دفاع از مذهب اهل بيت

سيد محسن حجت

- ۱ -


بسم الله الرحمن الرحيم

پيشگفتار

حدود سه چهار سال پيش از اين در بعضى از سايتهاى اينترنتى عربى به کتابى با نام (لله ثم للتاريخ : کشـف الاسـرار و تبرئـة الأئمـة الأطهار ) برخـوردم ، نـام کتـاب تقريبا جالب بود ، چند صفحه از آنـرا مطالعـه نمـودم اما با کمال تعجب متوجه شدم که کتاب نه تنها براى دفـاع از ائمه عليهم السلام نوشته ـ نشده است بلکه درست در نقطه مقابل مذهب اهل بيت ـ عليهم السلام و بـراى خدشه وارد نمودن به ايـن مذهب برشته تحرير در آمـده است .

از همان اول متوجه شدم که مؤلف کتاب يک وهابيست که حتى از حقيقت مذهب خودش هم خبر ندارد ،تا چه رسد به مذهب تشيع . اما براى عوام فريبى خود را از علماء و مجتهـدان شيعــه معرفى ميکنـد که از نظر علم و فقاهت همطراز علماى بزرگ بـوده و در نجـف اشـرف سکونت دارد .

منتهى از افشاى نام خود خجالت کشيده و زير پوشش نام مستعار « سيد حسين موسـوى » بـه ميـدان آمـده و نداى هل من مبارز سر داده است .

او در کتاب خودش به عنوان يک عالم شيعه مى کوشد خرافاتى را که در مذهب تشيع وجود دارد ، مورد نقد و بررسى قرار بدهد و خلاصه که در صدد اصلاح مذهب و پاک کردن آن از خرافات است . آنهم عالمى کـه ساليان متـمادى در حـوزه علميه نجف اشرف تحصيل و تحقيق نموده و با بزرگان و اکابر حـوزه نشست و برخاست داشته است . اما با مطالعه اولين سطور از مقدمه کتاب ، روشن شـد که شخص مذکور ، ازعلما و مجتهدان شيعه که نيست حتى از غير علما و عوام شيعه هم نميتواند باشد زيرا او حتى با ابجديات حوزه علميه هم آشنائى ندارد . نه روش تحصيل را ميداند ،نه کتب درسى را ميشناسد و نه فرق بين سيد و شيخ را ميفهمد !!!! . بلکه حتى بعضى از اصطلاحات بسيـار ساده و پيـش پا افتاده حوزوى را بلد نيست ، اما براى اينکه بتـواند اهل سنت و مخصوصا وهابيت را به قوت مذهبشان و ضـعف مذهب تشيع قناعت دهـــد و نيز تهمت ها و دروغ هاى شاخدارى را که در کتابش به مذهب تشيع و بـزرگان آن نسبت داده است ، صحيح و موجه جلوه دهد ، خـودش از علما بلکه از مجتهدان شيعه معرفى ميکند .

روشن است که اگر يک عالم سنى مذهب تشيع را بـه باد انتقاد بگيرد يا بـرعکس يک عالم شيعه بـه مذهب و طريقه اهل تسنن اشکال کند ، خيلى تأثير نخواهد کـرد اما اگر به عنوان يک فرد شيعى آنهم نـه يک فـرد عادى بلکه مجتهدى که عمرش را در حوزه علميه نجف اشرف سپرى نموده است ، وارد ميدان شود ،گفتار و انتقادش بيشتر قابل قبول خواهد بود .

ما ان شاءالله ضمن بررسى مقدمه و ديگر مطالب کتاب دروغها و تدليس ها و تهمتهاى او را بــراى عمـوم برملا خواهيم کرد ، و خوانندگان عزيز متوجه خواهند شد کـه چگونه بينى اين فرد متقلب وخائن به خاک ماليده شده و روى همدستانش سياه ميشود .

البته اين کتاب در همان اوايل چاپ و نشر ،چون به زبان عربى بــود و در کشور کويـت هم منتشر شده بـود ، از سوى فضلاى عرب زبان جواب هاى مفصل داده شد و پس از آن دولت کويت امر بـه جمع آورى کتـاب مـذکور و ضبط آن نمود ، اما وهابيها که فکر ميکردند با اين نقشه و دسيسه ميتوانند ، مذهب اهل بيت را زير سؤال ببرند از هرطريق ممکن اقدام به پخش کتاب و ترجمــه آن بـه ديگر زبانها مخصوصا زبان فارسى نمودند و دوسال پيش از اين در عربستان سعودى در موسم حج و بيـن حجـاج فارسى زبان به طور گسترده پخش نمودند .

جالب اينجاست که مترجم نيـز با نام مستعار « جـــواد منتظرى » اقدام بـه ترجمـه کتاب نمـوده است ، تا ايـن چنين وانمود کنـد که او نيـز از شيعيانى هست کـه تازه بيدار شده و در فکر اصلاح است . !!

مترجم پس از ترجمـه نام کتاب را ( اهلبيت از خود دفاع ميکنند) گذاشته و مؤلف کتاب را آيت الله العظمى دکتـر سيد حسين موسوى معرفى ميکند . ما وقتى ترجمه فارسى کتاب را ديديم ، برآن شـديم تـا به حول قوه خداوند متعال جوابى به اندازه توان خودمان بر کتاب مذکور نوشته و در دسترس خواهـران و بـرادران ايمانى قرار دهيم ، تا هم دَيـن خود را به اهلبيت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم ادا نموده باشيم و هـم باطل بودن مطالب کتاب مذکور را ثابت نمائيم ، تا هيچ شبهه در ذهن هيچ فردى باقى نماند .

