دفاع از مذهب اهل بيت

سيد محسن حجت

- ۳ -


ابن سبأ در روايات

دکتر : « {ابن سبأ در عمـق روايات}1- کسى ازامام باقر عليه السلام روايت ميکنـد کـه فرمودند : " عبد الله ابن سبأ مدعى نبـوت بـود و عقيده داشت که نعوذ بالله
امير المؤمنين خودش خداست ، وقتى بـه اميرالمؤمنين خبر رسيد او را فرا خواندند ، و در مـورد از وى پرسيدند اعتراف کرد و گفت : آرى ،تو خدائى، در دلم آمده است که تو خدائى و من پيامبرم ، اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودنـد : هلاکت برتـو باد ، شيطان تـرا مسخـره کرده است ، مادر مرده ! فوراً برگـرد و توبـه کن وى انکار کـرد او را زندان کردند و سه روز بـه او مهلت دادنـد کـه توبـه کند ولى توبه نکرد بنا بر اين اميـرالمؤمنين او را به آتش انداختند و فرمودند: شيطان او را فريب داده بود و چنين کفرياتى را در دلش وسوسه مى کرد " رجال کشى 1/70 ».

نويسنده : اولاً از روايت ربطى بين مذهب تشيـع و عبدالله ابن سبأ استفاده نمى شود ثانياً از نظر سنـدى نيز ضعيف است زيرا محمد ابن سنان عبدى و پـدرش از راويان ايـن روايت هستنـد و براى هر دو توثيقى در کتب رجالى وجود ندارد ، پس روايت ساقط و استدلال بـه آن درست نيست .

*****

دکتر : «2-و از امام صادق عليه السلام روايت است که فرمودند : " خداوند لعنت کند عبد الله ابن سبأ را که در باره امير المؤمنين عليه السلام ادعاى ربوبيت ميکرد و به خدا سوگند که اميرالمؤمنين عليه السلام جز بنده فرمانبردارى براى خدا نبود هلاکت باد بر کسى که برما دروغ ميبندد ، عده در باره ما چيزهاى را ادعا ميکنند که خود مان در باره خود ادعا نکرده ايم ،از آنان بيزاريم و به خدا پناه مى جوئيم " رجال کشى 1/71 » .

نويسنده :اين روايت هم چيزى جز وجود شخصى به نام عبدالله ابن سبأ را ثابت نمى کند و دلالت دارد که او غالى و ملعون بوده و حضرت على عليه السلام او را در آتش سوزانيده است ، و اين همان چيزى است که بين علماى ما مشهور است و هرکه نامى از او برده ، لعنت و نفرين را نيز فراموش نکرده است .

*****

دکتر : «3- مامقانى مى فرمايد : " عبدالله ابن سبـأ کسى است که به کفر باز گشت و اظهار غلو نمـود " و مى فرمايد: " غالى مطعونى است که اميرالمؤنين او را در آتش سوزانيد ، وى معتقد بود که على عليه السلام خدا و خودش پيامبر است " تنقيح المقال ج 2/ 183-182 » .

نويسنده : دکتر با نقل اين قول چه مى خواهد بگويد عبدالله ابن سبأ بوده يا نبوده چيزى را عوض نميکند .
بلکـه عبارت منقول از تنقيح المقال ، بـه نفـع شيعـه است و خود همين دو عبارت که مرحـوم مامقانى از دو تن از بزرگان شيعه مثل مرحوم شيخ طوسى و مرحـوم علامه حلى نقل ميکند دليـل بـر اينست که شيعيان نيز چون امامان شان از هر عقيده خرافى و غلط بيزار اند .

*****

دکتر : « 4 – نوبختى ميفرمايد : " سبائيها به امامت على قائل بودند و اعتقاد داشتند که امامت فرض است و از سوى خدا تعيين مى گردد ، آنها پيروان عبد الله ابن سبأ هستند،ابن سبأ از کسانى بود که بر ابوبکر و عمر و عثمان و ديگر صحابه آشکارا طعن وارد ميکرد و از آنان بيزارى مى جست و مـدعى بود کـه على عليه السلام او را به اين کار مکلف کـرده است ، امير المؤمنين از وى در اين باره توضيح خواستند ، او اعتراف نمود ، بنا بر اين دستور بـه قتلش دادنـد ، مـردم سراسيمـه پيش امير المؤمنين رفتند و گفتند : آيا کسى را مى کشى که به محبت شما اهلبيت دعـوت ميکنـد و بسوى ولايت شما و بيزارى از دشمنان شما مى خوانـد بنا بر ايـن او را بـه مداين تبعيد کردند " » .

نويسنده : اولاً فرقه اى بنام سبأئى وجود نداشتـه و ندارد و اگر چنانچه ميبود لا اقل افـرادى کـه منتسب بـه اين فرقه بودند شناخته ميشدند مثل پيروان ساير اديان و مذاهب که حتى پس از انقراض هم تاريخ آنها و افـراد سرشناس شان مشخص و شناخته شده هستند .

ثانيا بر فرض که چنين فرقه بوده باشد دليل بر ارتباط آن با شيعه نمى شود ، چون خوارج نهروان که با على عليه السلام جنگيدند و آنحضرت را تکفير نمودند معتقد به نبوت پيامبر اسلام بودنـد و خلفاى ثلاثـه را نيـز قبـول داشتند ، آيا صحيح است گفته شود اهل سنت مذهب شان را از خوارج گرفته اند چون در اکثر موارد اعتقادى و فقهى با آنان هم عقيده هستند .

