امامت در پرتو كتاب و سنت

مهدى سماوى

- ۱۳ -


ايـن , نـمـونـه هـاى اندكى بود از آنچه از مشكات نبوت برگرفتيم و اخبار در نقل آن تواتر ياچنان اسـتفاضه اى دارند كه راه عذر را بر هر بهانه جو يا توجيه گرى مى بندد .
اين نمونه هااز بزرگترين حـجـتـهـاسـت بر كسى كه بحق نظر كند و در بيان روشن آن عاملى نهفته است كه عقل را قانع مـى كند و قلب را از نور و هدايت و دلالت مى آكند .
بدون ترديد رسول اكرم (ص ) به عنوان رحمت بـراى هـمـه جـهـانيان برانگيخته شد و ناگزير بايد بيان و رسالت او براى همه جهانيان بر حجت استوار باشد و با دليل صورت پذيرد و مضمون آن براى عالم و جاهل , باهوش و كند ذهن و بزرگ و كـوچـك مـفـهوم باشد .
از امورى كه پيامبر آن راابلاغ كرد و رسالت خود را در آن به انجام رساند مساله اهل بيت و امامت عامه پس ازايشان به طريق معهود حضرتش بود .
در خبرى از خاندان نبوت آمده است كه : (تا نه ملك مقرب و نه پيامبر مرسل و نه صديق و نه شهيد و نه عالم و نه جاهل و نه كـهـتـر و نه مهتر و نه مؤمن نيكوكار و نه فاجر بدكار و نه زورگوى ستيزه گر و نه شيطان رانده شـده ونـه خـلقى ميان اينها باقى نماند مگر اين كه گواه باشند كه خداوند بزرگى و عظمت امر وجـلالـت شـان و كـمال نور و صدق جايگاه و ثبات مقام و شرافت محل و منزلت شما را نزدخدا و كـرامـتـتـان را در پيشگاه او و جايگاه خواص شما را نزد او و قرب منزلتتان را نسبت به او به ايشان فهمانده است ).
تـمامى اينها برپا كردن حجت و از بين بردن بهانه هاست تا امور بر يك مسلمان مشتبه نشود و فرد هدايت جو در راه به گمراهى گرفتار نيايد.
نـمونه هايى كه بيان شد گواه سخنى است كه گفتيم .
ذوق و درك عربى نسبت به كلام عربى ابا دارد از ايـن كه اين سخن را كه دلالت و بيانى واضح و مضمونى عالى دارد و مفادآن از نظر سند و روايـت بـسـى ارزشـمند است به غير از امامت عامه و جانشينى پيامبر اكرم در همه امور جز نبوت حـمـل كـنـد, زيـرا نبوت , امرى است كه خداوند آن را به پيامبرانش اختصاص داده است و پيامبر اكرم (ص ) از سوى خداوند سبحان مامور است تا پس ازخود نشانه هاى هدايت را برپا دارد و به امت خـود امـورى را ابلاغ كند كه نزد خداوندبزرگ مقامى بس ارجمند دارند .
پيامبر در بيان اين مهم هـمه فرصتها و مناسبتها را به كارمى گرفت و واضحترين الفاظ را از نظر دلالت و روشنترين آنها را از نظر هدايت به كارمى برد.
ايـن از نـظـر مـفهوم و مفاد و اما از نظر سند بايد گفت اهتمام شديد پيامبر و فراوانى ابلاغ آن در بـزرگترين مناسبتها و بيشترين آن از نظر ناقلان حديث شريفش اثر آشكار خود را درعدم توانايى جهانيان نسبت به پوشاندن اين امر دارد, هر چند مردم در پوشاندن آن همداستان شوند و تلاشهاى از پـيـش طـراحـى شده و كاملا برنامه ريزى شده فراوان باشد.اگر اين مقدار سند روايت ـ كه ما انـدكى از اين روايات و اسناد را بيان كرديم كه خود كافى است تا با آوردن مثال و نمونه مقصود ما را تـحـقـق بخشد ـ كافى نباشد پس كدام حديث رامى توان گرفت و چه مقدار سند كافى خواهد بود؟
قـبـلا گـفتيم كه چگونه پيامبر در مورد اهل بيت خود و اين كه على (ع ) جانشين و وارث اوست , تاكيد مى فرمود و چگونه به امت سفارش مى كرد كه مسائل خود را از او بگيرند وبه او رجوع كنند و ايـن كه هدايت در پيروى از او و گمراهى در انحراف از اوست , زيرا اوحجت خدا و باب الهى است كه بايد از آن وارد شد, جنگ با او جنگ با خدا و صلح با اوصلح با خدا و فرمانبرى از او فرمانبرى از خـداسـت .
