زبدة القصص

على ميرخلف زاده

- ۱ -


مقدمه

اَلْحَمْدُ لِلّهِ الذّى سَمَكَ السَّمآءَ وَ نَدَبَ عِبادَهُ اِلى الدُّعاءِ وَ الصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلى مَنْ قَدَّمَهُ فِى الاْ صْطِفاء مُحَمَّدٍ خاتَم الاَنْبياءِ وَ عَلى آلهِ الطّاهِرينَ مَصابيحِ الدُّجى سيّما عَلى حُجَّةِ بْنِ الْحَسَن خاتَمِ الاوْصِياءِ رُوحى وَ اَرْواحُ الْعالَمينَ لَهُ الْفِدا.
لَقَدْ كانَ فى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِىْ الاَْلْبابِ

هر آينه باشد در قصه هايشان پندى براى صاحبان عقل و انديشه و خرد.(1)
سپاس بى حد و ستايش بى شمار مر خداوندى را سزاست كه راه سعادت و روش خوشبختى را به ما آموخت و از نعمتهاى فراوان و گوناگون خويش همه ما را بهره مند ساخت .
و ستايش و حمد بى انتها مخصوص ذات اقدس يكتاى او كه اين همه توفيق به ما ارزانى داشت و درود بى منتهى و بى پايان بر پيامبر گرامى اسلام محمد مصطفى صلى اللّه عليه وآله وسلم و اهلبيت عصمت و طهارت او عليهم السّلام .
سبب نگارش :
در شب ماه مبارك رمضان 1411 بود كه در منزل ابوى بودم و براى بچه هاى خود داستانهاى آموزنده نقل مى كردم كه به فكرم افتاد كتاب داستانى بنويسم كه پند و اندرز و موعظه هاى تكان دهنده باشد. لذا اين كتاب و نوشته هاى مشحون از داستانها و روايات آموزنده اى است كه بازخوانى آنها مى تواند بيدارساز و حركت آفرين باشد.
داستانهايى كه روح ولايت و دوستى و مهر معصومين عليهم السلام و مرّوجين علوم شريعت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم يعنى علماى علم و عمل و اخلاص در آن موج مى زند داستانهايى كه جامعه اى را به حركت و انسان را تكان و به ياد آخرت و روز قيامت و حسابرسى الهى مى اندازد.
داستانهايى كه روح تعليمات اسلامى در آن ها جلوه گر شده و تعاليم انسان ساز اسلامى را آموزش مى دهد.
داستانهايى كه به ما مى آموزد چگونه مى توان با سلاح ايمان و عمل صالح در مسير حق گام نهاد و چگونه مى توان از دام شياطين انس و غير انسانى گريخت و به مرحله قرب خالق و ورود به بهشت رضوان رسيد.
اين داستانها به ما ياد مى دهد چگونه بايد زيست ، چه بايد گفت و چه كار بايد كرد و چگونه خدايى بايد مرد.
اين داستانها سرچشمه زاينده قرآن و كلام حضرت معصومين سلام اللّه عليهم است و بر ماست كه در اين بركه تقوى خودمان را شستشو دهيم و از معارف الهى سيراب سازيم .
بله بدين اميد اين مجموعه را جمع آورى نمودم كه ما را در گام نهادن مسير سعادت و بندگى و جستجوگر خدائى و الهى فايده بخشد.
نام اين كتاب را به اين اعتبار زبدة القصص ناميدم كه واقعاً از بهترين كتاب ها و بهترن داستان ها گلچين نمودم .
در نگارش و ساده نويسى داستانها سعى شده كه مفهوم رسانده شود و افراد عموم هم بتوانند از آن استفاده كنند على الخصوص بيشتر مورد استفاده نوجوانان و جوانان مذهبى و دينى گردد.
اميدوارم كه خداوند مهربان از تمام لغزش ها و خطاها، ما را مصون و محفوظ دارد و در دنيا و آخرت هدايت كامل عطا فرمايد و توفيق علم و عمل و اخلاص به معارف عاليه اسلام را نصيبمان گرداند.
از همه خوانندگان عزيز التماس دعا دارم .
رمضان 1411 اسفند 1369
حقير درگاه حق على ميرخلف زاده

باز شدن زبان

جوانى را اجل در گرفت و زبانش از گفتند: لااله الااللّه بَند آمد. نزد پيغمبر خدا (ص) آمدند و جريان را گفتند: آن حضرت برخواست و نزد آن جوان رفت .
پيغمبر خدا (ص) گفتن شهادتين را بر آن جوان عرضه كرد، ولى زبان او باز نشد. رسول خدا (ص) فرمود: آيا اين جوان نماز نمى خوانده و روزه نمى گرفته است !؟
گفتند: بله نماز مى خواند و روزه مى گرفت .
حضرت فرمود: آيا مادرش وى را عاق نموده ؟
گفتند: بله .
حضرت فرمود: مادرش را حاضر كنيد! رفتند و پيرزنى را آوردند كه يك چشم وى نابينا بود.
پيامبر خدا (ص) به پير زن فرمود: پسرت را عفو كن .
گفت : عفو نمى كنم چون لطمه بصورتم زده و چشم مرا از كاسه درآورده است .
رسول خدا (ص) فرمود: برويد هيزم و آتش برايم بياوريد.
پيرزن گفت : براى چه مى خواهيد!؟
حضرت فرمود: مى خواهم او را به خاطر اين عملى كه با تو انجام داده بسوزانم . پير زن گفت : او را عفو كردم ! آيا او را مدّت 9 ماه براى آتش حمل نمودم ! آيا او را مدّت دو سال براى آتش شير دادم ! پس ترحّم مادرى من كجا رفته است .
در اين وقت زبان آن جوان باز شد و گفت : اشهد ان لا اله الاّ اللّه . زنى كه فقط رحيم باشد و اجازه ندهد كسى بسوزد. پس خدائى كه رحمان و رحيم است چگونه اجازه مى دهد، شخصى كه مدّت هفتاد سال بگفتن الرحمن الرحيم مواظبت كرده است بسوزاند.(2)

بواسطه يك عمل وارد بهشت شد

روز قيامت مردى را مى آورند كه وقتى متوجّه اوضاع و احوال خود مى شود، مى بيند اصلا حسنه اى ندارد!
ندا مى شود! اى فلان بوسيله عمل خود داخل بهشت شو!
او مى گويد: بار خدايا با كدام عمل !؟
خطاب مى رسد: در فلان شب كه خواب بودى و از اين پهلو به آن پهلو مى غلطيدى ، گفتى : يا اللّه و سپس فورا خوابت برد. تو اين موضوع را فراموش كردى اما من كه خُمار نبودم و خواب در وجودم راه ندارد اين سخن تو را فراموش نكردم كه مرا صدا زدى .(3)

