دعاشناسى موضوعى
(پژوهشى نوين در دعاى جوشن كبير )

عليرضا فراهانى منش

- ۴ -


خداوند، مونس دلها
(12) ((يا اَنيسَ الْقُلُوبِ!)).
((اى مونس و آرامبخش دلها!)).
(28) ((يا اَنيسَ مَنْ لاْاَنيسَ لَهُ!)).
((اى مونس آن كس كه مونسى ندارد!)).
(91) ((يا اَنيسَ الاَْصْفياءِ!)).
((اى مونس پاكان و برگزيدگان !)).
(87) ((يا اَنيسَ الذّاكِرينَ!)).
((اى مونس آنان كه به يادت هستند!)).
(43) ((يا مَنْ بِهِ يَسْتَاءْنِسُ الْمُريدُونَ!)).
((اى كسى كه خواستارانت به تو انس گيرند و آرام يابند!)).
(52) ((يا اَنيسَ الْمُريدينَ!)).
((اى مونس خواهندگان !)).
(39) ((يا خَيْرَ الْمُسْتاءنِسينَ!)).
((اى بهترين موجودى كه به او انس گرفته مى شود!)).
(95) ((يا خَيْرَ مونِسٍ وَاَنيسٍ!)).
((اى بهترين همدم و مونس !)).
(11) ((يا مُونِسى عِنْدَ وَحْشَتى !)).
((اى مونس من به هنگام و حشتم !)).
(66) ((يا مَنْ انَسَنى وَاوانى !)).
((اى كسى كه مرا آرامش و قرار بخشيدى !)).
((انس )) به معناى ((خوگرفتن و همدم شدن )) است . و خوگرفتن هم يكى از حالات روحى انسان مى باشد. حال ببينيم چه امرى موجب انس گرفتن آدمى با ديگرى مى شود؟
در پاسخ مى توان گفت كه انسان داراى يك سرى نيازهاى روحى مى باشد كه اگر اين نيازها و احتياجات از سوى شخص يا چيزى برآورده بشود، انسان خود به خود با آن چيز انس مى گيرد و ماءنوس مى شود؛ مثلاً مادر و كودكى كه نيازهاى عاطفى يكديگر را برآورده مى سازند نسبت به هم داراى انس و الفت مى باشند و به همين ترتيب دودوست ، دو همسر، استاد و شاگرد و... با همديگر ماءنوس مى باشند. بايد توجه داشت كه انس ‍ گرفتن انسان اختصاص به انس گرفتن با انسانهاى ديگر ندارد، بلكه انسان ممكن است با جمادات هم انس بگيرد، آن هم انسى بسيار عميق و ناگسستنى ، كما اينكه ملاحظه مى شود بعضيها نسبت به ماديات مانند طلا و نقره يا اشياى عتيقه و گرانبها و يا حتى اشياى بى ارزش و معمولى ، چنين انسى دارند.
و از سوى ديگر، انسان مى تواند با چيزهاى مافوق طبيعى هم ماءنوس شود كه نمونه بارز آن انس آدمى با خداى خويشتن است .
يكى ازشرايطلازم براى انس گرفتن باچيزى ،آن است كه انسان نسبت به آن چيز داراى ((معرفت و شناخت )) باشد، به همين جهت انسان نسبت به امورى كه برايش ((مجهول )) است ، ((ناماءنوس )) مى باشد و يا حتى ممكن است با آن دشمنى هم بنمايد. و از آنجايى كه شناخت افراد از چيزهاى ديگر بسيار متفاوت و مختلف است ، مشاهده مى كنيم كه نوع مونسهايى هم كه بشر براى خود انتخاب مى كند متفاوت و غير همسطح مى باشند.
((يا اَنيسَ الْقُلُوبِ!)).
((اى مونس و آرام دلها!)).
((قلب آدمى )) مركز اصلى انس او با ديگر چيزهاست . اين قلب اگر شرايط لازم را داشته باشد، مى تواند با خداى خويش انس بگيرد و خداى را انيس خود قرار بدهد. يكى از شرايط مهمّ همانگونه كه قبلاً گفته شد آن است كه اين قلب ، نسبت به خداى خود معرفت داشته باشد و او را بشناسد. آنگاه كه قلب نسبت به پروردگار متعال شناخت و معرفت داشته باشد، آدمى احساس مى كند كه تمام نيازهاى روحى ، روانى و قلبى او از سوى خدايش برآورده و تاءمين مى گردد، احساس مى كند كه روحش از جانب خدايش ‍ سيراب مى شود و آنچنان نسبت به او احساس عشق و علاقه مى نمايد كه نمى تواند با غير او به سر برده و همنشين و همراز گردد. و اين همان انسى است كه چنين قلبى با خدايش ‍ پيدا مى كند.
O ((يا اَنيسَ مَنْ لا اَنيِسَ لَهُ!)).
((اى مونس آنكه مونسى ندارد!)).
اين جمله را در واقع مى توان يكى ديگر از شرايط مهمّ انس با پروردگار متعال دانست ؛يعنى قلبى كه مى خواهدباخدايش انس داشته باشد،بايد تمام مونسهاى ديگر را كنار بگذارد تا بتواند خدايش را مونس خود قرار بدهد. به عبارت ديگر: قلب آدمى نمى تواندبادوچيزمتضادماءنوس شود،بنابراين ،بايدهرآنچه را كه غيرخدايى است از خود دور كند تا بتواند به خداى خود نزديك شود. (البته انس با چيزها و كسانى كه رنگ الهى دارند، منافاتى با انس الهى ندارد و در طول همان انس با پروردگار متعال قرار مى گيرد).
بنابراين ، انسانى كه هركس و هرچيزى را مونس خود قرار داده است چگونه مى تواند با خداى خود انس بگيرد و ماءنوس شود؟ و شايد به همين معنا باشد اين جمله كه در ((اعمال شب عرفه )) آمده است :
((يا مُونِسَ كُلِّ وَحيدٍ!)).
((اى مونس هر تنها!)).
O ((يا اَنيسَ الاَْصْفِياءِ!)).
((اى مونس پاكان و خالصان !)).
يكى ديگر از شرايط، ((خلوص و پاكى )) است به عبارت ديگر: انسان با چيزى مى تواند انس بگيرد كه از لحاظ قلبى و درونى ، تناسبى با آن چيز داشته باشد؛ مثلاً انسانى كه داراى قلب ناپاكى است ، طبعا با اشخاص و اشياى ناپاك ماءنوس مى شود. و در مقابل ، انسان پاك هم با پاكها و پاكيها انس مى گيرد.
به بيان ديگر: انسان براى ماءنوس شدن با خداى خود بايد قابليتهاى لازم را داشته باشد و يكى از اين قابليتها پاكى و صفاى باطن آدمى است . چه اينكه پروردگار متعال ((پاكترين پاكان )) است . و جز پاكان با او ماءنوس نگردند.
