شرح مناجات شعبانیه

سیدمحمود طاهرى

-۱۱ -


قسمت بیست و سوم

اِلهى هَبْ لى كَمالَ الانْقِطاعِ اِلَیْكَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْكَ حَتّىتَخْرِقَ اَبصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصیرَ اَرْواحُنامُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ.

پروردگارا! وارستگى كامل، موهبتم فرما! و دیدگان دل ما را به فروغ نظر بهخودت روشن ساز، تا دیدگان دل ما، حجاب‏هاى نور رااز میان بردارد و بهمعدن عظمت واصل شود و جان‏هاى ما ،همچون شعاع، به خورشیدعز قدست، آویخته گردد.

كمال انقطاع و حجاب‏هاى نورانى، از موضوعاتى است كه به مناسبت ذكرعبارات مزبور از مناجات، مورد بحث قرار خواهد گرفت.

شاعر و حكیم معروف بزرگ، سنایى غزنوى در يكى از ابيات نغز و شيواىخود چنين سروده است:

همه چیز را تا نجویى نیابى جز این دوست را تا نیابى نجویى

منظور سنایى اين است كه گرچه نسبت به همه چيز: «عاقبت جوینده یابنده بود» امادر مورد حضرت دوست، اين امر متفاوت است و «يابنده جوينده است» یعنى،تا آدمى،ذوقى از حلاوت‏هایش را در نیابد و تا كرشمه‏اى از حضرتش بر صفحه جان آدمى بهنمایش در نیاید و خلاصه، تا جلوه‏هاى از او را در نیابد، جویایش نمى‏شود.

و این نكته در فرازى از مناجات «خمسة عشر» ذكر شده كه: «اِلهى فَاجْعَلْنا مِمَّن...شَوَّقْتَهُ اِلى لِقائِكَ؛ پروردگارا! ما را از كسانى قرار ده كه در دلش، بارقه‏اى از شوق به دیدارتقرار دادى»(179) و در نتیجه قيام براىِ جويا شدنت را آغاز نمود.

ولى این، آغاز راهست. دیدار با جمال دلربا و مست كننده یار و آرمیدن برساحل آرامش‏بخش وصالش، گذر از دریایى را در پیش رو دارد كه متلاطم ازامواج خونفشان است:

چو عاشق مى‏شدم گفتم كه بردم گوهر مقصود ندانستم كه این دریا چه موج خونفشان دارد

حافظ

در چنین راهى، «ناز پرورده تنعم» كه او را با جمالِ یار، نسبتى نیست،نمى‏تواند گام بردارد:

ناز پرروده تنعم، نبرد راه به دوست عاشقى شیوه رندان بلاكش باشد

حافظ

ولى آدمیانى نیز كه جرعه‏اى از شراب كرشمه یار نوشیدند، این سیر پر خطر واسرارآمیز را كه در عین حال با هزاران جذبه پنهانى حضرت دوست همراه است،آغاز مى‏كنند، و از همان ابتدا، چنان مسحور زیبایى مشیت معشوق مى‏شوند كهزبان حالشان به این نغمه زیبا مترنم مى‏شود:

طالع اگر مدد كند دامنش آورم به كف گر بِكِشم زهى طَرَب ور بِكُشَد زهى شرف

حافظ

شوقِ دیدار، سبب مى‏شود كه سالِك، حجاب‏هایى كه بین او و محبوبش قرارگرفته است، خَرْق كند و از میان بردارد.

گرچه جمال یار، حجاب و پرده ندارد و در واقع این، اعمال نارواى آدمىاست كه موجب حجاب مى‏شود، چنانچه از سید السّاجدین در دعاى ابوحمزهثمالى چنین وارد شده است:

وَ اَنَّ الرّاحِلَ اِلَیْكَ قَریبُ الْمَسافَةِ وَ اَنَّكَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبَهُمُالْاَعْمالُ دُونَكَ.

پروردگارا! به درستى كه آنكه به طرفِ تو گام بر مى‏دارد، مسافتش اندكاست و فاصله كمى با تو دارد، چون تو از آفريدگانت پوشيده نیستى، اما ایناعمال آنهاست كه بین آنها و جمال تو، ایجاد حجاب نموده است.

