شرح و تفسير دعای مكارم الاخلاق
(جلد ۱)

محقق دانشمند مرحوم حجت الاسلام و المسلمين آقاى محمد تقى فلسفى

- ۱۹ -


و عنه صلى الله عليه و آله : نهى عن شوب اللبن بالماء اذا اريد به البيع لانه يكون غشا(561)
و نيز از آن حضرت حديث شده است كه فرمود: شير را وقتى براى معامله عرضه مى كنيد با آب مخلوط ننماييد، زيرا اين كار غش در معامله است .
قال رسول الله صلى الله عليه و آله لرجل يبيع التمر: يافلان ! اما علمت انه ليس من المسلمين من غشهم (562)
رسول اكرم (ص ) به مردى كه خرما مى فروخت فرمود: فلانى ! آيا نمى دانى از مسلمانان نيست كسى كه در معامله با آنان خيانت نمايد.
گويى مرد خرما فروش مقدارى خرماى خوب و مرغوب را روى نامرغوب چيده تا مشترى جمع شود ولى موقع توزين و تحويل از قسم نامرغوب به مشترى مى دهد. بدبختانه در عصر ما نيز بعضى از مسلمانان اينچنين عمل مى كنند و موقع بسته بندى ميوه براى عرضه كردن چند دانه از مركبات يا سيب مرغوب يا چند خوشه انگور خوب را روى بار مى گذارند و نامرغوبها را زير بار پنهان مى كنند و به فرموده رسول گرامى با اين عمل خويشتن را از صف مسلمين جدا مى نمايند.
انى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول : لايحل لا حد ييبع شيئا الا بين ما فيه ولايحل لمن علم ذلك الا بينه (563)
راوى مى گويد از رسول گرامى شنيدم كه فرمود: حلال نيست براى احدى چيزى را بفروشد مگر آنكه نقائصش را بيان كند و همچنين براى كسى كه به عيوب آن متاع واقف گرديده ، حلال نيست بدون بيان نقائص ‍ معامله نمايد.
مثلا اگر فرشى رفو شده يا بيد خورده است ، فرش فروش بايد در موقع معامله به مشترى بگويد و او را از نقائص متاع آگاه سازد. همچنين خريدار آگاه شده اگر بخواهد بعدا آن را به دگرى بفروشد، بايد عيوب فرش ‍ را بيان نمايد تا آگاهانه معامله شود. در گذشته كه معاملات با سكه هاى طلا و نقره انجام مى شد كسانى خيانت مى كردند و سكه هايى با فلزات غيرطلا و نقره به صورت پول رايج مى ساختند و با پولهاى واقعى مخلوط مى نمودند و معامله مى كردند. افرادى كه پول تقلبى را تشخيص مى دادند آنها را از پول واقعى جدا مى ساختند. امروزه هم كه بجاى مسكوك طلا و نقره اسكناس در جريان است كسانى كه دست به تقلب مى زنند و اسكناسهاى داخلى يا خارجى را مى سازند و به جاى پول واقعى به دست مردم مى دهند.
اگر كسى جنسى فروخت و در مقابل به او اسكناس تقلبى دادند و بعدا فهميد حق ندارد با آن پول ساختگى چيز بخرد كه اين عمل ، خيانت و غش در معامله است .
عن موسى بن بكر قال : كنا عند ابى الحسن عليه السلام فاذا دنانير مصبوبه بين يديه . فنظر الى دينار فاخذ بيده ثم قطعه بنصفين ثم قال لى : القه فى البالوعه حتى لابياع شيئى فيه غش (564)
موسى بن بكر مى گويد: در حضور حضرت اباالحسن عليهماالسلام بوديم . چند دينار مقابل حضرت روى زمين ريخته بود.
به يكى از آنها با دقت نظر كرد و متوجه شد كه تقلبى است . حضرت آن را برداشت و با فشار انگشت نصف نمود، سپس به من فرمود: اين را ببر در چاه فاضلاب بينداز تا با آن معامله اى نشود كه در آن غش و خيانت صورت گيرد.
يكى ديگر از مواردى كه در روايات كلمه ((غش )) به كار برده شده ، درباره كسى است كه در مشورت خيانت مى كند و به مشورت كننده راه خلاف مصلحت را ارائه مى نمايد.
عن على عليه السلام قال : من غش المسلمين فى مشوره فقد برئت منه (565)
على (ع) فرموده است : كسى كه با مسلمانان غش در مشورت نمايد و به آنان خيانت كند من از او برى و بيزارم .
خيانت در مشورت دروغ گفتن است و دروغگويى عملى است غير وجدانى و خلاف فطرت و اگر كسى اين روش نادرست را در پيش گيرد تدريجا به انحراف فكرى دچار مى شود و از واقع بينى و مال انديشى باز مى ماند.
عن على عليه السلام قال : من غش مستشيره سلب تدبيره (566)
على (ع) فرموده : كسى كه با مشورت كننده خود غش و خيانت نمايد تدبير و مال انديشى از وى سلب مى شود.
به موقع است در اينجا تذكر داده شود كه گاهى انسان به انجام كارى كه خلاف مصلحت اوست علاقه بسيار دارد. براى شناخت صلاح و فساد با انسان عاقل و خيرخواهى شور مى كند ولى در باطن ميل دارد كه او نظر موافق بدهد تا هر چه زودتر اقدام نمايد و به تمايل درونى خويش جامه تحقق بپوشاند، ولى آن انسان خيرخواه و عاقل از روى كمال خلوص و پاكدلى مى گويد: مصلحت نيست . اين پاسخ صريح و بر وفق مصلحت در ذائقه مشورت كننده تلخ و ناگوار مى آيد، ولى بايد با آن تلخى بسازد و سعادت خود را از دست ندهد.
