شرح و تفسير دعای مكارم الاخلاق
(جلد ۱)

محقق دانشمند مرحوم حجت الاسلام و المسلمين آقاى محمد تقى فلسفى

- ۲ -


و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزئون (38)
اما وقتى با شياطين و هم عقيده هاى خود خلوت مى كردند، به آنان مى گفتند: ما همچنان با شما هستيم و مسلمانان را مسخره مى كنيم .
نتيجه آنكه اولين تفاوت بين ايمان و اسلام آن است كه مومنئن اولا داراى عقد قلبى و اطمينان خاطرند و در مقام دوم ، اطمينان خاطر خود و عقيده واقعى خويش را به زبان مى آورند. اما منافقين عقد قلبى ندارند، به اسلام و كتاب خدا باطنا معتقد نيستند، بلكه به منظور جلب منفعت يا دفع ضرر آمده و بظاهر قبول اسلام كرده اند تا از قتل و اسارت در جبهه جنگ مصون بمانند و از منافع بيت المال و غنايم بهره مند گردند. اما تفاوت دوم : در مكتب پيمبران الهى مؤ من واقعى كسى است كه به تمام آنچه از طرف بارى تعالى بر آن پيغمبر نازل شده است ايمان بياورد، باور نمايد، و عملا بر طبق آنها رفتار كند. اما گاهى اتفاق مى افتاد كه بعضى از افراد در مقابل پيغمبر خودشان اينچنين نبودند و به تمام ما انزل الله باور نمى آوردند يا عمل نمى كردند، بعضى را مى پذيرفتند و قسمتى را رد مى كردند. قرآن شريف اين مطلب را در دو مورد ذكر كرده است : يكى در كارهاى ناروا و عهدشكنى هايى كه بنى اسرائيل نموده بودند و تعدى و تجاوزهايى كه داشتند آورده و فرموده است :
افتومنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض (39)
آيا به قسمتى از كتاب الهى ايمان مى آوريد و به بعض ديگر كافر مى شويد و اعراض مى نماييد؟
درباره مسلمانان اخلالگر و آنانكه مى خواهند بين مردم ايجاد فساد كنند فرموده است :
و يقولون نومن ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذلك سبيلا(40)
ايشان مى گويند: ما به پاره اى از آنچه خداوند بر پيمبر نازل فرموده است ايمان داريم و به قسمتهاى دگرى ايمان نداريم و به آنها كافريم .
اين گروه مى خواهند براى خود راه مخصوصى را باز كنند و آنچه از آيات قرآن و تعاليم الهى را كه مطابق خواسته هاى آنهاست بپذيرند و آنچه را كه ميل ندارند رد كنند.
اين گروه قبل از اسلام بوده و در صدر اسلام هم بوده اند و اكنون نيز وجود دارند. اينان در شاءن اجتماعى و براى مبارزه با پاره اى از كارهاى ناروا هر چه را كه در قرآن و روايات برطبق خواهشهاى نفسانى خود بيابند از آنها سخن مى گويند و راجع به آنها با مردم حرف مى زنند، مثلا روايت مى گويد:
من اكرم غنيا لغناه ذهب ثلثا دينه (41)
اگر كسى سرمايه دارى را براى ثروتش احترام كند دو قسمت از سه قسمت دينش از دست رفته است .
اين جمله را مى گويند و درباره آن بحث مى كنند بدين منظور كه قدرت زر و زور را درهم بشكنند، يا وقتى آن روايت را كه حسين بن على عليهما السلام در مقابل لشكر حر خواند:
من راى سلطانا جائرا(42)
پيغمبر فرموده : هر كس سلطان ستمگرى را ببيند و رفتار او را انكار نكند و با او مبارزه ننمايد، همانند او معذب و محشور مى شود.
اين روايت را مى خوانند و درباره اهميت آن فرياد مى زنند و شعار مى دهند، اما وقتى گفته مى شود: اسلام نماز آورده ، روزه آورده ، حج و زكات آورده اسلام شرب خمر را حرام كرده ، بى عفتى را ممنوع نموده ، به اينها اعتنا نمى كنند، فقط و فقط اسلام انقلابى مى خواهند، نه انقلاب اسلامى . اين گروه ، دم از مسلمانى مى زنند ولى به ((جميع ما انزل الله )) باور ندارند، اينان را هم مى گويند مسلمانان ولى فاقد ايمان .