نمونه اى از عبد و عبادت

يكى از مردمان نيكوكار به بازار رفت كه غلام بنده اى بخرد. غلام زر خريدى را به او عرضه كردند، به آن غلام گفت : نام تو چيست ؟
گفت : فلان ، خريدار گفت : چه كاره اى ؟ غلام گفت فلان ، شخص خريدار به برده فروش گفت : من اين غلام را نمى خواهم ، غلام ديگرى بياور. هنگاميكه غلام ديگرى آورد آن شخص خريدار به آن غلام گفت : نام تو چيست ؟
غلام گفت : هر نامى كه تو بگذارى . مولا گفت : خوراك تو چيست ؟ غلام گفت : آنچه تو عطا كنى . مولا گفت : چه نوع لباسى مى پوشى ؟ غلام گفت هر لباسى كه تو به من بپوشانى .
مولا گفت : چه كاره هستى ؟ غلام گفت : هر دستورى كه تو بفرمائى . مولا گفت : چه چيز را اختيار مى نمائى ؟ غلام گفت : من بنده هستم بنده كه از خود اختيارى ندارد.
مولا گفت : اين بنده حقيقى مى باشد. اين بنده را بايد خريد!! حالِ ما هم بايد مثل اين بنده ، بين خود و خدايمان باشد.(4)

وظيفه بندگى

عابدى در بنى اسرائيل از مردم كناره گيرى كرد و مدّت هفتاد سال مشغول عبادت شد.
خداى عليم ملكى را نزد او فرستاد و فرمود: عبادات تو قبول نمى شوند و خودت را دچار مشقّت منماى و جِد و جَهد مكن !!
عابد در جواب گفت : چون آنچه به من واجب است عبوديّت و بندگى مى باشد. لذا بايد وظيفه خود را هميشه انجام دهم . ولى قبول شدن و قبول نشدن موكول به معبود من است !
وقتى آن مَلك مراجعت نمود، خداوند متعال فرمود: عابد چه گفت ؟ مَلك گفت : پروردگارا تو عالمترى كه او چنان و چنين گفت .
خداى سبحان فرمود: نزد آن عابد برو و بگو: ما طاعات تو را به خاطر اين نيّت ثابتى كه دارى قبول كرديم .(5) بله ، وظيفه ما بندگى است .

صراط مستقيم

ابن عباس از پيامبر عاليقدر اسلام (ص) روايت مى كند: كه به حضرت على بن ابى طالب (ع) فرمود: تو طريق واضح و صراط مستقيم و يعسوب دين يعنى اميرالمؤ منين مى باشى . كسيكه مى خواهد نظيرِ باد از صراط عبور كند و بدون حساب داخل بهشت شود بايد وصىّ و ولىّ و رفيق و خليفه مرا با اهل بيتم ، يعنى على بن ابيطالب (ع) و فرزندانش را دوست داشته باشد. و كسيكه ولايت آقا على بن ابيطالب (ع) را ترك نمايد داخل جهنّم خواهد شد.
به عزّت و جلال پروردگارم قسم ، على همان باب اللّه است كه چاره اى نيست جز اينكه بايد از آن درِ ولايت داخل شد؛ على بن ابى طالب صراط مستقيم است ؛ على همان كسى است كه خدا فرداى قيامت از ولايت او سؤ ال خواهد كرد.(6)

نا اميدِ اميدوار

محمّد بن عجلان ثروتش را از دست داد و به شدّت فقير شد و مقدار زيادى نيز بدهكار شد. بالاءخره به فكر افتاد كه پيش حاكم مدينه كه از خويشاوندانش بود، برود و از نفوذ او استفاده كند. در بين راه ، به پسر عموى امام صادق (ع) رسيد، پس از سلام و احوال پرسى ، پسر عموى امام از او پرسيد: كجا مى روى ؟
محمد گفت : مقدار زيادى بدهى دارم ، و پيش امير مى روم تا كارم را اصلاح كند. پسر عموى امام گفت : از پسر عمويم حضرت امام جعفر صادق (ع) چند حديث قدسى شنيده ام كه مى خواهم برايت نقل كنم .
خداوند مى فرمايد: به عزّت و جلالم سوگند كسى كه به غير من اميدوار باشد اميدش را قطع مى كنم . و نيز مى فرمايد: واى بر اين بنده ، او بدون اينكه ما را بخواند، و از ما بخواهد، نعمت هاى خود را به او عطا نموديم ، آيا اگر ما را بخواند و درخواستى نمايد، خواسته اش را رد مى كنيم ؟
ما عَدَم بوديم ، تقاضامان نبود
لطف حق ناگفته ما مى شنود
آيا تو گفتى خدايا چشم مى خواهم كه خداوند به تو چشم داد؟ آيا وقتى خداوند به تو گوش و دهان و دست و پا داد، تو آنها را از خداوند خواسته بودى ؟ محمد كه اين احاديث را براى اولين مرتبه مى شنيد، با اشتياق گفت : دوباره آنها را برايم بخوان .
پسر عموى امام صادق (ع) دوباره احاديث را خواند. و محمد با دقّت به آن گوش فرا داد. بالا خره فرمايش خداوند در او اثر كرد. و گفت : به خداوند اميدوار شدم و كارم را به او واگذار كردم .
اين را گفت و راهش را كج كرد و به خانه بازگشت . طولى نكشيد كه گرفتاريهايش بر طرف گرديد و قرض هايش پرداخته شد.(7)

