دعاشناسى موضوعى
(پژوهشى نوين در دعاى جوشن كبير )

عليرضا فراهانى منش

- ۳ -


دعا از ديدگاه آيات و ادعيه
اينك جنبه هاى ديگرى از بحث ((دعا)) را از ديدگاه آيات و ادعيه بررسى مى كنيم تا ان شاء اللّه اين بحث در حد خود، كامل شود.
پروردگار متعال از قول حضرت ابراهيم (عليه السّلام ) در قرآن كريم چنين مى فرمايد:
(... رَبَّنا وَتَقَبَّلْ دعاءِ ).(35)
((... پروردگارا! دعايم را قبول كن و بپذير)).
اين سخن حضرت ابراهيم (عليه السّلام ) پس از آن است كه ايشان به درگاه الهى دعا نموده و از خداى خود چند چيز را طلب نموده اند. به عبارت ديگر: انسان قبولى دعا را هم بايد از خود خداوند طلب نمايد؛ يعنى چنين گمان نكند كه چون ما دعا كرديم ، پس كار تمام است و مقصود حاصل مى شود؛ زيرا اگر دعاى انسان به درگاه الهى قبول نشود، آدمى به مقصود خود نخواهد رسيد.
نكته ديگر در اين زمينه آن است كه آدمى بايد در مورد قبولى و استجابت دعا، همه جوانب قضيه را در نظر داشته باشد تا دچار سوءتفاهم و سردرگمى نشود؛ مثلاً گاهى اوقات با وجود رعايت شرايط دعا، باز هم استجابتى حاصل نمى شود؛ زيرا تقاضاى انسان به جهاتى به مصلحت او نبوده است هرچند خود او نداند. اين مساءله نبايد خداى ناكرده موجب نااميدى يا دلسردى انسان بشود.
به عبارت ديگر: انسان نبايد خداوند را به خاطر خواسته خود بخواهد به طورى كه اگر خواسته اش برآورده نشد، از خداوند فاصله بگيرد و دور شود. بلكه بايد خواسته خود را به خاطر خداوند بخواهد و خداوند را فوق همه خواسته ها قرار بدهد.
در اينجا بايد گفت كه برخى از خواسته ها هميشه به مصلحت انسان مى باشند، لذا دعا در مورد آنها به هدف استجابت نزديكتر است ؛ مثلاً ايمان كامل ، اخلاق الهى و انسانى ، هدايت ، عمل صالح ، سعادت هردو جهان و ... از امورى مى باشند كه امكان ندارد به مصلحت انسان نباشند، بنابراين ، اگر ديگر شرايط دعا رعايت شود، استجابت در اين موارد، حتمى تر است .
نكته ديگر آنكه : چه بسا گاهى اوقات ، دعاى انسان قبول و مستجاب مى شود اما انسان به دلايلى از آن غافل است ؛ مثلاً انسان دچار يك مشكل و گرفتارى مى شود و گمان مى كند كه حل اين مشكل به انجام فلان كار است ، پس به درگاه الهى دعا مى كند و برطرف شدن مشكل خود را مى طلبد و انتظار دارد كه براى حلّ اين مشكل ، فلان كارى كه مورد نظر او بوده ، اتفاق بيفتد در حالى كه ممكن است حل اين مشكل وابسته به انجام امور ديگرى باشد كه انسان از آن غافل است ؛ مثلاً انسان به درگاه الهى دعا مى كند و از خداوند طلب سعادت و خوشبختى مى كند و در نزد خود گمان مى كند سعادتمند شدن به آن است كه در فلان كار، موفق شود و چون توفيقى در آن كار پيدا نمى كند، گمان مى كند دعايش مستجاب نشده است ، در حالى كه امكان دارد خداوند توفيق انجام كارهاى ديگرى را نصيب او كرده باشد كه به مراتب از كار مورد نظر او بهتر مى باشند اما او از آنها غافل است . و اين به خاطر دلبستگى و عشقى است كه او نسبت به آن كار مورد نظر دارد در حالى كه در دعا بايد انسان خود را تسليم خواست پروردگار نمايد و خواست الهى را بر خواست خود مقدم بدارد.
نكته ديگر،درباره دعا به درگاه اولياى عظيم الشاءن الهى مى باشد. بايد دانست كه پروردگار متعال در ميان مخلوقات خود، موجوداتى را خلق نموده كه از مقام و منزلتى خاص برخوردار مى باشند. به عبارت ديگر: اين افراد، اشعه هاى خاصّى از نور قدس ‍ پروردگار مى باشند. بنابراين ، دعا و درخواست از درگاه اين بزرگواران ، چيزى مستقل از دعا به درگاه الهى نمى باشد؛ چه اينكه اين بزرگان در واقع درى از درهاى رحمت و فيض بى كران الهى مى باشند.
در ((زيارت حضرت اباعبداللّه الحسين (عليه السّلام ) در نيمه رجب )) چنين مى خوانيم :
((اَشْهَدُ اَنَّكَ تَسْمَعُ الْكَلامَ وَتَرُدُّ الْجَوابَ)).
((گواهى مى دهم كه شما سخن را مى شنويد و پاسخ مى دهيد)).
و در عمل شانزدهم از اعمال حرم مطهر آن سيد شهيدان چنين آمده است :
((يا اَبا عَبْدِاللّهِ! اَشْهَدُ اَنَّكَ تَشْهَدُ مَقامى وَتَسْمَعُ كَلامى وَاَنَّكَ حَىُّ عِنْدَ رَبِّكَ تُرْزَقُ فَاسْئَلْ رَبَّكَ وَرَبّى فى قَضاءِ حَوائِجى )).
((يا اباعبداللّه ! گواهى مى دهم كه شما شاهد جايگاه من هستى و سخنم را مى شنوى و نزد خداى خود، زنده و روزى داده مى شوى ، پس از خداى خود و خداى من برآورده شدن حوايجم را خواستار باش )). و در يكى ديگر از اعمال آن حرم مطهر همانگونه كه قبلاً گفته شد چنين آمده است :
((اَللّهُمَّ ... وَقَدْ جِئْتُ اِلى مَوْضِعِ الدعاءِ وَضَمانِكَ الاِْجابَةَ)).
((بارالها! ... من به جايگاه دعا كه اجابتش را در اينجا تضمين نموده اى ، آمده ام )).
و در زيارت حضرت اباالفضل العباس (عليه السّلام ) در روز عرفه چنين آمده است :
((اَللّهُمَّ ... وَاقْلِبْنى بِهِمْ مُفْلِحاً مُنْجِحاً مُسْتَجاباً دعائى )).
((بارالها!...به سبب محمدوآل محمد،مرارستگاروكامروانماودعايم رامستجاب فرما)).
و در دعاى بعد از زيارت حضرت امام رضا (عليه السّلام ) آمده است :
((وَاَبْلِغْ اَئِمَّتِى سَلامى وَدعائى وَشَفِّعْهُمْ فى جَميعِ ما سَئَلْتُكَ)).
((پروردگارا! سلام و دعايم را به امامانم برسان و ايشان را در تمام چيزهايى كه از تو درخواست نمودم ، شفيع قرار ده )).
ودرعمل چهاردهم ازاعمال حرم مطهرحضرت امام حسين (عليه السّلام ) چنين آمده است :
((لَمْ يَتَوَسَّلِ الْمُتَوَسِّلُونَ اِلَى اللّهِ بِوَسيِلَةٍ هِىَ اَعْظَمُ حَقّاً وَلا اَوْجَبُ حُرْمَةً وَلا اَجَلُّ قَدْراً عِنْدَهُ مِنْكُمْ اَهْلَ الْبَيْتِ)).