بنابراين دو تفاوت بين اسلام و ايمان ذكر شد: يكى اسلام منافقين كه فاقد ايمان معنوى و عقد قلبى است ، و آن ديگر اسلام كسانى كه مى گويند:
نومن ببعض و نكفر ببعض (43)
به جميع ما انزل الله ايمان ندارند، پاره اى از احكام الهى را مى پذيرند و قسمتى از دستورهاى خداوندى را رد مى كنند. واضح است كه در مقابل تسليم اين دو گروه با مؤ منين واقعى بعد از ايمان به خداست . ارزش مهم براى آن تسليمى است كه يك نفر، آگاهانه ، به خدا و تعاليم الهى و دستورهاى پيمبران ايمان آورده و از صميم قلب معتقد شده و سپس بى قيد و شرط، مطيع آن اوامر مى گردد. آن تسليم است كه بسيار ارزنده و مهم است . نمونه آن تسليم در مورد ابراهيم و اسماعيل است . وقتى در عالم منام به ابراهيم الهام شد كه فرزند خود را قربانى كند، الهام را با فرزندش در ميان گذارد و فرزند هم با كمال صميميت الهام خداوندى را به پدرش رسيده بود پذيرفت و آماده شد كه به دست پدر قربانى شود. در اينجا قرآن شريف مى گويد:
فلما اسلما و تله للجبين (44)
وقتى هر دو به امر خداوند گردن نهادند، در مقام تهيه مقدمات قربانى برآمدند. اين تسليم بهت آور و حيرت زا نشانه كمال ايمان واقعى پدر و پسر است . كسى كه به چنين مقام ايمان مى رسد در مقابل امر خدا تسليم بى قيد و شرط است ، چون و چرا نمى كند، عقل خود را به ميان نمى آورد، و نمى گويد من بايد فكر كنم كه آيا چنين عملى بر وفق عقل است يا نه . حضرت على بن موسى الرضا عليهما السلام مى فرمايد:
و اعملوا ان راس طاعه الله سبحانه التسليم لما عقلناه و مالم نعقل (45)
سرآمد تمام شرايط اطاعت و فرمانبردارى از خداوند اين است كه ما تسليم بدون قيد و شرط خداباشيم ، چه در امورى كه عقل ما آنها را درك مى كند و چه در امورى كه عقل ما به عمق آنها راه ندارد و حقيقت آن را درك نمى نمايد.
براى آنكه معناى تسليم و اطاعت بى چون و چرا در امورى كه حاوى مصلحت است هر چه بهتر روشن شود و شنوندگان محترم بيشتر به عمق آن واقف گردند، لازم است در اينجا حديثى را از رسول گرامى صلى الله عليه و آل ذكر و سپس در مورد آن توضيح لازم معروض گردد.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : يا عباد الله ! انتم كالمرضى و رب العالمن كالطبيب فصلاح المرضى فيما يعلمه الطبيب و تدبيره به لا فيما يشتهيه المريض و يقترحه ، الا فسلموا الله امره تكونوا من الفائزين (46)
رسول اكرم فرموده است : اى بندگان خدا! شما همانند بيماران هستيد و خداوند همانند طبيب معالج . صلاح مرضى در آن چيزى است كه طبيب از نظر علم پزشكى مى داند و تدبير درمان خود را بر آن استوار مى سازد، نه آن چيزى كه هواى نفس مريض طلب مى كند و خواهش غريزى خود را درخواست مى نمايد. پس تسليم امر بارى تعالى باشيد تا به فوز و پيروزى موفق گرديد و از خطرات و مهالك نجات يابيد. مريض ‍ كه به طور طبيعى داراى حب ذات و عشق به زندگى است براى اينكه خود را از گرفتارى بيمارى برهاند و درد خود را درمان نمايد بى قيد و شرط، خويشتن را تسليم طبيب مى كند و به تمام وجود مطيع فرمان او شود. اگر مثلا نياز به جراحى دارد و بايد كليه او تعويض شود، يا زخم معده دارد و بايد قسمتى از معده اش برداشته شود، در آغاز، طبيب دستورهايى مى دهد و مى گويد خون مريض را تجزيه كنند تا وضع مزاجى او را بفهمد، هرگاه مقتضى بداند قبل از عمل جراحى به او دوا بدهد، و به طور خلاصه تمام مقدمات كار را فراهم كند و بيمار هم به تمام معنى در مقابل دستور پزشك مطيع است ، هر چه بگويد عمل مى كند، چون مى داند بر وفق مصلحت است . روز عمل فرا مى رسد، با ميل و رغبت يكسره روى تخت جراحى مى خوابد.
با اينكه در دل مضطرب است و اين كار سنگين است ، اما يك قدم از اطاعت طبيب سرباز نمى زند و به آنچه پزشك مى گويد عمل مى كند، بيهوشش مى نمايند، شكم را باز مى كند، كليه را بر مى دارد، كليه سالمى را پيوند مى زند، يا نصف معده را قيچى مى كند و به دور مى اندازد، سپس بخيه مى كند، مريض به هوش مى آيد، به اطاقش مى برند. باز هم مطيع مطلق آقاى پزشك است ، هر چه بگويد اطاعت مى كند به اين اميد كه در پى اين اطاعتها به سلامتى نايل گردد، بيمارش درمان شود، رفاه زندگى پيدا كند و تمام آنچه را كه صلاح زندگى اوست به دست آورد. اين است مقام تسليم و رضاى يك بيمار در مقابل طبيب عالم درمان .
رسول گرامى مى فرمايد: مردم ! شما مانند مريضيد و خداوند مانند طبيب . همانطورى كه بيمار از پزشك عالم خود بدون چون و چرا اطاعت مى كند، تنها به اين دليل كه هر چه مى گويد و عمل مى كند به مصلحت بيمار است ، مردمان با ايمان هم بايد بى چون و چرا امر خدا را اطاعت كنند و تسليم بى قيد و شرط فرمان الهى باشند تا به صلاح و سعادت نايل گردند. جالب آنكه مريض مى داند كه اين آقاى پزشك با آنكه درس خوانده و عالم است ، با آنكه انسانى داراى فضيلت است و كوچكترين انحرافى را عمدا از مسير علم پزشكى مى نمايد، باز در عمق جان احتمال مى دهد كه در اين مورد اشتباه كرده باشد، شايد به دقايق مرض واقف نشده باشد، ممكن است در حين جراحى و تعويض كليه يك اشتباه كوچك بنمايد و در نتيجه ، بيمار به آن مصلحتى كه بايد برسد توفيق نيابد.اما مؤ منين واقعى در اوامر الهى چنين احتمالى را نمى دهند. اينان مى دانند كه خدا به تمام حقايق و دقايق واقف است ، يقين دارند كه تمام مصلحتهاى مردم را مى داند، مطمئن اند كه خداوند طالب سعادت انسانها و تعالى و تكامل آنان است . از اين رو با اطمينان خاطر تسليم امر او مى شوند و بى چون و چرا اوامرش را اطاعت مى نمايند و در نتيجه به سعادت ابدى و كمال واقعى نايل مى گردند.
