امامت در پرتو كتاب و سنت

مهدى سماوى

- ۹ -


حـسـن بـصـرى تحقيقات بسيارى دارد كه در آن فضائل اميرمؤمنان (ع ) را دنبال كرده ومفاهيم مـذكور در اين روايت را توضيح داده است , براى مثال همچون (سبب ) و معناى (حبل ) كه در اين روايت شريف آمده است .
امـير مؤمنان على (ع ) بسيارى اوقات به اين حديث استشهاد و بدان استدلال مى كرد,همچون اين خطبه حضرت كه : (پيامبر اكرم در ميان ما درفش حق را به يادگار گذارد,كسى كه از آن پيشى گيرد از دين خارج شده است و كسى كه از آن عقب ماند هلاك گرددو هر كس ملتزم آن باشد به حـق رسـد .
راهـنماى آن در سخن باوقار است و دير به كارى اقدام كند و هنگامى كه اقدام كرد از خود سرعت نشان مى دهد جز آن كه آل محمد(ص )همچون ستارگان آسمان هستند كه هر گاه يكى از آنها افول كند ستاره ديگرى طلوع مى كند.) در شـرح ابـن ابـى الحديد است كه منظور حضرت از درفش حق دو ثقلى هستند كه پس ازپيامبر اكـرم بـه يادگار گذاشته شده اند و عبارتند از كتاب و عترت .
وى مى گويد: (حضرت مى فرمايد كسى كه با اين دو ثقل به مخالفت برخيزد و از آن پيشى گيرد يا عقب ماند ازحق خارج شده است و هـر كـس ملتزم اين دو باشد به حق رسد .
سپس مى فرمايد:راهنماى اين درفش در سخن باوقار اسـت , يعنى خود حضرتش كه به كلمه عترت وداناترين مردم نسبت به كتاب خدا به او اشاره شده است .
مـكـيـث الكلام [كه در خطبه آمده ] به معناى آن است كه به آرامى سخن مى گويد و مردمكيث يعنى باوقار.) بـراى آن كـه تواتر اين حديث شريف براى شما آشكار شود شايسته است به كتاب غاية المرام نوشته كتكتانى مراجعه كنيد. (221) بـراى مـا كه در صدد بيان شرح نهج البلاغه پيرامون اين حديث هستيم , شايسته است كه پاره اى از خطبه نهج البلاغه را كه حاوى اين معناست و نيز آنچه ابن ابى الحديد در شرح آن آورده بياوريم كه خود دليل آن است كه اين حديث را از مسلمات مى داند, با درنظرگرفتن آن كه اين حديث قطعا از حضرت رسول صادر شده است .
اميرالمؤمنين در يكى از خطبه هاى خود مى فرمايد: (و بنده ديگرى كه خود را عالم و دانشمند ناميده در صورتى كه نادان است , پس ازنادانان نادانيها و از گـمراهان گمراهيها را فرا گرفته و دامهايى از ريسمانهاى فريب و گفتاردروغ براى مردم گسترده .
كتاب خدا را بر انديشه هاى خود حمل كرده و حق را طبق خواهشهاى خويش قرار داده مـردم را از خـطـرهـاى بـزرگ ايـمن مى گرداند و گناهان بزرگ را آسان مى نمايد .
مى گويد از شبهات خوددارى مى كنم و حال آن كه در آنها افتاده است و مى گويد از بدعتها كناره مى گيرم و حـال آن كـه در ميان آنها خوابيده است , پس صورت او صورت آدمى و دل او دل حيوان است .
باب هدايت و راه راست را نمى شناسد تاپيروى كند و باب كورى و گمراهى را نشناخته تا از آن دورى گـزيند, پس او مرده اى است در ميان زنده ها .
كجا مى رويد و چگونه شما را برمى گردانند و حال آن كـه پـرچـمـهابرپاست و نشانه ها آشكار و هويدا و منار نصب شده است .
پس كجا شما را حيران وسـرگردان كرده اند؟
بلكه چگونه حيران و سرگردان هستيد و حال آن كه عترت پيغمبرتان در مـيان شماست و آنها پيشوايانى هستند كه مردم را به راه حق مى كشند و نشانه هاى دين هستند و زبـانـهـاى صـدق , پس آنها را به نيكوترين منزلهاى قرآن فرود آوريد و به سوى آنان بشتابيد مانند ورود و شـتاب شترهاى بسيار تشنه .
مردم ! اين روايت را از خاتم النبيين فرا گيريد .
مرده است آن كه از ما مى ميرد و حال آن كه نمرده و پوسيده شده است آن كه از ما پوسيده مى شود و حال آن كه پوسيده نشده , پس نگوييد آنچه نمى دانيد زيرا بيشترحق در آن است كه شما انكار مى كنيد .
معذور داريـد كـسـى را كـه شما را بر او حجت ودليلى نيست و او منم .
آيا در ميان شما بر طبق ثقل اكبر رفتار نكردم و يا در ميان شما ثقل اصغر را نگذاشتم ؟ ) (222) چـه بزرگ است اين سخن اگر امت آن را در پيش گيرد و در پرتو آن ره يابد .
ما با درنظرگرفتن الـتـزام خـود به اختصار مقدار بيشترى از اين خطبه را آورديم , زيرا اجزاى اين خطبه در خصوص مـوضـوع مورد بحث ما (حديث ثقلين ) با يكديگر در ارتباط بودند و در اين جا به اختصار پاره اى از سـخـنان ابن ابى الحديد را در شرح برخى از عبارات اين خطبه كه به موضوع مورد بحث ما ارتباط مى يابد مى آوريم : (عـتـرت رسـول اكـرم (ص ) خويشان نزديك و نسل او هستند و صحيح نيست كسى بگويد:عترت حـضرت قوم ايشان است هر چند دور .