عن على عليه السلام قال : مراره النصح انفع من حلاوه الغش (567)
على (ع) فرموده : ناگوارى خير و صلاح نافعتر از شيرينى غش و خيانت است .
از آنچه مذكور افتاد اين نتيجه به دست آمد كه در روايات اسلامى ، كلمه ((غش )) و كلمه ((نصح )) در معاملات و دادوستدها و همچنين در مشورتها مكرر به كار برده شده است . امام سجاد(ع) در اين جمله از دعاى ((مكارم الاخلاق )) كه موضوع سخنرانى امروز است به غشها و نصحهايى از اين قبيل نظر دارد و كرامت خلق را در مواردى اينچنين اعمال مى فرمايد: امام (ع) در پيشگاه خدا عرض مى كند:
و سددنى لان اعارض من غشنى بالنصح
بارالها! مرا به راه صواب تاءييد كن تا با كسى كه فريبم داده و به من غش و خيانت نموده است با نصح و خيرخواهى مقابله نماييم .
مثلا اگر امام از كسى جنسى خريده است كه در آن نقائص و عيوبى وجود داشته ، ولى فروشنده آنها را توضيح نداده و غش در معامله نموده است ، امام مى تواند به عنوان خيار عيب متاع را برگرداند و معامله را فسخ نمايد، مى تواند به فروشنده مراجعه كند و ما به التفاوت را بگيرد، مى تواند نزد او برود، به سرش فرياد بزند و از اينكه عيوب متاع را نگفته و در معامله خيانت نموده است توبيخش نمايد، ولى امام از حقوق قانونى خود استفاده نمى كند، بلكه از روى بزرگوارى و كرامت خلق با گشاده رويى نزد فروشنده مى رود و در كمال خلوص و خيرخواهى مقابله نمايم .
مثلا اگر امام از كسى جنسى خريده است كه در آن نقائص و عيوبى وجود داشته ، ولى فروشنده آنها را توضيح نداده و غش در معامله نموده است ، امام مى تواند به عنوان خيار عيب متاع را برگرداند و معامله را فسخ نمايد، مى تواند به فروشنده مراجعه كند و مابه التفاوت را بگيرد، مى تواند نزد او برود، به سرش فرياد بزند و از اينكه عيوب متاع را نگفته و در معامله خيانت نموده است توبيخش نمايد، ولى امام از حقوق قانونى خود استفاده نمى كند، بلكه از روى بزرگوارى و كرامت خلق با گشاده رويى نزد فروشنده مى رود و در كمال خلوص و خيرخواهى او را موعظه مى كند و به وى مى گويد: در معاملات از غش و خيانت بپرهيز، دامن انسانيت را آلوده مكن و خويشتن را در پيشگاه الهى شرمنده نساز.
او را با اين اخلاق انسانى متنبه مى كند، از كارهاى ناروايش باز مى دارد و به راه صلاح و سعادت هدايتش ‍ مى نمايد.
درخواست امام سجاد (ع) از پيشگاه الهى در اين جمله از دعاى ((مكارم لاخلاق )) آن است كه در تمام خيانتهاى فردى و غشهاى خصوصى مورد تاءييدش قرار دهد تا با كسانى كه به او خيانت و غش مى نمايند به نصح و خيرخواهى مقابله كند و عمل آنان را با اندرزهاى حكيمانه خود تلافى نمايد. غشها و خيانتهايى كه فرد نسبت به فرد انجام مى دهد و روايات آن مذكور افتاد مشمول دعاى امام سجاد (ع) است . ولى در روايات اسلامى از غشها و خيانتهاى ديگرى نام برده شده كه دعاى امام سجاد (ع) شاملشان نمى شود و نمى توان با نصح و خيرخواهى با آنها مقابله نمود مانند خيانت به خدا و غش در عبادت ، خيانت به پيمبر و امام ، خيامت به جامعه مسلمين ، و همچنين خيانت به دين مردم و غش و خيانت آدمى به نفس خودش . براى توضيح و تعيين اين قسم خيانتها باقيمانده وقت سخنرانى به آنها اختصاص داده مى شود و روايات رسيده در اين باره مورد بحث قرار مى گيرد.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : ثلاث لايغل عليهن قلب امرء مسلم : اخلاص العمل لله و النصيحه لائمه المسلمين و اللزوم لجماعتهم (568)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد خيف خطبه خواند و ضمن بيانات خود فرمود: سه چيز است كه قلب شخص مسلمان بايد نسبت به آنها منزه از غش باشد: اول آنكه اعمال دينى را با خلوص نيت و عارى از هر شائبه اى انجام دهد، دوم آنكه نسبت به پيشوايان دين و ائمه مسلمين جدا نشود، وحدتشان را حفظ كند و موجبات تفرق و پراكندگى آنان را فراهم نياورد.
اخلاص عمل براى خدا روح عبادت و حقيقت پرستش اوست . عمل خالص در اسلام اين است كه شخص ‍ مكلف ، عبادت را فقط براى خدا و به منظور اطاعت امر او انجام دهد و نيت پاك خود را با هيچ غشى آلوده ننمايد.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : ليس فى الصلوه قيامك و قعودك انما الصلوه اخلاصك و ان تريد بها وجه الله تعالى (569)
رسول اكرم فرموده است : نماز، قيام و قعودت نيست بلكه نماز، اخلاص تواست براى خدا و اينكه قصدت در انجام عمل نماز فقط اطاعت امر الهى باشد و بس .