((متوسل شدگان به خداوند متعال به وسيله اى كه از شما اهل بيت حقى بزرگتر و احترامى واجب تر و منزلتى بالاتر داشته باشد، توسل نجسته اند)).
و در زيارت حضرت وليّعصر صاحب الزمان - عجل اللّه تعالى فرجه الشريف - چنين آمده است :
((اَسْئَلُكَيامَولاىَ!اَنْ تَسْئَلَ اللّهَ تَبارَكَ وَتَعالى فى صَلاحِ شَاءنِى وَقَضاءِ حَوائِجى )).
((اى مولاى من ! از تو مى خواهم كه صلاح مرا و برآورده شدن حاجتهايم را از خداوند تبارك و تعالى خواستار باشى )).
و در دعاى شريف ندبه آمده است :
((وَهَبْ لَنا رَاءفَتَهُ وَرَحْمَتَهُ وَدعائَهُ ... وَاجْعَلْ ... دعائَنا بِهِ مُسْتَجاباً)).
((پروردگارا! رحمت و راءفت و دعاى حضرت صاحب را نصيب ما گردان ... و به سبب آن حضرت ، دعاهاى ما را مستجاب فرما)).
در اينجا بايد دانست كه دعا به درگاه الهى با هركلام و بيانى جايز است و انسان مى تواند هر آنچه را كه در دل دارد، با خداى خود در ميان بگذارد، اما اگر آدمى پروردگار متعال را به روش اولياى الهى و با بيان آنان بخواند، بسيار مناسب تر و شايسته تر مى باشد. چه اينكه آنان كه اهل معرفت هستند و خداى را به خوبى شناخته اند، بهتر مى دانند كه چگونه بايد با خداوند سخن گفت و چگونه به درگاه او دعا كرد و چه چيزهايى را از خداوند تقاضا كرد. اينجاست كه آدمى بايد به درياى موّاج ادعيه معصومين (عليهم السّلام ) روى آورد و با زبان آنان با خداى خود سخن بگويد و با كلام ايشان از خداوند متعال درخواستهاى خود را طلب نمايد.
در((دعاى ام داوود)) كه درنيمه رجب خوانده مى شود - دراين باره چنين آمده است :
مَلائِكَتِكَ وَاَنْبِيائِكَ وَرُسُلِكَ وَاَهْلِ طاعِتكَ ... وَاجْعَلْهُمْ اِخْوانى فِيكَ وَاَعْوانى عَلى دعائِكَ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْتَشْفِعُ بِكَ اِلَيْكَ ... وَبِاَهْلِ طاعَتِكَ اِلَيْكَ وَاَسْئَلُكَ اللّهُمَّ بِكُلِّ ما سَئَلَكَ بِهِ اَحَدٌ مِنْهُمْ مِنْ مَسْئَلَةٍ شَريْفَةٍ غَيْرِ مَرْدُودَةٍ وَبِما دَعَوْكَ بِهِ مِنْ دَعْوَةٍ مُجابَةٍ غَيْرِ مُخَيَّبَةٍ)).
((بارالها! بر ... ملائكه و انبيا و پيامبران و كسانى كه اهل فرمانبردارى از تو هستند، درود فرست ... و آنان را در راه خودت برادران من قرار ده و ايشان را ياوران من براى دعاى خودت قرار بده . بارالها! من به وسيله تو و به وسيله اهل طاعتت ، به سوى تو طلب شفاعت مى كنم . بارالها! من از تو درخواست مى كنم به هردرخواستى كه يكى از اهل طاعتت از تو درخواست نمود و آن درخواست شريف رد نشده . و از تو طلب مى كنم به هر آن چيزى كه يكى از اهل طاعتت تو را به آن چيز خواند، آن هم خواندنى كه به اجابت رسيد و نااميدى در آن نبود)).
مطلب ديگرى كه قابل ذكر است آن است كه انسان بايد براى ((دعا))، حساب خاصى در زندگى خود باز كند و اهميت ويژه اى براى آن قايل شود. هرچند كه قبلاً گفته شد دعا هم يكى از وسايل و امكاناتى است كه خداوند در اختيار بشر قرار داده تا براى رسيدن به اهداف خود از آن استفاده نمايد، اما بايد توجه كرد كه مقام و منزلت و قدرت و اهميت اين وسيله با ديگر وسايل ، بسيار متفاوت است . به طورى كه مى توان آن را در راءس ‍ ديگر وسايل و امكانات قرار داد. براى همين ، ملاحظه مى كنيم كه حضرت على (عليه السّلام ) در دعاى شريف ((كميل ))، ((دعا)) را تنها مايملك و تنها دارايى خود مى دانند:
((يا سَريعَ الرِّضا! اِغْفِرْ لِمَنْ لا يَمْلِكُ اِلا الدعا)).
((اى آنكه به سرعت راضى مى شوى ، مغفرت خودت را نصيب كسى كن كه جز دعا چيزى ندارد)).
و اين نشان مى دهد كه ارتباط آن بزرگان با دعا و شناخت آنان از دعا با ديگران بسيار متفاوت است ، چه اينكه آنان به حقيقت دعا دست يافته اند و به پيوندى عميق و ناگسستنى با دعا شونده ؛ يعنى خداوند هستى بخش ، رسيده اند.
مطلب ديگر آنكه قبلاً گفته شد كه دعا براى رسيدن به حوائج و نيازها مى باشد، اما بايد دانست كه براى اولياى الهى ، خودِ دعا فى نفسه لذتبخش است ؛ يعنى جداى از آن درخواستهايى كه در ضمن دعا مطرح مى شود، نفس سخن گفتن و راز و نياز كردن با معبود و معشوق ، خود مطلوب است . براى همين ، حضرت زين العابدين (عليه السّلام ) در ((مناجاة المطيعين للّه )) چنين مى فرمايند:
((اَللّهُمَّ ... مَتِّعْنا بِلَذيذِ مُناجاتِكَ)).
((بارالها! ... ما را از لذت مناجات با خودت برخوردار بفرما)).
و در ((مناجاة المريدين )) چنين مى فرمايند:
((وَفى مُناجاتِكَ رُوحِى وَراحَتى )).
((آرامش و راحتى من در مناجات با تو است )).
به هرحال ، به خاطر تمام اين ويژگيهايى كه براى دعا گفته شد، بايد همصدا با ((مناجاة الذاكرين )) چنين گفت :
((اِلهِى ... مِنْ اَعْظَمِ النِّعَمِ عَلَيْنا ... اِذْنُكَ لَنا بِدعائِكَ)).
((پروردگارا! ... از بزرگترين نعمتهاى تو بر ما اين است كه به ما اجازه خواندن و دعا كردنت را داده اى ...)).
و در پايان ، سخن را با كلامى از حضرت سيدالساجدين زين العابدين - عليه آلاف التّحية والسلام - به آخر مى بريم :
((اِلهى ! كَيْفَ اَدْعُوكَ وَاَنَا اَنَا وَكَيْفَ اَقْطَعُ رَجائى مِنْكَ وَاَنْتَ اَنْتَ)).(36)
((بارالها! چگونه تو را بخوانم در حالى كه من ، منم ؟ و چگونه اميدم را از تو قطع كنم در حالى كه تو، توئى ؟)).
شناخت و معرفت بارى تعالى
(86) ((يا خَيْرَ مَعْرُوفٍ عُرِفَ!)).