معناى تقوا

از حضرت على (ع) جويا شدند: معناى تقوا و پرهيزگارى چيست ؟ حضرت فرمود: كسى را مى توان با تقوا گفت : كه مثلا اگر كلّيه اعمال و رفتارهاى او را در ميان يك طَبَق بگذارند و بدون اينكه سرپوشى روى آن طَبَق انداخته باشند آن را در اطراف جهان بگردانند او عملى انجام نداده باشد كه باعث شرمندگى وى گردد و بدين علّت لازم شود كه آن را پنهان نمايد.(8) و نيز آن بزرگوار مى فرمايد:
تقوا آن است كه انسان اصرار بر معصيت را ترك نمايد و به وسيله عبادت هم مغرور نشود.
يك چنين تقوا بشر را از آتش جهنم نگاه مى دارد و به بهشت مى رساند.
آخرين درجه تقوا بيزار شدن از هر چيزى است كه غير ذات مقدس ‍ پرودگار باشد و ابتداى تقوا اجتناب از شرك است و حد وسط آن دورى از حرام مى باشد. تقوا منتهى درجه اطاعت و عبادت است .(9)
ابن عباس مى فرمايد: منظور از كلمه متّقين در سوره بقره على بن ابيطالب (ع) است كه بقدر يك چشم بهمزدن براى خدا شريك قرار نداد.
زيرا على بن ابيطالب (ع) از شرك و پرستش بتها بركنار بود و خدا را مخلصانه مى پرستيد، على و شيعيانش بدون حساب بسوى بهشت خواهند رفت .(10)
عمربن عبدالعزيز گويد: شخص با تقوا بايد نظير كسى باشد كه در مكه لباس احرام پوشيده باشد.
گفته شده : شخص با تقوا كسى است كه از آنچه بر او حرام شده باشد دورى كند و آن احكامى را كه بر او واجب است انجام دهد.(11)

برادران پيامبر (ص)

در يكى از روزها پيغمبر اسلام (ص) به اصحاب خويش ‍ فرمود: آيا مى دانيد: كدام يك از مؤ منين افضل و برترند؟ گفتند: فرشتگان حضرت فرمود: همين طور است ولى منظور من آنان نبود. گفتند: پيامبران افضلند، حضرت فرمود: آرى ولى منظورم ايشان نيست . گفتند: يا رسول اللّه پس آنان كيانند؟
حضرت فرمود: ايشان آن افرادى هستند كه بعد از من در آخر الزمان بوجود مى آيند آنان مرا نديده و سخن مرا نشنيده و معجزات مرا مشاهده ننموده اند. فقط ورق و كتاب سربسته و سياهى را كه بر سفيدى نوشته شده باشد مى بينند و به آنان عمل مى كنند. آنان برادران من هستند كه افضل اهل ايمانند.
سپس رسول اعظم اسلام (ص) اين آيه را خواند كه مى فرمايد الذين يومنون بالغيب اولئك اخوانى حقا آن افرادى كه بغيب ايمان مى آورند حقا كه برادران منند. اصحاب گفتند: يا رسول اللّه آيا ما برادران تو نيستيم !؟
حضرت فرمود: شما اصحاب من هستيد و آنان برادران منند.(12)

جان گرفتن كافر

از حضرت صادق (ع) مرويست كه حضرت اميرالمؤ منين (ع) را درد چشمى عارض شد.
حضرت رسول (ص) به عيادت آن حضرت تشريف برده مشاهده فرمود كه آن حضرت از درد صيحه و فرياد مى كشند. آقا رسول اللّه (ص) فرمود: آيا اين ناراحتى و فرياد از جزع و بى تابى است يا از شدت درد؟ حضرت اميرالمؤ منين (ع) فرمود! يا رسول اللّه من هنوز دردى نكشيدم كه سخت تر از اين درد باشد.
آقا رسول خدا (ص) فرمود: يا على وقتى ملك الموت براى قبض ‍ روح و جان گرفتن روح كافر نازل مى شود با خود سيخى از آتش مى آورد و روح او را با آن سيخ آتشى بيرون مى كشد و در همين حال جهنم صيحه مى زند.
از شدت جان گرفتنِ كافر خبر مى دهد، كه همراه با آن جهنّم فرياد مى كشد آقا اميرالمؤ منين (ع) چون اين سخنان را شنيد، از جا برخاستند و نشستند و فرمودند: يا رسول اللّه اين سخنان را اعاده و تكرار فرمائيد، زيرا اين حديث دردم را فراموشى داد.
سپس فرمود: آيا از امت شما كسى باين نحو قبض روح مى شود. حضرت رسول (ص) فرمود: بلى . سه گروه ، اول :
حاكمى كه ظلم و جور كند دوم : كسيكه مال يتيم را بظلم و ستم بخورد. سوم : كسيكه شهادت دروغ دهد.(13)

بد عاقبت شد

فُضيل بن عياض يكى از رجال طريقت است او شاگردى داشت كه از همه شاگردان ديگرش داناتر و بزرگوارتر و اعلم تر بود.
اين شاگرد را مرضى دچار گرديد. و ناخوش شد، تا اينكه مرگش رسيد. در حال احتضار بود كه فُضيل بر سر بالين او آمد. و نزد سر او نشست و شروع كرد به قرآن خواندن ، سوره يس را مى خواند، كه يك وقت شاگرد محتضر گفت : اين سوره را مخوان اى استاد. پس فُضيل ساكت شد و به او گفت : بگو لااله الا اللّه گفت : نمى گويم آن را، بخاطر آنكه العياذ باللّه من از آن بيزارم و در همان حال از دنيا رفت . يعنى در حال كفر مرد فضيل از مشاهده اين حال خيلى درهم و ناراحت شد و از منزل او خارج گرديد و بمنزل خود رفت . و از منزل بيرون نيامد و همچنان در فكر او بود. تا او را در خواب ديد كه او را بسوى جهنم مى كشند.
فُضيل از او پرسيد: اين چه حالتى بود از تو سرزد، تو اعلم شاگردان من بودى ، چه شد كه خداوند معرفت را از تو گرفت و با عاقبت بدى مُردى ؟
گفت : براى سه چيز كه در من بود، مرا اينطور بدبخت و بيچاره نمود.
اول : نمّامى و سخن چينى پشت سر برادران مؤ منم بود.
دوم : حسد مى بردم ، نمى توانستم ببينم كسى از من بالاتر است ، چون به او حسد مى ورزيدم .
سوم : آنكه مرضى در من بود كه به طبيبى رُجوع نمودم و او بمن گفته بود كه در هر سال يكقدح از كاسه بزرگتر شراب بخور و اگر نخورى اين علت در تو باقى خواهد ماند پس برحَسب امر آن طبيب شراب خوردم و باين سه چيز كه در من بود عاقبت من بد شد و به آن حال مُردم .(14)

