شرح و تفسير دعای مكارم الاخلاق
(جلد ۱)

محقق دانشمند مرحوم حجت الاسلام و المسلمين آقاى محمد تقى فلسفى

- ۱۶ -


صبر و بردبارى رمز پيروزى و راه كاميابى و موفقيت است . كدام محصل بدون تحمل صبر و خويشتندارى در شنيدن درس استاد و مطالعه كتاب و تمرينهاى لازم مى تواند مدارج علم را بپيمايد و به كمالى كه شايسته آن است برسد، كدام كشاورز و باغدار بدون تحمل مشقت شخم و آبيارى و بدون زحمت پيوند و سمپاشى مى تواند محصول خوب به دست آورد و موجبات رفاه خود را در زندگى فراهم سازد. هر كس در هر كارى عهده دار است بايد صابر باشد، زحمت كار را تحمل نمايد، و با رنجها و ناراحتى هاى آن بسازد تا به هدفى كه دارد نايل گردد.

نابرده رنج گنج ميسر نمى شود  
  مزد آن گرفت كه جان برادر كه كار كرد
عن حفص بن غياث قال : قال ابوعبدالله عليه السلام : عليك بالصبر فى جميع امورك فان الله عزوجل بعث محمدا صلى الله عليه و آله فامره بالصبر و الرفق فقال : و اصبر على ما يقولون و اهجر هم هجرا جميلا(481)
حفص بن غياث حديث مفصلى درباره صبر از امام صادق (ع) نقل نموده از آن جمله فرموده است : اى حفص ! در تمام كارهايت صابر و بردبار باش ، خداوند حضرت محمد صلى الله عليه و آله را به رسالت مبعوث فرمود و به او دستور صبر و مدارا داد. فرمود: در مقابل گفته هاى مخالفان بردبارى نمايد و از آنان به گونه اى خوب و نيكو دورى گزيند.
سپس در اين حديث ، امام صادق (ع) آيات متعددى را كه خداوند به موجب آنها به پيمبرش دستور داده ذكر نموده و در پايان حديث از پيروزى و غلبه آن حضرت بر مشركان و دشمنان ياد نموده است .
صبر و ظفر هر دو دوستان قديم اند  
  بر اثر صبر نوبت ظفر آيد
على (ع) فرموده : انسان صبور و بردبار فاقد پيروزى و ظفر نمى شود اگر چه مدت صبرش به درازا بكشد. براى آنكه هدف اسلام در امر به صبر و تحمل شناخته شود، لازم است بدانيم كه در كجا و در چه مورد اوليا گرامى اسلام ، پيروان خود را امر به صبر و بردبارى نموده و اين وظيفه سنگين را بر عهده آنان گذارده اند، و با روشن شدن موارد صبر، هدف و مقصود از آن روشن مى گردد.
عن على عليه السلام قال : الصبر اما صبر على المصيبه اوعلى الطاعه او عن المعصيه ، و هذا القسم الثالث اعلى درجه من القسمين الاولين (482)
على (ع) فرموده : صبر و بردبارى يا صبر در مصيبت است يا صبر بر طاعت است و يا صبر از معصيت ، و درجه اين سومين قسم صبر، از دو درجه اول برتر و بالاتر است .
براى يك فرد با ايمان ، مصيبت پيش مى آيد: فرزند جوانش بر اثر تصادف با ماشين كشته مى شود، مزرعه و باغش كه تمام سرمايه زندگى اوست بر اثر سيل از ميان مى رود و تهيدست مى گردد، و از اين قبيل مصائب و بلايا، چون با ايمان است براى خدا صبر مى كند و بى تابى و جزع نمى نمايد، و اين معناى صبر در مصيبت است .
شخص با ايمان براى اطاعت از دستورات بارى تعالى به زحمتهاى تكاليف دينى تن مى دهد، سختى روزه را تحمل مى كند و امساك مى نمايد، با مشكلات فرايض يوميه مى سازد و آنها را انجام مى دهد، فشار درونى پرداخت حقوق الهى از خمس و زكات و ديگر پرداختهاى مالى را تحمل مى نمايد و دين شرعى خود را ادا مى كند، و اين صبر بر طاعت است كه دومين قسم صبر است كه امام (ع) فرموده .
شخص باايمان در مقابل پول ربا يا رشوه يا ديگر پولهاى غير مشروع واقع مى شود، با آنكه نياز شديد دارد براى خدا صبر مى كند و آن پولها را نمى گيرد، جوان با ايمان در شرايط عمل منافى با عفت قرار مى گيرد، با آنكه از نظر غريزه جنسى تمايل بسيار شديد دارد، اما براى رضاى خدا خويشتن را نگاه مى دارد و دامن پاك خود را به بى عفتى آلوده نمى كند، و اين قسم صبر، بردبارى و صبر در مقابل گناه است و مردان باايمان به آن توجه بسيار دارند. به فرموده على (ع)، درجه اين قسم صبر از دو قسم اول برتر و مهمتر است . آن كس كه واجد ايمان قوى و داراى مالكيت نفس است در زمينه مصيبت و اطاعت و معصيت ، براى جلب رضاى بارى تعالى صبر مى كند و خويشتن را با نيروى ايمان نگاه مى دارد، چنين انسانى به فرموده امام صادق (ع ) از نعمت حريت برخوردار است ، بنده و مطيع بى قيد و شرط خداوند است و از بندگى غير خداوند آزاد.
