بر درگاه دوست

استاد محمد تقى مصباح يزدى‏

- ۹ -


(5) شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى

يا مَوْلاى بِذِكْرِكَ عاشَ قَلبى وَ بِمُناجاتِكَ بَرَّدْتُ اَلَمَ الْخَوْفِ عَنّى؛

اى مولاى من، تنها به «ياد» تو دلم «زنده» است و با مناجات تو، درد ترس (فراق) را در خود تسكين مى دهم.

در اين فراز كوتاه به دو مطلب مهم اشاره شده است؛ ذكر خدا و حيات معنوى (حيات دل).

ذكرالله

جهت اصلى و هدف كلى تمام تكاليف شرعى، بويژه عبادات، ايجاد و تقويت رابطه انسان با خداست و روح همه آنها توجّه به خدا و «ياد» اوست. به عبارت ديگر، شرط صحت اين اعمال و در مواردى شرط كمال آنها اين است كه توجّه انسان در حين انجام آنها به خدا باشد. در مورد نماز كه بالاترين عبادت است و خيلى به آن سفارش و تاكيد شده است، قرآن مى فرمايد:

«اَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْرى»(125)

نماز را براى «ياد» من بپا دار.

و در مورد ساير عبادات نيز فقها مى گويند: اگر بدون توجه و ياد خدا انجام شود، امتثال امر خدا نشده است.

حقيقت ذكر

«ذكر» يعنى چه؟ ذكر در عربى به موارد گوناگونى اطلاق مى شود، مى توان گفت ريشه همه آنها همان چيزى است كه مادر فارسى به آن «ياد» مى گوييم. البته گاهى به مناسبت به كتب آسمانى و نيز به انبياء ذكر اطلاق شده است مثلاً، قرآن در مورد «تورات» مى فرمايد:

«وَلَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبوُرِ مِنْ بَعْدِ «الذِّكْرِ» اَنَّ الاَْرْضَ يَرِثُها عِبادى الصّالِحوُنَ».(126)

در زبور بعد از ذكر (تورات) نوشتيم: «همانا بندگان شايسته ام وارث زمين خواهند شد».

به خود قرآن نيز در آيات زيادى ذكر اطلاق شده است از جمله:

«اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا «اَلذِّكْرَ» وَاِنّا لَهُ لَحافِظوُنَ».(127)

ما ذكر (قرآن) را نازل كرديم و ما خود نگهدار آنيم.

شايد اطلاق ذكر به كتب آسمانى و شخص انبيا به اين جهت است كه اينها مردم را متوجه خدا مى كنند؛ مردم با خواندن اين كتب و ديدن انبيا به ياد خدا مى افتند. (به قول اُدبا علاقه سببيّت وجود دارد).

بنابراين اصل معناى لغوى ذكر همان ياد و توجّه است. ياد كسى يا چيزى گاهى فقط در دل است و گاهى علاوه بر دل به زبان نيز سرايت مى كند. وقتى شما مى گوئيد به «ياد» دوستم افتادم يا فلان حادثه و خاطره به «يادم» آمد، اين ياد امرى قلبى است كه در ذهن شما خطور كرده است. حقيقت ياد همين توجّه قلبى و حضور در دل است. گاهى اين ياد از دل به زبان سرايت مى كند، به دوست خود مى گوييد، «ذكر خير» شما بود. يعنى علاوه بر ياد قلبى، در زبان نيز اسم او برده شد. ذكر زبانى ناشى از توجّه قلبى است؛ تا ذهن انسان متوجه چيزى نشود بر زبان جارى نمى شود، لذا ذكر زبانى حاكى از توجّه قلبى كه حقيقت ذكر است مى باشد.

در اينجا خوب است اشاره كنم كه در امور عادى همواره ذكر زبانى همراه با توجّه قلبى است؛ امّا متأسفانه در مورد ذكر الهى، معمولاً اذكار ما بدون توجّه قلبى است. گاهى نماز مى خوانيم، قرآن مى خوانيم، اما چيزى كه اصلاً در ذهن و توجّه ما نيست «ياد» خداست. در حالى كه حقيقت و فلسفه نماز چيزى جز توجّه به خدا نيست. حتى هنگامى كه دعا مى كنيم و از خدا درخواست حاجت مى نماييم نيز به خدا توجّه نداريم. بسيارى از ماها وقتى كه نماز مى خوانيم، اگر كسى با چشم بصيرت بنگرد، كشكولى از زن و فرزند و كسب و كار و خانه و ماشين و پست و مقام و... مى بيند. مجموعه اى از اين خيالات هستيم. چيزى كه اصلاً وجود ندارد توجّه و ياد خداست.

به هر حال حقيقت ذكر همان توجه قلبى است. قرآن مى فرمايد:

«وَاذْكُرْ رَبَّكَ فى نَفْسِكَ تَضَّرُعَاً وَخيفَةً وَدُوْنَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْل»؛(128)

پروردگارت را در دل خود، از روى تضرع و خوف و (در زبان) آهسته و آرام ياد كن.

ياد خدا نياز به داد و فرياد ندارد. شايسته نيست انسان نعره بزند و اسم خدا را بر زبان بياورد. اين آيه بما دستور مى دهد كه ذكر خدا به صورت زمزمه و زيرلب باشد. البته در مواردى كه ذكر الله «شعار» تلقى مى شود، مثل «اذان» يا «تكبير» در ميدان نبرد، بايد بلند باشد تا هدف مورد نظر تأمين شود.