از آنچه تا اينجا بيان شد، قسمت اول اين بحث يعنى فرق بين اسلام و ايمان واضح گرديد و روشن شد كه تسليم قبل از ايمان ناشى از معرفت بارى تعالى و به منظور نيل به صلاح و سعادت است . اسلام ، فرمانبردارى ظاهرى و تسليم برونى است ، ايمان عقد قلبى و تسليم درونى است . گردن نهادن به اوامر خداوند و تسليم قبل از ايمان فقط در حضور مردم صورت مى گيرد و در خلوت تسليم و اطاعتى وجود ندارد. اما تسليم بعد از ايمان هميشه و همه جا وجود دارد و افراد مؤ من واقعى ، هم در خلوت فرمانبردار اوامر بارى تعالى هستند و هم در جلوت و حضور مردم .
قسمت دوم بحث امروز توضيح درجات و مراتب ايمان است . امام سجاد (ع) عرض مى كند: بارالها! ايمان مرا به كاملترين مدارج آن برسان . براى آنكه بالاترين مراتب و درجات ايمان را بشناسيم ، لازم است در رواياتى كه از اولياى گرامى اسلام راجع به كمال ايمان رسيده و حاوى نشانه ها و علائم آن است دقت نماييم و منتهاى توجه خود را مبذول داريم تا با راهنمايى آن روايات به بالاترين مراتب ايمان واقف گرديم و در اينجا براى مزيد آگاهى شنوندگان محترم بعضى از آن احاديث ذكر مى شود.
عن النبى صلى الله عليه و آله : ثلاثه من كن فيه يستكمل الايمان : رجل لايخاف فى الله لومه لائم ولايرائى بشى ء من عمله و اذا عرض عليه امران احد هما للدنيا و الاخر للآخره اختار امر الاخره على الدنيا(47)
رسول اكرم فرموده است : سه چيز است كه اگر در كسى باشد ايمان خود را كامل نموده است : اول آن مردى كه در راه خدا و براى اعلاى حق از ملامت هيچ ملامت كننده اى نترسد. دوم آن كس كه هيچيك از اعمال خود را به ريا آلوده نكند. سوم شخصى كه وقتى دو امر به او عرضه شد يكى مربوط به دنيا و آن ديگر مربوط به آخرت ، آن را كه مربوط به آخرت است برگزيند و بر امر دنيا مقدم دارد.
و عنه صلى الله عليه و آله فى جواب رجل ساله فقال : احب ان يكمل ايمانى . قال : حسن خلقك يكمل ايمانك (48)
مردى به رسول اكرم عرض كرد: يا رسول الله ! دوست دارم ايمان من كامل شود. در جواب فرمود: اخلاق خود را نيكو و پسنديده كن ، بر اثر اين عمل ايمانت كامل مى شود.
عن ابيجعفر (ع) قال : ثلاث من كن فيه استكمل الايمان : من اذا رضى لم يدخله رضاه فى الباطل و اذا غضب لم يخرجه غضبه من الحق و من اذا قدر لم يتعاط ما ليس له (49 )
امام باقر (ع) فرمود: سه چيز است كه اگر در كسى باشد ايمان خود را كامل نموده است : انسانى كه چون به امرى راضى شد رضاى او، او را در باطل وارد نكند، و وقتى خشمگين گرديد خشم او وى را از حق منحرف و منصرف ننمايد، و زمانى كه قدرت پيدا كرد به چيزى كه شايسته او نيست دست نگشايد.
در كتابهاى دينى روايات متعددى از رسول گرامى اسلام و ائمه معصومين عليهم السلام درباره كمال ايمان رسيده و مجموع آن روايات ناظر به خلوص نيت و چگونگى گفتار و رفتار مؤ منين است و تماميت ايمان هر فرد به نسبتى است كه آن اعمال را انجام مى دهد و آن وظايف مهم و سنگين را عملا رعايت مى نمايد. عده معدودى از اولياى خدا هستند كه تمام نشانه هاى ايمان تام و كامل را عمل مى كنند و آنها را به كار مى بندند. اينان واجد كاملترين درجات ايمان اند و امام سجاد (ع) چنين ايمانى را از درگاه خداوند متعال درخواست مى نمايد. ناگفته نماند كه دعاى شريف ((مكارم الاخلاق )) خود مجموعه اى است كه قسمت اعظم نشانه هاى ايمان كامل را در بر دارد. اميد است كه با توفيق حضرت بارى تعالى تمامى اين دعا در سخنرانى هاى آينده شرح داده شود و شنوندگان محترم نيز با اراده جدى آنها را فراگيرند و عملا به كار بندند.
