بر درگاه دوست

استاد محمد تقى مصباح يزدى‏

- ۷ -


شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى

(1) شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى

اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لا اَدْعُو غَيْرَهُ وَ لَوْ دَعَوْتُ غَيْرَهُ لَمْ يَسْتَجِبْ لى دُعائى وَاَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لا اَرْجُو غَيْرَهُ وَ لَوْ رَجَوْتُ غَيْرَهُ لاََخْلَفَ رَجائى؛

سپاس خدايى را كه جز او را نخوانم و اگر غير او را بخوانم دعايم مستجاب نمى گردد، سپاس خدايى را كه به جز او اميد ندارم و اگر به ديگرى اميدوار شوم، اميدم برنيايد.

دعاى ابوحمزه

دعايى كه به نام دعاى «ابوحمزه ثمالى» معروف است و در سحرهاى ماه رمضان خوانده مى شود، از دعاهاى بسيار شريف و پرمحتوايى مى باشد كه از امام على بن الحسين (عليه السلام) نقل شده است.

اين دعا را «ابوحمزه» كه يكى از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق (عليهم السلام) بوده، از امام سجاد (عليه السلام) نقل كرده است. ابوحمزه از بزرگان زمان خود بوده تا جايى كه او را «سلمان زمانه» گفته اند. خود اين دعاى عظيم الشأن نيز مى تواند بيانگر معرفت و شخصيّت او باشد.(94)

رابطه تكوينى بين خدا و مخلوق

دعاهاى منقوله از ائمّه (عليهم السلام) با اينكه گاهى با بيانى بسيار ساده ذكر شده، مشتمل بر مطالب بسيار بلندى است و جا دارد كه انسان در آنها تأمّل نمايد و از آنها بهره بر گيرد. هر قدر حال انسان مناسبتر باشد و بيشتر دقت كند، مى تواند از اين دعاها بيشتر استفاده كرده و توشه برگيرد. گر چه محتواى بعضى از دعاها، همچنين بعضى از آيات قرآن، مطالبى است كه براى ما به درستى قابل درك و فهم نيست و به اصطلاح، از متشابهات به شمار مى رود، ولى گاهى توجه به همين مضامين نيز مى تواند براى انسان مفيد باشد؛ مثلاً، در دعاى افتتاح مى خوانيم:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى مِنْ خَشْيَتِهِ تَرْعَدُ السَّمَاءُ وَ سُكّانُها وَ تَرْجُفُ الاَْرْضُ وَ عُمَّارُها وَ تَمُوجُ الْبِحارُ وَ مَنْ يَسْبَحُ فِى غَمَراتِها»؛

ستايش خدايى را كه آسمان و ساكنانش از خوف او بانگ رعد سر مى دهند و زمين و اهلش از ترس او به خود مى لرزند و درياها و هر كه در اعماق آن شناور است از خشيت وى جوشان و خروشان است.

در قرآن نيز، آمده است:

«يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خيفَته»؛(95)

رعد و جميع فرشتگان از خوف خدا به تسبيح او مشغولند.

و در جاى ديگر مى فرمايد:

«يُسَبِحُّ لِلّهِ ما فِى السَّمواتِ وَ ما فِى الاَْرْض»؛(96)

هر چه در آسمانها و زمين است، همه به تسبيح خدا مشغولند.

همچنين مى فرمايد:

«اِنْ مِنْ شَى اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ»؛(97)

موجودى نيست جز آنكه به تسبيح و ستايش او مشغول است ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد.

اينها مواردى است كه ما از درك كامل آنها عاجزيم. مفسّران نيز معمولاً معتقدند كه اين آيات و ادعيه از متشابهاتند. گاهى نيز برخى به قدر فهم خود توجيهاتى مى كنند. اما در هر صورت، اينها از يك واقعيت، كه رابطه بين خدا و مخلوقات است، حكايت دارد. اين رابطه را مى توان به يك جاذبه قوى تشبيه كرد؛ خدا تكويناً بندگان خويش را به سوى خود مى كشاند و هر موجودى به اندازه شعاع وجودى و به قدر علم و ادراك خود تكويناً رابطه بين خود و خدا را درك مى كند. خداوند در بين همه موجودات به انسان امتياز خاصى داده كه مى تواند از اين رابطه تكوينى آگاهى يابد. او مى تواند با اختيار خود، اين رابطه را تقويت نمايد و به سوى او برود.

اشتغالات، مانع از درك رابطه تكوينى

انسانها معمولاً به دليل اشتغالات مادى و دنيوى خويش، به اين رابطه تكوينى، كه در عمق وجود آنها ريشه دارد، توجّهى ندارند. غالباً در طول سال، به دليل گرفتاريها و اشتغالات فردى و اجتماعى، توفيقى نمى يابيم كه به اين رابطه توجه كنيم، ولى ماه مبارك رمضان، كه بيشتر توفيق دعا و مناجات پيدا مى شود، فرصت بسيار مناسبى است كه انسان قدرى از زندگى مادى صرف نظر كند و توجه خود را فقط به خدا معطوف نمايد؛ تا به اندازه صفاى ذاتى اش، جلوه عظمت الهى را بنگرد و اسماء و صفات جمال و كمال او را درك نمايد.