((اى بهترين شناخته شده !)).
(52) ((يا سُرُورَ الْعارِفينَ!)).
((اى مايه سرور و شادمانى عارفان !)).
(99) ((يا مَنْ هُوَ مُنْتَهى هِمَمِ الْعارِفينَ!)).
((اى نهايت همت عارفين !)).
(63) ((يا مَنْ لا يَبعُدُ عَنْ قُلُوبِ الْعارِفينَ!)).
((اى كسى كه از قلب كسانى كه تو را مى شناسند، دور نيستى !)).
(55) ((يا مَنْ لا تُدْرِكُ الاَْفْهامُ جَلالَهُ!)).
((اى كسى كه جلالت را، فهم ، درنمى يابد!)).
(55) ((يا مَنْ لا تَنالُ الاَْوْهامُ كُنْهَهُ!)).
((اى كسى كه وهم را به ذاتت راهى نيست !)).
(71) ((يا مَنْ لَهُ كَمالٌ لا يُدْرَكُ!)).
((اى كسى كه كمالش قابل دستيابى نيست !)).
(88) ((يا مَنْ لا تَحْوِيْهِ الْفِكَرُ!)).
((اى كسى كه افكار به او دست نمى يابند!)).
در تفسير آيه شريفه :
(وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنْسَ اِلاّ لِيَعْبُدونِ ).(37)
((خلق نكردم جن و انس را مگر براى آنكه عبادت كنند مرا)).
گفته شده است كه غرض از ((لِيَعْبُدُونِ))، ((ليعرفون )) مى باشد؛ يعنى عبادت كنند تا به معرفت الهى نايل شوند. بنابراين ، غرض نهايى از خلقت آدمى آن است كه انسان به معرفت خداوند متعال برسد. حال ببينيم اين معرفت پروردگار، چيست كه رسيدن به آن ، غرض اصلى و نهايى خلقت قرار گرفته است .
بايدگفت كه ((معرفت بارى تعالى ))جز با((رسيدن )) به پروردگار متعال ، حاصل نمى شود. و رسيدن به حق تعالى نيز جز با دستيابى به اوصاف الهى (آن مقدارى كه در حد و شاءن آدمى است ) به دست نمى آيد. و از آنجايى كه صفات الهى ، بهترين ، بالاترين ، والاترين و كاملترين هستند،بنابراين ،معرفت الهى و عارف شدن به ((اللّه )) به معناى دارا شدن بهترين خصوصيات و اوصاف مى باشد. و اين همان سعادتى است كه تمام آدميان به دنبال آن مى باشند. در واقع تمام انسانها در پى به دست آوردن ((بهترينها)) و ((كاملترينها)) هستند، هرچند ممكن است در تشخيص مصاديق ، اشتباه نمايند (كه اكثرا هم ، چنين است ). و يكى از رسالتهاى مهم انبيا، همين معرفى مصاديق حقيقى خوبيها و برتريها بوده است .
بنابراين ، ((معرفت )) به خداوند متعال صرفا يك ((دانستن )) كه با آموزش و تعليم و تعلّمهاى معمولى به دست مى آيد نيست ، بلكه يك ((داشتن )) است كه با تلاشهاى مخصوص و اعمال ويژه اى كه ((عبادت الهى )) نام دارد، حاصل مى گردد.
O ((يا خَيْرَ مَعْرُوفٍ عُرِفَ!)).
((اى بهترين موجود شناخته شده !)).
چرا خداوند متعال بهترين شناخته شده و بهترين معروف مى باشد؟ در پاسخ بايد گفت : علت آن است كه از شناخت اين معروف ، چيزى براى عارف حاصل مى شود كه از شناخت هيچ معروف ديگرى ، چنين چيزى حاصل نمى شود.
به عبارت ديگر: هركس كه نسبت به چيزى معرفت پيدا مى كند به ثمره اى متناسب با آن معرفت دست مى يابد، حال ثمره و فايده اى كه از معرفت خداوند متعال براى آدمى حاصل مى شود، ثمره اى انحصارى مى باشد كه از هيچ معرفت ديگرى به دست نمى آيد.
O ((يا سُرُورَ الْعارِفينَ!)).
((اى مايه سرور و شادمانى عارفان !)).
((سرور))، زمانى براى آدمى حاصل مى گردد كه انسان به خواسته هاى خويش نايل گردد؛ مثلاً كسى كه رسيدن به مقامى (علمى يا سياسى يا ...) خواسته اوست ، با دستيابى به آن مقام ، مسرور مى گردد. و يا اهل دنيا كه دنيايشان خواسته نهايى شان مى باشد، زمانى به مسرت مى رسند كه به دنياى خود رسيده باشند.
و اما عارف باللّه از آنجايى كه تحقق تمام خواسته هاى خود را در خداى خود مى بيند و خدايش براى او تمام خواسته اش مى باشد، بنابراين ، مايه سرور او هم پروردگارش ‍ مى باشد. براى همين ، ملاحظه مى كنيم كه اهل معرفت ، هيچگاه از امورى كه رنگ الهى ندارند، مسرور نمى شوند، هرچند آن امور بسيار بزرگ و چشمگير جلوه نمايند، اما چيزهايى كه رنگ و بوى الهى دارند، موجب مسرت آنان مى شوند، هرچند آن چيزها حقير و كوچك بنمايند.
به هرحال ، اين قضيه محك خوبى است براى آنكه آدمى ، خود را بهتر بشناسد و ببيند كه با چه چيزى خوشحال يا ناراحت مى شود. و به همين جهت است كه در ((مناجاة الذاكرين ))، حضرت از هر سرورى كه منشاء غيرالهى دارد، استغفار مى نمايند و در واقع آن را گناه بزرگى براى خود مى دانند:
O ((وَاسْتَغْفِرُكَ ... مِنْ كُلِّ سُرُورٍ بِغَيْرِ قُرْبِكَ)).
((بارالها! براى هر سرورى كه جز با قرب و نزديكى به تو برايم حاصل شود، طلب مغفرت مى كنم )).
O ((يا مَنْ هُوَ مُنْتَهى هِمَمِ الْعارِفينَ!)).
((اى كسى كه نهايت همّت و خواسته عارفان هستى !)).
همّت انسان نيز هميشه به چيزى تعلق مى گيرد كه مورد علاقه اوست . و از آنجايى كه تمام علاقه اهل معرفت مربوط به پروردگار متعال است . بنابراين ، نسبت به هيچ چيز ديگرى جز خداى خود همت نمى گمارند. در واقع اهل معرفت غيرخدا را پست تر و ناچيزتر از آن مى بينند كه همّ خود را مصروف آن نمايند. و همين همت عالى موجب مى شود كه هيچ چيز نتواند آنان را از خدايشان منحرف نمايد.
O ((يا مَنْ لا يَبْعُدُ عَنْ قُلُوبِ الْعارِفينَ!)).
((اى كسى كه از دل آنانكه تو را مى شناسند دور نيستى !)).
انسان نسبت به چيزى كه آن را ((مى شناسد))، نزديك و از چيزى كه برايش ((مجهول )) است ، دور مى باشد.
و ((قلب )) هم محل حقيقى ادراكات و معارف آدمى و در نتيجه محل دورى و نزديكى انسان از امور ديگر است .
بنابراين ، كسى كه به خداوند متعال معرفت دارد، قلبش به او نزديك و كسى كه فاقد معرفت است ، قلبش از او دور مى باشد. و از آنجايى كه دوچيز متضاد در قلب آدمى نمى گنجد، بنابراين ، بايد گفت كه اهل معرفت توجه قلبى خود را از غيرخدا سلب مى كنند تا مبادا غيرخدا در قلبشان جايگزين شود.