عن ابى بصير قال : سمعت ابا عبدالله عليه السلام يقول : ان الحر حر على جميع احواله ، ان نابت نائبه صبر لها، و ان تداكت عليه المصائب لم تكسره ، و ان اسر و قهرواستبدل باليسر عسرا كما كان يوسف الصديق الامين صلوات الله عليه لم يضرر حريته ان استعبد و قهر و اسر و لم تضرره ظلمه الجب و وحشته و ما ناله ان من الله عليه فجعل الجبار العاتى له عبدا بعد اذ كان له مالكا(483)
ابى بصير مى گويد، از امام صادق (ع) شنيدم كه فرمود: انسان آزاد در تمام احوال ، آزاد است ، اگر با يك مصيبت مواجه شود صبر مى كند، و اگر مورد هجوم مصائب قرار گيرد درهم شكسته نمى شود، اگر چه اسير و مقهور گردد و زندگى سهل و آسانش به مشقت و زحمت تبديل شود، همانطور كه تاريكى چاه و بردگى و مقهور شدن به آزادگى يوسف صديق امين آسيب نرساند و سرانجام بر اثر صبر و شكيبايى ، خداوند بر وى منت نهاد و جبار متكبر مصر را پس از آنكه مالك و صاحب اختيار وى بود بنده او قرار داد.
از آنچه معروض افتاد اين نتيجه به دست آمد كه معناى صبر، شجاعت و قوت نفس است ، معناى صبر، مالكيت اراده و حفظ خويشتندارى است ، صبر، رمز موفقيت براى تمام كسانى است كه مى خواهند در رشته هاى علمى يا عملى پيروز گردند و كامروا شوند، خلاصه اينكه صبر يكى از مهمترين وسايل براى پيمودن مدارج كمال مادى و معنوى است ، كسانى كه صبر را دراسلام به تحمل ستم ستمكاران و ظلم و بيدادگرى معنى مى كردند، كسانى كه بردبارى را تن دادن به ذلت و سكوت در مقابل متجاوزين تفسير مى نمودند خيانتى بزرگ و غيرقابل اغماض مرتكب شدند، هدفشان در اين عمل خائنايه گمراه ساختن مسلمانان و منحرف نمودن نسل جوان با ايمان بود. خوشبختانه انقلاب اسلامى عملا به آنان پاسخ كوبنده داد و جوانان مسلمان با صبر و بردبارى در راهپيمايى هاى شهرها و مقابله با مسلسها و همچنين در ميدانهاى جنگ تحميلى زخمها و رنجها، صبر را كه رمز موفقيت است تفسير نمودند و به پيروزى نايل آمدند.
با شرح و تفصيلى كه ذكر شد معناى صبر در اسلام واضح گرديد. اينك براى روشن شدن جمله اول اين قطعه از دعاى ((مكارم الاخلاق )) كه در كلام امام سجاد (ع) آمده :
و اجعلنى يدا على من ظلمنى
لازم است بدانيم اسلام درباره ظلم چه گفته و درباره كسى كه مورد ظلم واقع مى شود چه دستورى داده و چه وظيفه اى را بر عهده وى گذارده است . اما درباره ظلم ، آيات و روايات بسيارى رسيده و عوارض و آثار دنيوى و اخروى آن خاطرنشان گرديده است و در اينجا فقط يك روايت در اين باره ذكر مى شود:
عن النبى صلى الله عليه و آله : بين الجنه والعبد سبع عقاب اهونها الموت . قال انس قلت : يا رسول الله ! فما اصعبها؟ قال الوقوف بين يدى الله عزوجل اذا تعلق المظلومون بالظالمين (484)
رسول اكرم فرمود: هفت عذاب بين بهشت و بنده است و آسانترين آنها مرگ است . انس بن مالك مى گويد به حضرت عرض كردم : يا رسول الله ! سخت ترين آنها كدام است ؟ فرمود: وقوف در حضور بارى تعالى موقعى كه ستمديدگان براى احقاق حق ، با ستمگران درگير مى شوند.
درباره كسانى كه مورد ستم واقع شده اند نيز آيات و اخبار زياد است و در اينجا پاره اى از آنها به سمع شنوندگان محترم مى رسد. قرآن شريف در سوره شورى ضمن چند آيه علائمى را براى مردم با ايمان ذكر نموده ، از آن جمله فرموده است :
و الذين اذا اصابهم البغى هم ينتصرون (485)
مردمان با ايمان كسانى هستند كه وقتى مورد اصابت ستم واقع مى شوند دفاع مى كنند و براى كوتاه كردن دست ظالم استنصار مى نمايند.
اولين راه مقابله با ظالم و مبارزه با ظلم به كار گرفتن نيروهاى دفاعى است كه خداوند حكيم در وجود همه انسانها به وديعه گذارده تا در مواقع لازم از خود دفاع نمايند و خويشتن را از شر حيوانات گزنده يا درنده يا ستمكار بدتر از حيوان مصون و محفوظ بدارند و اين اولين استنصار براى دفع ظلم و ظالم است . امام (ع) در جمله اول دعا مى گويد:
و اجعلنى يدا على من ظلمنى
((يد)) به معناى قدرت و قوت است ، ((يد)) به معناى غلبه و پيروزى است . امام در پيشگاه خداوند عرض مى كند: بارالها! مرا آنچنان قرار ده تا بر كسى كه بر من ستم مى كند و نسبت به من تعدى مى نمايد دستى نيرومند باشم . جالب آنكه امام (ع) نمى گويد ((و - اجعل لى يدا)): بارالها! براى من دست قوى قرار ده بلكه مى گويد ((واجعلنى يدا)): بارالها مرا دست توانا قرار ده يعنى وضعم را به گونه اى مقرر فرما كه خودم دست باشم تا بتوانم با تمام وجود با كسى كه به من ظلم نموده مبارزه كنم و شر او را از خود بگردانم .