درك صفات جمال و جلال الهى جذابيت خاصى دارد. از جمله اينكه انسان با خدا انس پيدا مى كند، به گونه اى كه دوست ندارد اين حالت از او سلب شود؛ چنان عظمت خدا را درك مى كند كه بى اختيار، به خاك مى افتد و در مقابل حق كرنش مى نمايد. با دست يافتن به اين حالات ـ بر حسب مراتب معرفت ـ چنان سرور و لذّتى انسان را فرا مى گيرد كه همه لذّتهاى مادى و دنيوى در برابر آن هيچ است. افرادى كه از چنين لذايذى برخوردار گرديده اند در گذشته بسيار بوده اند و اكنون نيز كم نيستند.

وقتى انسان توجه خود را از ماديات به سوى خدا معطوف سازد، كشش و جاذبه اى بين خود و خدا احساس مى كند كه قابل توصيف نيست. در آن حال، خود را به خدا و خدا را به خود نزديك مى بيند. خدا از ما دور نيست. او در قرآن مى فرمايد:

«نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيد»؛(98)

ما از رگ گردن به انسان نزديكتريم.

اما ما با اعمال و كردار ناشايست خويش موجبات دورى خود را از خدا فراهم مى سازيم. اگر انسان از اعمال زشت و آرزوهاى شيطانى و نفسانى خود دست بكشد و هوسهاى دنيوى و غير خدايى را از خود دور سازد به خدا نزديك مى شود.

امام سجاد (عليه السلام) در همين دعاى «ابوحمزه» مى فرمايد:

«وَ اَعْلَمُ اَنَّكَ لاتَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبَهُمُ الاعْمَالُ (الآمالُ) دُونَكَ»؛

خدايا، مى دانم كه تو از بندگانت پنهان نيستى، بلكه آنان با اعمال (و آرزوهاى) شان بين خود و تو حجاب ايجاد مى كنند.

افزايش محبت نسبت به خدا، در اثر توجه به رأفت الهى

شايسته است كه انسان در محتواى اين دعاها دقت كند و پيش خود مجسّم نمايد كه چگونه امام سجاد (عليه السلام) در نيمه هاى شب ماه رمضان، دست به آسمان بلند مى نمود و با خداى خويش چنين راز و نياز مى كرد:

«اَلْحَمْدُ لِِّلهِ الَّذى لا اَدْعُو غَيْرَهُ وَ لَو دَعَوْتُ غَيْرَهُ لَمْ يَسْتَجِبْ لى دُعائى»؛

ستايش خدايى را كه فقط او را مى خوانم، در حالى كه اگر ديگرى را خوانده بودم جواب مرا نمى داد.

اگر گاهى اميد ما نااميد مى شود به دليل اين است كه به غير خدا اميد بسته ايم. از اين رو،امام سجاد (عليه السلام) مى فرمايد:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لا اَرجُو غَيْرَهُ وَ لَوْ رَجَوْتُ غَيْرَهُ لاََخْلَفَ رَجَائى»؛

ستايش خدايى را كه جز او به هيچ كس اميدى ندارم و اگر به ديگرى اميد داشتم اميدم را نااميد مى كرد.

و در جاى ديگرى به خدا عرض مى كند:

«كَيْفَ اَرْجُو غَيْرَكَ وَالْخَيْرُ بِيَدِكَ كُلُّهُ»؛(99)

چگونه به غير تو اميد داشته باشم در صورتى كه هر خير و نيكويى به دست تو است؟

اين كلمات را بايد از زبان امام سجاد (عليه السلام) بخوانيم. فقط كسى مانند او مى تواند اين چنين با خدا سخن بگويد و چنين ادعايى داشته باشد، وگرنه ما به مرتبه اى نرسيده ايم كه بخواهيم از جانب خودمان اين گونه ادعا كنيم.

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى يَحْلُمُ عَنّى حَتّى كَاَنّى لاذَنْبَ لي»؛

ستايش خدايى را كه نسبت به من حلم مىورزد و با من چنان رفتار مى كند كه گويى اصلاً گناهى مرتكب نشده ام.

البته بايد توجه داشت كه اين همه حلم و گذشت خداوند مخصوص اين دنياست كه عقوبت اعمال زشت انسان را به تأخير مى اندازد تا شايد باز گردد و از اعمال زشت خود پشيمان شود. لذا، نسبت به انسان گنهكار چنان رأفت و رحمت از خود نشان مى دهد كه وقتى همين انسان گنهكار به سوى او مى رود گويا دوستش به سراغ او آمده است؛ نمى گويد تو بودى كه بارها با من مخالفت كردى و مرتكب معصيت شدى. نه تنها او را طرد نمى كند، بلكه به گونه اى با او رفتار مى كند كه گويا اصلاً گناهى مرتكب نشده است.

وقتى انسان به اين حقايق توجه كند جاذبه اى كه بين او و خدا وجود دارد تقويت مى شود و محبتش نسبت به خدا بيشتر مى گردد. لذا، دوست دارد كه بيشتر با خدا حرف بزند و با او انس بگيرد و آماده مى شود كه از كارهاى زشت خويش دست بكشد و از تعلقاتى كه به امور مادى و دنيوى دارد، صرف نظر نمايد؛ چرا كه مى فهمد تنها كسى كه با او رابطه حقيقى دارد خداست و بس. تنها كسى كه مى تواند اميدها را تحقق بخشد خداست و تنها او مى تواند حاجات انسان را برآورد. توجه به اين معانى لطيف موجب مى شود كه به تدريج، پرده هايى كه بين انسان و خدا وجود دارد از ميان برداشته شود و به قدر ظرفيت خويش، احساس كند كه به خدا نزديك است. خداوند نيز صداى او را مى شنود و آماده است كه به خواسته هاى او پاسخ مثبت دهد. در دعاى افتتاح، در توصيف خداوند مى فرمايد:

«...اَلْباسِطِ بِالْجُودِ يَدَهُ»؛

آنكه دست عنايتش به جود و بخشش بر خلق گشاده است.