بار ديگر دست كم در اخباربرگزيده اى كه نقل كرديم و مدلولى روشن و سندى عالى دارند بينديشيد .
ما در ارائه اين روايات به سبب وضوح مقصود از آوردن حاشيه خوددارى كرديم .
در جـاى جـاى ينابيع المودة پيمان رسول اكرم (ص ) با اميرالمؤمنين (ع ) و وصيت حضرت به او و ايـن كـه امـام آثـار نـبوت و حكمت و بويژه فصل الخطاب را از پيامبر به ارث برده آمده است (باب چـهـاردهـم و پانزدهم ) چنان كه كتاب فضائل الخمسة من الصحاح الستة در بيشتر سه جلدش از منابع اين گونه موضوعات و نظاير آن , آكنده است .
بـه كتاب مراجعات بويژه باب امامت عامه و جانشينى پيامبر اكرم (ص ) نيز اشاره شد .
دراين كتاب مطالب است كه انديشه ها را از نظر بيان و روايت و سند بى نياز مى سازد.
در نـخستين سخن پيامبر اكرم كه : الانذار يوم الدار خوانده مى شود گفتيم كه چگونه پيامبراكرم از نـخستين روز دعوت خود به اين امر مهم اهتمام داشته است .
به اين نكته اشاره رفت و برخى از راويـان بزرگ اين حديث را ذكر كرديم و اگر بيش از اين مى خواهيد بايدبه كتاب غاية المرام سيد كتكانى مراجعه كنيد, زيرا او آن قدر در اين كتاب سخن گفته است كه عقل و قلب را از اين باور و ايـمـان مـى آكـنـد كـه پـيامبر اكرم در شيوه عمومى خود درزندگى انسانى والاترين طرحها را درمـى افـكند تا به فرمان خدا عمل كرده باشد .
او در راه خدا اين طرح را ترسيم كرده و هر چه در توان داشت به كار بست و چقدر توان به كاربست در حالى كه براى تحكيم پايگاههاى استوارى كه دين و امتش را حفظ مى كرد ومى كوشيد خط دعوت الهى استمرار يابد زمينه را آماده مى ساخت .
در تـنـويـه بـار ديـگـر بـه جانشين پيامبر و كسى كه به جاى او خواهد نشست اشاره شده است با صـراحـتـى كـه بالاتر از آن وجود ندارد و اين نكته را تا آن جا كه زبان عربى گنجايش دارد براى مـردم روشـن سـاخـتـه اسـت : داناى اين امت و آگاهترينشان در همه امور و آن كه بيش از همه دراسـلام بـلا تـحـمل كرده است و بيش از ديگران حسن سابقه دارد بهترين مردم و قوام شريعت اميرالمؤمنين على (ع ) است .
سـخـنان پيامبر اكرم (ص ) در اين باره و دورانديشيهاى حضرتش ضامن اداى انجام رسالت و بقاى دعـوتـش بـا اين تاكيدات سخت همراه بود تا بر جوامع مختلف و در طول اعصارحجت برپا شود و راهى براى بهانه جويى باقى نماند.
بـراى افزايش آگاهى اشاره كرديم كه به كتاب غاية المرام به عنوان نمونه اى از كتابهايى كه به اين بـاب پـرداخـتـه اند مراجعه شود تا آمار بالاى روايت و سند آن مشاهده شود .
در اين كتاب مباحث مختلفى است كه به طرق مختلف از سرور انبيا نقل شده است .
براى مثال در باب دوم اين كتاب چنين آمده است : اگـر نـمـى بـود مـحمد(ص ) و اميرالمؤمنين على (ع ) و امامان يازده گانه از فرزندان او,خداوند تبارك و تعالى خلق را نمى آفريد, او از يك نور است و مردم , اشباحى بيش نيستند.
از طـريـق شـيـعـه در اين باره 14 حديث نقل شده است و آنچه در ميان اهل سنت اين مضمون را مى رساند, 19 حديث است .
