شرح دعاى سحر

امام خمينى رضوان الله تعالی علیه

- ۱۰ -


اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ مَنِّكَ بِاقْدَمِهِ، وَ كُلُّ مَنِّكَ قَديمٌ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِمَنِّكَ كُلِّهِ.

ح 20ح بار الها از تو سؤال مى‏كنم به قديم‏ترين منّت تو، و همه منّت‏هاى تو قديم است، بار الها از تو سؤال مى‏كنم به همه منّت‏هايت.

تلازم قديم بودن منت با قديم بودن فيض‏

اين جمله دعا صريح‏ترين شاهد است بر آنچه پيشوايان حكمت متعاليه و صاحبدلان از اهل معرفت بر آنند كه فيض حق تعالى قديم است، زيرا خداى تعالى منّت بر موجودات نهاد كه به آنان افاضه وجود فرمود، بلكه وجودى كه از اوست آن وجود منبسط بر هياكل ممكنات است، و آن وجود بدان اعتبار كه ظل قديم است خود نيز قديم است به قديمى او، و حكمى از براى خود او و ذات او نيست بلكه اصلا ذاتى ندارد تا حكمى داشته باشد، هر چند از جهت يلى الخلقى حادث است به حدوث ممكنات.

پس حدوث و تغير و زوال و پوسيدگى و هلاكت از طبايع ماهيات و سرشت ممكنات و ظلمتكده ماده ستمكار و درخت هيولاى تاريك خبيث است. و در مقابل اين‏ها ثبات و قديم بودن و استقلال و تمام بودن و بى نيازى و وجوب از عالم قضاء الهى و سايه نورانى ربانى است كه هيچ تغير و پوسيدگى و زوال و اضمحلالى به آن راه ندارد. و به وسيله تسويلات كلامى و برهانهاى فلسفى امكان ندارد كه كسى به اين حقايق ايمان آورد بلكه ايمان به آنها نيازمند است به قريحه لطيف و قلب صيقلى شده و صفاى باطن كه با رياضت‏ها و خلوت نشسينى‏ها به دست مى‏آيد.

و قديم‏تر بودن در مراتب وجود بدان اعتبار است كه به قديم ذاتى اتصالش شديدتر و به آن آستان نزديك‏تر باشد. پس وجود به هر اندازه كه به مبدأش نزديك‏تر باشد حكم قديم بودن در او ظاهرتر خواهد بود، و گر نه بدان اعتبار كه هر موجودى با پروردگار و رب خود رابطه خاصى دارد همه فيض حضرتش قديم است، و از اين رو فرمود: و همه منّت‏هاى تو قديم است.

اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ آياتِكَ بِاكْرَمِها، وَ كُلُّ آياتِكَ كَريمَةٌ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِ‏آياتِكَ كُلِّها.

ح 21ح بار الها من از تو سؤال مى‏كنم به كريم‏ترين آياتت، و همه آيات تو كريم است، بار الها من از تو سؤال مى‏كنم به همه آياتت.

در حركت انعطافى است كه سالك به مقامى مى‏رسد كه همه موجودات را آيات خدا مى‏بيند

در قسمتى از مباحث گذشته تو را معلوم شد و در شرح بعضى از جمله‏هاى سابق چشم دلت باز شد بر اينكه سلسله وجود از عنصريات و فلكيات و اشباح و ارواح و غيب و شهود و نزول و صعودش همگى كتابهاى الهى و صحيفه‏هاى مكرم ربوبى و الواح و اوراقى هستند كه از آسمان احديت نازل شده‏اند، و هر مرتبه‏اى از مراتب آن و هر درجه‏اى از درجاتش از سلسله طولى و عرضى آياتى هستند كه بر گوش دل صاحبان يقين قرائت شده، كسانى كه دلهاشان از كدورت عالم هيولى خالص گشته و گرد و غبار آن را از صفحه دل زدوده‏اند و از خواب آن عالم بيدار شده‏اند، اين آيات بر كسانى تلاوت شده كه از گورستان عالم طبيعت برخاسته و از زندان تاريك ماده و زنجيرهاى دست و پاگير آن رهايى يافته‏اند و همت نهايى خود را دنياى پست و آرايش و زينت‏هاى آن قرار نداده‏اند و به زمين دل نبسته و آن را براى خود وطن نساخته‏اند، و اگر به دنيا آمدند براى كاشتن بوده نه براى درو كردن، كه دنيا كشتزار آخرت است؛ و ورودشان به دنيا به خاطر حركت انعطافى بود كه انسان به واسطه آن حركت انسان واقعى مى‏شود و از دنيا به وطن اصلى خود كه جايگاه پدر ما آدم عليه السّلام بود باز مى‏گردد.

