شرحى بر دعاى ندبه

مرحوم حجة الاسلام والمسلمين سيد محيى الدين العلوى طالقانى

- ۱۲ -


همچنانكه خداى تعالى فرمايد: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل فما بلغت رسالته - الآية مائده : 67(351)- كه بموجب اخبار وارده از طريق عامه و خاصه پيغمبر صلى الله عليه و آله در بيابان غديرخم على بن ابى طالب (عليه السلام ) را بعنوان خليفه و وصى خود معرفى نمود. و بمفاد آيه كريمه يا ايها الذين امنوا اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول و اءولى الامر منكم - نساء: 59(352)- و بموجب تفاسير و اخبار وارده مراد از اولوالامر ائمه معصومين ميباشند زيرا وجوب اطاعت اولوالامر همانند وجوب اطاعت پيغمبر صلى الله عليه و آله بيك فعل اءمر آورده شد و معلوم ميدارد كه مصاديق اولوالامر، كسانى هستند كه از نظر ملكات نفسانى و صفات روحانى همانند پيغمبر اكرم باشند تا بدين وسيله پيروى و اطاعت از آنان هم همان اطاعت و پيروى پيغمبر صلوات الله عليه بحساب آيد و يك فعل امر بهر دو منطبق شود.
پس از اين نظر امامت مقام شامخ و رتبه عاليه ايست كه اشخاص واجد شرايط آن اند كند، و ادعا مردم هواپرست كه در هر عصر و زمان ادعاى چنين مقامى را مى كنند بزرگترين ظلم و تعدى است كه بآن اولياء ميشود، چنانكه بعد از غيبت آنحضرت شيادانى مدعى اين مقام شده و ميشوند، و اين خود يك قسم ظلم و تعدى است كه بآنحضرت شده است .
و چه بسا عده اى هم به دروغ و افترا ادعاى سفارت و نيابت خاصه از طرف آن بزرگوار را مينمايند مانند شلمغانى و حلاج (353) و ديگران كه ادعاى بابيت آنها در آندوره و عصر بود، و بوسيله حسين بن روح نوبختى نايب خاص ‍ آنحضرت (در غيبت صغرى از ناحيه مقدسه توقيعى در لعن آنان صادر گشت . و در اين ازمنه اخير هم ادعاى سفارت و بابيت شده است و حتى خود را به ادعا بمقام نبوت و الوهيت هم رسانده اند، و در ميان جامعه شيعه مفتضح شده اند.
اين المضطر الذى يجاب اذا دعا
ترجمه : (كجا است آن مضطرى كه وقتى خدا را بخواند (دعايش ) اجابت شود.)
شرح : كسى كه داراى مقام و مرتبه باشد البته وظائف و ماءموريتى بعهده او محول ميشود، و او وقتى ميتواند ماءموريت محوله را انجام دهد كه مانع و رادعى در ميان نباشد كه اگر ديگران مقام او را غصب نموده باشند و او را از انجام وظايف محوله اش باز دارند و قدرت بر اءخذ حق خود و انجام ماءموريت را نداشته باشد و از بسيارى دشمن و جهات ديگرى نتواند خود را و ماءموريتى كه بدو محول شده معرفى كند البته چنين كسى مضطر خواهد بود.
كدام اضطرار سخت تر و مهمتر از اين است كسى كه حجت خدا و مبلغ قرآن و احكام الهى باشد، و ببيند رؤ سا و حكام جور و مردم منافق هواپرست چگونه ميخواهند احكام قرآن را تغيير دهند و سنن و آداب پيغمبر را از ميان بردارند و دين اسلام رامسخ كنند، و ياران و علاقمندان او را هم مورد اذيت و آزار قرار دهند و شكنجه و اعدام نمايند.
در صحيفه سجاديه در دعاى روز عيد اضحى و جمعه شماره (48) ميخوانى :
اللهم ان هذا المقام لخلفائك و اصفيائك و مواضع امنائك فى الدرجه الرفيعة التى اختصصتهم بها قد ابتزوها- الى - حتى عاد صفوتك و خلفاوك مغلوبين ، مقهورين مبتزين يرون حكمك مبدلا و كتابك منبوذا و فرائضك محرفة عن جهات اشراعك و سنن نبيك متروكة .
(بار خدايا اين مقام (خواندن خطبه و گذاردن نماز) مخصوص خلفاى تو و برگزيدگان تو و مقام امناى تو است در مرتبه بلندى كه آنان را بدان اختصاص داده اى كه (متاءسفانه غاصبين ) آنرا ربوده اند- تا آنكه گويد: (و در اثر ربودن آن حقوق ) برگزيدگان و خلفا و امناى تو مغلوب و مقهور و حقشان از دست رفته ، و حكم تو را تبديل كردند و كتاب تو را كنار نهادند و واجباتت را از راههاى روشن تو تحريف نمودند و آداب و سنن پيغمبرت را متروك ساختند.)
در مجلد 13 بحار ص 12 در تفسير آيه مباركه ((امن يجبيب المضطر)) - نمل : 62- از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: ((اين آيه درباره قائم آل محمد (صلوات الله عليهم ) نازل است (يعنى مصداق كامل پيدا كرده ) بخدا قسم مضطر اوست هنگامى كه دو ركعت نماز در مكه در مقام (ابراهيم ) انجام دهد و خدا را بخواند و دعا كند و خدا دعايش را اجابت نمايد و محنت و گرفتارى او را برطرف سازد، او را خليفه خود در زمين گرداند.))