آرامش، تنها در سايه ياد خدا

زندگى انسان در اين جهان همواره با اضطرابها و دلهره ها همراه است، حتى بعضى مكتب هاى «انسان شناسى» اضطراب و دلهره را مقوّم وجود و زندگى انسان و به عبارت ديگر، فصل مميّز انسان مى دانند، مى گويند: انسان بودن انسان به اين است كه اضطراب و دلهره داشته باشد. البته اين نظر خيلى افراطى است، امّا بخشى از حقيقت را بيان مى كند. انسانها معمولاً در اثر عوامل گوناگون دچار نوعى اضطراب و دلهره هستند؛ همواره نگران آينده هستند. گو اينكه اين حالت از جهاتى مفيد است و مى تواند اثرات مثبتى داشته باشد، ولى اساساً حالت مطلوبى نيست؛ انسان فطرتاً طالب آرامش خاطر است. اگر كم و بيش، نگرانيهايى دارد، بايد در سايه آرامش بالاترى محو شود؛ عمق دل انسان بايد آرام و مطمئن باشد، نگرانيهاى جزيى بايد همانند موجهاى سطحى باشند كه بر سطح دريا ظاهر مى شود، امّا عمق دريا آرام است. ژرفاى قلب انسان نيز بايد آرام و با اطمينان باشد و نگرانيها همچون امواج سطحى و زودگذر باشند وگرنه زندگى بر انسان تيره و تار خواهد شد.

چه عاملى مى تواند به انسان طمأنينه و آرامش خاطر بخشد؟ قرآن مى فرمايد: تنها ياد خدا مى تواند دلهاى مضطرب و پريشان را آرام نمايد؛

«اَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنّ الْقُلوُبُ»(129

آگاه باشيد! تنها با ياد خدا دلها آرامش مى يابد.

كسانى كه واقعاً به ياد خدا هستند و اين ياد در عمق جان آنها نفوذ و رسوخ كرده چنان آرام و مطمئن اند كه هيچ حادثه اى نمى تواند آنان را مضطرب و پريشان سازد. در زمان ما، امام خمينى از نمونه چنين كسان مى باشد. بزرگترين حوادث پيش مى آيد ـ حوادثى كه كوهها را متزلزل مى كند ـ ولى اين مرد الهى آرامش خود را از دست نمى دهد، گويى چيزى واقع نشده. اين چه دلى است؟ از كجا مايه مى گيرد؟ شرق و غرب با او سر ستيز دارند، ولى او محكم و استوار هدف خود را دنبال مى كند. اين آرامش و قدرت تنها در سايه توجّه به خدا پيدا مى شود. اگر ما بهره اى از اين آرامش نداريم يا كم داريم، بدين جهت است كه ياد خدا در دل ما ضعيف است. هر چه ياد و توجّه به خدا قويتر باشد آرامش دل بيشتر است.

به عنوان تشبيه خيلى ناقص، كشتى يا قايقى را در ساحل دريا تصور كنيد، اگر اين كشتى يا قايق در ساحل به چيز ثابت و محكمى متصل نباشد، امواج دريا آن را حركت داده جابجا مى كند و اگر امواج شديد شود آن را متلاطم و سرانجام غرق مى كند، ولى اگر در ساحل به جاى محكمى بسته شده باشد هر چه امواج شديد باشد آنرا متزلزل نمى كند، ممكن است اندك تكانى بخورد، ولى غرق نمى شود.

مؤمن نيز به قدرت لايزال الهى تكيه مى زند، لذا حوادث نمى تواند او را از پاى درآورد.

روايات مؤمن را به كوه تشبيه كرده اند و حتى قويتر از آن معرفى نموده اند؛ چرا كه بر اثر طوفان، ذراتى از كوه جدا مى شود ولى تندباد حوادث نمى تواند ذره اى از ايمان مؤمن كم كند.

«المؤمن كالجبل الراسخ لايحرّكه العواصف»؛(130)

مؤمن مانند كوه استوار است، بادهاى حوادث او را نمى لرزاند.

چرا؟ چون دلش با جايى ارتباط دارد كه لرزش و دگرگونى و نابودى در آن راه ندارد. بنابراين «ياد» خدا علاوه بر رستگارى ابدى، موجب آرامش خاطر در دنيا (نعمت ارزشمندى كه قابل توصيف نيست) نيز مى شود.

توجه خاص خدا به اوليائش

خداوند در قرآن راجع به ذكر تعبير لطيفى دارد كه قابل تأمل است، مى فرمايد:

«فَاْذْكُروُنى اَذْكُرْكُمْ»؛(131)

به ياد من باشيد، تا من نيز به ياد شما باشم!

اين تعبير با ديدگاههاى مختلف و با مراتب مختلف از معرفت قابل تحليل هاى گوناگون است. البته خدا در هيچ حال از هيچ كسى و هيچ چيزى غافل نيست؛

«وَما ربُّكَ بِغافِل عَما يَعْمَلوُنَ»(132

و هيچ چيز را نيز فراموش نمى كند؛ «وَما كانَ رَبُّكَ نَسِيّ»؛(133)

علم خداوند بر گذشته و حال و آينده به طور يكسان احاطه دارد و چيزى از او مخفى نيست؛

«وَما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّة فى الاَْرْضِ وَلا فِى السَّماء»؛(134)

از اينجا معلوم مى شود اينكه مى فرمايد: «به ياد من باشيد تا من به ياد شما باشم» اين ياد چيز ديگرى است، ياد خاصى است كه خدا نسبت به دوستانش دارد. آن توجه عمومى كه نسبت به كل آفرينش دارد منظور نيست.