لازم به ذکر است که قصد ما از نوشتــن ايـن کتاب فقط دفاع از مذهب اهل بيت عليهم السلام است و بس ، و به هيچ عنوان در صدد انتقاص از مذاهب برادران سنــى مذهب خود نيستيم ، و اگر در مواردى از اين کتاب انظار و فتاواى علماى مذاهب اربعه را نقل ميـکنيم يا رواياتى را از کتب معتبره اهل سنت مى آوريم ،به جهت دفـــع شبهه مؤلف کتاب مورد نقد است و نه غير آن . ما با نام مستعار هم به ميدان نيامده ايم تا اگـر کسـى سؤالى برايش پيش آمد يا توضيحى ميخواست ، بتواند راحت وآسان تماس برقرار کند . اميد واريم که اين عمل ناچيز مورد قبول و رضاى خداوند متعال و خشنـودى حضرت ولى عصر عليه السلام قــرار بگيرد .

ما در اين کتاب از مؤلف کتاب مذکور به دکتـر و از مترجم به مترجم و از خود به نويسنده تعبير ميکنيم .

سيدنى - استراليا
مسجد و مرکز اسلامى المهدى
بهار 1383 شمسى
اپريل 2004 ميلادى
سيد محسن حجت

مترجم چه ميگويد ؟

قبل از آنکه به نقد و بررسى خود کتاب بپردازيم لازم است نظرى کوتاه به مقدمه مترجم داشته باشيم . تـا با نظرات ايشان هم آشنا شويم .

*****

مترجم خود را طرفدار وحدت مسلمين معرفى نموده و از ايجاد تفرقه بشدت بيزار است . !!!

نويسنده : بهمين جهت است که متـرجم کتاب ( لله ثم للتاريخ)را ترجمه نموده است ،تا با متهم کردن يـکى از بزرگترين مذاهب اسلامى به خرافات، بين مسلمانان وحدت و همدلى ايجاد کند !!! .

*****

مترجم: « اين اثر ناچيز را به تمام حق جويان تقديـم ميدارم ، آنانيکه همـواره حق را بـر باطل ، تحقيـق را بر تقليد ، وحدت را بر تفرقه ، حق طلبى را بر ننگ و عـار ترجيح ميدهند . کسانى که به تعبير قرآن تمام سخنان را مى شنوند و آنگاه بهترين آنرا پيروى ميکنند . »

نويسنده : اما در اينکه اثر ناچيز بلکه بى چيز است! شکى وجود ندارد ، ولى آيا مترجم حق جوى ما خودش تقليد را کنار گذاشته و تحقيق را مقدم نموده است ؟ .

آيا قبول کردن صد در صد مطالب کتابى که توسط دکتــر مجهول الحال و مجهول الاسم نوشته شده ، تقليد کـور کورانه نيست ؟ . آيا بدنام کردن و متهم نمودن مذهبى که نزديک به 200 ميليون مسلمان از آن پيروى ميکنند ، ترجيح وحدت بــر تفرقه و حق طلبى بر ننگ وعار است ؟! آيا واقعا مترجم دنبال پيروى از سخنان خوب است ؟

*****

مترجم، پس از آنکه از گرفتاريهاى اسلام و مسلمين و دشمنيهاى يهـود و نصارى و مشرکين در صـدر اسلام سخن ميگويد و جنگها و شورشهاى در زمان خلفا را بـه عنوان قيامهاى بر اندازى حکومت معرفى ميکند،و اينکه دشمنان شکست خورده اسلام در صدد بودند از هر راه ممکن به اسلام و مسلمين ضربه وارد کنند ، مينويسد:

« از آن جائيکه همـه امت اسلامى هـم چنانکـه با خـود رسول گرامى صلى الله عليه وآله وسلم محبت دارنـد ، طبـعاً با خانـواده و بلکه تک تک افـراد خانـواده و آل بيـت ايشان صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين محبت دارند آنـها ( دشمنـان اسـلام ) سعى کـردنـد از همينجا آغـاز کنند و بــه بهانه حب اهـل بيت عليهـم السلام در ميان امت تخم تفرقه بپاشند ،تأکيد ميکنم که محبت آل بيت عليهم السلام جزو ايمان هر مسلـمان است ، امـا آنان گويا چنين وانمود کردند که عده مخصوصى اهل بيت را دوست دارند و بقيه با آنان دشمن هستند ، متأسفانـه اين دسيسه آنان تا حدى در ميـان بعضى از مسلمانـان ساده آنزمان کارگر افتاد و امت متحدو يکپارچه اسلامى زخم بزرگى برداشت » .

نويسنده :کاش آقاى مترجم يک سند تاريخى درست ارائه ميکرد که اولين کسانى که قدم در راه ايجاد تفرقه برداشتند چه کسانى بودند ؟.