جمال یار ندارد نقاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد

حافظ

عرفا با استناد به فرهنگ وَحْیانىِ اهل‏بیت علیهم‏السلام حجاب‏هاى بین بنده و خداوندرا به «حُجب ظلمانى» و «حُجْب نورانى» تقسیم نموده‏اند.

آنكه در این راهِ پر مخاطره، از همتى اندك بهره دارد، به خَرْق حُجُب ظلمانى و سپسرهیابى به بهشت، بسنده مى‏كند و سعى مى‏كند همه گناهانى را كه به سببِ: چشم و گوش وزبان و دست و پا و شكم و شهوت انجام مى‏شود ـ كه از آنها به حُجْب ظلمانى تعبیرمى‏شود ـ به كنارى نهد، تا به مقصود خویش كه آرمیدن در بهشت ابدى است، نایل آید.

ولى والا عزمان و بلند همتانى نیز هستند كه چون جز به جمال دلستان یار،حتى به بهشت نیز قانع نمى‏باشند، بعد از «خَرْق حُجُب ظلمانى»، حجاب‏هاىنورانى را نيز خرق مى‏كند تا بى‏واسطه به جمال یار بنگرند. آنها نه گرفتارحجاب‏هاى ظلمانى «دنیا» مى‏باشند و نه در بند حُجُب نورانى «عُقبى»:

سَرَم به دُنیى و عقبى فرو نمى‏آید تباركَ اللّه از این فتنه‏ها كه در سرِ ماست

حافظ

براى او بهشت و حوریه بهشتى، حجاب نورانى است كه او را مانع از دیدنجمال دوست، آن‏چنان كه هست مى‏نماید. در این مورد داستانى شنیدنى از علامهطباطبایى نقل مى‏كنیم:

ایشان مى‏فرمودند كه: استاد ما مرحوم قاضى دستور داده بود كه چنانچه دربین نماز و یا قرائت قرآن و یا در حال ذكر نماز، براى شما پیشامدى كرد و صورتزیبایى را دیدید و یا بعضى از جهات دیگر عالم غیب را مشاهده كردید، (حجابنورانى شماست) و به آنها توجه نكنيد (و فقط متوجه جمال یار باشيد) و بهعبادت خویش مشغول باشيد.

روزى من در مسجد كوفه نشسته و مشغول ذكر بودم، كه در این میان یكحوریه بهشتى كه یك جام بهشتى در دست داشت، از طرف راست من در آمد، وخود را به من ارائه نمود. همین كه خواستم به او توجهى كنم، ناگهان به یادسفارش استاد خود، مرحوم قاضى افتادم.

ازاین‏رو چشم پوشيده و توجهى‏نكردم، آن حوریه برخاست و از طرف چپمن آمد و آنجام را به من تعارف كرد، باز توجهى نكردم تا آنكه آن حوریهبرخاست و رفت.(180)

صحبتِ حور نخواهم كه بُوَد عینِ قصور با خیالِ تو اگر با دگرى پردازم

حافظ

باغ بهشت و سایه طوبى و قصر حور با خاك كوى دوست برابر نمى‏كنم

حافظ

آنكه خَرق حُجُب نورانى كرده است، دیگر به عبادت‏هاى خویش نیز نظرنمى‏كند، و اگر داراى بیشترین تقوى و زهد و ذكر نیز باشد، تكیه او در رهیابى بهسعادت، تنها حضرت دوست مى‏باشد، نه این عبادات و طاعات؛ چنانچه از نبىاكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله چنین نقل است:

وَ الَّذى نَفْسى بِیَدِهِ ما مِنَ النّاسِ اَحَدٌ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ بِعَمَلِهِ! قالُوا: وَ لا اَنْتَ یا رَسُولَاللّهِ! قالَ وَ لا اَنَا اِلاّ اَنْ یَتَغَمَّدَنىَ اللّهُ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ .

قسم به آنكه جانم در دست اوست، هیچ كس از مردم به وسیله عملشان داخلبهشت نمى‏شوند. عرض كردند: یا رسول الله! شما هم به وسیله اعمالتان واردبهشت نمى‏شوید؟ فرمود: من هم با اعمال خود داخل بهشت نمى‏شوم، مگرآنكه خداوند مرا در رحمت و فضل خود غرق سازد و به فضل و رحمت اووارد بهشت شوم.(181)

تكیه بر تقوى و دانش در طریقت كافریست راهرو گر صد هنر دارد توكل بایدش

حافظ

اگر حافظ مى‏فرماید:

رشته تسبیح ار بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقى سیمین ساق بود

و اگر فیض كاشانى مى‏فرمايد:

از خرقه و سجاده و تسبیح گذشتیم وز كشف و كرامات، توكَّلْتُ عَلَى اللّه

ناظر به خرق حُجب نورانى اذكار و اوراد و سجاده، و پس از آن توكل و اعتمادخالص به خداوند مى‏باشد. مولانا نیز با كمال ارادت و عشقى كه نسبت به پیامبراكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله دارد، وقتى مى‏خواهد از جمال یار سخن گوید و آنجا كه به جمال یارمى‏رسد، حتى نبى اكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را نیز، حجاب نورانى آن جمال لایتناهى مى‏داند:

احمد گوید براى رو پوش از احمد، جز احد نخواهم

و بالاخره اینكه آنجا كه آن نازنین یگانه و عزیز سفر كرده چنین مى‏سُراید:

درِ میخانه گشایید به رویم شب و روز كه من از مسجد و از بتكده بیزار شدم

امام خمینى رحمه‏الله

از بُتكده، حجاب ظلمانى و از مسجد، حجاب نورانى را اراده فرموده است كهاز همه بیزارى جُسته و همه را خَرق نموده تا بى‏واسطه، به میخانه جمال حضرتمعشوق واصل گردد.

بارى آنكه، «حُجُب ظلمانى» را از صفحه جانش زدود، او به مقام «انقطاع» ازغیر رسیده است ولى «كمال انقطاع» بهره كسى است كه «حُجُب نورانى» را نیز ازمیان بردارد، و آنچه امام علیه‏السلام از خداوند، مسئلت مى‏كند «كمال انقطاع» است، یعنىدرخواست از ميان برداشتن همه حُجب نورانى نه انقطاع، كه این‏گونه از خداوندِخویش مى‏خواهد:

اِلهى هَبْ لى كَمالَ الْاِنْقِطاع اِلَیكَ و اَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْكَ حَتّىتَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّور.

خدایا كمال انقطاع عطايم فرما و ديدگان قلوبِ ما را به روشنايى نظر بهخودت، روشن‏ساز تا بدین طریق همه حجاب‏هاى نورانى از میان برداشته شود.

و آن‏گاه است كه چنین كسى به «معدن عظمت» كه جمال بى حجاب حضرتدوست است متصل مى‏شود. «فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ»، و چون شعاعى به آن سرچشمه نور، آویخته مى‏شود: «وَ تَصیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ».

اين قسمت را با نقل سخنى از امامِ راحل رحمه‏الله و نیز فرازى از دعاى پر فيضسِمات به پايان مى‏بريم:

حضرت امام خمینى رحمه‏الله در كتاب «آدابُ الصَّلوة» خویش چنين مى‏فرمايد:

«آیا این «حُجُبِ نور» چیست؟ آیا «نظر به حق» مقصود، گلابى‏هاى بهشتاست؟ آیا «معدن عظمت» قصرهاى بهشتى است؟ آیا «تعلق ارواح به عزِّ قُدس»،یعنى تعلق به دامن حورالعین براى قضاى شهوات؟ ... اين امرى است كه كسى رابر آن اطلاعى نیست ـ آن را كه خبر شد، خبرى باز نیامد».(182)

و در دعاى سمات، از تكلّم موسى كلیم اللّه علیه‏السلام با پروردگار خویش از وراىهمه حجاب‏هاى نورانى، این‏گونه اشاره شده است:

وَ بِمَجْدِكَ الَّذى كَلَّمْتَ بِهِ عَبْدَكَ وَ رَسُولَكَ مُوسَى بْنَ عِمْرانَ عَلَیْهِ السَّلامُ فِىالْمُقَدَّسینَ فَوْقَ اِحْساسِ الْكَرُوبینَ فَوْقَ غَمائِمِ النُّورِ فَوْقَ تابُوتِ الشَّهادَةِ.