برخى از مفسرين در تفسير اين آيه گفته اند: خداوند مى خواهد بفرمايد: «شما با اعمال خير مرا ياد كنيد تا من با رحمت و پاداش نيك شما را ياد كنم». اين يك برداشت از آيه است كه شمه اى از حقيقت را بيان مى كند، اما ممكن است اين آيه به مطلب دقيق و لطيفترى اشاره داشته باشد؛ كسانى كه طعم محبت را يافته و شيرينى آن را چشيده اند پيوسته خواهان اين هستند كه محبوبشان به آنها توجه نمايد، مثلاً اگر در مجلسى نشسته كه محبوبش هم حضور دارد، دوست دارد كه گاهى محبوب با گوشه چشم به او توجه كند. محب صادق آنقدر از اين توجّه محبوب لذّت مى برد كه از تمام لذات مادى برتر و ارزنده تر است. خداى متعال با دوستان خودش از اين اشارتها بسيار دارد.

بر اين اساس خدا مى فرمايد: اگر مى خواهيد من به شما توجّه (خاص) نمايم (و گوشه چشمى به شما داشته باشم) شما نيز به ياد من باشيد؛

گرت هواست كه معشوق نگسلد پيوند *** نگاه دار سر رشته تا نگهدارد

لذا كسانى كه ذره اى حلاوت محبت الهى را چشيده اند، لحظه اى از ياد او غافل نمى شوند. دلشان هرگز از او غافل نيست، حتى در حال خواب نيز متوجه خدا هستند. از خواب كه برمى خيزند اول چيزى كه بر زبان مى آورند ذكر خداست. برخى از بزرگان مى فرمودند: انسان در اثر تمرين به جايى مى رسد كه نه تنها در حالت انفرادى ياد خدا از او جدا نمى شود، بلكه در حين انجام ساير كارها و رسيدگى به امور زندگى و معاشرت با مردم نيز توجّه به خدا در دل انسان وجود دارد. ممكن است در حال خواب نيز توجه باقى باشد و حتى توجّهات شديدترى در حالت خواب براى انسان پيش آيد. شايد به همين علّت گفته شده كه: «خواب مؤمن عبادت است».

بنابراين، ياد خدا موجب توجّه خاص خدا به بنده ذاكرش مى شود، در اواخر عمر شريف مرحوم علامه گاهى از ايشان درخواست نصيحت مى كردند چند بار كه چنين درخواستى تكرار شد ايشان همين آيه شريفه «فاذكرونى اذكركم» را تلاوت مى كردند.

اهميت و ارزش توجّه خدا به بنده را وقتى خوب درك مى كنيم كه توجّه كنيم بالاترين حسرت كفار در قيامت بى توجّهى خداوند به آنهاست. خداوند وقتى مى خواهد شدّت عذاب و حسرت كفّار را در قيامت بيان كند، مى فرمايد:

«لا يُكَلِّمُهُمُ اللهُ وَلا يَنْظُرُ اِلَيْهِمْ»،(135)

خدا با آنان سخن نمى گويد و به آنان نظر (لطف) ندارد.

اين بالاترين و جانكاه ترين عذاب براى آنان است. گرچه ما اكنون درك نمى كنيم كه بى توجّهى خدا چقدر دردناك است، ولى در آخرت كه پرده ها كنار مى رود اهميّت اين مسأله روشن مى شود به طورى كه كفّار نيز آن را درك مى كنند.

ذكر خدا در همه حال

سخن را با رواياتى كه بيان مى دارد ذكر خدا در هر حال خوب است به پايان مى بريم. از آنجا كه انسان داراى جنبه مادى و حيوانى نيز هست، لذا به ناچار، گاهى بايد اعمالى انجام دهد كه مربوط به اين بعد انسان است، انسان ابتداءً تصور مى كند در اين حالات ذكر خدا خوشايند نيست، ولى خداوند مى فرمايد: در چنين حالاتى نيز خدا را از ياد نبريد. لذا به ما دستور داده شده كه در بعضى از اين حالات رو به قبله نباشيم.

دعاهاى متعددى كه از معصومين (عليهما السلام) براى بسيارى و شايد تمام حالات انسان نقل شده و اكثراً خود آن بزرگواران آنها را مى خواندند در همين راستا است كه بنده نبايد هيچ گاه از ياد خدا غافل باشد.

در حالات رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده:

«وَكانَ لا يَجْلِسُ وَلا يَقوُمُ اِلاّ عَلى ذِكْرِ اللهِ جَلَّ اِسْمُهُ»؛(136)

به زمين نمى نشست و برنمى خاست مگر با ذكر خدا.

حتى ذكرهايى كه حضرت در هنگام برخاستن يا نشستن مى فرموده نقل شده است. هرگاه لباس جديد مى پوشيد ذكر خاص مى فرمود. هنگام خوابيدن ذكر مخصوصى و در بعضى مواقع آية الكرسى را مى خواند و چون از خواب بلند مى شد ابتدا به سجده مى افتاد و خدا را ستايش مى فرمود؛ امام باقر (عليه السلام) فرمود:

«ما اِسْتَيْقَظَ رَسوُلُ اللهِ مِنْ نَوْم اِلاّ خَرَّ للهِ ساجِد»(137

هيچ گاه رسول خدا از خواب بيدار نشد مگر اينكه براى خدا سجده كرد.

بعد از بيدار شدن مى فرمود: اَلْحَمْدُللهِ الْذى اَحْيانى بَعْدَ مَوْتى و... و ذكرهاى زياد ديگرى كه از ائمه هدى نقل شده همه بيانگر اين است كه مؤمن بايد همواره در ذكر خدا باشد در هر حالى و انجام هر عملى را به ذكر خدا آغاز نمايد.