اگـر از سقيفـه بنى ساعـده بگـذريم حتما مــراد ايشان قيام و خروج ام المؤمنين عائشه،طلحه و زبير از يکطرف و معاويه از طرف ديگر درمقابل على عليه السلام است و کاش معاويـه پسر ابى سفيـان را بـه خاطر جنگيدنش با على عليه السلام که از اهلبيت است بيدين ميخواند زيرا محبت اهل بيت طبق اقـرار خـود ايشان جزو ايـمان هر مسلمان است .

در هر حال ما از مترجم سؤال ميکنيم : اگر همه اهلبيت عليهم السلام را دوست داشتند ،چطور يکعده به بهانه محبت اهل بيت دست به توطئه و دسيسه زدند ؟

آيا ميشود در کشور اسلامى که همه مسلمان و عامل به اسلام هستند ، چند نفر بيايند و بگوينـد از اسـلامى که کسى به آن عمل نميکند دفاع کنيم ؟

وانگهى آيا تنها محبت اهلبيت عليهم السلام جزء ايمان است ، يا محبت به خاطر پيروى از آنان ؟

ا ز حديث شريف ثقلين که مورد قبول طرفين اسـت اين چنين بر مى آيد ، که رسول خدا بعد از خودش ما را امر به تمسک به قرآن و اهل بيت مى نمايد ، و تمسک عبارت از پيروى توأم با محبت است نه محبت تنها .

خوانندگان محترم ميتوانند براى تفصيل بيشتر به کتاب ( تشيع چيست ؟و شيعه کيست؟) مراجعه نمايند .

*****

مترجم،در مطلب اول مقدمه خود چند کلمه را معنى کرده است ، از جمله گفته است : « رافضي: مَن رَفَضَ آل البيت ، کسيکه اهل بيت را ترک کند ».

نويسنده : اگر آقاى مترجم کتاب لغتى را که رافضى را اينگونه معنى کرده است ،معرفى ميکرد بسيار خوب بود ، اما کتابى که اين چنين معنى کـرده باشـد نيست و اين معنى فقط تولد يافته در ذهن خود مترجم است .

ضمنا او خواسته است با بيان کردن معناى دلخواه خـود به مخالفان شيعه بگويد ، که اگـر ما شيعيان را رافضى ميگوئيم از اينجهت است که آنها اهل بيت را ترک کـرده اند ، ولى مسلماً اين نقشه در نطفـه خفه شـده است زيرا همه ميداننـد که شيعيان پيروى آل بيت رسول خـدا صلى الله عليه وآله وسلم را بعد از آن حضرت بر هر فرد واجب ميدانند و به همين جهت است کـه مـذهب اهـل بيت عليهم السلام را پذيرفته و طبق آن عمل ميکنند .

*****

مترجم : « سبائى : پيروان عبدالله بن سبأ » .

نويسنده : کاش مترجم از کتابهايى کـه ايـن فرقـه را تعريف کـرده و جـزء فـرق اسلامى دانستــه انــد ، چنـد تايى را نام مى برد ، تا فضـل و دانـش ايشان بر همگان روشن مى گرديد ، و به دروغ فرقه ديـگرى را بر فرقهاى اسلامى اضافه نمى کرد و آگاهانه بـراى تبــر دشمنـان اسلام دستـه نمى ساخت .

*****

مترجم : « پـس مسلمـان کسى است که عـلاوه از از پايبندى به اصول اعتقادى از سنت رسول اکـرم صلى الله عليه وآله وسلم و سنت اصحـاب و ياران با وفايـش رضـوان الله عليهم اجمعيـن و سنـت اهل بيت اطهـارش عليهم السلام که عين سنت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم است پيروى نمايد ، و تمام آنانـرا دوست داشتـه باشد و از هيــچ فردى از آنان کينه بـه دل نداشته باشد چنين شخصى هـم شيعـه هـم سنى و هـم مسلمـان کامل است و چنين مسلمانى نه رافضى نه سبـائى و نه ناصبى است ، پس هر شيعه خوب هم سنى و هم مسلمـان است و هـــر سنـى خـوب هـم شيعـه و هـم مسلمان است » .

نويسنده : سنت را در لغت بـه روش و طريقـه معنى کرده اند که شامل گفتار و رفتار و تقرير ميشود،و سنت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم يعنى روش آن حضـرت اعم از الفاظ که از دهان مبارکش صادر شده است يــــا کارهاى که انجام داده است و يا امضاى اعمـال و گفتـار ديگران که در محضر آنبزرگوار بـوده است و اصطـلاحاً بـه آن تقرير گفته ميشود . از نظر عقل و نقل اطاعت از سنت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم واجب است و در اين شکى نيست .