و به حق آن بزرگوارى و مجدت كه با بنده و فرستاده‏ات موسى علیه‏السلام در میانقدسیان، برتر از احساس كروبیان، بالاتر از ابرها و حجاب‏هاى نور، بالاتر ازتابوتِ شهادت، سخن گفتن.

من جز احد صمد نخواهم من جز ملِك ابد نخواهم
جز رحمت او نبایدم نَقل جز باده كه او دهد نخواهم
بى او ز براى عشرت من خورشید سبو كشد نخواهم
احمد گوید براى روپوش از احمد جز احد نخواهم

مولانا

نكته آخر

آنكه به راستى از همه چیز جز خدا دل گسست و از خاك و خاكیان رها شد و برقله كمال انقطاع قرار گرفت، خداوند كفایت زندگى مادى او را خواهد نمود وازجایى كه گمانش نبرَد، او را روزى خواهد داد؛ چنانچه پیامبر اكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله دراین‏باره چنین فرموده است:

مَنِ انْقَطَع اِلَى اللّهِ كفاهُ اللّهُ مَؤْنَتَهُ وَ رِزْقَهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ.(183)

آنكه برایش انقطاع به سوى خداوند حاصل گردد، خداوند زندگى و رزقِ اورا از جایى كه گمان نمى‏برد، كفایت خواهد نمود.

حكایت است كه: «... مريم عليهاالسلام مناجات كرد كه یا رب در آن زمان كه تندرستبودم، روزى مرا در محراب عبادت، بى‏سعى و كوشش مى‏رسانیدى. اكنون كهچون عیسى را در رَحِم دارم، رنجور و ناتوانم، مى‏فرمایى كه درخت را بجنبان تاخرما فرو ریزد، و من نمى‏دانم كه در این چه حكمت است. ندا آمد كه اى مریم درآن وقت، همگى خاطر تو متوجه به جانب ما بود (و كمالِ انقطاع برایت حال بود)اما اكنون كه فى الجمله، محبت عیسى را در دل خود جا داده‏اى، دستى مى‏بایدجنبانید تا روزى حاصل شود».(184)

قسمت بیست و چهارم

اِلهى وَ اجْعَلْنى مِمَّنْ نادَیَتَهُ فَاَجابَكَ وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِكَ فَناجَیْتَهُ سِرّا وَعَمِلَ لَكَ جَهْرا.

معبودِ من! مرا در ردیف آنانى قرار ده كه چون صدایشان كردى، به تو جوابدهند و لبیك گویند و چون اندك نظرى به آنان افكندى، مدهوش گردند،پس تو با آنها پنهانى، راز گفتى و او در آشكار، برایت مخلصانه عمل نمود.

نكاتى از این فراز

1. شوق استجابت دعوت خداوند؛

2. اشتیاق در برابر تجلى و توجه خدا؛

3. نجواى سرى معشوق با بنده خویش.

«اِلهى واجعَلْنى مِمَّنْ نادَیْتَهُ...».

تمناى اجابت نداى خداوند

آن را كه جرعه‏اى از حقیقت نوشانیدند و جانش را به نور هدایت منور ساختند، بااندك تأملى درمى‏یابد كه رشد واقعى و تكامل او در اجابت امر و نهى پروردگار ونداى خداوندى نهفته است؛ چنانچه خداوند در قرآن كریم مى‏فرماید:

«فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُوءْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ؛ پس دعوت مرا اجابت كنند و به من ایمانآورند، باشد كه رشد نموده و به سعادت راه یابند». (بقره: 186)

و نیز در مى‏يابد كه حيات واقعى او در گرو اجابت خواسته خداوند مى‏باشد،همان‏گونه كه قرآن مجید مى‏فرماید:

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما یُحْییكُمْ؛ اى كسانى كه ایمانآورده‏اید، دعوت خدا و رسول را اجابت كنید، تا به حیات و زندگىِ «واقعى» راه یابید».(انفال: 24)

آب حیات منست، خاك سر كوى دوست گر دو جهان خرمیست، ما و غم روى دوست
داروى مشتاق چیست، زهر ز دست نگار مرهم عشاق چیست، زخم ز بازوى دوست

سعدى

پروردگارا! هر آنچه از ما مى‏خواهى و ما را بدان امر مى‏كنى، هم باعث رشدماست و هم موجب حیات واقعى ما؛ ما را در پیشگاهت، «جان و دل بر كف» و«چشم و گوش بر فرمان» قرار بده!

