شرح و تفسير دعای مكارم الاخلاق
(جلد ۱)

محقق دانشمند مرحوم حجت الاسلام و المسلمين آقاى محمد تقى فلسفى

- ۱۷ -


در جنگ احزاب پس از سخنانى كه بين على (ع) و عمرو بن عبدود رد و بدل گرديد، امير المؤ منين فرمود: آيا كافى نبود ترا كه من به جنگ آمده ام و تو بزرگ سوار عربى با اين حال براى جنگ با من از دگرى كمك خواسته اى ؟ عمرو برگشت به پشت سر نگاه كند و ببيند كيست كه به يارى او مى آيد. على (ع) از اين فرصت ، برق آسا استفاده نمود و شمشير خود را محكم به ساقهاى پاهاى او فرود آورد و هر دو ساق را قطع نمود و با پيروزى به حضور رسول گرامى آمد در حالى كه از جاى ضربت عمرو بن عبدود كه قبلا به سر على (ع) زده بود، خون جريان يافت و از شمشير على (ع) نيز كه به ساق عمرو زده بود خون مى چكيد. رسول گرامى فرمود: على ! با عمرو مكر كردى ؟ عرض كرد: بلى يا رسول الله ، جنگ ، خدعه و مكر است .
اين مكر در نبرد با دشمن مايه بقاى اسلام و ادامه حيات پيمبر گرامى و مسلمانان گرديد و موجب شد كه آيين حيات بخش اسلام باقى بماند و ميليونها انسان در طول قرون و اعصار از تعاليم آن بهره مند گردند. گاهى مكر محمود و مرضى خداوند در حين جنگ نيست ، بلكه در موردى است كه دشمن حيله و كيدى طرح نموده و اگر آن حيله خائنانه با خدعه و مكرى درهم شكسته نشود. عوارض و آفات بزرگى به بار مى آورد و نمونه اين قسم مكر عملى است كه رسول گرامى به امر بارى تعالى بعد از جنگ احد براى جلوگيرى از هجوم مجدد مشركين انجام داد.
ان النبى صلى الله عليه و آله لما رجع من وقعه احد و دخل المدينه نزل عليه جبرئيل فقال يا محمد: ان الله يامرك ان تخرج فى اثر القوم ولا يخرج معك الا من به جراحه فامر رسول الله (ص ) مناديا ينادى يا معشر المهاجرين والا نصار من كانت به جراحه فليخرج و من لم يكن به جراحه فليقم . فاقبلوا يضمدون جراحاتهم و يداوونهم فانزل الله على نبيه (ص ): ((ولا تهنوا فى ابتغاء القوم ))(510)
موقعى كه رسول اكرم از وقعه احد برگشت و به مدينه وارد شد، جبرئيل بر وى نازل گرديد و گفت : اى محمد! خداوند ترا امر مى كند كه براى تعقيب مشركين از مدينه خارج شوى و كسى جز افراد مجروح از شهر خارج نشود. رسول اكرم امر كرد منادى ندا دردهد اى مهاجرين و انصار! هر كس مجروح است از شهر خارج شود و هر كس جراحت ندارد در شهر بماند. مجروحين به ضماد و مداواى جراحات خود پرداختند و خداوند، اين آيه را نازل فرمود:
و لا تهنوا فى ابتغاء القوم (511)
در تعقيب دشمن سستى ننماييد.
وقتى ابوسفيان و مشركين از احد برگشتند و مقدارى راه پيمودند از عمل خود پشيمان شدند، يكديگر را ملامت نمودند كه نه محمد را كشتيم و نه يارانش را از فعاليت انداختيم . تصميم گرفتند دوباره به مدينه باز گردند و به جنگ ادامه دهند.
و انما خرج رسول الله صلى الله عليه و آله ليرهب العدو و ليبلغهم انه خرج فى طلبهم فيظنوا به قوه و ان الذى اصابهم لم يوهنهم من عدوهم فينصرفوا فخرج فى سبعين رجلا حتى بلغ حمراء الاسد و هى من المدينه على ثمانيه اميال (512)
رسول اكرم از شهر خارج شد براى آنكه دشمن را بترساند و به آنان بفهماند كه مسلمين در طلب آنها از مدينه بيرون شده اند تا به آن حضرت گمان قوت ببرند و متوجه شوند كه آسيبهاى جنگ احد آنان را ضعيف نساخته و در مقابل دشمن سست نشده اند و با توجه به قوت مسلمين از تصميم خود برگردند و به مكه مراجعت نمايند. پيمبر گرامى با هفتاد نفر مجروح از مدينه بيرون آمد و تا حمراء الاسد كه در هشت ميلى مدينه است توقف نمود.
در ناسخ التواريخ و بعضى كتب ديگر آمده كه پيغمبر اكرم سه روز در حمراء الاسد ماند، شبها دستور مى داد در پانصد نقطه آتش برافروزند تا جاسوس ابوسفيان كه براى آگاهى از اوضاع لشكر مسلمين به آن نقطه نزديك مى شود از مشاهده آن همه آتش و از لشكرى كه به آن آتشها نياز دارند دچار وحشت شود و احساس خود را در مراجعت براى ابوسفيان و دگر مشركين بيان نمايد تا آنان نيز وحشت زده شوند، فكر بازگشت به مدينه را از سر بيرون كنند، و راه مكه را در پيش گيرند.اين مكر بسيار مفيد واقع شد و به نتيجه مورد نظر منتهى گرديد.
امام سجاد عليه السلام در جمله اول اين قطعه از دعاى ((مكارم الاخلاق )) كه موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است ، از پيشگاه خداوند درخواست مى نمايد:
وهب لى مكرا على من كايدنى
بارالها! هر كس با من از در خدعه و كيد وارد مى شود توبه مكرى من عطا فرما كه خدعه او را دفع كنم .