اين عبارت در كمال صراحت وظيفه مسلمانان را در مقابله با ظالم بيان مى كند و به آنان مى فهماند كه انسان مسلمان موظف است تا جايى كه قدرت دارد به ظلم تن در ندهد و در مقابلش بايستد و تمام توان خود را براى دفع او به كار گيرد؛ اگر بر ظالم غلبه كرد ظلم او را از ميان برده و خويشتن را از تعرضش رهايى بخشيده است و اگر نتوانست بر ظالم غلبه كند و مظلوم باقى ماند او در مقابل پروردگار ماجوراست ، براى اينكه وظيفه خود را بخوبى انجام داده است . اما اگر ستمكش در مقابل ستمكار عكس العمل نشان ندهد و ضربات او را با ذلت و سرافكندگى تحمل نمايد او منظلم است و در قيامت ، منظلم همانند ظالم مورد موآخذه و پرسش ‍ قرار مى گيرد، زيرا منظلم بر جرئت و جسارت ظالم مى افزايد، راه ستمگرى را بر وى هموار مى سازد، و در واقع با عمل نارواى خويش ظالم را در اعمال ظالمانه خود تشويق و ترغيب مى نمايد.
تا كاخ ستم برپاست بنيان ستم برجاست  
  پيوسته روا برماست ناكامى و ناشادى
گر داد همى خواهى بيداد مكش ورنه  
  بيداد كند ظالم چون تن به ستم دادى
شاعر دگرى مى گويد:
تا چند چه يخ فسرده بودن  
  در آب چه موش مرده بودن
مى باش چه خار حلقه برگوش  
  تا خرمن گل كشى در آغوش
سستى خلل درونى آرد  
  بيداد كشى زبونى آرد
دومين راه استنصار مظلوم استفاده از دستگاه قضايى و مقام دادرسى قاضى و برخوردار شدن از حكومت يعنى قدرت اجرايى مملكت است .مظلوم براى دفع ظلم بايد از نيرو قضاء و قوه اجرايى نيز استفاده كند و ستم را از خود بگرداند. سومين راه دفع ظلم و كوتاه كردن دست ظالم استفاده و استنصار از افكار عمومى است . در آيين مقدس اسلام ، اين مهم مورد كمال توجه قرار دارد و به موجب روايات بسيارى كه از اولياى گرامى اسلام رسيده ، مردم مسلمان موظف اند از مظلوم حمايت كنند و دعوت او را در كمك خواهى براى دفع ظالم اجابت نمايند. على (ع) ضمن وصيتنامه خود به حضرت حسن و حضرت حسين عليهماالسلام دستور داده است :
كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا(486)
فرزندان من ! دشمن ظالم و ستمكار و يار مددكار مظلوم و ستمديده باشيد.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : يقول الله عزوجل ، و عزتى و جلالى لانتفمن من الظالم فى عاجله و آجله و لانتقمن ممن رآى مظلوما فقد ران ينصره فلم ينصره (487)
در حديث رسول اكرم است كه خداوند مى گويد: به عزت و جلالم قسم كه از ظالم در دنيا و آخرت انتقام مى گيرد و همچنين از كسى كه مظلومى را ببيند و قادر باشد كه به وى كمك كند و يارى ننمايد. استفاده از افكار عمومى براى دفع ظلم به هر شكلى كه باشد مفيد و ثمربخش است و گاهى رسول گرامى براى نجات از ستم دستور خاصى را به فردى داده و نتيجه بخش شده است .
عن ابيجعفر عليه السلام قال : جاء رجل الى النبى صلى الله عليه و آله فشكى اليه اذى جاره . فقال له رسول الله (ص ): اصبر. ثم اتاه ثانيه . فقال له النبى (ص ): اصبر. ثم عاد اليه فشكاه ثالثه . فقال النبى (ص ) للرجل الذى شكا: اذا كان عند رواح الناس الى الجمعه فاخرج متاعك الى الطريق يراه من يروح الى الجمعه فاذا سالوك فاخبرهم . قال : ففعل . فاتاه جاره الموذى . فقال له : رد متاعك و لك الله على ان لا اعود(488)
امام باقر (ع) فرمود: مردى حضور پيغمبر گرامى اسلام آمد و از همسايه خود شكايت كرد. حضرت به وى فرمود صبركن . پس از چند روز دوباره آمد، حضرت به او فرمود صبر كن . رفت و دفعه سوم آمد و شكايت خود را تجديد نمود. حضرت به او فرمود روز جمعه ، موقعى كه مردم براى اقامه نماز جمعه به مسجد مى روند اثاث خانه ات را از منزل بيرون بياور و كنار معبر انباشته كن به گونه اى كه مردم ببينند. وقتى از تو علت اين كار را پرسيدند جريان خود را با همسايه نقل كن و در واقع به وى فرمود از افكار عمومى استفاده نما.
مرد شاكى اين دستور را انجام داد و همسايه آزار دهنده از اين وضع به ضرر خود احساس خطر نمود، نزد او آمد و درخواست كرد كه اثاثش را به داخل منزل ببرد و به اين وضع پايان بخشد و گفت براى تو با خدا عهد مى بندم كارهاى گذشته را تكرار ننمايم .
نتيجه آنكه اسلام به مسلمانان دستور داده است كه در مقابل ظلم ظالم بى تفاوت نمانند و براى دفع ستم و كوتاه كردن دست ستمكار از هر طريقى كه ممكن است استفاده كنند و با بيدادگر مبارزه نمايند.امام سجاد (ع) در جمله اول اين قطعه از دعاى ((مكارم الاخلاق )) كه موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است به پيشگاه خدا عرض مى كند: ((واجعلنى يدا على من ظلمنى )) بارالها مرا دست نيرومند و توانا قرار ده كه با تمام وجود با آن كس كه به من ظلم نموده است مبارزه كنم و ظلمش را دفع نمايم .