بندگانیم جان و دل بر كف چشم بر حكم و گوش بر فرمان
گر دل صلح دارى اینك دل ور سر جنگ دارى اینك جان

هاتف اصفهانى

«وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ...».

مدهوش جمال خداوندى

آنگاه كه پروردگار، در دل بندگان خاصش تجلى مى‏كند، چون آینه دلشان، صافو بى‏غبار بوده و جلوه محبوب را در خود متجلى مى‏سازد، شدت التذاذ ازچشیدن چنین حلاوتى، آنان را مدهوش كرده و لذت حظ روحانى را به كامشانمى‏نشاند.

به كنجِ خلوت پاكان و پارسایان آى نظاره كن كه چه مستى كنند و مدهوشى

سعدى

و به تعبیر حافظ شیرازى:

در ازل داده‏ست ما را ساقىِ لعل لبت جرعه جامى كه من مدهوش آن جامم هنوز

آنچه در این فراز از مناجات، از پروردگار مسئلت شده است، اوجِ التذاذ ازدیدار جمال معبود مى‏باشد كه مدهوشى را در پى خواهد داشت، آن مدهوشى كهبنده را از بار ملالت‏آور جسم خاكى و خودخواهى‏هاى كسالت بار نفسانى، رهاخواهد ساخت.

آنان كه ز جام عشق مدهوش شدند از خاطر خویشتن فراموش شدند
از بهر شنیدن، همه تن گوش شدند بستند لب از حدیث و خاموش شدند

نشاط اصفهانى

«... فَناجَیْتَهُ سِرّا وَ عَمِلَ لَكَ جَهْرا».

نجواى سرى خدا با بنده

مقصود از اینكه خداوند با بنده‏اش در سرّ، نجوا كرده و رازگویى مى‏نماید، همانالهامى‏هایى است كه بر قلبش مى‏نماید و تجلیاتى است كه بر جانش مى‏نشاند.چنین بنده‏اى كه در باطن، خدایش با او به نجوا مى‏نشیند، نتیجه‏اش آن خواهد بودكه آن بنده، در آشكار و نهان، تنها براى معبود قدم بر مى‏دارد و همواره او را مدنظر خویش دارد.

براى توضيح بيشتر درباره این عبارت یعنى مناجات سرى و تجليات پنهانىاز طرف خداوند، و آنگاه براى او عمل نمودن و او را در نظر داشتن از طرف بنده،این غزل دلنشین و لطیف حافظ شیرازى را نقل مى‏كنیم:

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بى خود از شعشعه پرتو ذاتم كردند باده از جام تجلى صفاتم دادند
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى آن شب قدر كه این تازه براتم دادند
بعد از این روى من و آينه وصف جمال كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها به زكاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد كه بدان جور و جفا صبر و ثَباتم دادند
این همه شهد و شكر كز سخنم مى‏ریزد اجر صبرى است كز آن شاخ نباتم دادند

قسمت بیست و پنجم

اِلهى لَمْ اُسَلِّطْ عَلى حُسْنِ ظَنّى قُنُوطَ الْاَیاسِ، وَ لَا انْقَطَعَ رَجائى مِنْ جَمیلِ كَرَمِكَاِلهى اِنْ كانَتِ الْخَطایا قَدْ اَسْقَطَتْنى لَدَیْكَ فَاصْفَحْ عَنّى بِحُسْنِ تَوَكُّلى عَلَیْكَ.