خداوند به موسى بن عمران (عليه السلام) فرمود: يا موسى، در هيچ حالى مرا فراموش مكن و از ياد من غافل مشو. موسى (عليه السلام) عرض كرد: خدايا، در برخى حالات شرم دارم كه متوجّه حضور تو باشم. خطاب شد:

«اِنَّ ذِكْرِى حَسَنٌ عَلى كُلِ حال»(138

حتى در آن حالات هم ياد من نيكوست.

از نظر قرآن نيز هيچ چيز نبايد مانع از توجه مؤمن به خدا باشد. در اوصاف مؤمنان صادق مى فرمايد:

رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَاِقامِ الصَّلوة»؛(139)

[مؤمنان] پاك مردانى هستند كه نه تجارت و نه معامله اى آنان را از ياد خدا و به پاداشتن نماز غافل نمى كند.

با اينكه در ظاهر به كسب و كار و معاشرت با مردم مشغول هستند ولى توجّه آنان همواره به خداست. هيچ چيز موجب غفلت آنان از خدا نمى شود. در وصف چنين مؤمنانى خداوند در شب معراج به پيامبرش فرمود:

«ثُمَّ يُقالُ لَها: كَيْفَ تَرَكْتِ الدّنيا؟ فَتَقوُلُ: اِلهى وَعِزِّتِكَ وَجَلالِكَ لا عِلْمَ لى بِالدُّنْيا اَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنى خائِفٌ مِنْكَ. فَيْقوُلُ اللهُ صَدَقْتَ عَبْدى؛ كُنْتَ بِحَسَدِكَ فِى الدُّنْيا وَروُحُكَ مَعى».(140)

وقتى مؤمن از دنيا مى رود، از او پرسيده مى شود چگونه دنيا را ترك كردى؟ (در دنيا چه خبر بود؟) در پاسخ مى گويد: خداوندا؛ به عزت و جلالت سوگند كه من به دنيا علم و آگاهى ندارم، (چرا كه) از روزى كه مرا خلق كردى از مقام تو ترسان بوده ام. در اين هنگام خداوند مى فرمايد: راست گفتى اى بنده من، بدنت در دنيا بود، ولى روحت نزد من بود.

انس با خدا، لذت اولياء

آرى مؤمنان حقيقى اگر به دنيا توجّه دارند، توجّهى سطحى و از روى ناچارى است ولى عمق دلشان متوجّه خداست. اگر گاهى به نعمت هاى دنيا توجه مى كنند بدين جهت است كه هديه اى از محبوبشان است اگر از دست محبوب گلى يا ميوه اى به عاشق برسد، آن هديه براى محب از همه جهان بيشتر ارزش دارد.

اولياء خدا نه تنها در دنيا به لذّات مادى توجه ندارند، بلكه در آخرت نيز كه مؤمنين متوسط متنعم به نعمت هاى الهى هستند آنان با خداى خويش خلوت مى نمايند.

در حديث معراج مى فرمايند:

وَاِذا تَلَذَّذَ اَهْلُ الْجَنَّهِ بِالطَّعامِ وَالشَّرابِ، تَلَذَّذوا اُولئِكَ بِذِكْرِى وَكَلامى وَحَديثى.(141)

در هنگامى كه اهل بهشت از طعام و شراب بهشتى لذّت مى برند، لذت اين دسته ياد من و گفتگو با من است.

با اينكه طعام و شرابهاى بهشتى بسيار ارزنده تر از خوردنى ها و نوشيدنيهاى دنياست و اساساً قابل قياس با اينها نيست و كسانى كه داراى همت بلند هستند از لذتهاى حرام دنيا چشم مى پوشند تا به آن طعام ها و شراب هاى بهشتى برسند، ولى در عين حال آنان كه حلاوت توجه به خدا و انس با او را درك كرده اند به آن طعام ها و شراب ها نيز توجه ندارند. «دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را».

اين مؤمنان حتى از اينكه گاهى به غير از انس با خدا به چيز ديگرى تلذذ جويند، از خدا طلب مغفرت مى كنند. امام سجاد (عليه السلام) در مناجات خود به خدا عرض مى كند:

«وَاَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِ لَذَّة بِغَيْرِ ذِكْرِكَ وَمِنْ كُلِ راحَة بِغَيْرِ اُنْسِكَ وَمِنْ كُلِ سُروُر بِغَيْرِ قُرْبِكَ»(142).

اى خدا، از اينكه از چيزى غير از ياد تو لذت ببرم آمرزش مى طلبم و از هر راحتى جز انس با تو و از هر نشاط و سرورى جز مقام قرب تو طلب مغفرت مى كنم.

اينان در ذكر او چه يافته اند كه چنين بى اعتنا به ديگر لذايذ شده اند؟

پاسخ اين سؤال را از آيه «فاذكرونى اذكركم» مى توان دريافت و در حديث معراج نيز به صورت روشن ترى بيان فرمود:

«اَنْظُرُ اِلَيْهمْ كُلَ يَوْم سَبْعينَ مَرَةً».

اين در واقع همان چيزى است كه آنان در ذكر خدا يافته اند: توجه محبوب به آنها. رزقنا اللّه و اياكم انشاءا....

اَللهُمَ اجْعَل لِسانَنَا بِذِكْرِكَ لَهِجاً وَقَلْبَنا بِحُبّكَ مُتَيِّماً وَمَنْ عَلَيْنا بِحُسْنِ اِجابَتِكَ.(143)

بار خدايا! زبان ما را به ذكرت گويا ساز و دلمان را از عشق و محبتت بى تاب گردان، و منّت نه بر ما به حسن اجابتت.

