دعا معراج مؤمنين و راه زندگى

آيت الله سيد محمد تقي مدرسي

- ۱۰ -


3 - گنجينه‏هاى خدا، پايانى ندارند

الَّذِي لا تَنْقُصُ خَزائِنُهُ، وَلا تَزِيدُهُ كَثْرَةُ العَطاءِ إِلَّا جُوداً وَكَرَماً إِنَّهُ‏هُوَ العَزِيزُ الوَهَّابُ. اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ قَلِيلاً مِنْ كَثِيرٍ مَعَ حاجَةٍ بِي إِلَيْهِ‏عَظِيمَةٍ وَغِناكَ عَنْهُ قَدِيمٌ وَهُوَ عِنْدِي كَثِيرٌ، وَهُوَ عَلَيْكَ سَهْلٌ يَسِيرٌ.اللّهُمَّ إِنَّ عَفْوَكَ عَنْ ذَنْبِي، وَتَجاوُزَكَ عَنْ خَطِيئَتِي، وَصَفْحَكَ عَنْ‏ظُلْمِي، وَستْرَكَ عَلَى قَبِيحِ عَمَلِي، وَحِلْمَكَ عَنْ كَثِيرِ جُرْمِي عِنْدَماكانَ مِنْ خَطَأي وَعَمْدِي أَطْمَعَنِي فِي أَنْ أَسْأَلَكَ ما لا أَسْتَوْجِبُهُ مِنْكَ‏الَّذِي رَزَقْتَنِي مِنْ رَحْمَتِكَ، وَأَرَيْتَنِي مِنْ قُدْرَتِكَ، وَعَرَّفْتَنِي مِنْ‏إِجابَتِكَ فَصِرْتُ أَدْعُوكَ آمِناً، وَأَسْأَلُكَ مُسْتَأْنِساً لا خائِفاً وَلا وَجِلاًمُدِلّاً عَلَيْكَ فِيما قَصَدْتُ فِيهِ إِلَيْكَ فَإِنْ أَبْطأَ عَنِّي عَتبْتُ بِجَهْلِي عَلَيْكَ‏وَلَعَلَّ الَّذِي أَبْطَأَ عَنِّي هُوَ خَيْرٌ لِي لِعِلْمِكَ بِعاقِبَةِ الاُمُورِ.
"... ستايش خداى را كه امر و حمدش در آفرينش، آشكار و شكوهش ازكرم پيداست واز سر جود دست گسترانيده، آنكه گنجينه‏هايش كاستى نگيرد وبيش‏بخشى جز بر جود و كرمش نيفزايد، همانا اوست عزيز و بخشنده، خدايا از تواندكى را از بسيار مى‏خواهم با آنكه بدان نيازى بزرگ دارم و بى نيازى تو از آن، قديم‏است و در نزد من بسيار و بر تو آسان است، خدايا گذشت از گناه و خطاى من‏بخشايشت بر ستمم و پوششت بركار زشتم و برد باريت برگناه بزرگم، آنگاه كه به‏سهو يا عمد مرتكب شدم، مرا به طمع انداخت كه آنچه را مستوجب نيستم از تودرخواست كنم، تويى كه از رحمتت به من دادى و از قدرتت نمودى و از اجابت به‏من شناساندى، پس با اطمينان وايمان تو را خواندم و خوگيرانه از تو درخواست‏كردم، نه آنكه بترسم و بيمناك باشم، بلكه در آنچه مى‏خواستم ناز آورديم آنچانكه‏اگر دير به من رسيد از سرنادانى با تو عتاب كردم و شايد اين دير رسيدن خير من بودزيرا كه تو فرجام كارها را مى‏دانى..."
ستايش خداى را كه امر و حمدش در آفرينش، آشكار و شكوهش از كرم‏پيداست و از سر جود دست گسترانيده، آنكه گنجينه‏هايش كاستى نگيرد و بخشش‏بسيار جز به جود و كرمش نيفزايد، همانا اوست عزيز و بخشنده.
چگونه است كه گنجينه‏هاى او با همه عطايى كه مى‏كند كاستى نمى‏گيردبلكه بر جود و كرمش مى‏افزايد؟ زيرا عطاى خدا از گنجينه‏هايى است بى پايان‏وتهى نشدنى، گنجينه‏هاى او بزرگ و بى پايان است، زيرا اين گنجينه‏ها، رحمت‏ونعمت او از يك كلمه پديد مى‏آيد: "باش!"، پس خواهد بود خداى تبارك‏وتعالى با يك كلمه ميليونها كُره و كهكشان را مى‏آفريند پس چگونه ممكن است‏گنجينه‏هاى كسى كه چنين قدرت گسترده‏اى دارد به پايان آيد؟
مسئله بسيار بالاتر از اينهاست، زيرا بسيار عطا كردن از جانب خدا نه فقط ازخزاين او كم نمى‏كند، بلكه جود و كرم الهى را نيز مى‏افزايد.