امام سجاد (ع) در جمله دوم دعا كه موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است به پيشگاه خدا عرض ‍ مى كند:
ولسانا على من خاصمنى
بارالها! مرا در مقابل كسى كه با من بحث خصومت آميز مى نمايد زبانى گويا قرار ده .
كسى كه مى خواهد به سلامت و سعادت زندگى كند و از مزاحمتهاى ناشى از دشمنى مردم مصون باشد بايد مراقبت نمايد كه حتى المقدور موجبات خصومت دگران را نسبت به خودش فراهم نياورد و در قلوب مردم كينه و دشمنى ايجاد ننمايد و اين امر به قدرى مهم است كه رسول گرامى صلى الله عليه و آله مى فرمود:
ما عهد الى جبرئيل عليه السلام فى شى ء ما عهد الى فى معاداه الرجال (489)
جبرئيل امين (ع) مرا به هيچ تعهدى همانند تعهد اجتناب از دشمنى مردان مقيد ننمود.
قال امير المؤ منين عليه السلام لبنيه يا بنى ! اياكم و معاداه الرجال فانهم لايخلون من ضربين : من عاقل يمكربكم او جاهل يعجل عليكم (490)
على (ع) به فرزندان خود فرمود: از دشمنى مردان پرهيز نماييد كه اينان از دو قسم خارج نيستند، يا عاقل اند و براى اعمال دشمنى خود بر ضرر شما نقشه مى كشند يا جاهل اند و با شتاب ، دشمنى خود را اعمال مى نمايند و به شما آزار مى دهند.
يكى از عوامل ايجاد دشمنى و عداوت ، بحثهاى علمى است كه آميخته به مراء و خصومت باشد. اسلام چنين بحثى را ناروا و ممنوع شناخته و در كتب اخبار، علماى حديث ، باب مخصوصى را براى آن روايات باز نموده اند و در كتب اخلاق نيز درباره آفات زبان فصل مخصوصى به آن اختصاص داده شده است و در اينجا به پاره اى از آن روايات اشاره مى شود:
عن على عليه السلام قال : المراء بذر الشر(491)
على (ع) فرموده است : مراء و خصومت ، بذرى است كه در دلها افشانده مى شود و محصول آن شر و فساد است .
عن ابيعبد الله عليه السلام قال : اياكم والخصومه فانها تشغل القلب و تورث النفاق و تكسب الضغائن (492)
امام صادق (ع) فرموده : از دشمنى و خصومت بپرهيزيد كه خصومت دل را به خود مشغول مى كند، نفاق و دورويى به وجود مى آورد و مايه حقد و كينه مى گردد.
پيشواى اسلام به نبوت مبعوث گرديد و ماءمور تبليغ دين خدا شد. پروردگار به او دستور داد:
ادع الى سبيل ربك بالحكمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن (493)
مردم را به دين الهى و آيين پروردگارت دعوت كن از سه راه : اول ، با مقالات حكيمانه ، دوم با مواعظ و اندرزهاى نيكو، سوم با مباحثه و جدل ولى جدل بايد به گونه اى خوب و نيكو باشد و به مراء و خصومت آلوده نگردد.
نمونه جدل نيكو در قرآن شريف ذكر شده است . كسانى از مشركين و منكرين معاد حضور نبى گرامى آمدند. يكى از آنان قطعه كوچك استخوان پوسيده مرده اى را در دست گرفت و در حضور پيشواى اسلام آن را با دو انگشت خود فشرد و به صورت پودرى درآمد. سپس در آن دميد و ذرات آن در فضا پراكنده گرديد. پس از آن به حضرت عرض كرد:
من يحيى العظام و هى رميم (494)
چه كسى اين استخوان پوسيده را دوباره زنده مى كند؟
دستور آمد:
قل يحييها الذى انشاها اول مره (495)
به اينان بگو: خداوند توانايى كه از اول آن را به وجود آورده و حيات بخشيده ، او اين استخوان را زنده مى كند و دوباره به آن حيات مى بخشد.
و هو بكل خلق عليم (496)
و آن خداوند به تمام و بر جميع آفريده ها آگاهى دارد.
اين رد و بدل سخن بين مشركان و رسول گرامى جدلى است پسنديده و نيكو، از طرفى حاوى پاسخ محكم و دليل قانع كننده است و از طرفى ديگر مبرى و منزه از مراء و خصومت . پيمبر گرامى اسلام به هدايت مردم شوق زياد داشت و تمام نيروى خود را در آن راه به كار مى برد و خداوند ضمن آيه اى در قرآن شريف فرموده است :
حريص عليكم (497)
پيشواى اسلام به هدايت شما حريص است .
ائمه معصومين عليهم السلام نيز همانند رسول اكرم به راهنمايى مردم علاقه شديد داشتند، ولى همواره مراقب بودند كه در بحثهاى علمى ، سخنانشان به مراء نيالايد و رنگ خصومت به خود نگيرد، از اين رو در مقابل اشخاص مختلف روشهاى متفاوت داشتند، اگر مى ديدند بحث كننده مرد لجوجى است و مقصودش ‍ درك حقيقت نيست بلكه مى خواهد با امام بحث كند تا از اين راه خود را در جامعه بنماياند و خويشتن را بين مردم ، عالم و خبير معرفى نمايد، با چنين شخصى بحث نمى كردند و اوقات گرانقدر خود را در راهى كه نارواست صرف نمى نمودند.