مولوى بدين معنى اشاره مى‏كند كه مى‏گويد:

بشنو از نى چون حكايت مى‏كند   وز جداييها شكايت مى‏كند

تا آنجا كه گويد:

هر كسى كو باز ماند از اصل خويش   باز جويد روزگار وصل خويش

تا آخر آنچه گفته است. بارى صاحبدلان در عالم دنيا حركت انعطافى دارند كه مقدمه تكميل آنان است نه حركت استقامتى كه به فرموده شيخ عارف ما دام ظله پدر ما آدم مى‏خواست چنين حركتى را داشته باشد. آنان در دنيا مانند مسافرى هستند كه آماده كوچ و مهياى مسافرت است. نظر آنان به دنيا از آن روست كه دنيا نقشى است از آنچه در عالم غيب است، چنانكه امام صادق عليه السّلام بنابر آنچه روايت شده فرمود: من هر چه ديدم خداى را پيش از آن و به همراه آن و بعد از آن ديدم.

سالكى كه به اين مقام برسد همه چيز را نشانى بيند از آنچه در غيب است، زيرا همه موجودات حتى جماد و نبات كتاب الهى است كه سالك إلى اللّه و مجاهد في سبيل اللّه از صفحات آن كتاب، اسماء و صفات الهى را به اندازه ظرف وجودى خود مى‏خواند.

در همه چيز نشانى است ز يكتايى او.

بلكه سالك مجاهد هنگامى كه در غيب هويت و مقام جمع احديت مستهلك مى‏شود خودش وجود جامعى مى‏گردد همه مراتب اسماء و صفات را، و جهان مستقلى مى‏شود كه همه چيز در آن است. در روايات ما از امام رضا عليه السّلام رسيده است كه مى‏فرمايد:

صاحبدلان به اين مطلب رسيدند كه هر چه در آنجاست معلوم نمى‏شود مگر به آنچه در اينجاست.

انسان كامل به حكم جامعيت، آيت اللّه كبرى است‏

و بدان كه انسان كامل از آن جهت كه كون جامع و خليفه خدا در زمين و نشانه او در همه عوالم است كريم‏ترين آيات الهى و بزرگترين حجت‏هاى اوست، چنانكه از مولاى ما و سرور ما امير المؤمنين يا از سرور ما امام صادق (عليهما الصلاة و السلام) نقل شده كه فرمود:

همانا صورت انسانى بزرگترين حجت خداست بر خلقش، و اوست همان كتابى كه خدايش با دست خود نوشته، و اوست مجموع صورت همه جهانيان تا آخر روايت كه درود و سلام بر گوينده‏اش باد.

پس انسان به تنهايى واجد همه مراتب غيب و شهادت است، و با آنكه ذاتش بسيط است جامع همه كتابهاى الهى است، چنانكه در آثار علوى آمده بدين مضمون:

مپندار خود را همين خرد پيكر   كه در اندرونت جهانى نهان است

و شيخ كبير محيى الدين عربى اندلسى گويد:

منم اصل قرآن، منم سوره حمد   منم جان جانان، نه آن جان تن‏ها

اى برادر راه حقيقت، از خواب غفلت بيدار شو و چشم دل و ديده قلب را باز كن و كتاب نفس خود را قرائت نما كه از براى گواهى كافى خواهد بود. خداى تعالى مى‏فرمايد: به زودى آيات خود را در جهان خارج و جان آدميان به آنان نشان خواهيم داد تا حق براى آنان روشن گردد. و گفته شده است:

نه دور است از قدرت بى كرانش   كه گرد آورد در يكى تن، جهان را

و مادامى كه در حال غشوه عالم طبع، و مستى شراب هيولى هستى نمى‏توانى خود و خوديت خود را شهود كنى و كتاب ذاتت را بخوانى و زيور حقيقت وجودت را قرائت كنى. پس اى عزيز، از اين ستم آباد تاريك و خانه وحشتناك وحشت‏زا و نشأه تنگ و تاريك به درآى و بخوان و پرواز كن.