خدا به‏انسان عقل مى‏دهد و انسان با عقل خود خداوندش را مى‏شناسد واورا مى‏خواند، پس خدا از فضل خود به او مى‏دهد و به او ايمان عطا مى‏كند، وقتى‏انسان توشه عقل و ايمان بر گرفت در مى‏يابد كه رحمت خدا واسع و گسترده است‏و فضل او همه گير، پس او را مى‏خواند و خدا او را به بهشت در مى‏آورد، سپس اورا مى‏خواند و خداوند او را به مرتبه رضوان رفعت مى‏بخشد، پس نعمتهاى خداپى درپى است و هرگاه نعمتى دهد به دنبال آن نعمتى ديگر مى‏فرستد و اين چنين‏مى‏بينيم كه ازدياد عطا، كرم وجود و عطاى خدا را مى‏افزايد، از اينرو اگر خدا به مايك نعمت بدهد جايز نيست كه نااميد شويم بلكه بايد چشم به راه نعمتهاى ديگرى‏كه به آن ملحق خواهد شد، باشيم.
عطاى بسيار خدا به اين معنى نيست كه خدا از اين كار بخيل شود. بلكه‏عطاى او نامحدود است وجودش حدّ و مرزى ندارد.
خدا به پيامبرش حضرت محمّدصلى الله عليه وآله -كه از شريفترين همه خلايق قرارش‏داده و از همه پيامبران برتريش نهاده و از نعمتها، شرف و نيكنامى به او چيزى عطاكرده بود كه به هيچكس نداده است تا آنجا كه نام او را قرين نام خود كرده و در كناراسم خود ذكر نموده بود- خطاب مى‏كند كه:
)وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى‏ أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً(.
)سوره اسراء، آيه 79)
"پاره‏اى از شب را بيدار و متهجّد باش كه نماز شب، خاصّ از آنِ توست، شايدخدا تو را به جايگاه ستوده‏اى برانگيزد."
و نيز مى‏گويد:
)...وَقُل رَبِّ زِدْنِي عِلْماً(. )سوره طه، آيه 114)
"بگو خدايا دانشم بيفزاى."
و اين يعنى: خدا حتّى به پيامبرى كه اين نعمتهاى فراوان را به او عطا كرده‏نمى‏گويد: بس است، بلكه او را بر نيايش و درخواست برمى‏انگيزد تا فضل‏وعطاى افزونترى به او دهد، پس خدا "بسيارى بخشش، جز بر جود و كرمش‏نمى‏افزايد."
آيا مى‏دانيد كه بخيل، عاجز و فقير كيست؟
- ماييم؟ وقتى كسى كنار دريا بايستد، امّا آبى برنگيرد، آيا دريا بخيل است؟وقتى تشنه‏اى بر كناره رودى بايستد امّا دستش را دراز نكند كه مشتى آب برگيردوتشنگى را با آن فرونشاند، در اين ميان بخيل كيست؟ رود جارى يا اين انسان؟وانسانى نيز كه از خدا فضل و نعمت نطلبد، بخيل اوست.
ولى خداوند رحمت، عطاى واسع و گسترده دارد وجود و كرمش بى حدّ ومرز است، مى‏فرمايد: مرا بخوانيد تا براى شما استجابت كنم... امّا انسان از دعاكردن بخل مى‏ورزد و خود را از عطاى خداوند محروم مى‏كند.
بدين گونه هرگاه انسان دورنگرتر و بلند همّتتر باشد بيشتر گنجايش رحمت‏خدا را دارد، و از اينرو بايد از اوقات دعا مانند شبهاى جمعه، ماه رمضان و صبح‏بهره‏گيرد، دستهايش را براى رحمت خدا و به سوى درياى جود او دراز كند و از اوچيزهاى بى ارزش و ساده نخواهد، بلكه بايد خواسته‏هايى بزرگ داشته باشد،آنهم نه فقط براى خود براى برادران مؤمنش نيز دعا كند. از اينجاست كه فقهامى‏گويند مستحب است كه انسان در نماز شب براى چهل مؤمن دعا كند: "كسى كه‏چهل مؤمن را مقدّم شمارد و براى آنان آمرزش خواهد و دعا كند و بعد از آن راى‏خود دعا كند، خداوند دعايش را در حقّ آنان و خودش مستجاب مى‏گرداند..."
)بحار الانوار، ج‏90، ص‏383)
پس خداى متعال، كريم است و هنگامى كه انسان او را مى‏خواند و از اوچيزى مى‏طلبد، بر او رحيم و كريم خواهد بود.
"كثرت عطاء جز به جود و كرمش نيفزايد و او عزيز و وهّاباست"، او قوى‏وتوانا و مهيمن است و بخشنده‏اى است كه بخششهاى بى نهايت او از بندگان قطع‏نمى‏شود.
بعد از بر شمردن اين مجموعه صفات فاضله و اسماء حسناى الهى، دعا راپى مى‏گيريم:
خدايا اندكى از بسيار را از تو مسئلت دارم با آنكه بدان بسيار نيازمندم و غناى‏تو از آن، قديم و آن در نزد من بسيار و بر تو آسان و ساده است.