معبود من! هرگز یأس و نومیدى را بر حُسن ظن و گمان نیك به تو، مسلطنساختم و هرگز رشته امیدم به كرمت را قطع نكردم. معبود من! اگر خطاهایم ـارزش ـ مرا نزدِ تو ساقط نمود، به نیكویى توكلى كه بر تو دارم از من درگذر.

حُسن ظن، امید و توكل، محورهاى سه‏گانه این بخش از مناجات مى‏باشد.

«اِلهى لَمْ اُسَلِّطْ عَلى...».

حسن ظن

گرچه درباره حسن ظن به خدا، قبلاً نیز مطالبى مطرح شد، ولى از آنجا كه این موضوع ازدامنه گسترده‏اى برخوردار مى‏باشد، باز هم جاى سخن و مطلب، براى خود باقىگذاشته است، علاوه بر آن مسئله حسن ظن به پروردگار، مُستمسَكى قوى و مطمئنمى‏باشد به‏طورى‏كه اهل‏بیت علیهم‏السلام بارها در دعاهاى خود، به‏آن تمسك جسته‏اند، ازجمله:

امام على علیه‏السلام مى‏فرماید:

مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِاللّهِ فازَ بِالْجَنَّةِ، مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِالدُّنْیا تَمَكَّنَتْ مِنْهُ الْمِحْنَةُ.(185)

هركه به خدا گمانِ نیك بُرد، به بهشت دست یافت و هركه به دنیا گمان نیكبرد، به رنج و محنت گرفتار آمد.

نبى اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله حكایت مى‏فرمايد كه:

یكى از مردان امت خود را دیدم كه بر صراط، مانند شاخه خشكیده درختخرما در یك روز طوفانى، مى‏لرزد، در این هنگام، خوش گمانى او به خداوند بهفریادش رسید و لرزش او از بین رفت.(186)

سیدالساجدین علیه‏السلام در دعاى ابوحمزه ثمالى در بیان گمان نیك خویش بهپروردگارش، چنین فرمود:

اَفَتُراكَ یا رَبِّ تُخْلِفُ ظُنُونَنا اَوْ تُخَيِّبُ آمالَنا، كَلاّ یا كَریمُ فَلَیْسَ هذا ظَنُّنا بِكَ وَلا هذا فیكَ طَمَعُنا... وَ اَنَا عآئِذُ بِفَضْلِكَ هارِبٌ مِنْكَ اِلَیْكَ، مُتَنَجِّزٌ ما وَعَدْتَ مِنَالصَّفْحِ عَمَّنْ اَحْسَنَ بِكَ ظَنّا.

آیا چنین پنداریم كه تو بر خلاف گمانى كه ما به حضرتت داریم با ما رفتارمى‏كنى، يا ما را از امید و آرزوهايى كه به تو داريم محروم مى‏سازى. هرگز بهتو اى خداى كریم، چنین گمانى نمى‏بریم... و من به فضل و رحمتت پناهآورده و از عقوبتت به عفوِ تو مى‏گریزم، كه عفو و بخشش تو نسبت به كسىكه به تو حُسن ظن دارد، وعده‏اى قطعى است.

«وَ لَا انْقَطَعَ رَجائى...».

امید به كرم خداوند

آنكه خداوند را به كرم و لطف و مهر بیكران، شناخته است و مى‏داند كه خود او دركتابش، بندگانش را گرچه در انجام معاصى زیاده‏روى كرده باشند از ناامیدى برحذر داشته است، هرگز از رحمت او مأیوس نخواهد شد و همواره در گوشجانش این نغمه ملكوتى طنین‏انداز است كه:

قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُالذُّنُوبَ جَمیعًا. (زمر: 53)

بگو! اى كسانى كه بر خود اسراف و ستم نمودید، از رحمتِ خدا مأیوسنباشید، كه خداوند تمامىِ گناهان را مى‏آمرزد.