اما از نظر عقل چـون آنحضرت معصـوم است و هرچـه از معصوم به عنوان گفتار يا رفتار يا امضا وتقرير صادر شـود صـد درصد صحيح است و بايد از چيزى که صحيـح است پيروى کرد ، البته با ايـن توضيح که از گفتـار اکثـر اوقـات وجوب يا استحباب يا ديگر احکام تکليفيه معلوم ميگردد چـون اگر امر فرمـود وجـوب و اگـر نهى فـرمود حـرمت و همينطوردر مورد ساير احکام ، اما رفتار و امضـاء اعـم از حليـت ، استحباب ،وجوب و کراهت است و فقط حرمت را شامل نمى شـود و چـون پيامبـر صلى الله عليه وآلـه وسلم مکروه را هم مرتکب نمى شدنــد پس فعـل اعم از وجوب ، اباحــه و استحباب است ، اما تقرير مکروه را نيز شامل ميگردد . و اما از نظر شرع پس آياتى که در قرآن کريم وجود دارد و ما را امر بــه اطاعت از رسـول الله صلى الله عليه وآله وسلم ميکند خود بزرگترين دليل بر اين وجوب است . و اما اطاعت از اهل بيت مطهرين عليهم السلام کـه در آيه تطهير خداوند اراده فرموده است که آنان از هر گنـاه و پليدى پاک باشند و پيامبـر صلى الله عليه وآله وسلم نيز در حديث متفق عليه بين طرفين مـا را بــه پيروى از آنان دستور ميدهد ، در صورت معصوم بودن آنان نه تنها از گناه بلکـه از خطا و اشتباه ، بـر هـر مسلمـان واجـب است ،زيرا به همان دليل عقلى که قبل از اين بيان شد کسيکه خطا و اشتباه ندارد گفتار و رفتـارش صد در صـد صحيح است و بايد از او اطاعت شـود ، امـا کسانى کـه لغتاً کلمه اهل بيت شامـل شان ميشـود وليهيـچ يک از فرق اسلامى معتقد به عصمت آنان نيستند ، دليلى بر وجوب اطاعت از آنان هم وجود ندارد . و اما اطاعت بدون قيد و شرط از صحابه رضى الله عنهم در حاليکـه همـه امـت اسلامى اتفـاق بر عـدم عصـمت آنان از خطا و اشتباه و حتى گناه دارند ، روى چه اصلى بايـد واجب باشـد ، مخصوصا کـه بعـضى از کسانى کـه کلمـه صحابى بر آنان اطلاق ميشـود ، مـرتکب گنـاهـان بزرگى شده اند . با توضيح که عرض شد ما فقط ملزم به اطاعت پيامبـر و ائمه اطهار عليهم السلام هستيم و بس ، چون ميدانيم که بر خلاف رضاى خدا قدمى بر نداشته اند . اما پيـروى از سنت اصحاب معنـايش اينست که با على عليه السلام دشمن باشيم و آنحضرت را دشنام دهيم چون معاويه اين چنين ميکرد و او از اصحاب بود ! يا کسانى که در زمان حضرت على عليه السلام بودنــد بايد با او ميجنگيدند ، چون طلحه و زبير که از اصحــاب و عائشه که از نظر لغوى از اهـل بيت هستنـد با آنحضرت ميجنگيدند .

از نظر مترجم و هم دستانش هم بايد بــه حضرت على عليه السلام ، رضى الله عنه گفت و هم به معاويــه در حاليکه اين دو با هم جنگيده انـد و هزاران انسـان جــان خود را در آن جنگ از دست داده اند و امکان ندارد ، هـر دو طرف جنگ بر حق باشند ، و خداوند هيچگاه از باطل راضى نخواهد شد .

از نظر مترجم و کسانى که با او همنظر هستند ، هــم بايد معاويه را دوست داشته باشيم و هم حجربن عدى را زيرا هردو صحابى اند در حاليکه معاويه قاتل حجر بـن عدى است و امکان ندارد که قاتل و مقتول هر دو خـوب باشند و درستکار ، خداوند ميفرمايد : « وَمَن يَقْتـُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَـدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا ، و هر کس فرد با ايمانى را از روى عمـد بـه قتـل برساند ،مجازات او دوزخ است در حاليکه جاودانـه در آن مى ماند و خداوند بر او غضب ميکنـد و او را از رحمـتش دور مى سـازد و عـذاب عظيمى بـراى او آمـاده ساختـه است » .

آيا دوست داشتن کسيکه طبـق نص صريح قـرآن کريــم جاودانه در دوزخ است و ملعون و مغضوب خداونـد است صحيح است ؟!

وانگهى دليل وجوب دوست داشتن همـه صحابـه حتى اگر بعضى از آنها خلاف مصالح اسلام و مسلميـن قيـام نموده باشند چيست ؟ و آيا اين تکليف فقط شامل ديگر مسلمين مى شود يا صحابه هـم مکلف اند هم ديگر را دوست داشته باشند و کينه هم ديگر را به دل نداشتـه باشند ؟ و اگر تکليف عام هست ، چرا کسانى را که با على عليه السلام جنگيدند، يا او را دشنام دادند دوست داشته باشيم ؟

مگر مسلم در صحيح به سندش از رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم روايت نميکند که على را دوست نـدارد مگر مؤمن و با او دشمنى نميکند مگر منافق .

حال کسانى که با وصف صحابى بودن ، با اميرالمؤمنين عليه السلام جنگيدند ، دوست او بودند يا دشمن او ؟ اگر دوست بودند چرا جنگيدند و اگر دشمن بودنـد طبق حديث صحيح فوق منافق اند و منافق دشمن خـداست و جايگاهش در درک اسفل از آتش است ، و آيـا دوست داشتن منافق جايز است ؟

پس مسلمان کسى است که مؤمن را مؤمن بداند و با او دوستى کند و منافق را منافق بداند و از او دورى کند نه اينکه مؤمن و منافق را در يک درجه ببيند و هـر دو را دوست داشته باشد .