و در صفحه 15(354) از امام ششم عليه السلام روايت شده كه فرمود: چون قائم خروج كند وارد مسجد الحرام ميشود و دو ركعت نماز در مقام (ابراهيم ) بجا مى آورد، پس از نماز دستهاى خود را بسمت آسمان بالا مى برد و خدا را ميخواند و زارى مى كند و برو مى افتد، (سجده ميرود)، و همان سخن خدا عزوجل است كه مى فرمايد: امن يجيب المضطر اذا دعا و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الارض - نمل : 62- يا آنكه دعاى بيچارگان مضطر را به اجابت ميرساند و رنج و غم را برطرف ميسازد و شما را جانشينان زمين قرار ميدهد آيا با وجود خداى يكتا خدائى هست فقط اندگى متذكر ميشوند.) و بهمين مضمون در همان صفحه - ذيل همان روايت فوق - از امام پنجم عليه السلام نقل شده .
اين صدر الخلائق ذو البر و التقوى
ترجمه : (كجا است آنكه پيشوا و صدرنشين آفريدگان و اهل نيكوكارى و تقوى است .)
شرح : البته حجت خدا از نظر اخلاق و رفتار بايد شايسته و برجسته باشد يعنى جامع كمالات نفسانى و منزه از اخلاق رذيله و صفات ذميمه باشد، افعال و رفتارش نيكو و پسنديده باشد، زيرا رياست عامه الهيه و ولايت را كسى دارا ميشود كه در هر صفت خوبى سرآمد خلايق باشد، اگر فاقد يكى از آن صفات و اخلاق باشد شايستگى و قابليت امر هدايت را ندارد همچنانكه خداى متعال مى فرمايد: افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون - يونس : 35- آيا كسيكه راهنمائى بحق مى كند پيروى از او سزاوارتر است يا كسى كه هدايت نمى كند مگر آنكه خود هدايت شود، و راهنمائيش كنند پس شما را چه ميشود چگونه محكم مى كنيد.
خلاصه آنكه اين مقام رياست الهيه بر خلق را كسى بايد متصدى گردد كه جامع بر و نيكوئى و مصداق كامل اين آيه باشد و لكن البر من آمن بالله و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب و النبيين و اتى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و اقام الصلوة واتى الزكوة و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرين فى الباساء و الضراء و حين الباس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون (355) بقرة : 177-
اوصافى كه خداوند در اين آيه بيان فرموده از ايمان بخدا و روز آخرت و ايمان بكتب آسمانى و پيغمبران و دادن مالى از جنبه محبت بخدا به ذوى القربى و يتيمان و مسكينان و براه درماندگان ، و سائلين و آزاد نمودن بندگان و برپا داشتن نماز، و دادن زكات و وفا نمودن به عهد، و صبر كردن در شدائد و گرفتارى و در موقع جهاد با دشمن . و البته اجتماع اين اوصاف بنحو اتم و اكمل اختصاص بكسانى پيدا مى كند كه معصوم باشند.
و اين اشخاص بموجب آيات و اخبار وارده ، اميرالمؤ منين و يازده نفر از اءوصيايش عليهم السلام ميباشند. و خداوند در آخر آيه مى فرمايد: اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون يعنى اين جماعت كه داراى اين اوصافند همانانند كه راستى پيشه كرده اند و همينان خود پرهيزكارانند.
و اين اوصاف در اين عصر و زمان منحصر به ولى عصر- ارواحنا له الفداء- ميباشد كه جامع آنست و اوست صاحب بر و تقوى و مصداق كامل اين آيه مباركه ((اتقوا الله حق تقاته )) - آل عمران : 102- از خدا بترسيد آنچنانكه شايسته خدا ترس بودن است ، و اين آيه درباره آنحضرت محقق است .
در تفسير برهان در ذيل آيه شريفه ((اتقوا الله حق تقاته )) روايتى آورده كه راوى گويد از امير مومنان على عليه السلام از معنى اين آيه پرسيدم ، فرمود: ((بخدا قسم كه به اين آيه عمل نكرده و مصداق آن را محقق نساخته اند مگر اهل بيت رسول خدا، آرى مائيم كه بياد خدا هستيم و فراموش نمى كنيم ، و او را شكر گزاريم و هرگز رو گردان نيستيم و كفران نمى كنيم ، و خدا را اطاعت كرده و نافرمانى او نمى كنيم .))
اين ابن النبى المصطفى
ترجمه : (كجا است پسر پيغمبر برگزيده .)
شرح : بموجب بعضى آيات قرآن كريم فرزندان و اءولاد فاطمه زهرا سلام الله عليها فرزندان پيغمبرند چنانكه فرمايد قل تعالوا ندع ابناءنا و ابنائكم - آل عمران 61- و دو فرزند على عليه السلام را، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرزندان خود خوانده ، و باتفاق تمام مفسران از خاصه و عامه برسول خدا رد مباهله با نصاراى بحران غير از اين دو فرزند فاطمه حسن و حسين عليهم السلام اولادى بهمراه نياورده بود. پس با اين بيان معلوم ميشود كه اولادهاى آنان هم از فرزندان پيغمبرند و حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) به يقين پسر پيغمبر محسوب ميشود.
و المصطفى : ((اصطفاء)) بمعنى انتخاب كردن خالص چيزى است و اصل ((صفا)) بمعنى خالص و پاك از حشو و زوائد، و مصطفى بمعنى برگزيده و انتخاب شده كه يكى از اءلقاب پيغمبر اكرم است ، و مشمول آيه كريمه ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين - آل عمران : 34- ميباشد، يعنى (البته خدا آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد.)