O ((يا مَنْ لا تُدْرِكُ الاَْفْهامُ جَلالَهُ!)).
((اى كسى كه فهم ، بزرگىِ منزلتش را در نيابد!)).
O ((يا مَنْ لا تَنالُ الاَْوْهامُ كُنْهَهُ)).
((اى كسى كه وهم ، به ذاتش راه نيابد!)).
O ((يا مَنْ لَهُ كَمالٌ لا يُدْرَكُ!)).
((اى كسى كه كمالش درك نشود!)).
O ((يا مَنْ لا تَحْوِيْهِ الْفِكَرُ!)).
((اى كسى كه فكر به او نرسد و او را درنيابد!)).
همانگونه كه قبلاً اشاره شد، استعداد و توانايى آدمى در معرفت پروردگار متعال تا حد معيّنى مى باشد به عبارت ديگر: مرتبه اى از شناخت خداوند هست كه مختص به خود اوست و دست غير او از آن مرتبه كوتاه است . حتى پيامبران بزرگ و ملائكه مقربين را به آن مرتبه راهى نيست . و اين نه بدان خاطر است كه اين افراد در شناخت پروردگار متعال كوتاهى نموده و استعداد آنان به فعليت نرسيده است بلكه از آن جهت است كه عظمت خداوند متعال بالاتر از آن است كه غير او را به او راهى باشد. اين مرتبه غيرقابل شناخت ، مرتبه ((كنه و ذات )) الهى است . غيرقابل شناخت بودن اين مرحله نيز بدان علت است كه هيچ موجودى غير از پروردگار متعال نمى تواند صاحب و داراى ((ذات )) الهى بشود تا نسبت به آن عارف و عالم گردد. و همانطور كه قبلاً گفته شد تا انسان داراى چيزى نباشد، نمى تواند نسبت به آن معرفت داشته باشد.
اما در مورد صفات الهى چنين نيست ، بلكه انسان مى تواند به اين صفات نايل شود و داراى صفاتى الهى گردد.
به هرحال ، انسان درباره معرفت الهى نبايد دچار ((افراط و تفريط)) بشود؛ يعنى نبايد گمان كند كه نسبت به پروردگار متعال ، جاهل مطلق است و هيچ راهى و امكانى براى دستيابى به معرفت الهى وجود ندارد، بلكه بايد دانست كه اين راه و امكان براى آدمى وجود دارد و خداوند متعال ، هم در درون ، چنين استعداد و توانايى را به انسان بخشيده است و هم در برون ، انبيا و پيامبران را براى شناساندن اين راه و چگونگى پيمودن آن ، فرستاده است و اصولاً سعادت و كمال آدمى هم در گرو پيمودن اين راه است . و با پيمودن اين راه است كه انسان مى تواند به بهترينها و برترينها و بالاترينها و در يك كلام به ((كمال نهايى )) و مطلق دست يابد.
اما از سوى ديگر هم ، انسان نبايد گمان كند كه با دانستن چهار كلمه از علوم يا انجام برخى اعمال و عبادات به ذات مقدس الهى راه پيدا كرده . و خداوند آن است كه او مى پندارد و تصور مى نمايد و گاه نيز چندان در اين غرور خيالى فرو رود كه دچار انحرافات فكرى و عملى گردد و يا حتى ادعاى خدايى بنمايد.
درباره اين مرتبه از شناخت و معرفت پروردگار متعال ، در دعاى ((روز عرفه )) چنين مى فرمايد:
((يا مَنْ لا يَعْلَمُ كَيْفَ هُوَ اِلاّ هُوَ! يا مَنْ لا يَعْلَمُ ما هُوَ اِلاّ هُوَ! يا مَنْ لا يَعْلَمُهُ اِلاّ هُوَ!)).
((اى خدايى كه نمى داند او چگونه است مگر او! اى كسى كه جز او نمى داند او چيست ، اى كسى كه نسبت به او علم ندارد مگرخود او!)).
معرفت در ديگر آيات و روايات
اينك اين مبحث را در ديگر دعاها دنبال مى كنيم :
يكى از امور لازم براى كسب معرفت الهى ، ((درخواست و طلب )) از خود پروردگار متعال است . در دعاى ((روز عرفه )) چنين آمده است :((مِنْكَ اَطْلُبُ الْوُصُولَ اِلَيْكَ)).
((از تو مى خواهم كه مرا به خودت برسانى )).
و در ((مناجاة العارفين )) چنين آمده است :((اِلهى ... وَاجْعَلْنا مِنْ اَخَصِّ عارِفيك )).
((پروردگارا! مرا از خاص ترين عارفانت قرار ده )).
و در ((مناجاة المحبين )) نيز شبيه اين عبارت آمده است :((اِلهى فَاجْعَلْنا مِمَّن .... خَصَصْتَهُ بِمَعْرِفَتِك )).
((بارالها! مرا از كسانى كه براى معرفت خودت اختصاص داده اى قرار ده )).
و در ((دعا در غيبت امام زمان (عليه السّلام ) )) است ؛ ((اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَك ؛ پروردگارا! خودت را به من بشناسان )).
علت اين امر نيز واضح است ؛ زيرا اين خداى متعال است كه بايد توفيق و توانايى و استعداد هركارى را به انسان ببخشد، خصوصا در اين مورد كه قضيّه ارتباط خدا و بنده در ميان است و طرف اصلى انسان در اين مورد، خود پروردگار متعال مى باشد.
اما در اين ميان عده اى به لحاظ جهل يا غرور به گونه اى ديگر با مساءله خداشناسى برخورد مى كنند به اين ترتيب كه گويى خداوند - نعوذ باللّه - يكى از جمادات است كه مى خواهند بر روى آن تحقيق نمايند پس آن را به زير تحقيق خود كشيده و مدتى هم بر روى آن كار مى كنند، سپس تحقيق خود را پايان يافته تلقى نموده ، و آن را به كنارى مى گذارند. و يا اگر هم ادامه دهند با همين روحيه كار را دنبال مى كنند. اين افراد در طول كار به اصطلاح علمى خود، هميشه يك نوع احساس اِشرافيت و تفوّق نسبت به خداوند متعال دارند؛ يعنى خود را برتر از موضوع مورد بررسى خويش مى پندارند، اين گونه افراد گاهى اگر چهار كلمه به طرفدارى از خداوند سخن بگويند يا بنويسند، خود را طلبكار و خدا را تا آخر عمر بدهكار خويش مى دانند به طورى كه گمان مى كنند اگر زحمات آنان نبود، خداى را در اين جهان جايى نبود.
به هرحال ، منظور از اين سخنان اين نيست كه انسان نبايد علوم مربوط به شناخت خداوند را فرا بگيرد بلكه منظور آن است كه انسان بايد تلاش نمايد كه اين علوم براى او چراغ باشند نه حجاب و اين جز با توفيقات الهى ميسر نيست .
و شايد اشاره به همين مطلب داشته باشد اين جمله از ((مناجاة العارفين )) كه مى فرمايد:
((وَلَمْ تَجْعَلْ لِلْخَلْقِ طَريقاً اِلى مَعْرِفَتِكَ اِلاّ بِالْعَجْزِ عَنْ مَعْرِفَتِكَ)).
((براى آدميان راهى به سوى معرفت خود قرار ندادى مگر به اظهارعجز از معرفت )).
