محول گردد باز قبول نكرد و اضافه كرد كه نتيجه نافرمانى مرگ است و من ناچار شده قبول كردم.
هرشمه گويد مطلب در اين مقدار تمام نشد اضافه كرد پس از قتل هارون بايد بزندان رفته عده‏اى از فرزندان على (عليه‏السلام) را بكشى و بقيه را در دجله غرق نمائى و سپس با لشكرى انبوه ترا بكوفه ميفرستم و برنامه تو در آنجا اينست كه پس از بيرون آوردن عباسيان و پيروان آنها شهر كوفه را آتش بزنى تا همه مردم از زن و مرد، خرد و كلان بسوزند و اگر كسى خواست فرار كند او را بكشى بطوريكه از اهل كوفه يك تن زنده نماند.
هرشمه - آه خليفه اين مسلمانان بى‏گناه چه تقصيرى كرده‏اند كه بايد با اين وضع رقت‏بار از بين بروند خدا را بيادآور و از خشم او بر حذر باش.
موسى - بحكم حب الشى‏ء يعمى و يصم در حاليكه همه چيز را زيرپا گذاشته خالق و مخلوق را فراموش و معايب اين جنايت بزرگ را نديده گرفته گفت اينها مسلمان نيستند مسلمان واقعى آنست كه مطيع حكومت من باشد و بامر من مانند امر خدا اطاعت كند و آنچه گفتم بدون تأمل انجام بده.
هرشمه گويد موسى باندرون رفت و من بى‏اختيار در همانجا نشستم و بفكر فرورفتم ناگاه فكرى بخاطرم رسيد: برخيزم و بر مركب راهوارى بنشينم و از مال و زن و فرزند صرفنظر كنم و فرار نموده و دوراز شعاع اطلاعات جاسوسان خليفه در ديار ناشناسى مختفى شوم تا خدايم فرجى عنايت فرمايد.
و در دنباله اين فكر تأمل ميكردم يكمرتبه صداى خشن و آمرانه‏اى رشته افكارم را بريد اين صدا از خادمى بود كه ميگفت برخيز فرمان خليفه را اجرا كن از جاى پريدم و در حاليكه از شدت ترس قلبم بشدت در ضربان بود بسوى اطاق خليفه رهسپار شدم.
ناگاه بجاى صداى خليفه آواز مادرش خيزران را شنيدم كه ميگويد داخل شو كه حادثه‏اى عجيب سرزده من سراسيمه وارد اطاق شدم به خيزران كه در كنار تختى ايستاده بود گفتم چه خبر است؟
وى در حاليكه بطرف تخت اشاره ميكرد گفت اين فرزندم موسى است كه چشم از جهان بسته است و خداوند مسلمانان را از شر او نجات داد.
هرشمه گويد من به تخت نزديك شدم و پارچه را از روى پيكر وى برداشتم و بمرگ او اطمينان يافتم و از مادرش علت واقعه را جويا شدم.
مادر موسى گفت من پشت پرده بودم و گفتگوهاى شما را درباره پسرم هارون و اولاد على (عليه‏السلام) و اهل كوفه مى‏شنيدم وقتى سخنان شما تمام شد و او نزد من آمد به زارى به شفاعت پرداختم و او را از اين تصميم خطرناك و غيرانسانى برحذر داشتم تا آنجا كه موى خود را پريشان كرده و پيش پاى او بخاك غلطيدم و او را بحقوق مادرى سوگند دادم اما هيچ اثر نكرد بلكه.
بكله شمشير كشيد و ميخواست مرا بكشد من بخلوتى گريختم و با چشمان اشگبار و قلبى آكنده از تأثر رو بدرگاه خدا آوردم و او را نفرين كردم، ساعتى نگذشت كه هنگام خوردن غذا لقمه گلويش را گرفت و او را خفه كرد312.
گوآنكه مسعودى در مروج‏الذهب گويد كه هادى مطيع مادرش بود كار بجائى رسيد كه كليه امور مسلمين و حوائج مردم بدستور و امر خيزران انجام ميگرديد كاروانها و قافله‏اى ارباب حوائج در پشت دربار او مى‏ايستادند و تمامى امراى لشكر و رجال كشور اول صبح به پيش او مى‏آمدند و دستور ميگرفتند و ابوالمعالى شاعر در اين مورد گفته:

يا خيزران هناك ثم هناك   ان العباد يسوسهم ابناك

و كار بجائى رسيد كه مردم گفتند امور مسلمين در دست يكنفرزن اداره ميشود و او امير مسلمين است.
تا آنكه روزى درباره عبدالله بن مالك وساطت نمود و هادى قبول نكرد و به عبدالله فحش داد و خيزران با حالت غضب برخواست برود هادى گف بنشين وبحرف من گوش كن و گفت بخدا سوگند اگر بدانم بعد از اين احدى از امراء و زراء به دربار تو آمده گردن او را خواهم زد و اموال او بنفع مسلمين مصادره خواهد شد اين دسته‏جات امراء كجا و دستور گرفتن از تو كجا، تو يكنفرزنى بايد در خانه نشسته پشم بريسى يا قرآن بخوانى يا در خانه خود را محفوظ نگاهدارى و بعد از اين ملازم خانه باش و اعمال گذشته خود را تكرار نكن. خيزران با حالت بيهوشى بيرون شد و ياراى سخن گفتن نداشت313.
سپس مردم را تهديد كرد و قدغن نمود كه به خيزران مراجعه نكنند و همه رجال از آنوقت با خيزران قطع رابطه كردند و براى خيزران طعام مسموم فرستاد و او را مطلع ساختند، غذا را به سگ داد و آناً گوشت بدن سگ را فرو ريخت.
خيزران منتظر فرصت بود تا آنكه روزى به كنيزان خود گفت او را بقتل رسانيدند و گويند بعلت آنكه ترسيد هارون را بكشد زيرا او را از ولايت عهد خلع كرده بود در همان روزها هادى مريض شد خيزران دستور داد كنيزها خفه‏اش كردند و بهمين جهت پيش هارون و مأمون بسيار محترم بود ولكن در دخالت امور مسلمين كوتاهى ميكرد و در زمان خلافت مأمون درگذشت و جنازه او با يك عظمت اعجاب آور كه تا آنروز در اسلام بى سابقه بود تشييع گرديد314.
اين زن كنيز بود كه مهدى بالله خليفه سوم عباسى او را خريد و بر تمامى زنان خود مقدم كرد بجهت زيادت در جمال و كمال او، هادى و هارون از او متولد شدند و ناگفته پيدا است كه چقدر زن پست فطرت و بى‏عاطفه‏اى بوده كه فرزند خود را ميكشد بعلت ممنوع شدن از دخالت امور، چقدر در اين زن حب رياست ريشه دوانيده بوده كه جگرپاره خود را فداى حب رياست كرد. در حديث نبوى آمده دو گرگ گرسنه در آغل گوسفندان براى آن خطرناكتر از حب جاه و مال براى دين مرد مسلمان نيست؛
ماذئبان ضاريان فى زريبه غنم باسرع فيها من حب الشرف و المال فى دين المراء المسلم315.
تنها اين مادر نبوده كه پسرش را فداى حب رياست نمود بلكه قبيحه مادر معتززوجه متوكل عباسى نيز كه اول كنيزى بود روميه، پسرش معتز را كشتند و اين مادر بى عاطفه از درهم و دينار نگذشت.

