پنجاه درس اصول عقائد براي جوانان

آية اللَّه العظمى ناصر مكارم شيرازى‏

- ۲ -


درس چهارم: پاسخ به يك سؤال مهم

سؤال

در درس گذشته به اين جا رسيديم كه ما هميشه صداى توحيد و خداپرستى را از درون جان خود مى شنويم و مخصوصاً در مشكلات و گرفتارى ها، اين آهنگ رساتر و قوى تر مى شود؛ و ما بى اختيار به ياد خدا مى افتيم و از قدرت بى پايان و لطف و محبّت او يارى مى جوييم.

در اين جا ممكن است، اين سؤال پيش آيد كه اين نداى درونى كه نام آن را نداى فطرت مى گذاريم ممكن است نتيجه تبليغاتى باشد كه در محيط اجتماع و در مكتب و مدرسه و از پدر و مادر شنيده ايم و اين يك نوع عادت براى ما شده است.

جواب

پاسخ اين اشكال با توجّه به يك مقدمه كوتاه روشن مى شود.

عادات و رسوم؛ چيزهاى متغير و ناپايدارند يعنى ما نمى توانيم عادت و رسمى را پيدا كنيم كه در سراسر تاريخ بشر و در ميان تمام اقوام، يكسان باقى مانده باشد، مسايلى كه امروز عادت و رسم مى شود، ممكن است فردا دگرگون گردد، به همين دليل عادات و رسوم يك ملّت ممكن است در ميان ملّت هاى ديگر ديده نشود.

بنابراين اگر مشاهده كنيم موضوعى در ميان تمام اقوام و ملّت ها و در هر عصر و زمان بدون استثناء وجود داشته است بايد بدانيم يك ريشه فطرى دارد و در درون بافت روح و جان انسان قرار گرفته است.

مثلا علاقه مادر به فرزند به طور قطع نمى تواند نتيجه يك تلقين و يا تبليغ و يا عادت و رسم باشد؛ زيرا در هيچ قوم و ملّتى و در هيچ عصر و زمانى نمى بينيم مادرى نسبت به فرزند خود مهر نورزد.

البته ممكن است، مادرى بر اثر ناراحتى روانى خود را از بين ببرد و يا پدرى در زمان جاهليت دختر خود را بر اثر افكار غلط و خرافى زنده به گور كند، ولى اينها موارد بسيار نادر و استثناهاى زودگذرى هستند، كه به سرعت از ميان رفته حالت اصلى يعنى عشق به فرزند، خود را نشان مى دهد.

* * *

با توجّه به اين مقدّمه، نگاهى به مسئله خداپرستى در ميان انسان هاى امروز و گذشته مى افكنيم:

(اين درس چون كمى پيچيده است بيشتر دقّت فرماييد)

1- به گواهى دانشمندان جامعه شناس و مورّخان بزرگ هيچ عصر و زمانى را نمى يابيم كه مذهب و ايمان مذهبى در ميان بشر وجود نداشته باشد بلكه در هر عصر و زمان و در هر نقطه اى از دنيا شكلى از مذهب وجود داشته است، و اين خود يك دليل روشنى است بر اين كه خداپرستى از اعماق روح و فطرت انسان سرچشمه گرفته، نه اين كه نتيجه تلقين و رسم و عادت باشد زيرا اگر نتيجه رسم و عادت و تلقين بود، نبايد اين چنين عمومى و جاودانى باشد.

حتّى قرائنى در دست داريم كه نشان مى دهد اقوامى كه قبل از تاريخ زندگى مى كردند، آنها نيز داراى نوعى مذهب بوده اند (دوران قبل از تاريخ را به زمانى مى گوييم كه هنوز خط اختراع نشده بود و انسان نمى توانست نوشته هايى از خود به يادگار بگذارد).

البته شك نيست كه اقوام ابتدايى چون نمى توانستند خدا را به عنوان يك وجود مافوق طبيعى بشناسند او را در لابه لاى موجودات طبيعى جستوجو مى كردند و از موجودات طبيعت براى خود بت مى ساختند. ولى انسان با پيشرفت فكرى تدريجاً توانست حق را بيابد و چشم از بت ها كه موجودات مادى هستند برگيرد و در وراى اين جهان مادى به قدرت بزرگ خداوند آشنا گردد.