و ابن على المرتضى
ترجمه : (و كجا است پسر على مرتضى .)
شرح : در نام گذارى على بن ابى طالب عليه السلام باين نام ((المرتضى )) وجوهى نقل شده كه هر كدام از آنها بمناسبتى ذكر شده (356) از جمله آنكه اين نام از نام خداوند متعال ((و هو العلى العظيم )) اشتقاق يافته ،(357) و در روايت است (358 ) صبح آن شبى را كه على عليه السلام متولد شد، ابوطالب پدرش ‍ خوشحال و شادان وارد خانه كعبه شد هاتفى را شنيد كه ندامى كند.

خصصتما بالولد الزكى  
  و الطاهر المطهر الرضى
ان اسمه من شامخ على  
  على اشتق من العلى

المرتضى - در نام گذارى آن بزرگوار باين نام هم مناسباتى ذكر شده از جمله آنكه ابن عباس گويد: كان عليا عليه السلام يتبع فى جميع امره مرصاة الله و رسوله ، فلذلك سمى المرتضى چون على عليه السلام در تمام كارهايش ‍ پيرو رضاى خدا و پيغبر صلى الله عليه و آله بود و از آن متابعت مى كرد از اين جهت به مرتضى ناميده شده . و وجه ديگرى هم ذكر شده .
و ابن خديجه الغراء
ترجمه : (كجا است آن فرزند خديجه بلند مقام و بزرگوار.)
شرح : و اين صفت ((غراء)) كنايه از عظمت و جلال است .
خديجه بنت خويلدبن اسد بن عبد الغرى اول زنى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با او ازدواج كرد و طبق نوشته هاى مورخين خاصه و عامه ، رسول خدا شوهر سوم او بوده ، و شوهران سابق او عتيق بن عائذبن عبدالله مخزومى ، و ابوهاله زرارة بن نباش تميمى بوه اند، و گويند از هر دو آنان صاحب فرزند بوده ، و حدود پانزده سال از پيغمبر اسلام بزرگتر ميبوده است (359) با اينحال سخت مورد علاقه پيغمبر قرار داشت ، و او اولين كس است از زنان كه اسلام اختيار كرد(360) و در زمان جاهليت بطاهره ملقب بوده و در جلالت شاءن و بزرگى او همينقدر بس ‍ كه در اخبار و روايات فريقين - شيعه و سنى - او يكى از چهار زن است كه بهترين زنان عالم اند چنانكه فرمودند: ((بهترين زنان اهل بهشت چهار زن باشند: آسيه بنت مزاحم زن فرعون ، مريم بنت عمران مادر حضرت عيسى عليه السلام ، خديجه بنت خويلد همسر پيغمبر اسلام ، فاطمه بنت رسول الله همسر على بن ابى طالب عليهم السلام است .))
و كانت خديجه وزيرة صدق على الاسلام و كان رسول الله يسكن اليها.(361) و كافى است در بزرگى و جلالت او اينكه پشتيبان پيغمبر اسلام و دين او بوده ، و در اين راه صدمات و زحماتى را متحمل شده اموالش را هم در اين راه خرج كرده .
و در همانسال (دهم بعثت سه سال قبل از هجرت ) كه ابوطالب عمودى پيغمبر فوت كرد، خديجه هم پس از چندى از دار دنيا رفت و در قبرستان الحجون دفن شد. و بواسطه تاءثر پيغمبر اكرم صلوات الله عليه از اين پيش امد، و از دست دادن اين دو حامى و يار و مدد كار آن سال را ((عام الحزن )) گويند.
و پس از فوت خديجه ، پيغمبر اكرم از او تعريف و تمجيد مى كرد و هر وقت نام او بميان مى آمد برايش طلب مغفرت مى كرد. عايشه گويد: روزى در حضور ما او را ياد كرد و گريان شد و من اعتراض كردم در جواب من فرمود: ((وقتى كه مردم كافر بودند و دعوت مرا قبول نكردند او بمن ايمان آورد، و چون مردم مرا از خود راندند او مرا در پناه گرفت ، و چون مردم مرا تكذيب كردند او مرا تصديق كرد.(362)))
و ابن فاطمة الزهراء الكبرى
ترجمه : (اى پسر فاطمه زهراء بزرگترين زنان عالم .)
شرح : در وجه تسميه دختر پيغمبر اكرم بفاطمه صلوات الله عليهما رواياتى نقل شده از جمله در مجلد دهم بحار ص 6(363) از حضرت رضا از پدران بزرگوارش از رسول خدا (صلوات الله عليهم ) نقل شده كه فرمود: ((من دخترم را فاطمه ناميدم تا خداوند عزوجل او و دوستان او را از آتش جهنم جدا گرداند.))