3- بَلِّغْ بِإِيمَانِى أَكْمَلَ الْإِيمَانِ وَ اجْعَلْ يَقِينِى أَفْضَلَ الْيَقِينِ،
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
به خواست خداوند، موضوع بحث در سخنرانى امروز شرح اين دو جمله از دعاى شريف ((مكارم الاخلاق )) است : اول راه نيل به ايمان كامل و دوم قدر و منزلت ((يقين )) در اسلام . مطالعه در آيات الهى و دقت در نظام منظم آفرينش ما را به وجود خداوند دانا و حكيم ، مؤ من و معتقد مى نمايد ولى بايد توجه داشت كه تنها اعتقاد به وجود آفريدگار، ايمان كامل نيست . بلكه لازم است انديشه و افكار ما و همچنين گفتار و رفتار ما بر وفق رضاى حضرت بارى تعالى باشد تا به مقام شامخ ايمان كامل نايل شويم ، و براى شناخت رضاى او بايد نسبت به تمام آنچه رسول گراميش از راه وحى الهى فراگرفته و به مردم ابلاغ نموده است عقد قلبى داشته باشيم و بر طبق آنها عمل نماييم . راه وصول به ايمان كامل در حديثى از امان موسى بن جعفر عليهما السلام ارئه شده است :
عن الكاظم عليه السلام قال : وجدت علم الناس فى اربع : اولها ان تعرف ربك و الثانى ان تعرف ما صنع بك والثالث اءن تعرف ما اراد و الرابع ان تعرف ما يخرجك من دينك (50)
در بعضى از كتب ، اين حديث از امام صادق (ع) هم نقل گرديده است . اما ترجمه حديث :
موسى بن جعفر عليهما السلام مى فرمايد: من علم مردم را در چهار چيز يافته ام : اول آنكه خدايت را بشناسى ، دوم آنكه بدانى در تو چه صنايعى را به كار برده ، سوم آنكه بدانى در آفرينش تو چه اراده اى داشته ، چهارم آنكه بدانى چه چيز ترا از دينت بيرون مى برد. مى توان گفت : كه اين چهار علم ، چهار آگاهى و معرفت واجب است كه تمام مردم دينا در همه ادوار بايد فراگيرند و عملا از آنها استفاده كنند تا بتوانند خويشتن را انسان بسازند و زمينه سعادت ابدى و كمال واقعى خود را مهيا نمايند.
اولها ان تعرف ربك
علم اول ، معرفت بارى تعالى و ايمان به وجود خالق حكيم است . شناخت خداوند به صورت معرفت فطرى با سرشت تمام انسانها آميخته و بيشتر مردم جهان در تمام ادوار با كشش آن معرفت متوجه آفريدگار شده و به الهيون پيوسته اند، اما اين ايمان آن نيست كه بتنهايى در انسان ايجاد مسئوليت كند و به انجام وظايف انسانيش وادار سازد. اين ايمان آن نيست كه پيمبران الهى فقط براى آن مبعوث شده باشند و در پيشبردش با خطرات عظيم مواجه گردند و بعضى از آنان ، سرانجام ، حيات خود را براى آن از دست بدهند. اين ايمان فقط مى تواند شخص مؤ من را از صف ماديون جدا كند و در صف الهيون قرار دهد. ايمان مورد نظر پيمبران الهى آن ايمانى است كه حس مسئوليت را در نهاد انسانها بيدار مى كند و آنان را بر نيك و بد اعمال خويش ‍ مكلف و مواخذ مى سازد، نه تنها آنكه با مطالعه در آيات الهى و نظام حكيمانه خلقت ، تنها به آفريدگار حكيم مؤ من شوند ولى منفعل از كنار آن ايمان بگذرند و كمترين اثر علمى در آنان نگذارد. ايمانى كه رسول معظم اسلام بر آن مبعوث گرديده و ماءموريت دارد مردم را بر طبق آن بسازد ايمانى است كه قرآن شريف درباره كسانى كه واجد آن گرديده و از آن عقيده مهم برخوردارند فرموده است :
انما المومنون الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم (51)
مردمان با ايمان و پيوستگان واقعى به قرآن كسانى هستند كه وقتى نام خدا ذكر مى شوند از ابهت و عظمت بارى تعالى دلهاى آنان مى لرزد و دچار حالت خشيت درونى مى گردند. اين ايمان است كه مردم را از گناه و سرپيچى باز مى دارد و آنان را به صراط مستقيم سوق مى دهد و وادارشان مى كند كه اوامر الهى را بى چون و چرا به كار بندند و كوچكترين ظلم و ستمى را درباره بندگان خدا روا ندارند. براى نيل به ايمان انسان ساز و دست يافتن به چنين عقيده مقدسى آدمى بايد از مرحله اول علم چهارگانه اى كه حضرت موسى بن جعفر فرموده است بگذرد و به مرحله دوم آن برسد و در اين مرحله عقل خود را به كار اندازد و در خويشتن مطالعه نمايد.
والثانى ان تعرف ما صنع بك .
علم دوم آن است كه بدانى آفريدگار بزرگ در وجود تو چه صنايعى را به كار برده و چه ودايع گرانقدرى را به تو سپرده و تو را واجد چه سرمايه هاى عظيمى ساخته است . علم دوم ، آن علمى است كه آدمى را از خواب غفلت بيدار مى كند، پرده ناآگاهى و بى خبرى را مى درد، انسان را به وادى ديگرى مى برد و وامى دارد كه آدمى در كتاب خلقت خود دقت كند و خويشتن را به قدر قابليت و لياقت خود بشناسد. در علم دوم ، آدمى متوجه اين نكته مى شود كه من و جميع حيوانات و كليه جهان هستى مخلوق آفريدگار حكيم ، خداوند به من و همه حيوانات و كليه جهان هستى مخلوق آفريدگار حكيمم ، خداوند به من و همه حيوانات برى و بحرى صفات و تمايلات حيوانى از قبيل : شهوت و غريزه جنسى ، غضب ، حب خواب و ميل به استراحت ، حب غذا، حب اولاد، حب ذات ، حس دفاع ، انتقامجويى ، تفوق طلبى و برترى خواهى و ديگر تمنيات حيوانى را بخشيده است .