خليفه زير خنجر مادر درفكر دينار

معتز سيزدهمين خليفه عباسى كه چهار سال و ششماه بين سالهاى 252 - 255 خلافت نمود و در سامراء مدفون گرديد، در نتيجه عدم پرداخت حقوق ارتش، سربازان ترك ريختند و او را از خانه بيرون كشيدند و در آفتاب نگاه داشتند و لباس تنش را پاره كرده و سيلى بر صورت و عمود بر سرش مى‏زدند و گفتند كه يا خود را از خلافت خلع كند يا حقوق آنها را بدهد ياترا مى‏كشيم از شدت آفتاب پيراهن خود را زير پاى خود نهاد.
معتز هرچه مادر خود قبيحه التماس نمود كه اين مبلغ را به وى قرض دهد و از مرگ نجات يابد آن بى‏عاطفه نداد و او را خلع كردند و در سردابى زندانى نمودند و آب و نان ندادند تا جان داد.
قبيحه پس از مردن پسرش معتز بوحشت افتاد كه خليفه بعدى اموال او را مصادره خواهد نمود و خطر جانى هم متيقن بود نتيجه تفكرش اين شد كه به يك شخصيت متنفذ وابسته شود و اموال خود را حفظ كند.
زن عطاره‏اى را پيش صالح بن وصيف وزير سابق ولاحق فرستاد و او را از ماجرا آگاه ساخت و تمايل خود را به ازدواج وى اظهار نمود و صالح‏بن وصيف هم قبول كرد بشرط آنكه اموال را بدست او بسپارند.
قبيحه پانصد هزار دينار زر سرخ در بغداد داشت حاضر كرد و خزينه‏اى را در زير زمين داشت به تحويل صالح حواله نمود كه يك ميليون و سيصد هزار دينار بود و سبدى پر از زمرد و سبدى مملو از مرواريد درشت و گرانبهاء و يك سبد ياقوت سرخ كمياب پيش صالح فرستاد.
صالح وقتيكه اموال بى حد و بى شمار را ديد عصبانى شد و به قبيحه بد گفت و دشنام داد كه تو اى بى‏شرافت اين همه اموال داشتى و پنجاه هزار دينار كه باندازه پركاهى از يك انبار نميشد به پسرت ندادى تا در پيش چشم تو با آن وضع رقت‏بار جان داد صالح اموال را كلا ضبط كرد.
قبيحه از جان خود ترسيد به مكه فرار كرد و با صداى بلند درباره صالح نفرين ميكرد و طولى نكشيد صالح‏بن وصيف را بقتل رسانيدند.