اين سخن ابوبكر در روز سقيفه يا پس از آن كه : (ما عترت و عـشـيـره پـيامبر اكرم (ص ) هستيم كه از او كنده شده ايم ) بر سبيل مجازاست و مقصود از سخن ابـوبـكـر آن اسـت كـه ايشان عترت اجداد پيامبر ( با حذف مضاف )هستند .
پيامبر اكرم (ص ) خود عترت خويش را بيان مى كند هنگامى كه مى فرمايد: (من دو شيئ گرانبها در ميان شما به يادگار نهادم ) و سپس فرمود: عترت من اهل بيت من است و در جاى ديگرى بيان مى فرمايد كه اهل بيت ايشان چه كسانى هستند .
حضرت جامه خود را بر ايشان افكند و هنگامى كه آيه (خداوند مى خواهد پـلـيـدى را از شما اهل بيت دور كند...) نازل شد فرمود: (بار خدايا! اينان اهل بيت من هستند پس پـلـيـدى را ازآنـان دور كـن .) اگـر بگوييد عترتى كه مورد نظر اميرالمؤمنين با اين سخن است كـدام مـى بـاشد پاسخ مى دهيم كه خود حضرت و دو فرزند ايشان .
درباره اين سخن حضرت :وهم ازمة الحق بايد گفت كه (ازمة ) جمع (زمام ) است و گويى حضرت حق را در ميان ايشان قرار داد هر جا كه باشند و هر كجا كه بروند حق هم با ايشان مى رود چنان كه شترتسليم زمام خويش است .
پيامبر اكرم (ص ) نيز صدق اين مساله را بيان مى كند هنگامى كه مى فرمايد: (حق را با او بگردان هر كجا كه گشت .) تـعبير: والسنة الصدق از الفاظ شريف قرآن كريم است و خداوند مى فرمايد: واجعل لى لسان صدق فـى الاخرين (223).
از آن جا كه جز حكم و سخن موافق با حق و صواب ازايشان صادر نمى شود حـضـرت آنها را همچون زبان صدقى دانسته كه هرگز دروغى ازآنها صادر نمى شود و گويى كه آنها با راستى و درستى سرشته شده اند .
در اين سخن حضرت : فانزلوهم منازل القرآن , سرى عظيم نهفته است , زيرا حضرت با اين بيان به مكلفان دستور مى دهد عترت را در بزرگداشت و تجليل و هـمـسـويـى با آن و فرمانبرى ازآن همچون قرآن بدانند .
اگر بگوييد اين سخن حضرت دلالت بر عـصـمـت عـتـرت داردسـخـن هـم مسلكان شما در اين باره چه خواهد بود؟
پاسخ مى دهم كه : ابـومـحـمـدبن متويه ـكه خدايش بيامرزد ـ در كتاب خود الكفايه بصراحت مى گويد كه على (ع ) مـعـصـوم اسـت اگـر چـه عـصمت او امرى ضرورى نيست و عصمت شرط امامت نمى باشد ولى ادله نصوص گواه عصمت او و قطعيت در عصمت نهان و پنهان اوست و اين امرى است كه درميان صحابه تنها به او اختصاص دارد و تفاوت آشكار است ميان اين كه گفته شود: (زيدمعصوم است ), و اين كه گفته شود (عصمت زيد ضرورى است زيرا كه امام است ), وشرط امام آن است كه معصوم باشد ولى اعتبار اول مذهب ما و اعتبار دوم مذهب اماميه است .
امـام سـپس مى فرمايد: وردهم ورود الهيم العطاش .
يعنى در گرفتن علم و دين از ايشان حريص بـاشـيد همچون حرص چهارپايان يا شتران تشنه در وارد شدن به آب , و سپس مى فرمايد: واعذروا مـن لاحجة لكم عليه وهوانا. (224) حضرت مى فرمايد: در ميان شماعدالت به كار بستم و روش را نيكو گردانيدم و شما را به سوى دليل آشكار هدايت كردم تا آن جا كه ديگر حجتى بر هيچ يك از شـما باقى نماند تا با آن بر من احتجاج كنيد .
سپس شرح مى دهد و مى فرمايد: عملت فيكم بالثقل الاكـبـر, يـعـنى قرآن و خلفت فيكم الاصغر, يعنى دو فرزندش را, زيرا آنها باقيمانده ثقل اصغرند, بنابراين رواست كه پس از رفتن رفتگان بر آن دو (ثقل اصغر) اطلاق كند .
پيامبر اكرم (ص ) قرآن و اهـل بـيـت راثـقـلـيـن ناميده و ثقل در لغت به معناى كالاى مسافر و كسان اوست و گويى كه حضرت چون در شرف انتقال به جوار خداوند سبحان قرار گرفت خود را همچون مسافرى دانسته كـه از مـنـزلى به منزل ديگر انتقال مى يابد و قرآن و اهل بيت را همچون كالا وكسانش قرار داده است , زيرا اين دو برگزيده ترين چيزهاى او بودند.) (225) مـى بينيد كه در اين شرح حقايق بسيارى وجود دارد كه با امت ارتباطى مستقيم مى يابد,اگر چه بـرخى از آن خالى از اشكال نيست .
شارح بيان مى كند كه اين حقايق از امورى است كه هيچ گونه بحثى را برنمى تابد و نيز بنا به دلالت نصوص تصريح بر عصمت حضرت على (ع ) دارد .
و امام دستور مـى دهـد كـه مـردم در گرفتن علم و دين از ثقل اصغرحرص بورزند و عصمت از امور مربوط به خـداونـد و افـعال حكيمانه اوست كه اقتضاى فرمانبرى از صاحب آن را دارد, زيرا او به صداقت از خـداوند خبر مى دهد و چنين كسى شايسته تبليغ احكام الهى و بيان دين و آيات اوست .