ثالثا مرحـوم نوبختى اشتباه کـرده در آنچه کـه گفتـه است و اين نکته ميرساند کـه او ايـن مطلب را از کسى ديگر گرفته باشد زيرا مطالبى در آن گفتار هست که به هيچ عنوان نميشود آنرا قبول کرد ،چون حکم کسى که به اصحاب طعن کند ، قتل نيست و بر فرض که باشد با خواست مردم تغيير نمى کند و از همه مهمتر در روايات و اقوال ديگر علم ابن سبأ غالى و ملعون و کسى که على عليه السلام او را در آتش سوزانيد مطرح شـد ، و اما در گفتار مرحوم نوبختى او فقط به مداين تبعيد شده و بس ، که اين تعارض جلى گفتار وى را از اعتبار ساقط مى کند .

*****

دکتر : « 5- نيز ميفرمايد (نوبختي) :"عده اى از اهل علم حکايت کرده اند که عبد الله ابن سبأ مردى يهودى بود کـه مسلمان شد و با على (ع) دوستى کرد او قبلاً که هنـوز يهـودى بود در باره يوشع ابـن نـون کـه پـس از موسى عليه السلام آمد همين مقوله را ميگفت، وقتى مسلمان شد در باره على بن ابى طالب (ع) نيز چنين ادعائى کرد ،او اولين کسى بود که از فرض بودن امامت على عليه السلام و اظهار بيـزارى از دشمنانش سخن گفت از اينجاست که کسانى که با شيعه مخالفند مى گويند اصل رفض از يهوديت است " فرق الشيعة ص 32 – 44 » .

نويسنده : اين عده اى از اهل علـم کـه حکايت کرده اند کى هستند؟معلوم نيست و اگر چه مرحوم نوبختى آنـان را بـه عنـوان اصحـاب اميـر المؤمنيـن عليـه السلام توصيف نموده است و اين چنين گفته است : ( و حکى جماعة من اهل العلم من اصحاب امير المؤمنين عليه السلام ) " و حکايت کرده انـد جماعتى از اهـل علـم از اصحـاب اميـر المؤمنين عليه السلام"اما دکتر جمله [من اصحاب......] را حذف کرده است تا بـر داشت شـود کـه مراد از اهل علم ، علماى شيعه هستند و در هر صورت صرف بـودن آن جماعت از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام دليل بر وثاقت آنان نيست علاوه بر اين نـوبختى با زمان حضـرت على عليه السلام بسيار فاصله دارد و او نمى تواند اين خبر را بدون واسطه شنيده باشد و چون واسطه را ذکـر نکرده است پس اين کلام از مدار اعتبار خارج است .

*****

دکتر : « 6- سعد بن عبد الله اشعرى قمى در آغاز سخنش از سبائيت ميفرمايد : " سبائيها پيروان عبدالله ابن سبأ هستند ، او عبدالله ابن وهب راسبى همدانى است ، عبدالله بن خرسى و ابن أسود که از معتمدترين يـارانش بودنـد او را در ايـن کار يارى کردنـد ، وى اولين کسى بود که بر ابوبکر و عمر آشکارا طعن وارد کرد و از آنان اعلان بيزارى نمود " المقالات والفرق ص 20 » .

نويسنده : مرحوم سعد ابن عبـد الله براى آنچه که گفته است سنـدى ارائه نکرده است ، پس گفتارش را از چه مأخذى گرفتـه است معلـوم نيست و بـه همين جهت ارزش استدلال را ندارد ، علاوه بـر اين با روايات و اقوالى که قبلا نقل شد کاملا در تضاد و تناقض است و مهمتر آنکه عبد الله ابـن وهب راسبى همدانى رهبـر و سر دسته خوارج بود که در جنگ نهـروان بـه درک واصل شد و او غير از عبد الله ابن سبأ است که غلو کرد و بـه فرمان على عليه السلام در آتش سوزانيده شد ، پـس آنچه را که مرحوم سعد ابن عبد الله اشعرى قمى نقـل کرده است اضافه بر ارسال خلاف تحقيق نيز هست .

در اينجا خوبست به مطلبى که در بعضى کتب اهـل سنت آمده است اشاره کنيم .
ابن اثير از ام المؤمنين عائشه نقل مى کند که او بر ضد عثمان شعار داده و به مردم گفت : ( اقتلوا نعثلا قتل الله قتل الله نعثلا ) " نعثل را بکشيد خداوند او را بکشد " .
خليل در العين و ابن منظور در لسان العرب ذيل ماده نَعثَلَ گفته اند که مراد از اين کلمه پيرمرد احمق است .

طبرى نقل مى کند که وقتى عثمان کشته شد ، ام المؤمنين عائشه در حال باز گشت از مکه بود بين راه با عبد ابن ام کلب برخورد کرد پرسيد: "چه خبر است ؟ " گفت : " عثمان را کشتند " عائشه پرسيد : " بعد چـه کردند ؟ " گفت : " در بهترين پيش آمدها که براى اهـل مدينه اتفاق افتاد آنان متفقاً با على بن ابى طالب (ع) بيعت کردند "عائشه پس از شنيدن اين خبر گفت: " اى کاش آسمان بر زمين مى آمد آگر آنچـه ميگوئى درست باشد ! مرا به مکه باز گردانيد " و از باز گشت به مدينـه منصرف شد و گفت : ( قتل والله عثمان مظلوما والله لاطلبن بدمه) "به خدا سوگند عثمان مظلوم کشته شد والله من خون وى را طلب خواهم کرد" و به مکه برگشت .