تمام اين صفات ، مشترك بين حيوانات و انسان است ، ولى در كنار اين صفات حيوانى خداوند به انسان عقل و هوش سرشار داده ، وجدان اخلاقى و تمايلات عاليه انسانى عطا فرموده ، آزادى عمل وقدرت تكامل نامحدود بخشيده ، نطق و بيان براى شرح افكار خود به او ارزانى داشته ، و اين جهان با عظمت و محتويات كره زمين را محكوم و مقهور و مسخره او ساخته ، اين انسان قدرى كه فكر كند از خود مى پرسد كه آيا همه سرمايه را بى حساب به من داده ، آيا لغو و بيهوده اينقدر مرا مهم ساخته ، آيا ممكن است در اين جهان منظم ، من يك عضو زايد و بى حسابى باشم كه در خلقت من دقت نشده باشد، هرگز! بلكه او داراى عقل و تفكر است و خداوند درباره انسانى كه داراى خرد است و تعقل مى كند فرموده :
ان فى خلق اليموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاولى الالباب . الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا(52)
در آفرينش آسمان و زمين و اختلاف شب و روز آياتى است براى صاحبان عقل و درايت ، آنانكه در حال قيام و قعود و در حالى كه به پهلو دراز كشيده اند به ياد خدا هستند، در خلقت آسمانها و زمين مى انديشند و مى گويند: بارالها اين ساختمان عظيم خلقت را باطل و بيهوده نيافريدى .

خراميدن لاجوردى سپهر  
  همى گرد گرديدن ماه و مهر
مپندار از روى بازيگريست  
  سراپرده اى اينچنين سرسريست
در اين پرده يك رشته بيكار نيست  
  سر رشته را برما پديدار نيست
نه زين رشته سر مى توان تافتن  
  نه سر رشته را مى توان يافتن
انسان عاقلى كه مى گويد: پروردگارا! خلقت آسمانها و زمين بى حساب نيست ، اين انسان عاقل چطور مى تواند بگويد خلقت من با اين مزايا و سرمايه هاى پر ارزش بى حساب است ، چطور مى تواند به اين مطلب تفوه كند كه خداى خالق فرموده است :
خلق لكم ما فى الارض جمعيا(53)
سخر لكم مافى السموات و ما فى الارض جميعا(54)
من تمام محتويات زمين را براى شما آفريده ام و همه آنچه را كه در آسمانها و زمين است براى شما مسخر و مقهور ساخته ام ، تفوه كند به اينكه اين انسان لغو آفريده شده ، هرگز اين سرمايه ها بيهوده به وى داده شده است ، هرگز. بايد قدم به قدم روى هر سرمايه اى دقت كند و روى هر يك از ودايع الهى فكر كند و دنبال هر فكرى به مسوليتى متوجه گردد و خود را براى صراط مستقيم و پيمودن راه سعادت آماده نمايد.
در اين موقع ، علم سوم آغاز مى شود كه موسى بن جعفر عليهما السلام فرموده :
و الثالث ان تعرف ما ارادمنك
علم سوم اين است كه آدمى بداند خداوند از خلقت انسان چه اراده فرموده و از او چه مى خواهد. اگر مقصود بارى تعالى را درك نمايد و به هدف حكيمانه ذات اقدس الهى پى برد آن وقت وارد شاءن اساسى انسانيت مى شود، خود را در اعمال خويش مسئول مى يابد و بايد آن خطى را بپيمايد كه خدا اراده فرموده و از وى خواسته است .
شناخت اراده الهى در مورد انسان جز به وحى بارى تعالى و اخبار ذات اقدس او نمى شود، يعنى ما اگر بخواهيم بدانيم كه خدا در خلقت ما چه اراده دارد و از ما چه مى خواهد بايد خودش بفرمايد و بايد از راه وحى به ما الهام نمايد. اگر انسان بزرگى ، خود لايق مقام نبوت است و خداوند وحى خود را براى او مى فرستد او از راه وحى الهى وظيفه خود را تشخيص مى دهد و اراده خدا را درباره خودش مى يابد. اما مردمانى كه داراى اين صلاحيت نيستند و وحى الهى مستقيما بر آنان نازل نمى شود ناچار براى شناخت اراده الهى بايد به انبيا مراجعه نمايند و از راه پيمبران به اراده خدا پى ببرند و دستورهاى بارى تعالى را از فرستادگان خدا بگيرند، و اين برنامه در طول قرون متمادى در بين نسلهاى مختلف بشر در سراسر كره زمين معمول بوده و هر قومى پيمبرى داشته كه خداوند به وسيله او اراده الهى و مقصود حكيمانه خود را در خلقت بشر، به آنان انسانها ابلاغ فرموده است .