(6) شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى

يا مَوْلاى بِذِكْرِكَ عاشَ قَلبى وَ بِمُناجاتِكَ بَرَّدْتُ اَلَمَ الْخَوْفِ عَنّى؛

اى مولاى من، تنها به «ياد» تو دلم «زنده» است و با مناجات تو، درد ترس (فراق) را در خود تسكين مى دهم.

برخى ويژگى هاى قلب

ياد خداوند و «ذكر الله» در آيات شريفه قرآن و كلمات ائمه اطهار (عليهم السلام) مورد توجّه و تاكيد خاص قرار گرفته است و به عنوان كيميايى كه به زندگى محدود و موقّت انسان ارزش بى نهايت مى بخشد و قلب انسان را براى دريافت حقايق روشن مى سازد، مطرح شده است.

از خصوصيات قلب پاك و سالم اين است كه مى تواند آيينه تمام نماى حقايق باشد؛ چنانچه دل آدمى به حالت فطرى و طبيعى خود باشد و در اثر گناه و توجّه شديد به دنيا زنگار نگرفته باشد حقايق را در خود منعكس مى كند، ولى اگر از حالت فطرى خود خارج شود ديگر نمى تواند حقايق را چنانكه بايد درك كند، جلادهنده چنين دلى «ذكر خدا»ست حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد:

اِنَّ اللهَ سُبْحانَهُ جَعَلَ الذِّكْرَ جَلاءً لِلْقُلوُبِ، تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وُتُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ....(144)

همانا خداى سبحان ياد (خود) را روشنى بخش (جلاى) دلها كرد تا به بركت آن شنوايى جايگزين كرى و بينايى جانشين كورى شود.

«جلا» در موردى بكار مى رود كه چيزى كدر شده، و زنگ زده باشد، و زنگار و آلودگى آن را بر طرف كنند، و در نتيجه حالت صيقلى پيدا كند، مانند فلزى كه در مجاورت هوا زنگ مى زند وقتى زنگ آن را بر طرف كنند صيقلى و برّاق مى شود. دل آدمى نيز بر اثر عواملى زنگ مى زند، از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود:

«اِنَّ الْقُلوُبَ تَصْدَأ كَما يَصْدَأ الْحَديدُ قيلَ يا رَسوُلَ اللهِ وَما جَلاؤُها؟ قالَ قِرائَةُ الْقُرآنِ وَذِكْرُ الْمَوْتِ».

همانا قلب ها مانند آهن زنگ مى زند و جلاءدهنده آن خواندن قرآن و ياد مرگ است.(145)

در عبارت فوق حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد: دل، چشم و گوش دارد و در اثر عواملى كر و كور مى شود و حقايق را به درستى درك نمى كند: آيينه دل كدر مى شود و حقايق را منعكس نمى كند، حضرت علاج اينها را ياد خدا معرفى مى كند و مى فرمايد: در اثر ذكر، چشم دل بينا و گوش دل شنوا مى شود آنگاه حقايقى را مى بيند كه قبلاً از درك آنها عاجز بود در ادامه مى فرمايد:

«وَيَتَنَسِّموُنَ بِدُعائِهِ رَوْحَ التَّجاوُزِ»؛

گويا دل شامّه دارد كه آن نيز بر اثر همان عوامل بسته مى شود و ذكر الهى آن را باز و تقويت مى كند لذا مى فرمايد: «كسانى كه متذكر خدايند نسيم رحمت الهى را استشمام مى كنند».

از اينجا معلوم مى شود چشم دل ما و حواس دل ما مختل است كه خيلى چيزهايى كه اولياء خدا مى فهمند احساس نمى كند. اگر اندكى احساس داشت سنگينى بار گناه را احساس مى كرد.

اولياء خدا مى دانند يك گناه چه عواقبى دارد و چقدر سنگين است كه چنان بى تاب مى شوند و بر خود مى لرزند.

وقتى گناه زياد شد ـ يكى شد دو تا... هزار تاـ يك موقع مى بيند يك كاميون سنگ، بلكه بالاتر، روى دوش او قرار گرفته است. اگر اين را احساس كرد، بى اختيار فرياد مى زند چون نمى تواند آن را تحمل كند اگر فرياد ما بلند نيست به خاطر اين است كه نمى فهميم، حواس دل ما از كار افتاده احساس نمى كند. شامّه قلب ما تعطيل است كه بوى تعفن گناه را احساس نمى كند وگرنه بوى مردار را احساس مى كرد. ما جيفه (مردار) را مى خوريم و بويش را هم احساس نمى كنيم!

«اَيُحِبُ اَحَدُكُمْ اَنْ يَأكُلَ لَحْمَ اَخيهِ مَيْتا».(146)

ما نه تنها از غيبت كردن احساس تعفن نمى كنيم حتى لذّت هم مى بريم معلوم مى شود شامّه دل ما ضعيف است، حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد: كسى كه توجّه به خدا شغل آنها شده نسيم رحمت الهى را استشمام مى كنند، نسيم رحمت خدا بوى دل انگيزى دارد اما ما آن را درك نمى كنيم و با آن آشنا نيستيم؛ چون شامه دل ما ضعيف گشته است.

روشن است كه منظور از ذكر خدا لقلقه زبان نيست، تلفظ الفاظ به زبان بدون راه يافتن آنها در دل از هر منافق و كافرى هم برمى آيد، اداء لفظ كه مؤونه اى ندارد. بلكه ملاك و محور چيز ديگرى غير از زبان است و حقيقت از آنِ دل است يادى كه در دل نفوذ كند و آن را روشن سازد.