چه عللى عواطف را نابود ميكند

در تاريخ از گذشته گان گاه گاهى به چنين مادرانى برخورد ميكنيم و از نظر تعداد رقم قابل توجهى را تشكيل ميدهند و باز به پدرانى برخورد ميكنيم كه بچشم فرزندان خود ميل كشيده براى هميشه از نعمت بينائى محروم ميكنند و يا ميكشند و يا براى هميشه در زندانها و سياه‏چاله‏ها نگاه ميدارند و اين تيب پدران از رقم مادران بيشتر است.
ولكن انسان وقتيكه به تاريخ غم‏انگيز و شقاوت چنين پدر و مادرها برخورد ميكند دچار بهت ميشود كه آيا چه عواملى عواطف آنها را نابود كرده؟ و ياذاتاً از نظر عواطف و رحم و شفقت ناقص بوده‏اند؟ و يا در خانواده شقاوت و كينه‏جو بار آمده‏اند و درعوان كودكى غرائز انسانى آنها به فعليت نرسيده و از برخورد صحنه‏هاى ضدانسانى معيوب شده مانند ميوه نارس از استفاده ساقط گرديده‏اند.
حتى اين افراد اختصاص بقرون جاهلى ندارند و در هر قرن يافت ميشوند منتها بارنگ ديگر، در تبريز جوانى در نتيجه گرفتاريهاى اختناقى زندگى و عقده‏هاى فراوان از پيشامدهاى ناگوار، سه بچه خود را سربريده و با خون آنها از روزگار گله و شكايتى نوشته و پرونده غم‏انگيزى تشكيل داده بود سپس عيال خود را كشته و بعد خود را بقتل رسانيده بود.
چندى پيش در يكى از مجله‏هاى كثيرالانتشار درباره شكنجه ناجوان‏مردانه يكنفر مهندس شيرازى نوشته بود كه دختر هشت ساله خود بنام كليداء را تحت شكنجه بى‏رحمانه قرار داده بطوريكه شهر شيراز را ناراحت كرده است و پدر بزندان رفته بود و تعجب در اين بود كه مادر اين طفل از شوهر حمايت ميكرد و از طفل معصوم خودحمايت نميكرد.
از نوشته مجله معلوم مى‏گرديد كه اين دختر در نزد مادر بزرگش بزرگ شده و از عواطف پدر و مادر محروم بوده است. پس يكى ديگر از عوامل اعدام عواطف و يا كم رشدى آن در نهاد يك پدر و مادر، همان فاصله‏گيرى آنها بدوران شيرخوارگى و صباوت كودك است. اسلام آن اندازه كه به تربيت و نوازش اولاد اهميت داده و تشويق نموده است معلوم ميشود آثار مهم آن زنده كردن روح عواطف و پرورش دادن مهر و محبت پدر و مادر همراه و موازى با بزرگ شدن و پرورش كودك است.
چرا اين مادران با فرزندان خود اينطور رفتار بى‏رحمانه ميكردند درحاليكه اگر آدميزاد غارنشين هم باشد حس اولاد دوستى در او بيدار است زيرا كمتر از حيوانات نخواهند شد حد كم اگر حس عشق به اولاد هم در آنها نباشد و يا كم باشد لااقل اولادكش و فرزند فروش هم نيستند حتماً عللى در ذات و فطرت آنان وجود دارد كه بايد آنها را جستجو كرد.
على (عليه‏السلام) فرموده حسن الاخلاق برهان كرم الاعراق316
سجاياى اخلاقى دليل پاكى وراثت و فضيلت و ريشه خانوادگى است بنابراين يااين سنخ زنان فطرت پستى دارند يا بعداً در نتيجه آلودگى بگناه و حب دنيا فطرت اولى را از دست داده‏اند.
بطوريكه باز همان بزرگوار فرموده: او منهوماً باللذه سلس القياد للشقوه، او مغرماً بالجمع و الادخار، ليسا من رعاه الدين فى شى‏ء، اقرب شى‏ء شبها بهما، الانعام السائمه317.
آنكه علاقه شديد بلذت دارد و مطيع شهوات خويشتن است يا آنكس كه دچار حرص شده و عاشق جمع مال و ثروتست اين دو كس مراعات عواطف دينى و اوامر مذهبى را در هيچ مورد نمى‏نمايند:
شبيهترين موجود باين دو طبقه منحرف چهارپايان چراگاهست.
اين دو زن خيزران، قبيحه اولى در نتيجه اطاعت شهوت رياست و دومى دراثر حرص و عشق برثروت و اندوختن مال، فطرت انسانى را از دست داده بمانند چهارپايان فاقد عواطف شده‏اند فقط همتشان دنيا و شهوات و رياست و ثروت است.
و از اين سنخ زنان اگر فرزندى بار آيد همان هادى و هارون ميشود كه اولى مادر و برادر را مى‏خواست بكشد و دومى حضرت موسى بن جعفر (عليه‏السلام) را كشت.
و يا متزبالله كه مسلمين و زعماى كشور را ميكشت (و اولين كسى است كه در اسلام برخلاف قانون اسلام استعمال طلا نمود) و اتراك ديدند كه بدون پروا رؤساى آنها را بقتل ميرساند او را با آن وضع خلع نموده و كشتند.
تنها چيزيكه ضامن اجراى اوامر وجدانى و سجاياى اخلاقى و صفات انسانى است ايمان بخداوند است و آن بهترين پناهگاه بشرو بزرگترين عامل اطمينان روح و آرامش نفس است.

نامه حضرت كاظم (عليه‏السلام) به خيزران‏

محمد بن عيسى گويد موسى بن جعفر (عليه‏السلام) در فوت موسى‏الهادى به مادر او خيزران نامه سرسلامتى نوشت و مجلسى رضوان‏الله عليه چنين نقل كرده و ترجمه آنرا نگارش ميدهيم:
بسم‏الله الرحمن الرحيم نامه‏ايست به خيزران مادر اميرالمؤمنين از موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين (عليه‏السلام) اما بعد خدا ترا اصلاح كند و ترا بهره‏مند گرداند و گرامى بدارد و حفظ كند و نعمت و تندرستى براى تو در دنيا و آخرت دهد با رحمت خود.
سپس خدا طول عمرت دهد كليه امور بدست خداوند است و تقدير و سلطنت بدست او است بخدا متكى باش در حفظ گذشته‏ها و اتمام و تكميل آينده‏ها و تقديم و تأخير در اراده او نيست و خود را اختصاص داده براى بقاء و مخلوق را خلق كرده جهت فنا تا آنجا كه مى‏فرمايد.
بمن رسيده وفات اميرالمؤمنين موسى كه درود و رحمت و مغفرت و بهشت خدا بر او باد318 و من انالله و انااليه راجعون گفتم جهت تعظيم مصيبت او و اجلال فقدان و فاجعه او و باز استرجاع گويم جهت صبر بامر پروردگار و تسليم به قضاء او و باز استرجاء ميكنم بجهت شدت مصيبت و سوزش قلب ما و از خداوند ميخواهم كه او را رحمت كند و به پيغمبر و نياكان گذشته خود ملحق گرداند319.
و براى تو صبر واجر عظيم ميخواهيم و خداوند عوض اين مصيبت عاقبت تو را خير گرداند و وعده خود را از صلواه و رحمت و هدايت كه در حق صبر كنندگان كرده به تو عنايت كند تا آنجا كه براى اين زن تهنيت بوجود هارون‏الرشيد مى‏گويد320.
مرحوم مجلسى پس از نقل حديث اظهار نظر كرده كه شدت تقيه در زمان موسى بن جعفر (عليه‏السلام) از لحن اين روايت خوب روشن ميشود كه براى يك فاسق و فاجر اين همه تمجيد نموده و تعريف كرده است.