اين منطقى است كه در مواقعى ، بعضى از صحابه ائمه معصومين عليهم السلام در مقام احتجاج با بعضى از مخالفين خود بحث نموده و از آن راه به هدف تعليم و تربيت دينى رسيده اند. يكى از آن افراد، مرد عالم و دانايى است به نام منصور بن حازم . او از اصحاب امام صادق (ع) است و در مقام مناظره با گروهى از همين منطق استفاده نموده ، با آنان بحث كرده و سپس گفته خود را براى امام صادق (ع) شرح داده و مورد تاءييد قرار گرفته است . منصور حازم به امام عرض كرد:
قلت : من عرف اءن له ربا ينبغى له ان يعرف لذلك الرب رضى وسخطا و انه لايعرف رضاه وسخطه الا بوحى اورسول ، فمن لم ياته الوحى فقد ينبغى له ان يطلب الرسل ، فاذا لقيهم عرف انهم الحجه و ان لهم الطاعه المفترضه (55)
من به آنان گفتم كسى كه مى داند خداوند او را آفريده و ذات اقدس الهى مالك اوست بايد بداند و سزاوار است بداند كه براى آن مالك و خالق خشنودى و خشمى است و اينكه رضا و سخطش جز از راه وحى نازل نمى شود شايسته است از پى رسولان الهى برود و اراده بارى تعالى را از گفته آنان بفهمد و در مقام عمل به كار بندد. موقعى كه فرستادگان خدا را ملاقات مى كند از راه شواهد و دلايلى كه در آنها و در سخنان آنها است متوجه مى شود كه اينان حجت الهى هستند و اطاعتشان بر مردم واجب و لازم است . آن كس كه فرستاده خدا را شناخت و به وى ايمان آورد بايد بدون قيد و شرط مطيع اوامر او باشد و تعاليمش را بدون چون و چرا به كار بندد، زيرا اطاعت از او اطاعت از خداوند است و دستورهايش چيزى جز اراده و خواسته حضرت بارى تعالى نيست . قرآن شريف مى فرمايد:
من يطع الرسول فقد اطاع الله (56)
كسى كه رسول خدا را اطاعت كند بى گمان خدا را اطاعت نموده است ، اطاعت از پيغمبر اطاعت از اراده الهى است و اطاعت از اراده الهى موجب نيل به كمال ايمان است و اين همان است كه امام كاظم (ع) فرموده :
و الثالث ان تعرف ما اراد منك
سومين علمى كه بشر بايد بشناسد و بداند اين است كه عارف شود كه خداوند آفريدگار از خلقت او چه اراده فرموده است . قرآن شريف كه هم اكنون در دست ماست حاوى اراده هاى الهى در شئون مختلف براى سعادت بشر و نيل به كمال انسانيت است . اما لازم است نكته اى همواره مورد توجه باشد و آن نكته اين است كه پروردگار عالم اراده خود را به صورت آياتى فرستاده كه بيان پيغمبر لازم بود آنها را توضيح دهد، فرموده :
اقيموا الصلوه (57)
اما نماز چيست ؟
اتوا الزكوه (58)
چقدر زكوه داده شود؟
و از چه چيزهايى زكوه پرداخت گردد، و امثال آن . و لذا در قرآن شريف ، خداوند به پيغمبرش فرموده است :
و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس مانزل اليهم (59)
ما قرآن را بر تو نازل نموديم تا آنچه را كه خداوند به منظور تبيين اراده خود، بر مردم فروفرستاده است براى آنان بيان كنى و توضيح دهى .
در حيات پيشواى گرامى اسلام ، مبين كتاب وحى ، شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله بود. براى اينكه بعد از آن حضرت حجت بر مردم تمام باشد و مسلمانان در شناخت اراده الهى دچار حيرت نشوند، به موجب روايات بسيارى كه تمام علماى عامه و خاصه ، با مختصر تفاوتى در عبارت ، از آن حضرت نقل نموده و در كتب خود آورده اند تبيين كتاب وحى را به عهده اهل بيت معظم خود، كه عالم به دقايق دستورهاى الهى هستند، گذارد و مردم را متوجه آنان نمود. از جمله آن احاديث ، اين روايت شريف است :
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : انى مخلف فيكم الثقلين : كتاب الله و عترتى اهل بيتى لن تضلوا ما تمسكتم بهما و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض (60)
من دو امانت سنگين را بين شما به جاى مى گذارم : يكى كتاب خداست و آن ديگر عترتم يعنى اهل بيتم ، مادامى كه به اين دو متمسكيد از گمراهى مصونيد و اين دو از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض به من وارد گردند.
شناخت اراده الهى در خلقت بشر، علوم سوم است كه در حديث امام كاظم (ع) ذكر شده . اگر كسى اراده بارى تعالى را از راه قرآن شريف كه وحى الهى است تشخيص دهد و بر طبق آن عمل نمايد به ايمان كامل نايل مى گردد، ولى بايد هوشيار بود و توجه داشت ، چه هواى نفس در هر انسانى دشمنى است بسيار قوى و خطرناك ، آدمى را از صراط مستقيم منحرف مى كند، نه تنها راه كمال ايمان را به روى انسان مى بندد، بلكه ممكن است ايمان را بربايد و آدمى را بى دين سازد. جمله چهارم حديث امام كاظم (ع) ناظر به همين مطلب است كه فرمود:
والرابع ان تعرف ما يخرجك من دينك
چهارمين علمى كه آموختن آن ضرورت دارد اين است كه بدانى چه چيز ترا از دين خدا خارج مى سازد.