درخواست امام سجاد (ع) از پيشگاه خداوند در اعطاى مكر، نظير همان مكرى است كه پروردگار در مقابل حيله و كيد ابوسفيان و مشركين به پيغمبر اكرم اعطا فرمود و بدان وسيله اسلام و مسلمين را از خطر نجات داد.
در جمله دوم اين قطعه از دعاى ((مكارم الاخلاق )) كه موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است ، امام سجاد (ع) در پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و قدره على من اضطهدنى
بارالها! هر كه مى خواهد از راه قهر و غلبه بر من مسلط گردد به من قدرتى بده كه مانع قهاريت او شوم .
خداوندا مردم را آزاد آفريده و خواسته ذات مقدسش آزادى مردم است و نبايد انسانى ، خود را برده و بنده انسان دگرى قرار دهد.
على (ع) ضمن نامه اى كه به فرزندش حضرت مجتبى نوشته فرموده است :
و لا تكن عبد غيرك وقد جعلك الله حرا(513)
فرزند عزيز! بنده كسى نباش كه قضاء الهى و اراده بارى تعالى در اين است كه تو آزاد باشى .
بدبختانه در قرون گذشته مردمانى خود خواه و زورگو وجود داشته اند كه مردم را برده و بنده خود مى گرفتند و مورد انواع تحقير و اهانتشان قرار مى دادند و در عصر حاضر نيز اين قبيل خودخواهان حتى در كشورهاى پيشرفته بسيارند. يكى از خدمات بزرگ پيمبران الهى نجات دادن انسانها از اين ذلت و اسارت بود. در قرآن شريف و در روايات اولياى گرامى اسلام مكرر اين امر مهم ذكر شده است . از آن جمله موقعى كه فرعون در مصر جبارانه حكومت مى كرد و خود را مالك مردم مى دانست هر چه بر در بنى اسرائيل متولد مى شد سر مى بريد و حضرت موسى در همان زمان به دنيا آمد. خداوند براى حفظ جان او به مادرش الهام فرمود كه فرزندش را در صندوقچه اى قرار دهد و در رود نيل بيفكند و با الهام به او وعده داد كه او را حفظ مى كنم و او را به تو برمى گردانم . جريان آب به فرمان الهى صندوقچه را در نهرى برد كه در باغ بزرگ دربار جريان داشت . آسيه و فرعون صندوقچه را ديدند، به دستورشان از آب گرفتند. طفلى را در آن مشاهده كردند كه به اراده حضرت حق ، محبت كودك در دلشان قرار گرفت ، از خطر مرگ رهايى يافت . قرار شد او را نگاه دارند و يراى تغذيه كودك ، قضاى الهى ترتيبى را فراهم آورد كه طفل به مادرش برگشت و او فرزند خويش را شير مى داد. موقعى كه موسى به نبوت مبعوث گرديد و در معيت برادرش هارون به كاخ فرعون آمدند، خود را فرستادگان الهى معرفى نمودند و از وى خواستند كه از بنى اسرائيل دست بردارد و آنان را با آن دو نفر به خارج مصر بفرستد. فرعون موسى را شناخت ، از روزگار كودكى او سخن گفت و نگاهدارى وى را به رخش ‍ كشيد و بر وى منت گذاشت . موسى برآشفت و گفت :
و تلك نعمه تمنها على ان عبدت بنى اسرائيل (514)
برده گرفتن بنى اسرائيل را بر سر من منت مى گذارى ؟
يعنى در جنايتى كه مرتكب شده اى به جاى شرمندگى ، خود را طلبكار مى دانى ؟ و خلاصه ، موسى در ذيل حمايت بارى تعالى با فرعون مبارزه كرد و سرانجام فرعون در رود نيل غرق شد و خداوند تعالى به حيات ننگينش خاتمه داد.
پيشواى بزرگ اسلام نيز از طرف حضرت بارى تعالى ماءموريتى اينچنين داشت . خداوند در قرآن اشاره فرموده :
و يضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم (515)
پيغمبر اكرم موظف است كه از طرف خداوند فشارهاى سنگين را از دوش مردم بردارد، زنجيرهاى بردگى را بشكند، و آنان را آزاد سازد.
على (ع) هدف عالى ماءموريت رسول گرامى را ضمن خطبه اى چنين بيان نموده است :
اما بعد، فان الله تبارك و تعالى بعث محمدا صلى الله عليه و آله ليخرج عباده من عباده عباده الى عبادته و من عهود عباده الى عهوده و من طاعه عباده الى طاعته و من ولايه عباده الى ولايته (516)
پس از حمد بارى تعالى فرمود: خداوند، پيغمبر اكرم را مبعوث نمود براى آنكه توجه بندگان خدا را از بندگى بندگان به بندگى خدا معطوف دارد و از تعهدات بندگان به تعهدات الهى ملتزم نمايد و از اطاعت بندگان به اطاعت خداوند وادار سازد و از ولايت و سلطه بندگان تسليم سلطه الهى شوند.