ابن ام کلب گفت : "بـه خدا سوگند نخستين کسى که حرف خود را تغيير داد تو هستى تـو قبلا مى گفتي: ( اقتلوا نعثلا فقد کفر) "نعثل(منظورش عثمان بود) را بکشيـد که کافر شده است" .
سؤال ما از دکتر مجتهد نم و مترجم و ديگر يارانش اينست کـه ام المؤمنين عائشه در ايـن طعـن آشکارى که به دو خليفه و دو صحابى کرده است ، آيا به عبدالله ابن سبأ و يارانش اقتدا نموده است ؟ .
يا اينکه عبد الله ابن سبأ در طعن بر خلفا به عائشـه اقتدا کرده است ؟ .

*****

دکتر : « 7- ابن ابى الحديد تصريح کرده که "در حالى که على عليه السلام خطبه ميخوانـد عبـد الله ابن سبأ بلند شده و گفت: ( اَنت اَنت) "تويى تويى " چندين بار اين جمله را تکرار کرد حضرت على فرمودند : " نفرين بر تـو باد من کيستم ؟ گفت : ( انت الله ) " تـو خدايى " دستـور دادند که او را با پيروانش دستگير کنند " شرح نهج البلاغة ج 5/5 » .

نويسنده : اولا ابن ابى الحديـد سنى معتزلى است ثانيا دکتر با نقل اين قول چه را ميخواهد ثابت کند ؟ .

*****

دکتر : « 8- آقاى نعمة الله جزائرى ميفرمايـد : " عبد الله ابن سبأ به امير المؤمنين گفت:تو اله بر حقى،اميـر المـؤمنيـن او را بـه مدائـن تبعيـد کردنـد ، او از يهوديت مسلمان شده بود ، و مانند آنچـه کـه بـه حضرت على عليه السلام گفت ، در يهوديت بـه يوشع ابـن نـون و موسى عليه السلام مى گفت " الانوار النعمانية ج 2/234 » .

نويسنده :اين که عبد الله ابن سبا چه عقيده داشته و چه ميگفته معلوم نيست و اگر او حضرت على را خـدا ميدانسته حضرت چرا او را به مداين تبعيد کرد بلکه بايد او را به قتل ميرسانيد .
مرحوم سيد نعمت الله اين جملات را از کس ديـگرى نقل مى کند به عنوان نظرى از انظار و نه بـه عنوان نظر خودش ، منتها دکتر مجتهـد نما با حيـله و نيرنگ طورى وا نمود ميکند کـه گويا نظـر خـود مرحوم سيـد نعمة الله اين چنين بوده است .

نتيجه ميگيريم

دکتر : « {نتيجه گيري} اين بود چنـد تا روايت از کتب معتبر و متنوع که در علم رجال و فقه و فرق بود ،بخاطر آنکه مطلب زياد طولانى نشود از روايات بيشمار ديگرى که در کتب مختلف وجود دارد صرف نظر کرديم که همـه آنها شخصيتى را ثابت مى کنند که اسمش عبدالله ابن سبأ است ، بعد از اين ديگر ممکن نيست که از وجود او منکر شويم ، خصوصا اينکـه امير المؤمنين عليه السلام او را به خاطر مقوله کفـر آميزى کـه گفتـه بود عذاب داد معناى اين سخن آن است که حضرت اميرالمؤمنين عبد الله ابـن سب ر ديـده است ، و ايـن خـود بـراى اثبـات شخصيت او کافيست ، که ديگر جاى انکار بـاقى نـمى ماند » .

نويسنده :دکتر اينجا دچار تناقض گوئى عجيبى شده است ، از يکطرف مى گويد " آنـچه نزد ما شيعيـان رايج است اينـست کـه عبـد الله ابـن سب يـک شخصيـت خيـالى است که هيچ حقيقتى ندارد " از طرف ديگر اين همه اقوال و گفتار علما را ب احاديث نقـل مى کنـد کـه نتيجه آن ، وجـود شخصى بـه نام عبـد الله ابـن سبأ در تاريخ است پس معلوم ميشود کـه بايـد يکى از ايـن دو مطلب دروغ باشـد و چـون مشهـور بيـن ما وجـود آدمى به نام ابن سبأ در صحنه تاريخ است ، پس او در اول دروغ گفته است .

البته همانطوريکه گفته شد چند نفـر از محققين که قبلاً اسامى آنها را متذکر شديم دربين علماى شيعـه و سنى وجـود دارد کـه ثابت کرده انـد کسى به اين نام و نشان هرگز متولد نشده است .

ولى مهم اينست که چه عبدالله ابن سبأ بوده باشد چه نبوده باشد ، بـه مذهب تشيع که مکتب اهل بيت عليهم السلام است کوچک ترين خللى وارد نميشود .
زيرا اين مذهب همان راه و روش رسـول خـدا حضرت محمد صلى الله عليه وآله وسلم و عين اسلام محمدى است ، اسلامى کـه از قـرآن و اهل بيت عليهم السلام گرفته شده است .

*****

دکتر : « آنچه از نصوص گذشته بر ميايد اين است .
1- اثبات شخصيت ابن سبأ و وجود فرقه اى کـه او را يارى ميکردند و حرف او را ميزدند که ايـن فرقـه سبائيت نام دارد » .