* * *

2- بعضى از روان شناسان بزرگ صريحاً مى گويند كه براى روح آدمى چهار بُعد يا چهار حس اصلى وجود دارد:

1- «حس دانايى»: كه انسان را به دنبال علوم و دانش ها مى فرستند و روح او را تشنه فراگرفتن علم مى كند خواه اين علم، نفع مادى داشته باشد يا نه.

2- «حس نيكى»: كه سرچشمه مسائل اخلاقى و انسانى در جهان بشريّت است.

3- «حس زيبايى»: كه منشأ پيدايش شعر و ادبيات و هنر، به معنى واقعى، است.

4- «حس مذهبى»:كه انسان را دعوت به شناسائى خدا و انجام فرمان او مى كند و به اين ترتيب مشاهده مى كنيم كه حس مذهبى يكى از احساسات ريشه دار و اصلى روح انسان است. يعنى هيچ گاه از او جدا نبوده و هيچ گاه از او جدا نخواهد شد.

* * *

3- در بحث هاى آينده نيز ملاحظه خواهيم كرد كه بيشتر مادى ها و منكران خدا نيز به نوعى اعتراف به وجود خدا كرده اند، اگر چه از بردن نام او خوددارى مى كنند، و نام طبيعت يا نام هاى ديگر بر او مى گذارند، ولى صفاتى براى طبيعت قائل مى شوند كه شبيه صفات خدا است.

مثلا مى گويند: طبيعت اگر دو كليه به انسان داده است براى اين بوده است كه مى دانسته، ممكن است يكى از اين كليه ها از كار بيفتد و بايد ديگرى كار حياتى آن را ادامه دهد و مانند اين تعبيرات. آيا اين موضوع با طبيعت بى شعور سازگار است؟ يا اين كه اشاره به خداوندى است كه علم و قدرتش بى پايان مى باشد اگر چه نام او را طبيعت گذارده اند.

از آنچه در اين بحث گفتيم چنين نتيجه مى گيريم كه: عشق به خدا هميشه در جان ما بوده و خواهد بود.

ايمان به خدا شعله جاويدانى است كه قلب و روح ما را گرم مى سازد.

براى شناسايى خدا ما مجبور نيستيم راه هاى طولانى بپيماييم سرى به اعماق وجود خود مى زنيم، ايمان به او را در آن جا مى يابيم.

قرآن مجيد مى گويد:

(و نحن اقرب اليه من حبل الوريد(4))؛

«ما به انسان از رگ گردن او نزديك تريم».

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1- چند مثال براى عادت؛ چند مثال براى فطرت بزنيد.

2- چرا مردم نادان به سراغ بت پرستى مى رفتند؟

3- چرا مادى ها نام خدا را «طبيعت» مى گذارند؟

درس پنجم: يك داستان واقعى

گفتيم آنها كه به زبان خدا را انكار مى كنند، در اعماق روحشان ايمان به خدا وجود دارد.

شك نيست كه پيروزى ها و موفّقيّت ها - مخصوصاً براى افراد كم ظرفيت - ايجاد غرور مى كند و همين غرور سرچشمه فراموشى مى شود؛ تا آنجا كه گاهى انسان فطريات خود را نيز به دست فراموشى مى سپارد. امّا هنگامى كه طوفان حوادث، زندگى او را درهم مى كوبد و تندباد مشكلات از هر سو به او حملهور مى شود، پرده هاى غرور و خودخواهى از جلو چشم او كنار مى رود و فطرت توحيد و خداشناسى آشكار مى گردد.

تاريخ بشر نمونه هاى فراوانى از اين گونه اشخاص به دست مى دهد، كه سرگذشت زير يكى از آنها است:

وزيرى بود مقتدر و نيرومند كه در عصر خود، بيشتر قدرت ها را به دست گرفته بود و كسى را ياراى مخالفت با او نبود، روزى به مجلسى كه جمعى از دانشمندان دينى در آن حضور داشتند وارد شد و رو به آنها كرده گفت تا كى شما مى گوييد جهان را خدايى است؛ من هزار دليل بر نفى اين سخن دارم.