*****

مترجم : « با توجه به ايــن گفتار نــه هيــچ سنى ناصبى ونه هيچ شيعه رافضى و سبائى است مشروط به آنکه نه سنى با اهل بيت (ع)کينه داشته باشد و نه شيعه با صحابه (رض) اگر سنى ديديم که با اهل بيــت عليهم السلام يا حتى يک فرد آنان کينــه داشته باشـد او سنى نيست بلکـه ناصبـى است و اگــــر شيعــه اى ديديم که با اصحاب پيامبر رضوان الله عليهم اجمعين يــا حتى يک فـرد آنان کينـه داشته باشـد او شيعـه نيست بلکه رافضى و سبائى است » .

نويسنده : طبق اين گفتار ، ام المـؤمنين عائشـــه ، طلحــه ، زبيــر ، معاويـه و عمرو بـن عاص همـه ناصبى هستند ، چون همه اينها با على عليه السلام جنگيدند و تا آخر هم کينه آن حضرت را به دل داشتند و از جنــگ با آن بزرگوار هم ابراز پشيمانى نکردند .

و على عليه السلام هم رافضى است چون با آنان کــه صحابى گفته ميشدنـد جنگيد و هيچ وقت هــم از جنگ خود با آنان اظهار ندامت و پشيمانى نکرد . حال ما بر سر دو راهى قرار ميگيريم ،اگر کسانى را که با على عليه السلام جنگيـدنــد دوست بداريـم و از آنان کينه اى به دل نداشته باشيم ناصبى مى شويم ،چون دوستى بـا دشمنـان اهل بيت عليهم السلام دشمنـى با خود اهل بيت عليهم السلام است .

و اگـر عـلى عليه السلام را دوست داشتــه باشيــم و دشمنان او را دشمن بداريم ، رافضى مى شويم . به کدام طرف برويم ؟ چون امکان جمع بين هـر دو طرف نيست ، نميشود هم رافضى باشيم و هم ناصبى .

چاره اى نداريم جز اينکه قضاوت را به دست رسول خـدا صلى الله عليه وآله وسلم بسپاريم و هر کدام از اين دو راه را که آن بزرگوار معين نمود پيروى کنيم .

مناوى از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلـم روايـت مى کند که فرمــود : « انا و على حجة الله على عباده ، من و على حجت خداوند بر بندگانش هستيم » .

هم چنين خطيب بغدادى محب طبرى و متقى هنـدى از رسـول خــدا صلى الله عليه وآله وسلم روايت ميکنند که فرمود : « انا و هذا (علي) حجة على امتى يوم القيامة ،من و اين (علي) حجت خدا هستيم بر امــت در روز قيامت .

حاکم نيشابـورى و غيــر او از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نقل ميکنند که فرمود : « من اطاعنى فقـد اطاع الله و مـن عصانى فقـد عصى الله و مـن اطاع علياً فقد اطاعنى و من عصى عليا فقد عصانى ، هر کـــه مرا اطاعت کند خدا را اطاعت نموده ، و هر که مـرا معصيــت کنـد خدا را معصيت نموده است و هرکه على را اطاعت کنـد مرا اطاعت نموده ، و هرکــه على را معصيت کند مــرا معصيت نموده است » .

ترمذى ،حاکم ،فخـر رازى در ذيل تفسيربسمله در تفسير کبير ،خطيب بغدادى ،هيثمى ،مناوى و متقى هنـدى از پيـامبـر صلى الله عليـه و آله و سلم روايت مى کنند که فرمـود : « على مع الحـق و الحـق مع على ، على با حق و حق با على هست » .

هم چنين حاکم ، مناوى ،متقى هيثمى ابن حجرو شبلنجى از نبى اکـرم صلى الله عليه وآله وسلم روايت مى کنند که فرمود : « علـى مـع القـران والقران مع على ، على با قران و قران با على است ». با وجود اين همه روايت که از کتب و علماى اهـل سنت نقل نموديم ، امکان ندارد کـسانى را کـه با على عليــه السلام جنگيدند و با او دشمنى کردنـد دوست داشتــه باشيم هرکه ميخواهد باشد و در هـر مقامى هم قــرار داشته باشد . چون امکان ندارد انسان آزاد انديش ، درست و نادرست حق و باطل را با هم دوست داشته باشد ، و به هر دو عشق بورزد .

آرى ما با على هستيــم و باطل را رفض مى کنيم و بـه رافضى بودن خود افتخار مى کنيم .

وانگهى ما شيعيان نسبت بـه صحابه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم همان نظر را داريم که خـود صحابه نسبت به همديگر داشتند ، يعنى قائل بـه عدالت همه صحابه نبودند ، ما هم قائل به عدالت همه آنها نيستيم

و صحبت باپيغمبر را صلى الله عليه وآله وسلم شرافتى ميدانيم بالا و با ارزش امـا بشـرط داشتـن ايمان و دورى از معصيت و گناه ، زيــرا گناهکار گناهکار است هرکس که باشد،تکاليف شرعيه هم براى همه انسانها يکسان است و تفاوتى وجود ندارد .

*****

مترجم در مطلب دوم تحت عنوان تحقيق را جانشين تقليد کنيم به چند نکته (به قول خود او ) اشاره ميکند : « اول : ديـن الهى بويـژه بـخش اعتقـادات خـارج از دائره تقليد است ......... » .