و عنه صلى الله عليه و آله : ان لكل حق حقيقه و ما بلغ عبد حقيقه الاخلاص حتى لايحب ان يحمد على شى ء من عمل لله (570)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده : براى هر حقى حقيقتى است و بنده به حقيقت اخلاص نايل نمى گردد تا به آنجا برسد كه دوست نداشته باشد در كارى كه براى خدا انجام داده كسى از او تمجيد كند.
عبادت خدا را براى غير خدا و به منظور جلب توجه ديگران انجام دادن رياكارى و غش در عبادت است و روايات اسلام رياى در عبادت را شرك به خدا شناخته است .
عن الصادق جعفر بن محمد عليهما السلام ان رسول الله صلى الله عليه و آله سئل فى ما النجاه غدا فقال : انما النجاه فى ان لا تخادع الله فيخد عكم فانه من يخادع الله يخدعه و يخلع منع الايمان و نفسه يخدع لو يشعر. فقيل له : و كيف يخادع الله ؟ قال : يعمل بما امره الله ثم يريد به غيره فاتقوا الله و اجتنبوا الرياء فانه شرك بالله (571)
حضرت جعفر بن محمد عليهما السلام حديث نمود كه از رسول گرامى سؤ ال شد: فرداى قيامت نجات در چيست ؟ فرمود:
نجات در اين است كه با خداوند خدعه نكنيد كه با شما خدعه مى كند و ايمانتان را زايل مى نمايد و خدعه كننده اگر بفهمد با عمل خود خويشتن را فريب مى دهد. به حضرت عرض شد: چگونه يك انسان با خداوند خدعه مى كند؟ فرمود: به چيزى كه خدا امر نموده عمل مى نمايد ولى در ضمير خود غير خدا را اراده مى كند. از اين كار بپرهيزيد و از ريا اجتناب نماييد كه ريا شرك به خداوند است .
شرك در عبادت يعنى غش و خيانت در پرستش بارى تعالى ، آنقدر مهم است كه اگر كسى مشرك بميرد، به صريح قرآن شريف ، در قيامت مغفرت الهى شامل حالش نمى شود.
ان الله لايغفر ان يشرك به (572)
خداوند كسى را كه به او شرك آورده و مشرك مرده است نمى آمرزد.
رسول اكرم در خطبه مسجد خيف پس از ذكر خلوص عمل براى خدا از نصيحت مردم مسلمان نسبت به پيشوايان دين سخن گفته و فرموده است :
النصيحه لائمه المسلمين
راغب مى گويد:
النصح تحرى فعل او قول فيه صلاح صاحبه
نصح به معناى طلب خير و صلاح عملى يا قولى براى شخص مورد نظر است .
اقرب الموارد مى گويد:
نصح له وعظه و اخلص له الموده
او را نصيحت كرد يعنى اندرزش داد و مودت خود را نسبت به وى خالص و عارى از شائبه نمود.
نصيحت به معناى موعظه معمولا در جايى گفته مى شود كه گوينده و شنونده با هم مواجه باشند ولى نصح به معناى خيرخواهى يا مودت خالص شرطش مواجهه نيست . از اين رو در روايات اسلامى خاطرنشان گرديده است كه نصحيت مؤ من نسبت به مؤ من در حضور و غياب است .
عن ابيعبد الله عليه السلام قال : يجب للمؤ من على المؤ من النصيحه له فى المشهد والمغيب (573)
امام صادق (ع) فرموده : نصيحت مؤ من نسبت به مؤ من هم بايد در حضور باشد و هم در غياب .
و عنه عليه السلام : للمسلم على اخيه المسلم من الحق ان يسلم عليه اذا لقيه و يعوده اذا مرض و ينصح له اذا غاب (574)
و نيز فرموده است : از حقوق مسلمانان به برادر مسلمانش اين است كه موقع ملاقاتش سلام گويد و چون بيمار شد عيادتش نمايد و موقعى كه از او دور مى شود و غائب مى گردد ناصحش باشد.