پس از اين سـخن , معنا نخواهدداشت با وجود معصوم به غير معصوم رجوع شد, بويژه آن كه نويسنده اعتراف مـى كـنددر ميان صحابه تنها او به عصمت اختصاص دارد با اين تفاوت كه عصمت را براى اوامرى غـيـرضرورى مى داند و آن را در امامت شرط نمى شمارد .
آيا اين سخن بر خداوندعالم حكيمى كه عـصـمـت را در مـيـان صحابه تنها جامه وصى پيامبر على (ع ) قرار داده فرض است ؟
صرف وجود عصمت در امام و دلالت نصوص در تحقق اين عصمت درامام دليل ضرورت آن است , ضرورتى كه خـداونـد حكيم و عليم ـجلت عظمته ـ آن رامقدر كرده است .
به علاوه دلالت نصوص بر عصمت حـضرت كه دلالتى خدشه ناپذيراست .
آيا مى توان با وجود او به ديگرى كه از عصمت بهره اى ندارد رجوع كرد در حالى كه امام دستور مى دهد مردم در گرفتن علم و دين از او و باقيمانده ثقلى كه پـيـامبر براى امت به جاى گذاشته حرص ورزند, كسانى كه بازگو كنندگان دين و معادن علم وچراغهاى شريعت و رهبران امتند؟
اين بحث گنجايش تفاصيلى را ندارد كه مقتضى بحث هاى گسترده است , بنابراين به همين قدر بـسـنـده مـى كـنـيـم و مـسـالـه را به ذكاوت و هوش و سليقه خواننده عزيز در درك اين سخن وامى گذاريم .
اينك به ديگرانى مى پردازيم كه در كتابهاى خود حديث ثقلين راآورده اند .
از جمله ايشان است امام محمد عبده .
او در شرح پاره اى از عبارات اين خطبه چنين مى گويد: (ثـقـل در ايـن جـا بـه معناى هر چيز گرانبهاست و در حديثى از پيامبر اكرم (ص ) آمده است كه : تـركـت فيكم الثقلين : كتاب اللّه و عترتى , يعنى دو چيز گرانبها و اميرالمؤمنين به ثقل اكبر يعنى قـرآن عـمـل كـرد و ثقل اصغر يعنى دو فرزندش را به يادگار نهاد و وقتى عترت گفته مى شود مقصود رهبران مردمند.) (226) قبلا گفتيم اين حديث شريف سند و دلالت قطعى بر امامت اميرمؤمنان و ائمه پس ازايشان دارد.
اين حديث از دلايل روشن در امامت عترت و از نصوص روشن و قطعى عترت به شمار مى آيد.

دلالت قطعى اين حديث بر امامت

دلالت قطعى اين حديث بر امامت روشن است و در مكان ديگرى از آن اين چنين سخن گفته ايم : چـه بزرگ است زيان كسى كه به قرآن توسل نجويد و حال آن كه قرآن از اهل بيت جدانمى شود و اهـل بيت هم از قرآن جدا نمى شوند, پس كسى كه مذهب اهل بيت را اخذنكند در حقيقت قرآن را اخذ نكرده است .
چه شگفت است اين تاكيد: (و انهما لن يفترقا .
كلمه (لن ) در قواعد زبان عربى در دلالت بر آينده و تاييد به كار مى رود و مستلزم روى آوردن به قرآن و بويژه اهل بيت تا ابد مى باشد.
در بـعـضى جاها آمده است : (من درميان شما چيزى را به يادگار مى گذارم كه اگر بدان چنگ زنـيـد پس از من هرگز گمراه نمى شويد.) شرط (اگر بدان چنگ زنيد) اگر موجبى براى بيان نـمـى داشت پيامبر كه سرورحكما و متكلمان است , آن را براى چه كسى متذكر مى شد؟
در برخى جـاها آمده است :(ببينيد درباره آن دو چه مى كنيد؟ ), و در برخى جاها چنين آمده است : (ببينيد درباره آن دو چه مى كنيد؟
آن دو از يكديگر جدا نمى شوند تا بر سر حوض كوثر بر من واردشوند), و سـپس مى فرمايد: (خداوند سبحان مولاى من و من مولاى همه مؤمنانم ), وسپس دست على (ع ) را گـرفـت و فـرمـود: (كسى كه من مولا و سرور اويم , او (على (ع ) نيزمولا و سرور اوست , خدايا دوسـت او را دوست و دشمن او را دشمن دار), و چهره هاى آشكار و شگفت انگيز ديگرى در ترسيم حضرت كه زبان هر بهانه جو و توجيه كننده اى را قطع مى كند.
در صـورت اخير تخصيص امام على (ع ) پس از ذكر اهل بيت بطور كلى بر كسى پوشيده نيست .
اين را در نـظر بگيريد و به كيفيتى كه رسول خدا از على (ع ) سخن مى گويد توجه كنيد .
ممكن است بگوييد: اين حديث , شيعى است و اخبار را از زبان پيروان اين مذهب نقل مى كند .
براى پاسخ به اين پرسش منبعى را معرفى مى كنم تا شما را با تمام كتب صحاحى كه به نقل اين حديث پرداخته اند ـ بـه گـونـه اى كـه اكـنون خوانديدـ آشنا سازد .
تاآن جا كه حاكم در مستدرك صحيحين , 3/ 109 درباره صورت اخير چنين مى گويد: اين حديث براساس شرط شيخين صحيح است .
شما مى توانيد بـه كـتـاب فضائل الخمسة من الصحاح الستة مراجعه كنيد و در آن جا اجماع صحاح را بر اين خبر خـواهيد يافت و نظايراين خبر بسيار است مثل : (اهل بيت من همچون كشتى نوح هستند) يا (اهل بـيـت مـن هـمـچون باب حطة در ميان بنى اسرائيل هستند) يا (اهل بيت من براى ساكنان زمين امنيت هستند.) (227) حقيقت آن است كه اين روايت روشن و آسان است و هر اهل زبانى كه در آن تامل كندمفهومش را درمـى يـابـد .