بر اثر مجاهدات رسول گرامى ، مسلمانان واقعى كه به آن حضرت ايمان راستين داشتند از تمام بندگى ها، تعهدات ، اطاعتها و سلطه هاى ناروا رهايى يافتند و بنده و فرمانبر بى قيد و شرط خدا شدند و از جنايت جباريت جباران رهيدند و به آزادى واقعى و شايسته انسان دست يافتند، ولى بعد از مرگ رسول گرامى افراد خائنى تدريجا در ميان مسلمين نفوذ نمودند و آنان را از مسير حق منحرف ساختند و به انحراف سوق دادند و كار به جايى رسيد كه يزيد بن معاويه ، مرد خودسر و جبار، در كرسى خلافت اسلام مرتكب بدترين جرايم و جنايات گرديد، از آن جمله موقعى كه مردم مدينه بر اثر حادثه خونين عاشورا و قتل حضرت حسين (ع) بر ضد حكومت وى قيام نمودند مسلم بن عقبه را با لشكر شام به مدينه فرستاد تا مردم را سركوب كند و از آنان بيعت بگيرد. در آن زمان امام سجاد (ع) در مدينه بود؛ لشكر شام به فرماندهى مسلم ابن عقبه وارد مدينه شدند و ظرف چند روز مرتكب جرايمى گرديدند كه زبان و قلم از شرح آن شرم دارد و بر اثر آن همه جنايات و جرايم ، بسيارى از علماى عامه و خاصه در كتابهاى خود كلمه ((مسلم )) را از نام او برداشتند و به جاى آن كلمه ((مسرف )) گذاردند و اغلب نوشتند ((مسرف ابن عقبه )). مسعودى ، مورخ معروف ، ضمن جريان امر مدينه درباره بيعت گرفتن مسلم بن عقبه از مردم سخن مى گويد و گوشه اى از تاريخ زندگانى امام سجاد (ع) را در آن موضع نقل مى كند كه آن جمله تاريخى ، بسيار مناسب با بحث امروز است :
و بايع الناس على انهم عبيد ليزيد و من ابى ذلك امره مسرف على السيف و نظر الناس الى على بن الحسين السجاد وقد لاذ بالقبر و هو يدعو فاتى به الى مسرف و هو مغتاض عليه فتبرا منه و من آبائه فلما رآه و قد اشرف عليه ارتعد و قام له و اقعده الى جانبه و قال له سلنى حوائجك . فلم يساله فى احد ممن قدم الى السيف الا شفعه فيه . ثم انصرف عنه و قيل لمسلم رايناك تسب هذا الغلام و سلفه فلما اتى به اليك رفعت منزلته . فقال : ما كان ذلك لراى منى لقد ملئى قلبى منه رعبا(517)
مسلم بن عقبه از مردم بيعت مى گرفت كه بنده يزيد باشند و هر كس از چنين بيعتى ابا مى نمود به دستور مسلم بن عقبه كشته مى شد. در اين اوضاع و احوال وحشتزا مردم مدينه ديدند امام سجاد (ع) به قبر مقدس ‍ پيمبر پناهنده شده و در پيشگاه بارى تعالى دعا مى كند كه در اين موقع ، ماءمورين ، حضرتش را نزد مسلم بن عقبه بردند در حالى كه نسبت به آن حضرت خشمگين بود و على بن الحسين و آباى معصومش را مورد اسائه ادب قرار داده و تبرى مى جست . وقتى امام نزديك مسلم بن عقبه رسيد و چشمش به روى حضرت افتاد بر خود لرزيد، به پا خاست ، و آن جناب را پهلوى خود نشانده و به حضرتش عرض كرد: حوايج خود را بخواهيد. امام در اين فرصت براى نجات كسانى كه دستور قتلشان را داده بود استفاده نمود و تمام كسانى را كه براى كشتن به كنار شمشير برده بودند شفاعت نمود و مسلم بن عقبه شفاعت را پذيرفت و همه آنان از قتل رهايى يافتند. سپس امام على (ع) از مجلس بيرون آمد. پس از خروج آن حضرت كسانى به مسلم ابن عقبه گفتند: ترا ديديم كه به امام سجاد و پدرانش بد مى گويى ، اما وقتى او را نزد تو آوردند احترام نمودى . پاسخ داد من طبق اراده و راى خود چنين نكردم ، بلكه قلب من از ديدن آن حضرت مملو از ترس گرديد، از اين رو تكريم و احترامش نمودم .
امام سجاد (ع) در جمله دوم اين قطعه از دعاى ((مكارم الاخلاق )) كه موضوع قسمتى از سخنزانى امروز است به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و قدره على من اضطهدنى
بارالها! هر كه مى خواهد از راه قهر و غلبه بر من سلطه پيدا كند قدرتى به من عطا فرما كه مانع قهاريت او شوم .
قدرت اعطايى خداوند به امام سجاد (ع) همان ابهت و عظمتى بود كه در وجود آن حضرت مستقر فرمود و بر اثر آن ، مسلم بن عقبه از ديدن امام برخود لرزيد و بدون اراده در مقابل على بن الحسين خاضع گرديد و از اعمال جباريت چشم پوشيد، حضرت را مورد تكريم و احترام قرار داد و شفاعتش را درباره كسانى كه در آستانه قتل قرار گرفته بودند پذيرا شد.
براى امام صادق (ع) نيز در زمان منصور دوانقى اين قبيل قضيه مكرر اتفاق افتاد و هرگاه منصور خواست جباريت خود را اعمال نمايد، امام با توجه به خداوند و استمداد از قدرت لايزال او از عظمت و ابهتى برخوردار گرديد كه تصميم منصور بر اثر آن درهم شكست و نتوانست نسبت به آن حضرت اعمال جباريت نمايد و در اينجا، به طور نمونه ، يك مورد ذكر مى شود: منصور دوانقى به وزير دستور داد امام صادق (ع) را به حضورش بياورد. حضرت را حاضر نمود. وقتى چشم منصور به امام افتاد گفت : خدا بكشد مرا اگر ترا به قتل نرسانم ، در سلطنت من اخلال مى كنى ، و در طلب هلاكت من هستى .