براى مثال در باب هشتم چنين آمده است : همانا على (ع ) اميرمؤمنان و سرور مسلمانان و پيشواى نيكوكاران است .. .
از طريق اهل سنت چهل و دو حديث رسيده است .
و باب نهم كه با اخبار خود ثابت مى كند كه على (ع ) امام , حجت , جانشين و وصى پيامبراست و در آن 38 حديث آورده است .
و در بـاب دهـم اخـبـارى آمـده كـه ثـابـت مى كند پيامبر و ائمه دوازده گانه حجتهاى خدايند برخلقش .
شمار اين گونه احاديث از طريق اهل سنت 9 تا و از طريق تشيع 19 حديث است .
و در باب دوازدهم نص پيامبر را مى آورد كه على (ع ) جانشين پيامبر و جانشينان على (ع )فرزندان يازده گانه اويند كه همان ائمه دوازده گانه و جانشينانند.
بـه عـلاوه روايـاتى كه تنها در باب دوازدهم ـ كه مضمون آن قبلا گذشت ـ آمده , وى راويان ثقه اهل سنت را مى آورد 29 حديث نقل كرده اند و از طريق شيعه 32 حديث نقل شده است .
در بـاب شـانـزدهـم وى نـصى را بيان مى كند كه على (ع ) همان امير مؤمنان و امامى است كه در غـديـرخم منصوب شده است و اين كه او ولايتى دارد كه مقتضى امامت و امارت است , زيرا پيامبر اكرم (ص ) در جمله سخنان مؤكدش مى فرمايد: كسى كه من مولا وسرور اويم , على (ع ) نيز مولا و سرور اوست .
از طريق اهل سنت 89 حديث در اين باره آمده است .
در باب بيست ودوم نصى را بيان مى كند كه براساس آن على (ع ) همان وصى پيامبراكرم (ص ) است و پـس از او يـازده فـرزنـدش جانشينان اويند كه همان ائمه دوازده گانه مى باشند .
از طريق اهل سنت هفتاد حديث در اين باره آمده است .
در بـاب بـيست وچهارم نصوصى را بيان مى كند كه از پيامبر اكرم (ص ) رسيده است : امامان پس از رسـول اللّه (ص ) دوازده نـفـرند .
اين خبر, اجمالى است و در برخى از اخبار چنين تخصيص خورده اسـت كه على (ع ) و يازده پسرش جانشينان اويند كه همان ائمه دوازده گانه اند .
اين خبر از طريق اهل سنت در 58 حديث وارد شده است .
در بـاب بيست و ششم فرمان پيامبر را در پيروى از على (ع ) و امامان اهل بيت و فرمان حضرتش را در ولايت ايشان از طريق اهل سنت در 21 طريق يادآور مى شود.
وى سـپـس در ابـواب مـتعددش پيرامون همين مساله كه همگى در نتيجه و هدف آن اتفاق نظر دارند داد سخن مى دهد كه اين چيزى نبود جز مهمترين مساله در ثبوت وصيت وخلافت على (ع ) و بـه دنـبـال او فرزندانش .
وى در اين زمينه راويان برجسته و كتبى را كه اين حديث در آنها آمده است يادآور مى شود و راويان آن را از صحاح و جز آن متذكرمى شود, كسانى كه در اعتبار و وثوق و احـتـرام در كـتـب اهـل سنت تا آن جا برجستگى دارند كه آنها را در جايگاهى والا قرار مى دهد و گـرفـتن حديث از آنها ضرورى است به اعتبار آن كه احاديث آنها كه در كتب اهل سنت و حديث شـريف به تواتر يا استفاضه رسيده يا به سبب تداول و شهرتش آن را نزديك به تواتر و استفاضه قرار مى دهد, امرى ثابت است .
بـا چشم پوشى از روايات شيعه ـ از باب مجادله ـ آيا در ضرورت التزام به مفهوم اين سخن اين همه حـديـث و راوى كـافى نيست ؟
آيا اين همه حديث و راوى موجب نمى شود كه نسبت به صدور اين مضمون اطمينان بيابيم ؟
كه البته اين مضمون چيزى نيست جزامامت ثابت امامان دوازده گانه بر اساس نص پيامبر كه در نص دوم اين كتاب بيان شد.