تو را ز كنگره عرش مى‏زنند صفير   ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است

و حجاب طبع و طبيعت را پاره كن كه تو از جهان قدس و طهارتى و از جايگاه نور و كرامت، چنانكه عارف شيرازى (قدّس سرّه) مى‏گويد:

چاك خواهم زدن اين دلق ريايى چكنم   روح را صحبت ناجنس عذابى است اليم

و چون حجابهاى ظلمانى را پاره كردى ظهور حق را در همه اشياء و احاطه‏اش را بر آنها خواهى ديد، و مشاهده خواهى نمود كه آنها همه نشانه‏هاى اويند و دليل‏هاى روشن او كه با كمالاتشان بر كمال آفريننده و ايجاد كننده خود دلالت دارند.

اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِما انْتَ فِيهِ مِنَ الشَّأْنِ وَ الْجَبَرُوتِ، وَ اسْئَلُكَ بَكُلِّ شَأْنٍ وَحْدَهُ وَ جَبَروتٍ وَحْدَها.

ح 22ح بار الها از تو سؤال مى‏كنم به آنچه تو راست از شأن و جبروت، و سؤال مى‏كنم از تو به هر شأنى به تنهايى و به هر جبروتى به تنهايى.

تجلى به اسم جامع و كل شئون، تنها براى انسان كامل امكان دارد

بدان اى سالك طالب، كه خداى تعالى را به مقتضاى كلّ يوم هو فى شأن در هر آنى از زمان شأنى است؛ و تجلى به جميع شئونات جز براى انسان كامل امكان ندارد، زيرا هر يك از موجودات از عوالم عقول مجرده و فرشتگان مهيمن و فرشتگان به صف كشيده گرفته تا نفوس كليه الهيه و ملائكه مدبره كه به تدبير امور مأمورند و ساكنان ملكوت عليا و ساير مراتب ملكوت از فرشتگان زمينى، همه و همه مظهر اسم خاصى هستند كه پروردگارشان به همان اسم بر آنان تجلى مى‏كند؛ و هر يك از آنان را مقامى است معلوم و معين، چنانكه در روايت است كه برخى از فرشتگان هميشه در ركوعند و به سجده نمى‏روند، و برخى ديگر هميشه در سجده‏اند و ركوع نمى‏كنند. و اين اشاره به آن است كه تجاوز از مقام خود نتوانند كرد و قدم از محلى كه دارند فراتر نتوانند گذاشت. و از اين جهت بود كه جبرئيل عليه السّلام در جواب رسول خدا كه پرسيد چرا به همراه من نمى‏آيى عرض كرد:

اگر بند انگشت برتر پرم   فروغ تجلى بسوزد پرم

و اما اهل يثرب انسانيت و مدينه نبوت را مقام معين و محدودى نيست، و از اين جهت بود كه ولايت مطلقه علويه را كه همه شئون الهيه بود حامل گرديد و استحقاق خلافت تامه كبرى را يافت و صاحب مقام ظلوميت شد(48)كه درباره‏اش گفته شده است: مقام ظلوميت عبارت است از تجاوز از همه مقامات، و شكستن بتهاى انانيات و انّيّات؛ و صاحب مقام جهوليت شد كه عبارت است از فناء در فنا و مرتبه جهل مطلق و عدم محض.

پس هنگامى كه پروردگار با يكايك اسمائش بر سالك تجلى كرد و به مقام هر يك از اسماء خاص تحقق يافت قلبش قابليت مى‏يابد كه اسم جامع كه داراى همه شئونات است و تمام جبروت و سلطان در آن است در آن قلب تجلى نمايد اولا به وحدت جمعى و كثرت در وحدت، و ثانيا به كثرت تفصيلى و بقاء بعد از فناء. و وحدت در كثرت آن گاه است كه از پروردگار خود سؤال مى‏كند به آنچه او راست از شأن و جبروت در حضرت جمع به طريق وحدت، و به هر شأنى به تنهايى و به هر جبروتى به تنهايى در حضرت واحديت و تجلى اسمايى و صفاتى و افعالى به طريق بسط و تفصيل.