امام (ع) قسم ياد كرد كه چنين قصدى نداشته ام و اگر كسى چنين خبرى داده ، دروغ گفته است . براى اينكه آتش خشم او را فرونشاند فرمود: به يوسف ظلم شد بخشيد، و ايوب مبتلا گرديد صبر كرد، و سليمان مشمول عطاى الهى شد شكر نمود. اينان پيمبران الهى بودند و نسبت تو به آنها مى رسد. منصور از شنيدن اين چند جمله آرام گرفت و امام را به نقطه رفيع مجلس دعوت نمود. حضرت در آنجا نشست ، سپس گفت : اين خبر را فلانى به من داده . امام فرمود: احضارش كن تا مرا با گفته خود موافق كند. او را وارد مجلس ‍ نمودند. منصور به وى گفت : آن را كه گفته اى از جعفر بن محمد شنيده اى ؟ جواب داد: آرى . امام به منصور فرمود: او را بر آنچه مى گويد قسم بده . منصور گفت : قسم ياد مى كنى ؟ پاسخ داد: بلى و سوگند را آغاز نمود. امام به منصور فرمود: مرا واگذار تا او را قسم بدهم . منصور پذيرفت . امام فرمود: بگو از حول و قوه خدا برى باشم و ملتجى به حول و قوه خودم باشم كه امام صادق (ع) چنين و چنان كرده و چنين چنان گفته . مرد سعايت كننده از اينچنين سوگندى چند لحظه توقف نمود و امتناع كرد، ولى بعدا آغاز نمود و در جريان قسم ياد كردن طولى نكشيد كه پاى خود را به زمين كوبيد و افتاد.
منصور از مشاهده اين منظره بسيار ناراحت شد، گفت پاى اين درغگو را بگيريد و از مجلس بيرون بكشيد، خدايش لعنت كند.
قال الربيع : و كنت رايت جعفر بن محمد عليهما السلام حين دخل على المنصور يحرك شفتيه فكلما حر كهما سكن غضب المنصور حتى ادنا منه و قدرضى عنه . فلما خرج ابوعبد الله عليه السلام من عند ابيجعفر اتبعته فقلت له : ان هذا الرجل كان من اشد الناس غضبا عليك فلما دخلت عليه دخلت و انت تحرك شفتيك و كلما حركتهما سكن غضبه ، فباى شى ء كنت تحركهما؟ قال بدعاء جدى الحسين بن على عليهما السلام . قلت جعلت فداك و ما هذا الدعاء؟ قال ((يا عدتى عند شدتى و ياغوثى عند كربتى احر سنى بعينك التى لاتنام واكنفنى بركنك الذى لايرام (518)
ربيع گفت : مى ديدم وقتى جعفر بن محمد عليهما السلام وارد مجلس منصور مى شد دو لبش حركت مى كرد و آهسته چيزى مى گفت و به هر نسبت كه به گفته خود ادامه مى داد خشم منصور آرامتر مى شد تا نزديك منصور رسيد و سرانجام ، مجلس به خشنودى خليفه منتهى گرديد. وقتى امام صادق (ع) منصور را ترك گفت از پى حضرت رفتم و عرض كردم منصور در ابتدا نسبت به شما بسيار خشمگين بود، اما با حركت لبهاى شما خشمش آرام مى شد، مگر شما چه مى گفتيد؟ فرمود دعاى جدم حسين بن على عليهماالسلام را مى خواند. عرض كردم فدايت شوم ، آن دعا چيست ؟ حضرت دعا را خواند و ترجمه اش اين است : ((اى خدايى كه در شدايد و سختى ها پناه و ملجا منى ، اى خدايى كه در غم و اندوه جانكاه معين و ناصر منى ، بارالها! مرا با چشم خداييت كه هرگز به خواب نمى رود نگاهدارى و محافظت كن ، بارالها! مرا در كنف حمايت و پشتيبانى خود كه هرگز سست و ضعيف نمى شود قرار ده .
25- وَ تَكْذِيباً لِمَنْ قَصَبَنِى ، وَ سَلَامَةً مِمَّنْ تَوَعَّدَنِى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
به خواست حضرت بارى تعالى اين دو جمله از دعاى شريف ((مكارم الاخلاق )) موضوع بحث و سخنرانى امروز است . امام سجاد (ع) در جمله اول به پيشگاه خداوند عرض مى كند: بارالها! مرا از نيرويى برخوردار فرما كه بتوانيم عيبجويى و دشنامگويى بدخواهان را تكذيب نمايم . در جمله دوم عرض مى كند: پروردگارا! كسى كه مرا ارعاب مى كند و به اذيت و آزار تهديد مى نمايد تو مرا از شر او سالم و مصون بدار.
در جوامعى كه حكام مستبد و زورگو فرمانروا هستند و منويات خائنانه خويش را بيچون و چرا به موقع اجرا مى گذاردند، مردم از حق و عدالت محروم اند و چون قدرت دفاع از خود ندارند، ناچارند كه بيدادگرى ها را تحمل كنند و به مصائب و بلايا تن دردهند. اگر افراد آزاده و شجاعى در گوشه و كنار وجود داشته باشند كه بتوانند در مواقعى به جبار خائن اعتراض كنند و مردم را به تخلف و سرپيچى از اوامرش تحريك نمايند، حكومت وقت با تهمت و افترا، عيبجويى و دشنامگويى ، و از هر راه ديگر كه ممكن شود مى كوشد تا آن عناصر شريف را بدنام نمايد، قدر و منزلتشان را از ميان ببرد، و سخنانشان را از اثر بيندازد. على (ع) و ديگر ائمه معصومين در طول حكومت معاويه و ساير حكام بنى اميه و بنى عباس با اين گرفتارى مواجه بودند و به صور مختلف مورد هتك و اهانت واقع مى شدند. يك روز معاويه على (ع) را به قتل عثمان متهم نمود و مردم را به نام خونخواهى بر ضد آن حضرت تحريك كرد، روز ديگر مردم را نسبت به سب على (ع) وادار نمود و بدگويى و اسائه ادب نسبت به آن حضرت را در منابر و مجالس معمول ساخت و آن را از وظايف عبادى خطبا و مردم به حساب آورد و ماءمورين دولت و عموم مردم را در اجراى اين دستور اكيدا مكلف و موظف ساخت . اين مطلب تاريخى را حتى وليد بن عبدالملك كه خود يكى از خلفاى بنى مروان است به فرزندان خويش گفته و آنان را به اين امر واقف ساخته است .