آنچه انسان از خدا مى‏طلبد هر چند به تصوّر خودش بزرگ و مهم باشد، درمقايسه با ملكوت، جبروت و قدرت نامحدود خدا بسيار ناچيز است. مى‏توان اين‏حقيقت را از طريق اين معادله دريافت: هر انسانى يك تن است از ميلياردها بشرى‏كه بر روى زمين زندگى مى‏كنند و قبل از آنها و نيز بعد از ايشان ميليونها نفر بر آن‏زندگى كرده و خواهند كرد و نيز وقتى زمين باكهكشانى كه ما در آنيم مقايسه شود،همانند ذرّه‏اى سرگردان در بيابانى وسيع است و كهكشان ما نيز به نسبت‏كهكشانهاى ديگرى كه مى‏شناسيم به نسبت رحمت خدا از آن ذرّه سرگردان هم‏كوچكتر شموده مى‏شود، بنابراين رحمت، عافيت، رزق، رستگارى و مغفرتى كه‏از خداى بلند مرتبه توانا مى‏طلبيم، چيزى است اندك از درياى بى كران جود الهى،امّا عليرغم ناچيزى و كوچكى خواسته‏هاى ما نسبت به رحمت واسع خدا، نيازشديد به رحمت اوست: "با آنكه بدان بسيار نيازمندم"، نياز ما به رحمت خداعظيم است زيرا كسى جز او را نمى‏يابيم كه از او رحمتش را درخواست كنيم،همچنانكه براى ما ممكن نيست كه عذاب، دورى و غضب او را -اگر بر مانبخشايد- تحمّل كنيم: "غنا و بى نيازى تو از آن قديم است" و هر آنچه انسان بدان‏نيازمند است خدا از آن بى نياز است. پس اى خداوند تو از من و عذابم بى نيازى،پس چرا عذابم مى‏دهى؟ مغفرت چيزى از تو نمى‏كاهد، پس چرا مرانمى‏بخشايى؟
اين است زبان اصرار و الحاح در دعا و انسان عاجز ضعيف بايد همواره با پافشارى و اصرار از خدا درخواست كند زيرا به عطاى او نيازمند است: "و آن در نزدمن بسيار و بر تو ساده و آسان است"، آنچه از خدا مى‏خواهيم پيش ما زياد به نظرمى‏آيد، امّا براى او سهل و آسان است. آيا وقتى خدا با يك كلمه آسمانها و زمين راآفريد دچار سختى و خستگى شد؟ هرگز.. خداوند متعال عزيزتر و برتر از آن است‏كه سختى و خستگى براى او پيش آيد. همينطور است درباره استجابت دعاهاى ماكه بر خدا از هر چيزى سهلتر و ساده‏تر است.
خدايا گذشتت از گناه و خطاى من و بخايشت بر ستمم و پوششت بر كارزشتم و برد باريت بر گناه بزرگم، آنگاه كه به سهو يا عمد مرتكب شدم، مرا به طمع‏انداخت كه آنچه را مستوجب نيستم از تو درخواست كنم، تويى كه از رحمتت به‏من دارى و از قدرتت نمودى و از اجابتت به من شناساندى...
مهمترين نياز انسان اين است كه پرده‏ها و موانعى را كه ميان او و خداست ازميان بردارد، مهمترين مانع، گناهان اوست، خدا از آفريدگانش پوشيده نيست‏وفقط گناهان آنان باعث اين پوشيدگى مى‏شود، بنابر اين نخستين خواسته اين‏است كه گناهان ما را عفو كند و از خطاهاى ما بگذرد و ستم ما را ببخشايد و كارهاى‏زشت ما را بپوشاند و در برابر جرمهاى بسيارى كه مى‏كنيم بردبارى نشان دهدوخدا همه اينها را استجابت مى‏كند و ما را غريق رحمت واسع و لطف همه گيرخود مى‏فرمايد و اين رحمت باعث آن مى‏شود كه از خدا بيشتر و بيشتر درخواست‏كنيم و دستهاى خود را به سوى او بلند كنيم. ما گناهان بسيارى مرتكب شده‏ايم امّاخدا ما را مؤاخذه نكرده و با آنكه گناهان را همواره تكرار كرده‏ايم ما را عذاب نداده‏است، بلكه عكس آن صحيح است زيرا پيوسته رحمتش از هر سو شامل حال مامى‏شود و بر نعمت ما مى‏افزايد و مغفرت خود را بر ما آشكار مى‏كند و هرگاه گناه‏وخطايى كنيم ما را به توبه و بازگشت به سوى خود مى‏خواند.
اين رحمت خدا ما را شجاع مى‏كند كه به درگاه او رويم و از او درخواست‏كنيم و با آنكه ما روسياه گناهيم او كريم است و مى‏گذارد كه از او درخواست كنيم.
خدا بندگان را آفريد تا بر آنان رحم كند نه آنكه عذابشان دهد: "منزّه است‏آنكه بر اهل مملكت خويش ستم نمى‏كند، منزّه است كسى كه زمينيان را باعذابهاى گوناگون مؤاخذه نمى‏كند"، "خدايا گذشت از گناه و خطاى من‏وبخشايشت بر ستمم و پوششت بر كار زشتم و بردباريت بر گناه بزرگم، آنگاه كه به‏سهو يا عمد مرتكب شدم، مرا به طمع انداخت..." اين نعمتهاى پى درپى مرا به‏طمع مى‏اندازد: "كه آنچه را مستوجب نيستم از تو درخواست كنم" همه آنچه كه‏باعث شد منِ فقيرى كه مستوجب و سزاوار رحمت تو نيستم، در خانه تو را بكوبم‏و از تو رحمت واسعت را بخواهم، "تويى كه از رحمتت به من دادى و از قدرتت‏نمودى و از اجابتت شناساندى" بارها انسان از زندگى نااميد مى‏شود و از حلّ‏مشكلاتش عاجز مى‏گردد، امّا فقط با پناه بردن به خدا و طلب از او، درهاى‏رحمت بر او باز مى‏شود و خدا قدرت خود را به او نشان مى‏دهد تا ايمان او افزوده‏گردد و اجابت خود را به اومى شناساند تا بعد از اين از چيزى مأيوس نشود و درحلّ مشكلات بر خدا تكيه و اعتماد كند.