مقصود از اين روايت به گونه اى روشنتر از صراحت ـ اگر روشنتراز صراحت وجود داشـتـه بـاشـد ـ اثـبات جانشينى على (ع ) است و از آنچه امت پس ازپيامبر انجام خواهد داد خبر مى داد .
اخبار بسيارى كه در صحاح عامه آمده بصراحت اين اختلاف را بيان مى كند.
در مستدرك صحيحين از على (ع ) آمده است كه : (از آنچه پيامبر به من گفته , آن است كه بزودى امت به من نيرنگ خواهد زد.) نويسنده سپس مى گويد: سند اين حديث صحيح است (228).
اين حـديـث را خـطـيب در تاريخ خود و متقى در كنزالعمال آورده و مى گويد:اين حديث را ابن ابى شـيـبـه و حارث و بزاز و حاكم و عقيلى و بيهقى در دلائل نقل كرده اندو نيز با زيادات ديگرى در افـراد دارقطنى و مجمع الزوايد هيثمى و كنوز الحقايق مناوى وحلية الاولياء ابونعيم روايت شده است (229) .
توجهى اندك شما را مطمئن مى سازد كه پيامبر اكرم در رساندن اين حديث اهتمام بسيارى داشته اسـت و عملا به مناسبتهاى مختلف و با شيوه هاى گوناگون در رسيدن به هدفى كه آن حضرت بـدان تـوجـه داشت و نيز براساس حكمتى كه شخصى دعوتگر را به پايبند بودن نسبت به آن ملزم مـى كـنـد حضرتش آن را تبليغ مى كرد .
شما با مواضعى كه پيامبر اكرم اين حديث را بيان فرموده آشـنـايى داريد, يك بار در عرفه و بار ديگر در خم وبار سوم در بيمارى حضرت كه منجر به وفات ايـشـان شـد و بـار چـهارم به گونه اى كه يزيدرقاشى از انس بن مالك نقل مى كند كه مى گويد: پيامبر اكرم (ص ) نماز صبح را با ما گزاردو چون نمازش به پايان رسيد, چهره مباركش را به سوى ما گرداند و فرمود: اى گروه مسلمانان ! كسى كه خورشيد را نيابد, پس بايد به ماه تمسك جويد و كـسـى كـه مـاه را نـيـابـدبـايـسـتـى بـه زهره متوسل شود و كسى كه زهره را هم نيابد بايد به فرقدان (230) چنگ زندگفته شد: يا رسول اللّه ! خورشيد چيست ؟
ماه چيست ؟
زهره چيست ؟
و فـرقـدان كـدام اسـت ؟
حـضـرت فرمود: من خورشيدم و على (ع ) ماه و فاطمه زهرا(س ) و حسن وحـسـيـن (ع ) فـرقـدان كـتـاب خـدايند و از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند. (231) ايـن روايت چنان كه ابونعيم در حليه خود و نويسندگان ديگر در ساير كتابها از حسن بن على (ع ) به نقل از پيامبر آورده اند اين گونه نيز نقل شده است كه حضرتش فرمود: اى گروه انصار! آيا شما را بـه سـوى چـيزى دلالت نكنم كه اگر بدان چنگ زنيد هرگز گمراه نشويد؟
گفتند: آرى , يا رسـول اللّه ! حضرت فرمود: اين على (ع ) است , پس او را به محبت من دوست بداريد, همانا جبرئيل خبرى را از خداوند سبحان به من گفت كه به شما گفتم .
راوى مى گويد: اين حديث را ابوبشر از سعيدبن جبير و او از عايشه به گونه اى مختصر درسؤدد آورده است .
مـحـب طـبـرى نـيـز اين حديث را در الرياض النضرة 2/177 آورده و اظهار داشته است كه آن را فضائلى و خجندى نيز نقل كرده اند. (232) آنـچـه نظر را به سوى خود جلب مى كند و موجب تامل مى شود, آن است كه برخى از اين منابع به امـامـت عـلى (ع ) و سپس دو فرزند او و نيز ساير ائمه تصريح دارند, آن هم به گونه اى كه موجب حـيـرت و شـگـفتى آدمى مى شود و اين سؤال طرح مى گردد كه : راويان اين گونه احاديث اگر سنيانى هستند كه به آيين اهل بيت ايمان ندارند چگونه به نقل كسى كه بوسيله وحى حمايت شده و مـعـصـوم اسـت آگاهند و به آيينى كه پيامبر اكرم به دستورخداوند تبارك و تعالى به سوى آن هـدايـت مـى كند ملتزم نيستند؟
بويژه آن كه در موردصدور بى شك و شبهه اين روايت از پيامبر اكـرم (ص ) جـاى گـفـتگويى نيست و درمحتواى صريح و واضح آن هيچ گونه اشكالى به چشم نمى خورد.
شـايـد از احاديث بسيار روشن در اين مساله ـ كه از نظر دلالت آن بر مقصود جاى هيچ شكى براى پـژوهـشـگـر نـيست ـ سوگندها و احتجاجات اميرمؤمنان است كه علامه شيخ ‌ابراهيم بن محمد حـمـويـنـى شـافـعـى در كـتـاب فرائد السمطين , باب 85 آورده , سوگندى كه اميرمؤمنان در مـسـجدالنبى ادا كرد و در ضمن آن چنين فرمود: (شما را به خداوند سبحان سوگند مى دهم آيا مـى دانـيـد كـه پـيامبر اكرم براى گفتن خطبه برخاست ـ و ديگر پس از آن خطبه اى نخواند ـ و فـرمـود: اى مـردم ! من در ميان شما دو شى ء ارزشمند به يادگارگذاشتم , كتاب خدا و خاندانم , پـس به اين دو چنگ درزنيد كه هرگز گمراه نمى شويد,پس همانا خداوند لطيف و خبير به من خـبـر و قـول داده كـه اين دو از يكديگر جدانمى شوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند .
پس عمربن خطاب برخاست و ـ باحالتى تقريبا غضب آلودگفت : يا رسول اللّه ! همه اهل بيتت ؟
حضرت فرمود: خير,منظورم جانشينان من هستند كه نخستين آنها برادرم , وزيرم , و جانشين من در ميان امـت وولـى هـر مـؤمـنـى پس از من است و او نخستين ايشان است و سپس پسرم حسن و پس از اوپـسرم حسين و سپس نه نفر از فرزندان حسين , يكى پس از ديگرى تا آن كه بر سر حوض كوثر بر مـن وارد شـونـد .
آنـهـا شـاهدان خدا در زمين و حجتهاى او بر مردم و خزانه داران علم او معادن حـكمت او هستند, كسى كه از آنها فرمان برد, از خداوند فرمان برده است و كسى كه از فرمان آنها سرپيچد از فرمان خدا سرپيچيده است .) هـمـگـى گـفـتـند: گواهى مى دهيم كه پيامبر اكرم (ص ) چنين گفت (233).
آيا در منظور مـوردنـظر باز هم شكى براى شما باقى مى ماند؟
با توجه به اين كه هم سند آن قطعيت دارد وهم حديث از تواتر برخوردار است .
از نظر سند بايد گفت كه اين حديث از مجموعه بزرگى از صحابه و بـه طـرق مـتـعـدد نـقـل شده است كه با وجود آن آدمى اطمينان مى يابد كه حديث از شخص رسول اللّه (ص ) صادر شده است .
شـمـا نـيـز هـمانند من سخت شگفت زده مى شويد ـ در حالى كه مجموعه زيادى از اين راويان را آورديـم و نـيـز برخى از آنچه را از اين حديث شريف ذكر كردند بيان داشتيم ـ كه چگونه برخى از ايـشـان مـى كـوشـنـد ايـن حـديـث شريف را به شكلى ديگر نقل كنند, چنان كه اينك به ذكر آن مى پردازيم : پـيـامبر اكرم فرموده است : من (تنها) كتاب خداى را در ميان شما به يادگار مى گذارم يا من در ميان شما دو شى ء ارزشمند به يادگار مى نهم : كتاب خدا و سنتم .
بوى جعل و تجاوزبه حق و حتى دشمنى با اهل بيت به مشام همه ما مى رسد .
خيانت در احاديث پيامبر اكرم پس از مطالعه مجموعه بزرگى از راويان موجب مى شود به صدور اين مضمون از پيامبراكرم (ص ) قطع يابيم .
فرض كنيم حديث چنان باشد كه اين عده مى گويند, در اين صورت مى توان بر سبيل احتجاج اين روايـات مـطلق را با اين قيد اضافه مقيد كرد, زيرا منافاتى ميان آن دو نيست .
بنابراين چرا بايد در نقل آن به گونه اى كه اين عده آورده اند اصرار داشت با درنظر گرفتن آن كه ممكن نيست سياق حـديث ـ همان گونه كه احاديث بسيار بر آن دلالت دارد ـ جز به گونه اى باشد كه صدور قطعى آن از پيامبر صحيح باشد و آن چنين است كه حضرت دوشى ء گرانبها به يادگار گذاشت , كتاب خـدا و خـاندان ايشان .
حضرت وفات نكرد مگر آن كه اين دو شى ء گرانبها را براى امت به يادگار نـهـاد كـه مادامى كه بدان چنگ زنند نجات يابند و اگر اين دو را به كنارى نهند هلاك و گمراه مـى شـونـد, هـمان گونه كه پيشينيان ايشان گمراه شدند .
كسى كه به دور از عواملى كه او را از انصاف دور مى سازد در كتابهاى مسلمانان به مطالعه اين موضوع بپردازد بدون ترديد يقين خواهد يـافـت كـه اين حديث ازخاتم النبيين صادر شده است , و امثال چنين تاكيدات رسايى بسيار ديده مـى شـود .
ابن حجر در كتاب الصواعق المحرقه در فصل اول از آياتى كه در فضيلت اهل بيت نازل شده سخنانى مى گويد كه شايسته است بدان مراجعه و در آن اندكى درنگ شود .
او هنگام سخن از آيـه تـطهير مجموعه اى از رواياتى را مى آورد كه از جمله اين روايت است :(سوگند به آن كه جان مـن در يـد قـدرت اوسـت , بنده اى به من ايمان نمى آورد مگر آن كه مرا دوست بدارد و كسى مرا دوسـت نـمـى دارد مگر آن كه خويشان مرا دوست بدارد وآنها را در جاى خود نشاند), و از اين رو صـحـيح است كه حضرت فرموده باشد: (من درميان شما چيزى را به يادگار مى گذارم كه اگر بدان چنگ زنيد گمراه نمى شويد: كتاب خداو خاندانم ) (234) چنان كه در آيه چهارم : وقفوهم انـهـم مسؤولون (235) عبارت امام واحدى را در تفسير آن چنين مى آورد: (از آنها سؤال خواهد شد بدين معناست كه درباره ولايت على (ع ) و اهل بيت از ايشان پرسش خواهد شد, زيرا خداوند به پـيـامـبـرش دسـتـور داده اسـت كـه به مردم بفهماند كه او از خداوند براى رساندن رسالت خود اجـرى نمى خواهد مگر دوستى نزديكانش و مفهوم آن اين است كه از مردم سؤال خواهد شدكه آيا همان طور كه پيامبر به ايشان سفارش كرده بود چنان كه بايد ايشان را دوست داشتند يا حق آنها را ضـايـع كردند و ناديده گرفتند كه در اين صورت مورد بازخواست قرار گرفته و پيامد كارشان را خـواهند ديد) (236) منظور او از (چنان كه پيامبر به ايشان سفارش كرده بود) احاديثى است كه در ايـن زمـيـنـه رسيده و شمار آنها بسيار است وقسمتى از آن در بخش دوم خواهد آمد كه از آن جـمـلـه اسـت حـديث صحيح مسلم اززيدبن ارقم كه گفته است : پيامبر اكرم براى ايراد خطبه بـرخاست و خداى را حمد و ثناگفت و فرمود: (اما بعد, اى مردم ! من هم بشرى همچون شمايم و بـزودى فـرسـتاده خداوند سبحان نزد من خواهد آمد و من او را اجابت خواهم كرد.. .