و در روايت ديگر است كه ماءمون - خليفه عباسى - از پدرانش از جدش ابن عباس نقل كرد كه بمعاويه گفت : آيا ميدانى كه چرا فاطمه ، فاطمه ناميده شده ؟ گفت : نه ، ابن عباس گفت : براى آنكه او و شيعيانش از آتش جهنم نجات مى يابند، شنيدم كه رسول خدا اين جهت را مى فرمود.(364)
زهراء- يكى از نام هاى ديگر اين بزرگوار زهراء است بمعنى تابان و رخشنده است . و در وجه تسميه آنحضرت باين نام هم وجوهى نقل شده از جمله در مجلد دهم بحار صفحه 6(365) از عمار ساباطى نقل شده كه گويد: از امام ششم عليه السلام پرسيدم چرا فاطمه زهرا ناميده شده ؟ فرمود: ((چون هنگامى كه در محراب خود بعبادت خداوند متعال بپا خيزد نورش براى اهل آسمان مى درخشد بمثل درخشيدن نور ستارگان براى اهل زمين .)) و وجوه و علل ديگرى هم ذكر شده است .(366)
الكبرى - جهت معروفيت او به ((كبرى )) كه مؤ نث اكبر و صفت تفضيل است ، آن است كه گويند چون كه آن مخدره صفات حميده و اخلاق پسنديده را بنحو اءتم و اكمل دارا ميبود و آيه مباركه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس ‍ اهل البيت و يطهركم تطهيرا(367) - احزاب : 33- باتفاق مفسرين از خاصه و عامه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها يكى از مصاديق اين اهل بيت است و شك و شبهه در آن نيست .
در مجلد 7 بحار ص 161(368) در قول خداى تعالى كه مى فرمايد: آنها لاحدى الكبر نذيرا للبشر - مدثر: 35 و 36- كه البته اين يكى از بزرگترين آيت خدا است كه پند و اندرز است براى بشر، از امام محمد باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: ((يعنى فاطمه )) كه از جمله مصاديق و افراد آنست .
باءبى انت و امى و نفسى لك الوقاء و الحمى
ترجمه : (پدر و مادر و جانم فدا و نگهدار و حامى تو باد.)
شرح : اين جمله ((باءبى و اءمى )) در اصل بمعنى فدا كردن است و معنى آن چنين است كه اگر آفت و بلائى بشما روى آورد، خداوند متعال جان پدر و مادر و خودم را فداى تو كنيد و تو را زنده و پاينده بدارد. و اين كلام دلالت دارد كه شخص مخاطب در نظر گوينده عزيزتر از پدر و مادر و جان خودش ميباشد.
البته صحت اين كلام و معناى حقيقى آن موقوف است بر زنده بودن مخاطب و زنده بودن پدر و مادر گوينده ، زيرا كه مرده فداى زنده نميشود، ولى در اثر كثرت استعمال وضع تخصصى پيدا كرده و در مطلق تعظيم و تجليل از مخاطب گفته مى شود كه مقصود و منظور فقط جلالت و بزرگى مخاطب است ، و اظهار ارادت نمودن باينكه من خود را مهيا كردم كه در مواقع خطر خود را فداى تو نمايم .
يا ابن السادة المقربين
ترجمه : (اى فرزند بزرگان مقربان درگاه الهى .)
شرح : ((سيد)) بر حسب معنى لغوى كسى را گويند كه شريف و بزرگ قومى باشد و در اخبار و ادعيه ، انبياء و اوصيا را سيد گويند چنانكه گفته شده سادة النبيين خمسة : نوح ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلوات الله عليهم (369) و در حديث آمده كه فرمود: اءنا سيد ولد آدم (370)
و همچنين فرمود: انا سيد النبيين و على سيد الوصيين (371) از طرق خاصه و عامه بتواتر نقل شده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمد: الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة .
المقربين - يعنى نزديكان ، و آنان كسانى هستند كه بواسطه اعمال حسنه و رفتار پسنديده ، اشعه اى از نور خدا در وجودشان پرتو افكنده و متصف به كمالات و صفات عاليه شده اند، و بدين وسيله بخداوند متعال تقرب پيدا كرده و از زمره مقربين شده اند اءما نه قرب مكانى بلكه قرب روحانى و معنوى .
در مجلد 7 بحار ص 82 در تفسير آيه فاما ان كان من المقربين فروح و ريحان و جنة نعيم - واقعه : 88 و 89- و اما اگر (آنكه جانش بحلقوم رسيده ) از مقربين باشد- پس راحتى و رزق و جنت نعيم دارد. راوى گويد من از امام محمد باقر عليه السلام از اين آيه سئوال كردم ؟ فرمود: مصداق (كامل ) آن اميرمؤ منان و امامان پس از اوست .
و همچنين در تفسير آيه ((عينا يشرب بها المقربون )) - مطففين : 28 كه وصف رحيق مختوم است و آن چشمه اى است كه مقربين از آن چشمه مى نوشند. و امام جعفر صادق عليه السلام فرموده است : مقربون آل محمدند.(372)
يا ابن النجباء الاكرمين
ترجمه : (اى فرزند اصيل (و شريف ) بزرگوارترين اهل عالم .)
شرح : ((نجباء)) جمع نجيب بر وزن فعيل و آن كسى را گويند كه داراى اخلاق فاضله و صفات پسنديده باشد. و كريم بكسى گويند كه داراى همه قسم خير و شرف و فضيلت باشد.
بدانكه پدران و بلكه مادران حجتهاى خدا و ائمه معصومين و انبياى گرامى بايد موحد و خداپرست باشند، و نسبشان پست و مورد شبهه و شرك و بت پرستى نباشد خدا فرمايد: ((و تقلبك فى الساجدين )) - شعراء: 219- (و همچنين گشتنت ميان سجده كنندگان .) كه طبق روايات فريقين يعنى انتقال او را از صلب اين موحد خداپرست به صلب آن خداپرست مى ديد.
انس بن مالك از معاذب 5ن جبل روايت كرده كه رسولخدا صلى الله عليه و آله در ضمن بياناتى فرمود: ((چون خداوند اراده كرد ما را خلق كند، منشا خلقت ما را از نورى قرار داد و در صلب آدم مستقر ساخت و ما را از صلب پدران پاك و رحم مادران پاكيزه بيرون آورد و ما آلوه به نجاست شرك و كفر نشديم .(373)))
يا ابن الهداة المهديين
ترجمه : (اى فرزند هاديان هدايت يافته .)