بنابر اين، خداوند خوان عنايت خويش را براى خلق گسترده است؛ اين ما هستيم كه بايد با اعمال اختيارى، در خود حالى ايجاد كنيم كه بتوانيم از فيوضات الهى بهره مند شويم، و گرنه او نسبت به بندگان خود بخل نمىورزد. ما با گرفتاريها، سرگرميها و آلودگيهايى كه براى خود ايجاد كرده ايم فرصت توجه به اين مسائل را نمى يابيم، در صورتى كه خدا در همه جا و همه وقت حاضر است و اگر او را بخوانيم صداى ما را مى شنود و جواب مى دهد، بلكه بالاتر از آن، در روايت قدسى، نقل شده كه خداوند مى فرمايد:

«اُناجِيهِ في ظُلَمِ الْلَّيْلِ وَ نُورِ النَّهار»؛(100)

در تاريكى شب و روشنى روز، من با او (آدمى) نجوا مى كنم.

يعنى به جاى آنكه بنده با خدا حرف بزند، خداوند با او صحبت مى كند. وقتى بنده دوست خدا شود، اگر از خدا غفلت كند او خودش ياد خويش را به دل بنده مى اندازد. الطاف آشكار و پنهان خداوند نسبت به بندگانش به قدرى فراوان است كه قابل بيان نيست. و ما در پرتو وجود ائمه اطهار (عليهم السلام) از چنين حالات و عناياتى آگاهى يافته ايم. و براى آنكه از خرمن فيوضات الهى خوشه اى برگيريم دعايى مى خوانيم و مطلبى اظهار مى داريم تا شايد مشمول عنايت او واقع شويم و آلودگى هاى ما را پاك كند، و گرنه ما به قدرى به دست و پاى خويش بند زده ايم كه اگر چشم اميدى به خدا و اولياى او نباشد، نمى توانيم خود را نجات دهيم. اگر انسان اين گونه حالات معنوى را در يابد و حلاوت آنها را بچشد به چيزهاى ديگر اعتنايى نخواهد كرد. اولياى خدا كه اين حلاوت را دريافته اند چنين مى گويند:

اِلهى ما اَلَذَّ خَواطِرَ الاِْلْهامِ بِذِكْرِكَ عَلَى الْقُلُوبِ وَ ما اَحْلَى الْمَسيرَ اِلَيْكَ بِالاَْوْهامِ فِى مَسالِكِ الْغُيُوبِ وَ ما اَطْيَبَ طَعْمَ حُبِّكَ وَ ما اَعْذَبَ شِرْبَ قُرْبِكَ»؛(101)

اى خداى من، چقدر ياد تو كه با الهام خطور كند بر دلها، لذتبخش است! و چه اندازه فكر و انديشه ها كه در پرده هاى غيب به سوى تو سير مى كنند، شيرين است! چقدر طعم محبّتت خوش و شربت قربت گوارا است!

بنابر اين، بايد دعا كنيم و اگر هم نمى توانيم ـ كه نمى توانيم ـ دست كم، از دعا كنندگان حقيقى تقليد كنيم؛ يعنى مانند كسانى كه حقيقتاً مناجات مى كنند، عمل كنيم تا شايد خداوند ما را نيز مورد عنايت خويش قرار دهد. گاهى خدا كسانى را كه مانند بندگانش عمل مى كنند دوست دارد. در روايتى، آمده است كه در دربار فرعون، دلقكى بود كه گاهى براى خنداندن فرعون از حضرت موسى تقليد مى كرد، لباس پشمينه اى مى پوشيد، چوبى به دست مى گرفت و مقابل فرعون مى ايستاد و مى گفت: من پيغمبرم، از سوى خدا، آمده ام، يا ايمان بياور يا چنين و چنان مى كنم. بر حسب روايت، وقتى خدا فرعون و فرعونيان را غرق كرد اين دلقك را غرق نكرد، فرمود: او كسى است كه شبيه بنده و دوست ما مى شد؛ از اينجهت او را غرق نكردم.

بنابر اين، ما هم خودمان را شبيه دوستان خدا مى سازيم، جملاتى را كه آنها خوانده اند، مى خوانيم تا شايد خدا ما را، از اينرو كه خود را شبيه دوستان او ساخته ايم(102)، مورد عنايت و لطف خود قرار دهد.

«اِلهى اِنْ كانَ قَلَّ زادُنا فِى الْمَسيرِ اِلَيْكَ فَلَقَدْ حَسُنَ ظَنُّنا بِالتَّوَكُّلِ عَلَيْكَ وَ اِنْ كانَ جُرْمُنا قَدْ اَخافَنا مِنْ عُقُوبَتِكَ فَاِنَّ رَجائَنا قَدْ اَشْعَرَنا بِالاَْمْنِ مِنْ نِقْمَتِكَ»؛(103)

معبودا، اگر توشه ما در سفر به سوى تو اندك است، ولى حسن ظنمان به اعتماد بر تو بسيار است و اگر گناهانمان ما را از عقوبتت مى ترساند، اميدمان به كرمت ما را نويد ايمنى از انتقامت مى بخشد.