همانا من در مـيـان شـما دو شيئ گرانبها به يادگار مى گذارم , نخستين آن دو, كتاب خداست كه در آن نور وهـدايـت است , پس به كتاب خدا توسل جوييد), حضرت بدان تشويق كرد و سپس فرمود: (و اهل بيت من كه خدا را در مورد آنها به ياد شما مى آورم ), حضرت اين سخن راسه بار فرمود. (237) ابـن حـجـر نص آنچه ترمذى و امام احمد در مسند خود و طبرانى و ابن جوزى در العلل المتناهية نقل كرده اند آورده است و سپس از كتاب صحيح مسلم از زيدبن ارقم نقل مى كند كه حضرت اين حـديث را در روز غدير خم فرموده است .
غديرخم ـ همان گونه كه گفته شد ـ آبگيرى در حجفه اسـت .
حـضـرت در اين جا افزود: خدا را در مورد اهل بيتم به ياد شما مى آوردم .
ما به زيد گفتيم : اهل بيت او چه كسانى هستند؟
زنانش ؟
زيد گفت :نه , به خدا سوگند زن در دوره اى از روزگار بـا مـرد اسـت , هر گاه مردى زن را طلاق دهدوى نزد پدر و اقوام خويش بازمى گردد .
اهل بيت حـضرت , خاندان و كسان او هستند كه پس از پيامبر دادن صدقه به آنها حرام شده است .
در روايت صـحيحى آمده است كه حضرت فرمود: من در ميان شما دو چيز به يادگار مى گذارم كه اگر از آن دو پـيـروى كـنيد,هرگز گمراه نمى شويد, اين دو عبارتند از: كتاب خدا و اهل بيتم .
طبرانى مـى افـزايـد كـه حـضـرت فـرمود: (من اين را براى اين دو خواسته ام , پس از آنها پيش نيفتيد كه هـلاك مـى شويد و از آنها عقب نمانيد كه نابود مى گرديد و به آنها چيزى نياموزيد كه آنها داناتراز شمايند.) (238) ابن حجر پس از نقد روايتى كه تنها قيد (قرآن ) را دارد يا كلمه (سنتم )تنها بدان اضافه شده مى گويد: (زيرا سنت بر قرآن استوار است و لذا با آوردن كلمه قرآن از ذكر كلمه سنت بـى نياز شده است .) (239) با منطوق روايت متناسب نخواهد بود كه پيامبر در ميان امت دو چيز به يادگار گذاشته باشد و بگويد من در ميان شما دو شيئ گرانبها به يادگار نهادم و اگر روشن شـود كـه سنت مبين و شارح قرآن است پس آوردن (قرآن ) ما را از ذكر (سنت ) به عنوان يك ثقل مـسـتـقـل در كـنار قرآن بى نياز مى سازد .
ابن حجر سپس مى گويد: مى دانم كه براى اين حديث تـمـسـك ـ يـعـنى قرآن و عترت ـ طرق بسيارى است كه بيش از بيست و چند صحابى آن را نقل كرده اند .
طرق اين حديث دركتاب حادى عشر الشبه بتفصيل توضيح داده شده است .
در برخى از ايـن طـرق آمده است كه حضرت اين حديث را در حجة الوداع در عرفه ايراد فرموده و برخى ديگر آمـده كـه درمـديـنـه بـه هـنگام بيمارى , حضرت آن را بيان فرمودند و اين در حالى بود كه اتاق ازاصـحـاب ايـشـان پـر بود, و در برخى آمده است كه حضرت , اين حديث را در غدير خم فرمود و بالاخره در برخى از اين طرق ـ همان گونه كه آمد ـ حضرت اين حديث راهنگامى فرمود كه پس از بـازگشتن از طائف براى گفتن خطبه برخاست .
هيچ مانعى نداردكه حضرت اين حديث را در نـقـاط مـذكـور و جـز آن تـكرار فرموده باشد به سبب اهتمامى كه به قرآن مجيد و عترت طاهره داشـتـه انـد .
در روايتى از طبرانى آخرين سخنان پيامبر اززبان ابن عمر چنين آمده است : (با اهل بـيـت مـن هـمچون خود من رفتار كنيد.) در روايت ديگرى از طبرانى و ابوالشيخ آمده است كه : (خـداونـد تـبـارك و تـعالى سه حرمت دارد,كسى كه اين سه حرمت را حفظ كند خداوند دين و دنـيـايـش را حفظ مى كند و كسى كه اين سه را حفظ نكند خداوند دنيا و آخرتش را حفظ نخواهد كـرد .
گـفتم : اين سه كدامند؟
فرمود: حرمت اسلام و حرمت من و حرمت خاندانم .) در روايتى از صـحـيـح بـخارى آمده است كه ابوبكر گفت : اى مردم ! مراقب محمد(ص ) در اهل بيتش باشيد, يـعـنى او را درميان ايشان حفظ كنيد و آزارش نرسانيد .