عاطفه و رأفت

عقل با عواطف تفاوتها دارد

عواطف و احساسات در آدميزاد يكى از مهمترين فطريات بشر است كه بذر اصلى آن در سرشت تمام مردم بطور طبيعى افشانده شده است تمايلات عاطفى از اولين روزهاى زندگى در كودكان كم و بيش آشكار ميگردد و تاپايان عمر پايدار و مستقر است، عواطف و احساسات در تمام ايام عمر انسان بر كليه شئون زندگى وى حاكم و مؤثر است.
و رشد روانى و تعالى هر ملت يا پستى و انحطاط روح آن از مراتب احساسات و عواطفشان بررسى ميشود. در كنار نيروى گوهر عقل در انسان نيروى عظيم و خيره كننده ديگرى بنام عواطف و احساسات وجود دارد كه ميتوانند عقل را با همه فروغ و نورانيت تيره و تار نمايند.
عقل و عاطفه از جهات متعددى با يكديگر متفاوتند و در راه تأمين سعادت بشر هر يك وظائفى را بعده دارند. عقل بمنزله قاضى عادل است كه در محيط آرام پرونده هائى را مطالعه ميكند و در كمال دقت بمحتويات آن رسيدگى مينمايد و با محاسبه دقيق و صحيح قضاوت ميكند و لذا كليه احكام عقل بر اساس استدلال و برهان استوار است.
ولى عاطفه و احساسات با محاسبه سر و كار ندارد، منطق نميشناسد و استدلال نمى‏فهمد، عواطف تنها عشق، شور، هيجان است، دل مادر از مهر فرزند لبريز است و كودك را مانند جان خود عزيزميدارد، حيات او را چون حيات بخش ميداند كوچكترين ناراحتى طفل، براى مادر مصيبت بزرگى است ولى در تمامى اين مراحل عشق سوزان، دليل عقلى و برهان منطقى ندارد.
او فقط مادر است و با عاطفه مادرى فرزند خود را دوست دارد اساساً عاشق دليل نمى‏فهمد، او به برهان عقلى و حساب رياضى توجه نمى‏كند، او فقط عاشق است و مجذوب است و دلباخته است.
اما عقل راهنماى توانائى است كه راه را از چاه، خير را از شر جدا مى‏سازد ولى جنبه تحريك و تهييج ندارد، تنها عاملى كه بشر را بكارهاى درست يا نادرست تهييج ميكند نيروى عظيم عواطف و احساسات است، محيط زندگى بشر از حرارت عواطف گرم ميشود و جنبشهاى عظيم اجتماعى از منابع احساسات درونى سرچشمه ميگيرد.
بنابراين اگر در يك اجتماع فقط عدل حكومت كند و بس و در مردم اثرى از مهر و محبت نسبت بيكديگر نباشد محيط زندگى در آنجا خشك و بى‏روح بوده و از دوستى و صداقت و بخشش و رأفت و رحمت و تعالى روحى و لذائذ روانى و عواطف انسانى بوئى بمشام نميرسد قهراً در چنين محيط، محل عادى است مردم بكمال جامع و كامل انسانى نائل گردند.
و نيز اگر در يك اجتماع فقط عواطف و احساسات بدون رعايت عدل حكومت كند قهراً تمايلات و شهوات و احساسات در چنين محيط، هرج و مرج ببار خواهد آورد و توازن از بين خواهد رفت و صاحبان قدرت براى ارضاء غرائز و احساسات خود بطبقه ضعيف زور خواهند گفت.
جامعه بشر بايد از عقل و عاطفه و از عدل و احسان بطور شايسته استفاده كند و هر يك را در جاى خود بكار بندد براى توضيح مطلب مثالى بيان ميگردد:
عقل تصرف عدوانى را كه تجاوز بحقوق ديگران است منع نموده و بمنظور حفظ امنيت مالى كشور وضع قانون كرده و متجاوزترين را مجازات مينمايد.
مرد ثروتمند و زورگوئى كه غاصب ملك مردم است با يك زن فقير و يتيم‏داريكه در سرماى زمستان بعلت تهيدستى و بى‏چارگى بدون اجازه در اطاق ديگرى تصرف كرده در محكمه عقل يكسانند و عقل هر دو را متجاوز ميشناسد و هر دو نفر در نظر عقل بايد خلع‏يد شده و اخراج شوند.
منتها موقعيكه زن و كودكان بى پناه را از اطاق بيرون كردند و در كوچه از سرما لرزيدند منظره رقت‏بارى بوجود ميآيد و حس ترحم مردم رهگذر تحريك ميشود اشك ميريزند وزن بينوا و كودكان يتيم او را بمنزل خود ميبرند و پذيرائى ميكنند، بيرون كردن زن و كودكان از اطاق غصبى عدل است و مسكن دادن بآنان عاطفه.
عدل سرد و بى مهر است و رقت و رأفت نمى‏فهمد، اشك و ناله و فرياد در حريم او اثرى ندارد ولى عواطف مملو از گرمى و محبت است و اوست كه انسانرا وادار ميكند از ضعيف حمايت كند و بچه يتيم را ببوسد و نوازش كند و در آغوش بگيرد و از خدمت خود لذت ببرد.
در آئين مقدس اسلام مسئله نوع دوستى و عاطفه شديداً توصيه شده و مورد توجه قرار گرفته است، پيشوايان مذهبى اين خوى پسنديده را يكى از عوامل سعادت بشر و از وسائل جلب عنايت الهى قرار داده‏اند.
از موسى بن جعفر (عليه‏السلام) نقل شده مردم روى زمين پيوسته در رحمت و خوشبختى هستند ماداميكه يكديگر را دوست بدارند و اداء امانت كنند و رفتارشان بروفق حق و حقيقت باشد.
ان اهل الارض لمرحومون ما تحابوا و ادوا الامانة و عملوا بالحق321
على (عليه‏السلام) فرموده ابلغ ما تستدربه الرحمة ان تضمر لجميع الناس الرحمة322.
رساترين چيزيكه بوسيله آن ميتوانى رحمت الهى را بخود جلب كنى اين است كه در باطن بهمه مردم عطوف و مهربان باشى.
و باز فرمود خداوند دوست دارد كه مردم درباره هم خوب فكر كنند و خيرخواه يكديگر باشند.
ان الله سبحان يحب ان يكون نية الانسان للانسان جميلة323
بشر دوستى و خيرخواهى نسبت بعموم مردم از صفات بارز پيامبران الهى و رهبران روحانى بوده است. سلسله انبياء عاشق سعادت و خوشبختى مردم بودند و مانند پدرانى دلسوز و مهربان روز و شب در راه نجات بشر بهمه مصائب و ناملايمات تن ميدادند تا آنانرا به سوى سعادت و كمال لايق سوق دهند و از قيد جهل و اسارت آزادشان سازند.
قرآن شريف علاقه شديد رسول خدا را بهدايت و سعادت مردم تصريح نموده و مراتب بشر دوستى و عواطف انسانى آنحضرت را خاطرنشان كرده است.
لقدجاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ماعنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم324
همانا پيغمبرى از خود شما براى راهنمائى شما آمده است ناراحت كننده و سنگين و سخت است براى او مشاهده گرفتاريهاى شما در جهل و نادانى و فقر اخلاقى شما و بسيار علاقمند است بسعادت شما عموماً و نسبت به مؤمنين رؤف و مهربان است.
مكتب آسمانى زندگى مفيد و سودبخش را تنها نصيب كسانى ميداند كه تمايل خود دوستى و نوع دوستى را بموازات يكديگر و ميزان صحيح ارضاء نمايند و از طرفى بخود متوجه باشند و در حدود توانائى و قدرت خويش اين وظيفه انسانى و اخلاقى را نسبت بتمام مردم انجام دهند.
رسول اكرم فرموده اگر مسلمانى بشنود كه مردى از هر مذهب و آئين مسلمين را بيارى خود ميخواند و از آنان كمك مى‏طلبد اگر به ندايش جواب مثبت ندهد و ياريش نكند مسلمان نيست.
من سمع رجلا ينادى ياللمسلمين فلم يجيبه فليس بمسلم325
پيشواى اسلام در مورد عواطف، ميدان اين خلق را بقدرى وسيع قرار داده كه عيادت بيمارها را نيز داخل اين حلقه نموده و حتى عيادت بمياران غير مسلم را مورد توجه قرار داده است.
على (عليه‏السلام) فرموده: من احسن الحسنات عياده المريض326 بهترين كارهاى نيك عيادت بيمار است و از همان بزرگوار نقل شده كه رسول اكرم از يك يهودى كه بيمار بود عيادت فرمود327.
و دستورات معقولانه‏اى در اين مورد فرموده كه دست خود را به دست مريض يا به پيشانى او بگذارد و از احوال او بپرسد و دست به او دهد مسافحه نمايد328. ميوه و عطر و نظائر آن بوى ببرد.
جمعى به عيادت مريضى ميرفتند بين راه بامام صادق (عليه‏السلام) برخورد كردند حضرت پرسيد كجا ميرويد؟ گفتند بعيادت فلانى. فرمود آيا ميوه و عطر، خلاصه تحفه‏اى با خود ميبريد؟ عرض كردند چيزى با خود نداريم فرمود مگر نمى‏دانيد تحفه باعث آرامش خاطر و راحت روان مريض است.
اما تعلمون ان المريض يستريح الى كل ما ادخل عليه329.