نويسنده : برفرض که عبدالله ابن سبأ وجـود داشتـه اما وجود فرقه اى به نام سبائيت قابل قبـول نيست زيرا در هيچ کتاب معتبرى چنين اسمى نيامده است .

*****

دکتر : « 2- ابن سبأ مردى يهودى بود که مدعى اسلام شد گرچه او تظاهر به اسلام نمـود ، اما حقيقت اينست کـه او بـر يهـوديتش باقى مانـد و بـر اساس آن سمپاشى کرد » .

نويسنده : اين مطلب هم مدرک درستى نـدارد بلکه روايت شده از سيف بن عمر دروغگو است که طبرى از او در تاريخ خود نقل ميکند .

*****
دکتر:«3- او اولين کسى بودکه بدعت طعن بر ابوبکر و عمر و ديگر صحابه رضوان الله عليهم را اختراع کرد » .

*****
نويسنده : اين مطلب هم مبتنى بـر مدرک و اساس درستى نيست بلکه گرفته شده از سيف بن عمرتيمى دروغگو است و هيچ کس در دروغگوئى او شک و ترديد ندارد ، ضمنا مطلبى را قبلاً از ام المؤمنين عـائشـه در طعن بر على عليه السلام و خليفه سوم نقل کرديـم و سؤال ما هم اين بود که آيا عبد الله بن سبأ از او پيـروى کرده است يا او از عبد الله بن سب ؟ .
هـم چنين مسلم در صحيح در بخش فضايـل صحـابه باب فضايـل على ابـن ابى طالب عليه السلام حـديـث 4420 روايت ميکند که معاوية بن ابى سفيان ، از سعـد خواست که على عليه السلام را سب و دشنام دهد .

حالا بايد گفت که پس اولين نفـر يا از افراد اول فرقـه سبائيت معاوية بن ابى سفيان بوده است که تنها خـود او به بزرگترين صحابى رسول خدا صلى الله عليه وآله و سلم سب و دشنام نمى داد بلکه ديگران را هم به اين کار وادار مى کرد .

*****

دکتر : « 4- او اولين کسى بود که از امامت اميـر المؤمنين عليه السلام سخن گفت » .

نويسنده : اين ديگـر از آن دروغهاى شاخدارى است که هيچ کس جز متعصبان کور دل آن را نمى پذيرد .

على اولين خليفه پيامبر (ص)

از نظـر شيـعيـان و طبــق ادلـه و مـدارک مـوجـود در قرآن و سنت و عقل و اجماع امامت على عليـه السلام بعد از رسول خدا محرز و مسلم است و ما بعضى از آن ادله را در کتاب تشيع چيست ؟ قبلا نوشته ايم که حق جويان مى توانند مراجعه کننـد و اينجا هم به ذکـر چنـد حديث از کتب برادران اهل سنت اکتفا مى کنيم .

1- در غدير خم پيامبر بزرگـوار اسلام صلى الله عليه وآله وسلـم دست على عليـه السلام را بلنـد نمـوده و فرمود : ( من کنت مولاه فهذا على مولاه ) " هرکه من مولاى او هستم على مولاى اوست .

2- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموند : ( ان عليا منى و انا منه و هو ولى کل مؤمن بعدى ) " على از من و من از على هستـم و او ولى و سر پرست و امام هـر مؤمن بعد از من است . .

3- حديث شريف ثقلين که قـرآن و اهل بيـت را رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بعنـوان دو خليفـه و جانشين بعد از خود معرفى ميکنند ..

4 – احاديث خلفاى بعد از من دوازده نفر هستند که فقط به امامت على و يازده فرزند معصوم آن بزرگـوار صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين قابل تطبيق است.

5- حديث شـريف منـزلت کـه رسول خـد صلى الله عليه و آله وسلم خطاب بـه على عليه السلام فرمـود : ( اما ترضى أن تـکون منى بمنزلة هارون من موسى الا انـه ليس بعدى نبيّ ، انّه لا ينبغى أن أذهب الا و انت خليفتي) " آيا راضى نيستى که براى من مثل هارون براى موسى باشى مگر اينکـه بعـد از مـن پيامبـرى نمى آيـد ، بـدرستى کـه سـزاوار نيست من بروم مگر اينکه تو جانشين من باشى

*****

دکتر : « 5- و او اولين کسى بود که مدعى شدامير المؤمنين وصى پيامبر صلى الله عليه و آله است طبعـا اين مقوله را از يهوديت نقل کرده بود » .

نويسنده : دکتر با اين بيان مى خواهد بگويد که اگر شيعه معتقد است که على عليه السلام وصى پيامبـر صلى الله عليه وآله وسلم است سنگ تهداب اين بنا را عبد الله ابن سبأ گذاشته است در حاليکه طبـق نصوص وارده در کتب فريقين سنگ تهداب اين بنا را خود حضرت ختمـى مـرتبت محمـد مصطفـى صلى الله عليـه و آله و سلم گذاشته است نه کسى ديگر .

براى اثبات اين قضيه و سياه کردن روى دروغگو يکى دو حديث از منابع اهل سنت نقل مى کنيم .

على (ع) وصى پيامبر (ص)

1- حديث دار در يـوم الانذار : پيامبـر صلى الله عليه وآله وسلم بعد از نزول آيه مبارکه (انذر عشيرتک الاقربين ) به على عليه السلام فرمان داد که طعامى آماده کند و از سران بنى هاشم و اقـوام رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم دعوت نمايد تا پيامبر نبـوت خـود را براى آنان ابلاغ نمايد .