شرح : همانطورى كه قرآن ، هادى و راهنماى همه مردم است و فرمود: ((هدى للناس )) - بقره : 185- ولى موفقيت هدايت شامل حال كسانى ميشود كه نفس آنان آلودگى نداشته باشد و پاك و پاكيزه باشند تا پرتو نور هدايت آن دلها را منور سازد چنانچه مى فرمايد: ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين - بقره : 2- اين كتاب كه شكى در آن نيست كه مايه هدايت پرهيزگاران است هم چنين حجت هاى خدا و ائمه معصومين هادى تمام مردم ميباشند، چنانكه در ص 108 گذشت فرموده : انما انت منذر و لكل قوم هاد - رعد: 7- (كه هر قومى را راهنمائى لازم است ) و هدايت آنان نصيب كسانى ميشود كه دلهايشان بى آلايش و پاك باشد. و در اين باره روايات بسيارى وارد شده و هر كه بخواهد ميتواند به مجلد هفتم (374) بحار باب ان الناس لا يهتدون الا بهدايتهم و انهم الوسائل بين الخلق و بين الله و انه لا يدخل الجنة الا من عرفهم مراجعه كند.
يا ابن الخيرة المهذبين
ترجمه : (اى فرزند بهترين اشخاص پاكيزه سرشت .)
شرح : كلمه ((مهذب )) اسم مفعول از باب تهذيب است بمعناى پيراسته و تربيت و پاكيزه شده . و بموجب روايات و زيارات وارده پدران و مادران ائمه معصومين و حجج الهى منزه از اخلاق رذيله و افعال قبيحه و واجد اخلاق حسنه و كمالات نفسانيه بوده اند.
در تفسير برهان ذيل آيه شريفه ((و تقلبك فى الساجدين )) شعراء: 219- روايتى نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در جواب جابربن عبدالله انصارى كه از او سئوال كرده موقعى كه آدم در بهشت بود شما كجا بوديد بياناتى دارد تا اينكه گويد: ((پدران و مادران من هرگز نابكار نبودند و خداوند پيوسته مرا از صلب هاى پاك به رحم هاى پاكيزه منتقل مى كرد.))
در زيارت وارث ميخوانيم اشهد انك كنت نورا فى الاصلاب الشامخة و الارحام المطهرة لم تنجسك الجاهلية بانجاسها و لم تلبسك من مدلهمات ثيابها يعنى : ((گواهى ميدهم كه تو نورى بودى در صلب هاى عالى پاك پدران و رحمهاى پاكيزه مادران و شرك و ناپاكى هاى عصر جاهليت تو را آلوده نساخته و غبارى از تاريكيهاى آن عصر و زمان بر دامنت نه نشست .))
و مراد از جاهليت آن حالت و طريقه اغلب اعراب قبل از اسلام است چه از نظر شرك در عبادت و پرستش و چه از نظر اخلاق و رفتار كه كفر و شرك و غارت اموال و خونريزى بر آنان حكمفرما بود و بحدى اخلاق رذيله و صفات ناپسند و سخت دلى در آنها جلوه گر شده بود كه دختران خود را زنده بگور مى كردند و باكى نداشتند بلكه افتخار هم مى كردند چنانكه در قرآن كريم آمده : و اذا الموودة سئلت باى ذنب قتلت - تكوير: 8 و 9- (روزى كه پدران مورد سئوال قرار مى گيرند كه به چه جرم و گناهى اطفالتان را كشتيد.)
و چه بسا زنان خود را هم مبادله مى كردند چنانكه در مجلد 23 بحار ص 86 نقل شده كه مبادله در زمان جاهليت چنين بود مردى به مرد ديگر مى گفت زن خود را با زن من عوض كن .
و بعد در اثر شعاع نور اسلام اين گونه خرافات و صفات رذيله و افعال ناپسند از ميان آنان برداشته شد. و در اين جمله تو مى گوئى اى پسر رسول خدا اخلاق زشت و ناپسند جاهليت شامل حال شما و اءجداد طاهرينت نگشت و آن صفات رذيله و ناپسند جاهليت شامل حال شما و اءجداد طاهرينت نگشت و آن صفات رذيله و ناپسند بقامت شما پوشانده نشده . و هر چند در اين زيارت خطاب بحضرت سيد الشهداء عليه السلام است ولى شامل تمام حجت هاى خدا ميباشد.
تنبيه - بدانكه حجت و خليفه خدا را شرايطى لازم است كه بايستى واجد آن باشد.
شرط اول - آنست كه نسبت شريفش پاك باشد و از عهر و هرزگى زناى آباء و امهات دور و از شبهه هم خالى باشد، چه آنكه زنازاده و اءولاد شبهه وجودشان از اخلاق رذيله منزه نخواهد بود، و بسا مؤ من بخدا و متدين بدين حق ، هم نشوند چه رسد به اينكه حجت و خليفه گردند. و كسى كه داراى چنين نسبت پستى باشد در معرض لطمه زدن به اعراض و نواميس مردم و خون ريزى خواهد بود، البته چنين كسى لايق و شايستگى مقام خلافت و حجيت را نخواهد داشت .
شرط دوم - آنكه پدران ومادرانشان مشرك و بت پرست نباشند بلكه موحد و خدا پرست و پيرو پيغمبران زمان خود باشند.