O ((يا انيسَ الذّاكِرينَ!)).
((اى مونس آنانكه يادآورت هستند!)).
((ذكر حقيقى )) عبارت است از ((توجه قلبى )) و انسانى كه توجهات قلبى او همواره معطوف به چيزى باشد، كم كم با آن چيز انس مى گيرد. عكس اين مطلب نيز صادق است ؛ يعنى انسانى كه با چيزى ماءنوس است ، همواره به ياد و متوجه آن چيز است .
بنابراين ، آنانكه ذاكر حقيقى خداى خود هستند، خدايشان انيس و مونس است . و آنانكه خداوند مونس آنان است ، ((ذاكرين حقيقى )) خداوند هستند.
اينان هرمقدار كه بر ذكر خويش بيفزايند، انس شان افزوده گردد و هرقدر كه انس ايشان بيشتر شود، ذكرشان بيشتر مى شود. اينان دايما بر ((ذكر الهى )) خويش مواظبت مى كنند؛ چون نيك مى دانند كه اگر چيز ديگرى ذكر آنان را بربايد، مونس بى همتاى خود را از دست خواهند داد و آنگاه اسير مونسهاى ذلّت آور خواهند شد.
O ((يا مَنْ بِهِ يَسْتَاءنِسُ الْمُريدُون !)).
((اى كسى كه خواستارانش به او انس و آرام گيرند!)).
O ((يا انيسَ الْمُريدين !)).
((اى مونس خواستاران !)).
((مريد)) كسى را گويند كه ديگرى را به عنوان تمام خواسته خود، قرار داده است . حال ، كسى كه مريد پروردگارش باشد، معنايش اين است كه چيز ديگرى را جز خدايش ‍ نمى خواهد و نمى طلبد. و البته كسى كه واقعا ((خواهان )) چيزى باشد و به دنبال آن روان گردد و اراده اش به چيز ديگرى غير از آن تعلق نگيرد، با آن چيز ((انس )) خواهد گرفت و ماءنوس خواهد شد.
بنابراين ، كسانى كه اراده قلبى آنان به غير پروردگار متعال تعلق دارد، هيچگاه نمى توانند انس الهى را درك كنند؛ زيرا انسان چگونه مى تواند با چيزى كه خواستارش نيست ، خو بگيرد و ماءنوس شود؟ و البته بايد دانست كه علت اينكه انسان مريد چيزهاى ديگرى غير از خدا مى شود و با آنان انس مى گيرد، اين است كه چنين انسانى ، انس با پروردگار خويش را نچشيده و درك ننموده است ؛ زيرا امكان ندارد انسان با وجود چنين انسى به دنبال امور ديگر برود و مريد آنها بشود. در ((مناجاة المحبين )) مى فرمايد:
((اِلهى ... مَنْ ذَاالَّذى اَنِسَ بِقُرْبِكَ فَابْتَغى عَنْكَ حِوَلاً)).
((بارالها! آن كيست كه به نزديكى تو اُنس گرفت و آنگاه ديگرى را به جاى تو برگزيد)).
O ((يا خَيْرَ الْمُسْتَاءْنِسينَ!)).
((اى بهترين كسى كه به او انس گرفته مى شود!)).
O ((يا خَيْرَ مُونِسٍ وَاَنيسٍ)).
((اى بهترين آرام جان و راحت دل !)).
هر اُنسى نتايج و پيامدهاى خاص خود را دارد. و اين بستگى دارد به اينكه آن مونسى كه انسان با او اُنس گرفته است چه مونسى باشد. اگر اين مونس ، مونس ناقص و معيوبى باشد، از انس با او جز عيب و نقص براى آدمى حاصل نمى شود، اگر مونس ، مونس ناپاك و آلوده اى باشد، انس با او جز ناپاكى و آلودگى نتيجه اى براى انسان ندارد. اگر مونس ، فاسد و منحرف باشد و يا پست و بى ارزش ، اُنس با او سبب انحراف ، فساد، پستى و بى ارزشى آدمى مى شود.
اما در مقابل ؛ اُنس با مونسى كه داراى صفات پسنديده و نيكويى مى باشد، سبب نكويى و زيبايى صفات آدمى مى گردد.
حال ببينيم خداوند چگونه مونسى است ؟ خداوند مونسى است كه خالق ماست ، بر همه چيز قادر و به همه امور، عالم است . خداوند مونسى است كه داراى همه خوبيها و بخشنده آنهاست ، واجد تمام كمالات و دهنده آنهاست ، بنابراين ، اُنس با او سبب كسب طهارت و نور است ، سبب به دست آوردن علم ويقين است ، سبب رهايى از ظلمات و تاريكيهاست و خلاصه ، موجب كسب همه خوبيها و دفع تمام بديهاست .
بنابراين ، آيا مونسى بهتر از پروردگار متعال مى توان يافت كه خود داراى چنين صفاتى باشد و اُنس با او هم موجب چنين نتايجى بشود؟
در ((مناجاة العارفين )) يكى از نتايج اُنس با پروردگار متعال چنين بيان شده است :
((اِلهى فَاجْعَلْنا مِنَ الَّذينَ ... طابَ فى مَجْلِسِ الاُْنْسِ سِرُّهُمْ)).
((پروردگارا! مرا از كسانى قرار ده كه محفل انس شان با تو، موجب پاكى ضمير و باطنشان گرديده است )).
O ((يا مُونِسى عِنْدَ وَحْشَتى !)).
((اى آرامش بخش من به هنگام وحشتم !)).
((وحشت )) به معناى ترس و هراس است . ترس و هراسى كه از تنهايى و بى كسى ، و بيگانگى ناشى مى شود و يا از ضعف و ناتوانى حاصل مى گردد. و يا به خاطر هجوم سختيها، بلاها، گرفتاريها و ... به وجود مى آيد. در تمام اين موارد، انسان احتياج به كسى يا چيزى دارد كه به او آرامش و راحتى خيال ببخشد. و اساسا يكى از علل مهم انس ‍ گرفتن و گرايش به مونس همين است كه آدمى احساس مى كند با وجود آن مونس ، به آرامش و راحتىِ دست مى يابد كه بدون آن مونس هرگز چنين آرامشى را به دست نمى آورد. و از آنجايى كه علل و عوامل هراس و وحشت همواره در زندگى آدمى وجود دارند، بنابراين ، انسان همواره به دنبال مونسهايى مى گردد كه بتوانند او را در مقابل ترسها و وحشتها يارى نمايند و به او آرامش خاطر و راحتى خيال ببخشند.