ابن سعد نقل مى كند و ملا در سيره خود آورده كـه پيامبر اكرم (ص ) فرمود: (براى اهل بيت من خير بخواهيد كه من فردا شما را درباره آنها مـؤاخـذه خواهم كرد و كسى كه من دشمن او باشم با او دشمنى خواهم ورزيد و كسى كه من با او دشـمـنى ورزم به آتش درخواهد آمد.) و نيز حضرتش مى فرمايد: (كسى كه مرادر ميان اهل بيتم حـفظ كند در حقيقت با خدا پيمان بسته است .) حديث اول چنين نقل شده است : (من و اهل بيتم درخـتـى هـسـتـيـم در بهشت كه شاخه هاى آن در دنياست وكسى كه بخواهد مى تواند به سوى خـدايـش راهـى را در پيش گيرد), و حديث دوم چنين آمده است : (در هر نسلى از امت من افراد عـادلى از اهل بيت من هستند كه تحريف گمراهان را از اين دين و نيز نسبتهاى مبطلان و تاويل جـاهلان را دور مى كنند, آگاه باشيدكه امامان شما نمايندگان شما نزد خدايند, پس ببينيد چه كـسـانـى را بـه نـمـايندگى مى فرستيد.) احمد اين خبر را نقل كرده است : (سپاس خدايى را كه حـكـمـت را در ما اهل بيت قرار داد) (240) , به علاوه روايات ديگرى از اين دست .
شايد شايسته باشد در اين جا حاشيه ابن حجر به اين خبر را تحت عنوان (تنبيه ) بياوريم : (پـيامبر اكرم قرآن و عترت را ـ كه عبارت است از خاندان , نسل و خويشان نزديك حضرت ـ ثقلين نـامـيـده اسـت , زيـرا (ثـقـل ) بـه هر چيز گرانبهايى گفته مى شود كه مصون باشد و اين دو نيز چـنـيـن انـد, زيرا هر يك از آن دو معدن علوم لدنى و اسرار و حكم والا واحكام شرعى هستند و از هـمـين رو حضرت به پيروى از اهل بيت و توسل و آموختن ازآنها اصرار دارد و مى فرمايد: (سپاس خدايى را كه حكمت را در ما اهل بيت قرار داد.)گفته شده است كه اين دو ثقلين ناميده شده اند, زيرا ضرورت رعايت حقوق آن دو,امرى مهم و سنگين است .
كـسـانـى كه در مورد آنها تشويق به عمل آمده همانهايى هستند كه به كتاب خدا و سنت رسولش آگـاهـى دارند, زيرا آنها همان كسانى هستند كه تا سر حوض كوثر از قرآن جدانمى شوند و اين را خـبـر سابق تاييد مى كند: (و به آنها چيزى نياموزيد كه آنها داناتر ازشمايند), و بدين ترتيب از ساير عـلما متمايزند, زيرا خداوند هر گونه پليدى را از آنها دورساخته و كاملا پاكشان گردانده است و به كرامتهاى درخشان و مزاياى فراوان مفتخرشان كرده است كه برخى از آنها بيان شد .
اين خبر را كه در مورد قريش آمده : (از آنها بياموزيدكه آنها داناتر از شمايند) (241) مورد بحث قرار خواهيم داد .
اگـر ايـن عـموميت براى قريش ثابت شود, پس اهل بيت در اين باره شايسته تر از آنها خواهند بود, زيرا ازويژگيهايى برخوردار هستند كه ساير مردم قريش را بدان راهى نيست .
در احاديثى كه بر تمسك به اهل بيت تشويق به عمل آمده اشاره اى است به نبريدن افرادشايسته از ايـن خـانـدان تا روز قيامت , چنان كه قرآن كريم نيز چنين است و به همين سبب اهل بيت موجب امنيت اهل زمين هستند ـ چنان كه خواهد آمد ـ و خبرى كه ذكر شدگواه اين نكته است : (در هر نسلى عادلانى از اهل بيت من در ميان امت هستند...) سـزاوارتـريـن فـردى كـه در مـيان اهل بيت بايد بدو توسل جست , امام و عالم مسلمانان ,على بن ابـى طـالـب (ع ) اسـت و دلـيـل آن عـلم فراوان و استنباطهاى دقيق حضرتش است كه قبلا بيان كرديم .) (242) شـمـا مـى تـوانـيد به كتاب الصواعق المحرقة از ابن حجر, فصل اول , باب يازدهم مراجعه كنيد تا فـضايلى از اهل بيت را دريابيد كه آگاهى از آن موجب خشنودى مؤمنان مى شود,اگر چه در آن جا نيز حملات و تجاوزات ستمكارانه اى مى شود كه طرح آن از حوصله اين سخن خارج است .
اينك به علاوه آنچه گفته شد برخى منابع را ذكر مى كنيم كه حديث ثقلين را تنها از زيدبن ارقم روايـت كـرده انـد و از آنـچه گفته شد دريافتيد كه مجموعه بزرگى از صحابه اين حديث را نقل كرده اند و ما تنها به عنوان نمونه روايت زيد را برمى گزينيم كه نشان دهنده كثرتى است كه دليل تواتر اين حديث مى باشد كه خود موجب قطعيت صدور اين حديث مى شود.