مذمّت از شراب

امّ خالد معبديّه محضر مقدس امام صادق (ع) وارد شد و عرض كرد: فداى شما شوم اى پسر رسول خدا. بر من مرضى عارض شده و از شكم من صداهائى در مى آيد.
به طبيب حاذقى مراجعه نمودم او مرا به آشاميدن نبيذ كه يك قِسمى از شراب است با قاووت امر نموده ، ولى من از خوردن آن توقف نمودم زيرا دانستم شما از آن كراهت داريد و آن را حرام و بد مى دانيد و براى همين خدمت شما آمدم و در اين باب از شما سؤ ال كنم . شما چه دستورى مى دهيد؟
آقا امام صادق (ع) فرمود: چه چيز مانع شد تو را كه از آن نخورى ؟
اُم خالد گفت : من در دينم خود قلاّده طاعت شما را بگردنم انداخته ام . تا روز قيامت بگويم جعفر بن محمد (ع) مرا امر و نهى كرد.
حضرت رو كرد به ابوبصير كه راوى اين حديث است و فرمود: اى ابوبصير آيا گوش نمى دهى بحرف اين زن و مسائل او. سپس به آن زن فرمود: نه بخدا اذن نمى دهم ترا در خوردن يك قطره از آن . زيرا پشيمان خواهى شد از خوردن آن ، وقتى كه جانت به اينجا برسد اشاره به حنجره و گلوى مبارك نمود و سه دفعه تكرار فرمود سپس فرمود: فهميدى چه گفتم ؟(15)

فكر گناه

مرحوم شيخ بهائى عطَّرَ اللّه مَرْقَده در كشكول ذكر نموده كه شخصى از ارباب نعمت و ناز را مرگ در رسيد در آن حال احتضار او را به كلمه شهادتين تلقين ميكردند او در عوض شهادتين اين شعر را مى خواند.
يا رُبَّ ق ائِلةٍ يَوما و قَدْ تعِبَتْ
اَيْنَ الطَّريقُ اِلى حَمّامِ مَنْجابٍ
كجا شد آن زنيكه خسته شده بود
از راه رفتن و مى پرسيد كه كجاست راه حمام منجاب
سبب خواندن اين شعر عوض شهادتين اين بود كه :
روزى زن عفيفه خوش صورتى از منزل خود درآمد كه به حمام معروف منجاب برود پس از طى راه زيادى حمام را پيدا نكرد و از راه رفتن خسته شد، ايستاد. مردى را بر در منزلى ديد، از او پرسيد: كه حمام منجاب كجاست . او اشاره بمنزل خود كرد و گفت : حمام اين است .
زن به خيال حمام داخل خانه آن مرد شد. آن مرد فورا در را بر روى او بست و عزم كرد با او زنا كند.
زن بيچاره دانست كه گرفتار شده و چاره اى ندارد جز آنكه به تدبيرى و حيله اى خود را از چنگ او خلاص كند. لاجَرم اظهار كمال و رغبت و سُرور به اين كار نمود و گفت : من بدنم كثيف و بد بو است كه مى خواستم بخاطر آن به حمام بروم . خوبست يكمقدار عطر و بوى خوش براى من بگيرى كه من خود را براى تو خوشبو كنم و قدرى هم طعام حاضر كن كه با هم طعام بخوريم و زود بيائى كه من مشتاق توام .
آن مرد چون كثرت رغبت آن زن را بخود ديد مطمئن شد، او را در خانه گذاشت و براى گرفتن عطر وطعام از منزل بيرون شد، وقتى كه آن مرد از خانه پا بيرون گذاشت آن زن از خانه بيرون رفت و خود را خلاص كرد.
وقتيكه برگشت زن را نديد و بجز حسرت چيزى عايد او نشد. اَلحال كه آن مرد در حال احتضار است در فكر آن زن افتاده و قصه آن روز را در شعر عوض كلمه شهادتين مى خواند.
اى برادر تامل در اين حكايت كن و ببين اراده يك گناه از اين مرد چگونه او را از اقرار شهادتين در وقت مردن منع مى كند با اينكه از او چيزى صادر نشده جز آنكه آن زن را داخل نمود و قصد زنا كرد بدون آنكه زنا از او صادر شود.(16)

پيغمبر گريه نمود

براءبن عازب كه يكى از صحابه معروف پيغمبر است ، گفت : روزى ما در خدمت حضرت رسول (ص) بوديم كه چشم حضرت به گروهى كه در محلى جمع شده بودند افتاد. حضرت پرسيدند: براى چه اين مردم اجتماع كرده اند.
گفتند: جمع شده اند و قبر مى كَنَند. براء گفت : چون حضرت اسم قبر را شنيد، شتابان و با سرعت بطرف قبر حركت كرد و خود را به قبر رسانيد پس ‍ به زانو كنار قبر نشست .
من رفتم بطرف مقابل حضرت تا ايشان را مشاهده كنم و ببينم حضرت چكار مى خواهد انجام دهد. ديدم حضرت شروع بگريه نمود آنقدر گريست به حدّيكه از اشك چشم خود را تر نمود.
سپس رو به ما نمود و فرمود اِخوانى لِمِثْلِ هَذا فَاَعِدُّوا يعنى برادران من براى مثل اين مكان تهيّه ببينيد و آماده شويد.(17)

ساعت مرگ

حضرت رسول اللّه (ص) فرمود: نمى گذرد بر ميّتى سخت تر از ساعت مرگ شب اول قبر. پس رحم نمائيد مردگان خود را بصدقه و اگر چيزى براى صدقه پيدا نكردى بدهى . پس يكى از شماها دو ركعت نماز بخواند در ركعت اول سوره حمد يكبار و قل هواللّه احد دو بار و در ركعت دوم حمد يكمرتبه و الهيكم التكاثر ده مرتبه و سلام بدهد و بگويد:
اَللّهُم َصلِّ عَلى مُحَمَدٍَوآلِ مُحََمدَو ابْعَث ثَوابَهاِالى قَبِر ذلِكَ اِلمِيَت فلان بن فلان اسم ميت را ببَرَد
حق تعالى همان ساعت هزار مَلك بسوى قبرآن ميّت مى فرستد كه با هر ملكى جامه و حُلَّه مى باشد و تنگى قبر بر او وسعت يابد تا روز نفخ صور، و به خواننده نماز بعدد آنچه آفتاب بر آن طلوع كند حسنات داده شود و براى او چهل درجه عطا فرمايد.(18)