و اينجاست كه هركس طبق آگاهى و تمايلات و شناختى كه دارد مونس خاصى را براى خود برمى گزيند. در اين ميان ، آنانكه معرفتى الهى و قلبى نورانى دارند، با خداى خود ماءنوس مى شوند. اُنسى كه در سخت ترين حوادث وحشت آور، موجب آرامش و اطمينان آنان مى شود، و آنان را در برابر بزرگترين ترس و هراسها حفظ مى كند. به همين جهت ، ملاحظه مى شود كه مردان بزرگ الهى ، در برابر سهمناكترين طوفانها و گردبادهاى زندگى ، به آرامى و با اطمينان خاطر، ايستادگى مى كنند و استوار باقى مى مانند.و اين تنهااُنس با پروردگار متعال است كه مى تواند چنين اثرى داشته باشد و بس .
قرآن كريم درباره چنين افرادى مى فرمايد:(اَلا اِنَّ اَوْلِياءَ اللّه لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُمْ يَحْزَنُونَ ).(42)
((دوستان پروردگار را نه خوف و ترسى هست و نه حزن واندوهى ))(چه اينكه ترس و اندوه ،هردوازنتايج وحشت مى باشند.و اولياى الهى در وحشت ،بهترين مونس را دارند.)
در ((مناجاة المريدين )) نيز حضرت چنين درخواست مى نمايند:
((فَكُنْ اَنيسى فى وَحْشَتى )).
((در وحشت من ، مونس من باش )).
يعنى پروردگارا! من نمى خواهم براى دفع وحشت خود، به مونسهاى ديگرى جز تو پناه ببرم و با آنان اُنس بگيرم ، بلكه از تو مى خواهم كه به من توفيق و قابليت انس با خودت را عنايت نمايى تا به وسيله اُنس با تو، از تمام وحشتها در امان باشم .
O ((يا مَنْ انَسَنى وَاَوانى !)).
((اى كسى كه مرا آرامش و قرار بخشيدى !)).
و اين سخن كسانى است كه با خداى خويش ماءنوس هستند؛ يعنى بارالها! اين تو بودى كه در اين جهان پرآشوب و غوغا، انس خودت را بر دلم نشاندى و مرا از انس با غير خودت كه نتيجه اى جز خسران ندارد، حفظ نمودى . بسيارند كسانى كه لحظه اى از اُنس ‍ تو را درك نكردند و با تو آرام نگرفتند، آرامش را در غير تو جستجو كردند و هرگز بدان دست نيافتند، ذلّت هر انسى را پذيرا شدند و به عزّت انس تو نرسيدند.
بنابراين ، آدمى بايد اُنس با خداى را از خود او بطلبد چه اينكه هم اوست كه ((مقلب القلوب )) است . محبتها را بر دل مى نشاند يا از آن بر مى ستاند. دلها را با چيزى ماءنوس مى كند و يا از آن متوحش مى سازد.
انس با خداوند مايه آرامش انسان است
قرآن كريم گفتار بعضى را در روز قيامت چنين بيان مى كند:
(يا وَيْلَتى ! لَيْتَنى لَمْ اَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً ).(43)
((واى بر من ! اى كاش ! فلانى را به عنوان دوست انتخاب نمى كردم )).
روشن است كه آدمى با دوستان خود داراى اُنس مى باشد. اما در روز قيامت كه حقايق آشكار مى گردد، انسان از بسيارى از انسها و مونس گرفتنها پشيمان مى شود؛ زيرا ملاحظه مى كندكه از آن مونسها چيزى جز ضرر و خسارت ، نصيب او نشده است .
نكته ديگر آنكه : قبلاً درباره وحشت آدمى و اُنس وى با خدايش سخن به ميان آمد، اينك از زاويه ديگر دعاها، به اين قضيّه نگاه مى كنيم : در دعاى بعد از نماز حضرت جواد (عليه السّلام ) چنين مى خوانيم :((وَارْحَمْ ذُلّى بَيْنَ يَدَيْكَ وَتَضَرُّعى اِلَيْكَ وَوَحْشَتى مِنَ النّاسِ وَاُنسى بِكَ)).
((پروردگارا! بر ذلّتى كه در پيشگاه تو دارم و بر ناله و زارى اى كه به سوى تو دارم وبر وحشتى كه از مردم و انسى كه به تو دارم ، ترحم فرما)).
حال ببينيم معناى وحشت از مردم چيست ؟ و چرا اولياى الهى داراى چنين وحشتى هستند؟ آيا اين وحشت به اين معناست كه آنان از مردم بر جان و مال خود هراس دارند، يا منظور چيز ديگرى است ؟
((وحشت )) ضد اُنس و به معناى ناماءنوس بودن و بيگانگى است كه نتيجه آن ترس و هراس و اضطراب و دلهره و آرام نيافتن و تنها شدن و امثال اين امور است . قبلاً گفته شد كه انس براى برآورده كردن نيازهاى روحى و پيدا كردن آرامش و راحتى خاطر است كه هركس اين نيازها را با مونس خاصى تاءمين مى كند.
اما در اين ميان ، مردان بزرگ الهى ، داراى آنچنان روح بزرگى هستند كه هرگز افراد عادى و توده مردم ، قادر به سيراب كردن آن نمى باشند. ديگران هيچگاه نمى توانند آرامش و راحتى لازم و حقيقى را به اينگونه افراد ببخشند. و در نتيجه هيچگاه اينان نمى توانند با ديگران اُنس واقعى بيابند. چيزهايى كه ديگران دارند براى اين روحهاى بزرگ ، آنقدر حقير و كوچك مى نمايد كه هرگز، آنان را راضى و قانع نمى سازد.
اين روحها و قلبهاى باعظمت ، تنها با عظمت الهى پُر و سيراب مى شوند و در نتيجه ، فقط در كنار پروردگار خويش احساس راحتى و آرامش مى نمايند. به عبارت ديگر: فقط غذا و رزق الهى است كه مى تواند اين افراد را تغذيه نمايد و نزد ديگران براى چنين افرادى غذا و رزقى وجود ندارد. بنابراين ، طبيعى است كه اين افراد، تنها با خداى خود انس ‍ حقيقى بيابند و با ديگران ناماءنوس ، ناآشنا و ناآرام باشند و اين همان انس با پروردگار و ناماءنوسى و وحشت از ماسواى پروردگار است .
در روايات نيز آمده است كه :
((مَنْ انَسَ بِاللّهِ اِسْتَوْحَشَ مِنَ النّاسِ)).(44)
((آن كس كه با خدا انس و آرام گيرد، از ديگران بيگانه شود!)).
همچنين عبارات :
((يا مُونِسَ كُلِّ وَحيدٍ!)).
((اى مونس هر تنها!)).
و:((يا مُونِس كُلِّ مُسْتَوْحشٍ!)).
((اى مونس هروحشت زده )) كه در ((اعمال شب عرفه )) آمده است را مى توان در همين رابطه معنا كرد.