شرط سوم - آنكه در اصل خلقت تام الاءعضاء و جوارح باشند و در خلقت طبيعى نقصى نداشته باشند مثلا كور مادرزاد و يا كر و شل نباشند، و يا داراى امراضى كه باعث نفرت مردم از آنان ميشود مانند مرض خوره و پيسى و امثال آن نباشند.
شرط چهارم - كه عمده و اساسى است آنكه از اخلاق و صفات زشت و ناپسند روحى و اخلاق هم منزه باشند مانند صفت بخل و حسد و سفاهت و امثال آن ، و دليل و برهان اين نوع شرائط آنستكه كسى كه داراى اين عيوب ظاهرى و باطنى باشد مردم رغبت بدو پيدا نمى كنند و حاضر به اطاعت او نيستند و از او متنفرند، و چنين كسى شايستگى امامت و هدايت مردم را ندارد، و بحكم عقل سليم ، قبيح است بكسانى كه از اين گونه صفات منزه باشد امر شود كه اطاعت كنند از كسى كه داراى اين نواقص و عيوب باشد. و تو هم نشود كه اين شرايط و اوصاف راجع و مربوط به پيغمبر است نه امام زيرا كه امامت الهى نيز تالى مرتبه نبوت و رسالت الهى است ، و بحكم عقل ثابت است كه نايب بايد داراى صفات منوب عنه باشد. بلكه ميتوان گفت مقام امامت بالاتر از مقام نبوت بى امامت است .
يا ابن الغطارفة الانجبين
ترجمه : (اى فرزند مهتران و بزرگواران شرافتمند.)
شرح : ((غطارفة )) جمع غطريف و غطراف بمعناى سيد و بزرگوار، و سخى و شريف . ((انجبين )) جمع انجب صفت تفصيلى از نجبه بمعناى در خور ستايش است و شايان تمجيد.
در كتاب ((المهدى )) ص 76 از (صواعق ابن حجر ص 98) از احمد و مسلم از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: ((در آخر الزمان خليفه اى خواهد بود كه مال را بخشش مى نمايد يك نوع بخششى كه بدون شماره باشد.))
در مجلد 7 بحار ص 218(375) از امام ششم عليه السلام ، صفات امام را در خطبه اى بيان مى كند تا آنكه گويد: امام بايد از كارهاى نفرت انگيز كناره جو باشد، و از مرض و بيمارى كه موجب دورى مردم شود سالم باشد، و از آفات و كليه كارهاى پليد و قبيح مصون و محفوظ بوده ، و بردبار و نكوكار و متصف به عفت و علم و فضيلت باشد. و ايضا در ص 216(376) در صفات امام از هشام بن حكم نقل است - تا آنكه گويد: اما آن چهار صفتى كه بايد امام دارا باشد اينكه عالمترين و سخى ترين و شجاع و نيرومندترين و عفيف ترين مردم و منزه ترين آنان باشد، زيرا اگر صفت سخاوت نداشته باشد شايستگى امامت را ندارد، چون مردم به عطا و بخشش بى تفاوت او نيازمندند و حق بحقدار برسد، براى اينكه وقتى كه اين صفت سخاوت در او باشد حاضر نميشود چيزى از حقوق مردم را بنفع خود برداشت كند، و در تقسيم سهم خود را بر ديگران برترى دهد، و نيز ما گفتيم كه بايد معصوم باشد، پس اگر چنين كسى شجاع و نيرومندترين و داناترين و سخى ترين و عفيف ترين مردم نباشد شايستگى امامت را ندارد و نبايد امام باشد.
يا ابن الخضارمة المنتجبين
ترجمه : (اى فرزند شاخص سروران از برگزيدگان .)
شرح : ((خضارمه )) و خضارم : جمع خضرم بمعناى سرور و زياد بخشنده . و ((منتخب )) اسم مفعول از باب افتعال بمعناى انتخاب و برگزيده شده . در مجلد هفتم بحار ص 212(377) روايت مفصلى از امام هشتم عليه السلام نقل شده كه قسمتى از آن چنين است : ((امام از لوث گناهان پاكيزه و از عيوب بدنى منزه ، و بعلم و دانش ‍ مشخص ، و بحلم و بردبارى آراسته ، و باعث نظام دين و عزت مسلمين ، و بخشم آورنده منافقان ، و تباه و هلاك كننده كافران است .))
يا ابن القماقمة الاكرمين
ترجمه : (اى فرزند مهترين و گرامى ترين خلق .)
شرح : ((قماقمة )) جمع قمقام بمعناى سيد و سرور، و به امر بزرگ و عدد زياد هم گفته شده . در مجلد هفتم بحار ص 212(378) در دنباله آن روايت كه گذشت حضرت رضا عليه السلام مى فرمايد: ((امام يگانه فرد روزگار است ، و كسى بمرتبه كمالات او نميرسد، و نه عالمى به پايه درجات علمى او، و در صفات و اخلاق و روحيات مثل و نظيرى براى او نيست ، و به فضيلت و برترى اختصاص دارد، كسب فضيلت از كسى نمى كند بلكه جمله فضائل او از طرف خداوند فضيلت بخش است .))
يا ابن الاطائب ( المعظمين ) المطهرين
ترجمه : (اى فرزند نيكوترين پاكان عالم .)