وقتى همه جمع شدند و طعام صرف شد پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم آنانرا از نبوت خود خبـر داده و فرمود : هر کدام از شما که در اين امر مرا نصرت و يارى رساند و وزير من باشد ، او برادر و وصى و جانشين من خواهد بود .

در حاليکه همه سر ها را بزير انداخته و ساکت بودند على عليه السلام از جايش حرکت نمـوده و اعلام کـرد که حاضر است در راه پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم جان فشانى کند .

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند : ( انّ هذا اخى و وصييّ و خليفتى فيکم فاسمعوا له واطيعوا ) " ايـن على برادر ، وصى و جانشين من در ميان شما ميبـاشد پس فرمان او را بشنويد و از او اطاعت کنيد .
2 – محمـد ابن حميـد رازى از سلمـه ابـرش از ابى اسحـاق از ابى سعيـد ايادي از ابـن بريـده از بريـده از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم روايت کرده است که فرمود : ( لکل نبى وصى و وارث و ان وصيى و وارثى على بن ابى طالب ) " هر پيامبر وصى و وارثى دارد و وصى و وارث من على بن ابى طالب است .

البته اين حديث را وقتى ذهبى در ميزان الاعتدال در احوال شريک ذکر ميکند تکذيب نموده و احتمال ميـدهد که شريک آنرا نقل نکرده باشد و ميگويد : " محمد ابـن حميد رازى ثقه نيست " اما جوابى که داده شده از اين مطلب اينست که : " احمد بن حنبل و ابوالقاسم بغوى و ابن جرير طبرى و ابن معين و غير اينها از ائمه جرح و تعديل اهل سنت محمد بن حميد رازى را توثيق کرده و از او روايت ميکنند ، کما اينکـه خـود ذهبى نيـز بـه ايـن نکته در ميزان الاعتدال در ترجمه محمد ابن حميد رازي اعتراف ميکند " .

3- طبـرانى با سنـد از ابـو ايوب انصارى از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نقل مى کند که فرمـود : ( يا فاطمه أما علمت أن الله عـزّ وجـل إطلع على أهـل الارض فاختـار منهم اباک فبعثـه نبي ثم إطلع الثانية فاختار بعلک فاوحى اليّ فانکحتکه واتخذته وصيا ) " فاطمه جان آيا ميدانى که خداونـد متعال نظر کرد بر اهل زمين و از بين آنها پدرت را انتخاب نموده و بعنوان پيامبر مبعوث گردانيد و دوبـاره نظر کـرد بر آنان و از ميان آنان شوهرت را برگزيد و بمن وحى کرد تا تو را به او تزويج کنم و او را وصى خودم برگزينم .

نا گفته نماند که روايات داله بر وصايت على ابن ابى طالب عليه السلام به مراتب بيش از حد تصور است که براى اختصار به همين چند روايت اکتفا نموديم .

خوانندگان عزيز متوجه شدند که ما فقط بنقل روايات موجود در کتب اهل سنت بسنده کرديم و ضمنا در ايـن چند روايت ، و هم چنين در روايات ديگر دلالت کننده بـر وصايت على عليه السلام ، نام عبد الله ابن سب ر در جمـله راويان نديديم مگر اينکه دکتر ادعا کند ، مصنفان و نويسندگان و حافظان اهـل سنت همـه شاگردان عبد الله ابـن سبأ بوده انـد و اگرنه معنى نـدارد چيزى روايت کننـد کـه او آنرا اختراع کرده است !!! .

در ضمن ، دکتر در اين قسمت گفته هاى ديگرى نيـز داشت که بعلت تکرارى بودن و روشن شدن جواب آن از مطالب گذشته از نقل و نقد آن صرف نظر کرديم .

شيعيان تنها پيروان اهل بيت (ع)

دکتر : «{فصل دوم – تشيع و مذهب اهل بيـت (ع)} در نـزد ما شيعيـان معـروف است که فقـط ما پيـروان و دوستداران اهل بيـت (ع) هستيـم ، ومـذهب شيعـه بـا ادعاى ما بطور کلى بر محبت اهلبيت (ع) استوار است چونکـه تبرّى ما از عامه – يعنى اهل سنت – به بهانه محبت اهل بيت (ع) است ، بيزارى م از صحابه بويژه خلفاى ثلاثه وام المؤمنين عائشه بنت ابوبکر رضوان الله عليهم به بهانه محبت اهلبيت (ع)است و آنچه در ذهن و خيال همه شيعيان اعم از کوچک و بزرگ ، عالم و جاهل و مرد و زن ،جاى گرفته و نهادينه شده اين است که صحابه (رض) به اهل بيت (ع) ظلم کرده و خـونشان را ريخته اند !و اينکه همواره در قبال اهل بيت (ع)موضع گيرى خصمانه داشته اند » .

نويسنده : 1- در نزد ما شيعيان تنها راه نجات بعـد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پيـروى از قرآن و اهلبيت آن بزرگوار است که طبق حديث متواتـر ثقلين و مورد قبول فريقين ثابت و لازم است ، بنا بر اين اگر نظـر فردى از صحابه با گفتار يکى از اهل بيت عليهم السلام در تعارض وتضاد قرار بگيرد ، کلام اهل بيت در نزد ما بـر نظر صحابى مقـدم است ، زيـرا رسـول خـدا صلى الله عليه وآله وسلم ما را امر به رجوع به آنان نموده و اهـل بيت را عدل قرآن کريم معرفى نموده است .