در اينجا لازم است به يك سوءتفاهم بزرگ نيز خاتمه داده شود:
آيا انس مردان الهى با خداوند و ناماءنوسى آنان با غير خداوند به اين معناست كه اين اشخاص از مردم بريده و فرارى هستند و در گوشه اى از اين دنيا تنها و دورافتاده از ديگران زندگى مى كنند به طورى كه نه آنان با كسى كارى دارند و نه كسى با آنان ؟
در پاسخ بايد گفت كه ابدا و هرگز چنين نيست . پيامبران و اوصياى الهى كه ماءنوس ترين اشخاص نسبت به پروردگار متعال بوده اند، در ميان همين اجتماعات زندگى مى كرده اند. آنان بهترين اخلاق و رفتار را با ديگران داشته اند به طورى كه همين اخلاق آنان باعث جذب ديگران مى شده است . آنان ، مهربانترين و خيرخواهترين افراد نسبت به مردم جامعه خود بوده اند و مردم در كنار آنان احساس راحتى و آرامش داشته اند. اما همين اشخاص به هنگام خلوت و تنهايى و به هنگام راز و نياز، تنها با خداى خويش ماءنوس ‍ بودند و همان زمانى هم كه با ديگران سروكار و رفت و آمد داشتند، قلب و روحشان متصل به پروردگار متعال و منقطع از غيرخدا بوده است .
مطلب ديگر آنكه : انس گرفتن با چيزهايى كه انسان را به خداوند متعال مى رساند، در واقع يك نوع انس با خداوند محسوب مى شود، همانند انس با پيامبر و معصومين (عليهم السّلام و انس با اولياى الهى ، همچنين انس با عبادات و قرآن كريم و امثال آن . به عنوان مثال در زيارت جامعه ((ائمة المؤ منين )) مى فرمايد:
((اَللّهُمَّ وَاجْعَلِ ... الْفِكْرَةَ وَالْعِبْرَةَ اُنْسى وَعِمادى )).
((تفكر و عبرت گرفتن را مايه انس و پشتوانه من قرار ده )).
يعنى چنين نباشد كه من از تمام امور و جريانات مختلف غافل باشم و حقايق را تشخيص ‍ ندهم و وظايف خود را نشناسم ، بلكه دايم در حال تفكر و فهم امور و نيز عبرت گرفتن و تشخيص وظيفه باشم . و از آنجايى كه تفكر از بالاترين عبادات است ، بنابراين ، انس با تفكر، انس با عبادت و انس با عبادت هم ، انس با پروردگار متعال است .
مطلب مهمّ ديگر، انس با پروردگار متعال در عالم ديگر است . مسلّماً آدمى در جهان پس از مرگ و مراحل مختلف آن ، احتياج بيشترى به مونس براى آرامش دارد، چه اينكه موجبات ترس و هراس در آن جهان بسيار بيشتر از اين جهان است . بنابراين ، كسانى كه در اين دنيا خدايشان مونس بوده است ، در آن جهان هم مونس خود را دارند، آن هم مونسى كه تمام امور به دست اوست . اما ديگران كه مونسهاى غيرالهى ، برگزيده اند، پس از مرگ از تمام مونسهاى خود جدا گشته و تنها و بى ياور مى شوند. مونسهايى چون مال و ثروت و مقام و دوستان و خانواده و ... از انسان جدا مى شوند و ديگر خبرى از آنان نيست . بنابراين ، اهميت اُنس با خداوند متعال اختصاصى به اين جهان ندارد، بلكه آثار اين اُنس در آن جهان براى آدمى بسيار مهمتر و سرنوشت سازتر است . حضرت در دعاى ((ابوحمزه ثمالى )) چنين مى فرمايد:
((وَارْحَمْ فى ذلِكَ الْبَيْتِ الْجَديد غُرْبَتى حَتّى لا اَسْتَاْنِسَ بِغَيْرِكَ)).
((در اين خانه جديد (پس از مرگ ) بر غربت و تنهاييم رحم فرما به طورى كه با غير تو ماءنوس نباشم )).
و در ((اعمال شب اوّل )) ماه مبارك رمضان ، در نوزدهمين عمل ، درباره قرآن كريم چنين مى فرمايد:
((اَللّهُمَّ ... وَاجْعَلْهُ لى اُنْساً فى قَبرى وَاُنْساً فى حَشْرى )).
((بارالها!...قرآن كريم رامونس من در قبر و مونس من به هنگام برپايى قيامت قرار ده )).
مطلب را با كلامى از حضرت سيدالساجدين زين العابدين (عليه السّلام ) در ((مناجاة الذاكرين )) به پايان مى بريم :
((وَاسْتَغْفِرُكَ مِنْ ... كُلِّ راحَةٍ بِغَيْرِ اُنْسِكَ)).
((بارالها! از هر آرامش و راحتى كه بدون انس با تو حاصل شود، استغفار مى نمايم )).
چه اينكه راحتى كه از غير تو باشد، راحتى غفلت ، راحتى بى خبرى ، راحتى بى دردى ، راحتى سكون و جمود، و ... مى باشد كه سرانجامى جز انحراف و گمراهى و ظلمت و ذلّت ندارد.
اما آرامشى كه از جانب تو باشد، آرامش سعادت ، آرامش ترقى و تكامل ، آرامش ‍ داشتن همه خوبيها، آرامش به يقين رسيدن ، آرامش دستيابى به نور، آرامش اطمينان ، آرامش عزّت و آرامشى كه حاصل از بهترين دوست است ، مى باشد.
ياد خداوند، بهترين يادها
(39) ((يا خَيْرَ الْمَذْكُورِينَ!)).
((اى بهترين ياد شده !)).
(86) ((يا اَعَزَّ مَذْكُورٍ ذُكِرَ!)).
((اى عزيزترين ياد شده !)).
(75) ((يا مَنْ ذِكْرُهُ شَرَفٌ لِلذَّاكِرينَ!)).
((اى كسى كه يادش براى يادآوران ، مايه شرافت است !)).
(48) ((يا مَنْ ذِكْرُهُ حُلْوٌ!)).
((اى كسى كه يادش ، شيرين است !)).
(87) ((يا اَنيسَ الذّاكِرينَ!)).
((اى مونس و آرام يادآوران !)).
(3) ((يا خَيْرَ الذّاكِرينَ!)).
((اى بهترين ياد كننده !)).
(95) ((يا خَيْرَ ذاكِرٍ وَمَذْكُورٍ!)).
((اى بهترين ياد كننده و ياد شونده !)).
(40) ((يا ذاكِرُ!)).
((اى ياد كننده !)).
(97) ((يا مُذَكِّرُ!)).
((اى به ياد آورنده !)).
(71) ((يا مَنْ لَهُ ذِكْرٌ لا يُنْسى !)).
((اى كسى كه فراموشى در ياد او نيست !)).
شناخت ذكر
((ذكر)) چيست ؟ منشاء آن چيست ؟ چه نتايجى در پى دارد؟ بايد به دنبال چه نوع ذكرى رفت و از چه ذكرهايى بايد پرهيز نمود؟ اين ، سؤ الاتى است كه پاسخ به آنها در اين بحث لازم است .