هـمـانـا امـامان , جانشينان و اميران دوازده نفرند كه براساس نص پيامبر به نقل از صحاح معتبره همگى از قريش مى باشند .
در برخى روايات (از بنى هاشم ) آمده است .
مـعلوم است كه عام به خاص و مطلق به مقيد تخصيص زده مى شود, در صورتى كه خاص يا مقيد, وارد بر عام يا مطلق باشد بنابراين تنها در اين اخبار ـ تا چه رسد به روايات ديگرـ تعيين و تخصيص جايگاه امارت و خلافت براساس نص پيامبر اكرم (ص ) بيان شده است , ـ همان گونه كه گفته شد ـ .
در ايـن هـنگام براى عمل به قوانين پيروى شده در اصول و اجراى فقه در مذاهب مختلف آن بايد ايـن عـمـومات را با اين مخصصات تخصيص زد و نتيجه مجموع آن اين خواهد بودكه پيامبر اكرم بخصوص بر امامت امامان دوازده گانه نص صريح فرموده است .
بـه عـبارت ديگر پيامبر اكرم (ص ) نشانه هايى را بيان فرموده كه جز بر امامان دوازده گانه منطبق نـيست و پيامبر يادآور شده است كه پس از ايشان دوازده امير خواهد بود و سپس فرمود كه آنها از قـريـشند و در اخبار ديگرى است كه آنها از بنى هاشم هستند .
در اخبارديگرى آمده است كه : آنها افـراد مـعـيـن ويژه اى هستند .
پس حمل آن اخبار بر اين اخبار,ضرورى است و اگر اين اخبار در مـجـمـوع شـمـاره شـونـد بـه سبب شيوع و حتى به سبب تواتر آن در داشتن منظورى روشن از بزرگترين مجموعه هاى راهنماست و آن امامت ايشان است و بس .
همان گونه كه از مجموع اين اخبار ميزان اهتمام پيامبر اكرم به اين مساله بزرگ هويداست ,چنان كـه براى محقق كتب حديث روشن مى شود كه پيامبر اكرم (ص ) چنان اهتمامى به اين امر داشته كـه هـيـچ مـنـاسـبتى را از دست نمى داده مگر آن كه آن را از نصوص صريح وآشكار پيرامون اين مـضمون مهم مى آكنده است تا بدين ترتيب اراده خدا را نسبت به بندگانش در خير و اتفاق نظر و الفتشان در ايمان و دينى كه خداوند جهانيان آن را به صادق و امينى نازل فرموده كه از روى هوى و هوس كلمه اى بر زبان جارى نمى سازد وتنها از روى وحى سخن مى گويد تحقق بخشيده باشد.
در اين جا اشكالى ندارد اگر سخنان سيوطى را در آغاز كتاب تاريخ الخلفا بخوانيم .
اوابتدا اسانيد حديث (دوازده جانشين ) را مى آورد و سپس خود حديث را بيان مى كند: اين امر همچنان گرامى اسـت و آنـهـا بـر مـخالفان خود پيروز مى شوند .
دوازده خليفه كه همگى از قريشند .
اين حديث را شـيـخـيـن و جـز آنها نقل كرده اند كه طرق و الفاظى دارد و از جمله آن است : (اين امر همچنان شـايـسته است ), (اين امر همچنان قاطع است .) اين دو رااحمد روايت مى كند, و از جمله آن است خبر مسلم : (اين امر در ميان مردم همچنان قاطع خواهد بود مادامى كه دوازده مرد بر آنها ولايت داشته باشند.) اين خبر نيز نزدمسلم است كه : (اين امر منقضى نمى شود تا آن كه دوازده جانشين سـپـرى شوند.) و بازنزد مسلم است كه : (اسلام تا زمان دوازده خليفه همچنان عزيز و والا خواهد بود.), ازجمله آن است خبر بزاز: (امر امت من همچنان برپا خواهد بود تا دوازده خليفه كه همگى از قريشند روزگارشان سپرى شود), و از جمله آن است خبر ابوداوود با اضافه اين مطلب كه : (چون به منزلش بازگشت قريش نزد او آمدند و گفتند: سپس چه خواهد شد؟
وحضرت فرمود: هرج و مرج خواهد شد.) و باز نقل كرده است : (اين دين همچنان به پاخواهد بود مادامى كه دوازده خليفه بـر شـمـا حاكم باشند كه امت بر آن اتفاق نظر دارد.) واز جمله خبرى كه نزد احمد و بزاز است كه سـنـد آن حـسـن مى باشد كه از ابن مسعود نقل شده است كه از او پرسيدند: اين امت چند خليفه خـواهـد داشـت ؟
وى در پـاسخ گفت : ماهمين پرسش را از پيامبر اكرم (ص ) پرسيديم و حضرت فرمود: دوازده خليفه به شمارپيشوايان بنى اسرائيل (303) .