پرورش صفات انسانى‏

نيل بمقام شامخ انسانى و لذت بردن از معنويات بدون مجاهده و كوشش عملى، ميسور نيست كسانيكه ميخواهند از محدوده غرائز حيوانى و شهوات نفسانى آزاد شوند و بصفات عالى و كمال لايق متصف گردند بايد استعدادهاى معنوى خود را بفعيلت درآورند.
بعبارت روشنتر بشر در ادراك لذائذ و شهوات حيوانى احتياجى بمربى و معلم ندارد و مانند ساير حيوانات خود بخود بسوى خوردن و نوشيدن و اعمال شهوت و غضب و ديگر تمنيات مادى كشيده ميشود و غريزه خود پرستى كه مشترك بين حيوان و انسان است نيازى به تربيت و پرورش ندارد.
ولى خلق انسانى و نوع دوستى در نتيجه حمايت و پرورش، نيرومند ميشود و بكار ميافتد. ارضاء شهوت جنسى احتياج بمربى و راهنما ندارد و آنچه محتاج به مربى و پرورش و كوشش است خوى ارزنده عفت است.
بكار بردن قوه غضب و انتقام گرفتن نيازى بكمك ندارد و آنچه به آموزش و پرورش محتاج است ضعف عفو و اغماض است.
خلاصه غريزه حرص به جمع آورى مال باعث جمال اجتماعى و لذت مادى است و محرك خارجى لازم ندارد و بشر خودبخود در اين هدف پيش ميرود و آنچه مربى و محرك خارجى ميخواهد بذل و بخشش و دستگيرى از يتيمان و فقيران است.
كسيكه جنبه معنوى در نهادش پرورش يافته و انسان واقعى شده است هرگز اسير لذائذ ماديات و ارضاء غرائز حيوانى نميشود. و از تعاون و عواطف و عدالت اجتماعى لذت ميبرد، عبدالله بن عباس گويد موقعيكه على (عليه‏السلام) با لشكر به جنگ جمل ميرفت در يكى از منازل نزديك بصره بنام ذى قار فرود آمد بر على (عليه‏السلام) وارد شدم ديدم نشسته كفش پاره خود را وصله ميزند بمن فرمود قيمت اين لنگه نعلين چقدر است؟ عرض كردم ارزشى ندارد فرمود بخدا قسم اين نعلين در نظر من محبوبتر است از فرمانروائى و حكومت بر شما مگر آنكه بتوانم اقامه عدل و حقى نمايم و يا باطل و ظلم را براندازم.