((ذكر)) به معناى به ((ياد آوردن )) و ((در ياد داشتن )) است . اما چه چيزى موجب اين ((يادآورى و يادداشت )) مى شود؟
در پاسخ بايد گفت : عواملى كه موجب يادآورى يك چيز مى شوند، فراوان و مختلف هستند، اما همه آنها را مى توان تحت يك عنوان جمع كرد. و آن عبارت است از:((جلب توجه و متوجه نمودن ))؛ به اين معنا كه هرعاملى كه موجب يادآورى و يادداشت چيزى در انسان مى شود، با جلب توجه انسان به سوى آن چيز، سبب اين يادآورى مى شود. بنابراين ، لازم است آدمى قبل از يادآورى چيزى ، داراى نوعى شناخت و معرفت از آن چيز باشد. پس از شناخت ، باقى ماندن آن چيز در ذهن و ياد آدمى و همچنين به ياد آمدن و يادآورى دوباره آن ، بستگى به اين دارد كه آن چيز تا چه اندازه توانسته توجه آدمى را به خود جلب نمايد و در قلب آدمى جاى گيرد. و در همين رابطه است كه گفته شده ((ذكر)) عبارت است از:((حضور شى ء در قلب آدمى ))، و همانگونه كه قبلاً گفته شد، مقدار و كيفيت اين حضور، بستگى به مقدار و كيفيت ((شناخت و معرفت )) آدمى از آن شى ء دارد.
بنابراين ، كسى كه داراى هيچگونه شناختى از چيزى نمى باشد، طبعا آن چيز هم هيچگونه جايى در قلب و ذهن او ندارد. اما اگر داراى شناخت باشد، به تناسب نوع و اندازه شناخت ، آن چيز در ((ياد)) او جاى باز مى كند و توجه قلبى او را به خود جلب مى نمايد؛ مثلاً كسى كه چيزى را مفيد تشخيص داده و بر اساس اين شناخت ، نسبت به آن چيز علاقه مند گرديده است ، بر حسب اينكه اين علاقه چه مقدار باشد، توجهات قلبى و فكرى او نسبت به آن چيز، مشغول مى شود، اين ((مشغوليت )) را ((ذكر)) مى گوييم .
O ((يا خَيْرَ الْمَذْكُورينَ!)).
((اى بهترين ياد شده !)).
ذكر يك چيز چه نتايجى به دنبال دارد؟ و به عبارت ديگر: فوايد و مضرات يك ((ذكر)) در چيست ؟
بايد گفت كه ((ذكر يا مشغوليت قلبى )) انسان به يك چيز، تاءثير مستقيمى بر ((افكار و اعمال )) آدمى دارد. به طورى كه باعث ((جهت دادن )) به افكار و اعمال انسان مى شود؛ مثلاً كسى كه به مقامى علاقه پيدا كرده است (مقام علمى ، سياسى ، نظامى و...) اين علاقه ، موجب مى شود كه توجهات قلبى و درونى اين شخص به آن مقام ، معطوف شود. و دايم درباره آن مقام و چگونگى دستيابى به آن فكر كند. يعنى اين توجه قلبى باعث توجه فكرى او مى شود پس به فكر كردن درباره راههاى دستيابى به آن مقام مى پردازد و پس ‍ از آنكه بر طبق افكار و نظريات خود، راه مناسب را پيدا كرد، اقدام به عمل و پيمودن آن راه مى نمايد و كارهايى را كه براى طى كردن آن راه و رسيدن به مقصود لازم است انجام مى دهد. حال اگر اين علاقه بسيار شديد باشد به طورى كه رسيدن به آن مقام ، تمام توجه شخص را به خود جلب كند و يگانه ذكر حقيقى او را تشكيل دهد، در اين صورت تمام چيزهاى ديگر از دايره ذكر و توجه آن شخص خارج مى شود. و تمام افكار و اعمال آن شخص در راه تحقق آن هدف به كار مى رود.
بنابراين ، ملاحظه مى شود، چيزى كه مورد ذكر و مذكور آدمى قرار مى گيرد، چگونه مى تواند به افكار و اعمال آدمى شكل بدهد.
يكى ديگر از نتايج و آثار بسيار مهم ((ذكر)) و توجه به يك چيز، اثرى است كه آن ذكر بر خود قلب باقى مى گذارد به عبارت ديگر: ذكر هرچيز، حالات روحى و روانى خاصّى براى انسان ايجاد مى كند و قلب آدمى را به گونه اى متناسب با آن ذكر، متحول مى سازد؛ بعضى از ذكرها قلب آدمى را مشوش و مضطرب مى كنند، بعضى ديگر دل انسان را شاد يا غمگين مى سازند، بعضى ديگر، به انسان آرامش و اطمينان مى بخشند، بعضى از ذكرها آدمى را غافل و از حقايق دور مى سازند و بعضى ديگر آدمى را متنبه و بيدار مى كنند. به عنوان مثال ، قرآن كريم نتيجه ذكر الهى را ((اطمينان و آرامش قلب )) بيان كرده است :
(... اَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ).(45)
((... همانا به ياد خدا دل آرام يابد)).
اين اطمينان درونى ، جداى از تاءثيرى كه بر روى اعمال آدمى دارد، خود يكى از بزرگترين نعمتهاست ، هرچند تاءثير آن برروى اعمال انسان ، خود نعمت بزرگ ديگرى است .
بنابراين ، هر ذكرى به خلقيات و اوصاف و حالات درونى و اخلاق آدمى ، حالتى خاص ‍ مى بخشد.
حال ببينيم چگونه خداوند متعال ((خيرالمذكورين )) مى باشد؟
بايد گفت اثرات و نتايجى كه از ذكر اين مذكور براى ذاكر حاصل مى شود، از هيچ ذكر ديگرى حاصل نمى شود و معلوم است وقتى كه ((اثر)) بهترين باشد، ((مؤ ثر))، هم بهترين خواهد بود. البته بايد دانست كه اثر ذكر الهى در هر شخصى به مقدار معرفتى است كه آن شخص به خداوند متعال دارد. به عبارت ديگر: حضور پروردگار متعال در قلب آدمى (كه همان ذكر الهى است ) بستگى به مقدار و نوع ((شناخت و معرفت )) انسان از خداوند متعال دارد. و حضور پروردگار متعال در قلب آدمى ، به معناى حضور همه خوبيها و كمالات نزد انسان است ، به معناى در اختيار داشتن و دارا بودن بهترينها و برترينها است . و اين همان معناى ((خيرالمذكورين )) بودن پروردگار متعال است .
و اما چيزهاى ديگر، از آنجايى كه همه ناقص و ضعيف و محتاج هستند، ذكرشان جز نقص و فقر و ظلمت ، حاصلى براى آدمى ندارد. بسيارى از چيزها هستند كه ذكرشان باعث تلاطم روح و روان انسان شده ، اخلاق و اوصاف آدمى را به پستى و رذالت كشانده و اعمال و كردار را به تباهى و سياهى مى كشانند.