(2) شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى

...اَدْعُوكَ يا سَيِّدى بِلِسان قَدْ اَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ، رَبِّ اُناجيكَ بِقَلْب قَدْ اَوْبَقَهُ جُرْمُهُ، اَدْعُوكَ يا رَبِّ راهِباً راغِباً راجِياً خائِفاً، اِذا رَأَيْتُ مَوْلاىَ ذُنُوبى فَزِعْتُ وَ اِذا رَأَيْتُ كَرَمَكَ طَمِعْتُ، فَاِنْ عَفَوْتَ فَخَيْرُ راحِم وَ اِنْ عَذَّبْتَ فَغَيْرٌ ظالِم.

اى آقا و سيد من، تو را مى خوانم با زبانى كه گناهش آن را لال كرده؛ پروردگارا، با تو راز و نياز مى كنم با دلى كه جرمش آن را هلاك كرده؛ پروردگارا، تو را مى خوانم با دلى ترسان و شوقمند و اميدوار و هراسان. اى مولاى من، چون به گناهم بنگرم زار بنالم و چون به كرم تو نظر افكنم طمع بسته، اميدوار مى گردم، پس اگر مرا ببخشى تو بهترين مهربانانى و اگر عذاب كنى ستم نكرده اى!

توجه به صفات خدا در دعا

دعا در واقع، توجهى است از سوى انسان به خدا و تقويتى است براى رابطه بندگى. در اين رابطه، يك طرف خداى متعال و طرف ديگر بنده گنهكار قرار دارد. وقتى بنده به گناهان خود توجه مى كند حالت شرمندگى و خجالت در او پيدا مى شود و وقتى به رحمت واسعه الهى توجه پيدا مى كند اميدوار مى گردد. اين حالت خوف و رجا بايد هميشه در انسان وجود داشته باشد.

در دعاهاى شريفه، به اين نكته بسيار توجه داده شده است. كه دعا كننده همواره خود را بين خوف و رجا ببيند؛ از يك سو، وقتى گناهان خويش را مى نگرد زبانش بسته مى شود، اظهار پشيمانى مى كند و از سوى ديگر، وقتى به رحمت واسعه الهى توجه مى نمايد اميدوار مى شود، مستغرق تماشاى صفات جمال الهى مى گردد، حالت انبساط پيدا كرده زبانش باز مى شود، لب به سخن مى گشايد و رحمت خدا را درخواست مى كند. از اين رو، امام سجاد (عليه السلام) به پيشگاه خدا عرض مى كند:

«اَدْعُوكَ يا سَيِّدي بِلِسان قَدْ اَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ رَبِّ اُنَاجيكَ بِقَلْب قَدْ اَوْبَقَهُ جُرْمُهُ»؛

سرورم، تو را مى خوانم با زبانى كه گناهان آن را لال كرده است؟ (وقتى به گناهان خود توجه مى كنم از شدّت شرمندگى نمى توانم با تو حرف بزنم.) خداى من، با تو مناجات مى كنم با دلى كه جرم و گناه آن را هلاك كرده (و روزنه اميدى در آن باقى نگذاشته) است.

و همين مضمون را در مناجات خمس عشره مى گويد:

«اِلهى اِرْحَمْ عَبْدَكَ الَّذَليلَ ذااللِّسانِ الْكَليلْ»؛

اى خدا، بر بنده ذليلت كه زبانش از شرم بسته است، ترحّم كن.

سپس عرض مى كند:

«...اِذَا رَأيْتُ مَولاىَ ذُنُوبي فَزِعْتُ وَ اِذَا رَأيْتُ كَرَمَكَ طَمِعْتُ»؛

اى مولاى من، چون به گناهان خود مى نگرم زار مى نالم و چون به عفو و كرم تو نظر مى كنم به رحمتت طمع مى بندم (و زبانم باز مى شود.)

مشابه اين مطلب را امام حسين (عليه السلام) در دعاى عرفه بيان مى كند:

«اِلهى كُلَّما اَخْرَسَنى لُؤُمى اَنطَقَنى كَرَمُكَ وَ كُلَّما آيَسَتْنى اَوْصافى اَطْمَعَتْنى مِنَنُكَ»؛

اى خدا هر چند خوارىِ من زبانم را لال مى كند كرم و بزرگوارىِ تو نطقم را گويا مى كند و هر چند اوصاف (ناشايسته) من مرا مأيوس مى كند احسان (بى پايان) تو مرا به طمع مى اندازد!