پس پيـروان اهلبيت عليهم السلام کسانى هستنـد که هميشه قول و فعل و تقريـر آن بزرگـواران را بر آراء و انظار ديگران مقدم بدارند و ديگران را بر آنان هرگز مقدم نکنند .

اما دوستداران اهـلبيت عليهم السلام منحصر بـه ما شيعيان نشده ، بلکه اکثريت پيروان مذاهب اهل سنت ( به جز وهابيها ) بـه اهـل بيت عليهم السلام محبت و علاقه دارند و باديده تکريم و احترام به آنها نگاه نموده و از آن بزرگواران با تجليل ياد مى نمايند .

ولى دوست داشتن اعم از پيروى کـردن است و اگـر کسى ادعاى دوستى اهلبيت را کند معنايش پيـروى از آنان نيست .
اين نکته با مراجعه به کتب حديثى ،عقيدتى ،فقهى و تفسيرى مذاهب اهل سنت کاملا مشهود است .
به عنوان مثال بخارى بالاترين حافـظ اهـل سنت کـه اميرالمؤمنين در علم حديـث لقب گرفتـه است در تمـام صحيح يک حديث از امام صادق عليه السلام نقل نکرده است و از امام حسن عسکرى عليه السلام که معاصـر او بوده است يک حـديث نقل نکـرده است اما در مقابـل از عمران ابـن حطان خارجى که ابن ملجم ر توصيـف و ستايش کرده است ، روايت نقل ميکند ، حالا از کجا بـه وثاقت خارجى اعتماد پيدا کرده است خدا ميداند .
پس ما شيعيان هيچ وقت نگفته و نميگوئيم کـه تنها ما دوستداران اهلبيت عليهم السلام هستيم و بس اما در اينکه پيروان مذهب اهـل بيت عليهم السلام منحصر به شيعيان ميشود جاى شکى نيست ،چون نه خلفاى سه گانه و نه ائمه اربعه مذاهـب اهل سنت هيچ کـدام از اهل بيت بحساب نمى آيند .

2- از دکتر و مترجم و يارانشان مى خواهيم ،يک مـورد مستند بياورنـد کـه ثابت کنـد شيعيـان از صحابـه رضى الله عنهم ،يا از اهل سنت بيزارى جسته باشنـد زيرا کلمه صحابـه به تمام کسانيکه با رسول خـدا صلى الله عليه و آله و سلم هم صحبت بوده انـد ،اطلاق مى شـود ، و امکان ندارد مسلمانى از تمام صحابـه بيزارى بجويد ، يا آنـان را بطـور کلى مـورد طعن قرار دهد .

صحابه از نظر شيعيان

ما شيعيان معتقديم که صحابه مثل ديگـر مسلمانان هستند و تنها بشرف صحبت نائل آمده اند ، اگر اعمال حسنه داشتند خداوند بـه آنها پاداش عطا ميکنـد و اگـر گناهى از آنان سرزد مورد عتاب و مؤاخذه قرار ميگيرند .

مسلم در صحيح باب صفات منافقين حديث 4983 از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم اين روايت را نقل ميکند که فرمود :"در ميان اصحاب من دوازده نفر منافق هستند که هشت نفر آنها هرگز داخل بهشت نخواهنـد شد مگر اينکه شتر از سوراخ سوزن بگزرد " .

آيا بيزار بودن از اين دوازده نفـر کـه پيامبـر آنها را جزء اصحاب خود معرفى ميکند واجب نيست ؟ .

يا اينکه هرکه نام صحابى بر او صدق کرد ،اجازه دارد هرکارى بخواهد بکند ، حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال کند چون صحابى است ، قتل نفس کند چـون از اصحاب است ، در برابر خليفه مسلمين خروج کند و بـه
خاطر حفظ جاه و مقام خويش آشوب و فتنه راه بياندازد چون صحابى گفته ميشود ؟ .
اما در مقابل ديگران هيچ نگويند و انتقـاد هم نکنند و گناه را در رابطه با آنان گناه ندانند !!.
در حاليکه گناه ، گناه است از هرکه باشد و گناهکـار گناهکار است هرکه باشد .

آيا اجتهاد مخصوص صحابه است

3- در رابطـه با بيزارى شيعيان از خلفاى ثلاثه و از ام المؤمنين عائشه ، بايد گفت : نه شيعيان و نه سنيان هيچ کدام قائل به عصمت اين چهـار نفر نيستنـد و آنانرا معصوم نميدانند ، و وقتى از اهل سنت سؤال شود کـه در رابطه با خروج ام المؤمنين عائشه در برابر امام على عليه السلام چه بايد گفت ؟ مى گوينـد : ام المؤمنين در اجتهاد خود خطا کرد ، و مجتهـد اگـر مصيب باشد دو اجر و اگـر خطا کنـد يک اجر خواهـد داشت ، پس بر او حرجى نيست ، همين قسم اگر سؤال شود: نظر شما در باره آن عـده از صحابـه چيست ، که در قتل خليفـه سوم شرکت داشتند و در بين آنها دست طلحه و زبيـر و ام المؤمنين هم ديده مى شد و مسلماً آنها از خليفه سوم و کار او بيزار بودند که يا در قتـل يا در مقدمـات آن دخيل بودند ؟ ، ميگويند : آنها مجتهد بودند و خطا کردند هم چنين اگر سؤال شود : خالد ابن وليد چرا مالک ابن نويره را بقتل رسانيد و در همان شب با همسر او کـه بخاطر از دست دادن شوهرش عزادار و در عده وفات بود ، هم بستر شد ؟ ،جواب ميدهند که خالد دراجتهاد خود خطا کرد و لا اقل يک اجر را دارد ، و اگر پرسيده شود که چرا خليفه اول حد را بر خالد جارى نکرد با اينکه خليفـه دوم اصرار مى کرد ، جواب مى دهند که خليفـه اول در عدم اجراى حد و يا عمر بن الخطاب در اصرار بر اجراى حد در اجتهاد خود خطا کرده انـد و حـد اقل از يک اجر بى بهره نمى مانند .