اين جمله را با غرور خاصّى ادا كرد، دانشمندان حاضر چون مى دانستند او اهل منطق و استدلال نيست و توانايى و قدرت به قدرى او را مغرور ساخته كه هيچ حرف حقّى در او نفوذ نخواهد كرد؛ با بى اعتنايى در برابر او سكوت كردند، سكوتى پرمعنى و تحقيرآميز.

اين جريان گذشت، بعد از مدتى وزير، مورد اتهام قرار گرفت؛ حكومت وقت، وى را دستگير كرده به زندان انداخت.

يكى از دانشمندان كه آن روز در مجلس حاضر بود فكر كرد كه موقع بيدارى وى رسيده است، اكنون كه از مركب غرور پياده شده و پرده هاى خودخواهى از جلو چشم او كنار رفته است، و حسّ حق پذيرى در وى بيدار گرديده اگر با او تماس بگيرد و نصيحتش كند نتيجه بخش خواهد بود؛ اجازه ملاقات با وى را گرفت و به سراغش در زندان آمد، همين كه نزديك آمد؛ از پشت ميله ها مشاهده كرد كه او در يك اطاق تنها؛ قدم مى زند و فكر مى كند و اشعارى را زير لب زمزمه مى نمايد؛ خوب گوش فراداد، ديد اين اشعار معروف را مى خواند:

ما همه شيران ولى شير عَلَم *** حمله مان از باد باشد دم بدم!

حمله مان پيدا و ناپيداست باد *** جان فداى آن كه ناپيداست باد!

يعنى ما همانند نقش هاى شيرى هستيم كه روى پرچم ها ترسيم مى كنند، هنگامى كه باد مىوزد حركتى دارد و گويا حمله مى كند ولى در حقيقت از خود چيزى ندارد و وزش باد است كه به او قدرت مى دهد، ما هم هر قدر قدرتمندتر شويم از خود چيزى نداريم.

خدايى كه اين قدرت را به ما داده هر لحظه اراده كند، از ما مى گيرد.

دانشمند مزبور ديد نه تنها در اين شرايط منكر خدا نيست، بلكه يك خداشناس داغ شده است؛ در عين حال بعد از آن كه از او احوال پرسى كرد، گفت: يادتان مى آيد كه روزى گفتيد: هزار دليل بر نفى خدا داريد آمده ام آن هزار دليل را با يك دليل پاسخ گويم: خداوند آن كسى است كه آن قدرت عظيم را به اين آسانى از تو گرفت، او سر به زير انداخت و شرمنده شد و جوابى نداد، زيرا به اشتباه خود معترف بود و در درون جانش نور خدا را مى ديد.

قرآن مجيد درباره فرعون مى گويد:

حتى اذا ادركه الغرق قال آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنو اسرائيل(5

«انكار فرعون تا آن زمان ادامه يافت كه در ميان امواج آب در حال غرق شدن بود، در آن هنگام صدا زد ايمان آوردم كه جز خداى بنى اسرائيل خداى ديگرى نيست».

* * *

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1- نتيجه اين داستان واقعى را در چند خط بيان كنيد.

2- بنى اسرائيل را چرا بنى اسرائيل مى گفتند؟

3- فرعون چه كسى بود و در كجا زندگى مى كرد و چه ادعايى داشت؟

درس ششم: دومين راه براى خداشناسى

راهى از برون

با يك نگاه ساده به جهانى كه در آن زندگى مى كنيم به اين حقيقت مى رسيم كه جهان هستى درهم و برهم نيست، بلكه تمام پديده ها بر خط سير معينى در حركتند و دستگاه هاى جهان همچون لشكر انبوهى هستند كه به واحدهاى منظم تقسيم شده و به سوى مقصد معينى در حركتند.