دواى وحشت قبر

حضرت امام محمد باقر (ع) فرمود: كسيكه ركوع خود را تمام كند يعنى ركوع و سجودش را طول دهد بر او وحشت قبر وارد نشود و نيز فرمود: هر كس در هر روز صد مرتبه بگويد لا اِله َِالا اللّهُ اَلْمَلِكُ الْحَقّ المُبين براى او امانى از قبر و از وحشت قبر است و در دنيا هيچ وقت فقير نمى گردد. و درهاى بهشت بر او باز مى شود. و هر كس دوازده روز از ماه شعبان را روزه بگيرد. روزى هفتاد هزار مَلَك به زيارت او در قبر آيند تا روز نفخ صور، و هر كس عيادت كند مريضى را حق تعالى با او ملكى را موكّل فرمايد كه عيادت كند او را در قبرش تا وقتى كه وارد محشر شود.
حضرت رسول (ص) فرمود يا على شاد شو و مژده بده كه شيعيان تو در وقت مردن حسرت و وحشت قبر و اندوه و غم روز قيامت را ندارند.(19)

ملكه عبرت

روزگارى دركنار رودنيل ، باستان شناسى ، صندوق بزرگى را پيدا كرد. وقتى در صندوق را باز كردند، جسد موميائى شده اى را ديدند كه در اطرافش چند خروار جواهر قرار داشت . وقتى تحقيق كردند، فهميدند، يكى از ملكه هاى مصر بوده كه بعد از مرگش جسدش را موميائى كرده اند.
در اين صندوق همراه جواهرات لوحى را نيز پيدا كردند كه روى آن نوشته شده بود. اين وصيت نامه من است . پس از مرگم هر كس جنازه ام را ببيند، بداند كه در زمان سلطنت من در مملكتم قحطى شد و كار بدانجا رسيد كه من كه ملكه مصر بودم حاضر شدم تمام اين جواهرات را بدهم و يك عدد نان در عوض آنها بگيرم اما ميسر نشد تا اينكه از گرسنگى به بستر مرگ افتادم .
اين را همه بايد بخوانند تا عبرت بگيرند و بفهمند كه تا وقتى خداوند نخواهد هيچ چيز نمى تواند انسان را بى نياز كند.
اگر خداوند نخواهد حتى اگر تمام وسايل و زمينه ها را فراهم كنى هيچ كارى نمى توانى از پيش ببرى .(20)

چوپان با ايمان

در زمانهاى قديم ، كاروانى از حُجّاج به طرف مكّه مى رفتند، تا مراسم حج را برپا دارند و در اين كاروان عبداللّه پسر عُمر نيز حضور داشت .
در بين راه غذاى آنها تمام شد و گرسنگى بر ايشان فشار آورد، تا اينكه به گله گوسفندى رسيدند. عبداللّه و چند نفر از اهل كاروان نزد چوپان رفته و گفتند: چند تا از اين گوسفندان را به ما بفروش .
چوپان گفت : اين گوسفندان مال من نيست و من نمى توانم بدون اجازه آن ها را بفروشم .
پسر عُمر به او گفت : گوسفندان را به هر قيمتى كه مى خواهى به ما بفروش ، صاحبش كه نمى فهمد. اگر هم پرسيد بگو كه گرگ گوسفندان را خورده .
چوپان پاسخ داد: صاحب گله نمى فهمد، آيا خداوند هم نمى فهمد؟ صاحب گله نمى بيند، آيا خداوند هم نمى بيند؟ صاحب گله اينجا حاضر نيست ، آيا خدا هم حاضر نيست و اعمال ما را نمى بيند؟
سخنان چوپان همه را بهت زده و متاءثر كرد. به طورى كه صاحب گله را پيدا كرده و چوپان را كه غلام او بود خريدند و آزاد نمودند و گله گوسفندان را هم خريدند و به چوپان بخشيدند.(21)
بله : اين ايمان است كه در همه جا انسان را نجات مى دهد.

روزى را خدا مى دهد

روزى پادشاهى تصميم گرفت به شكار برود، به دستور او بزرگان و خدمتكاران و غلامان حاضر شدند، وسايل شكار را جمع آورى كردند، و به قصد شكار بيرون آمدند.
وقتى به شكارگاه رسيدند شاه و بزرگان مشغول شكار كردن شدند. هنگام ظهر در دامنه كوه سفره ناهار را پهن كردند. شاه و بزرگان مملكت سر سفره نشستند مرغ بزرگى را كه بريان كرده بودند، براى شاه آوردند. تا او خواست به مرغ دست دراز كند، شاهينى پرواز كنان از راه رسيد، مرغ بريان را به منقار گرفت و از آنجا دور شد.
حاكم از اين موضوع عصبانى شد و به لشكريان دستور داد كه شاهين را دنبال كرده و به هر طريقى كه هست او را شكار كنند. شاهين در هوا و حاكم و لشكريان در روى زمين به حركت درآمدند.
شاهين كوه را دور زد و در نقطه اى فرود آمد. شاه و لشكريان نيز پياده شده و به تعقيب او پرداختند تا اينكه به نقطه اى رسيدند كه مى توانستند شاهين را ببينند.
در اين حال با كمال تعجّب مشاهده كردند كه يك نفر دست و پا بسته روى زمين افتاده است و شاهين با منقار مرغ را تكه تكه مى كند و گوشت ها را در دهان مرد مى گذارد. وقتى مرغ تمام شد شاهين كنار رودخانه رفت و منقارش را پر از آب كرد و برگشت و آب را در دهان مرد ريخت .
حاكم و لشكريان نزد مرد رفتند و دست و پايش را باز كردند احوالش را پرسيدند، مرد گفت : من بازرگان هستم و براى تجارت به شهرى مى رفتم در اين منطقه راهزنان به من حمله كردند و اموالم را ربودند و مى خواستند مرا نيز بقتل برسانند. التماس كردم كه مرا نكشند.
بالا خره دلشان به رحم آمد، ولى گفتند: مى ترسيم به آبادى بروى و محل ما را به مردم نشان بدهى و آنها را به اين سو بكشانى بنابر اين دست و پاى مرا بسته و در اينجا انداختند و رفتند.
روز بعد اين پرنده آمد و نانى برايم آورد. امروز نيز پرنده برايم مرغ بريان آورد، بدين ترتيب او روزى دو مرتبه از من پذيرائى مى كرد.
حاكم از شنيدن سخن بازرگان منقلب شد و گفت : خداوند آنقدر بخشاينده است كه بنده دست و پا بسته اش را در بيابان تنها رها نمى كند واى بر ما كه از چنين خداى مهربانى غافل هستيم .
پس از آن حاكم حكومت را رها كرد و جزو عابدان و زاهدان روزگارش ‍ گرديد.(22)