قبض و بسط يا تجلّى اسماء جمال و جلال الهى

همچنان كه ذكر شد، بين انسان و خدا رابطه اى تكوينى وجود دارد. وقتى خدا لطف مى كند و درى به روى انسان باز مى شود او مى تواند اوج بگيرد، با خدا مناجات كند و با او مأنوس شود. براى تقريب به ذهن، كودكى را فرض كنيد كه مرتكب خطايى در حق مادرش شده، ولى پناهى جز مادر ندارد. لذا هر چند هم كه خطاكار باشد پناهى غير از مادر خود نمى جويد. بنده نيز وقتى به نياز خود به خداوند توجه مى كند با اينكه گنهكار است، چاره اى جز اين نمى بيند كه خود را در دامان رحمت الهى بيندازد. دراين حالت، گاهى عظمت و جلال الهى برايش ظهور مى كند و گاهى عفو و رحمت و صفات جماليه او. به طور كلى، حالاتى كه اولياى خدا با محبوب خود دارند دو گونه است: گاهى به صفات و اسماى جلال الهى توجه مى كنند و آنقدر غرق عظمت الهى مى شوند كه خود را در نهايت پستى و حقارت مى بينند و مرعوب قدرت الهى شده، ترس و خشيت الهى سراسر وجود آنها را فرا مى گيرد، در اين حالت كه اصطلاحاً به آن «قبض» مى گويند، زبان بنده بسته مى شود، احساس مى كند دلش گرفته و پرده اى بر آن افكنده شده است. ولى گاهى به صفات و اسماى جمال الهى توجه مى كنند، غرق تماشاى صفات جماليه الهى مى شوند، حالت «انبساط» پيدا مى كنند، دوست دارند كه با خدا حرف بزنند و با او درد دل كنند. در اين حالت زبان بنده باز مى شود و از سخن گفتن با خدا بسيار لذّت مى برند، اين حالت را اصطلاحاً «دَلال» مى گويند، يعنى نوعى ناز و عشوه؛ حالتى كه در آن زبان بنده باز مى شود به گونه اى با خدا سخن مى گويد كه گويا با سخنان و در تصور خود خدا را تهديد مى كند ـ العياذ بالله ـ امام سجاد (عليهما السلام) در همين دعاى ابوحمزه به خدا عرض مى كند:

«لَئِنْ اَدْخَلْتَنى الَنّارَ لاَُخْبِرَنَّ اَهْلَ النَّارِ بِحُبّى اِيّاكَ» (لَكَ)

خدايا، اگر مرا به دوزخ ببرى به اهل آن (و دشمنانت) خواهم گفت كه من تو را دوست دارم!

و در جاى ديگرى مى گويد:

«اِلهى اِنْ اَدْخَلْتَنى اَلنّارَ فَفى ذلِكَ سُرُورُ عَدُوِّكَ وَ اِنْ اَدْخَلْتَنى الْجَنَّةَ فَفى ذلِكَ سُرُورُ نَبِيِّكَ وَ اَنَا وَاللّهِ اَعْلَمُ اَنَّ سُرُورَ نَبِيِّكَ اَحَبُّ اِلَيْكَ مِنْ سُرُورِ عَدُوِّكَ»؛

خدايا، اگر مرا به بهشت ببرى پيغمبر تو مسرور مى شود، ولى اگر به جهنّم ببرى دشمن تو (شيطان) شادمان مى گردد و به خدا سوگند، من مى دانم كه نزد تو شادى پيامبرت محبوب تر از شادى دشمنت مى باشد.

يعنى من مطمئنم كه چون تو شادى پيامبرت را به خوشحالى دشمنت ترجيح مى دهى مرا به دوزخ نخواهى برد.

لسان داعى در اين دو حالت كاملا متفاوت است؛ در حالت «بسط» زبان حالت ناز و عشوه دارد، ولى در حالت «قبض» خوف و خشيت تمام وجود داعى را فرا مى گيرد و قدرت بر تكلّم ندارد، چه رسد به اينكه با ناز و كرشمه سخن گويد. در اين حالت، حتى گاهى حالت غش و از خود بى خود شدن، به آنان كه معرفت كاملى دارند، دست مى دهد. در حالات حضرت على و امام سجاد (عليهما السلام) از اين قبيل مطالب بسيار نقل شده است. در دعاهايى كه از اين بزرگواران نقل شده نيز آثار اين دو حالت را كاملا مى توان دريافت. بويژه در دعاهاى «ابوحمزه»، «كميل»، «صباح»، «دعاى عرفه امام حيسن (عليه السلام) »، «مناجات خمس عشره» و دعاهاى زياد ديگرى كه در صحيفه سجاديه و ساير كتب ادعيه وجود دارد مى توان آثار اين دو حالت «قبض» و «بسط» را به خوبى مشاهده كرد.

امام سجاد (عليه السلام) در قسمتى از دعاى ابوحمزه مى گويد:

«فَمَنْ يَكُونُ اَسْوَءُ حالا مِنّى اِنْ اَنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالى اِلى قَبْرى»؛

اگر در چنين حالى مرا به قبر ببرند، چه كسى از من بدحال تر است؟

و در جاى ديگر مى گويد:

اگر مرا به دوزخ ببرى به دشمنانت خواهم گفت من دوست خدا بوده ام!

گويا مى خواهد به خدا بگويد: به همه خواهم گفت كه خدا دوستش را به دوزخ برده است! البته اين نوع سخن گفتن ما را نشايد، بلكه فقط آنان كه به معرفت كامل رسيده اند مى توانند از سر دلال و ناز چنين كلماتى را بگويند.

اينها نمونه هايى از حالت «دلال» است كه بر اثر مشاهده صفات جمال الهى، به اولياء الله دست مى دهد.

از تقارنى كه بين اين مضامين وجود دارد، مى آموزيم كه در هيچ حال، نبايد از رحمت خدا مأيوس شد، در عين حال نبايد خود را از مكر الهى ايمن دانست، بلكه انسان بايد همواره بين خوف و رجا باشد؛ از يك سو متوجه باشد كه اگر خداوند او را عذاب كند، مستحق عذاب است و از سوى ديگر، بداند كه اگر خدا تمام گناهان او را هم بيامرزد چيزى از او كاسته نمى شود:

«فَاِنْ عَذَّبْتَ فَغَيْرُ ظَالِم وَ اِنْ عَفَوتَ فَخَيْرُ راحِم»؛

اگر گناه مرا عفو كنى، تو بهترين عفو كننده هستى و اگر گناهان مرا نيامرزى و مرا عقوبتى كنى، باز هم به من ستم نكرده اى.