روى ان رجلا قال للحسين بن عل بن ابيطالب عليهما السلام : اجلس حتى نتناظر فى الدين . فقال : يا هذا! انا بصير بالدين ، مكشوف على هداى ، فان كنت جاهلا بدينك فاذهب فاطلبه . مالى و للمماراه و ان الشيطان ليوسوس للرجل و يناجيه و يقول ناظر الناس فى الدين لئلايظنوبك العجز والجهل (498)
روايت شده است كه مردى به حضرت حسين بن على عليهماالسلام عرض كرد: بنشينيد تا در مطلب دينى مناظره و مباحثه نماييم . حضرت در پاسخ به وى فرمود: من به دينم آگاهى دارم و حقيقت بر من روشن است و شما اگر به دينت جاهلى برو آن را طلب كن . سپس حضرت با خود سخن مى گفت و مى فرمود: مرا با ممارات چكار است ؟ مرا با بحثهاى خصومت انگيز چه كار است ؟ اين شيطان است كه وسوسه مى كند و مى گويد در دين خدا با مردم مناظره كن تا درباره تو گمان ناتوانى و نادانى نبرند.
اگر در موردى احساس لجاج عناد نمى شد و اميد مى رفت كه مذاكرات دينى نتيجه بخش باشد و موجب هدايت بحث كننده شود، مناظره را پذيرا مى شدند ولى از پيشگاه خدا درخواست مى نمودند كه بارى تعالى زبانشان را هرچه بيشتر گويا و بيانشان را هر چه زيادتر نافذ نمايد تا با كسى كه در خلال بحثش رنگ خشونت به خود مى گيرد پيروز شوند و بدون اينكه كلام به امراء و لجاج منتهى گردد بر وى غلبه كنند و او را هدايت نمايند، و جمله دوم اين قطعه از دعاى ((مكارم الاخلاق )) كه موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است به اين مطلب نظر دارد:
ولسانا على من خاصمنى
بارالها! مرا زبانى گويا قرار ده تا در مقابل كسى كه با من خصمانه سخن مى گويد پيروز گردم ، خصومتش را فرونشانم ، در بحث قانعش كنم و به راه رستگارى و سعادت رهبريش نمايم .
در جمله سوم اين قطعه از دعاى ((مكارم الاخلاق ))، امام سجاد (ع) به پيشگاه خداوند عرض ‍ مى كند:
و ظفرا بمن عاندنى
بارالها مرا نسبت به كسى كه درباره من عناد مى ورزد پيروزمندى قرار ده .
((معاند)) در لغت عرب به كسى گفته مى شود كه حق را شناخته و حقيقت امر را دانسته ولى با اراده و عمد، آن را رد مى كند و آگاهانه حق را نفى مى نمايد و از آن روى مى گرداند. نفى حق با علم به آن مى تواند از علل و عوامل متعددى سرچشمه بگيرد، گاه حب مال و مقام ، گاه براى اظهار قدرت و نيرومندى ، گاه در بحثهاى علمى به منظور برترى جويى و تفوق طلبى ، و گاه از علل ديگر ناشى از غريزه حب ذات يا ساير غرايز.
عن على عليه السلام قال : الحق اوسع الاشياء فى التواصف و اضيقها فى التناصف (499)
على (ع) فرموده : حق از نظر توصيف ، ميدان وسيعى براى گفتن و نوشتن دارد اما در مقام عمل ، آدمى را سخت در مضيقه و تنگناى مى گذارد.
حق يكى از اسماء خداوند است و اهل حق كسانى هستند كه بى قيد و شرط از امر الهى پيروى مى كنند، اگر چه به كار بستن امر او مخالف هواى نفس و تمنيات آنان باشد.كسى كه مطيع هواى نفس خويشتن است و به امر الهى اعتنا ندارد او پيرو باطل و بنده هوى است ، اگر چه نام خدا را بسيار به زبان بياورد.
افتخار پيروى حق در درجه اول براى انبياء الهى است و سپس براى كسانى است كه پيرو انبيا هستند، قدم به جاى قدم آنان مى گذارند و تعاليمشان را عملا به كار مى بندند.
عن على عليه السلام قال : اشبه الناس بانبياء الله اقوالهم للحق و اصبر هم على العمل به (500)
على (ع) فرموده است : شبيه ترين مردم به پيمبران خدا كسانى هستند كه سخن حق بيشتر مى گويند و در عمل به حق بردبارترند.
((حق )) در لغت عرب به معانى متعدد به كار برده مى شود:
((حق )) به معناى ((عدل ))، به معناى ((امر واقعى ))، به معناى ((يقين ))، به معناى ((ملك و مال )) و ديگر معانى از اين قبيل است .
چه بسيار اتفاق مى افتد كه حكمى موافق عدل و حق اما برخلاف ميل و خواهش نفسانى ما صادر مى شود و ما از آن ناراضى و آزرده خاطريم و براى ما سنگين و تلخ مى آيد، اما اگر اهل حق باشيم بايد آن آزردگى را تحمل كنيم و عدل را اجرا نماييم كه خدا خشنود مى شود و آن آزردگى را به گونه اى جبران مى فرمايد.