اسلام و توجه به محبت اولاد

اسلام درباره عواطف بر اولاد و خانواده قدمهاى مؤثرى برداشته على (عليه‏السلام) فرمود فرزندان خود را بسيار ببوسيد زيرا براى شما در هر بوسيدن درجه‏اى است330.
صاحب مكارم الاخلاق گويد رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) حسن و حسين (عليهما السلام) بوسيد اقرع بن حابس حاضر بود گفت من ده فرزند بزرگ كرده‏ام و هرگز آنها را نبوسيده‏ام حضرت در جواب فرمود ربطى بمن ندارد كه خداوند ريشه رحمت و شفقت را از قلب تو كنده است331.
علامه مجلسى گويد روزى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) با جمعى از مسلمين در نقطه‏اى نماز ميگزارد موقعيكه حضرتش بسجده ميرفت حسين (عليه‏السلام) كه كودك خردسالى بود بپشت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) سوار ميشد و پاهاى خود را حركت ميداد و هى هى يا حل حل ميكرد وقتى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ميخواست سر از سجده بردارد او را ميگرفت پهلوى خود بزمين ميگذاشت باز در سجده دوم عمل تكرار ميشد و تا پايان نماز حسين (عليه‏السلام) به اين عمل ادامه ميداد.
يكنفر يهودى ناظر اين جريان بود پس از نماز بحضرت عرض كرد شما با كودكان خود طورى رفتار ميكنيد كه ما هرگز چنين نميكنيم پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود اگر شما بخدا و رسول ايمان ميداشتيد بكودكان خود عطوف و مهربان بوديد، مهر و محبت پيغمبر عظيم‏الشأن نسبت بكودك، مرد يهودى را چنان تحت تأثير قرار داد كه در همان مجلس آئين مقدس اسلام را صميمانه پذيرفت332.
عطوفت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) اختصاص به حسين و حسن عليهماالسلام نداشت بلكه بنابنقل علامه شهيد در شرح لمعه در مبطلات نماز، رسول خدا امامه دخترابى العاص و دخترش زينب را در حال نماز به دوش خود ميگرفت وقتيكه بسجده ميرفت بزمين ميگذاشت باز در حال قيام بدوش ميگرفت333.
از اين روايات بخوبى واضح ميشود كه مردان و زنان مسلمان موظفند نسبت بكودكان عموما و بفرزندان خود خصوصا با محبت و مهربان باشند زيرا يكى از تمايلات فطرى بشر كه از دوران كودكى آشكار ميگردد خواهش محبت و مهربانى است اين خواسته اطاعت از قانون خلقت و پيروى از آئين فطرت است.
اگر كودكى بقدر كافى و باندازه صحيح از مهر و نوازش برخوردار شود روانى شاد و روحى بانشاط دارد و در طول زندگى بدون احساس حقارت و كمبود و بدون عقده يك انسان طبيعى ببار ميآيد.
ولى كودكانى كه از محبت خانوادگى و از مهر و نوازش پدر و مادر محروم مانده‏اند ضميرى افسرده و روحى ناشاد دارند و روان مأيوس و نااميد آنها همواره مستعد انحراف و گشودن عقده باطنى است اگرچه از تمام جهات زندگى، تأمين شده باشند و تنها نقص جبران‏ناپذير آنها فقدان مهر پدر و مادر باشد چنين كودكان مانند اطفال گرسنه و محروم از ميوه و لباس نو و ساير خوراك و پوشاك يك عمر در محروميت بسر برده‏اند در مقابل احسان و محبت ديگران خود را زود ميبازند و خويشتن را در اختيار ديگران قرار ميدهند.
كودكان يتيمى كه پدر و مادر خود را از دست داده‏اند دچار دو مصيبتند: فقر مالى و فقدان محبت و نوازش، قسمت اول امكان جبران دارد ولكن محروميت نوازش جبران‏ناپذير است.
در كشورهاى متمدن مؤسسات خيريه‏اى بطور مجهز وجود دارد كه ايتام را بخوبى اداره ميكنند حتى وسائل تحصيل آنانرا هم فراهم مى‏نمايند ولى تنها بعلت محروميت از نوازش پدر و مادر دچار يك نوع نقص اخلاقى ميشوند كه از عوان جوانى بصورت رفتار و گفتار ناپسند بتدريج آشكار ميگردد كه در نتيجه، منشاء بسيارى از نابسامانيها و ولگرديها و ناكاميها، قتل نفس و خودكشيها، فحشاء و بيماريهاى روانى و خستگيهاى روحى ميگردند.
اسلام براى جبران و تأمين اين جهت، دستور داده كه براى هر فرد مسلمان فرض و لازم است براى ايتام مسلمين نوازش پدرانه و مادرانه نمايد.
على (عليه‏السلام) را ديدند بخانه مستمندان خوردنى ميفرستد و با دست خود به دهان ايتام عسل ميگذارد. دوستان او گفتند بخانه‏شان همه چيز فرستادى ديگر اين چيست؟ فرمود اين هم عوض نوازش پدرانه آنها مى‏باشد.