نكات ذيل مى تواند هر ابهامى را در اين زمينه برطرف سازد:

1- براى پديد آمدن و باقى ماندن هر موجود زنده اى بايد يك سلسله قوانين و شرائط خاص دست به دست هم بدهند مثلا براى پديد آمدن يك درخت: زمين، آب و هواى مناسب و حرارت معين لازم است كه دانه را بكاريم و خوب تغذيه و تنفس كند، سبز شود و رشد نمايد.

در غير اين شرائط رشد آن ممكن نيست، انتخاب اين شرائط و فراهم كردن اين مقدمات نياز به عقل و علم و دانش دارد.

* * *

2- هر موجودى اثرى مخصوص به خود دارد، آب و آتش هر كدام اثرى مخصوص به خود دارند كه از آنها جدا نمى شود و همواره از قانون ثابتى پيروى مى كنند.

* * *

3- تمام اعضاى موجودات زنده با يكديگر همكارى دارند، به عنوان نمونه همين بدن انسان كه خود عالمى است، در وقت عمل تمام اعضايش خود آگاه و ناخودآگاه با هماهنگى خاصّى كار مى كنند، مثلا اگر خطرى پيش آيد همگى براى دفاع بسيج مى شوند، اين ارتباط و همكارى نزديك، نشانه ديگرى از نظم در جهان هستى است.

* * *

4- يك نگاه به صحنه جهان آشكار مى سازد كه نه تنها اعضا و پيكر يك موجود زنده بلكه تمام موجودات مختلف جهان نيز هماهنگى مخصوصى با هم دارند، مثلا براى پرورش موجودات زنده آفتاب مى تابد، ابر مى بارد، نسيم مىوزد، و زمين و منابع زمينى نيز كمك مى كنند، اين ها نشانه وجود يك نظام معيّن در عالم هستى است.

رابطه «نظم» و «عقل»

زيرا انسان هر كجا نظم و حساب و قوانين ثابتى ديد مى داند كه در كنار آن مبدأ علم و قدرتى را بايد جستوجو كند، و در اين درك وجدانى خود نياز چندانى به استدلال نمى بيند.

او مى داند هرگز يك آدم نابينا و بى سواد نمى تواند با ماشين تايپ يك انشاءِ خوب، يا يك مقاله اجتماعى و انتقادى بنويسد؛ و هرگز يك كودك دوساله نمى تواند با گردش دادن نامنظم قلم روى كاغذ، تابلوى زيبا و پرارزشى به وجود آورد؛ بلكه اگر ما يك انشاء خوب يا مقاله با ارزشى را ديديم مى دانيم آدم با سواد و با عقل و هوشى آن را به وجود آورده، و يا اگر در يكى از موزه ها تابلوى بسيار زيبا و جالبى را مشاهده كرديم شك نخواهيم كرد كه دست نقّاش هنرمند و چيره دستى در اينجاد آن به كار رفته؛ اگر چه هرگز آن نويسنده و نقّاش هنرمند را نديده باشيم.

بنابراين هرجا دستگاه منظمى است در كنار آن هم عقل و هوشى وجود دارد و هر قدر آن دستگاه بزرگ تر، دقيق تر و جالب تر باشد علم و عقلى كه آن را ايجاد كرده است به همان نسبت بزرگ تر خواهد بود.

گاهى براى اثبات اين موضوع كه هر دستگاه منظم نياز به مبدأ عقل و دانش دارد از «حساب احتمالات» كه در رياضيات عالى از آن بحث شده كمك گرفته مى شود و از اين راه اثبات مى كنند كه مثلا يك فرد بى سواد اگر بخواهد به وسيله ماشين تايپ، با فشار دادن روى دكمه هاى ماشين؛ از روى تصادف، يك مقاله يا يك قطعه شعر را تايپ كند، مطابق حساب احتمالات ميلياردها سال طول مى كشد كه حتى عمر كره زمين براى آن كافى نيست (براى توضيح بيشتر به كتاب آفريدگار جهان يا كتاب در جستوجوى خدا مراجعه نماييد)

قرآن مجيد مى گويد:

(سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق او لم يكف بربك انه على كل شىء شهيد)؛(6)

ما نشانه هاى خود را در نظام آفرينش، در سراسر جهان در درون وجود خود انسان ها به آنها نشان مى دهيم تا بدانند او بر حق است، آيا براى اثبات وجود او همين كافى نيست كه او عالم به اسرار همه چيز است».