و اگر سـؤال شـود کـه شما براى على عليه السلام هم رضى الله عنـه مى گوئيـد ، و براى معاويه ابـن ابى سفيان هم رضى الله عنه مى گوئيد ، در حاليکه اين دو با هم جنگيده اند و خـون هـزاران نفـر در آن جنگ بزمين ريخته است و امکان هم ندارد که هردو بر حق باشند و چون امکان ندارد کـه على عليه السلام بـر باطل باشـد پس حتما طرف مقابل او بر باطل است و شما چرا حـق و باطل را به يک چشم مى بينيد و به يک انـدازه احترام و تکريم ميکنيد ؟ ، جواب ميدهند که معاويه مجتهد بـود و خطا کرد پس على عليه السلام دو اجـر و معاويـه يک اجر در پيشگاه خدا دارد .

و اگر گفته شود که شما اولين صحابى را که حضرت ابو طالب عليه السلام باشد حکم به کفرش مى کنيد و بلکه بالاتر ، حضـرت عبد الله و حضـرت آمنه سلام الله عليهما پدر و مادر حضرت محمــد صلى الله عليه و آله و سلم را کافر ميدانيد در حاليکه اقلا احتمال ايمان در آنها ميرود اگر يقين به ايمانشان پيدا نشود ؟ ، ميگويند : مـا تحقيق کرديم ، نصوص را بر رسى کرديم و طبق ادله و براهينى که در دست داريم ،حکم به کفر آنان مى کنيم اگر حکم ما مطابق با واقع بود دو اجر و اگر مخالف با آن شد لا اقل يک اجر خواهيم داشت و مجتهد را بـه خاطر خطا نه سرزنش ميکنند و نه گناهکار حساب ميشود .

و اگر سؤال کنيـم آيا اجتهـاد مخصوص صحابى است يا اينکه فقط اهل سنت ميتوانند اجتهاد کنند ، و اوليـن صحابى و ياور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و هم چنين پدر و مادر آن بزرگوار را کافر بدانند يا اينکه هر مسلمان ديگر هم اجازه اجتهاد دارد ؟ .

مسلماً جواب مى دهند که اجتهـاد براى همه است و مختص به افراد خاصى نيست .

مى گوئيم : وقتى اجتهاد براى عموم آزاد بود ما هم طبق ادله اى که در دست داريم حکم صادر مى کنيم و مسلماً از دو حال خارج نخواهـد بـود ، يا به واقع تطابق خواهد کرد که در اين صورت دو اجر خواهيم داشت و يـا در اجتهاد خود خطا کرده ايم که در اين صورت يک اجر را داريم و گناهى هم مرتکب نشده ايم .

وانگهى شيعيان حکم به کفر حتى يک نفر از صحابه نمى کنند ، ولى اهل سنت حکم به کفر ابوطالب اولين ياور و صحابى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلـم.

مى نمايند ..

حالا خود قضاوت کنيـد ، آيا حکم به فسق بعضى از صحابـه ( بعـد از آنکه او را مسلمان مى دانيـم ) در اثـر گناهى که از او صادر شده است مطابـق عـدل و انصاف است يا حکم به کفر بعض از صحابه ، در حاليکه احتمال ايمان در باره او موجود است ؟ . .

بخارى در صحيـح در باب فرائض حديث 6230 روايت ميکند : وقتى فاطمـه سلام الله عليها سهم الارث خـود را از خليفه اول طلب نمود و ابوبکر با خواندن حديثى که خودش آنرا نقل ميکرد و مضمونش ايـن بود کـه پيامبران بعد از خود ارث نميگزارند آن بانو را از ارث محروم کرد آن مخدره بر او غضب نموده و تا زنده بود با او تکلم نکرد .

مسلم نيز در صحيح کتاب جهاد و سير حديث 3304 نقل ميکند : وقتى ابوبکر فاطمـه سلام الله عليهـا را از ميراث منع کرد ، پس آن بانو بر او غضب نموده و تا زنده بود با او سخن نگفت ، و حضرت زهـرا شش ماه بعـد از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم زندگى کرد وچون وفات يافت على عليه السلام او را در شب دفـن نمـوده و ابوبکر را مطلع نساخت و خودش بر آن بانو نماز خوانـد و على عليه السلام تـا فاطمـه زنـده بـود در بيـن مـردم جايگاه خاصى داشت ، اما بعد از وفات حضرت فاطمـه ديگر آن جايگاه خاص را نداشت و مردم از اينکه او در آن شش ماه بيعت نکرده بود ،او را بديده استنکار نگاه مى کردند ،پس آنحضرت براى بيعت با ابابکر کسى را نزد او فرستاد و پيغام داد که ابوبکر تنها بيايد ، چـون از حضـور عمر در آن جلسه کراهت داشت ........ .