نويسنده : اگر مترجم يک نگاه گذرا به کتاب توضيح المسائل فارسى ميکرد متوجه ميشد که همه فقهــاى شيعه بالاتفاق فتوى داده اند ، که تقليـد در اصـول ديـن جايز نيست ، بلکه هر مسلمان بايد آنرا از روى دليل بـه دست بياورد،تا به آنچه معتقد است از روى يقين و علم معتقد باشد .

اما در بخش فروع دين همه نميتوانند مجتهد باشند بــه همان دليل که همه نميتوانند دکتر يا مهندس يا خياط يا نجار باشند ، زيرا استخراج احکام که اصطلاحا استنبـاط گفته ميشود ، از مدارک آن نياز به فراگيرى علومى دارد تا بعد از ياد گرفتن قواعد، فرديکه تمکن از استنبـاط دارد احکام الهى را از قـرآن و سنـت و ديگر مدارک استـخراج کند ، و براى بدست آوردن اين قوه سالها درس خـواندن و تحقيق لازم است ، و اگر همه بخواهنـد خـود مجتهـد شوند ، بايد کارهاى ديگر را تعطيل کنند که خود اين کار سبب اختلال در نظم جامعه ميشود .

از طرف ديگر ، تقليد در فروع دين امر جديد يا مختص به يک طائفه يا مذهب نيست ، مگر حنفى ها و شافعـيها و مالکيها و حنبليها صدها سال نيست که از ائمه اربعـه تقليد ميکنند ؟

ولى کاش مترجم نيز در ترجمه کتاب مـورد نقــد تحقيق را بر تقليد مقدم ميکرد و کور کورانه،هرچه را که صاحب نوشته بود قبول نميکرد ؟

مترجم در نکته دوم ،از جنبش اصلاح طلبى مذهبى دم ميزند که يقينا شامل مذهب حقـه جعفرى نخواهـد شد زيرا اين مذهب ، مذهب اهل بيت عليهم السلام است و چيـزى در آن اضافه يا از آن کـم نشـده است تـا احتياج به اصلاح داشته باشد .

بلکه ظهــور ابن تيميه و ابـن عبد الوهاب و پشت پا زدن بــه تمام اقـوال و آراء علماى گذشته اهل سنت حکايت از لزوم اصلاح درمذاهب غير وابسته به اهل بيت عليهم السلام را دارد .

*****

مترجم در نکته سوم ميگويـد : « مسئوليت همه ما ايـن است کــه بــه انـدازه تـوان خـودمـان سـعى کنيــم مسلميـن را بـه محـور و صـل کنيـم و روشـن است کـه محور فقط قرآن است » .

نويسنده : مترجم در عبارت فوق خودش را در نقطـه مقابل رسول خـدا صلى الله عليه وآله و سلم قـرار داده است ،زيرا آن بزرگوار طبق روايات صحيحه و مـورد اتفاق طرفين محـور را ، قـرآن و عترت و طبـق بعضى از روايات محـور را قـرآن و سنت معرفى کـرده است ، اما ايـن آقا ميگويد فقط قـرآن و بس ، و اگر سنتى باشد در حاشيه قرار دارد !!!.

وانگهى سيره اصحاب را نيز در عرض سنت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم ذکر ميکند که بايـد پرسيد ، دليل و مدرک لزوم تبعيت از سيره اصحاب چيست ؟

آيا اگـر مسلمانى به ديگر مسلمانان دشنـام داد و دليل بر جواز اينـکار را سيره معاويه (که على عليه السلام را دشنام ميداد ) ذکر کرد ، از نظر اين آقا قبول است ؟

نکته چهارم او تکرار نکته سوم است ، و ما با جوابى که داديم روشن شد ، که در برابر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم ، قرار نمى گيريم بلکه طبـق فرمان آن حضرت قرآن و عترت را محور ميدانيم .

*****

مترجم در نکته پنجم مى گويد : « يک قاعده ثابت اسلامى را خـدمت شما عرض کنـم و آن اينکه هر اصل اعتقادى حتما بايد در قرآن با صراحت ثابت شـده باشـد . نا ممکن است که چيـزى جزو اصـول اعتقادى باشد امـا در قرآن آشکار بيان نشده باشد ، بنا براين هـرآنچه کـه در قرآن با صراحت نيامده باشد عقيده نيست » .

نويسنده : دليل ثابت بودن اين قاعده ،از نظر متـرجم چيست ؟ عقل است يا نقل ؟ اگر عقل است ، آن قاعده عقلى که قاعده فوق را ثابت ميکند کدام قاعده است ؟ و اگر نقل است چرا مترجم يک آيه از قرآن يا يک روايـت صحيح السند که مورد قبول همه مسلمانان باشـد ، در باره ثابت بودن اين قاعده ارائـه نکرده است ، تا حجيت اين قاعــده را اثبـات کند ، در غير اين صورت قاعده ثابت و مسلم نيست ؟

*****

مترجم در نکته ششم ، از خوانندگان کتاب ميخواهد کـه بايــد براى شناخت هر مذهبى بـه کتب آن مـذهب مراجعه کرد .

نويسنده : حرف خوبى است اما بايـد مبانى واصـول مورد قبول پيروان آن مذهب را نيز در نظر گرفت . مثلا شيعيان ،بجز قرآن کريم هيچ کتابى را از اول تا آخر صحيح نميدانند و به همين جهت نام صحيـح را بـر هيـچ کتابى اطلاق نمى کنند .