ائمه مسلمين كه پيمبر گرامى نصيحت و مودت بى شائبه آنان را به مردم توصيه فرموده است داراى دو جنبه هستند: يكى جنبه فردى و شخصى و آن ديگر جنبه امامت و اجتماعى . اگر كسى از جهت فردى به امام غش ‍ و خيانت نمايد امام مى تواند غش او را با لطف و خيرخواهى مقابله كند و با موعظه و اندرز به مسير صحيح رهبريش فرمايد، همانطور كه امام سجاد (ع) در جمله دعاى موضوع بحث امروز از خداوند اين توفيق را خواسته است كه اگر كسى نسبت به او غش و خيانتى نمايد از نظر خيرخواهى با وى مواجهه كند و او را براه سعادت هدايت بنمايد. اما اگر كسى به جنبه امامت امام ، يعنى شاءن رهبرى و پيشوائيش ، خيانت نمايد و در جامعه ، مفاسد بزرگ به بار آورد نمى توان از راه نصح و خيرخواهى با وى مقابله نمود و خيانتش را ناديده گرفت و شاهد روشن اين مطلب ، غش و خيانتى است كه معاويه در مورد امامت على (ع) مرتكب شد و بر اثر آن ، هزارها مسلمان كشته و ضربات سنگين و غيرقابل جبرانى به اسلام و مسلمين وارد آمد و در اينجا گوشه اى از آن خيانت توضيح داده مى شود:
به موجب روايت بسيارى كه علماى عامه در كتب صحاح خود آورده اند و همچنين رواياتى كه در ساير كتب آمده است ، رسول اكرم صلى الله عليه و آله در ايام حيات خود مكرر و با تعبيرهاى مختلف درباره ولايت و زمامدارى على (ع) بعد از خودش سخن گفت و نسبت به اين مطلب مهم كه حافظ وحدت مسلمين و عامل پيشرفت آنان بود اتمام حجت فرمود. اما پس از آنكه پيشواى اسلام از دار دنيا رفت ، سخنان آن حضرت را ناديده انگاشتند و براى امر خلافت مسير دگرى در پيش گرفتند و براساس آن مسير ابى بكر و عمر و عثمان انتخاب شدند و پس از قتل عثمان ، مردم با شور و هيجان بى نظيرى متوجه على (ع) گرديدند و با اصرار و جديت از آن حضرت خواستند كه امر خلافت را بپذيرد و زمان امور مسلمين را به دست بگيرد. مهاجر و انصار و تمام افراد نامى از آن جمله طلحه و زبير با امام بيعت نمودند و حضرتش را بر كرسى خلافت و زمامدارى مستقر ساختند. سپس على (ع) براى معاويه ابن ابى سفيان ، كه فرمانرواى منطقه وسيع شام بود، نامه نوشت تا از جريان امر آگاهش سازد و طبق وظيفه با آن حضرت بيعت نمايد. امام (ع) در نامه خود نوشت :
انه با يعنى القوم الذين بايعوا ابابكر و عمر و عثمان على مابا بعوهم عليه ، فلم يكن للشاهد ان يختار و لالغائب ان يرد(575)
مردمى كه با ابى بكر و عمر عثمان بيعت كردند با من بيعت نمودند، طبق همان بيعتى كه با آنان انجام دادند، بنابراين نه آنكه حاضر است حق گزينش روش دگرى را دارد و نه آنكه غائب است مى تواند بيعت را رد نمايد.
لما بويع اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السلام بلغه ان معاويه قد توقف عن اظهار البيعه له و قال ان اقرنى على الشام و اعمالى التى ولنيها عثمان بايعته فجاء المغيره الى امير المؤ منين فقال له يا امير المؤ منين ! ان معاويه قد عرفت فقد ولاه الشام من كان قبلك فوله انت كيما تتسق عرى الامور، ثم اعزله ان بدالك . فقال امير المؤ منين اتضمن لى عمرى يا مغيره فيما بين توليته الى خلعه ؟ قال لا. قال لايساءلنى الله عزوجل عن توليته على رجلين من المسلمين ليله سوداء ابدا و ما كنت متخذ المضلين عضدا لكن ابعث اليه و ادعوه الى ما فى يدى من الحق ، فان اجاب فرجل من المسلمين له ما لهم و عليه ما عليهم و ان ابى حاكمته الى الله تعالى (576 )
پس از آنكه بيعت با على (ع) پايان پذيرفت به آن حضرت خبر دادند كه معاويه از بيعت خوددارى نموده و گفته است اگر على (ع) مرا در حكومت شام تثبيت مى كند و اختياراتى را كه عثمان به من داده است تاءييد مى نمايد بيعت مى كنم . مغيره حضور على (ع ) آمد و عرض كرد: معاويه را مى شناسى و خليفه قبل از شما به او حكومت داده است ، شما نيز با حكومت او موافقت فرماييد تا امر خلافت شما تحكيم يابد، سپس اگر لازم دانستيد عزلش نماييد. على (ع) به مغيره فرمود: آيا تو ضمانت مى كنى از زمانى كه او را مى گمارم تا زمانى كه خلعش مى نمايم زنده باشم ؟ گفت : نه . فرمود: نمى خواهم خداوند از من موآخذه نمايد كه چرا يك شب او را بر دو مسلمان مسلط و حاكم قرار دادى ، من گمراهان را به كمك نمى گيرم . براى او پيغام بده و دعوتش كن به حقى كه در دست من است ، اگر قبول كرد او هم مانند يك مسلمان در منافع و مضار با ساير مسلمين شريك خواهد بود و اگر ابا كرد با او در پيشگاه خداوند محاكمه مى نمايم .
وقتى معاويه دانست على (ع) او را در حكومت شام ابقا نمى نمايد و بايد آن مقام را هر چه زودتر ترك گويد، به فكر افتاد درباره امام مسلمين برخلاف حق و مصلحت ، اقداماتى بنمايد و از راه غش و خيانت در جامعه ايجاد اختلاف كند و براى نيل به اين هدف در اولين قدم نامه اى به اين مضمون براى زبير نوشت :
بسم الله الرحمن الرحيم ، لعبد الله الزبير امير المؤ منين من معاويه بن ابى سفيان . سلام عليك . اما بعد، فانى قد بايعت لك اهل الشام فاجابوا و استوثقوا الحرت فدونك الكوفه والبصره لايسبقنك لها ابن ابيطالب فانه لاشى ء بعد هذين المثلين و قد باتعت لطلحه بن عبيدالله من بعدك فاظهرا الطلب بدم عثمان و ادعوا الناس الى ذلك وليكن منكم الجد والتشمير(577)
نامه اى است براى بنده خدا زبير امير المؤ منين از معاويه بن ابى سفيان . پس از سلام . من از مردم شام براى شما بيعت گرفتم ، همه اجابت نمودند و به پايدارى سوگند ياد كردند. بر شما باد كه پيش از آنكه پسر ابوطالب بر شما سبقت گيرد به امر كوفه و بصره بپردازيد، چه آنكه پس از تنظيم امر كوفه و بصره مشكلى در راه نيست و در پايان نامه نوشت بعد از شما از مردم شام براى طلحه بن عبيدالله بيعت گرفته ام . بايد هر دو نفر باهم خون عثمان را طلب كنيد و مردم را به آن راه سوق دهيد و در اين عمل با اراده جدى و آمادگى كامل اقدام بنماييد. اين نامه فريبنده ، حس طمع را در ضمير طلحه و زبير بيدار كرد، زمزمه مخالفت را آغاز نمودند و بعضى كه از عدل على (ع) و رعايت تساوى حقوق مردم ناراضى بودند به آن دو پيوستند. دوستان واقعى امام كه به انديشه باطل آنان پى برده بودند سخت ناراحت شدند. در آن موقع على (ع) به خارج مدينه رفته بود.