يعنى تا زمانى كه انسان بخواهد مغرورانه و خودسرانه به معرفت الهى نايل شود، راه به جايى نخواهد برد، اما اگر به حقيقت امر آگاه شد و خود را براى اين كار عاجز يافت و از خداى خويش تقاضاى دستگيرى و كمك نمود، آنگاه به يارى پروردگار متعال مى تواند به اين مقصود نايل گردد.
بنابراين ، معرفت الهى ((نورى )) است كه بايد از سوى خداوند متعال بر دلها تابانده شود و آدمى را از ظلمات بى معرفتى نجات دهد. در ((دعاى روز عرفه )) حضرت اباعبداللّه (عليه السّلام چنين مى فرمايد:
((اَنْتَ الَّذى اَشرَقْتَ الاَْنْوارَ فى قُلُوبِ اَوْلِيائِكَ حَتّى عَرَفُوكَ وَوَحَّدُوكَ)).
((اين توئى كه نورها را بر قلب و دل دوستان و اولياى خود تاباندى تا اينكه آنان تو را شناختند و يگانه و يكتا دانستند)).
و در ((مناجات شعبانيه )) آمده است :
((اِلهى وَاَلْحِقْنى بِنُورِ عِزِّكَ الاَبْهَجِ فَاَكُونَ لَكَ عارِفاً وَعَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً)).
((بارالها! مرا به نور بهجت آور خود ملحق كن تا اينكه تو را عارف شوم و از غير تو روى گردان و منحرف گردم )).
و در ((مناجاة الزاهدين )) است :
((وَاَتْمِمْ لَنا اَنْوارَ مَعْرِفَتِكَ)).
((نورهاى معرفتت را براى ما كامل فرما)).
مطلب ديگر در باب معرفت الهى آن است كه انسان بايد خود را در طريق اهل معرفت قرار دهد و در مكتب آنان پرورش يابد و با يارى آنان در كسب معرفت الهى كوشش ‍ نمايد ودر راءس اهل معرفت معصومين - سلام اللّه عليهم اجمعين - مى باشند.
در زيارت اوّل جامعه چنين آمده است :
((اَلسَّلامُ عَلى مَحالِّ مَعْرِفَةِ اللّهِ)).
((سلام بر كسانى كه جايگاه معرفت خداوند هستند)).
و در چند سطر بعد چنين آمده است :
((مَنْ عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَ اللّهَ وَمَنْ جَهِلَهُمْ فَقَدْ جَهِلَ اللّهَ)).
((هركس آنان (انبيا و اوصيا) را شناخت ، خداوند را شناخته و آنكه آنان را نشناسد، خداى را نشناخته است )).
اينان كسانى هستند كه راه را پيموده و به وصال حق نايل گشته اند. اينان كسانى هستند كه خداوند متعال براى شناساندن خود، آنان را به سوى بندگانش فرستاده است تا با زبان بندگان با آنان سخن بگويند و مانند آنان زندگى نمايند و طريق حق و مقصود نهايى را به بندگان معرفى كنند.
حال براى آنكه مقدارى به كيفيت معرفت اين اولياى الهى پى ببريم ، كافى است به چند جمله از ((دعاى روز عرفه )) از حضرت سيدالشهداء (عليه السّلام ) توجه نماييم :
َدُّدى فىِ الاْ ثارِ يُوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ، فَاجْمَعْنى عَلَيْكَ بِخِدْمةٍ تُوصِلُنى اِلَيْكَ، كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ فى وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ اِلَيْكَ، اَيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتّى يَكُونَ هُوَ الْمُظِهرَ لَكَ.
مَتى غِبْتَ حَتّى تَحتاجَ اِلى دَليلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ وَمَتى بَعُدْتَ حَتّى تَكُونَ الاْ ثارُ هِىَ الَّتى تُوصِلُاِلَيْكَ عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها رَقيباً وَخَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصيباً.
اِلىَ الاْ ثارِ فَاَرْجِعْنى اِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الاَْنْوارِ وَهِدايَةِ الاْ ستبْصارِ حَتّى اَرْجِعَ اِلَيْكَ مِنْها كَما دَخَلْتُ اِلَيْكَ مِنْها مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ اِلَيْها وَمَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنْ اِلاِْعْتِمادِ عَلَيْها اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىٍ قَديرٌ)).
((بارالها! جستجوى من در ميان آثارت براى رسيدن به تو، موجب دورى ديدار و مشاهده تو مى شود، پس مرا به كار و خدمتى موفق بدار كه موجب وصال تو شود. خدايا! چگونه استدلال شود بر تو به وسيله چيزى كه خود در وجودش به تو نيازمند است ؟ آيا (كار بدانجا رسيده است كه ) براى غير تو ظهورى بالاتر از تو وجود دارد تا آن غير، مظهر و آشكار كننده تو باشد؟
خدايا! چه موقع پنهان و غايب بوده اى تا نياز باشد دليلى بر تو دلالت نمايد. و چه موقع ، دور بوده اى تا لازم باشد آثارت رساننده به سوى تو باشند؟ كور باد! چشمى كه تو را نمى بيند در عين حالى كه تو مراقب و نظاره گر او هستى و بى بهره باد! معامله بنده اى كه بهره اى از عشق و محبت تو نيافت .
بارالها! امر نمودى كه به آثارت رجوع شود، اما مرا به وسيله تجلى انوارت و به وسيله راهنمايى مشاهده كردن و ديدن ، به سوى خودت رجوع ده ، تا بى توجه به آن آثار و پشت كرده به آنها به سوى تو آيم ؛ به گونه اى كه بر تو وارد شوم و به تو دست يابم در حالى كه ضمير و درونم بى نياز از توجه به آن آثار باشد و همتم بالاتر از اعتماد و تكيه بر آنها باشد. همانا كه تو بر هرچيزى قادرى )).
و در جاى ديگر از همان دعاست :
((اَنْتَ الَّذى تَعَرَّفْتَ اِلَىَّ فى كُلِّ شَى ءٍ فَرَاءَيْتُكَ ظاهِراً فى كُلِّ شَى ءٍ)).
((پروردگارا! تو همانى كه خود را در هرچيز به من شناساندى پس من هم تو را در همه چيز به روشنى ديدم )).
و در دعاى ((ابى حمزه ثمالى )) حضرت زين العابدين (عليه السّلام ) چنين مى فرمايد:
((بِكَ عَرَفْتُكَ وَاَنْتَ دَلَلْتَنى عَلَيْكَ وَدَعَوْتَنى اِلَيْكَ وَلَوْ لا اَنْتَ لم اَدْرِ ما اَنْتَ)).
((به وسيله تو، تو را شناختم و تو مرا به سوى خودت دلالت نمودى و تو مرا به سوى خودت خواندى و اگر اين لطف و عنايت تو نبود، من نمى دانستم كه تو چه هستى )).
خداوند به انسان نزديك است
(44) ((يا قَريِبُ!)).
((اى نزديك !)).
(45) ((يا اَقْرَبَ مِنْ كُلِّ قَريبٍ!)).
((اى كه از هر نزديكى ، نزديكتر هستى !)).
(46) ((يا قَرِيباً غَيْرَ بَعيدٍ!)).
((اى نزديك بدون دورى !)).
(78) ((يا مَنْ هُوَ قَرِيبٌ غَيْرُ بَعيدٍ!)).
((اى كسى كه نزديك است بدون دورى و فاصله !)).
(51) ((يا نِعْمَ الْقَريبُ!)).