* * *

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1- چند مثال (غير از آنچه در درس گفته شد) براى دستگاه هاى صنعتى كه از مشاهده آنها پى به وجود يك سازنده عالم و آگاه مى بريم بزنيد.

2- فرق ميان «آفاق» و «انفس» چيست؟ مثال هايى از نشانه هاى خدا در آفاق و در انفس بيان كنيد.

درس هفتم: نمونه هايى از نظام آفرينش

در سراسر جهان هستى «نظم» و «هدف» و «نقشه» آشكارا ديده مى شود، اكنون توجّه كنيد نمونه هايى از آن را مورد بررسى قرار مى دهيم:

در اينجا ما چند نمونه بزرگ و كوچك را براى شما جمع آورى كرده ايم.

خوشبختانه امروز با پيشرفتِ علوم طبيعى و كشف اسرار و شگفتى هاى جهان طبيعت و ريزه كارى هاى ساختمان وجود انسان و حيوان و گياه و ساختمان حيرت انگيز يك سلّول و يك اتم و نظام شگفت انگيز عالم ستارگان، درهاى خداشناسى به روى ما گشوده شده است، به طورى كه به جرأت مى توان گفت تمام كتاب هاى علوم طبيعى كتاب هاى توحيد و خداشناسى است، كه به ما درس عظمت پروردگار را مى دهند؛ زيرا اين كتاب ها، پرده از روى نظام جالب موجودات اين جهان برمى دارد؛ و نشان مى دهد كه آفريدگار اين جهان چه اندازه عالم و قادر است.

* * *

1- مركز فرماندهى كشور تن

درون جمجمه ما را ماده خاكسترى رنگى پر كرده كه آن را مغز مى ناميم، و اين مغز،مهم ترين و دقيق ترين دستگاه بدن ما را تشكيل مى دهد، زيرا كار آن فرماندهى تمام قواى بدن و اداره امور تمام دستگاه هاى جسم ما است.

براى پى بردن به اهميّت اين مركز بزرگ بد نيست قبلا اين خبر را براى شما نقل كنيم:

در جرائد نوشته بودند يك جوان دانشجوى شيرازى، در خوزستان دچار يك حادثه رانندگى شد و ضربه اى به مغز او وارد گشت ولى ظاهراً عيبى در وجود او حاصل نشد، تمام اعضاى او سالم بودند، امّا با نهايت تعجب تمام گذشته زندگى خود را فراموش كرد فكر او به خوبى كار مى كرد، مطالب را مى فهميد، امّا اگر پدر يا مادر خود را مى ديد نمى شناخت. و هنگامى كه به او مى گفتند، اين مادر تو است، تعجّب مى كرد او را به خانه اصليش در شيراز بردند؛ و كارهاى دستى او را كه بر ديوار اطاق نصب بود به او نشان دادند ولى با تعجّب به همه آنها نگاه مى كرد و مى گفت اين نخستين بارى است كه من اينها را مى بينم.

معلوم شد در اين ضربه مغزى قسمتى از سلّول هايى كه در حقيقت سيم اتّصال ميان فكر و مخزن حافظه او است، از كار افتاده و مانند پريدن فيوز برق كه باعث قطع برق و تاريكى مى شود بخش مهمّى از خاطرات گذشته او در تاريكى فراموشى فرو رفته است.

شايد نقطه اى كه از كار افتاده به اندازه يك سر سنجاق بيشتر از مغز او نبوده باشد ولى چقدر اثر در زندگى او گذارده است و از اين جا روشن مى شود كه دستگاه مغز ما چه دستگاه پيچيده و پر اهميّتى است.

مغز و سلسله اعصاب از دو بخش ممتاز تشكيل مى شود:

1- بخش سلسله اعصاب ارادى كه تمام حركات اختيارى بدن ما مانند راه رفتن، نگاه كردن، حرف زدن و... از آن سرچشمه مى گيرد.