فاجتمع عماربن ياسر و ابوالهيثم و رفاعه و ابو ايوب و سهل بن حنيف فتشاوروا ان يركبوا الى على عليه السلام بالقناه ؛ فيخبروه بخبر القوم فركبوا اليه فاخبروه باجتماع القوم و ما هم فيه من اظهار الشكوى و التعظيم لقتل عثمان و قال له ابوالهيثم : يا امير المؤ منين ! انظر فى هذا الامر. فركب بغله رسول الله صلى الله عليه و آله و دخل المدينه و صعد المنبر فحمد الله و اثنى عليه واجتمع اهل الخير والفضل من الصحابه والمهاجرين فقال على عليه السلام : ليس لاحد فضل فى هذا المال و هذا كتاب الله بيننا و بينكم و نبيكم محمد صلى الله عليه و آله و سيرته . ونزل عن المنبر و جلس ناحيه المسجد و بعث الى طلحه والزبير فدعاهما ثم قال لهما الم تاتيانى و تبايعانى طائعين غير مكرهين ؟ فما انكرتم ، اجور فى حكم اواستيثار فى فى ء؟ قالا: لا. قال : افى امر دعوتمانى اليه من امرالمسلمين فقصرت عنه ؟ قالا: معاذ الله . قال : فما الذى كرهتما من امرى حتى رايتما خلافى ؟ قالا: خلافك عمربن الخطاب فى القسم و انتقاصنا حقنا من الفى ء(578)
عمار ياسر، ابوالهيثم ، رفاعه ، ابو ايوب و سهل بن حنيف گرد آمدند و شور نمودند كه سوار شوند به خارج شهر مدينه در قنات كه محل اقامت على (ع) است بروند و جريان امر را به اطلاع برسانند. تصميم خود را عملى نمودند، حضور حضرت رسيدند، عرض كردند عده اى جمع شده اند از تقسيم متساوى بيت المال شكايت دارند و قتل عثمان را نيز مهم مى شمردند. على (ع) بر قاطر پيمبر سوار شد، به مدينه آمد. مستقيما به مسجد رفت ، بر منبر قرار گرفت . اهل خير و فضيلت از اصحاب و مهاجر جمع شدند. امام به توقع نابجاى كسانى كه به تساوى حقوق مسلمين در تقسيم بيت المال اعتراض داشتند پاسخ داد و فرمود: هيچكس را در اموال عمومى بر دگرى برترى نيست و اين حكم كتاب خداوند است كه در دست ماست و روش پيغمبر گرامى اسلام است . سپس از منبر به زير آمد و در نقطه اى از مسجد نشست . طلحه و زبير را به حضور طلبيد، به آن دو فرمود: آيا شما به رغبت و بدون اكراه با من بيعت نكرديد؟ اكنون چه باعث شده است كه راه انكار در پيش گرفته ايد؟ آيا جورى در حكم يا پرداختى نابجا از بيت المال پيش آمده ؟ گفتند نه . آيا در كارى كه خير مسلمين در آن بوده و دعوتم نموده ايد من كوتاهى كرده ام ؟ گفتند نه . فرمود: پس چه چيز موجب مخالفت شما گرديده ؟ آنها از خون عثمان سخنى نگفتند زيرا مى دانستند دروغ است و على (ع) كمترين مداخله اى در اين امر نداشته ، از اين رو در پاسخ امام (ع) از تقسيم بيت المال سخن گفتند و اظهار داشتند شما روشى برخلاف عمر بن خطاب اتخاذ نموده ايد و در تقسيم بيت المال ما را با دگران مساوى قرار داده ايد و در واقع آن را ماده اعتراض خود خواندند. ولى حقيقت غير از آن بود كه گفتند.
غش و خيانت معاويه به شخص على (ع) نبود، بلكه او به مقام امامت و رهبرى مسلمين خيانت نموده است ، غش و خيانتى كه موجب خونريزى هاى بزرگ در بصره و صفين و نهروان گرديد، غش و خيانتى كه براى اسلام و مسلمين زيانهاى غير قابل جبران به بار آورد. رسول اكرم صلى الله عليه و آله در خطبه مسجد خيف فرموده بود: سه چيز است كه دل هيچ مسلمانى در زمينه آنها نبايد به غل و غش آلوده باشد: اول اخلاص ‍ عمل براى خدا، دوم خيرخواهى و محبت خالص براى ائمه مسلمين و معاويه با اعمال ظالمانه خويش ‍ مخالفت صريح خود را با دومين دستور پيمبر اسلام آشكار ساخت ، به امام مسلمين خيانت نمود و بذر اختلاف و پراكندگى در قلوب مسلمانان افشاند.