البته هر چند حقيقت ذكر همان توجّه قلبى است ولى اذكار زبانى نيز بى تأثير و فايده نيست و از بسيارى سخنان بيهوده و لغو بهتر است ائمه هدى همواره (غير از هنگامى كه به صحبت با اصحاب يا پاسخ دادن به سؤالات آنان مشغول بودند) زبانشان ذاكر بود. امام صادق (عليه السلام) فرمود: پدرم امام باقر (عليه السلام) زبانش به سقف دهانش چسبيده بود.(147) كنايه از اينكه همواره ذكر «لااله الا الله» مى گفت.

دل بسان دريا است كه ذكر در آن تأثير مى گذارد، گاهى اين ذكر همچون سنگريزه اى است كه با افتادن در دريا موجى سطحى و گذرا ايجاد مى كند و به زودى محو مى شود، مانند بسيارى از اذكار و عباداتى كه ما انجام مى دهيم، موجى سطحى است و عمق دلمان در جاى ديگرى است، الفاظ بر زبانمان جارى است، ولى هزاران جاى ديگر فكر مى كنيم و موقعى به خود مى آئيم كه عبادتمان به پايان رسيده است، ولى گاهى ذكر چون طوفانى سهمگين عمق دل را زير و رو مى كند و اثرى پايدار مى گذارد. پس يك ويژگى قلب اين است كه اگر پاك و سالم باشد مى تواند حقايق را به درستى درك كند.

ويژگى ديگر قلب آدمى اين است كه مى تواند محل گذر هر چيز باشد. چنانچه انسان عنان آن رها سازد هر لحظه ممكن است به كسى و چيزى سپرده شود و چنان بازار مكاره اى گردد كه خود انسان از آن بى خبر باشد. كافى است انسان دقايقى در خود تأمل كند و هر چه در دل او خطور مى كند يادداشت كند، آنگاه خواهد ديد كه چه جنجالى در دل اوست و خود بى خبر است! گاه در يك عبادت چند دقيقه اى (مثلاً نماز دوركعتى) چنان افكار گوناگون انسان را به خود مشغول مى دارد. و به اين سو و آن سو مى برد كه وقتى انسان متوجّه مى شود خودش شگفت زده مى گردد. اين نه فقط در بيدارى است كه خواب انسان را نيز در مى نوردد و در خواب نيز به صورت رؤيا منعكس مى شود.

ارزش قلب

ارزش دل و قلب به آن چيزى است كه در آن راه مى يابد: در واقع، دل از چيزى كه به او سپرده شده كسب ارزش مى كند. از اين رو، گاهى چنان سقوط مى كند و بى ارزش شود كه در حد يك «اسطبل» و پست تر از آن! و گاه چنان اوج مى گيرد و بالا مى رود كه «عرش رحمن» مى شود؛ «قلب المؤمن عرش الرحمن» و اين به اختيار خود انسان است. شخصى كه دائماً در فكر مال و منال و گاو و گوسفند و مزرعه خود مى باشد و از انديشه آنها بيرون نمى رود، آيا دل وى جز «طويله» است؟ يا دلى كه همواره در فكر اين زمين و آن ملك و فلان خانه و خريد و فروش و كلاه گذارى و... است آيا چيزى غير از بنگاه معاملات ملكى است؟ اگر دل كسى را كه پيوسته در فكر اين ماشين و آن ماشين، اين مدل و آن مدل است پاركينگ اتومبيل معرفى كنيم گزاف گفته ايم؟

در مقابل، مى توان دل را به كسى سپرد كه مصداق «قلب المؤمن عرش الرحمن» باشد. اگر خدا در دل جاى گيرد و دل به او سپرده شود و به تعبير مولى على (عليه السلام) «يَقْطَعوُنَ بِهِ اَيامَ الْحَيوةِ»(148) چنان باشد كه روزگار زندگى به ياد او سپرى شود، اين دل جايگاه الهى و عرش خداست. پس ذكر خدا دل را تا اين حد بالا مى برد و ارزشمند مى سازد.

بنابراين دل را اگر به حال خود واگذارى محل بى دروازه اى (كاروانسرايى) خواهد شد كه از اطراف و اكناف قافله ها مى آيند و مى روند و ممكن است خود شخص هم از آن بى خبر باشد ولى اگر انسان دل را به اختيار خود درآورد آنگاه خواهد فهميد كه چه عنصر گرانبهايى است و چقدر استعداد رشد و تكامل دارد؛ الماسى است گرانقدر و پنهان در دل خاك كه معدن شناسى ماهر مى خواهد كه آن را از ضمير خاك بيرون آورد و ارزش آن را معلوم سازد.

گوهرشناسان اين وادى انبيا و اولياى معصومين (عليهم السلام) هستند، الماس شناس دل، حضرت على (عليه السلام) است كه مى فرمايد: «دل را با ذكر خدا جلا دهيد تا حقيقتش آشكار شود» گوهرشناس حقيقى اين دريا امام سجاد (عليه السلام) است كه مى فرمايد: «حيات دل و زنده بودن قلب به ذكر و ياد خداست.» اگر ياد خدا در دل نباشد چيزهاى ديگرى خواهد بود و ارزش دل به همان چيزى است كه دل به آن توجه دارد.

به هرحال ياد خدا آثار بسيارى دارد كه فرصت طرح آن نيست. از مهمترين اثار آن كه امام سجاد (عليه السلام) در اينجا به آن اشاره فرموده «حيات دل» است:

حيات معنوى انسان

زندگى و حيات داراى مراتبى است؛ يك مرتبه از آن در مقابل جمادات است كه به گياهان نسبت مى دهيم. و بر اين اساس گياه را به «زنده» و «مرده» (خشك) تقسيم مى كنيم. گياه يك نحوه حياتى دارد كه از جمله آثار آن، رشد و نموّ و توليد مثل است. اين مرتبه را حيات «نباتى» مى نامند. مرتبه بالاتر، حيات «حيوانى» است و لازمه آن علاوه بر رشد و نمو، نوعى تحرّك و ادراك است. موجودى كه واجد اين آثار باشد از حيات حيوانى برخوردار است.