بنده مؤمن بايد با تكرار اين مطالب، خود را بسازد و همواره بين خوف و رجا باشد تا نه مبتلا به غرور شود و از مكر خدا غافل گردد و نه از رحمت الهى مأيوس شود؛ چرا كه هر دو از گناهان كبيره است.

بندگان شايسته خدا، حتى اوليا و پيغمبران (عليهم السلام) كه معصوم نيز بوده اند، وقتى حالت خوف در آنها ظهور مى كرد چنان بر خود مى لرزيدند كه قابل وصف نبود. اميرالمؤمنين يا امام سجاد (عليهما السلام) همچنين ساير ائمه (عليهم السلام) در مناجاتها، حالات خوف عجيبى برايشان پيدا مى شد كه گاهى از شدت آن غش مى كردند. از سوى ديگر، وقتى به فضل و رحمت خدا توجه مى كردند آن گونه حالت انبساط پيدا مى كردند؛ همچون بچه اى كه در آغوش مادر خود ناز مى كند. اين دو حالت نبايد با هم منافات داشته باشد، انسان نبايد به گونه اى باشد كه اگر به رحمت و فضل الهى توجه كرد، گناهان، خردى و پستى خويش را فراموش كند. لازمه وجود رابطه بين خدا و عبد وجود اين دو حالت است.

ما نيز، همان گونه كه ائمه عليهم السلام در دعاها و مناجاتهاى خود به ما آموخته اند، بايد خود را اين گونه تربيت كنيم: هم به پستى و خطاى خود توجه داشته باشيم و هم به رحمت و وسعت لطف و عفو پروردگار.

اعتراف به گناه، موجب تقرّب به خدا

خدا دوست دارد كه بندگان او به گناهان خود اعتراف كنند. اين اعتراف براى خدا هيچ نفعى در بر ندارد. بنده چه به گناهان خود اعتراف كند و چه نكند چيزى بر ملك و جبروت الهى افزوده يا از آن كاسته نمى شود. اما اينكه خدا دوست دارد، بنده به گناهش اعتراف كند، به اين دليل است كه بنده به ذلت و خوارى و گناهان خود آگاهى پيدا كند و عفو خدا را بيشتر احساس نمايد.

در واقع، انسان با اعتراف به خردى و حقارت و خطاى خود، لذت عفو الهى را مى چشد. تا انسان پستى خويش را درك نكند، نمى تواند طعم عفو الهى را بچشد؛ زيرا هر قدر انسان بيشتر به گناهان خود توجه نمايد و پستى خود را درك كند عفو خدا براى او لذت بخش تر مى شود و رحمت او را بيشتر درك مى كند.

در بعضى از دعاها، با عبارات گوناگون، بياناتى وارد شده كه به اصطلاح مى توان گفت رحمت الهى را به جوشش در مى آورد؛ نه اينكه انسان در خدا اثر بگذارد، بلكه انسان، خود حالى پيدا مى كند كه استحقاق دريافت رحمت الهى را پيدا مى نمايد؛ مثلاً، در يكى از اين دعاها آمده است كه خدايا، چگونه بنده اى را كه اين همه در حق او لطف كرده اى عقاب خواهى كرد؟ از همان ابتدا كه او را آفريده اى و حتى پيش از تولّدش وسايل مورد نياز او را فراهم كردى، او را با انواع نعمتهاى خود پرورش دادى و در عين حال كه معصيت مى كرد نويد عفو و بخشش و مغفرت به او دادى و او را به توبه و استغفار دعوت نمودى تا به لطف و رحمت تو اميدوار باشد، دعوتش نمودى و در دلش محبت خود را قرار دادى تا آنجا كه به سوى عبادتگاههاى تو مى شتافت. به رحمت تو نظر داشت و از خوف تو گريه مى كرد.

اين دعاها در واقع، دل انسان را متوجه خدا مى سازد و در انسان، استعداد درك رحمت الهى را ايجاد مى كند و به تعبير ديگر، رحمت خدا را به جوشش در مى آورد.

بنابر اين، بسيار مناسب است كه گاهى كه فرصتى پيش مى آيد انسان گناهان خود را شماره كند و نيز به الطاف بيكران الهى توجه كند. بدين وسيله، به ياد مى آورد كه از ابتداى عمر خود، چقدر گناه كرده و چقدر با خواست خدا مخالفت نموده است؛ آن هم گناهانى كه براى هر يك از آنها كافى است كه سالها به عقوبت مبتلا شود، لكن خداوند همه آنها را ناديده گرفته و حتى همواره رحمت خود را در باره او جارى داشته است.

اين اعترافات موجب مى شود كه استعداد درك رحمت خدا در انسان پديد آيد؛ زيرا انسان هر چه فقر و بيچارگى خود را بيشتر درك كند در مقابل خداوند بيشتر سر تعظيم فرود مى آورد و بيشتر مورد لطف و فضل الهى واقع مى شود.

«اِلهى اَتَوَسَّلُ اِلَيْكَ بِفَقْري اِلَيْكَ»؛(104)

خدايا، من با اعتراف به فقر و بيچاره گى ام به درگاهت متوسل مى شوم.