امام سجاد (ع) در جمله دعاى ((مكارم الاخلاق )) كه موضوع بحث امروز است از غش فردى و خيانت شخصى افراد سخن گفته و از پيشگاه خدا درخواست نموده :
و سددنى لان اعارض من غشنى بالنصح
بارالها! مرا موفق بدار تا با كسى كه مورد خدعه و فريبم قرار داده و به من غش و خيانت نموده است به نصح و خيرخواهى مقابله نمايم . اما امام على (ع) درباره غش و خيانت معاويه هرگز چنين دعايى نمى كند زيرا معاويه به شخص على (ع) خيانت ننموده ، بلكه خيانت او به مقام امامت و رهبرى آن حضرت بوده و در واقع به خدا و پيامبر و قرآن شريف و به اسلام و مسلمين خيانت نموده است . چنين شخصى شايسته عذاب عظيم الهى است نه آنكه خياتش را با وعظ و اندرز پاسخ گوييم و با غش و مكرش به نصح و خيرخواهى مقابله نماييم .
سومين امرى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله در مسجد خيف خاطرشان ساخت اين بود:
واللزوم لجماعتهم
بايد مسلمانان همواره باهم باشند و متحد، از غل و غش نسبت به يكديگر كه مايه پراكندگى است پرهيز نمايند. به موجب روايات ، اگر دل مسلمانى بى جهت نسبت به برادر دينيش ناخالص و آلوده به غش باشد پيوسته در سخط الهى خواهد بود مگر آنكه به خود آيد و آن انديشه ناپاك را از صفحه خاطر بزدايد، و در اينجا به ذكر يك روايت اكتفا مى شود:
قال عليه السلام : من بات و فى قلبه غش لاخيه المسلم بات فى سخط الله واصبح كذلك و هو فى سخط الله حتى يتوب و يراجع (579)
كسى كه شب را به صبح آورد و در دلش غشى نسبت به برادر مسلمانش باشد آن شب را در غضب خداوند صبح خواهد كرد و اگر شب را صبح كند و همچنان در دلش غش باشد آن روز نيز در سخط خداوند خواهد بود تا وقتى كه به خود آيد، توبه كند، و دل را از آن انديشه ناپاك منزه سازد.
28- وَ أَجْزِيَ مَنْ هَجَرَنِي بِالْبِرِّ،
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
به خواست حضرت بارى تعالى اين جمله از دعاى شريف ((مكارم الاخلاق )) موضوع بحث و سخنرانى امروز است . امام سجاد عليه السلام در پيشگاه خداوند عرض مى كند: بارالها! مرا وفق بدار تا عمل آن كس را كه مرا ترك گفته و از من دورى جسته با خوبى و نيكوكارى تلافى نمايم .
يكى از مهمترين عوامل پيشرفت اسلام و بسط آيين الهى محبت و الفتى بود كه به قضاى خداوند و در پرتو يكتاپرستى در قلوب مسلمانان ايجاد شد و اين سرمايه گرانقدر فقط در پرتو عنايت بارى تعالى نصيب مسلمانان گرديد و قرآن شريف در اين باره فرموده است :
و الف بين قلوبهم لوانفقت ما فى الارض جميعا ما الفت بين قلوبهم ولكن الله الف بينهم (580)
خداوند در دلهاى آنان ايجاد الفت و محبت نمود و تو اى رسول گرامى اگر تمام آنچه را در زمين است انفاق مى نمودى نمى توانستى آن الفت را در قلوب مسلمين ايجاد نمايى ، ولى خداوند اين الفت را به وجود آورد.
علاقه معنوى و محبت ايمانى آنچنان مسلمانان را متحد نمود و به هم پيوند داد كه ابى بصير مى گويد:
سمعت ابا عبدالله عليه السلام يقول : المؤ من اخ المؤ من كالجسد الواحد ان اشتكى شيئا منه وجد الم ذلك فى سائر جسده (581)
از امام صادق (ع) شنيد كه مى فرمود: مؤ من برادر مؤ من است ،
همانند يك جسد، اگر عضوى از بدن بيمار شود درد و ناراحتى عضو بيمار در تمام بدن اثر مى گذارد، گويى همه بدن دردمند است .
اين محبت و الفت بى نظير شد كه مسلمانان به عز و عظمت رسيدند و دين خدا را با سرعت نشر دادند. بدون ترديد، بقاى عز و بزرگى مسلمين در اين است كه آن وحدت و الفت پايدار بماند و ضعف و سستى در آن راه نيابد. از اين رو اسلام براى ابقاى آن سرمايه الهى تمام گفتارها و رفتارهايى را كه موجب پراكندگى و اختلاف مى شود و به وحدت مسلمين آسيب مى رساند ممنوع اعلام نمود و مسلمانان را از آن برحذر داشته است ، و از جمله آن عوامل ، جداشدن و فاصله گرفتن دو مسلمان از يكديگر بر اثر دلگيرى و آزردگى است و اين مفارقت و جدايى در روايات اسلامى به كلمه ((هجران )) تعبير شده و امام سجاد (ع) نيز در جمله دعاى مورد بحث آن كلمه را ذكر كرده است . راغب در مفردات قرآن مى گويد:
الهجر و الهجران مفارقه الانسان غيره اما بالبدن او باللسان او بالقلب
هجر و هجران ، جدايى و مفارقت انسان است از غير خودش و اين جدايى گاه به بدن است ، گاه به زبان ، و گاه به دل .