"پس با اطمينان و ايمان تو را خواندم و خوگيرانه از تو درخواست كردم، نه‏آنكه بترسم و بيمناك باشم، بلكه در آنچه مى‏خواستم نياز آوردم آنچنان كه اگر دير به‏من رسيد از سرنادانى با تو عتاب كردم و شايد اين دير رسيدن خير من بود زيرا كه توفرجام كارها را مى‏دانى."
وقتى انسان در هر موردى از موارد زندگى در حقّ دوستش يا كسى كه از اوبزرگتر است خطايى مى‏كند و مى‏كوشد كه عذر بخواهد، حالتى از اضطراب برايش‏پيش مى‏آيد كه آيا طرف مقابل عذرش را مى‏پذيرد يا ردّش مى‏كند؟ امّا ما در موردخدا، عليرغم همه گناهان، خطاها و معصيتهايمان، چنين اضطرابى نداريم، بلكه‏با دلى آرام و مطمئنّ او را مى‏خوانيم و با احساس امنيّت از او مغفرت مى‏خواهيم:"پس با اطمينان و ايمان تو را خواندم و خوگيرانه از تو درخواست كردم"، به علاوه‏اطمينان و امنيّت درونى، من "خوگرفته" نيز هستم، زيرا مى‏دانم كه رو به سوى‏آبشخور رحمت خدا و سرچشمه عفو و مغفرت او دارم و بزودى با انس و راحت‏تمام از آن سيراب خواهم شد "نه آنكه بترسم و بيمناك باشم" پيوسته خداوندرحيم را -كه دوستدار بندگان است- مى‏خوانم پس دليلى براى ترس نيست، ولى‏انسان گناهكار مقصّر از اين نيز فراتر مى‏رود: "در آنچه مى‏خواستم نازآوردم" اوبراى خدا ناز مى‏كند، امّا چگونه؟
"اگر دير به من رسيد از سرنادانى با تو عتاب كردم"، گاهى خدا به سببى،استجابت دعاهاى انسان گناهكار عاصى را به تأخير مى‏اندازد و انسان از نادانى‏وغرور خشم مى‏گيرد و عتاب مى‏كند، "و شايد اين دير رسيدن، خير من بود" امّاما نمى‏دانيم كه مصلحت كامل ما در چيست و حكمتى كه در پس استجابت نيافتن‏بعضى دعاهاست چيست، كسى از ما از خدا مى‏خواهد كه مال فراوانى را به اوروزى كند يا به او چيرگى و حكومت اعطا فرمايد، بدون آنكه بداند اين مال فراوان‏و چيرگى و سلطه او را به فساد مى‏كشد و باعث آن مى‏شود كه خود را فراموش كندوبر ديگران طاغى شود و از اينرو مستحقّ عذاب شديد خدا گردد، بنابراين تأخيراستجابت از جهت مصالح ماست كه نمى‏توانيم آنها را بشناسيم:
)وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّموَاتُ وَالْأَرْضُ...(.
)سوره مؤمنون، آيه 71)
"اگر حقّ پيرو هوسهاى آنان مى‏گرديد هر آينه آسمانها و زمين تباه مى‏گشت."
زندگى بازيچه نيست، زندگى بر اساس مجموعه‏اى از حكمتها ومصلحتهايى كه فقط خدا به آنها عالم است بنا شده "زيرا تو عاقبت كارها رامى‏دانى..."، پس فقط خداست كه از سرنوشت و عقابت مردم با خبر است و براين اساس استجابت را به تأخير مى‏اندازد و حتّى بعضى از دعاها را كه به صلاح‏انسان نباشد هرگز مستجاب نمى‏كند.

4 - رابطه انسان با خدا

فَلَمْ أَرَ مَوْلىً كَرِيماً أَصْبَرَ عَلَى عَبْدٍ لَئِيمٍ مِنْكَ عَلَيَّ، يا رَبِّ إِنَّكَ‏تَدْعُونِي فَأُوَلِّي عَنْكَ، وَتَتَحَبَّبُ إِلَيَّ فَأَتَبَغَّضُ إِلَيْكَ، وَتَتَوَدَّدُ إِلَيَّ فَلَاأَقْبَلُ مِنْكَ كَأَنَّ لِي التَّطَوُّلَ عَلَيْكَ فَلَمْ يَمْنَعْكَ ذلِكَ مِنَ الرَّحْمَةِ لِي‏وَالإِحْسانِ إِلَيَّ، وَالتَّفَضُّلِ عَلَيَّ بِجُودِكَ وَكَرَمِكَ فَارْحَمْ عَبْدَكَ الجاهِلَ‏وَجُدْ عَلَيْهِ بِفَضْلِ إِحْسانِكَ إِنَّكَ جَوادٌ كَرِيمٌ. الحَمْدُ للَّهِ مالِكِ المُلْكِ،مُجْرِي الفُلْكِ، مُسَخِّرِ الرِّياحِ، فالِقِ الإِصْباحِ، دَيَّانِ الدِّينِ، رَبِ‏العالَمِينَ. الحَمْدُ للَّهِ عَلَى حِلْمِهِ بَعْدَ عِلْمِهِ، وَالحَمْدُ للَّهِ عَلَى عَفْوِهِ بَعْدَقُدْرَتِهِ، وَالحَمْدُ للَّهِ عَلَى طُولِ أَناتِهِ فِي غَضَبِهِ وَهُوَ قادِرٌ عَلَى ما يُرِيدُ.