نجات دهنده

مردى بر روى قبرى خيمه اى زد و نمى دانست در جائى كه خيمه زده قبر است . پس شروع به قرآن خواندن نمود و سوره تبارك الّذى بيده الملك را شروع به تلاوت فرمود.
ناگهان صداى عجيبى شنيد كه ندا در داد اين سوره مُنجيه يعنى نجات دهنده است . پس اين جريان را به آقا رسول اكرم (ص) رساند. حضرت فرمود: در آنجائى كه نشسته بودى قبر بود، وقتى اين سوره را خواندى چون روى قبر او بود او را از عذاب رهانيدند.
و اين سوره نجات دهنده است از عذاب قبر، يكى از چيزهائى كه باعث نجات انسان است ، قرآن خواندن بر سر قبر على الخصوص سوره تبارك الّذى بِيَدِه الملك كه ميّت در حال عذاب را نجات مى دهد. و اين دعا هم از حضرت رسول (ص) وارد گرديده كه هر كس آن را بخواند حق تعالى عذاب قبر را از او بر مى دارد تا روزى كه صور دميده شود.
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَّمدٍ اَنْ لاتُعَذِّبَ هذَا اْلمَيِتَ(23)

صورتهاى قبر

علامه مجلسى از قول امام صادق (ع) و امام باقر (ع) نقل مى فرمايد، كه وقتى مؤ منى از دنيا رحلت مى نمايد و او را داخل در قبر مى كنند شش صورت با او داخل در قبر مى شوند.
كه يكى طرف راست و يكى طرف چپ و يكى طرف پيش رو و يكى طرف پشت و يكى طرف بالاى سر و يكى طرف پائين پاى او، مى ايستند، آن صورتى كه از همه خوشروتر و خوشبوتر و پاكيزه تر از همه صورت هاست و بالاى سر ميّت ايستاده از صورتهاى ديگر مى پرسد: خدا شما را جزاى خير دهد، شما كيستيد؟ كه از طرف راست صاحب من ايستاده اى ؟ نور طرف راست مى گويد: من نور نمازم .
بطرف چپ مى گويد: تو كى هستى ؟ كه در طرف چپ صاحب من ايستاده اى ؟ مى گويد: من زكواتم . از پيش رو سؤ ال مى كند؟ مى گويد: من روزه ام . از عقب سر او سؤ ال مى كند، مى گويد: من حج و عمره ام از پائين پا سؤ ال مى شود، مى گويد، من نيكى و احسان به برادران مؤ منم .
سپس آنها مى گويند: تو كى هستى ، كه از همه ما بهتر و خوشروتر و خوشبوترى ؟ مى گويد: من ولايت آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين ، هستم .(24)

شبهاى جمعه

در خبر است كه در هر شب جمعه از ماه مبارك رمضان ارواح مردگان به منزل اهل و عيال مى آيند، سپس هر كدام از آنها با گريه هاى صدادار با خواهش و تواضع و گدائى فرياد مى زنند. اى اهل من ، اى فرزندان من ، اى خويشان من ، رحم و مهربانى كنيد، چيزى براى ما بفرستيد، خدا شمارا رحمت كند، ما را بخاطر بياوريد، ما را فراموش نكنيد؛ بر غربت و غريبى ما رحم كنيد، بدرستيكه ما در زندان تنگ و اندوه و غم و زارى و سختى مانديم پس رحم كنيد.
در دعاها و صدقه ها بر ما بخل نورزيد، شايد بتوسط دعا و صدقه شما خدا بر ما رحم كند. ما هم قبلا مثل شما بوديم دريغ كرديم و حال دستمان از همه جا كوتاه گرديده ، شما هم پيش از آنكه مثل ما شويد، دريغ نكنيد، صدقه بدهيد، دعا كنيد، نيكى كنيد، احسان فرمائيد.
اى دريغا ما هم مثل شما توانا بوديم ، اى بندگان خدا بشنويد سخنان ما را و فراموش نكنيد ما را، بدرستيكه اين مالها و اين زرهائى كه در دست شماها است در دست ما هم بود و ما دريغ و بخل كرديم و در راه خدا خرج نكرديم . مالهايمان را اندوختيم از آن استفاده نكرديم و جمع كرديم و حقّمان را نداديم و رفتيم . حالا مالها وبال گردن ما شده و كيف و منفعتش ‍ براى ديگران گرديده . پس رحم و مهربانى كنيد به ما، ولو به يك درهم ، يا يك قرص نان . يا يك چيز اندك . سپس با فرياد مى گويند: چقدر نزديك است كه شما هم مثل ما براى خود گريه كنيد، ديگر نفعى ندارد، چنانچه ما گريه مى كنيم و سودى ندارد. پس كوشش كنيد براى خود پيش از آنكه مثل ما گرديد.(25)

هديه براى مردگان

حضرت رسول (ص) فرمود: براى مردگان خود هديه بفرستيد.
گفتند: يا رسول اللّه هديه مردگان چيست ؟
فرمودند: دعا و صدقه ،
و فرمود: ارواح مؤ منين هر شب جمعه به آسمان دنيا مقابل خانه ها و منزلهاى خود مى آيند و با آواز حزين و گريه ، فرياد مى زنند.
اى اهل من ! و اى اولاد من و اى پدر من و اى مادر من و اى خويشان من بر ما مهربانى كنيد، خدا شما را رحمت كند. آنچه در دست ما بود حساب و كتاب نكرديم و جمع كرديم ، كسان ديگر از آن سود بردند و عذاب و حساب آن برگردن ما ماند.
و با گريه مى گويند: اى خويشان ما، بر ما ترحم نمائيد، ولو بيك درهم يا قرص نانى يا جامه و پوشاكى ، كه خداوند بپوشاند شما را از جامه هاى بهشت . سپس حضرت رسول (ص) گريه كرد و از زيادى و بسيارى شدت گريه قدرت بر سخن گفتن نداشت . سپس فرمود: اينها برادران دينى شمايند كه بعد از سرورى و آقائى و نعمت در خاك پوسيده شدند.
سپس مى گويند: عذاب و هلاكت بر ما و افسوس ، اگر آنچه در دست داشتيم انفاق مى كرديم و در اطاعت حق و رضاى خدا بوديم محتاج شما نبوديم و بطرف شما دست دراز نمى كرديم .
سپس با حسرت و راه پشيمانى برمى گردند و فرياد مى زنند زود بفرستيد براى ما اى مؤ منان (26)