هجرت انسان از شهرى به شهر ديگر جدايى بدن است ، سكوت دو نفر در مقابل يكديگر جدايى سخن است ، و تيرگى قلب و آزردگى خاطر دو نفر از هم جدايى دل است . اما جدايى دو دوست از يكديگر در بسيارى از موارد شامل هر سه قسمت مى شود يعنى باهم سخن نمى گويند، در كنار هم نمى نشينند و محبتشان از دل يكديگر مى رود يا لااقل كاهش مى يابد. چنين هجرانى براى دو مسلمان در دين اسلام بسيار مذموم و ناپسند است و اولياى گرامى اسلام با تعبيرهاى تند درباره آن سخن گفته و تاكيد نموده اند كه دو مسلمان از هم جدا شده هر چه زودتر بايد با يكديگر آشتى كنند و تيرگى ها را زايل سازند و چون ممكن است براى آن دو نفر آشتى فرضا در كوتاه مدت سنگين و تلخ باشد تاكيد شده كه مدت جدايى بيش از سه روز به طول نينجامد و بايد هر چه زودتر روابط دوستانه ، قبل از پايان سه روز، برقرار گردد و براى آنكه شنوندگان محترم به اهميت اين امر از نظر دينى واقف شوند بعضى از روايات اولياى اسلام در اينجا ذكر مى شود.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : ايما مسلمان تهاجرا فمكثا ثلاثا لايصطلحان الا كانا خارجين من الاسلام و لم يكن بينهما ولايه فايهما سبق الى كلام اخيه كان السلابق الى الجنه يوم الحساب (582)
رسول اكرم مى فرمود: هر يك از دو مسلمان كه از هم جدا شدند و سه روز گذشت و آشتى نكردند از برنامه اسلام تخلف نموده اند و بين آن دو ولايت و محبتى برقرار نيست و هر كدام از آن دو نفر از ديگرى پيشى گرفت و با برادرش سخن گفت او روز حساب در رفتن به بهشت از دوستش پيشى مى گيرد.
و عنه صلى الله عليه و آله قال : لايحل لاحد يومن بالله ان يهجره اخاه فوق ثلاثه ايام يلتقيان فيعرض هذا عن وجه هذا و هذا عن وجه هذا فخيرهما الذى يبدء بالسلام (583 )
و همچنين فرموده است : حلال نيست براى احدى كه به خداوند ايمان آورده است از برادر دينى خويش ‍ بيشتر از سه روز جدا شود. آن دو وقتى به هم رسيدند اين از او و او از اين روى مى گرداند و بهترين آن دو نفر كسى است كه در سلام گفتن به آن دگرى سبقت بگيرد.
عن ابيجعفر الباقر عليه السلام انه قال : ما من مؤ منين اهتجرا فوق ثلاث الا و برئت منهما فقيل له يابن رسول الله هذا حال الظالم فما بال المظلوم ؟ فقال عليه السلام : مابال المظلوم لايسير الى الظالم فيقول انا الظالم حتى يصطلحا(584)
امام باقر (ع) فرمود: هيچ دو نفر مسلمانى بيش از سه روز از هم جدا نمى شوند مگر آنكه من از هر دو برى و بيزارم . به حضرت عرض شد: اين برائت شايسته ظالم است ، از مظلوم چرا؟ فرمود: چرا مظلوم در فرصت سه روز نزد ظالم نرفته كه بگويد: تقصير با من بود تا با يكديگر صلح و سازش نمايند.
عن ابيعبد الله عليه السلام انه قال : المؤ من هديه الله عزوجل الى اخيه المؤ من فان سره و وصله فقد قبل من الله عزوجل هديته و ان قطعه و هجره فقد رد على الله عزوجل هديته (585)
امام صادق (ع) فرمود: مؤ من هديه اى است از خداوند به برادر مومنش . اگر موجبات سرور وصله او را فراهم آورد هديه خداوند را پذيرا شده و اگر از او ببرد و قطع علاقه نمايد هديه الهى را رد كرده است .
عن النبى صلى الله عليه و آله فى حديث المناهى قال و نهى عن الهجران فمن كان لابد فاعلا فلايهجر اخاه اكثر من ثلاثه ايام فمن كان مهاجرا لاخيه اكثر من ذلك كانت النار اولى به (586)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله در حديث مناهى مسلمانان را از هجرت و جدايى از يكديگر برحذر داشته و فرموده است : اگر مسلمانى در موردى از جدايى ناگزير باشد، مراقبت كند كه بيش از سه روز به طول نينجامد و اگر بيش از سه روز شد، آتش دوزخ براى او شايسته تر است .
يكى از آثار و نتايج بد هجران دو مسلمان از يكديگر اين است كه عبادات و اعمال صحيح آن دو نفر در ايام جدايى مورد قبول بارى تعالى واقع نمى شود، به عبارت روشنتر انجام عمل صحيح از مكلف و قبول آن از خداوند. عمل صحيح آن است كه مكلف وظيفه خود را بر وفق دستور شرع مقدس انجام دهد، اگر مجتهد است طبق فتواى خود و اگر مقلد است طبق فتواى مرجع . قهر كردن و هجرت دو مسلمان از يكديگر بدون مجوز شرعى آنقدر مبغوض حضرت بارى تعالى است كه تا آشتى نكنند و روابط دوستانه را تجديد ننمايند، خداوند عبادت صحيح آن دو را نمى پذيرد و در پيشگاه الهى مورد قبول واقع نمى شود و اين فرموده حضرت رسول اكرم است .
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : يا اباذر! اياك و هجران اخيك فان العمل لايتقبل مع الهجران (587)
پيشواى اسلام به ابوذر غفارى فرموده : بپرهيز از جدايى و هجران برادرت ، زيرا عمل مسلمانى كه از برادرش جدا شده و او را ترك گفته است مقبول واقع نمى شود.