قال الوليد ابن عبدالملك : مازلت اسمع اصحابنا و اهلنا يسبون على بن ابيطالب و يدفنون فضائله و يحملون الناس على شنانه فلايزيد ذلك من القلوب الا قربا و يجتهدون فى تقريبهم من نفوس الخلق فلا يزيد هم ذلك من القلوب الا بعدا و فى ما انتهى اليه الامر من دفن فضائل امير المؤ منين (ع) والحيلوله بين العلماء و نشرها مالا شبهه فيه على عاقل حتى كان الرجل اذا اراد ان يروى عن اميرالمؤ منين (ع) روايه لم يستطع ان يضيفها اليه بذكر اسمه و نسبه و تدعوه الضروره الى ان يقول : حدثنى رجل من اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله او يقول حدثنى رجل من قريش و منهم من يقول حدثنى ابو زينب (519)
روزى وليد بن عبدالملك به فرزندان خود گفت : من پيوسته مى شنيدم كه اصحاب ما و خاندان ما على (ع) را سب مى كنند و فضايل و كمالات آن حضرت را دفن مى نمايند و مردم را به دشمنى با آن جناب وامى دارند، اما اين كار برخلاف انتظار اصحاب ما موجب مى شد كه على (ع) به دلها نزديكتر شود و آل اميه از دلها دورتر و كار دفن فضايل على (ع) و بى خبر نگاهداشتن افراد عالم و تحصيلكرده از مراتب كمالات آنحضرت به جايى رسيد كه احدى جرئت نمى كرد حديثى را در مجالس از على (ع) نقل كند و از آن حضرت اسم ببرد و ناچار بود بگويد: يكى از اصحاب رسول خدا حديث نموده است ، يا بگويد مردى از قريش حكايت كرده است ، و بعضى مى گفتند: پدر زينب حديث نموده است .
علماى خاصه و عامه احاديث زيادى از رسول گرامى راجع به سب مسلمانان در كتب خود آورده اند و در اينجا به ذكر دو حديث اكتفا مى شود:
عن النبى صلى الله عليه و آله : سباب المؤ من كالمشرف على الهلكه (520)
سب كننده مؤ من مانند كسى است كه در پرتگاه هلاكت قرار گرفته است .
و عنه صلى الله عليه و آله : سباب المسلم فسوق و قتاله كفر(521)
دشنامگويى به مسلمانان فسق است و جنگ با او كفر.
اين حديث در كتابهاى بخارى ، مسلم ، يرمذى ، نسائى و ابن ماجه آمده است . بدبختانه معاويه بن ابى سفيان برخلاف دستور رسول اكرم حق و عدل را ناديده گرفت ، هم على (ع) را سب نمود و هم با آن حضرت جنگيد و در نتيجه مشمول هر دو قسمت حديث پيمبر گرامى قرار گرفته است . در مقابل اعمال نارواى معاويه بن ابى سفيان به روش اسلامى و الهى على (ع) توجه بنماييد:
و قد سمع قوما من اصحابه يسبون اهل الشام ايام حربهم بصفين : انى اكره لكم ان تكونوا سبابين ، ولكنكم لو وصفتم اعمالهم ، و ذكرتم حالهم ، كان اصوب فى القول و ابلغ فى العذر، و قلتم مكان سبكم اياهم : اللهم احقن دماء نا ودماء هم ، و اصلح ذات بيننا و بينهم و اهدهم من ضلالتهم حتى يعرف الحق من جهله (522)
على (ع) شنيد كه بعضى از اصحابش در ايام جنگ صفين اهل شام را سب مى كنند. فرمود: ميل ندارم شما در جمع دشنام دهندگان باشيد و اگر اعمال اهل شام را بگوييد و متذكر حالشان بشويد از نظر سخن شايسته تر و از جهت عذر، رساتر است ، شما به جاى سب بگوييد: خدايا! ما و آنان را از ريختن خون يكديگر مصون و محفوظ دار، خدايا! بين ما و آنان اصلاح برقرار نما و آنها را از گمراهى به هدايت سوق ده تا جاهل ، حق را بشناسد.
معاويه بن ابى سفيان و آل اميه علاوه بر نسبتهاى دروغ و خلاف واقع به على (ع) و سب و دشنام آن حضرت در مجالس ، و همچنين دفن نمودن فضايل آن جناب ، به خيانت بهت آور دگرى دست زدند و با تبليغات خائنانه خود، بخصوص در منطقه وسيع شام ، وابستگى و قرابت على (ع) و حضرت صديقه اطهر و فرزندان معصومشان را با رسول گرامى پنهان داشتند و هويت آنان را در افكار عوام مردم به گونه هاى مختلف ترسيم كردند و به مردم فهماندند كه تنها اهل بيت رسول خدا و وراث آن حضرت بنى اميه هستند و از اين راه ، خود را جانشين بحق پيشواى اسلام معرفى نمودند و تحت اين عنوان مقدس ، جنايات بزرگى را مرتكب شدند و اين تبليغات خائنانه و خلاف واقع همچنان جريان داشت تا با انقلاب بنى عباس ، كاخ ستمكارى بنى اميه فروريخت و دروغ آنان آشكار گرديد. براى آنكه تا اندازه اى شنوندگان به اين خيانت تبليغى واقف شوند، در اينجا گوشه اى از تاريخ را به عرض شنوندگان محترم مى رسانم . مسعودى ، مورخ نامى ، از قول يكى از برادران تحصيلكرده و عالم خود نقل مى كند كه مى گفت : روزها با جمعى مى آمديم ، در نقطه اى مى نشستيم ، و درباره ابوبكر و عمر و على (ع) و معاويه مناظره مى كرديم و گفته هاى اهل علم را در اين باره نقل مى نموديم . چند نفر عوام مى آمدند، نزديك ما مى نشستند و سخنان ما را استماع مى نمودند. روزى يكى از آنان كه عقل بيشتر و ريش بلندترى داشت به ما گفت : چقدر درباره معاويه و على و فلان و فلان سخن مى گوييد، از او پرسيديم شما در اين باره چه مى گوييد؟ گفت درباره چه شخصى مى پرسيد، مقصودتان كيست ؟ گفتم على (ع). گفت مگرنه اين است كه او پدر فاطمه بود، پرسيد فاطمه كيست ؟ گفت : عيال پيغمبر اسلام ، دختر عايشه ، و خواهر معاويه . پرسيدم قصه على (ع) به كجا انجاميد؟ گفت : در غزوه حنين كشته شد.