((اى بهترين نزديك !)).
(35) ((يا مَنْ هُوَ فى عُلُوِّهِ قَرِيبٌ!)).
((اى كسى كه در عين برترى و والايى نزديك هستى !)).
(82) ((يا مَنْ دَنى فى عُلُوِّهِ!)).
((اى كسى كه نزديك هستى در عين بلندمرتبگى !)).
(82) ((يا مَنْ عَلى فى دُنُوِّهِ!)).
((اى كسى كه در عين نزديكى بلندمرتبه و والا هستى !)).
(35) ((يا مَنْ هُوَ فى قُرْبِهِ لَطيفٌ!)).
((اى كسى كه در نزديكى خود، نافذ و آگاه هستى !)).
(66) ((يا مَنْ قَرَّبَنى وَاَدْنانى !)).
((اى كسى كه مرا نزديك كردى و در نزد خود جاى دادى !)).
(96) ((يا مَنْ هُوَ اِلى مَنْ اَحَبَّهُ قَريبٌ!)).
((اى كسى كه به هركسى كه تو را دوست بدارد، نزديك هستى !)).
((قرب )) به معناى ((نزديكى )) است . و نزديكى نيز با از ميان برداشتن فاصله ها و دوگانگيها حاصل مى شود؛ يعنى هرمقدار كه اوصاف و خصوصيات دو چيز به يكديگر شبيه و بر يكديگر منطبق باشد، آن دو چيز به هم نزديك و در غير اين صورت از همديگر دور خواهند بود؛ مثلاً در اجسام مادى نزديك بودن به آن است كه فاصله مكانى دو جسم از يكديگر كم باشد و اوصاف مكانى آن دو به يكديگر نزديك و شبيه باشد.
در مورد نزديكى و قرابت انسان به خدا نيز چنين است كه هرمقدار انسان اوصاف الهى پيدا كند (البته آن مقدارى كه در حدّ و شاءن انسان است ) به خداوند نزديك مى شود و در غير اين صورت ، از خداوند فاصله گرفته و دور مى شود. عكس اين قضيه نيز صادق است ؛ يعنى هرمقدار كه انسان به خداوند نزديك شود، اوصاف او اوصافى الهى مى شود و هر اندازه كه از خداوند دور شود، صفات غير الهى و شيطانى نصيب او مى شود.
حال ببينيم ، اهميت نزديكى به خداوند و دورى از پروردگار متعال در چيست ؟
از مطالب گفته شده اخير، مى توان به اين موضوع پى برد: نزديكى به خداوند متعال ، در واقع به معناى نزديكى به منبع نور است ؛ به معناى نزديكى به تمام خوبيها و كمالات است ؛ به معناى رسيدن به حقايق و معارف است ، به معناى كسب صفات انسانى و دارا شدن خلق و خوى آدميت است و در مقابل ، دورى از پروردگار متعال به معناى فرو رفتن در ظلمات بى پايان ، داخل شدن در ناپاكيها و آلودگيها، غلتيدن در ضلالتها و گمراهيها، بسته شدن چشم و گوش و عقل و فهم ، دارا شدن صفات شيطانى و حيوانى و خلاصه قرارگرفتن در معرض تمام بديها و زشتيهاست . بنابراين ، ملاحظه مى كنيم كه سعادت و شقاوت آدمى در گرو نزديكى به حقتعالى و دورى از اوست . و اينجاست كه مى بينيم ((قرب الهى ، خواسته نهايى )) مردان الهى قرار مى گيرد. در ((مناجاة المريدين )) چنين آمده است :
((رُؤْيَتُكَ حاجَتى وَجِوارُكَ طَلَبى وَقُرْبُكَ غايَةُ سُؤْلى )).
((حاجتم ديدار تو، خواسته ام در كنار تو بودن و نهايت درخواستم ، نزديكى به توست )).
O ((يا قَريبُ!)).
((اى نزديك !)).
خداوند متعال به انسان و همه موجودات نزديك است و اين به خاطر احاطه اى است كه خالق هستى بر هستى دارد؛ يعنى جايى وجود ندارد كه خالى از علم خداوند و حضور پروردگار متعال باشد بنابراين ، اگر دورى و بُعدى باشد، از ناحيه ما انسانها مى باشد. حضرت اباعبداللّه (عليه السّلام ) در ((دعاى روز عرفه )) چنين مى فرمايد:
((اِلهى ما اَقْرَبَكَ مِنّى وَاَبْعَدَنى عَنْكَ)).
((خدايا! تو چقدر به من نزديكى و من چقدر از تو دورم )).
پروردگار متعال نيز در سوره بقره ، چنين مى فرمايد:
(وَاِذا سَئَلَكَ عِبادى عَنّى فَاِنّى قَرِيْبٌ اُجِيْبُ دَعْوَةَ الدّاعِ اِذا دعانِ ).(38)
((هنگامى كه بندگانم از تو (پيامبر) درباره من سؤ ال مى كنند (پس به ايشان بگو كه ) من نزديك هستم . و هرگاه كسى مرا بخواند، جواب او را خواهم داد)).
بنابراين ، بايد گفت كه ((بى معرفتى )) ما موجب ((دورى )) ما از پروردگار خود شده است به طورى كه اگر ما موانع و حجابهاى درونى خويش را برطرف سازيم ، خداى خود را بسيار نزديك خواهيم يافت . در همين زمينه در يكى از عبارتهاى دعاى ((جوشن كبير)) چنين آمده است :
((يا مَنْ لا يَبْعُدُ عَنْ قُلُوبِ الْعارِفينَ!)).
((اى كسى كه از قلب بندگان با معرفتت ، دور نيستى !)).
O ((يا اَقْرَبَ مِنْ كُلِّ قَريبٍ!)).
((اى نزديكتر از هر نزديك !)).
و اين به خاطر آن است كه نزديكان ديگر، هركدام از جهتى و تا حد معيّنى به انسان نزديك هستند.
نزديكان ديگر، گاهى نزديكند، گاهى دور، گاهى هستند، گاهى نيستند، همان موقع هم كه هستند از بسيارى از احوالات درونى ما بى خبر و غافلند، از گذشته و آينده ما بى اطلاع اند، از بسيارى خواسته هاى قلبى و درونى و نيازهاى عاطفى و فكرى و جسمى ما دور هستند. اما اين خداى خالق و قادر است كه در همه جا و همه حال با انسان است و نزديكترين موجود به اوست . ولى دريغا! كه اين انسانِ جاهل ، اقرب بودن خداى خود را درك نمى كند و چيزهاى ديگرى را به عنوان ((نزديكترين )) براى خود انتخاب مى كند و همه چيز خود را فداى آن مى كند و آنگاه زمانى به اشتباه خود پى مى برد كه بسيار دير شده است .
O ((يا قَريباً غَيْرَ بَعيدٍ!)).
((اى نزديك بدون دورى !)).
O ((يا مَنْ هُوَ قَريبٌ غَيرُ بَعيدٍ!)).
((اى كسى كه نزديك هستى بدون دورى و فاصله !)).
اين عبارت با عبارتهاى قبل ، قريب المعنى است ((غير بعيد)) را مى توان توضيحى براى ((قريب )) دانست ؛ زيرا وقتى چيزى نزديك باشد، واضح است كه دور نخواهد بود. هرچند ممكن است گفته شود كه منظور از ((غير بعيد)) آن است كه قرابت و نزديكى پروردگار يك نزديكى واقعى است ؛ زيرا برخى از نزديكها هستند كه در ظاهر به آدمى نزديكند و قريب به حساب مى آيند اما در واقع بسيار بعيد و دور مى باشند.