بـا چـنـيـن سخنان فصيح و صريحى حضرت امت را ملزم مى كرد تا از امامان دوازده گانه پيروى كـنند, اگر چه در اين رهگذر قلمهايى لغزيده و مسائلى را منحرف كرده يا افزوده ويا كاسته اند و در تفسير منظور پيامبرى كه صادق و امين است و از روى هوى و هوس كلامى بر زبان نمى آورد و تـنها بر اساس وحى سخن مى گويد به تكلف پرداخته اند و باوجود اين بازنگريها و نيرنگ بازيها در تفاسير, البته حق روشن است و شايسته تر براى پيروى .
از كتاب غاية المرام ـ كه در صفحات پيش بدان اشاره كرديم ـ نمونه اى از اين نصوص نقل شده در كـتـب بـزرگـان عـلماى اهل سنت نقل خواهيم كرد و سپس به نصوص قرآنى كه درباره اين امر عظيم بسيارند خواهيم پرداخت و بدين ترتيب ديگر صحيح نخواهد بوداگر گفته شود پيامبر امر خـلافـت را واگـذاشته است و قرآن كريم به عنوان وحى الهى دراين امر سكوت كرده ـ چنان كه گفته شده ـ و گفتگو پيرامون اين نكته در آغاز همين كتاب آمده است .
حال گوش فرا مى دهيم به سخنانى كه در كتاب فضائل اميرالمؤمنين آمده است .
او پس ازآوردن حـديـث مـذكـور مـى گـويـد: ابـوالـمؤيد نيز نقل كرده و مى گويد: خبر داد به من سيدالحفاظ ابـومـنـصوربن شهرداربن شيرويه بن شهردار ديلمى از شريف ابوطالب مفضل بن محمدبن طاهر جـعفرى در اصفهان از حافظ ابوبكر محمدبن موسى بن مردويه فورك اصفهانى كه گفته است به مـن عـبـداللّه بـن محمدبن يزيد, كه گفته است به من محمدبن ابى يعلى , كه گفته است به من اسـحاق بن ابراهيم بن شاذان كه گفته است به من زكريابن حسين ابوعلى جرار بصرى كه گفته اسـت بـه مـن مـنـهـل بـن على از اعمش ازسعيدبن جبير از ابن عباس كه گفت : پيامبر خدا در خـانـه اش بـود, پس على بن ابى طالب (ع )صبحگاه نزد حضرتش رفت و براى ايشان صبحانه برد تا كـسـى بـر او پـيشى نگيرد .
پس وارد شد در حالى كه پيامبر در صحن حياط بود و سرش در دامن دحـيـة بن خليفه كلبى قرار داشت .
پس گفت : سلام بر تو, پيامبر چگونه شب را صبح كرد؟
دحيه گفت : به خير وخوبى اى برادر رسول اللّه ! پس على (ع ) گفت : خداوند از ما اهل بيت به شما جزاى خيردهد .
دحيه به او گفت : همانا من تو را دوست دارم و از ديدن تو شاد مى شوم .
تواميرمؤمنان و پـيشواى سفيدرويان نيكوسيرتى , تو در روز رستاخيز سرور فرزندان آدم جز انبيا و رسولانى , پرچم حـمـد در روز قـيامت به دست توست , تو و پيروان تو در روزرستاخيز با محمد و حزب او به سوى بـهـشتها خواهيد شتافت .
رستگار شد كسى كه تو رادوست داشت و زيان برد كسى كه از تو كناره گرفت .