عن مولانا الصادق عليه السلام ، انه استفتاه رجل من اهل الجبل فاقتاه بخلاف مايحب . فرآى ابو عبدالله عليه السلام الكراهه فيه . فقال يا هذا اصبر على الحق فانه لم يصبر احد قط لحق الا عوضه الله ما هو خير له (501)
روايتى از امام صادق (ع) است كه مردى از اهل جبل درباره امرى از آن حضرت استفتا نمود، حضرت فتوا داد، اما آن فتوا برخلاف ميل او بود و امام (ع) در چهره او نارضايى ديد.حضرت به وى فرمود: در برابر حق صابر باش كه هيچكس حق را تحمل نمى كند مگر آنكه خداوند عوض بهترى به وى اعطا مى فرمايد. وجدان فطرى اخلاقى هر انسانى متمايل به حق و انصاف است و مخالف باطل و خلاف انصاف . از اين رو حق و انصاف فطرتا محبوب مردم اند و از اهل باطل و غيرمنصف انزجار فطرى دارند.
عن ابيمحمد عليه السلام قال : ماترك الحق عزيز الا ذل ولا اخذ به ذليل الا عز(502)
امام مجتبى (ع) فرموده است : هيچ عزيزى حق را ترك نگفت مگر آنكه ذليلى از حق طرفدارى ننموده مگر آنكه به عز و آبرومندى نايل آمد.
بدبختانه بعضى از افراد در بحثهاى علمى يا مناظرات دينى يا امور مالى يا ديگر مسائل عناد مى كنند، تسليم حق نمى شوند، و مى خواهند گفته باطل خود را بر طرف مقابل خويش تحميل كنند و سخن حق او را درهم بشكنند. امام سجاد (ع) در جمله سوم اين قطعه از دعاى ((مكارم الاخلاق )) كه آخرين قسمت سخنرانى امروز است به پيشگاه خدا عرض مى كند:
و ظفرا بمن عاندنى
بارالها! مرا نسبت به كسى كه درباره ام عناد مى ورزد و اگر چه حق را شناخته است با آن مخالفت مى نمايد و از آن روى مى گرداند، پيروزمندى قرار ده .
به طورى كه در قرآن شريف و روايات اسلامى آمده است در تمام قرون و اعصار، پيمبران الهى و ائمه معصومين عليهم السلام با معاندين مواجه بوده اند و خداوند در بحث و مناظره آنان را با منطقى قوى پيروز نموده است ، با اين تفاوت كه بعضى از معاندين پس از بحث ، تسليم شده و به حق اعتراف نمودند و بعضى همچنان به لجاج و عناد خويش ادامه دادند.
24- وَ هَبْ لِى مَكْراً عَلَى مَنْ كَايَدَنِى ، وَ قُدْرَةً عَلَى مَنِ اضْطَهَدَنِى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
اين دو جمله از دعاى شريف ((مكارم الاخلاق )) است كه به خواست حضرت بارى تعالى موضوع بحث سخنرانى امروز است .
در جمله اول ، امام عليه السلام در پيشگاه خداوند عرض مى كند: بارالها! هر كس با من از در خدعه و كذب وارد مى شود تو به من مكرى عطا فرما كه بتوانم كه او را دفع كنم . در جمله دوم ، امام در پيشگاه پروردگار عرض مى كند: بارالها! هر كه مى خواهد از راه قهر و غلبه بر من سلطه پيدا كند تو به من قدرتى عطا فرما كه مانع جباريت و قهاريت او شوم .
اولين كلمه اى كه در اين قطعه از دعا بايد مورد بحث قرار گيرد و شنوندگان با كمال دقت به آن توجه كامل مبذول دارند، كلمه ((مكر)) است . راغب مى گويد:
المكر صرف الغير عما يقصده بحيله و ذلك ضربان : مكر محمود و ذلك ان يتحرى بذلك فعل جميل و على ذلك قال (والله خير الماكرين )، و مذموم و هو ان يتحرى به فعل قبيح ، قال (ولا يحيق المكر السى ء الا باهله )(503)
مكر عبارت از اين است كه مكركننده با حيله فكر ديگرى را از آن چيزى كه قصد كرده است بگرداند و اين دو قسم است : يكى مكر محمود و آن مكرى است كه مكر كننده در طلب كار خوبى باشد و در اين باره خدا فرموده است كه : ((پروردگار، بهترين مكركنندگان است .))، و مكر مذموم آن مكرى است كه مكر كننده در طلب عمل قبيحى باشد و خداوند درباره چنين مكرى فرموده است : ((جزاى مكر ناپسند نازل نمى شود مگر بر آنان كه مرتكب عمل مكر شده اند.))
خدعه و مكر، اغفال نمودن و گمراه كردن مردم است ، افراد مكار مى توانند در جميع شئون اجتماعى ، دينى ، اخلاقى ، اقتصادى ، و ديگر امور،اين روش پليد را به كار بندند و از اين راه به هدف نامشروع خود دست يابند. اسلام ، اين قبيل مكرها را كه براى نيل به مقاصد خائنانه و ناپاك است تقبيح نموده و اولياى گرامى اسلام مسلمانان را جدا از آن برحذر داشته اند:
عن النبى صلى الله عليه و آله : المكر والخديعه و الخيانه فى النار(504)
رسول اكرم فرموده است : مكر و خدعه و خيانت در آتش است .
كسى كه مردم را فريب مى دهد بايد از جهت هوش و استعداد قوى و نيرومند باشد تا بتواند قصد خود را به گونه اى طرح كند و آن را طورى پياده نمايد كه اشخاص عادى در نظر اولى نتوانند به فريبكارى او واقف شوند. بنابراين هرقدر شخص باهوشتر باشد مى تواند مكر خود را با نقشه اى پيچيده تر بنيان نهد و با ابهام زيادترى به اجرا بگذارد. حضرت اميرالمؤ منين مولى الموحدين على عليه السلام كه تمام وجود مقدسش ‍ هوش و درايت بود، روى همين اصل و اساس مى فرمايد:
لولا ان المكر والخديعه فى النار لكنت امكر الناس (505)
اگر نمى بود كه مكر و فريب و خدعه در آتش است من در مكر نمودن و فريب دادن از همه مردم قوى تر بودم .