".. پس صبورتر از تو بر من، مولايى كريم بر بنده‏اى پست نديدم، تو مرامى‏خوانى پس از تو روى مى‏گردانم، مرا دوست مى‏دارى و دشمنى مى‏ورزم، مهرمى‏ورزى از تو نمى‏پذيرم، گويى برتو قدرتى دارم و اين تو را از رحمت و احسان‏وتفضّل جود و كرمت بر من بازنداشته است، پس بنده نادانت را ببخشاى و بر اواحسان كن كه تو جواد و كريمى. ستايش خداى را مالك ملك است و روان كننده‏كشتيها، تسخير كننده بادهاست و شكافنده صبح، حكم فرماى روز جزاست‏وخداوند جهان و جهانيان، ستايش خداى را بر حلمش بعد از علمش و ستايش‏خداى را بر عفوش بعد از قدرتش و ستايش خداى را بر بردبارى فراوانش هنگام‏غضب، حال آنكه بر هر آنچه خواهد تواناست..."
پس صبورتر از تو بر من مولايى كريم،
بر بنده‏اى پست نديدم،
تو مرا مى‏خوانى پس از تو روى مى‏گردانم،
مرا دوست مى‏دارى و دشمنى مى‏ورزم،
مهر مى‏ورزى از تو نمى‏پذيرم.
رابطه‏اى كه ميان انسان و خدا وجود دارد، رابطه‏اى شگفت‏انگيز است.وقتى انسان محتاج و فقير است و حتماً بايد در جهت خدا تلاش كند و به سوى خدابرود و در جستجوى وسايلى باشد كه او را به خدا نزديك گرداند، در اكثر اوقات‏ديده مى‏شود كه عكس آن رخ مى‏دهد يعنى خدا انسان را مى‏خواند و به او دوستى‏مى‏ورزد، در حاليكه انسان استجابت را رها مى‏كند و به سبب فشار هوسهاوشهوات و لذّتهاى زندگى از خدا دور مى‏شود؛ اين بخش از دعاى افتتاح؛ بر اين‏جدايى عجيب انسان از خدا پرتو افكنده است:
"پس صبورتر از تو بر من مولايى كريم بر بنده‏اى پست نديدم."
عليرغم نياز انسان به خدا و بندگى كردن براى او و عليرغم پستى انسان كه درارتكاب معصيت و اصرار بر گناه جلوه‏گر مى‏شود، خدا بر او، گناهان و خطاهايش‏صبر مى‏كند و صبورتر از او كسى يافت نمى‏شود، دليل آن اين است: "تو مرامى‏خوانى و من از تو روى مى‏گردانم" چقدر پيش مى‏آيد كه مثلاً خدا ما را از طريق‏مؤذن كه وقت نمازهاى واجب فرياد بر مى‏آورد: "حىّ على الصلاة، حىّ على‏الفلاح، حىّ على خير العمل" به نماز مى‏خواند، امّا ما اين دعوت را اجابت‏نمى‏كنيم و به كارهاى بى ارزش مشغول مى‏مانيم. خدا ما را مى‏خواند و ما از او روى‏بر مى‏گردانيم.
"به من دوستى مى‏روزى و من به تو دشمنى مى‏ورزم" خدا ما را دوست‏مى‏دارد و مى‏خواهد كه او را دوست بداريم، مى‏خواهد كه ميان ما و او رابطه‏دوستى متقابل باشد، همه چيز در دست خداوند عزّت است و او نعمتهاى پى‏درپى خود را به ما عنايت مى‏فرمايد تا دوستش بداريم، او مى‏خواهد كه در برابر اوخضوع كنيم و او را بپرستيم و مطيع تعليمات او باشيم تا ما را دوست بدارد، امّا ماعملاً اين را رها مى‏كنيم و از دست مى‏گذاريم: "به من دوستى مى‏ورزى و من به تودشمنى مى‏ورزم"، هر وقت خدا هدايايى نيك به سوى ما مى‏فرستد تا دوستش‏بداريم ما عكس آن را انجام مى‏دهيم و گناهان خود را به سوى او مى‏فرستيم، دردعاى ابوحمزه ثمالى آمده است:
"پيوسته فرشته‏اى بزرگوار، كارهاى زشت ما را به پيشگاه تو مى‏آورد."