سپس مسعودى مى گويد:
و نزل عبدالله بن على الشام و وجه الى ابى العباس السفاح اشياخا من اهل الشام من ارباب النعم والرياسه من سائر اجناد الشام فحلفوا لابى العباس السفاح انهم ما علموا لرسول الله صلى الله عليه و آله قرابه و لا اهل بيت يرثونه غير بنى اميه حتى وليتم الخلافه (523)
عبدالله بن على از افسران بنى عباس بود و براى كشتن مروان حمار، آخرين خليفه اموى ، به شام وارد شد. او جمعى از شيوخ اهل شام را كه صاحب ثروت و رياست بودند و غير از سپاهيان شام به حساب مى آمدند تحت الحفظ نزد ابوالعباس سفاح فرستاد. اينان در حضور ابوالعباس سفاح قسم ياد كردند كه ما براى پيمبر گرامى اسلام قرابت و اهل بيتى كه وراث او باشند جز بنى اميه نمى شناختيم تا شما عهده دار امر خلافت شديد و زمام امور را به دست گرفتيد.
نه تنها اهل بيت رسول گرامى براى مردم شام ناشناخته بودند، بلكه عده زيادى از مردم كوفه نيز از اين امر آنچنان كه بايد آگاهى نداشتند و اهل بيت را بخوبى نمى شناختند. متجاوز از چهل سال بر اثر تبليغات خائنانه بنى اميه ، سب على (ع) در مجالس ، معمول بود و گويندگان خودفرخته در منابر به حضرتش دشنام مى گفتند و فرزندان معصوم آن حضرت نيز از اين جسارت و اسائه ادت مصونيت نداشتند.
عمر بن عبدالعزيز كه به مقام خلافت رسيد تصميم گرفت از سب آن حضرت جلوگيرى نمايد. تصميم خود را به موقع اجرا گذارد و به تمام ماءمورين دولت ، در سراسر كشور، دستور داد اين مهم را عملى نمايند و بر اثر اين تصميم ، رفته رفته ، سب على (ع ) در مجامع و منابر متروك گرديد. واقعه دردناك عاشورا و اسارت امام سجاد (ع) و ساير اهل بيت رسول گرامى در خلال آن چهل سال صورت گرفت .
خطبه هاى نافذ امام سجاد و حضرت زينت در نقاط حساس كوفه و شام بخصوص در مسجد اموى و مجلس ‍ يزيد مردم را به مقدار قابل ملاحظه اى از حقيقت امر و خيانت آل اميه آگاه نمود و مكر آنان را كه مدعى قرابت نزديك با پيغمبر بودند و خويشتن را وراث بحق پيشواى اسلام مى خواندند آشكار ساخت و بر اثر نشر آن سخنان ، سب و دشنام در داخل كوفه و شام تقليل يافت . امام سجاد (ع) در جمله اول دعا كه موضوع سخنرانى امروز است به پيشگاه خدا عرض مى كند:
و تكذيبا لمن قصبنى
بارالها! مرا از نيرويى برخوردار فرما كه بتوانم عيبجويى و دشنا گويى بدخواهان را تكذيب نمايم .
مقصود امام از اين تكذيب نه آن است كه به مردم بفرمايد آن گفته ها دروغ است ، بلكه هدف آن حضرت اين است كه خداوند موجباتى را فراهم آورد كه بتواند حقايق امر را براى مردم بيان كند و شنوندگان را به دروغ بودن آن تبليغات خائنانه واقف سازد تا مردم بدانند كه سب و دشنامشان گناه بوده و از عمل خود پشيمان شوند و از آن پس خويشتن را به آن گناهان آلوده ننمايند. اين موفقيت در سفر كوفه و شام نصيب آل رسول (ص ) گرديد و موجب شد كه زن و مرد در مواقع مختلف گريستند و از اعمال خود ابراز شرمندگى نمودند. آنجا كه حضرت زينب در آغاز خطبه كوفه فرمود:
و الصلواه على ابى محمد، به مردم فهماند كه او دختر پيمبر اسلام است كه با شما سخن مى گويد.
وقتى ام كلثوم فرمود:
ان الصدقه علينا محرمه ، و به زن صدقه دهند فرمود: ما فرزندان پيمبريم .
اما مهمتر از تمام سخنرانى ها در سفر اسارت سخن امام سجاد (ع) در مسجد شام با حضور يزيد و مردم بود. در روايت چنين مى گويد:
انه عليه اسلام ساءل يزيد ان يخطب يوم الجمعه فقال نعم . فلما كان يوم الجمعه امر ملعونا ان يصعد المنبر و يذكر ماجاء على لسانه من المساوى فى على و الحسين عليهما السلام . فصعد الملعون المنبر و قال ما شاء من ذلك . فقال الامام (ع) ائذن لى حتى اخطب انا ايضا. فندم يزيد على ماوعده من ان ياذن له فلم ياذن له . فشفع الناس فيه فلم يقبل شفاعتهم . ثم قال معاويه ابنه و هو صغير السن : يا اباه ! ما يبلغ خطبته . ائذن له حتى يخطب . قال يزيد: انتم فى امر هولاء فى شك . انهم ورثوا العلم والفصاحه و اخاف ان يحصل من خطبته فتنه علينا، ثم اجازه . فصعد (ع) المنبر
امام سجاد (ع) قبلا از يزيد خواسته بود كه روز جمعه منبر برود و يزيد پاسخ مثبت داده بود. روز جمعه فرارسيد. مرد منحرفى را امر نمود كه منبر برود، به حضرت على و حضرت حسين عليهما السلام بدگويى نمايد. او منبر رفت و هر چه خواست در اين باره گفت .