انسان هم حيات نباتى دارد و هم حيات حيوانى، هم رشد و نموّ دارد و هم ادراك، احساس و تحرّك، البته در سطحى عميق تر و وسيع تر از حيوان و گياه. بنابر اين، از اين جهت با گياه و حيوان مشترك مى باشد. معمولاً معنايى كه ما از زندگى و حيات مى فهميم همين است. لازمه زندگى نباتى تغذيه و رشد است. لازمه زندگى حيوانى نيز ادراك و حركت ارادى است. لذا، اگر چنين آثارى از كسى سر زند، مى گوييم زنده است، و گرنه مرده اى بيش نيست.

ولى آن گونه كه از قرآن شريف و اخبار اهل بيت (عليهم السلام) استفاده مى شود، انسان مى تواند حياتى برتر از حيات نباتى و حيوانى داشته باشد: حيات «معنوى» اين حيات برتر لوازمى دارد كه اگر انسان فاقد آن باشد به حقيقت، انسان نخواهد بود، هر چند از نظر حيات حيوانى زنده به حساب آيد. آنچه را كه ما ملاك زنده بودن انسان مى دانيم معمولاً ملاك زندگى حيوانى است، نه زندگى انسانى. غذا خوردن، نفس كشيدن، ادراك، تحرّك و مانند آن لازمه زندگى نباتى و حيوانى است. امّا زندگى انسانى چيز ديگرى است. قرآن مى فرمايد:

«اَوَ مَنْ كَانَ مَيْتاً فَأحْيَيَنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِى النّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخَارِج مِنْهَ»؛(149)

آيا كسى كه مرده بود و ما او را زنده كرديم (حيات تازه اى به او بخشيديم) و به او نورى عطا نموديم كه با آن ميان مردم برود مانند كسى است كه در تاريكيها فرو رفته و نمى تواند از آن رهايى يابد؟

از اين آيه استفاده مى شود كه انسان مى تواند نوعى حيات داشته باشد كه لازمه آن نورانيت است. بنابر اين، اگر انسان از نورانيت برخوردار باشد زنده است و اگر از آن محروم باشد انسانى است مرده، گر چه حيات نباتى و حيوانى داشته باشد.

فَالصُّورَةُ صُورَةُ اِنْسان وَالْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوان لا يَعْرِفُ يابَ الْهُدى فَيَتَّبِعَهُ وَلا بابَ الْعَمى فَيَصُدَّ عَنْهُ «فَذلِكَ مَيِّتُ الاَْحْيا.ءِ»(150)

صورت او صورت انسان است. (ولى) دل او دل حيوان، نه راه رستگارى را مى شناسد كه آن را بپيمايد و نه راه گمراهى را تا از آن بازگردد؛ چنين كسى «مرده اى است ميان زندگان».

در اين جمله از دعاى «ابوحمزه» (بِذِكْرِكَ عَاشَ قَلْبي) نيز امام سجاد (عليه السلام) به اين حيات برتر اشاره دارد؛ حياتى كه قوام آن ياد خداست، همان گونه كه قوام حيات نباتى به رشد و نمو و قوام حيات حيوانى به شعور و ادراك و مانند آن است.

همچنان كه اگر اكسيژن به انسان نرسد، در فاصله كوتاهى از بين مى رود، قلب مؤمن نيز به گونه اى است كه اگر از ياد خدا غافل شود و متوغّل در ماديات گردد حيات خويش را از دست مى دهد.

همان گونه كه ذكر شد، زندگى و حياتى كه ما مى شناسيم معمولاً منحصر در زندگى نباتى و حيوانى است كه هر كدام آثار و لوازمى دارد. ولى چنان كه از قرآن و كلمات اهل بيت (عليهم السلام) استفاده مى شود و با شواهد عقلى نيز تأييد مى گردد،انواع ديگرى نيز از حيات وجود دارد كه ما با عقل ناقص خود نمى توانيم از كمّ و كيف آن آگاهى يابيم.

يكى از مراتب حيات، حيات ايمانى است و شايد بتوان گفت كه حيات حقيقى انسان همين است و طبق آنچه در روايات وارد شده، روحى به نام «روح الايمان» در مؤمن وجود دارد كه منشأ حيات اوست، در پرتو اين روح، مؤمن تا وقتى كه مرتكب معصيتى نشده از حيات ديگرى برخوردار است، اما هنگامى كه گناهى از او سر زد اين روح از او جدا مى شود. با توبه و بازگشت به خدا، مجددّاً اين روح باز مى گردد.

غير از «روح الايمان» انواع ديگرى نيز از روح وجود دارد كه مخصوص انبيا و اولياى خداست؛ مانند «روح القدس» كه پيامبر اكرم و ائمه اطهار (عليهم السلام) از آن برخوردار بوده اند.

در هر صورت غير از آنچه كه ما مى بينيم و با ادراكات حيوانى خود درك مى كنيم، چيزهاى ديگرى نيز وجود دارد كه خدا، پيامبر او و ائمه اطهار (عليهم السلام) از آنها خبر داده اند. اگر ما خدا و پيامبر او را پذيرفته ايم بايد به چنين امورى نيز اعتقاد داشته باشيم. ارزش اين گونه زندگيها هرگز با حيات حيوانى و نباتى، كه ما مى شناسيم، قابل مقايسه نيست. تنها كسانى كه از آن برخوردار هستند ارزش آن را مى دانند.