پس وجود روايتى در اصول يا فروع کافى يا ديگر کتب به هيچ عنوان دليل نمى شود که شيعه معتقد به مضمون آن باشد مگر اينکه از نظر سند و متن مشکلى نداشته و مبتلى به معارض هم نباشد ، ضمنا فحص از مخصص و مقيد نيز بحد يأس صورت گرفته باشد ، در اين صــورت است که ميشود نـام آن روايـت صحيح يا موثق گذاشت و به آن استدلال کرد، اما روايتى که اصلا در کتب شيعه نيست به شيعه نسبت دادن يا روايات ضعيف را مستند قرار دادن و يا در متن روايت دستکارى نمودن و يا نيمى از روايت را خواندن و نيم ديگر را به پشت سر انداختن و با اين روشهاى غير انسانى ، شيـعـه را محـکوم کـردن بر خلاف وجدان و دين و تقوا و انسانيت است .

*****

مترجم در مطلب سوم تحت عنوان کداميک ؟ شيعـه يا سني؟ميگويد :«اسم مهم نيست محتوا مهم است»

نويسنده :پس اين آقا برود اسمش را يهودى يا هندو بگذارد زيرا اسم برايش مهم نيست ولى ما چون شيعه هستيم و شيعه يعنى پيرو اهـل بيت عليهم السلام و اهل بيت عليهم السلام هم عبارت اند از :پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين و نه امام بعد از امام حسين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين ،اسم براى ما مهم است و ما به اين اسم افتخار ميکنيم و بـه هيـچ عنـوان با هيچ اسم ديگرى عوض نخواهيم کرد .

*****

مترجم :«هيچ صفتى از صفات پرودگار بزرگ از جمله علم غيب را به بندگانش ندهد .»

نويسنده : اولاً از نظر اين آقا بايـد کسى را رحيـم يـا غفور يا رؤوف يا مهربان و غيره نگوئيـم و توصيف به اين صفات نکنيم چون صفات خداوند متعال ميباشد .

ثانياً اين آقا به چند آيه از قرآن کريم استدلال کرده تا بـه خوانندگان کتابش بگويد که عقيده شيعيان در رابطـه بـا علم داشتن پيامبر و ائمه عليهم السلام به غيب غلط و باطل است .

در حاليکه شيعيان هيچ وقت ادعا نکرده و نمى کنند که آن بزرگواران مستقلاً و بدون اراده خداوند غيب ميــدانند يا هر مقدار که بخواهند ميدانند ،بلکه شيعيان معتقدنـد که علـم غيب مـخصوص خداونـد متعال است و او هرکه را بخواهد و به هر مقدارى بخواهد از آن آگاه ميسازد . چه خوب بود که مترجم اين آيه از قرآن کريم را نيز مـورد دقت و مطالعه قرار ميداد : « عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا ، دانـاى غيـب اوست و هيچ کس را بر اسرار غيبش آگــاه نمى سـازد مگر رسولانى که آنان را بر گزيـده و مراقبانى از پيش رو و پشت سر براى آنها قرار ميدهد . » . زيرا در اين آيـه مبارکه خداونــد با صراحت بيان ميکند که بهر که بخواهد و هر مقدار که بخواهـد از اسرار غيبيه و امور مربوط به آن را بيان ميدارد ، و ما هم بيشتر از ايـن چيزى معتقد نيستيم تا مترجم و امثال او که از حقيـقت مذهب خود آگاه نيستند بيايند مـذهب اهل بيت را مورد انتقاد و اشکال قرار دهند .

*****

مترجم : «کتاب روى دست در واقع اولين کتابى است که تا کنون در موضوع موردنظر نوشته شده است گرچه نواقصى دارد اما در مجمــوع کتــاب بسيـار جـالبى براى محققان بخصوص نسل جوان است ، چون مؤلف محترم چنانکه در مقـدمـه ايشان ملاحظـه خواهيـد فرمود براى تهيه اين کتاب سالها زحمت کشيده اند .»

نويسنده : اولاً ، کتاب مذکور اولين کتاب در راه ايجاد اختـلاف و شگاف بيـن مسلمانها نبوده و آخـرين آن هـم  نخواهد بود . ثانياً ، نه تنها نواقص دارد بلکه سر تا پا نقص است ، که ان شاء الله در ضمن ردود ما دوستان متوجه مى شونـد که کتاب مذکور ،تهداب و اساسش کذب و دروغ است .  ثالثاً ، کتـاب بـراى محققـان جالب نيست زيرا بـر اساس تحقيق و تتبع نوشتـه نشـده است ، بلکه جالبيت کتاب مذکور براى دسيسه گران و نفاق اندازان است و بس . رابعاً ، جمـع آورى مطالـب دروغ و بى اسـاس و نسبـت دادن آن به پيروان يک مذهب سالها زحمت نمى خواهد مگر اينکه نويسنده بسيار الدنگ و بى مغز باشد .

*****

مترجم : « لذا مهمتـرين خصوصيت کتـاب حاضـر ايـن است که خواننده خودش را در مقابـل دانشمنـد بزرگ و محقق توانائى ميآبد که از خودش حـرف نمى زند بلکـه مطالبش را با سنـد مطـرح مى کند و خواننده را در برابر حقايـق غيـر قابل انکارى قرار ميدهـد که مجبور است يا قبول کند يا به سراغ منابع برود » .