آرى، آنچه بين ما و خدا حايل است انانيّت و غرور ماست. اگر انسان اين پرده ها را بدرد و خود را آن گونه كه هست ببيند به بيچارگى و ذلت خود واقف گردد، مشمول رحمت واسعه الهى واقع مى شود و به نعمتهاى عظيم ترى نايل مى گردد.

قرآن مى فرمايد هنگامى كه حضرت يونس (عليه السلام) به خطاى خود اعتراف كرد، مورد توجّه و رحمت خدا قرار گرفت:

وَذَاالنُّونِ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِى الظُّلُماتِ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ.»(105)

وذاالنون (يونس) در آن هنگام كه خشمگين (از ميان قوم خود) رفت و چنين مى پنداشت كه ما بر او تنگ نخواهيم گرفت؛ (اما موقعى كه در كام نهنگ فرو رفت) در آن ظلمتها صدا زد: (خداوندا) جز تو معبوى نيست منزهى تو، من از ستمكاران بودم.

در اين هنگام خداوند دعاى او را اجابت فرمود:

فَاْسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنينَ»(106

پس ما دعاى او را به اجابت رسانديم و از اندوه نجاتش داديم و اين گونه مؤمنان را نجات مى دهيم.

بنابراين، اظهار ذلت و اعتراف به گناه در پيشگاه الهى براى خدا، نفعى ندارد و به اين وسيله، چيزى براى خدا حاصل نمى شود كه قبلا ـ العياذ بالله ـ فاقد آن بوده است. انسان كوچكتر از آن است كه بتواند با اعمال خود در خدا اثرى ايجاد كند. ما هر چه گناه كنيم يا هر چه او را اطاعت نماييم در خدا تأثيرى ايجاد نمى شود، بلكه اگر او را عبادت كنيم او با فيّاضيت خود، ايمان و معرفت ما را بيشتر مى كند و موجب مى شود ما حالاتى معنوى پيدا كنيم. اين همين كه توفيق پيدا كرده ايم تا به گناهان خود اعتراف كنيم تفضّلى است كه خدا عطا فرموده و لطفى از سوى اوست.

امام حسين (عليه السلام) در دعاى عرفه به خداوند عرض مى كند:

«اِلهي تقدَّس رِضاكَ اَنْ يَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ فَكَيْفَ يَكُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنِّى»؛(107)

خدايا، شأن تو اجلّ از آن است كه علتى ايجاد كرده باشى كه موجب رضايت و خشنودى تو گردد، چه رسد به اينكه من كارى كنم كه به وسيله آن رضايت تو را جلب نمايم.

خدا بلند مرتبه تر از آن است كه تحت تأثير فعل بندگانش قرار گيرد. در واقع، ما با اعتراف به گناهان خود و انجام كارهايى كه مورد پسند خداست خود را مستعد رحمت او مى كنيم و با اعمالمان، خويش را تحت رحمت واسعه او قرار مى دهيم. به عنوان تشبيه، رحمت و فيض الهى همچون آبشارى دايماً در حال ريزش است و آدمى بايد كارى كند كه در مسير اين رحمت قرار گيرد؛ ظرفيتى پيدا كند كه بيشتر بتواند از اين رحمت استفاده نمايد، نه اينكه چنين باشد كه كار ما رحمت خدا را ايجاد كند يا در خدا، حالى به وجود آورد كه موجب شود با ما رفتار خاصى داشته باشد. رفتار خداوند ثابت است. ما بايد با انجام اعمال شايسته، توبه و انابه، تضرع و دعا، لياقت درك رحمت خدا را در خود ايجاد كنيم؛ به ظرف وجودى خويش قابليتى ببخشيم كه رحمت الهى دريافت كند و اين حاصل نمى شود، مگر به درك بندگى و ذلت خود در مقابل خدا.

هر چه اين مطلب را بيشتر بفهميم ظرفيت دريافت رحمت بيشترى پيدا مى كنيم و هر چه انسان خود را نيازمندتر و حقيرتر ببيند و به فقر خود اعتراف داشته باشد، از سوى خدا بيشتر به او لطف مى شود. كسى كه خود را غنى مى داند به سوى خدا نمى رود تا چيزى از او بخواهد، چنين كسى خود را محتاج نمى بيند كه از خدا درخواست كند. لذا، مشمول رحمت خدا واقع نخواهد شد. از اين رو، اقرار به عجز و نياز، اعتراف به ذلت در مقابل خدا در واقع، توسعه ظرفيت خودمان براى دريافت رحمت بيشتر از سوى خداست. اگر استعداد بيشترى پيدا كنيم از رحمت خدا بيشتر بهره مى بريم. بر اين اساس، خداوند در قرآن مى فرمايد:

«ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ اِلاّ لِيَعْبُدُون»؛(108)

جن و انس را نيافريدم، مگر براى آنكه مرا عبادت كنند.

خداوند نيازى به عبادت بندگان خود ندارد، لكن حاصل بندگى همين ظهور فقر و نياز و مملوكيّت است كه موجب تكامل خود ما مى شود و از راه عبادت و بندگى مى توانيم بيشتر از فيوضات او بهره ببريم.

اين مطلب نيز بايد مورد توجه باشد كه اظهار عجز و نياز در بارگاه ربوبى اختصاص به امور مادى و دنيوى ندارد، امور اخروى را نيز شامل مى گردد. همان گونه كه ماديات و اصلاًح امور مادى را از خدا مى خواهيم، بايد معنويات و امور اخروى را نيز از خدا بخواهيم؛ زيرا دنيا و آخرت و آنچه در آنها مى باشد از اوست و هموست رب العالمين.