سپس امام (ع) استيذان منبر نمود. يزيد كه از وعده قبل خود پشيمان شده بود اجازه نداد. مردم شفاعت نمودند پذيرفته نشد. سپس معاويه فرزند يزيد كه سن كمى داشت در مقام تقاضا برآمد و گفت : پدر! اين شخص چه كارى را مى تواند با خطبه خود انجام دهد، اجازه بده .
يزيد گفت : اينان وارث علم و فصاحت اند و من مى ترسم از سخنرانى او فتنه اى به ضرر ما برپا شود. سرانجام اجازه داد و حضرت سجاد (ع) منبر رفت . پس از حمد خداوند و ذكر ازلى و ابدى بودن ذات مقدسش به معرفى خود پرداخت و قسمت اعظم سخنان آن حضرت اين بود كه به حضار بفهماند كسى كه با شما سخن مى گويد فرزند حضرت محمد بن عبدالله رسول گرامى اسلام است تا بر مردم آشكار شود كه بنى اميه بدروغ خود را اهل بيت و وراث پيشواى اسلام خوانده اند.
امام سجاد (ع) در مقام معرفى خود تنها به اسم نبى اكرم اكتفا نكرد، بلكه بعضى از آيات قرآن شريف را كه در امر معراج نازل شده و همه مى دانستند كه مربوط به شخص نبى اسلام است خاطرنشان ساخت و فرمود:
انا ابن من اسرى به الى المسجد الاقصى ، انا ابن من بلغ به الى سدره المنتهى ، انا ابن من دنى فتدلى ، فكاب قاب قوسين اوادنى ، انا ابن من اوحى اليه الجليل ما اوحى
خلاصه ، پس از ذكر پاره اى از مميزات و اوصاف آن حضرت فرمود:
انا ابن الحسين القتيل بكربلا، انا ابن على المرتضى ، انا ابن محمد المصطفى ، انا ابن فاطمه الزهراء
من فرزند حسين قتيل كربلايم ، من پسر على مرتضايم ، من پسر محمد مصطفايم ، من فرزند فاطمه زهرايم .
وقتى سخن امام (ع) به اينجا رسيد صداى شيون و گريه شديد مردم بلند شد، يزيد احساس فتنه و آشوب كرد، به مؤ ذن گفت برخيزيد براى نماز اذان بگويد. امام كرسى سخن را ترك نفرمود، وقتى مؤ ذن به اسم مبارك رسول اكرم رسيد، امام سجاد عمامه خود را از سر برداشت و به مؤ ذن قسم داد كه ساكت شود. سپس ‍ از روى كرسى خطابه متوجه يزيد شد و فرمود: اين محمد جد توست يا جد من است ، اگر او را جد خودت بدانى همه مى دانند دروغ گفته اى ، اما اگر او را جد من بدانى از تو مى پرسم چرا فرزند او را كشته اى و چرا اموال اهل بيت را به غارت برده اى و چرا خانواده پيغمبر را اسير گرفته و گرد بلاد گردانده اى ؟ يزيد اوضاع و احوال را خطرناك ديد و به مؤ ذن فرياد زد اقامه نماز را بگويد.
فوقع بين الناس دمدمه و زمزمه عظيمه ، فبعض صلى و بعضهم لم يصل حتى تفرقوا
در اين موقع از مردم كلمات خشم آلود شنيده مى شد و صداهايى همانند لهيب آتش به گوش مى رسيد، بعضى نماز خواندند، بعضى نماز نخواندند و متفرق شدند.
ثم ارسلت زينب عليهماالسلام الى يزيد تساءله الاذن ان يقمن الماتم على الحسين فاجاز ذلك و انزلهن فى دار الحجاره فاقمن الماتم هناك سبعه ايام و يجتمع عند هن فى كل يوم جماعه كثيره لا تحصى من النساء فقصد الناس ان يهجموا على يزيد فى داره و يقتلوه . فاطلع على ذلك مروان و قال ليزيد: لايصلح لك توقف اهل بيت الحسين فى الشام فاعد لهم الجهاز وابعث بهم الى الحجاز فهيا لهم المسير و بعث بهم الى المدينه (524)
حضرت زينب عليهما السلام براى يزيد پيام فرستاد كه موافقت كند براى حسين بن على عليهماالسلام مجلس ‍ ماتمى تشكيل دهد، موافقت نمود، هفت روز مجلس عزا ادامه داشت و هر روز عده زيادى از زنان شام در مجلس شركت مى كردند، مجموع جريانها زمينه هيجان در مردم آماده نمود، مى خواستند به خانه يزيد هجوم برند و او را به قتل برسانند. مروان از اين تصميم آگاهى يافت ، براى يزيد پيام فرستاد كه ماندن اهل بيت در شام به صلاح نيست ، وسايل حركتشان به حجاز را آماده كن ، آماده نمود و آنان را روانه مدينه ساخت .