دشمنان اسلام در عصر رسول گرامى و همچنين در ايام ائمه معصومين عليهم السلام براى نابودى اسلام و از ميان بردن اولياى دين مكرها كردند و به صور مختلف خدعه ها نمودند، بعضى از آن مكرها با عنايت خداوند دفع شد و بعضى از آنها تحقق يافت و اثر سوء آن به جاى ماند و هم اكنون پس از گذشت قرنها هنوز اسلام و مسلمين گرفتار عوارض شوم آن مكر هستند. خداوند در قرآن مجيد فرمود:
و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك اويقتلوك اويخرجوك و يمكرون و يمكرالله والله خير الماكرين (506)
وقتى كه كفار نقشه مكر كشيدند تا ترا زندانى كنند يا به قتل برسانند يا از مكه اخراجت نمايند و خلاصه ، كارى كنند كه نتوانى به تبليغ دين مقدس حق ادامه بدهى ، بارى تعالى در مقابل مكر خائنانه آنان مكرى مفيد و ثمربخش به كار برد كه بهترين مكركننده ، ذات اقدس الهى است .
مشركين براى كشتن پيمبر اسلام و اجراى مكر خود خانه رسول اكرم را شبانه محاصره نمودند و منتظر بودند صبح شود تا آن جناب را به قتل برسانند، ولى خداوند براى حفظ حيات پيمبر اكرم و برهم زدن نقشه مشركين ، پيشواى اسلام را به گونه اى بهت آور و حيرتزا از ميان مشركين دربرد و او را به غار ثور رساند و موجبات هجرت آن حضرت را به مدينه طيبه مهيا ساخت . اما مكر و خدعه خائنانه اى كه جامه تحقق پوشيد و عوارض دردناك و زيانبخش آن از صدر اسلام تاكنون باقى مانده مكرى بود كه معاويه بن ابى سفيان در جنگ صفين به كار برد، قرآن ها را بالاى نى زد و منادى او به لشكر على (ع) خطاب نمود كه معاويه مى گويد: بياييد از جنگ دست برداريم و قرآن را حاكم بين خود قرار دهيم . اين عمل را موقعى انجام داد كه از نظر نظامى در آستانه شكست قرار داشت و بيش از چند ساعتى به پايان جنگ و به پيروزى نهايى على (ع) باقى نمانده بود، ولى بدبختانه جهل و نادانى عده زيادى از لشكريان على (ع) موجب شد كه مكر معاويه را پذيرا شوند و سخن خائنانه او را به حساب حسن نيتش بگذارند. از اين رو به على (ع) مراجعه كردند كه به مالك اشتر، فرمانده لشكر، پيام بفرستد كه جنگ را ترك گويد و از جبهه باز گردد. على (ع) به آنان فرمود: پيشنهاد معاويه مكرى بيش نيست ، بگذاريد مالك وظيفه خود را انجام دهد؛ آن نادانها نپذيرفتند و همچنان در سخن خود پافشارى كردند و سرانجام كار به جايى رسيد كه على (ع) را تهديد به قتل نمودند. اين خدعه ناپاك و خائنانه به نفع ظاهرى معاويه و به ضرر واقعى اسلام و قرآن و على (ع) پايان يافت . بر اثر اين مكر و فريت اسلام از مسير حقيقى خود خارج شد، على (ع) را به كشتن داد، حادثه عاشورا را به وجود آورد، و بر اثر آن ، اختلافى بين مسلمين پديدار گرديد كه هنوز باقى مانده است . در زمان ساير ائمه معصومين عليهم السلام نيز بيش و كم از ناحيه خلفاى اموى و عباسى نقشه هاى مكارانه طرح مى شد تا بتواند مستمسكى بر ضد خاندان پيمبر به دست آورند و فرزندان آن حضرت را اذيت و آزار نمايند و اگر بشود به حياتشان خاتمه دهند، ولى حضرت بارى تعالى با عنايت خود به گونه اى حقيقت را روشن مى فرمود و نقشه مكارانه آنان را نقش بر آب مى ساخت و براى نمونه ، در اينجا، به يك مورد اشاره مى شود.
مردى به نام صفوان بن يحيى مى گويد: جعفر فرزند محمد بن اشعث به من گفت مى دانى سبب علاقه ما به اهل بيت رسول گرامى و معرفتمان به آن خاندان چه بود، با آنكه ما همانند شيعيان به مقام آنها معرفت نداشتيم ؟ پرسيدم : سبب معرفت چه بود؟ به من پاسخ داد: منصور دوانقى به پدرم محمد بن اشعث گفت : مرد لايق و عاقلى را كه در دانايى قوى باشد طلب كن كه از طرف من كارى را انجام دهد. پدرم دايى خود، ابن مهاجر را معرفى نمود. منصور گفت : او را نزد من بياور. او دايى خود را به حضور خليفه وقت برد.