بسيارى از چيزها هستند كه ياد و ذكرشان آدمى را در درياى غم و اندوه فروبرده و جز ياءس و نااميدى ، چيزى نصيب انسان نمى كنند و بعضى ديگر، ذكرشان فريبنده و به ظاهر زيبا جلوه مى نمايد، اما جز غافل كردن انسان و دوركردن وى از حقايق و واقعيات ، نتيجه اى عايد انسان نمى كنند.
اما ياد پروردگار متعال ، اولاً انسان را از همه زشتيها و ناپاكيها حفظ مى كند و ثانيا در مراحل بالاتر، همه خوبيها و كمالات را نصيب آدمى مى نمايد. فكر و نيّت خوب ، اخلاق نيك ، روح پاك ، قلب آرام و كردار شايسته ، با ذكر حقيقى پروردگار متعال به دست مى آيد و تداوم مى يابد.
O ((يا اَعَزَّ مَذْكُورٍ ذُكِرَ!)).
((اى عزيزترين ياد شده !)).
عزّت در مقابل ذلّت و به معناى توانايى ، تسلط، چيرگى ، گرامى بودن و ارجمندى است ، موجودات ديگر اگر داراى عزّتى باشند اين عزت از سوى دارنده حقيقى عزت يعنى پروردگار متعال به آنان عطا شده است . به طورى كه خود آنان فى نفسه فاقد عزت مى باشند، همانگونه كه فاقد هرچيز ديگرى هستند. اما عزّت بارى تعالى از خود اوست .
نكته مهمّ در اينجا اين است كه وقتى ((شئ ياد شده )) (مذكور)، داراى عزّت باشد، اين عزّت به ((ذاكر)) سرايت نموده و او را هم عزّت مى بخشد، كمااينكه ذكر پستيها و پليديها، موجب پستى و ناپاكى ذاكر مى گردد (و بدين جهت از فكر گناه نهى شده است )، براى همين ملاحظه مى شود كه ذاكرين حقيقى پروردگار متعال ، داراى عزّت نفس هستند و از پستيها و ذلّتها به دور مى باشند.
O ((يا مَنْ ذِكْرُهُ شَرَفٌ لِلذّاكِرينَ!)).
((اى كسى كه يادش براى ياد كنندگانش مايه شرافت است !)).
((شرف )) به معناى ((علو و برترى )) است . چرا ذكر بارى تعالى مايه شرف براى ذاكرين است ؟؛ زيرا اين ذكر، ذكر موجودى است كه خود، شريفترين موجودات است در جمله اى از دعاى جوشن كبير درباره ((شرافت خداوند)) چنين آمده است :
((يا اَشْرَفَ مِنْ كُلَّ شَرِيفٍ!)).
((اى شريف تر از هر شريف !)).
همانگونه كه قبلاً گفته شد، ذكر هر چيز، اثرى مطابق با خصوصيات آن ((چيز)) بر روى ((ذاكر)) دارد؛ مثلاً آنان كه دنيا (با چهره ها و عناوين مختلفى كه دارد)، در قلبشان جاى گرفته و ((ياد شده )) (مذكور) حقيقى آنان را دنيا تشكيل مى دهد، اين افراد كم كم شرافتهاى انسانى و درونى خود را از دست مى دهند و به تبع آن ، اعمال برونى آنان نيز غير شرافتمندانه مى شود.
به عبارت ديگر: ياد و توجه آنان نسبت به دنيا، باعث فراموشى و بى توجهى آنان نسبت به ديگر حقايق شده و در واقع آنان را نسبت به واقعيات ، كور مى نمايد به طورى كه ديگر هيچ چيز را جز دنياى مورد آرزوى خود، نمى بينند و درك نمى كنند. به همين جهت ، ملاحظه مى كنيم كه اين افراد براى رسيدن به دنياى خويش ، به پست ترين ، فجيع ترين ، ناپاكترين و بدترين اعمال روى مى آورند و از انجام اين اعمال ، هيچ ابايى ندارند، اما آنانكه شريفترين و برترين موجود در قلبشان جاى دارد اولاً داراى شرافت قلبى و درونى هستند و ثانيا اعمال آنان نيز اعمال شرافتمندانه اى مى باشد.
اين صفت (يا مَن ذِكْرُهُ شَرَفٌ لِلذّاكِرينَ!) و صفت قبل (يا اَعَزَّ مَذْكُورٍ ذُكِر!) را در واقع مى توان بيان و دليلى براى ((خيرالمذكورين )) بودن پروردگار متعال دانست .
O ((يا مَنْ ذِكْرُهُ حُلْوٌ!)).
((اى كسى كه يادش شيرين و لذتبخش است !)).
شيرينى و لذت حاصل از آن نيز، يكى ديگر از آثار ((ذكر الهى )) است ؛ يعنى جداى از آثارى كه ذكر پروردگار متعال بر اعمال و افكار و روح آدمى مى گذارد، اين ذكر، فى نفسه لذيذ و شيرين است . و اين از عواملى است كه ذاكر را به باقى ماندن بر ذكر الهى و تداوم آن ، تشويق و تحريص مى كند.
در اينجا لازم است به اين نكته توجه شود كه لذايذ و شيرينيها هرچند همگى در اسم شريك هستند، اما حقيقت آنها با يكديگر بسيار متفاوت و گاه متضاد است ؛ مثلاً برخى از شيرينيها را كه با حواس ظاهرى قابل حس مى باشند، همه درك مى كنند، اما در مراحل بالاتر، لذايذى وجود دارد كه درك آنها مستلزم وجود ادراكات و قواى خاصّى در انسان است ؛ مثلاً لذت علم تنها براى كسانى قابل درك است كه بتوانند به آن علم دست يابند و داراى آن علم بشوند. اين لذت ، گاه ممكن است به حدى شديد و فراوان باشد كه تمام لذايذ ديگر را تحت الشعاع قرار بدهد به طورى كه فرد عالم ديگر آنها را لذت به حساب نياورد و يا حتى از آنها متنفر بشود.
به هرحال ، هركس ياد محبوبش برايش شيرين و لذيذ است ، اما برحسب اينكه محبوب چه محبوبى باشد، نوع لذت و شيرينى آن فرق مى كند. برخى از لذتها جز فساد و تباهى ، نتيجه اى نصيب آدمى نمى كنند و برخى ديگر، انسان را از تباهيها رهانيده و او را به سوى رستگارى ، رهسپار مى كنند. به همين جهت ، حضرت در ((مناجاة الذاكرين )) از لذتهاى غيرالهى استغفار مى كنند:
((وَاسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لِذَّةٍ بِغَيْرِ ذِكْرِكَ)).
((پروردگارا! از هر لذتى كه جز با ذكر تو برايم حاصل شود، استغفار مى كنم )).
O ((يا اَنيسَ الذّاكِرينَ!)).
((اى مونس و آرام ياد كنندگان !)).