پاكن اعمال

فرداى قيامت هنگاميكه نامه عمل مؤ من را بدستش مى دهند كه بخواند: اِقْرَاء كِتابَك كَفى بِنَفسِكَ اليُوم عَلَيْكَ حَسيبا.
بعادتى كه در دنيا داشته وقتى كه مى خواسته چيزى بخواند، اول بسم اللّه مى گفت . مى گويد: بسم اللّه الرحمن الرحيم . ناگاه جميع گناهانش از صفحه اعمال پاك مى شود و ندا مى رسد: اى بنده ما، تو ما را به رحمانيّت و رحيميّت خواندى ما هم برحمت خود با تو معامله كرديم .
خدا كند عادت ما شود تا هنگام مردن هم با نام خدا بميريم ، سر از قبر هم كه بر مى داريم ، بسم اللّه گويان الحمد اللّه گويان باشيم .
غرض بزرگى اين آيه مبارك است و در جميع حالات بايد مؤ منين اين آيه شريفه وِرد زبانشان باشد و در هر حالى از حالات آن را ترك نكنند.(27)

عرضه گناه در محضر خدا

يكى از صالحين بفرزند خود گفت : مرا بتو حاجتى است . پسر گفت : هر چه بفرمائى اطاعت مى كنم . پدر گفت : شب كه بمنزل مى آئى هر چه از هنگام خارج شدن از منزل گفته و انجام داده اى برايم نقل كن . پسر قبول كرد.
شب كه آمد شروع به نقل كرد، تا رسيد بحرفهاى زشتى كه زده بود و كارهاى ناروائى كه انجام داده بود، از پدر خجالت كشيد كه بگويد. دست پدر را بوسيد و گريه كرد و گفت : اى پدر از اين حاجت بگذر و جز آن هر چه بفرمائى اطاعت مى كنم . زيرا از تو خجالت مى كشم .
پدر فرمود: اى پسر، من بنده ضعيف و عاجزم از من خجالت مى كشى ، ولى فرداى قيامت در محضر رب العالمين چه خواهى كرد. اين موضوع و موعظه سبب توبه پسر گرديد.
آقا امير المؤ منين (ع) در نهج البلاغه مى فرمايد: كارى كه مى خواهى انجام دهى ، حرفى را كه مى خواهى بزنى چنان باشد كه فردا بتوانى آن را بخوانى .
آيا مى توانى فردا بخوانى كه در فلان روز فحش دادم در فلان روز فلان كار زشت را انجام دادم ؟
پس اگر نمى توانى چرا!؟.... هم اكنون در فكر باش ؟

برپائى قيامت

دختر مالك دينار بپدرش گفت : ترا چه مى شود كه شبها تا مى خوابى ناگهان از خواب جستن مى كنى ؟
گفت : پدرت مى ترسد كه در خواب باشد و بلائى بيايد. نمونه اش را در هر زمان مشاهده مى كنيد، شخص ببازار مى رود و ديگر برنمى گردد، به اداره و يا حمام مى رود و ديگر مراجعه نمى كند. پس انسان بايد دست و پاى خود را جمع كند كه مبادا قيامت ناگهان او را در يابد چنانچه در روايت است كه در بازار مشترى جنس را گرفته و هنوز پول نداده كه قيامت برپا مى شود. در سوره يس هم خداوند باين موضوع اشاره مى فرمايد: كه هنگام برپا شدن قيامت ديگر به وصيّت كردن نمى رسد.
روز قيامت زلزله شديدى دارد، به قِسمى كه زن بچه شيرده از بچه اش ‍ بى خبر مى گردد. و زن آبستن بچه مى اندازد. آيات اول سوره حج است . هنگام مرگ هم بدن چنان بلزره مى افتد كه جان از آن خارج مى گردد.
قيامت روزى است كه ستاره ها مكدّر و گرفته مى شوند وَ اِذَا النُّجُومِ انْكَدَرَتْ هنگام مرگ هم ستاره ها نورش گرفته مى شود. اين چشم و گوش بمنزله ستاره است . وقتى مى آيد كه چشم باز است ولى نمى بيند گوش باز است ولى نمى شنود.
قيامت روزى است كه آفتاب مى گيرد و نورش از بين مى رود. هنگام مرگ هم آفتاب قلب غروب كرده فروغش گرفته مى شود و ديگر حركتى ندارد. در طِبّ جديد مى گويد قلب بقدرى قوى است كه اگر قويترين افراد آن را محكم بگيرد باز هم ضربان و تپش دارد و بحركت خود ادامه مى دهد لكن ساعت مرگ ، مانند آفتاب روز قيامت از كار مى افتد.
قيامت روزى است كه كوهها ريزه ريزه مى گردد، يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفَها رَبّى نَسْفا هنگام مرگ هم استخوانهاى به آن محكمى و سختى آثار رخوت و سستى درش نمايان مى گردد. بعد هم طولى نمى كشد كه ريزه ريزه شده مشت خاكى مى گردد و جزء زمين مى شود.
پس حالا تا مى توانيد از اين اعضاء استفاده نمائيد. با بر خاستن در شب و ركوع و سجود طولانى غنيمت برگيريد، بزودى مى آيد كه ديگر از اين بدن كارى ساخته نيست .
پيغمبر اكرم (ص) مى فرمايد: چشم روى هم نمى گذارم كه اميد باز كردنش را داشته باشم . به اَبوذر فرمود: صبح كه مى كنى باميد اين مباش كه شب نمائى .(28)

كى قيامت بپا شود

در بحار الانوار است كه اَنس بن مالك گفت : روزى پيغمبر اكرم (ص) در مسجد روى منبر بود كه عربى بَدْوى بيابانى وارد شد. عرض ‍ كرد يا محمد (ص) قيامت كى بر پا مى شود؟
حضرت فرمود براى قيامت چه كرده اى ؟
قيامت بالاخره مى آيد لكن عملت چيست ؟ اعرابى گفت : من براى قيامت نه نماز زيادى دارم نه روزه زيادى ، تنها تو را دوست دارم .
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: مرد با آنچه دوست دارد محشور مى شود. هر كس هر چه و هر كس را دوست داشت با صورت مثاليّه اش ‍ همراه است راستى جاى خوشوقتى است كه مِهر آل محمد صلى اللّه عليه وآله اجمعين در دلهاى ما جايگزين شده و اميدواريم كه آن را با خود ببريم .(29)