شرح : ((اءطائب )) جمع اءطيب صفت تفضيلى طائب و طيب است . در همان روايت سابق (379) حضرت رضا عليه السلام مى فرمايد: ((پس كيست بتواند امام را بشناسد و بتواند اختيار كند او را هيهات اى كاش ميشد. اما چقدر دور است عقلها گمراه ، فكرها پريشان ، و خردها سرگردان ، و چشم ها كم سو، و بزرگان كوچك ، و حكماء حيران ، و خردمندان كوتاه ديد ، و خطيبان محصور و از سخن پراكنى باز مانند، و خردمندان نادان گردند، و شاعران خسته و فرومانده ، و اديبان عاجز و ناتوان ، و سخن پردازان خسته و ملولند از اين كه بتوانند شاءنى از شئون امام و يا فضيلتى از فضائل او را صف كنند، بلكه اظهار عجز و ناتوانى مى نمايند.))
يا ابن البدور المنيرة
ترجمه : ((اى فرزند ماههاى تابان فروزنده .))
شرح : بدور: جمع بدر بمعناى ماه كامل و ماه شب چهارده است . خداوند متعال بمقتضاى صفت رحمانيت موجبات سعادت بشر را از هر حيث و هر جهت در اين عالم دنيا فراهم ساخته است ، از آن جمله آفرينش خورشيد و ماه و ستارگان درخشنده ، كه اگر اين حرارت و انوار روشنى دهنده نبود افراد بشر و حيوانات توانائى زندگى نداشتند، و در ظلمت و تاريكى محض قدرت حركت و جنبش نداشتند و چيزى را نمى ديدند و آن را تشخيص نميدادند، زيرا رؤ يت بوسيله نور است . و همچنين خداوند براى تاءمين سعادت زندگى اجتماعى و فوز بسعادت دارين يعنى دنيا و آخرت ، در هر دوره و هر عصر حجت و امامى قرار داده كه وجود هر يك همانند نور خورشيد و ماه است ، تا بشر بنور هدايت آن بزرگواران قدرت بر تحصيل موجبات سعادت دنيا و آخرت خود را بتوانند فراهم آورد.
وجود اولياى حق مانند آفتاب است كه هر چند در زير ابر باشد ولى با اينحال موجودات ديگر از آن بهره مند ميشود. و حضرت ولى عصر- ارواح العالمين له الفداء- توقيع و نامه اى كه به محمد بن عثمان (يكى از نواب چهارگانه خود) صادر فرمودند و بوسيله محمد بن عثمان به علاقمندان ابلاغ گرديده فرمود: ((و اءما وجه انتفاع مردم از من در دوره غالبى بودنم همانند انتفاع مردم است از آفتاب وقتى كه ابر آنرا بپوشاند و از ديد مردم مخفى كند، و من ايمنى بخش ‍ اهل زمينم ، چنانكه ستارگان فروزان براى اهل آسمان . 13 بحار ص 129(380)))
البته آفتاب در اثر دارا بودن نور و شعاع كه به تمام منظومه و سيارات خود مى رساند و بشر و جنبندگان روى زمين از آن بنحو اءتم و اءحسن بهره مند ميشوند و در تبربيت و پرورش عناصر و تركيب مركبات تاءثير بسزائى دارد، و نور ساير كرات منظومه هم بوسيله او ايجاد ميشود، داراى خصايص حيات بخش است . وجود مبارك ولى عصر نيز براى تربيت و پرورش عقول و اءرواح و نفوس بشر و حيات و سعادت انسانى تاءثير بسزائى دارد، و ميتوان گفت وجود او و پيروى دستوراتش موجب حيات جاودانى و رسيدن به مقام شايسته انسانيت و نيل بسعادت است .
مرحوم مجلسى در مجلد 13 بحار باب علة الغيبة و كيفية انتفاع الناس به فى غيبتة صلوات الله عليه ص 129 در وجه تشبيه آنجناب بآفتاب توضيحى دارد كه خالى از فائده نيست و طالبان بدانجا رجوع كنند. بحار الانوار مجلد 52 جديد ص 93.
يا ابن السرج المضيئة ، يا ابن الشهب الثاقبة ، يا ابن الانجم الزاهر
ترجمه : (اى فرزند چراغهاى فروزان ، اى فرزند اختران تابناك ، اى فرزند ستارگان نور افشان خوش ‍ رنگ .)
شرح : منشاء اختلاف اين تعبيرات در دعا ممكن است بملاحضه اوضاع زمانى باشد، گاهى داراى قدرت ظاهرى هم بودند و مردم كاملا بنور هدايت آنان بهره مند ميشدند همچون روشنائى ماه در شب چهاردهم در آسمان صاف ، و ديگر زمانى بوده كه اين چنين نبوده ولى ممنوع از هدايت هم نبودند، و گاهى هم گرفتار خلفا و سلاطين جور بودند و استفاده از وجودشان و هدايتشان كم بوده .
و شايد علت اختلاف اين تعبيرات از جهت انتساب به آباء و اجدادشان چون پيغمبر اكرم و على بن اءبى طالب و اءئمه ديگر صلوات الله عليهم اءجمعين بوده باشد. چنانكه در تاءويل آيات سوره ((و الشمس )) و تطبيق بر مصاديق آن در بعضى روايات آمده است .