از آنچه مذكور افتاد، قسمت اول بحث اين سخنرانى راجع به راه نيل به كمال ايمان بود و اين مطلب روشن شد. قسمت دوم بحث ، درباره قدر و منزلت ((يقين )) در دين مقدس اسلام است . امام سجاد (ع) در پيشگاه الهى عرض مى كند:
و اجعل يقينى افضل اليقين
بارالها! يقين مرا از برترين و بالاترين يقينها قرار ده .
در اسلام روايات بسيارى درباره قدر و قيمت يقين رسيده است كه در اين بحث پاره اى از آنها را ذكر مى شود.
كان امير المؤ منين عليه السلام يقول : و اسالوا الله اليقين و ارغبوا اليه فى العاقبه و خير ما دار فى القلب اليقين (61)
على (ع) مى فرمود:از خدا ((يقين )) را بخواهيد و راغب باشيد كه پرونده زندگى شما با يقين بسته شود و بهترين سرمايه معنوى كه در قلب دوران دارد يقين است . راغب در معناى ((يقين )) مى گويد:
اليقين من صفه العلم و هو سكون الفهم مع ثبات الحكم (62)
يقين از صفات علم است و آن عبارت است از اينكه دل آدمى و فهم انسان آرامش و سكون پيدا كند با توجه به اينكه حكم مورد يقين ثابت و محقق است .
عن النبى صلى الله عليه و آله : خير ما القى فى القلب اليقين (63)
رسول اكرم فرموده است : بهترين ذخيره و سرمايه اى كه در قلب افكنده مى شود ((يقين )) و اطمينان خاطر است .
عن جابر الجعفى عن ابيعبد الله عليه السلام انه قال : يا اخاجعفى : ان اليقين افضل من الايمان و ما من شى ء اعز من اليقين (64)
امام صادق (ع) به جابر جعفى فرموده است : جابر! يقين از ايمان برتر و بالاتر است و چيزى گرانقدر و ارزشمند از يقين نيست . به قدرى يقين در پيشگاه الهى اهميت دارد كه در حديث دگرى آمده :
اذا اراد الله بعبد خير فقهه فى الدين و الهمه اليقين (65)
وقتى خدا به بنده اى اراده نيكى كند و بخواهد او را مشمول خير و رحمت خود قرار دهد، اولا او را دين شناس مى كند و به مقررات اسلامى آگاه مى نمايد، و ثانيا يقين را به او الهام مى كند و دل او را از اين نعمت مهم برخوردار مى سازد. در روايات متعدد آمده است كه يقين از ايمان مقام رفيعتر و بالاترى دارد. به همين جهت امام سجاد (ع) در دعاى ((مكارم الاخلاق )) صحيفه ، اول از پروردگار درخواست مى كند: بارالها! ايمان مرا به كاملترين مدارج ايمان برسان و سپس مى گويد: بارالها! يقين مرا از بهترين يقينها قرار ده . اينكه يقين را بعد از ايمان آورده مبين اين است كه يقين تقاضاى بالاترى است و اخبار هم مى گويد: يقين از ايمان بالاتر است . در اينجا ممكن است اين سؤ ال پيش آيد: با اينكه ايمان حالت باور معنوى و قطع قلبى است كه در آن ترديد وجود ندارد، پس چطور يقين از آن بالاتر است ، مگر حالت روانى ايمان با يقين چه تفاوت دارد. در پاسخ مى توان گفت : زمينه اين مطلب در سخن ابراهيم خليل در قرآن شريف آمده است .
ابراهيم گفت :
رب ارنى كيف تحيى الموتى (66)
پروردگارا به من بنمايان كه چگونه مرده را زنده مى كنى .
خطاب آمد:
اولم تومن (67)
آيا به احياء موتى از ناحيه من ايمان ندارى ؟
قال بلى (68)
گفت : بلى ، ايمان دارم .
و لكن ليطمئن قلبى (69)
اما مى خواهم اطمينان خاطر پيدا كنم .
از اين جمله ابراهيم استفاده مى شود كه يقين و اطمينان خاطر هر دو در يك مرحله در روان انسان است ، صاحبان يقين اطمينان دارند و صاحبان اطمينان يقين دارند و در قرآن شريف هم وقتى درباره مؤ منين صحبت مى كند مى فرمايد:
و بشر الذين آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات (70)
اى پيغمبر گرامى ! مژده بده به آنان كه ايمان آورده اند و اعمال صالحه داشته اند كه براى آنان جنات و بهشتهايى آماده و مهياست ، اما وقتى درباره صاحبان اطمينان سخن مى گويد مى فرمايد:
يا ايتها النفس المطمئنه . ارجعى الى ربك راضيه مرضيه . فادخلى فى عبادى . و ادخلى جنتى (71)
اى صاحبان نفس مطمئن و اى كسانى كه واجد مقام مقدس يقين هستيد! برگرديد به سوى خدا و رجوع كنيد به حضرت آفريدگار، در حالى كه شما از خدا راضى هستيد و خدا هم از شما خشنود است ، سپس ‍ مى فرمايد اى گروه مطمئن ! در عباد من وارد شويد يعنى در گروه بندگان عالى مقام كه مراقب تمام دقايق و وظايف عملى خود بوده اند.
فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى
و بعلاوه آنكه در گروه عباد خالص وارد مى شويد به بهشت من وارد شويد.