بنا بر اين آيا شيعيان حق ندارنـد از کسانيکـه فاطمه زهرا سلام الله عليها از آنها قهر کرده و تا آخر عمر خـود با آنها سخن نگفتـه ، و على عليـه السلام نيـز طبـق وصيت همسرش آنهـا را در تشييع و نمـاز جنازه فاطمـه اجازه شرکت نداده ، و حضور بعضى را در جلسه بيعت ممنوع نموده است ، اعلان بيزارى کنند ؟ ،زيرا بر فرض اشتباه ، اين کار فقط خطاى در اجتهاد است و بس .

ظلم بعضى از صحابه به اهلبيت (ع)

4 – اما در رابطـه با ظلم صحابه به اهل بيت عليهـم السلام باز هم يک نفر شيعه پيدا نميشود که ادعا کنـد همه صحابه به اهلبيت ظلم کردند ، ولى ظلم بعضى از صحابه را به اهل بيت عليهم السلام نميتوان انکار کرد .

آيا خروج و قيام معاويه ضد على عليه السلام ، ظلم نيست ؟ و آيا معاويه از اصحاب نيست ؟ پس بعضى از اصحاب به اهلبيت ظلم کرده اند ..

ابن ابى شيبه که از مشايخ بخارى است بسند خود از زيد بن اسلم و زيد از پدرش اسلم که آزاد کـرده عمـر بود روايت مى کند : وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت و ابى بکر براى خلافت از مردم بيعت گرفت ، على و زبير در خانـه فاطمـه دختـر رسـول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با هم مشوره ميکردند که چه بايد بکنند ، وقتى خبر به عمر رسيد ، خودش را به فاطمه رسانيده و گفت : " اى دختر رسول خدا هيـچ کس را بعد از پدرت به اندازه تو دوست نميدارم ،اما اين را بدان ، بخدا قسم اگر اين جماعت اين جا جمع شـوند خانه را آتش خواهم زد .

طبرى نيز با سند ديگرى روايت مى کند کـه عمر ابن خطاب به منزل على آمد ، و در آنجا طلحه و زبيـر بودنـد پس گفت به خدا قسم يا خانه را آتش مى زنـم يا براى بيعت خارج شـويـد ، زبيـر در حاليکـه شمشيرش را در دست داشت بيرون آمد پس به او حمله نموده و سـلاح را از او گرفتند .

بلاذرى با سند نقل مى کنـد که ابوبکر فرستاد دنبال على که بيايد و بيعت کند و او بيعت نکرد ، پس عمـر در حاليکه فتيله در دست داشت به خانه على آمد ،فاطمه او را دم دروازه خانه ديـده و گفت : اى پسر خطاب آيـا ميخواهى در خانه مرا آتش بزنى ؟ ، گفت : بلى .

ابن عبد ربه روايت ميکند که على و عباس و زبيـر در در خانه فاطمه نشسته بودند ، تا اينکه ابوبکر کسى را دنبال آنها فـرستاد و گفت : اگـر نيامـدنـد با آنان بجنگ پس ( فرستاده ابوبکر ) شعلـه از آتش را گـرفت تا خانه را بر آنها آتش بزند ،فاطمه او را ديده گفت : ميخواهى خانـه ما را آتش بزني ؟ گفت : بلى ، مگـر اينکه داخل شويد در آنچـه امت داخـل شـده انـد ، يعنى بيعـت با ابوبکر .
ابو فدا مورخ مشهور روايت مى کند که ابوبکر گفت : اگر آنان برا ى بيعت نيامدنـد با آنها بجنگ .

بعد ميگويد : عمر مقـدارى آتش باخود بـر داشت تـا خانه را آتش بزند .
و حالا سـؤال مى کنيـم : آيا تهـديـد على و فاطمـه سلام الله عليهما بسوزانيدن خانه آنها ( حتى اگـر فقط يک تهديد بوده باشد) آنهم در روز هاى اول وفات رسول خـدا صلى الله عليه و آله و سلم کـه آنان عزادار بـودنـد ظلم به اهل بيت عليهم السلام حساب نمى شود ؟ .

ناصبى کيست ؟

دکتر :«لذا خيلى طبيعى مينمايد که ما آنانرا نواصب لقب دهيم و هميشه براى آنکه احساسات و عواطـف مردم را داغ نگهداريم ، از مظلوميت اهل بيت ( ع ) و شيعيـان سخـن برانيـم ، و از شهـادت مظلومانـه امام حسين (ع) ناله کنيم و روضه بخوانيم و اشک بريزيم ».

نويسنده : مثل اينکه دکتر مجتهد نما که 70 سال را در حوزه علميه نجف اشرف سپرى نموده است ، هنـوز فرق بين ناصبى و اهل سنت را ياد نگرفته است .
ناصبى در نزد ما شيعيان عبارت اند از کسانى که بـا اهلبيت اطهار سلام الله عليهم اجمعيـن عداوت داشتـه و به آنها سب و دشنام ميدهند .

ما ناصبى را کافر و نجس ميدانيم چنانکـه ديگر فـرق اسلامى نيز حکم به کفر و نجاست آنان ميکنند .

اما اهـل سنت را برادران و خواهـران مسلمـان خـود ميدانيم که خون ، جان ،مال و ناموس آنان محترم است ازدواج با اهل سنت را جايز ميدانيم در حاليکه با ناصبى را جايز نميدانيم و اين خود مى رساند که ناصبى غير از اهل سنت است .