"به من مهرى ورزى و من از تو نمى‏پذيرم" خدا نامه دوستى و مِهر به سوى‏انسان مى‏فرستد، امّا انسان بى آنكه نامه را بگشايد آن را نمى‏پذيرد و رد مى‏كند، آن‏نامه قرآن است، و ما مگر چقدر قرآن مى‏خوانيم؟ آيا وقتى در ماه مبارك رمضان،طبق عادت موروثى خود، قرآن مى‏خوانيم در آيات آن تدبّر و انديشه مى‏كنيم؟يا اينكه همه همّ ما مربوط به مقدار كمّيّت آيات و سوره‏هايى است كه هر روزمى‏خوانيم؟
"گويى من بر تو قدرتى دارم و اين تو را از رحمت و احسان و تفضّل جودوكرمت بر من بازنداشته است، پس بنده نادانت را ببخشاى و بر او احسان كن كه توجواد و كريمى."
اين انسان عاجز و ضعيف كه نمى‏تواند بدون نعمتها و الطاف خدا و بدون‏دوستى او لحظه‏اى به زندگى ادامه دهد، دوست داشتن خدا را رها مى‏كند، گويى‏بر آفريدگار جهان برترى و تسلّط دارد: "گويى من بر تو قدرتى دارم"، امّا اين رابطه‏منفى كه انسان ميان خود و خدا بر قرار مى‏كند خدا را از ادامه رحمت و نعمت برانسان، باز نمى‏دارد: "و اين تو را از رحمت، احسان، تفضّل جود و كرمت بر من‏باز نداشته است."
در دعاى ابو حمزه مى‏خوانيم:
"ستايش خدايى را كه او را مى‏خوانم پس اجابتم مى‏كند، گرچه در هنگامى‏كه مرا مى‏خواند كُند و آهسته‏ام، ستايش خدايى را كه از او مسألت مى‏كنم و به من‏عطا مى‏فرمايد، گرچه آنگاه كه از من قرض مى‏خواهد بخيلم... ستايش خدايى راكه جز او را نمى‏خوانم و اگر جز او را خواندم دعايم را اجابت نكرد. ستايش خدايى‏را كه اميد به غير او ندارم و اگر اميد به غير او داشتم اميدم را بر باد داد... پس‏خداوند من ستوده‏ترين است نزد من و سزاوارترين به ستايش من."
اين چنين است كه بنى آدم اين جدايى را استوار مى‏كنند، هرگاه خدا آنها راغريق لطف و رحمت خود مى‏كند آنها لطف و رحمت خدا را با گناه و جفا كارى ردمى‏كنند. البتّه انسان تحت فشار شهوات، گناه مى‏كند و به خطا افتادن بسيار بدتراست، جفا يعنى اينكه انسان از خداوندش در خواست نكند و در هيچ امرى او رانخواند و از او بخاطر گناهانش آمرزش نطلبد، انسان وقتى به خدا جفا مى‏كندورابطه‏اش را با او مى‏گسلد به كجا پناه ببرد؟ و آيا كسى جز خدا هست كه حاجات‏خود را از او بخواهيم و در آرامش و سختى به او پناه ببريم؟
ما با لطف و رحمت او زنده‏ايم و بر روى زمين و زير آسمان او زندگى مى‏كنيم‏و همه حركات و سكنات ما در دست اوست، بنابر اين چگونه است كه به او جفامى‏كنيم و پيوند خود را از او مى‏گسليم؟
روايت شده كه مردى نزد امام حسين‏عليه السلام آمد و گفت: من مردى معصيتكارم‏و بر گناه صبر ندارم پس مرا موعظه‏اى كن. امام فرمود: "پنج كار كن آنگاه هر گناهى‏كه خواستى بكن:
اوّل - روزى خدا را مخور،
دوم - از ولايت خدا بيرون رو،
سوم - جايى را بجوى كه خدا تو را نبيند،
چهارم - آنگاه كه فرشته مرگ آمد تا روح تو را بازگيرد او را از خود دفع كن،
پنجم - هرگاه كه تو را در آتش بردند داخل آن مشو."
)بحار الانوار ج‏78، ص‏126)
"پس ببخشاى بنده نادانت را و بر او احسان كن."
و بدينگونه انسان در حاليكه طالب رحمت اوست و معترف به نادانى و نيازمبرم خود به فضل و احسان خدا، به خدا تضرّع مى‏كند و با اين زارى و تضرّع بخش‏اول دعاى افتتاح به پايان مى‏آيد. و همانطور كه قبلاً گفتيم دعاهاى به جامانده ازمعصومين معمولاً با حمد و تنزيه و تسبيح خدا شروع مى‏شوند، سپس نوبت به‏تضرّع و زارى در پيشگاه خدا و طلب حاجات از او مى‏رسد، از اينرو بخش اوّل‏دعاى افتتاح با حمد و ثنا و تسبيح شروع شد سپس به طلب و تضرّع كشيدوهمينطور قسمت دوم نيز با گذرى تازه بر حمد و تسبيح و تنزيه آغاز مى‏گردد و بعداز آن به طلب مى‏رسد. در اين بخش، طلب با درود بر پيامبر و خاندان او آغازمى‏شود و در پايان دعا، مجموعه‏اى از خواسته‏هاى استراتژيك مهم كه مربوطاست به سرنوشت انسان در زندگى، وضعيّت سياسى او، و قضايايى كه در رويارويى با دشمنان امّت اسلامى پيش مى‏آيد، ديده مى‏شود.