O ((يا نِعْمَ الْقَريبُ!)).
((اى بهترين نزديك !)).
از مطالبى كه در ابتداى بحث آمد ((نعم القريب )) بودن پروردگار متعال روشن مى شود. به اين معنا كه از قرب اين قريب ، چيزهايى براى انسان حاصل مى شود كه از قرابت هيچ قريبى ، براى انسان چنين امورى به دست نمى آيد.
برخى از قريبها هستند كه از قرابتشان چيزى جز بدى و شرّ نصيب انسان نمى شود. آنانكه ((دنيا)) را با عناوين مختلفش ((قريب )) خود قرار داده اند، آنانكه هوا و هوس و اميال وخواسته هاى نفسانى را به عنوان قريب برگزيده اند، آنانكه افراد منحرف و گمراه را به اميدى قريب خود ساخته اند، اينان كسانى هستند كه از اين قرابتها و نزديكيها جز ضرر و زيان در دنيا و آخرت ، چيز ديگرى نصيبشان نمى شود.
اما خداوند متعال قريبى ، است كه از قرابتش تمام خوبيها براى انسان حاصل و تمام بديها از او دفع مى گردد. البته بايد توجه داشت كه نزديكى و قرابت با افرادو اشياى سودمند و الهى نه تنها منافاتى با نزديكى به خداوند متعال ندارد بلكه در طول و راستاى همان قرابت الهى مى باشد.
O ((يا مَنْ هُوَ فى عُلُوِّهِ قَريبٌ!)).
((اى كسى كه در عين برترى و والايى ، نزديك هستى !)).
((قرابت و نزديكى )) در عين ((علوّ و برترى )) اين عبارت در واقع مى تواند پاسخى باشد به يك سوء تفاهم ؛ چه اينكه در ميان ما انسانها معمولاً چنين است كه هرگاه كسى به يك برترى دست يابد، از ديگران فاصله گرفته و دور مى شود. مثلاً كسانى كه به يك مقام و برترى علمى يا سياسى يا مالى و ... نايل مى شوند از كسانى كه فاقد اين امور هستند، معمولاً دور مى شوند، پس ممكن است عده اى درباره خداوند هم چنين گمان كنند كه چون پروردگار متعال داراى عُلوّى غيرقابل تصور و غير قابل مقايسه با انسان است ، پس ‍ دست ما انسانهاى ناچيز از دامان الهى كوتاه و نزديكى بين ما و او نمى تواند وجود داشته باشد.
اما اين صفت بارى تعالى به ما مى گويد كه علوّ پروردگار، موجب دورى او از شما انسانها نمى باشد، بلكه پروردگار متعال در عين والايى و برترى ، به انسان نزديك است .
O ((يا مَنْ دَنى فى عُلُوِّهِ!)).
((اى كسى كه نزديك هستى در عين بلندمرتبگى !)).
((دُنوّ)) به معناى قرابت و نزديكى است . بنابراين ، اين عبارت با عبارت قبل ، از نظر معنا به هم نزديك هستند.
O ((يا مَنْ عَلا فى دُنُوِّهِ!)).
((اى كسى كه در عين نزديكى ، بلند مرتبه و والا هستى !)).
اين عبارت عكس دو عبارت قبلى مى باشد مطلبى كه از اين صفت الهى فهميده مى شود آن است كه گمان نشود قرابت و نزديكى پروردگار به آدمى ، ذرّه اى از والايى و بزرگى پروردگار متعال مى كاهد و موجب كسر شاءن او مى شود. بنابراين ، تصور كسانى كه خداى متعال را متّصف به صفات ناقص آدمى مى نمايند، تصور باطلى بيش نيست .
O ((يا مَنْ هُوَ فى قُرْبِهِ لَطِيفٌ!)).
((اى كسى كه در نزديكى خويش ، نافذ و آگاه هستى !)).
((لطيف )) به معناى ((رقيق و نافذ)) است ؛ يعنى قرابت و نزديكى پروردگار متعال مانند يك نزديكى جسمانى كه دو چيز در كنار همديگر قرار مى گيرند، نيست . بلكه نزديكى پروردگار، يك نزديكى ظاهرى و باطنى است كه موجب احاطه خداوند به همه چيز، آن هم در همه ابعادش مى شود. به همين جهت كلمه ((لطيف )) در قرآن كريم در چندين مورد همراه با كلمه ((خبير)) ذكر شده است . قرآن كريم در سوره احزاب ، آيه 34 مى فرمايد:(... اِنَّ اللّهَ كانَ لَطيفاً خَبيراً ).
((همانا كه پروردگار، آگاه و با خبر است )).
حال وقتى كه اين قرابت الهى را در مورد انسان در نظر مى گيريم ، ملاحظه مى كنيم كه پروردگار متعال نه تنها به همه ابعاد جسمى و مادى انسان نزديك است و به آن احاطه دارد، بلكه به تمام روحيّات ، افكار، تخيّلات ، نيّات ، خلقيّات و... انسان نيز نزديك مى باشد و چيزى از او مخفى و دور نيست .
O ((يا مَنْ قَرَّبَنى وَاَدْنانى !)).
((اى كسى كه مرا نزديك كردى و در نزد خود جاى دادى !)).
آنچه كه در اين صفت الهى بيان شده است اين است كه اين خداى متعال است كه انسان را به خود قريب و نزديك مى سازد، بنابراين ، بايد تقرّب به درگاه الهى را از خود خداوند مسئلت نمود. البته در اين رهگذر، آدمى بايد آن مقدار از كار را كه به عهده اش ‍ مى باشد، انجام بدهد. در ((مناجاة الراجين )) چنين مى خوانيم :
((يا مَن ... اِذا اَقْبَلَ عَلَيْهِ قَرَّبَهُ وَاَدناهُ!)).
((اى كسى كه وقتى بنده اش به او روى مى آورد،او را نزديك و مقربش ‍ مى گرداند!)).
بنابراين ، وظيفه ما ((اقبال و روى آوردن )) به درگاه الهى است . آنگاه خداوند هم بنده اى را كه به او اقبال نموده است ، به خود نزديك خواهد نمود.
O ((يا مَنْ هُوَ اِلى مَنْ اَحَبَّهُ قَريبٌ!)).
((اى خدايى كه به دوست دارنده ات نزديك هستى !)).
اين يك قانون كلى است كه انسان هميشه به محبوب خود نزديك است . بنابراين ، براى به دست آوردن ((قرب الهى )) بايد پروردگار متعال ((محبوب )) آدمى قرار گيرد و لازمه اين كار آن است كه انسان محبت غيرخدا را از دل خود خارج نمايد؛ چه اينكه دو محبوب در يك دل نگنجند.
عوامل قرب انسان به خداوند
اينك به برخى از((عوامل قرب ))انسان به پروردگاركه دردعاهاآمده است ،توجه مى كنيم :
يكى ازاين عوامل ،همان ((اقبال و روآوردن ))به خداوند متعال است كه قبلاً بيان شد:
((... وَاِذا اَقْبَلَ عَلَيْهِ قَرَّبَهُ وَاَدْناهُ))، دليل آن نيز واضح است چه اينكه انسان همواره در حال رسيدن و نزديك شدن به چيزى است كه به سوى آن روى آورده است . و طبيعى است كه روآوردن به پروردگار متعال ، مستلزم روى گرداندن از غيرخداونداست .