همانگونه كه در بحثِ ((انس )) گذشت ، ((انس )) و ((ذكر))، رابطه متقابلى با يكديگر دارند، به طورى كه انس با يك چيز، سبب ذكر آن و ذكر آن ، موجب افزايش انس با آن چيز مى شود. بنابراين ، براى آنكه انسان با خداوند ماءنوس باشد، بايد ذاكر خداوند باشد و ذكرهاى ديگر را از خود دور نمايد. و براى آنكه ((ذاكر)) خداوند باشد، بايد ((انس )) با غير او را ترك نمايد. اين مطلب ، در بحث ((انس )) گذشت .
O ((يا خَيْرَ الذّاكِرينَ!)).
((اى بهترين ياد كننده !)).
اينك به مطلب ديگرى مى رسيم و آن عبارت است از:((ياد خداوند از انسان )).
آنچه تاكنون مورد بحث قرار گرفت درباره ياد آدمى از خداوند متعال بود، اما براى اين ياد، عكس العملى هم هست و آن ياد خالق هستى از اين موجود ناچيز است . عجبا! آيا ممكن است اين موجود بى مقدار، به مقامى برسد كه خدايش از او ياد نمايد؟
آرى ، چه اينكه او خود فرموده :
(فَاذْكُرُونى اَذْكُرْكُمْ ... ).(46)
((به يادم باشيد (تا) به يادتان باشم ...)).
اما ياد خداوند متعال از آدمى به چه معناست ؟ چون واضح است كه براى خداوند مثل آدمى قلب و زبان و حافظه و ذهن نيست تا مانند انسان ياد و فراموشى داشته باشد.
همانگونه كه قبلاً گذشت ، حقيقت ((ذكر))، عبارت است از توجه انسان به يك چيز و حاضر بودن آن چيز نزد ادراكات آدمى و تمام اعضا و جوارحى هم كه از آنان نام برده شد، وسايلى براى همين منظور مى باشند. اما خداوند براى عالم بودن و توجه داشتن ، نيازى به ابزار و وسايل ندارد. بنابراين ، ياد خداوند متعال از آدمى را مى توان ((توجه خاص )) خداوند نسبت به انسان دانست . به اين معنا كه هيچ موجودى در عالم هستى وجود ندارد كه خارج از دايره علم و توجه خالق هستى باشد، اما بعضى از موجودات به لحاظ اعمالى كه انجام مى دهند و لياقتى كه به دست مى آورند، از ((توجه خاص الهى )) بهره مند مى شوند و خداوند متعال را نسبت به آنان به گونه اى ديگر ((نظر)) هست .
به عنوان مثال ، معلم به همه شاگردانش توجه دارد و علم خود را در اختيار همه آنان قرار مى دهد. اما اگر شاگردى پيدا شد كه داراى لياقتى خاص و برتر بود، معلم هم نسبت به او رفتار ديگرى نشان مى دهد؛ مثلاً علوم بيشترى را كه براى ديگران قابل فهم نيست در اختيار او مى گذارد و يا علاقه بيشترى نسبت به او پيدا مى كند و ... حال اين لياقت و قابليت در ميان بندگان ، چگونه به دست مى آيد؟
بر طبق آيه شريفه اى كه گذشت (فَاذْكُرُونى اَذْكُرْكُمْ ... )، بايد گفت اين لياقت با ذكر پروردگار متعال حاصل مى شود؛ يعنى بنده اى كه ذكر غيرخدا را كنار گذاشته است و تمام فكر و ذكر خود را متوجه خالق هستى نموده است ، به مقامى مى رسد كه ((قابليّت توجهات خاص ‍ الهى )) را به دست مى آورد. و اين همان ذكر خداوند از اوست . البته واضح است كه هر مقدار ذكر انسان از خداوند متعال حقيقى تر و بيشتر باشد، ذكر پروردگار از انسان هم بيشتر خواهد بود.
لازم است گفته شود كه توجه خاص الهى به گونه هاى مختلفى مى تواند رخ بنمايد؛ مانند حل مشكلات و گرفتاريهاى مختلف آدمى ، هدايت انسان و حفظ او از لغزشها و گمراهيها، نماياندن حقايق و واقعيتها به انسان ، دستگيرى از انسان در زمانى كه هيچ دستگيرى نيست ، يارى نمودن انسان در جهان پس از زندگى دنيوى و در روز قيامت ، يعنى روزى كه هيچكس به ياد ديگرى نيست و نمى تواند باشد و خلاصه هرآنچه كه به معناى واقعى كلمه براى انسان مفيد باشد، مى تواند مصداقى از ذكر خداوند از آدمى باشد.
البته بايد گفت كه در همان زمان كه انسان مشغول ذكر الهى است ، در همان موقع هم خداوند متعال ذاكر انسان است ، بلكه مى توان گفت ذكر انسان از خداوند متعال از نتايج ذكر خداوند از انسان است ؛ يعنى چون او ما را ياد كرده ، به ياد او افتاده ايم و شايد به همين معنا باشد اين جمله از دعاى روز عرفه كه مى فرمايد:((اَنْتَ الَّذاكِرُ قَبْلَ الذّاكِرينَ بارالها! تو ياد كننده هستى قبل از ياد كنندگان )).
حال كه خداوند متعال ((ذاكر)) است ، چرا ((خيرالذاكرين )) است ؟ زيرا از ذاكريّت پروردگار متعال ، فوايدى نصيب انسان مى شود كه از ذاكريت هيچ موجود ديگرى چنين فوايدى به دست نمى آيد. انسانهاى ديگر اگر به ياد كسى باشند، در حد توان محدود خود مى توانند به او كمك و خوبى نمايند و بسيارى از اوقات هم كارى از دست آنان ساخته نيست . گاهى هم به جاى خوبى ، بديها را نصيب آدمى مى نمايند. در اينجا بايد گفت كه ياد ديگران از انسان هم مى تواند از نتايج ياد پروردگار متعال از انسان باشد؛ يعنى چون خداوند متعال به ياد انسان بوده ، ديگرى را به ياد او مى اندازد تا نسبت به او خير و خوبى بنمايد.
در آخرين دعاى امام حسين (عليه السّلام ) كه هنگام تنهايى و در نهايت سختيها در عصر روزعاشورا خوانده اند و در ((اعمال روز سيم شعبان )) وارد شده است ، چنين آمده :((اَللّهُمَّ اَنْتَ ... شَكُورٌ اِذا شُكِرْتَ وَذَكُورٌ اِذا ذُكِرْتَ)).
((بارالها! تو ... به آن هنگام كه شكرت كنند، شكرگزارى و در آن هنگام كه يادت نمايند، يادآورى )).
همانگونه كه گفته شد، ياد خداوند از انسان به معناى توجه خاص الهى به انسان است ، در همين رابطه در ((مناجاة شعبانيه )) چنين مى فرمايد:((اِلهى ... لا تَجْعَلنى مِمَّنْ صَرَفْتَ عَنْهُ وَجْهَكَ)).