منابع حديث ثقلين به روايت زيدبن ارقم

1 ـ جواهر العقدين , از سمهودى شافعى
2 ـ صحيح مسلم
3 ـ جامع ترمذى
4 ـ مناقب ابن مغازلى شافعى
5 ـ الجمع بين الصحيحين , از حميدى
6 ـ الدر المنثور, از سيوطى شافعى
7 ـ مصابيح السنة , از عبداللّه بن محمد
8 ـ كنز العمال , از على المتقى حنفى
9 ـ مستدرك حاكم نيشابورى
10 ـ المناقب , از خوارزمى حنفى
11 ـ البداية والنهاية , از ابن كثير
12 ـ فرائد السمطين , از حموينى شافعى
13 ـ ارجح المطالب , از شيخ عبيداللّه حنفى
14 ـ جامع الاصول , از ابن اثير جزرى شافعى
15 ـ الجمع بين الصحاح الستة , از عبدرى
16 ـ المصاحف , از ابن انبارى
17 ـ مشارق الانوار, از صغانى
18 ـ تلخيص مستدرك الحاكم , از ذهبى
19 ـ المعجم الكبير, از طبرانى شافعى
20 ـ استجلاب ارتقاء الغرف , از سخاوى شافعى
21 ـ وسيلة المل , از احمدبن فضل
22 ـ سبيل الهدى و الرشاد, از محمدبن يوسف شامى
23 ـ الصواعق المحرقة , از ابن حجر هيثمى شافعى
24 ـ البراهين القاطعة , از كمال الدين بن فخرالدين جهرمى
25 ـ انسان العيون , از نورالدين حلبى شافعى
26 ـ الصراط السوى , از محمودبن محمد شيخانى قادرى
27 ـ مفتاح النجا, از بدخشانى
28 ـ نزل الابرار, از بدخشانى
29 ـ معارج العلى , از صدر عالم
30 ـ ذخيرة المل , از احمدبن عبدالقادر عجيلى شافعى
31 ـ دررالسمطين , از زرندى حنفى
32 ـ منقبة المطهرين , از حافظ ابونعيم اصفهانى
33 ـ الجامع الصغير, از سيوطى شافعى
34 ـ احياء الميت , از سيوطى شافعى
35 ـ سنن بيهقى (243) براى تاكيد و تكميل مطلب اسامى برخى از دانشمندان اهل سنت را كه در تاليفات خوداين حديث را نـقـل كـرده اند مى آوريم و در اين زمينه به بيان علامه بزرگ و محقق سترگ نجم الدين شريف عسگرى تكيه داريم .
اسامى برخى از علمايى كه اين حديث را روايت كرده اند:
1 ـ مـسروق ثورى , درگذشته به سال 126 (اين حديث در صحيح مسلم هنگام ذكرحديث زيدبن ارقم آورده شده است ).
2 ـ ركين بن ربيع بن عميلة فزارى , درگذشته به سال 131 .
اين حديث در مسند احمدهنگام ذكر حديث زيدبن ثابت آورده شده است .
3 ـ ابـوحـيان يحيى بن سعيد حيان تميمى كوفى , درگذشته به سال 145 .
اين حديث درصحيح مسلم و نيز مسند احمدبن جنبل آورده شده است .
4 ـ عـبـدالـمـلـك بـن ابى سليمان ميسره عرزمى , درگذشته به سال 145 .
اين حديث درمسند احمدبن حنبل هنگام ذكر حديث ابوسعيد خدرى آورده شده است .
5 ـ سليمان بن مهران كاهلى اسدى معروف به اعمش , درگذشته به سال 147 .
حديث اورا ترمذى در جامعش هنگام ذكر حديث زيدبن ارقم آورده است .
6 ـ محمدبن اسحاق بن يسار مدنى , درگذشته به سال 151 .
اين حديث در لسان العرب هنگام ذكر ماده (عترة ) آورده شده است .
7 ـ اسـرائيـل بن يونس سبيعى ابويوسف كوفى , درگذشته به سال 160 .
اين حديث درمسند احمد آورده شده و سبط بن جوزى در (تذكره ) آن را نقل كرده است .
8 ـ عـبدالرحمن بن عبداللّه بن عتبة بن مسعود كوفى مسعود, درگذشته به سال160 .
حديث او را طبرانى در المعجم الصغير نقل كرده است .
9ـ مـحـمدبن طلحة بن مصروف يافى كوفى , درگذشته به سال 167 .
حديث او را احمددر مسند خود و ابن مغازلى در مناقب و حموينى در فرائدالسمطين نقل كرده است .
10 ـ ابـوعـوانـه وضـاح بـن عبداللّه يشكرى واسطى بزار, درگذشته به سال 1751 .
اين حديث در خصائص نسائى و مستدرك حاكم و مناقب خوارزمى نقل شده است .
11 ـ شـريك بن عبداللّه قاضى , درگذشته به سال 177 .
احمد حديث او را در مسند خودنقل كرده است .
12 ـ حسان بن ابراهيم بن عبداللّه كرمانى , درگذشته به سال 186 .
حديث او را مسلم بن حجاج در صحيح خود و حاكم در مستدرك صحيحين نقل كرده اند.
13 ـ جـريـربـن عـبـدالحميدبن قرط الضبى كوفى درگذشته به سال 188 .
حديث او را مسلم در صحيح خود و حاكم در مستدرك الصحيحين نقل كرده اند.
14 ـ ابـوبـشر اسماعيل بن ابراهيم بن مقسم اسدى بصرى معروف به ابن علية , درگذشته به سال 193 .
حديث او را احمد در مسند و مسلم در صحيح خود آورده اند.
15 ـ ابـوعـبدالرحمن محمدبن فضيل بن غزوان ضبى كوفى , درگذشته به سال 194.حديث او را ترمذى در جامع و مسلم در صحيح خود آورده اند.
16 ـ عـبـداللّه بن نمير همدانى , درگذشته به سال 199 .
حديث او را احمدبن حنبل در دومورد در مسند خود آورده و در مناقب نيز نقل شده است .
17 ـ مـحـمدبن عبداللّه ابواحمد زبيرى حبال , درگذشته به سال 203 .
حديث او رااحمدبن حنبل در مسند خود هنگام ذكر حديث زيدبن ثابت نقل كرده است .
18 ـ ابـوعـامـر عـبـدالملك بن عمرو عقدى , درگذشته به سال 208 .
حديث او را ابن مغازلى در مناقب نقل كرده است .