معاويه بن ابى سفيان مرتكب گناهى بزرگ و عملى خائنانه گرديد، به على (ع) نسبتهايى دروغ و خلاف واقع داد، سب و دشنام آن حضرت را در مجالس عمومى و منابر پايه گذارى نمود و فرزندان معصوم و بزرگوار آن حضرت نيز از اين بدگويى و بدعت ظالمانه مصون نبودند و كم و بيش مورد اسائه ادب و تعرض افراد ناآگاه قرار مى گرفتند. امام سجاد و حضرت زينب عليهماالسلام در سفر كوفه و شام با اين خيانت بزرگ مبارزه نمودند، دروغگويى و عمل ناحق آل اميه را برملا ساختند و آنچنان شد كه مردم به يزيد و آل اميه با چشم كينه و بغض مى نگريستند. حضرت على بن الحسن عليهما السلام در پاره اى از مواقع با سخنان ناروا و ظالمانه بعضى از افراد به طور خصوصى مواجه مى شد و در آن موارد نيز با منطق حكيمانه و اخلاقى به گفته هاى آنان پاسخ مى داد و كذبشان را آشكار مى نمود. مردى از بستگان امام سجاد در حضور حضرت توقف نمود و به آن جناب ظالمانه دشنام داد و سخنان ناروا گفت . حضرت ساكت بود. پس از آنكه دشنام دهنده از مجلس خارج شد امام به حضار محضر خود فرمود: سخنان آن مرد را شنيديد، ميل دارم با من بياييد تا رد گفته هاى او را از من بشنيد. گفتند: دوست داريم شما بگوييد و ما هم بگوييم . امام حركت كرد و راه منزل او را در پيش گرفت ، ولى با خود آهسته مى گفت :
الكاظمين الغيظ والعافين عن الناس و الله يحب المحسنين (525)
آنانكه با حضرت بودند فهميدند امام به مردى كه دشنام گفته با تندى برخورد نمى نمايد و مقابله نخواهد كرد. امام (ع) به در منزل آن مرد رسيد، به صداى بلند فرمود: به او بگوييد كه على بن الحسين آمده ، از منزل برون بيايد. از منزل خارج شد، در حالى كه آماده شده بود با پيشامدهاى بد روبه رو شود ولى برخلاف انتظارش ‍ امام (ع) فرمود:
يا اخى ! انك كنت قد وقف على انفا وقلت وقلت . فان كنت قد قلت ما فى فانا استغفرالله منه ، و ان كنت قلت ما ليس فى فغفر الله لك . قال : فقبل الرجل بين عينيه و قال : بلى قلت فيك ما ليس فيك و انا احق به (526)
برادر! تو ساعتى قبل مقابل من توقف نمودى و سخنانى گفتى . اگر گفته هايت در من وجود دارد، از خداوند طلب عفو و بخشش مى نمايم ، و اگر گفته هاى تو در من نيست ، خداوند ترا مشمول عفو و غفران خود قرار دهد. مرد پيش آمد و بين دو چشم امام را بوسيد و گفت : بلى من چيزهايى گفتن كه در شما نيست و خود من به آنچه گفتم شايسته ترم .
با آنچه مذكور افتاد معناى جمله اول دعاى امام سجاد كه موضوع سخنرانى امروز است روشن شد:
و تكذيبا لمن قصبنى
بارالها! مرا از نيرويى برخوردار فرما كه بتوانم عيبجويى و بدگويى بدخواهان را تكذيب نمايم .
اين نيروى اعطايى خداوند بود كه امام سجاد را در سفر كوفه و شام موفق به آشكار نمودن دروغ بنى اميه نمود، و از نيرويى برخوردار ساخت تا در مقابل شخص جسور به گونه اى عمل كند كه او به پاكى امام و دروغ بودن گفته هاى خويش اعتراف نمايد.
در جمله دوم دعا كه موضوع سخنرانى امروز است امام به پيشگاه خدا عرض مى كند:
و سلامه ممن توعدنى
بارالها! كسى كه مرا ارعاب مى كند و به اذيت و آزارم تهديد مى نمايد، تو مرا از شر او سالم و مصون بدار.
خوف و رجاء يا ترس و اميد دو حالت روحى است كه از نظر دينى در افراد با ايمان بايد وجود داشته باشد. ترس از عذاب الهى و اميدوارى به رحمت واسعه او. راغب در كتاب مفردات در لغت ((خوف )) مى گويد:
الخوف توقع مكروه عن اماره مظنونه اومعلومه كما ان الرجاء توقع محبوب عن اماره مظنونه او معلومه
((خوف )) توقع ناملايم است از نشانه اى كه انتظار ناملايم از آن علامت ، يا به طور گمان است يا به گونه علم و قطع ، و ((رجاء)) انتظار رسيدن چيزى است مطلوب و ملايم از نشانه اى كه وصول به آن ملايم از آن علامت يا مظنون است يا معلوم .
نكته شايان دقت اين است كه وجود خوف و رجاء در ضمير افراد باايمان بايد به طور متوازن و معتدل باشد تا اثر سوئى به جاى نگذارد. اين مطلب از كلام امام صادق (ع) كه به ابن جندب فرموده مشهود است :
عن ابيعبد الله عليه السلام قال : وارج الله عزوجل رجاء لايجريك على معصيته و خفه خوفا لايويسك من رحمته (527)
به ابن جندب فرمود: به خداوند اميدوار باش اميدى كه ترا بر معصيت جرى نكند و از خداوند خائف باش ، خوفى كه ترا از رحمتش مايوس ننمايد. كلمه ((رعب )) نيز مانند كلمه ((خوف )) در كتاب و سنت ، بسيار آمده است . راغب مى گويد:
الرعب الانقطاع عن امتلاء الخوف
((رعب )) حالت خودباختگى است كه بر اثر پرشدن ضمير آدمى از ترس ، پديد مى آيد. حالت ((رعب )) شديدتر از ((خوف )) است و اثر آن در ضمير آدمى بيشتر. يكى از عواملى كه مايه نصرت رسول گرامى اسلام شد و آن حضرت را به پيروزى سريع موفق كرد، رعبى بود كه از آن جناب در قلوب مشركين و كفار پديد آمد.

 

next page

back page