در مجلد 7 بحار صفحه 105(381) در باب ((انهم النجوم .)) ابو بصير گويد از امام ششم (ع ) از قول خداى تعالى و الشمس و ضحيها (قسم بخورشيد و نور و روشنى آن ) سئوال كردم ؟ فرمود: شمس رسول الله است كه خدا بوسيله او دينش را براى مردم واضح و آشكار ساخت . سپس از ((و القمر اذا تلاها)) از آن امام سئوال كردم ؟ فرمود: مراد از ماه اميرمؤ منان است ، (كه از نور پيغمبر اقتباس مينمود) بعد سئوال كردم از آيه و النهار اذا جلاها (سوگند بروز كه آنرا روشن نموده ) ؟ فرمود: مراد امام از ذريه فاطمه (سلام الله عليها) است كه چون از او از دين رسول خدا سئوالى شود آن را براى سائل بيان مى كند، آنگاه پرسيدم از آيه و الليل اذا يغشاها؟ فرمود: پيشوايان جور آنانكه مستبد براءى خود هستند (و به فرمان پيغمبر عليه السلام توجه ندارند) و جاى آل پيغمبر كه شايسته ترند مى نشينند، و دين رسول را آغشته مى كنند به ظلم و جور، و اين است قول خدا كه مى فرمايد: ((و الليل اذا يغشاها)) كه ظلمت شب و روشنائى روز را مى پوشاند.
در مجلد 7 بحار ص 112 بياناتى از امام هشتم عليه السلام نقل شده تا آنكه گويد: امام ماه تام درخشان ، و چراغ روشنى بخش ، و نور تابنده ، و ستاره راهنما در ظلمت هاى تيرگون ، و سرزمين بى علامت و نشان ، و امواج كوه پيكر درياها- الخ .
يا ابن السبل الواضحة
ترجمه : (اى فرزند راههاى روشن و آشكار.)
شرح : در جملات سابق اين دعا ((هم السبيل اليك )) و و اين السبيل بعد السبيل توضيحاتى داده شده و در اين مقام فقط اكتفا بدو حديث مى كنيم :
مجلد 7 بحار ص 85(382) كه خدا فرموده : و اتبع سبيل من اناب الى - لقمان / 15- (و پيروى كن طريقه كسى كه سوى من باز گشته است و در توحيد و اخلاص و طاعت متوجه من بوده .) امام صادق عليه السلام فرمود: و اتبع سبيل محمد و على يعنى پيروى كن راه محمد و على را.
در ص 84 همان مجلد(383) فرمود ((بخدا قسم مائيم آن راهى كه خداوند شما را امر كرده از آن راه پيروى كنيد.)) و در زيارت جامعه آمده است : ((انتم السبيل الاعظم )) اى آل پيغمبر شمائيد جاده و راه راست مهم و بزرگ خدائى .
يا ابن الاعلام اللائحة
ترجمه : (اى فرزند علامت هاى ظاهر و آشكار حق .)
شرح : ((اعلام )) جمع علم و آن اثر و نشانه ايست كه بوسيله آن چيزى شناخته و دانسته شود. ((لائح )) بمعناى مظهر يعنى صورت ظاهر و نما و نمود است . و علم ها ائمه عليهم السلام ميباشند كه در هر عصر و زمان مردم بنور هدايت آنان راه معرفت و خداشناسى ، و راه حيات و سعادت را تعليم مى گيرند و خداوند متعال قدر مرتبه آنان را بالا برده و ايشانرا سرآمد خلق خود قرار داده ، و بر عالميان برترى داده ، و به بندگانش اعلام كرده كه بوسيله آنان در تاريكى هاى خشكى و دريا هدايت شوند يعنى در ظلمات احكام كه ناشى از ظلمت هاى طبيعت حيوانى كه تعبير به ظلمت بر شده ، و از ظلمات و هواهاى نفسانى كه از آن به ظلمات بحر تعبير شده از آنان پيروى گردد.
حاصل آنكه تمام بندگان در معتقدات و احوال و اعمال هر چيزى بوسيله آنان هدايت ميشوند. سابقا بيان كرديم كه آيه مباركه : و علامات و بالنجم هم يهتدون - نحل / 16- يعنى و علامت هائى است ، و بوسيله ستارگان آنان هدايت ميشوند. كه تاءويلا حجت هاى خدا ميباشند، و اين معانى يكى از بطون قرآن و مصاديق آن است .
يا ابن العلوم الكاملة
ترجمه : (اى فرزند علوم و دانش هاى كامل .)
شرح : ائمه معصومين صلوات الله عليهم و اجد تمام مراتب علوم ظاهره و باطنه بودند لذا از آن بزرگواران تعبير به علوم كامله شده است . و از جمله شرايط امامت و خلافت از طرف خداوند اعلم بودن آن امام از ساير افراد ملت بآنچه مردم بدان ولو در يك زمان از ازمنه نيازمندند از علم به احكام از حلال و حرام و عبادات و معاملات و حدود و مواريث و حكومت عدالت بين مردم بلكه دارا بودن دانش احكام انبياى سابق و حتى علوم باطنه .
دليل بر اثبات اعلميت از براهين عقليه و آيات قرآنيه و اخبار وارده بسيار است و صاحب كتاب كفاية الموحدين حدود چهارده دليل عقلى و شرعى ذكر كرده است براى اثبات اعلميت امام و ما در اينجا بذكر چند خبر اكتفا مى كنيم .
مجلد 7 بحار ص 302(384) راويان حديث گويند از امام ششم عليه السلام شنيديم كه فرمود بخداوند سوگند من ميدانم آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ، و ميدانم آنچه در بهشت است ، و ميدانم آنچه در آتش است ، و ميدانم آنچه تاكنون بوده ، و آنچه را كه بعد از اين واقع ميشود، پس از لحظه اى سكوت و احساس اينكه اين سخن بر شنوندگان دشوار آمده فرمود: اين ها را من از كتاب خداوند آموختم كه فرمود: ما اين كتاب را بتو نازل كرديم كه در آن بيان هر چيزى است . و نزلنا اليك الكتاب تبيانا لكل شى ء - نحل : 89-.

 

next page

fehrest page

back page