"ستايش خدايى را كه مالك ملك است و روان كننده كشتيها، تسخير كننده‏بادهاست و شكافنده صبحها، حكم فرماى روز جزاست و خداوند جهان‏وجهانيان."
چه‏بسا در اينجا ميان خداشناسى و ايمان تفاوتى باشد، زيرا حالت شناخت‏بر ايمان تقدّم دارد، چه اين معرفت ديدار نزديك قلبى است و حالت شناخت‏وعرفان حالت پيوند غيبى ميان دل انسان و خداست، اين حالت چگونه پديدمى‏آيد؟ از وسايل رسيدن به عرفان، ايمان تفصيلى يا تفصيلات ايمان است، مابطور مجمل و كلّى معتقديم كه اين جهان گسترده را خدا آفريده و تدبير امور آن‏بدست اوست، اين ايمان است؛ امّا وقتى انسان خواست كه به شناخت خدا و به‏اتّصال قلبى با او و به درجه يقين برسد، بايد اين‏ايمان مجمل را مفصّل كند ومتوجّه‏هر جزئى از مخلوقات خدا در جهان بشود و در آفرينش، خلقت و صنع او تدبّركند، در اينكه خدا اين جهان، اين درخت، اين باغ، اين خورشيد، اين ماه، اين‏ستاره، اين كره و... را آفريده، بينديشد تا نور يقين در قلب او انگيخته شود و سراپاخداشناس شود و برسد به آنچه كه امام على‏عليه السلام به آن رسيد، آنچنانكه از او روايت‏شده است:
"هيچ چيز را نديدم مگر آنكه خدا را در پس و پيش و همراه آن ديدم."
پس در هر چيزى كه انسان مى‏بيند اسمى از اسماى خدا متجلّى است،انسان وقتى درخت را مى‏بيند فقط به ميوه و قيمت آن نمى‏انديشد، بلكه درآفرينش ماهرانه، ظريف و در زيبايى آن و نظام زندگى نيز مى‏انديشد و از راه نگرش‏در آفريده به آفريننده و مدبّر بودن خدا مى‏رسد و از طريق نيرومندى و استوارى‏آفرينش مى‏گويد: منزّه است خداى قوى قدير و از طريق رابطه درخت با جهان‏مى‏گويد: منزّه است خداى مدبّر، خداى مقدّر حكيم. پس بنابر اين هر چيزى‏انسان عارف را به اسمى از اسمهاى خدا رهنمون مى‏شود و وقتى انسان را طريق‏اسماء حسناى الهى، خدا را شناخت، هرگاه اسم جديدى را بشناسد، در آسمان‏ايمان درخششى بيشتر خواهد داشت و در يقين به درجه‏اى بالاتر خواهد رسيد،اين است كه مى‏بينيم قسمت دوم دعاى افتتاح با حمد و ثناى الهى، با اشاره به‏تفصيل ابداع و آفرينش، در كوششى براى سوق دادن انسان مؤمن به بيشتر تدبّركردن و انديشيدن در آفرينش خدا براى كسب يقين و شناخت بيشتر، آغاز مى‏شود:"ستايش خداى را كه مالك ملك است" پس ملك، همه از آنِ خداست، "روان‏كننده كشتيها و گرداننده آسمانها(."
همه چيز در اين جهان در حال گردش و جريان است، زمين به دور خودوخورشيد مى‏گردد، خورشيد خود در گردش است و حركت دارد و همه كرات درحال گردشى مستمر هستند، كيست آنكه اينها را به گردش و جنبش مى‏آورد؟ اوخداى سبحان است. و نيز خداست كه كشتيها را در وسط درياهاى متلاطم،بواسطه قوانين طبيعى كه خود وضع كرده به حركت مى‏آورد: "تسخير كننده‏بادها"، ما مى‏دانيم كه حركت بادها به سبب تحوّلاتى است كه در خورشيد روى‏مى‏دهد، يعنى بادها وقتى پديد مى‏آيند كه انفجارى در عمق خورشيد پديد آيد،ولى مسئله بالاتر و دقيقتر از اينهاست، بادها بر اساس نظمى دقيق كه امور جهان رااداره مى‏كند مى‏وزند، بادها همچون فرستادگان الهى هستند، درختان را بارورمى‏كنند، ابرها را كنار مى‏زنند، هوا را دگرگون مى‏كنند، كشتى‏ها را بر سطح درياهاحركت مى‏دهند و صدها كار ديگر. پس جز خدا كيست، آنكه بادها را نظم‏مى‏دهد؟ هدايت مى‏كند؟ و به حركت در مى‏آورد؟ بعضى از بادها باد عذابند،آنگاه كه بر ديارى گناه آلود مى‏وزند و جمله ساكنان آن را نابود مى‏كنند، در حاليكه‏ديارى نزديك به آن از تأثيرات بادها به دور مى‏ماند. بادها عقل ندارند، پس كيست‏جزخدا كه آنها را براى مصلحتى معيّن جهت و جنبش مى‏دهد؟
"شكافنده صبحها" خدا كسى است كه صبح را مى‏شكافد و باعث مى‏شودكه از دل تاريكى و سياهى گشوده شود تا زندگى دَم برآورد و چرخ زندگى با نشاطوجدّيّت بگردد، "حكم فرماى روز جزا و خداوند جهان و جانيان" خداست آنكه‏پاداش مردم را مى‏دهد و به حساب آنان در هر كار كوچك و بزرگ مى‏رسد، زيراخداوند جهان و جهانيان است.