يكى ديگر از عوامل ، ((ذكر)) خداوند متعال است . ((ذكر)) به معناى ((توجه داشتن و به ياد بودن )) است . در ((دعاى كميل )) حضرت چنين مى فرمايد:
((اَللّهُمَّ اِنّى اَتَقَرّبُ اِلَيْكَ بِذِكْرِكَ)).
((بارالها! من به وسيله ذكر تو به سوى تو تقرّب و نزديكى مى جويم )).
دليل اين امر نيز روشن است ؛ زيرا چگونه ممكن است انسان دائما به ياد چيزهاى ديگر باشد و قلب و فكر او به سوى غيرخداوند متوجه باشد، اما به طرف خداوند حركت نمايد و به او نزديك شود؟
يكى ديگرازراههاى قرابت ونزديكى به پروردگار متعال ، ((درخواست و مسئلت )) از خود خداوند مى باشد كه در دعاها فراوان آمده است : در ((دعاى كميل )) چنين مى فرمايد:
((اَسْئَلُكَ بِجُودِكَ اَنْ تُدْنِيَنى مِنْ قُرْبِكَ)).
((به جود و بخششت از تو مى طلبم كه مرا به قرب خود نزديك سازى )).
و در ((مناجاة المحبين )) چنين مى فرمايد:
((اِلهى فَاجْعَلنا مِمَّنِ اصْطَفَيتَهُ لِقُرْبِكَ وَوِلايَتِكَ)).
((پروردگارا!مراازكسانى كه براى قرب و دوستى خودت انتخاب كرده اى قرار ده )).
يكى ديگر از عوامل ، ((اطاعت از خداوند متعال و انجام عمل صالح است )). در ((اعمال شب نيمه شعبان )) چنين آمده است .
((اَللّهُمَّ ... وَحَبِّبْ اِلَىَّ طاعَتَكَ وَما يُقَرِّبُنى مِنْكَ وَيَزْلُفَنى عِنْدَكَ)).
((بارالها! طاعت خودت را و هرآنچه را كه موجب نزديكى من به تو و جاى گرفتنم در نزد تو مى شود، محبوب من قرار ده )).
و در ابتداى سوره واقعه چنين مى فرمايد:
(وَاَلسّابِقُون السّابِقُونَ # اُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ ).(39)
((آنانكه (به كارهاى نيك و اطاعت و عبادت پروردگار) سبقت گرفتند و پيشى جستند، آنان مقربين درگاه الهى هستند)).
و در ((مناجاة المحبين )) آمده است :
((اَسْئَلُكَ ... حُبَّ كُلِّ عَمَلٍ يُوصِلُنى اِلى قُرْبِكَ)).
((محبت هر عملى كه مرا به قرب تو مى رساند، از تو مى طلبم )).
نكته مهمى كه در اينجا به آن اشاره شده است ، محبت اعمال نيك است ؛ چون تا زمانى كه انسان ، عملى را دوست نداشته باشد، هيچگاه نمى تواند، آن عمل را صادقانه و خالصانه انجام بدهد و به نتيجه مطلوب برسد.
ديگر از راههاى رسيدن به قرب الهى ، تقرب به وسيله ((مقربين درگاه الهى )) مى باشد. ((مقربين )) كسانى هستند كه به قرب كامل الهى نايل گشته و در جوار پروردگار خود آرام يافته اند. همان كسانى كه در آيات متعددى از قرآن كريم ، از آنان به بهترين وجه ياد شده است . اينان كسانى هستند كه مى توانند با قدرتى الهى ، دست آدمى را گرفته و او را به قرب پروردگار خويش برسانند. در واقع نزديكى به اين افراد كه در نزديكى خداى متعال هستند، موجب نزديكى به خود خداوند متعال مى گردد.
در دعايى كه بعد از ((نماز حضرت امام حسن (عليه السّلام ) )) وارد شده ، چنين آمده است :
((اللّهُمَّ اِنّى ... اَتَقَرَّبُ اِلَيْكَ بِمُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ وَاَتَقَرَّبُ اِلَيْكَ بِمَلائِكَتِكَ الْمُقَرَّبين وَاَنْبيائِكَ وَرُسُلِك )).
((بارالها!من به وسيله حضرت محمد،فرستاده وبنده ات به سوى تونزديكى مى جويم و نيزبه وسيله فرشتگان مقرّب درگاهت و پيامبران وفرستادگانت به سوى تو تقرب مى جويم )).
همچنين در يكى از دعاهاى روزانه ((ماه رجب )) چنين آمده است :
((اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِالْمَولُودَيْنِ فِى رَجَبٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلي الثّانى وَابْنِهِ عَلىِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُنْتَجَبِ وَاَتَقَرّبُ بِهِما اِلَيْكَ خَيْرَ الْقُرْبِ)).
((پروردگارا! من به واسطه دو مولود بزرگوار در ماه رجب يعنى حضرت جوادالائمه و حضرت امام هادى (عليهماالسّلام ) از تو مسئلت مى كنم و به واسطه اين دو بزرگوار به سويت قرب مى يابم آن هم بهترين قرب و نزديكى را)).
و در زيارت بانوى جليلة القدر حضرت ((فاطمه معصومه (عليهاالسّلام ) )) در قم ، چنين آمده است :
((اَتَقَرَّبُ اِلَى اللّهِ بِحُبِّكُمْ وَالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِكُمْ)).
((به وسيله محبت شما اهلبيت و بيزارى جستن از دشمنانتان ، به سوى پروردگار، نزديكى مى جويم )).
و در زيارت مخصوصه سوم حضرت على (عليه السّلام ) آمده است :
((اَتَيْتُكَ ... مُتَقَرِّباً اِلَى اللّهِ بِزيارَتِكَ)).
((به سوى تو آمده ام تا با زيارت كردن تو به سوى خداوند متعال ، قرب يابم )).
و از اين مضامين در دعاها فراوان است كه اين امر نشانگر علوّ مقام اين بزرگواران است . در اينجا لازم است گفته شود كه راهها و عوامل مذكور به هيچ وجه جداى از يكديگر نيستند بلكه ارتباطى منطقى و كاملاً منسجم با همديگر دارند.
حال كه صحبت از((مقربين ))شد،مناسب است از قرآن كريم ذكرى از آنان به ميان آيد:
(فَاَمّا اِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ # فَرَوْحٌ وَرَيْحانٌ وَجَنَّةُ نَعيمٍ ).(40)
((پس آن كس (كه از اين جهان مى رود) اگر از مقربين درگاه الهى باشد، پس براى اوست راحتى و آسايش و رزق بهشتى و بهشت پر نعمت )).
و سوره مباركه ((مطففين )) مى فرمايد:
(وَمِزاجُهُ مِنْ تَسْنِيمٍ عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُون ).(41)
((چشمه اى خاص در جنّت الهى وجود دارد كه فقط كسانى كه به مقام قرب الهى رسيده و از مقرّبين گشته اند، از آن مى نوشند (و اين سعادتى اختصاصى براى آنان است ) )).
در پايان ، كلام را با مناجاتى از حضرت زين العابدين (عليه السّلام ) در ((مناجاة المفتقرين )) به آخر مى بريم :
((قَرارى لا يَقِرُّ دُونَ دُنُوّى مِنْكَ وَ ... غَمّى لا يُزيلُهُ اِلاّ قُرْبُكَ)).
((جز با نزديكى به تو آرام و قرار نمى يابم و غم دلم را چيزى جز قرب و نزديكى به تو زايل نمى كند)).

next page

fehrest page

back page