پس به حب محمد(ص ) تو رادوست خواهند داشت و كينه توزان تو به شفاعت محمد(ص ) دسـت نـخواهند يافت , به من نزديك شو اى برگزيده خدا! پس على (ع ) سر پيامبر را گرفت و در دامـان خـود نـهـاد.پـيامبر فرمود: اين همهمه چيست ؟
پس على (ع ) جريان را به آگاهى حضرت رسـانـد وپـيـامبر فرمود: اى على ! او دحيه نبود بلكه جبرييل بود, او تو را به نامى ناميد كه خدا تو رابـدان نـاميده بود .
او همان است كه محبت تو را در دل مؤمنان و ترست را در دل كافران افكنده است .
حديث گذشته از طريق عامه نيز روايت شده است .
ابراهيم بن محمد حموينى از بزرگان عامه نقل مى كند و مى گويد: راوى عادل و صالح رشيدالدين محمدبن عمربن ابى القاسم استاد قرائت كه در بغداد نزداو قرائت مـى خواندم به ما گفته كه از شيخ ‌الاسلام شهاب الدين عمربن محمدبن عبداللّه سهروردى اجازه روايـت دارد .
وى مـى گويد: محمدبن عبدالباقى بن سلمان از طريق سماع گفته است : احمد بن عـبـداللّه بـه مـا خبر داده و گفته : محمدبن احمدبن على به ماخبر داده كه محمدبن عثمان بن ابـى شـيبه به ما گفته كه ابراهيم بن محمدبن ميمون به ماگفته كه على بن محمدبن عابس به نـقـل از حـرث بن حصيره و او از قاسم بن جندب و او ازانس بن مالك به ما گفته است كه : پيامبر اكـرم فـرمـود: اى انـس ! آبى بريز تا وضو بگيرم .
حضرت سپس برخاست و دو ركعت نماز گزارد و سـپس فرمود: اى انس , نخستين كسى كه از اين در بر تو وارد شود امير مؤمنان و سرور مسلمانان اسـت .. .
وى حـديث را تا پايان مى آورد تا اين كه حضرت مى فرمايد: او اختلافات پس از من را براى مسلمانان روشن مى كند.
احمدبن عبداللّه به روايت جابر جعفى از ابوالطفيل از انس نظير آن را روايت مى كند. (304) براى شما كافى خواهد بود اگر به همين سخنان پيامبر اكرم بسنده كنيد: آيا براى يك مسلمان از نـظـر حجت يك حديث كافى نيست كه او را به مقصود قطعى برساند چه رسدبه اين كه در فضل عـلـى (ع ) و تعيين مقام او به عنوان امام براى مسلمانان و وارث پيامبراكرم (ص ) و وصى پس از او احـاديـث رسـيده را حد و حصرى نيست .
بدين ترتيب به هيچ وجه صحيح نخواهد بود اگر گفته شـود: پـيامبر اكرم (ص ) امر خلافت را واگذاشته است وحال آن كه اين همه سخنان صريح وجود دارد و ديگر صحيح نخواهد بود اگر گفته شود:پيامبر رحلت كرد و جانشينى براى خود برنگزيد و مـشـخـص نـفرمود كه پس از ايشان چگونه جانشين برگزيده شود, چنان كه امثال اين سخنان بـدون دلـيـل آورده شد! حضرت با عبارات صريح براى مسلمانان روشن كرد كه پس از ايشان چه كـسـى جـانـشين خواهدبود و امت را هدايت خواهد كرد و دين و شريعتش را پاس خواهد داشت .