((بارالها! مرا از كسانى كه روى خود را از آنان برگردانيده اى ، قرار مده )).
O ((يا خَيْرَ ذاكِرٍ وَمَذْكُورٍ!)).
((اى بهترين ياد كننده و ياد شونده !)).
O ((يا ذاكِرُ!)).
((اى ياد كننده !)).
اين دو عبارت نيز با عبارات گذشته ، قريب المعنى مى باشند.
O ((يا مُذَكِّرُ!)).
((اى به يادآورنده !)).
در قرآن كريم ، از پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله ) به عنوان ((مذكِّر)) نام برده شده است :
(فَذَكِّرْ اِنَّما اَنْتَ مُذَكِّرٍ ).(47)
((تذكر بده و يادآورى كن كه تو تذكر دهنده و يادآورى كننده هستى )).
همانگونه كه گفته شد ((ذكر)) به معناى ياد و توجه است ،اما براى اين ياد و توجه ، علل و اسبابى وجود دارد. از جمله اين علل و اسباب ((تذكر دادن )) و يادآورى كردن ديگران است . بسيارى از اوقات هست كه انسان به مساءله اى اصلاً توجه ندارد، اما با بيان و تذكر شخص ديگر، توجه آدمى به آن امر جلب مى شود. و گاه ممكن است كه اين تذكر به گونه اى باشد كه توجه آدمى را به صورت دايمى به آن امر معطوف نمايد به طورى كه توجه انسان از چيزهاى ديگر سلب شود.
به همين جهت يكى از وظايف اصلى و مهمّ انبيا و اولياى الهى ، تذكر دادن است ، كمااينكه وظيفه همگان چنين است .
اما در راءس همه تذكر دهندگان ، خود ((پروردگار متعال )) قرار دارد. اين خداوند متعال است كه قرآن كريم را براى متوجه ساختن بشر به حقايق هستى ، براى او نازل فرموده است ، باشد كه بشر متذكر شود و در ياد بدارد:
(وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ )(48) (مذتكر).
((و به تحقيق ما قرآن را براى ذكر (و متوجه ساختن بشر) آسان نموديم (تا همه افراد بشر بتوانند از آن استفاده نمايند) پس آيا كسى هست كه متذكر شود؟ (و توجه نمايد) )).
در واقع قرآن كريم براى آن است كه همه ذكرهاى آدمى ، ذكرهاى الهى بشوند و بشر از ذكر غيرخدا فاصله بگيرد، باشد كه ره يابد و سعادتمند گردد. و براى همين جهت يكى از اسامى قرآن كريم ، ((ذكر)) است كه بارها در آيات شريفه بدان اشاره شده است :
(وَما هُوَ اِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ ).(49)
((و نيست قرآن كريم مگر تذكرى براى همه عالميان )).
با اين حال ، تذكر دادن پروردگار متعال ، اختصاص به كتاب آسمانى قرآن ندارد، بلكه خداوند از طرق ديگرى هم آدمى را متذكر مى سازد كه مهمترين آن را مى توان ((الهام )) دانست . آرى ، پروردگار متعال ذكر و ياد خود را به بندگان لايق و شايسته اش ، ((الهام )) مى فرمايد. در ((مناجاة المحبين )) چنين مى فرمايد:
((اِلهى فَاجْعَلْنا مِمَّن ... اَلْهَمْتَهُ ذِكْرَكَ)).
((بارالها! مرا از كسانى قرار ده كه ذكر خود را به آنان الهام نموده اى )).
و مشابه اين مطلب در دعاى كميل است :
((اَسْئَلُكَ ... اَنْ تُلْهِمَنى ذِكْرَكْ)).
((پروردگارا! از تو مى خواهم كه يادت را بر من الهام نمايى )).
و در ((مناجاة العارفين )) آمده است :
((اِلهى ما اَلَذَّ خَواطِرَ الاِْلْهامِ بِذِكْرِكَ عَلَى الْقُلُوبِ)).
((بارالها! چقدر خطور الهام ذكرت بر قلبها لذيذ است )).
و در ((مناجاة الذاكرين ))، الهام ذكرى فراگير در تمام اوقات و احوال ، از خداوند طلبيده مى شود:
((اِلهى فَاَلْهِمْنا ذِكْرَكَ فى الْخَلاَّءِ وَالْمَلاَّءِ وَاللَّيْلِ وَالنَّه ارِ وَالاِْعْلا نِ وَالاِْسْر ارِ وَفى السَّرّ اءِ وَالضَّرّ اءِ)).
((پروردگارا! ياد خودت را در خلوت و جلوت ، شب و روز، نهان و آشكار و راحتى و سختى ، بر ما الهام فرما)).
و در ((مناجات شعبانيه )) آمده است :
((اِلهى وَاَلْهِمْنى وَلَهَاً بِذِكْرِكَ اِلى ذِكْرِكَ)).
((پروردگارا! شيدايى يادت را به من الهام كن تا با آن به سوى يادت روان باشم )).
بنابراين ، آدمى بايد ياد خدايش را از خود او بطلبد چه اينكه اوست كه ياد خويش را بر قلبهاى شايسته مى افكند و يادهاى ديگر را از آن خارج مى سازد.
همچنين بايد بسيارى از حوادث و جريانات تلخ و شيرين زندگى خود و ديگران را از تذكرات پروردگار متعال به شمار آورد. تذكراتى كه گاه انسان را از خوابها و غفلتهاى عميق بيدار مى كند و حقايق را به او مى نماياند. اما دريغا كه چشم و گوش عده اى آنچنان بسته است كه با اين تذكرات ، متذكر نمى شوند. در سوره اعراف ، چنين مى فرمايد:
(وَلَقَدْ اَخَذْنا الَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ ).(50)
((و فرعونيان را به سختى و قحطى و تنگى معاش و نقص و آفت در كشت و زرعشان مبتلا كرديم تا شايد متذكر شوند (و از اعمال خلاف خود دست بردارند) )).
O ((يا مَنْ لَهُ ذِكْرٌ لايُنْسى !)).
((اى كسى كه فراموشى در ياد او نيست !)).
ياد و ذكر انسان داراى آفتى بزرگ است كه ((فراموشى )) نام دارد. اما ذكر خداوند متعال منزه از اين آفت است . بنابراين ، انسان بايد مطمئن باشد كه اگر شايسته آن شد كه مورد ذكر پروردگارش قرار گيرد، خدايش هرگز او را فراموش نخواهد كرد. در ((دعاى روز جمعه )) چنين مى فرمايد:
((اَلْحَمْدُ للّهِِ ... الْعَليمِ الَّذى لا يَنْسى مَنْ ذَكَرَهُ)).
((حمد و ستايش خداوند عالمى را كه ذاكر خويش را فراموش نمى كند)).

next page

fehrest page

back page