ستايش خداى را بر حلمش بعد از عملش و ستايش خداى را بر عفوش بعداز قدرتش و ستايش خداى را بر بردبارى فراوانش هنگام غضب و حال آنكه بر هرآنچه خواهد تواناست..
در اين بخش از دعا، مظاهر ديگرى از جدايى ميان انسان و خدا ديده‏مى‏شود، خدا در برابر انسان گناهكار عصيانگر با آنكه از گناه و عصيان او با خبراست، بردبارى مى‏كند؛ انسان غيبت كسى را مى‏كند كه اين غيبت را نمى‏شنود،امّا خدا مى‏بيند و مى‏شنود و هيچ گناهى نيست كه انسان مرتكب شود و او مراقب‏آن نباشد و آن را نبيند، در حديث آمده است كه خدا ملكوت آسمانها و زمين را به‏ابراهيم پيامبرعليه السلام نشان داد و پرده از برابر چشمانش برداشت و او همه گناهانى را كه‏در حال انجام شدن بود مى‏ديد، ديد كه مردى در جايى زنا مى‏كند، مردى ديگر ازخانه‏اى دزدى مى‏كند و ديگرى به حق دوستش تجاوز مى‏كند و او را مى‏كشدوهم‏چنين مجموعه‏اى بزرگ‏از گناهان و عصيانها، پيامبر همه اينها را مى‏ديد ولبريزاز شگفتى و تعجّب مى‏شد در حاليكه او خود پيامبرى معصوم بود و از خداى‏متعال خشيت داشت و خدا را بدرستى مى‏شناخت.
از پيامبر روايت شده است كه فرمود:
"چون ابراهيم خليل را به ملكوت بردند و خداوند مى‏فرمايد: و اينچنين به‏ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم و براى آنكه از يقين آوران گردد،خداوند چشم او را وقتى به آسمان بردش نيرو داد تا زمين و ساكنان آشكار و نهان آن‏را ديد، پس مرد وزنى را ديد بر گناه، بر آنان دعا كرد تا هلاك شوند و شدند،ديگران را نيز بر همين حال ديد و همچنان كرد، چند بار چنين كرد و چون بازخواست كه براى هلاك آنان دعا كند، خداوند به او وحى كرد كه: اى ابراهيم‏دعايت را از بندگان من نگه‏دار كه من غفور، رحيم، جبّار وحليم، گناهان بندگانم‏زيانى به من نرساند و اطاعت آنان سودى براى من ندارد. من براى شفاى غيظ آنان‏را سياست نمى‏كنم. آنچنان كه تو كردى، پس دعاى خود را از بندگان من نگه‏دار كه‏تو فقط بنده‏اى بيم دهنده‏اى، نه شريكى در مملكت و نه مهيمن بر من لذا من‏وبندگانم. بندگان من با من يكى از اين سه حال را دارند: يا توبه كرده‏اند و من‏پذيرفته و از گناهانشان گذشته و عيوبشان پوشانده‏ام، يا عذاب خود را از آنان نگه‏داشته‏ام از آنجا كه مى‏دانم بزودى از صلب آنان فرزندانى با ايمان بيرون خواهندآمد، پس با پدران و مادران كافر مدارا مى‏كنم و عذاب خود را از ايشان رفع‏مى‏نمايم تا آن مؤمن از صلب آنان بيرون آيد و اگر از اين حال خارج شوند عذاب من‏بر آنان واجب مى‏شود و بلاى من ايشان را احاطه كند و اگر اين دو حال نباشدعذابى كه براى آنان آماده كرده‏ام عظيم‏تر از آن است كه تو مى‏خواهى، زيرا عذاب‏من بر بندگانم بر حسب جلال و كبرياى من است..
اى ابراهيم از ميان من و بندگانم برخيز كه من از تو بر آنان رحيم‏ترم، برخيز كه‏من جبّار حليم و علّام حكيمم. آنان را با دانشم تدبير مى‏كنم و قضا و قدر خويش رادر ميانشان روان مى‏سازم." )بحار الانوار ج‏12، ص‏60)
بدينگونه مى‏بينيم كه خداى تعالى با آنكه همه معاصى بندگان را مى‏داندبردبارى مى‏ورزد، در حاليكه قادر است آنان را بر كارهاشان بگيرد و عقوبت كند،امّا او آنان را عفو مى‏كند، "ستايش خداى را بر عفوش بعد از قدرتش"، خدااينگونه بر بنده خويش صبرى طولانى مى‏ورزد و خشم خود را بر او نازل نمى‏كند،انسانى را گاه دهها سال مهلت مى‏دهد در حاليكه آن انسان در گناه و عصيان‏سرگردان است، تا شايد درآخر، راه يابد و به راه رشد و هدايت بزگردد. "ستايش‏خداى را بر بردبارى طولانيش هنگام غضب در حاليكه بر هر آنچه خواهد،تواناست"، خدا عليرغم قدرت و جبروتش عفو مى‏كند و بردبارى و شكيبايى برگناهكاران نشان مى‏دهد، عفو و بردبارى و صبر از اسماء حسناى او هستند.