براى اينكه ما ذلّت و حقارت خود را بيشتر احساس كنيم، خداوند دستور داده كه اولياى او را واسطه قرار دهيم. (آنها وسايط نزول فيض الهى به موجودات، از جمله انسانها، مى باشند.) بنابراين تقرّب به اولياى خدا نيز در واقع، تقرّب به اوست. (اِنَّ ذِكْرَنا مِن ذِكْرِ اللّه) آنها از طريق بندگى خدا به آن مقام دست يافته اند. وقتى ببينيم كه آنان چه مقامى دارند آنگاه به ارزش بندگى خدا پى مى بريم و مى فهميم كه در سايه بندگى او، مى توان به چه مقاماتى رسيد.

در تشخيص وظيفه نيز، بايد خدا ما را كمك كند تا بفهميم كه چه اعمالى مورد رضايت خداست و اولياى او چه كارهايى را دوست دارند. اينها را نيز بايد خدا به ما بفهماند، وسايل فهم آنها را نيز او بايد فراهم كند. علاوه بر آن، توفيق را نيز او بايد عطا كند، تا به وظيفه خود عمل نماييم. اگر كار خير و نيكى از ما سرمى زند، لطف خداست كه شامل حال ما مى شود؛

به ياد خدا بودن و ذكر خدا نمودن نيز توفيقى از جانب او مى طلبد و نعمتى است كه خودش بايد عطا فرمايد. از اين رو، نبايد براى اعمال خود ارزشى قايل باشيم و تصوّر كنيم كه با انجام آنها به جايى مى رسيم؛ زيرا آنها بيش از انجام وظيفه اى كه خدا براى ما تعيين كرده نيستند. نتيجه صحيح و مطلوب در گرو اراده خداست؛ بايد او اراده كند تا كار ما نتيجه مطلوب داشته باشد. قرآن در آيات متعدّدى به اين حقايق اشاره مى كند در جايى، خداوند پس از آنكه مى گويد: ما ملائكه را به كمك شما فرستاديم تا شما را در جنگ بر ضدّ كفار يارى رسانند، مى فرمايد:

«وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ اِلاّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ ما النَّصْرُ اِلاّ مِنْ عِنْدِاللّهِ الْعَزيزِ الْحَكيم»؛(109)

فرشتگان را خدا نفرستاد مگر براى آنكه بشارت و مژده فتح باشد، تا دلهاى شما را مطمئن سازد امّا بدانيد كه نصرتى نيست، مگر از جانب خداى شكست ناپذير حكيم.

يعنى حتى ملائكه هم از پيش خود نمى توانند كارى انجام دهند و نزول ملائكه، كه موجب پيروزى مسلمانان شد، نيز به اراده و خواست خدا بود. تصوّر نشود كه بر خلاف خواست خدا يا صرف نظر از اراده او، كسى مى تواند كارى انجام دهد. آنجا كه گرفتارى براى ما پيش مى آيد نتيجه اعمال خودمان و بازتاب اعمال زشتى است كه مرتكب شده ايم. در عين حال، بايد به لطف خدا نيز اميدوار باشيم تا گرفتاريهاى ما را رفع كنند. اما خداوند در صورتى گرفتاريها را رفع مى كند كه ما از كارهاى زشت خود پشيمان شويم و از كفران نعمتهاى او دست برداريم.

در هر حال، بايد به لطف خدا اميدوار باشيم و به خود و اعمالمان مغرور نگرديم. مسلمانان صدر اسلام تا وقتى كه به خدا اميد داشتند مشمول رحمت او بودند و در جنگها، بر خصم پيروز مى شدند؛ اما وقتى مغرور شدند، با اينكه عِدّه و عُدّه فراوان داشتند، شكست خوردند. قرآن مى فرمايد:

«وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْر وَ اَنْتُمْ اَذِلَّةٌ»؛(110)

خداوند شما را در جنگ بدر يارى كرد، با اينكه (از هر حيث در مقابل دشمن) ضعيف بوديد.

اما در جاى ديگر مى فرمايد:

«يَوْمَ حُنَيْن اِذْ اَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئ»؛(111)

در روز حنين (جنگ حنين) كه فريفته بسيارى لشكر خود شديد، آن فراوانى به كار شما نيامد (و شكست خورديد).

اينها براى آن است كه بدانيم بايد فقط اعتمادمان به خدا باشد، نه به اسباب مادى و نه به اعمالمان. خداوند كفّار را به اسباب دنيوى واگذار كرده، اما مؤمن را به اسباب مادى واگذار ننموده است؛ او خود متكفّل پيروزى مؤمن است، به شرط آنكه ايمان خود را محافظت كند:

«وَ لاتَهِنُوا وَ لاتَحْزَنُوا وَ اَنْتُمُ الاَْعْلَوْنَ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»(112

در كار دين سستى نكنيد و اندوهگين مباشيد؛ شما برترين (مردم جهان) هستيد، اگر در ايمان ثابت قدم باشيد.

بنابر اين، بايد به فكر تقويت ايمان خود باشيم و به لطف و رحمت خدا اميدوار باشيم و هرگز به اعمال ناچيز خود مغرور نشويم. در اين صورت، شرايط هر قدر هم كه بد باشد هراسى نخواهيم داشت؛ زيرا معتقديم كه بايد فقط به وظيفه عمل كرد؛ پيروزى را خداوند ضمانت كرده است.