نويسنده :ان شاء الله خوانندگان عزيز پس از خواندن ردود ما بر کتاب مذکور متوجه خواهند شد که نويسنـده کتاب ، نه تنها يک محقـق نيست ، بلکه کـلاه بــردارى است کـه با ارائــه مطالـب دروغ و ضعيف و يا دستکارى شده ، ميخواهـد ديگران را نسبت بــه مذهب اهل بيت عليهم السلام بدبين نموده و از آب گل آلـود بنفع خود و مذهب خود ماهى بگيرد .

*****

مترجم : « در اين رابطه چند نکته قابل تذکر است زيرا در ترجمه کتاب تصرفات جزئى کرده ام که در همين جا به نکات مهم آن اشاره خواهم کرد » .

نويسنده : امانت اقتضاء ميکرد که تصرف نشود .

مترجم : « 1- اسم عربى کتاب ( لله ثـم للتاريخ ، کشف الاسرار و تبرئة الائمة الابرار ) است که بنـده اسم ( اهلبيت از خـود دفاع ميکنند ) را براى آن انتخاب کردم ».

نويسنده : تنها چيزى که در کتاب ديــده نمى شود دفاع اهل بيت عليهم السلام از خود شان است ! .

*****

مترجم: « 2- جز هفت عنوان اصلى کتاب بقيه تيترها و عناوين جانبى از سوى مترجم اضافه شده است ».

نويسنده : غرض ما سياه کردن روى دروغگو ميباشد مترجم باشد يا نويسنده اصلى ، فرقى نميکند .

*****

مترجم: « 3-بخشهايى از کتاب که مترجم آنرا با ذوق خواننـدگانش سازگار ندانستـه و بــه وحــدت مسلميـن کمک نميکرده حذف کرده است » .

نويسنده :اولاً ايکاش آن بخشها را نيز مترجم ترجمه ميکـرد تا خواننـدگان بيشتر متوجـه جهالت صاحب کتاب ميشدند . ثانيا مطالب حذف شده بحدى سخيـف و بى پايه است که مترجم نيز متوجه آن شده و حذف کرده است . ثالثا مگـر مطالب موجـود پس از ترجمـه ، سبب وحـدت مسلمانان مى شود که مترجم اقدام به ترجمه آن کرده است .

*****

مترجـم : « 5- بعضى جملات اين کتاب واقعا زننده خلاف ادب و چـه بسا منافى ايمان و وجـدان است ، اما مترجم از ترجمه آنها ناگزير بوده است » .

نويسنده : از مترجم تشکر مى کنيم که اقرار بزرگى نموده است و با اين اقرار خود و نويسنده اصلى کتاب را بى ادب و بى وجدان و بى ايمان معرفى کرده است .

*****

مترجم :«چنانکه از متن کتاب ملاحظه خواهيد فرمود مؤلف محترم از بزرگترين چهره هاى علمى معاصر نجف اشرف است ، اما متأسفانـه شرايـط دشـوار محيط بـه ايشان اجــازه نـداده کـه اسم اصلى خود را بر ملا کننـد بنا بر اين اسم روى جلــد و هـــم چنين در داخــل کتاباسم مستعار ايشان ميباشد » .

نويسنده : وقتى کسى اسم اصلى خود را نميگويـد و با اسم مستعار به ميدان مى آيد از کجا بدانيم کــه از ساکنين نجف اشرف است ، تا چـه رسـد بــه اينکه از چهره هاى علمى نجف اشرف باشد . آيا مؤلف نميتوانست از نجف بيرون شــده ساکن امارات يا سعودى يا يک کشور سومى شود ، و اسم و نسب خود را کاملا بيان کنـد ، تـا خواننـدگان کتابش بـه خاطر شناختى که از او دارند گفته هايش را قبول کنند ؟ .

*****

مترجم : « سن ايشان اکنــون نزديـک بـه نـود سـال است ، زيرا ايشان قبـل از وفات علامه حسين کاشف الغطاء فارغ التحصيل شده و علامه کاشف الغطاء در 18 ذيقعده 1373 قمرى وفات نموده است البته رتبه علمى ايشان آية الله العظمى است ولى چـون دکترا هم دارند ما ايشان را فقط دکتر خوانديم » .

نويسنده : اينکه دکتر چند ساله هست بعـداً در نقـد مقدمه خود او روشن خواهد شـد ، اما سؤالى اينـجا هست و آن اينکـه يک مـرد نود ساله کـه براى خدا قيام نموده است و داراى هدف بزرگى نيز مى باشد چرا نام و نسب خود را آشکارا براى ديگران نميگويد و از مرگ در راه خدا ترسان وگريزان است ؟ مگر چند سال ديگر مى خواهد زندگى کند ؟! . اما اينکه او آية الله العظمى باشد به ادعا ثابت نميشود بلکه بيشتر به اين نتيجه ميرسيم که فرد نادان و هابى است ، که حتى از مـذهب خود هم بيخبـر است تا چـه رسد به مذهب ديگران .

و اينک مى پردازيم به نقد وبررسى کتاب ( اهل بيت از خود دفاع ميکنند ) و بعد از اين از نويسنده کتاب مذکـور به " دکتر " و از خود به " نويسنده " تعبير ميکنيم .