احوال قيامت

خداوند متعال پيغمبرش را مخاطب فرمود: و احوال قيامت را براى او نقل مى فرمايد: تا مشركين متنبه گردند يَوْمَ يَدُعَّ الداعِ اِلى شَيْئٍ نَكر روزى كه مى خواند خواننده الهى به چيزى زشت كه اسباب زحمت است . مراد از داع يعنى خواننده ، كه حضرت اسرافيل است كه مَلك مُقرّب و ماءموريتش ‍ دميدن در صور است و داراى سه ندا است . يعنى سه مرتبه در صور مى دمد نفخه فزع و نفخه اَماته و نفخه اِحياء و هنگاميكه براى دميدن صور از آسمان به زمين مى آيد، تمام ملائكه مُتوحّش مى شوند و اسرافيل در بيت المقدس ‍ مى ايستند و متوجه كعبه معظمه شده و در صور مى دمد چنان صدايى مى كند كه هر كس در زمين و آسمان است متوحّش مى شود و به فزع مى افتد، وَ نَفَخَ فِى الصُّور فَفَزَعَ مَنْ فِى السَّموات وَ مَنْ فِى الْاَرْض .
بعد دودى پيدا مى شود كه سراسر عالم را فرا مى گيرد چهل شبانه روز كره زمين را دودى آشكار فرا مى گيرد يَوْمَ تَاءْتى السَّماءَ بِدُخانٍ مُبين . نَفَس كه مى كشد از سوراخهاى دهان و بينى دود بيرون مى آيد. البتّه اهل ايمان و عمل صالح از اين ناراحتى ها در امانند وَ هُمْ مَنْ فَزْعَ يُومَئِذٍ آمنُون . در روايت هم هست كه ابتلاء اهل ايمان به اين درد مانند زكامى بيش نيست .
بعضى هم فرموده اند، كه در اين نفخه فزع است كه زن آبستن بچه مى اندازد و مردم مانند مستها مى شوند و زن بچه شيرده از بچه اش بى خبر مى گردد كه خداوند در آيه سوره حج بيان مى فرمايد: اهل ايمان كه با سابقه اند و مى دانند كه اين مقدمه قيامت است ناراحتى ندارند چون كارشانرا كرده اند.
نفخه دوم : نفخه اَماته است كه پس از دميدن ، يكنفر هم در زمين و آسمانها باقى نمى ماند وَ نُفِخَ فِى الصُّور فَصَعَقَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ مَنْ فى الْاَرْض در اينجا است كه ندا از مصدر جلال صادر مى شود كجايند آنهائيكه دعويها داشتند؟ مُلك امروز براى كيست ؟
كسى نيست كه پاسخ بگويد. خود ذات مقدسش پاسخ مى دهد كه مُلك امروز براى خداوند قهّار است . لِمَنِ الْمُلْكُ اَلْيُوم لِلّه الواحِدِ القَهّار. از نفخه اَماته تا قيامت بنا به روايتى كه از حضرت سجّاد (ع) است چهار صد سال طول مى كشد كه در اين مدت هيچ جنبنده اى نيست ، البتّه همانطور كه مجلسى قدس سره مى فرمايد: اَماته اى كه ذكر شده راجع باجساد است وگرنه ارواح بحال خود باقى هستند. پس معنى روايت اين است كه چهار صد سال بين بدن هر جسدى با روحش فاصله افتد.
پس از آنكه اراده الهى به قيام قيامت تعلّق گرفت ، در روايتى از حضرت صادق (ع) چهل شبانه روز باران مى بارد و در روايت ديگر مى فرمايد: مثل اين باران نيست . يعنى به صورت قطره قطره معلوم نيست باشد، حال به چه نحو است نمى دانم . شايد مانند ناودان از آسمان باران سرازير شود. بلى در روايت اينطور است كه روى هر قطعه زمين دوازده زراع آب مى ايستد و در جوف زمين نمى ماند ذرّه اى از ذرات بدنى مگر اينكه آب به او مى رسد.
نفخه سوم نفخه اِحياء: نخستين كسى كه به امر پروردگار عالم دوباره زنده مى شود، اسرافيل است و به او امر مى شود كه در صور بدمد.
آنگاه ندا مى كند: اى استخوانهاى پوسيده شده ، اى گوشتهاى ريزه ريزه شده ، اى موهاى پراكنده شده خداى تعالى امر مى فرمايد: كه براى رستاخيز قيامت جمع شويد.
ذرّات بدنهائيكه داخل يكديگر شده از هم جدا مى گردند و به بدن خود ملحق مى شوند حضرت مى فرمايد: ذرّات بدن مؤ من در اَجزاء بدن كافر، مانند ذرّات طلا در بين خاك است ، وقتى كه باران مى بارد چطور ذرّات خاك را از روى طلا مى شويد، بدن مؤ من هم همين طور از كافر جدا مى شود.
ذرّات پراكنده به هم جمع شده و روح در آنها دميده مى گردد، همه مى ايستند چه ايستادنى ؟ در آيات است . در حاليكه خشعا ابصارهم چشمانشان خاشع است . خشوع امر قلبى است كه بايد از دل سرچشمه بگيرد و اثرش در جوارح آشكار مى گردد و از همه بيشتر در چشم خشوع نمايان مى گردد.
ربط چشم به قلب ، از ساير اعضاء بيشتر است ؛ شادى و حزن و حياء و شرم هر كس را مى شود در چشمانش خواند. براى همين است كه خدايتعالى نسبت خشوع را بچشم مى دهد. در حاليكه خشوع مربوط به قلب است ، چون آثار ذلّت و بدبختى از چشمهايشان مى بارد اين است كه مى فرمايد: چشمهايشان خاشع است .
از قبرها بيرون مى آيند يَخْرِجُون مِنَ الْاءجْداث كَاءَنَّهُمْ جراد منشره . اجداث جمع قبر است . در حالى كه مانند ملخها پراكنده شده اند. از خصوصيّات ملخ آن است كه در حركت نامنظم و سرگردان است . ديده ايد كه مرتّب با هم برخورد مى كنند به در و ديوار و اشياء مى خورند و بسيارى از آنها هم بدين سبب سقوط مى كنند.
خداى تعالى حال بشر را در وقتى كه سر از قبر در مى آورد به ملخ تشبيه مى فرمايد. چون حيرت زده مى شود چيزهايى كه هرگز نديده مى بيند وجاى هرگز نرفته مى خواهد برود اولين و آخرين همه جمعند.(30)