آفات عواطف و بلاى صاحب زنج‏

عواطف چطور كه در مقابل بدآموزى و سوء سريره و رفيق و مصاحب بدفطرت و گناهكارى و بذهكارى رو بضعف گذاشته گاهى بكلى از بين ميرود همچنين يكى از مهمترين آفت و بلاى خانمانسوز عواطف فقر و گرسنگى مى‏باشد.
در قرن سوم هجرى مردى بنام على بن محمد كه بعدا به (صاحب زنج334) معروف شد در بصره قيام كرد و سياهپوستان را كه در آنموقع در بصره زياد بودند جمع نموده و بعنوان آزادى نژاد سياه علم طغيان برافراشت و انقلاب نمود و شهر بصره در نتيجه اين انقلاب پانزده سال دچار هرج و مرج شده و ناامنى و وحشت سراسر آن منطقه رافرا گرفته بود، دههاهزار نفر از صغير و كبير كشته شدند، كار كشاورزى و امور تجارتى تعطيل گرديد، قحطى حكم فرما شد و گرسنگى بجائى رسيد كه مردم از گوشت سگها و گربه‏ها استفاده ميكردند و از گوشت مرده‏ها تغذيه مى‏نمودند.
نقل شده در همان ايام قحطى، زنى را ديدند كه سربريده انسانى را دردست گرفته و گريه ميكند از وى سبب گريه‏اش را پرسيدند گفت خواهرم بحالت احتضار بود قبل از آنكه بميرد مردم ريختند و بدن او را متلاشى كردند و گوشتش را تقسيم نمودند ولى بمن سهمى ندادند بجز سربريده خواهرم، اين سرهم گوشتى ندارد و در اين قسمت بمن ستم كرده‏اند335.
مهمتر از عواطف خواهرى، مهر و محبت مادرى است كه آن نيز در شدت قحطى و گرسنگى از بين ميرود رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود در روزگار گذشته قوم دانيال بر اثر كفران نعمت دچار قحطى شدند بطوريكه يكديگر را خوردند. زن بچه دارى بزن ديگر كه او نيز بچه‏اى داشت گفت بيا امروز بچه مرا بخوريم و روز بعد طفل ترا با هم ميخوريم و هر دو قبول كردند و بدين ترتيب در اثر فشار گرسنگى زن اولى از طفل خود گذشت و بچه معصوم را قطعه قطعه كردند و خوردند.
روز دوم زن اول بدومى مراجعه كرد ولكن زن دومى از كشتن بچه خود امتناع نمود و كار بخصومت و دعوا كشيد براى حكميت پيش دانيال آمدند پيغمبر معصوم از شنيدن گفتار آنان سخت ناراحت شد و گفت مگر آتش گرسنگى باين حدود رسيده؟ گفتند بلى بلكه سخت ترهم شده دانيال دست بدعا برداشت و از پيشگاه الهى درخواست تفضل نمود و خداوند قحطى رابرداشت336.
اين گرسنگى‏هاى حاد گاه‏گاهى در طول تاريخ بشر بروز و ظهور كرده است سقراط تولد آنرا همزمان با تولد بشر دانسته و در آسيا و خاور دور و سرزمينهاى افريقا بيش از ديگر مناطق روى زمين رخ داده است كه طبق تحقيقات دانشگاه نانكن، چينى‏ها در طى دو هزار سال گذشته هزار و هشتصد و بيست و نه بار گرفتار گرسنگى حاد و در دائره وسيع شده‏اند چنانكه روسها از سال 1917 تا 1922 باين نوع گرسنگى مبتلا بودند و ساير ملل نيز از اين بلاى سياه و آتش سوزان بى‏نصيب نبوده‏اند.
و در اين صحنه‏هاى خانمانسوز، بشر مشكل پسند همانند حيوانات از خوردن علف و برگ درختان و گوشت درندگان و استفاده از لاشه مردگان و پاره كردن آدميان و حتى دست پرورده‏هاى خود ابائى نداشته‏اند.