فقال له ابوجعفر: يابن مهاجر! خذ هذا المال ، فاعطاه الوف دنانير اوماشاء الله من ذلك و ات المدينه و الق عبدالله ابن الحسن و عده من اهل بيته فيهم جعفر ابن محمد و قل لهم انى رجل غريب من اهل خراسان و بها شيعه من شيعتكم و جهوا اليك بهذا المال فادفع الى كل واحد منهم على هذا الشرط كذا و كذا فاذا قبضوا المال فقل انى رسول و احب ان يكون معى خطوطكم بقبضكم ما قبضتم منى . قال فاخذ المال و اتى المدينه ثم رجع الى ابيجعفر و كان محمد بن الاشعث عنده فقال ابوجعفر ماوراك ؟ قال : اتيت القوم وسالت ما امرتنى به و هذه خطوطهم بقبضهم المال خلا جعفر بن محمد فانى اتيته و هو يصلى فى مسجد الرسول صلى الله عليه و آله فجلست خلفه و قلت ينصرف فاذ كر له ماذكرت لاصحابه . فعجل وانصرف ثم التفت الى فقال يا هذا اتق الله ولا تغرن اهل بيت محمد و قل لصاحبك : اتق الله و لا تغرن اهل بيت محمد فانهم قريبو العهد بدوله بنى مراوان و كلهم محتاج . قال فقلت و ماذا اصلحك الله ؟ فقال : ادن منى فاخبرنى بجميع ماجرى بينى و بينك حتى كانه كان ثالثنا. قال فقال ابوجعفر يابن مهاجر: اعلم انه ليس من اهل بيت النبوه الا و فيه المحدث و ان جعفر بن محمد محدث اليوم فكانت هذه دلاله انا قلنا بهذه المقاله (507)
منصور دوانقى به وى گفت : اين پولها را بگير و آن هزارها دينار بود كه در اختيار وى گذارد، دستور داد برو مدينه عبدالله بن حسن و عده اى از اهل بيت او را كه جعفر بن محمد نيز بين آنان است ملاقات كن و به همه آنان بگو؛ من مرد غريبى از اهل خراسانم و گروهى شيعه از شيعيان شما اين اموال را فرستاده اند و به هر يك از آنان مبلغى بده و چون پول را گرفتند بگو من فرستاده شيعيان هستم و دوست دارم كه خطوط شما كه از گرفتن پول حكايت كند نزد من باشد. پول را از منصور گرفت و طبق دستور به مدينه آمد و سپس برگشت و نزد منصور دوانقى رفت و محمد بن اشعث نيز در مجلس حاضر بود. خليفه از جريان امر مدينه پرسش ‍ نمود. گفت : به مدينه رفتم و اهل بيت را ملاقات نمودم ، دستور را اجرا كردم و اين نوشته هاى آنان است كه مبلغ را دريافت نموده اند جز جعفر بن محمد. نزد او رفتم ، در مسجد پيمبر بود، مشغول نماز. پشت سر آن حضرت نشستم ، با خود گفتم ، از نماز فارغ مى شود، من آنچه را كه به دگران گفته ام به ايشان نيز مى گويم . با عجله نماز را ترك كرد و متوجه من شد و فرمود: فلانى ، از خدا بترس و اهل بيت پيمبر را اغفال نكن و به منصور هم بگو كه از خدا بترس و اهل بيت پيمبر را فريب نده ، زيرا اينان به دولت بنى مروان نزديك اند و همه آنان به پول نياز دارند. من گفتم مقصود شما از اين سخنان چيست ؟ فرمود: نزديك بيا، نزديك رفتم و تمام آنچه را كه بين من و شما گذشته بود خبر داد به طورى كه گويى او سومى ما بوده . منصور گفت : اى پسر مهاجر! بين خاندان پيمبر هميشه يك محدث وجود داشته و جعفر بن محمد محدث امروز اهل بيت است .
مشاهده اين جريان موجب شد كه خانواده ما به اهل بيت پيغمبر گرايش يافت و به گروه شيعيان پيوست .
هدف منصور دوانقى از اين كار آن بود كه از امام صادق (ع) سندى به دست آوردن و آن را به مردم ارائه كند و بگويد: جعفر بن محمد وحدت مسلمين را برهم زده ، دولتى در دولتى تشكيل داده ، مدعى مقام خلافت شده ، و از مسلمين حقوق اسلامى دريافت مى كند و بعيد نبود كه به استناد همان سند عملا به قتل امام صادق (ع) اقدام نمايد، ولى خداوند آن حضرت را از اين مكر خائنانه محافظت فرمود و خدعه منصور دوانقى را بى اثر نمود.
از آنچه مذكور افتاد، مكر و خدعه غيرمشروع و ناپسند كه هدف از آن نيل به مقصود خائنانه است روشن گرديد. اما مكر پسنديده و ممدوح كه براى تحقق بخشيدن به نيت خير و مرضى الهى اعمال مى گردد مكرى است كه در آيين مقدس اسلام مجاز است و به منظور اعلاى حق و اقامه عدل به كار برده مى شود و در اين باره روايات بسيارى از اولياى اسلام رسيده است .
قال على عليه السلام : سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول يوم الخندق : الحرب خدعه ، و يقول تكلموا بما اردتم (508)
على (ع) فرمود: از رسول گرامى در روز خندق شنيدم كه مى گفت : حرب و مقاتله مكر است و در صحنه پيكار هر چه مى خواهيد بگوييد تا پيروز شويد.
فى غزوه الاحزاب فى كلام جرى بين على عليه السلام و عمروبن عبدالله فقال له على (ع) يا عمرو! اماكفاك انى بارزتك و انت فارس العرب حتى استعنت على بظهير؟ فالتفت عمرو الى خلفه فضربه امير المؤ منين (ع) مسرعا على ساقيه فاطنهما جميعا و اقبل الى رسول الله صلى الله عليه و آله تسيل الدم على راسه من ضربه عمرو و سيفه يقطر منه الدم فقال رسول الله (ص ) يا على ! ماكرته . قال نعم يا رسول الله : الحرب خديعه (509)

 

next page

back page