و با رسيدن به اين مرتبه مراتب سير و ترقى پايان مى‏پذيرد. و اين آخرين مرتبه سير إلى اللّه است و سفر چهارم است كه عبارت است از بقاء بعد از فناء پس از استهلاك تام سالك، زيرا حفظ نمودن حضرات و تمكن يافتن در مقام جمع و تفصيل و وحدت و كثرت از بالاترين مراتب انسانيت است و از تمام‏ترين مراحل سير و سلوك است.(49)و حقيقت اين مقام براى هيچ كس از اهل سلوك و اصحاب معرفت اتفاق نيفتاده مگر از براى پيغمبر اكرم و رسول مكرم ما و اولياء آن حضرت كه از مشكات او علم و معرفت را اقتباس نموده‏اند، و مصباح ذات و صفاتش چراغ راه سلوك آنان بوده است.

اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِما تُجيبُنى بِهِ حينَ اسْئَلُكَ فَاجِبْنى يا اللّهُ.

ح 23ح بار الها از تو سؤال مى‏كنم به آنچه كه هر گاه به آن از تو سؤال كنم مرا اجابت خواهى كرد، پس اجابتم فرما اى اللّه.

اجابت دعاى سالك در آغاز سلوك و انجام آن به وسيله اسم اعظم است‏

از آنجايى كه اسماء الهى همگى از مظاهر اسم اعظم‏اند كه اسم اعظم محيط بر آنها و جامع همه آنهاست به طور وحدت و بساطت و بر همه اسماء حكومت دارد و بر كليه آنها غلبه و سلطنت دارد، چون اين مطلب بر قلب سالكى كه به مقام اسم اعظم تحقق فعلى يافته منكشف شد مى‏بيند كه در ابتداى سلوكش مظاهر اسم اعظم بودند كه دعاى او را اجابت مى‏كردند و در پايان سلوكش خود اسم اعظم اجابت او را مى‏كند. از اين روست كه مى‏گويد: بار الها من از تو سؤال مى‏كنم به آنچه اجابتم مى‏كنى آن گاه كه از تو سؤال كنم به آن از اسماء الهى كه همه آنها به اسم اعظم باز مى‏گردند، و لذا به دنبال آن مى‏گويد: اجابتم كن اى اللّه كه اجابت را از اسم اعظم مى‏خواهد، زيرا اسم اعظم است كه حافظ مراتب اوست و او را تحت تربيت خود گرفته و نمى‏گذارد دست دزدان راه و وسوسه كنندگان در دلش به او راه يابد. و چون اجابت خواستن از اللّه اشاره به آن است كه اسم اعظم الهى است كه به همه اسماء احاطه دارد و اوست اجابت كننده در اول و آخر و اوست ظاهر و باطن، افتتاح سخن با اللّهمّ (به معنى يا اللّه) كرد و ختم سخن را نيز با اللّه كرد و گفت: فأجبنى يا اللّه.

پايان آنچه مى‏خواستيم از شرح اين دعا؛ و سپاس خداى را در اول و آخر و در ظاهر و باطن، و درود خدا بر محمّد و اولاد پاكش باد.

به تاريخ يكهزار و سيصد و چهل و هفت هجرى قمرى اين شرح پايان يافت.

تذكر:

به منظور حفظ مقام ادب نسبت به استاد الهى و امام امت اسلامى ايران جملاتى از آخر كتاب ترجمه نشد كه اين گونه تعبيرات از زبان خود آن حضرت زيباست و ما را نرسد كه چنين جسارتى در ترجمه آن داشته باشيم. و الحمد للّه أولا و آخرا.

ترجمه اين سفر شريف در هشتم ماه شعبان 1400 هجرى قمرى انجام يافت.

خدايا چنان كن در انجام كار   تو خشنود باشى و ما رستگار

العبد المفتاق إلى رحمة ربه: السيد احمد الفهرى