بنابراين مؤ منين داراى عمل صالح به بهشت مى روند اما آن كسانى كه نفس مطمئن دارند به بهشت خدا مى روند. تمام بهشتها متعلق به خداست ، اما اينكه بهشت افراد مطمئن را به خود منتسب مى كند، اين نمونه و نشانه مقام عالى تر و بالاتر است ، مثل قضيه شهدا، تمام مردم بعد از مرگ در عالم برزخ زنده اند، اما درباره شهيدان مى فرمايد: گمان نكنيد كه شهيدان مرده اند.
بل احياء عند ربهم برزقون (72)
اينان زنده اند و نزد خدايشان روزى دارند.
نزد خداى خود روزى داشتن غير از زنده بودن مطلق و روزى داشتن است .
عن صفوان قال ساءلت ابا الحسين الرضا عليه السلام عن قول الله لابراهيم عليه السلام ((اءولم تومن . قال بلى ولكن ليطمئن قلبى )) اءكان فى قلبه شك ؟ قال لا، ولكنه اراد من الله الزياده فى يقينه (73)
صفوان از امام اباالحسين الرضا (ع) سؤ ال مى كند از سخنى كه خداوند به ابراهيم گفت : آيا ايمان ندارى ؟ و ابراهيم گفت : ايمان دارم ولكن مى خواهم قلبم مطمئن شود. امام رضا (ع) در تفسير اين جمله مى فرمايد: ابراهيم مى خواست بر يقينش افزوده شود و اطمينانش بيشتر گردد.
مى توان گفت : ((يقين )) آن تسليم بى قيد و شرط است كه بعد از ايمان واقعى در ضمير افراد مؤ من پديدار مى گردد. اين تسليم مقدس همان است كه ابراهيم و اسماعيل واجد آن بودند و قرآن شريف درباره آن دو فرموده است :
فلما اسلما و تله للجبين (74)
يعنى بر اثر اطمينان خاطر و يقين معنوى ، ابراهيم و اسماعيل دانستند كه امر قربانى از طرف بارى تعالى است ، هر دو سر فرود آوردند و تسليم امر الهى شدند.
در حديثى از على (ع) آمده است كه آن حضرت نيز ((يقين )) را به تسليم واقعى معنى كرده و فرموده است :
ان الاسلام هو التسليم و التسليم هو اليقين (75)
على (ع) مى فرمايد: اسلام عبارت از تسليم است و تسليم همان يقين واقعى و اطمينان خاطرى است كه در ضمير مسلمانان راستين پديد مى آيد.
در ابتداى سوره بقره خداوند مى فرمايد:
و الذين يؤ منون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك و بالآخره هم يوقنون (76)
مؤ منين راستين كسانى هستند كه به تمام آنچه از طرف پروردگار عالم بر تو نازل شده است ايمان دارند و همچنين به آنچه قبل از تو بر ديگر پيمبران نازل شده مؤ من و معتقدند، و بعد درباره آخرت مى فرمايد:
و بالآخره هم يوقنون
اين افراد با ايمان به آخرت يقين و اطمينان قلبى دارند.
ملاحضه مى كنيد كه خداوند، امر معاد را با يقين آورده است براى اينكه بزرگترين عامل موثر در بازداشتن مردم از گناه و واداشتن آنان به اطاعت اوامر الهى همان يقين به معاد و مطمئن بودن به پاداش و كيفر الهى در روز حشر است .
اين حالت است كه اگر در دنيا براى كسى پديد آمد تمام اعمالش منظم مى گردد و كوچكترين تخلفى از امر بارى تعالى نمى نمايد، اين حالت معنوى و مقدس است كه اگر براى كسى حاصل شود سرمايه هاى خوب خود را در راه خدا انفاق مى كند براى اينكه به مقام سعادت و بر برسد. در قرآن شريف فرموده :
لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون (77)
هرگز به مقام بر و نيكوكارى نمى رسيد تا وقتى كه انفاق كنيد در راه خدا آن چيزهايى را كه خود به آنها علاقه داريد و دوستدار آنها هستيد. انجام چنين عمل مقدسى ناشى از يقين درونى و اطمينان خاطر است .
على (ع) فرموده :
من ايقن بالخلف جاد بالعطيه (78)
اگر كسى به روز جزا يقين داشته باشد از اموال و دارايى خود آنچه بهتر و عالى تر است در راه رضاى بارى تعالى به مردم عطا مى كند. نه تنها مال بلكه از جان خويش كه به مراتب عزيزتر از مال است چشم مى پوشد و با كمال خلوص و صميميت آن را در راه اعلاى حق فدا مى كند. سرمايه پر ارج يقين به قدرى ارزشمند و گرانقدر است كه در هر زمان عده معدودى از مؤ منين واجد آن بوده اند.
عن ابى الحسين عليه السلام قال : و ما قسم فى الناس شى ء اقل من اليقين (79)
حضرت ابى الحسن (ع) مى فرمايد: هيچ چيزى كمتر از يقين به ايمان ، بين مردم تقسيم نشده است ، يعنى اهل يقين در هر عصر و زمان عده معدودى بوده و هستند. بيشتر مردم از اين نعمت بزرگ برخوردار نگرديده اند.
از آنچه مذكور افتاد قسمت دوم بحث اين سخنرانى ، يعنى قدر و منزلت يقين در اسلام ، روشن شد و امام سجاد (ع) در پيشگاه الهى عرض نموده است :
و اجعل يقينى افضل اليقين
بارالها! يقين مرا از گروه يقين برتر و افضل قرار بده و در اين فيض بزرگ مرا مشمول عنايات خود بفرما.

 

next page

back page