بازآ بازآ هر آنچه هستى بازآ گر كافر و گر و بت‏پرستى بازآ
اين درگهِ ما درگه نوميدى نیست صد بار اگر توبه شكستى بازآ

ابوسعید ابوالخیر

بارى كسى كه اندكى با مكتب وحیانى مأنوس باشد، در مى‏یابد كه از یأس ونومیدى، بوى كفر بر مشام مى‏رسد، همان‏گونه كه در قرآن كریم، چنین بدان اشارهشده است: «لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ؛ از رحمتبى‏منتهاى خداوند مأیوس مباشید، زیرا كه تنها كافران از رحمتِ او نااميد هستند». (یوسف: 87)

انبیا گفتند نومیدى بد است فضل و رَحمت‏هاى بارى بى حد است
از چنین محسن نشاید ناامید دست در فتراك(187) این رحمت زنید

مولانا

«فاصْفَحْ عَنّى بِحُسْنِ تَوَكُّلى عَلَیْك».

توكل

نیست كسبى از توكل خوب‏تر چیست از تسلیم، خود محبوب‏تر
آنكه او از آسمان باران دهد هم تواند كاو ز رحمت نان دهد
گر توكل مى‏كنى در كار كن كشت كن پس تكیه بر جبار كن

مولانا

«توكل، كار با كسى افكندن، به دیگرى اعتماد كردن، كار خود به خدا حوالهكردن و به امید خدا بودن است. و بالجمله، توكل، دلبستگى و اعتماد كامل بهپروردگار است، و اين مقام كمال معرفت است زیرا انسان هر اندازه خدا را بهتربشناسد و از قدرت و رحمت و حكمت او زيادتر آگاه گردد، دلبستگى او به آنذات بى‏همتا زیاد شود. ابن‏عربى توكل را چنین تعریف مى‏كند: توكل، اعتماد قلباست بر حقّ و عدم اضطراب در هنگام فقدان اسباب، و با توكل است كه تمامحالات و مقامات بر او وارد مى‏شود».(188)

چون پیشتر، به صورت مبسوط، پیرامون توكل سخن گفتیم، در اینجا، در اینرابطه، تنها به همان سخن فوق و به حكایتى دلنشين كه ذيلاً آورده مى‏شود اكتفامى‏كنيم:

حكایت

مدتى پس از آنكه امام سجاد علیه‏السلام از واقعه جانگداز كربلا بازگشت، عبداللّه‏ بن زبیرخروج كرده و دعوى خلافت كرد و عده‏اى نیز دورش را گرفتند. وقتى یزید ازاین امر باخبر شد، لشكرى روانه حجاز نمود و لشكر خونخوار یزید نیز تا حدامكان، دست به جنایت زد.

حال، از یك طرف، فتنه ابن زبیر و از طرف دیگر لشكركشى یزید و سرانجام،اندوه ماجراى تلخ كربلا، امام سجاد علیه‏السلام را سخت متأثر نمود؛ به قدرى كه خود بهابوحمزه مى‏فرماید:

از خانه بیرون رفتم تا به دیوارى رسیدم و بر آن تكیه دادم. ناگاه مردى كه دوجامه سفید بر تن داشت پیدا شد و در رویم نگریست. سپس گفت: اى على بنالحسین! چه شد كه تو را اندوهگین و محزون مى‏بینم؟ اگر براى دنیاست كهروزى خدا براى نیكوكار و بدكردار آماده است. گفتم: براى دنيا اندوهگين نیستم،زیرا چنان است كه تو مى‏گویى. گفت: پس اگر براى آخرت است كه وعده‏اىاست درست كه سلطانى قاهر و قادر، نسبت به آن حكم مى‏فرماید. گفتم: براى آنهم اندوه ندارم، زیرا چنان است كه مى‏گويى. گفت: اندوهت براى چیست؟ گفتم:از فتنه ابن زبیر و وضعى كه مردم دارند در هراس مى‏باشم. او خندید و گفت: اىعلى بن الحسین! آیا دیده‏اى كسى به درگاه خدا دعا كند و مستجاب نشود؟ گفتم:نه. گفت: آیا كسى را دیده‏اى كه چیزى از خدا بخواهد و به او ندهد؟ گفتم: نه.گفت: آیا كسى را دیده‏اى بر خدا توكل كند ولى خدا كارهایش را سر و سامانندهد و عهده‏دار نگردد؟ گفتم نه. سپس از نظرم غایب شد.(189)و(190)