تفاوت مراتب حيات

وقتى گياهى را كه زنده است، تنفس مى كند و رشد و نمو مى نمايد با گياهى كه حيات خود را از دست مى دهد و خشك مى شود، مى سنجيم، مى بينيم كه آنها با هم تفاوت چندانى ندارند؛ اما وقتى يك حيوان زنده را با يك حيوان مرده مقايسه كنيم، مى بينيم كه با يكديگر تفاوت قابل توجّهى دارند.

اين تفاوت در انسان زنده و انسان مرده بسيار است، حيات (مادى) انسان از ارزش فراوانى (دست كم براى خود فرد) برخوردار است تا آنجا كه اگر كسى ميلياردها تومان ثروت داشته باشد حاضر است بپردازد تا مدتى اندك بر عمر خود بيفزايد؛ حتى حاضر است كه ميليونها تومان خرج كند تا يكى از اعضاى بدنش، مانند چشم، گوش و مانند آن، سالم بماند.

اين به دليل تفاوت مراتب حيات و برترى حيات (مادى) انسان نسبت به حيات حيوان و گياه است. در حيات مادى، انسان از ماديات و دارايى خود دست مى شويد تا اين حيات مدتى بيشتر ادامه پيدا كند. همين تفاوت، بلكه به مراتب بيشتر از آن، بين زندگى مادى و حيات معنوى انسان وجود دارد. زندگى معنوى انسان بسيار ارزنده تر از حيات مادى اوست، حتى با آن قابل مقايسه نيست. البته براى كسى كه ارزش آن را درك كند چنين است. آنان كه به ارزش حيات معنوى پى برده و لذت آن را چشيده اند حاضرند تمام عالم را فدا كنند تا لحظه اى به ياد خدا باشند. چگونه مى توانيم به اين ارزش پى ببريم؟ ما كه بايد به زحمت، خود را آماده كنيم تا در شبانه روز، چند دقيقه اى يادى از خدا كنيم و نمازى بخوانيم و بر خدا منّت هم مى گذاريم چقدر با اين گونه افراد فاصله داريم!

بسيارى از انسانها از اين حيات انسانى محرومند، حتى تفهيم اين مطالب نيز به آنها دشوار است. چگونه مى توان به انسان غافلى كه جز اميال و غرايز خود را نمى شناسد فهماند كه حيات انسان منحصر به حيات نباتى و حيوانى نيست؟ چگونه بايد به آنها گفت كه انسانيت انسان در خوردن و خوابيدن و برخوردارى از لذتهاى مادى و حيوانى خلاصه نمى شود؟ خداوند در توصيف اين قبيل انسانها مى فرمايد:

«اُولئِكَ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ»؛(151)

آنان همانند چهارپايان، بلكه از آنها نيز گمراه ترند.

همچنان كه گياهان از حيات حيوانات و درك شعور آنها بى خبرند و حيوانات نيز از ويژگيهاى زندگى انسان ناآگاه اند، ـ هرگز نمى توان به يك حيوان تفهيم كرد كه لذّت حاصل از ديدن يك اثر هنرى زيبا چگونه است. تفكّر و كشف و اختراع چه لذتى دارد، حيوان نمى تواند اينها را درك كند او فقط آنچه مربوط به حيات حيوانى است درك مى كند ـ ما نيز نسبت به حيات برتر و والاى انسانى چنين حالتى داريم. هر چه اولياء الهى بگويند، ياد خدا چنين و چنان است لذّتى دارد كه هيچ لذّت مادى با آن برابرى نمى كند، انسان مى تواند داراى حياتى باشد كه با حيات حيوانى قابل قياس نيست، گوهر انسانى چيزى غير از خوردن و خوابيدن و شهوت است، اينها در مقابل آن لذّت روحانى و حيات والا همچون اسباب بازى مى ماند كه كودك خود را با آن سرگرم مى كند... كسى كه دور از اين مطالب است نمى تواند آنها را درك كند حتى گاهى به نظرش مسخره مى آيد!

از آنجا كه خدا ما را هدايت فرموده و مى دانيم كه اين مطالب واقعيت دارد نبايد بى تفاوت از كنار آنها بگذريم. بايد بدانيم كه ائمه اطهار (عليهم السلام) و بزرگان دين اين مطالب را از آنرو براى ما گفته اند كه دل ما به آنها متوجه گردد و دنبال به دست آوردن آنها برويم. بدانيم كه چنين چيزهايى نيز وجود دارد و تصور نكنيم كه لذّات در همين ماديات و خوردن و خوابيدن خلاصه مى شود. اينها از آثار حيوانيت انسان است، نه از لوازم انسانيت و كمال او. اينها كمال انسانيت انسان نيست. كمال انسانى او بسى بالاتر از لذتهاى حيوانى است. اميد است ما كه ادعا مى كنيم كه از خدا، اسلام، پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه (عليهما السلام) پيروى مى كنيم از چنين زندگيها و لذات معنوى برخوردار شويم.

اَللّهُمَ اشْغَلْنا بِذِكْرِكَ وَاَعِذْنا مِنْ سَخَطِكَ وَاَجِرْنا مِنْ عَذابِكَ وَاْرزُقْنا مِنْ مَواهِبِكَ وَاَنْعِمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلِكَ.

خدايا، ما را مشغول دار بذكرت و پناه ده از خشمت و امان ده از عذابت و روزى كن از بخششهايت و انعام فرما به فضلت. آمين يا ربّ العالمين.