پى‏نوشتها:‌


275) دنيا بازيچه يهود ص 103.
276) بقره 74.
277) دنيا بازيچه يهود ص 93.
278) بقره 87.
279) موقف العلماء الاسلام من اليهود ص 29.
280) سوره نساء 46.
281) آل عمران 54.
282) قصص الانبياء بخش بنى فريضه.
283) دنيا بازيچه يهود نقل از تاريخ آلمانيها الهيتاريه.
284) مائده آيه 78 و 79.
285) نساء 160 - 161.
286) فلسطين نام سرزمينى است در شرق ادنى كه از طرف شمال به (لبنان) و از شرق به سوريا و اردن هاشمى و از غرب بدرياى مديترانه بحرابيض و از جنوب به (مصر) متصل است.
287) واذ انجيناكم من آل‏فرعون يسومونكم سوء العذاب يذبحون ابنائكم و يستحيون نسائكم. (بقره 49)
288) واذفرقنابكم البحر فانجيناكم و اغرقنا آل فرعون و انتم تنظرون (بقره آيه 50).
289) وظللنا عليكم الغمام و انزلنا عليكم المن و السلوى كلوا من طيبات مارزقناكم (بقره آيه 57).
290) همانطورى كه ملاحظه فرموديد اين آيه غذائى را كه قوم موسى ميخوردند مفيدتر از خوراكيهاى فوق كه مورد درخواست آنها بود اعلام ميكند.
مواد غذائى از نظر خاصيت و اعجاز قرآن
غذاى آنها عبارت بود از نوع شيرينى عسلى و گوشت كبوتران، حالا جاى دقت و تعمق است كه اين مسئله از نظر علوم روز چگونه قابل هضم و توجيه است؟!.
بايد دانست كه اصولاً مواد غذائى را ميتوان بطور كلى به سه دسته زير تقسيم كرد.
دسته اول: غذاهائى كه ميسوزند و حرارت و نيرو توليد ميكنند اين دسته قندها و نشاسته‏ها و چربى‏ها هستند.
دسته دوم: اغذيه‏اى كه در ساختمان و ترميم نسوج بدن بكار ميروند اين دسته پروتئين‏ها يا مواد سفيده‏اى (تخم مرغى) مى‏باشند.
دسته سوم: غذاهائيكه حالت تعادل و تنظيم در وظايف اعضاى درونى بدن را بوجود ميآورند اينها عبارتند از ويتامين‏ها و مواد معدنى و آب و نمك و بعضى موارد ديگر مواد سلولزى، اين بود از نظر خاصيت اغذيه.
و از طرفى ميتوان غذاها را به سه قسمت بزرگ زير تقسيم نمود:
1- اغذيه حيوانى (2) نباتى (3) معدنى.
اغذيه حيوانى عبارتند از انواع و اقسام گوشتها و شير و تخم‏مرغ و ماهى و امثال اينها.
اغذيه نباتى مانند گندم، سيب زمينى، حبوبات، سبزيها، ميوه‏ها و نظائر آنها.
اغذيه معدنى مانند نمك و آب و املاح. (اصول بهداشت صفحات 53 - 99).
اخيراً به ثبوت رسيده كه مواد پروتئينى يا سفيده‏اى مهمترين محتويات حبوبات را تشكيل ميدهند و با آنكه مصدر انرژى براى توليد حرارت بشمار ميروند متأسفانه تا اين مواد بمرحله جذب برسند دستگاه گوارش با فعاليت طاقت فرسا و خسته كننده‏اى دست بگريبان خواهد بود و لذا طب جديد پروتئين و آلبومين موجود در گوشت را برتر و مفيدتر از وجود همين مواد در حبوبات ميداند.
در هر صد گرم لوبياى تازه و نخود و لوبياى خشك 21 گرم و در عدس 20 گرم ماده سفيده‏اى وجود دارد.
ولى در 100 گرم گوشت كبوتر 21 گرم آلبومين وجو دارد كه از نوع آلبومين گوشت سريع الهضم است نه از نوع آلبومين موجود در حبوبات كه دستگاه گوارش (پيش از آنكه غذاى وارد خون شود بايد تغيير حالت دهد و بصورت مايه در آيد اين تغيير را گوارش نامند.
و چرا بايد اين مايع تبديل بخون شود زيرا بدن انسان از ميليونها ياخته (يعنى حنجره و سوراخهاى ريز ريز) تشكيل يافته و اين ياخته‏ها غذا لازم دارند ياخته‏هاى انگشت با ياخته‏هاى معده در اين جهت متساوى هستند خون بهمه آنها غذا ميرساند (فرهنگنامه ج 12 ص 1221 تأليف دهخدا) ) را خسته مى‏كنند.
و از طرفى باندازه‏اى كه بدن براى هضم اين مواد انرژى مصرف ميكند به آن اندازه كالرى عايدش نميشود در حالتى كه براى هر فرد روزانه سه هزار كالرى لازم است اگر اين كالرى را بخواهد با خوردن پياز تأمين كند بايستى روزانه چندين كيلو پياز بخورد و آنهم موجب كم خونى خواهد شد (خلاصه‏اى از صفحات 111-118 قرآن بر افراز اعصار).
پس روشن گرديد كه خوراكيهاى خواسته بنى‏اسرائيل گو آنكه پروتئين و آلبومين به نسبت زيادترى موجود داشت ولكن دير هضم بود و بعضى از آنها مانند پياز كالرى يعنى ماده حرارتى كم داشت برخلاف گوشت پرنده و عسل و مربا كه خوراك آسمانى بود.
291) موقوف علماء الاسلام من اليهود طبع كربلا ص 10 - 12.
292) سوره بقره آيه 246 - 252
293) سوره بقره آيه 246 - 252.
294) تاريخ اسرائيلين - تأليف شاهين مقاريوس.
295) مجله العربى شماره 109 ص 55.
296) تاريخ القدس تأليف عارف‏العارف.
297) الايام الحاسمه قبل معركه المصر تأليف محمود شيت چاپ بغداد 1387.
298) قضايانا فى الاممم المتحده ص 126 تأليف خيرى حمار.
299) خطر اليهود العالميه 239 - 244 تأليف هنرى فرود.
300) به تفاصيل اين نامه‏ها بكتاب فلسطين الانسانى ص 101 - 103 رجوع شود.
301) خطراليهود العالميه على‏الاسلام و المسيحيه ص 243.
302) خطراليهود العالميه ص 307.
303) تذكره عوده 29 ناصرالدين نشاشيبى.
304) مكتب اسلام سال هشتم شماره 1 ص 44.
305) روزنامه الاهرام 24/7/1967 بنقل دنيا بازيچه يهود ص 73.
306) دنيا بازيچه يهود ص 74.
307) كتاب ازمه‏الشرق‏الاوسط تأليف غلوب پاشا ص 3.
308) دنيا بازيچه يهود صفحه 78 - 81.
309) جرائد و مجله‏ها و راديوها.
310) دنيا بازيچه يهود خلاصه از صفحه 83 - 89.
311) مروج‏الذهب ج 3 ص 326.
312) الفرج بعدالشده ص 361.
313) مروج الذهب ج 3 ص 327.
314) در المثور زينب فوار ص 189.
315) نهج‏الفصاحه صفحه 532 شماره حديث 2565.
316) غررالحكم ص 379 و نهج‏البلاغه ملافتح الله صفحه 550.
317) مروج‏الذهب ج 4 ص 92 - 94.
318) وفات اميرالمؤمنين صلواه‏الله عليه و رحمته و مغفرته و رضوانه.
319) نسأل‏الله ان يصلى على اميرالمؤمنين و ان يرحمه و يلحقه بنبيه (صلى الله عليه و آله و سلم) و بصالح سلقه.
320) بحار طبع جديد ج 48 صفحه 133.
321) مجموعه ورام ج 1 صفحه 12.
322) غررالحكم صفحه 212 و 271.
323) غررالحكم صفحه 212 و 271.
324) سوره توبه 128.
325) سوره توبه.
326) مستدرك ج 1 ص 83.
327) مستدرك ج 1 ص 83.
328) مكارم الاخلاق ص 196 - 97.
329) كافى ج 3 ص 118.
330) وسائل ج 5 ص 126.
331) مكارم الاخلاق ص 131.
332) بحار جلد 10 ص 83.
333) شرح لمعه ج 1 ص 54.
334) وى ادعا ميكرد من از احفاد على بن حسين (عليه‏السلام) هستم ولكن اصلش از قراءرى بود و بمذهب ازارقه از خوارج مايل بود وى بدوران خلافت مهتدى پس واثق چهاردهمين خليفه عباسى روز 27 رمضان سال 255 در بصره خروج كرد و بدوران خلافت معتمد على الله پسر متوكل كه (256 - 279) 23 سال خلافت كرد و پانزدهمين خليفه عباسى بود صاحب زنج پس از چهارده سال و خورده‏اى در ماه صفر سال 267 بدست واثق فرمانده سپاه معتمد بقتل رسيد به تفصيل اين موضوع به صفحات 255 و 264 تتمه‏المنتهى رجوع شود.
335) تتمه المنتهى ص 264.