ممكن است اين روايت موجب نگرانى و تشويق خاطر آقايان و بانوان بسيار متدين و با ايمان گردد، با خود بگويند: اگر ما براى آشتى كردن مهياييم ، ولى طرف مقابل حاضر نيست ، آيا بايد تا آخر عمر از عبادت مقبول بى نصيب و محروم باشيم ؟ رسول اكرم صلى الله عليه و آله ضمن روايتى به اين پرسش پاسخ داده و از افراد باايمان رفع نگرانى فرموده است :
عن النبى صلى الله عليه و آله : لايحل لمومن ان يهجر مومنا فوق ثلاث . فان مرت به ثلاث فلقيه فليسلم عليه فان رد عليه السلام فقد اشتركا فى الاجر و ان لم يرد عليه فقد باء بالاثم و خرج المسلم من الهجره (588)
رسول اكرم فرموده : حلال نيست براى مؤ من كه بيش از سه روز از برادر دينيش قهر كند و او را ترك گويد. اگر سه روز منقضى شد، اين برادر وظيفه شناس به ملاقات آن برادر برود و به او سلام كند. اگر جواب سلامش را داد، هر دو در اجر آشتى شريك اند و اگر جواب سلام را نداد، او به گناه برگشت نموده و سلام كننده از جدايى و هجرت خارج شده است و بنابراين از جهت جدايى و هجران مانعى براى قبول عبادتش ‍ وجود ندارد.
از آنچه مذكور افتاد روشن شد كه جدايى و هجرت دو مسلمان متشرع از يكديگر بدون مجوز شرعى تا چه حد زيانبار و مذموم است و افراد با ايمان موظف اند از آن برحذر باشند. براى آنكه اين مهم دينى و اخلاقى هر چه بهتر براى شنوندگان واضح گردد، لازم است در اينجا پيرامون سه مطلب ، به اختصار، بحث شود. اول تفكيك نمودن جدايى ها و هجرانهاى روا از ناروا، دوم شناخت قسمتهايى از علل و عوامل كه موجب آزردگى و رنجش خاطر برادران مى شود و رشته دوستى و محبت را قطع مى كند و سرانجام به هجران و جدايى منتهى مى گردد، سوم آنكه بدانيم با چيزهايى كه آزردگى و رنجش خاطر به بار مى آورد چگونه برخورد نماييم و چه كنيم كه آن عوامل در ضميرمان اثر عميق نگذارد و موجب قطع رابطه ما با برادرانمان نشود؟
جدايى و هجران ناروا در اسلام ، قطع روابط دوستانه دو مسلمان وظيفه شناس و درستكار است كه به عللى از يكديگر رنجيده خاطر گرديده و رشته محبتشان گسسته است . اولياى گرامى دين از چنين هجرانى سخت ناراضى و متاءثرند و به موجب رواياتى كه مذكور افتاد آن دو مسلمان موظف اند هر چه زودتر به ملاقات هم بروند، پيوند دوستى خود را كه نمونه برادرى اسلامى است برقرار نمايند، تجديد رابطه كنند و جدايى و هجران را به دست فراموشى بسپارند. اما هجران يك مسلمان متشرع و درستكار از كسى كه اسماء مسلمان است ولى قولا و عملا لا ابالى و گناهكار، نه تنها آن جدايى مذموم نيست ، بلكه عملى است بسيار پسنديده و روا؛ مى توان گفت با هجران آن دو از يكديگر، مسلمانى درستكار از بلا رسته و از عذابى نجات يافته است ، بايد مراقبت كند كه آن پيوند مذموم دوباره تجديد نشود و رفت و آمد برقرار نگردد. اولياى گرامى اسلام ضمن روايات متعددى پيروان خود را از مصاحبت و همنشينى گروههاى متعدد از قبيل كذاب ، فاسق ، ماجن ، احمق ، و كسانى كه از اين قبيل برحذر داشته و براى شاهد در اينجا به ذكر چند روايت اكتفا مى شود.
عن ابيجعفر عليه السلام قال : قال ابى على بن الحسين عليهما السلام : يابنى ! اياك و مصاحبه الكذاب فانه بمنزله السراب ، يقرب لك البعيد و يبعد لك القريب و اياك و مصاحبه الفاسق فانه بايعك باكله اواقل من ذلك (589)
امام باقر (ع) از پدرش حضرت على بن الحسين عليهماالسلام حديث نموده كه فرمود: فرزند! از مصاحبت كسانى كه كذاب اند و بسيار دروغ مى گويند بپرهيز كه اينان به منزله سراب اند، دور را براى تو نزديك جلوه مى دهند و نزديك را براى تو دور. و همچنين از مصاحبت گناهكار پرهيز كن كه او ترا به يك شكم غذا يا كمتر از آن معامله مى كند.
فى الحديث ينبغى للمومن ان يتجنب مواخاه الماجن (590)
شايسته است كه مؤ من از اينكه ماجن را به برادرى انتخاب نمايد اجتناب كند.
لغت مى گويد ((ماجن )) كسى است كه از اينكه چه مى گويد و چه مى كند باك ندارد.
عن على عليه السلام قال : ولاتصحب المائق فانه يزين لك فعله و يود ان تكون مثله (591)
على عليه السلام فرموده : با احمق مصاحبت منما كه او كار ناسنجيده خود را در نظرت زيبا جلوه مى دهد و دوست دارد كه تو نيز همانند او باشى .
عن الصادق عليه السلام قال : من لم يجتنب مصاحبه الاحمق يوشك ان يتخلق باخلاقه (592)
امام صادق (ع) فرمود: كسى كه از همنشينى احمق پرهيز ننمايد طولى نمى كشد كه به اخلاق او متخلق مى گردد.

 

next page

back page