2- اعصاب غير ارادى كه حركات قلب و معده و مانند اين دستگاه ها را اداره و رهبرى مى كند و از كار افتادن يك گوشه از اين بخش مغز كافى است كه قلب يا دستگاه ديگرى را از كار بيندازد.

* * *

يكى از عجيب ترين بخش هاى مغز

«مخ» مركز هوش، اراده، شعور و حافظه است و خلاصه يكى از حسّاس ترين بخش هاى مغز مى باشد و بسيارى از عكس العمل هاى روحى، همچون خشم و ترس و امثال آن مربوط به آن است.

اگر مخ جانورى را بردارند ولى اعصابش سالم باشد، زنده مى ماند امّا فهم و شعور را بكلى از دست مى دهد، مخ كبوترى را برداشتند، تا مدتى زنده بود امّا دانه كه جلوى او مى ريختند، تشخيص نمى داد و با اين كه گرسنه بود نمى خورد و اگر به پروازش درمى آوردند آن قدر مى پريد تا به مانعى برخورد كند و بيفتد.

* * *

بخش شگفت انگيز ديگر مغز حافظه است

آيا هيچ فكر كرده ايد اين قوّه حافظه چقدر شگفت انگيز است؟ و اگر يك ساعت حافظه از ما گرفته شود به چه سرنوشت غم انگيزى گرفتار خواهيم شد؟!

مركز حافظه كه بخش كوچكى از مغز ما را تشكيل مى دهد خاطرات تمام دوران عمر را با همه خصوصياتش بايگانى كرده، هر شخصى كه با ما ارتباط داشته است؛ خصوصياتش را از نظر اندازه، شكل، رنگ، لباس، اخلاق و روحيات، همه را در بايگانى خود، نگهدارى كرده، و براى هر يك پرونده مخصوصى تشكيل داده است. لذا بمجرد اين كه با آن شخص روبه رو مى شويم؛ فكر ما از لابه لاى آن همه پرونده ها پرونده او را بيرون كشيده و يك مطالعه فورى روى تمام آن مى كند؛ سپس به ما دستور مى دهد كه چه عكس العملى در برابر او نشان دهيم.

اگر دوست است احترام و اگر دشمن است ابراز تنفر نماييم؛ امّا تمام اين كارها به قدرى با سرعت انجام مى گيرد كه تقريباً هيچ فاصله زمانى احساس نمى شود.

شگفتى اين مسئله وقتى آشكارتر مى شود كه بخواهيم آنچه را در حافظه خود نگهدارى كرده ايم؛ روى كاغذ به وسيله تصويرها و يا روى نوار، ضبط كنيم، بدون شك اوراق و نوارهاى زيادى را تشكيل مى دهد كه مى تواند يك انبار بزرگ را پر كند؛ و عجيب تر اين كه براى بيرون كشيدن يك تصوير يا يك نوار از ميان آنها عده زيادى مأمور و بايگان لازم است، ولى حافظه ما همه اين كارها را به سادگى و به سرعت انجام مى دهد.

* * *

طبيعت بى شعور چگونه شعور مى آفريند؟

درباره شگفتى هاى مغز آدمى كتاب هاى زيادى نوشته شده است كه قسمتى از آن را مى توان در كتاب هاى دبيرستانى و دانشگاهى مشاهده كرد، آيا مى توان باور كرد، اين دستگاه فوق العاده ظريف و دقيق و پيچيده و اسرارآميز ساخته طبيعت بى شعور باشد؟ شگفت آورتر از اين چيزى نيست كه طبيعت بى عقل را خالق عقل بدانيم!

قرآن مجيد مى گويد:

(... و فى انفسكم افلا تبصرون)؛(7)

«در وجود خود شما نشانه هاى بزرگى از قدرت و عظمت خدا است، آيا نمى بينيد؟»

* * *

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1- آيا درباره شگفتى هاى مغز انسان مطالب ديگرى به خاطر داريد؟

2- خداوند براى حفظ مغز انسان در برابر حوادث گوناگون چه تدبيرهايى به كار برده است؟