حـضـرت يـك بـار مـى فرمايد: (تو پس از من وصى و جانشين منى , تو در دنيا و آخرت برادر منى , جـزمؤمن تو را دوست نمى دارد و جز منافق با تو كينه نمى ورزد), و بار ديگر مى فرمايد:(نسبت تو بـه مـن همان نسبت هارون است به موسى جز آن كه پس از من پيامبرى نيست ), و بار ديگر با اين سـخن خطاب به مسلمانان خبر مى دهد كه : (همانا من در ميان شما دو ثقل را به يادگار مى نهم : كتاب خدا و عترتم , اهل بيتم , مادام كه به آنها تمسك جوييد پس از من هرگز گمراه نخواهيد شد و ايـن دو از يـكديگر جدا نخواهند شد تا وقتى كه بر سر حوض كوثر بر من وارد آيند), يا مى فرمايد: (مـثـل اهـل بـيت من در ميان شماهمان مثل كشتى نوح است , كسى كه بدان درآيد نجات يابد و كـسـى كـه از آن بازماند غرق شود), يا مثل اين سخن كه : (اهل بيت من همچون باب حطه است , كـسى كه از آن درآيددر امان خواهد بود), يا مى فرمايد: (من شهر علم و على (ع ) دروازه آن است , كـسـى كـه بـخواهد به شهر درآيد بايد از دروازه آن وارد شود), يا به مسلمانان مى فرمايد: (آيا من بـه شـمـا از خود شما اولى نيستم ؟
گفتند: آرى , و حضرت فرمود: كسى كه من مولا و سروراويم , عـلـى (ع ) نـيز مولا و سرور اوست , خداوندا! دوستدار او را دوست و دشمن او رادشمن بدار, يارى دهـنـده او را يـارى بـرسان و يارى خود را از كسى كه كمكش را به اودريغ مى دارد, دريغ دار), يا مى فرمايد: (على (ع ) با حق است و حق با على (ع ), و حق هركجا كه على (ع ) باشد, همان جاست ), يا (على (ع ) تقسيم كننده بهشت و دوزخ است ), يا(پس از من دوازده خليفه خواهد بود), و احاديث ديگرى كه صحاح آن را نقل مى كنند وميان مسلمانان رواج دارد چه رسد به اخبارى كه تنها برخى از مـسـلمانان آن را روايت كرده اند .
از اين همه چه استفاده مى كنيم ؟
آيا صحيح است گفته شود پيامبر سخنانش راتنها از سر عاطفه و بدون هيچ حد و مرزى بيان مى كرده است ؟
آيـا حـضـرت پـيـامـبر خدا نيست كه با وحى حمايت مى شود: وماينطق عن الهوى ان هوالاوحى يوحى (305).
آيا او در اين مورد حجتى بر خلق ندارد؟
اين در حالى است كه برخى مراحل تحول زندگى اميرالمؤمنين را كه رسول خدا عهده دارتربيت و آماده سازى او از آغاز تولد مباركش بوده , بررسى كرده اند.
امـام دسـت پرورده پيامبر اكرم (ص ), برادر, وزير و بازوى استوار او و اصلا خود حضرت بوده است .
چـنـان كـه قرآن كريم نيز در اين امر تصريح دارد. (306) و نقل آن در ميان مسلمانان تواتر دارد.
پس اميرالمؤمنين كه بهترين درودها بر او باد: (1) پـرورده پـيـامـبـر اكـرم (ص ) است .
(2) برادر اوست .
(3) وزير و بازوى قوى اوست .
(4)نفس مقدس و همتا و عين حضرت است .
امـام در پـرتـو سـرپـرستى پيامبر اكرم (ص ) همچنان مدارج كمال را مى پيمود تا پيامبر او رابدين مرحله رساند, بنابراين پيامبر با او به گونه اى سخن مى گويد كه گويا با خود سخن مى گويد و او را عين خود به شمار مى آورد و امر امت را چنان به او وامى گذارد كه بدون هيچ تفاوتى گويى به خود واگذاشته است .
هـنگامى كه امت شخص پيامبر اكرم (ص ) را از دست داد در واقع شخصيت او را از دست نداد, زيرا اين شخصيت در حضرت على (ع ) جلوه گر بود و مسلمانان چيزى را از دست ندادند مگر استمرار وحى كه به وسيله نبوت مقدور بود و اين بدان سبب بود كه امام درقلب حق قرار داشت و استمرار وجود پيامبر بزرگوار به شمار مى آمد. (307) براى شما كافى است كه از خلال اين سخنان به موضع پيامبر نسبت به خلافت از نظرآماده كردن و زمـيـنـه سازى و نصب و بهره بردارى از مناسبتها و تاكيد حضرت در بيان مقصد والاى ايشان پى بـبـريد .
مناسبتى از دست پيامبر نمى رفت مگر آن كه با سخنان كافى و وافى و فرمايشهاى جامع و درخـشـان آن را مى آكند و بيان مى داشت كه آن كه پس از ايشان امام و وارث و وصى و جانشين و ولـى مـسـلـمـانـان مـى باشد همان على بن ابى طالب (ع ) است كه او را براى اين كار آماده كرده و مـهيايش ساخته است و اين مساله را در فضل على (ع ) و بيان منزلت و علو مقام او براى مسلمانان آشكار مى كرد.پيامبر پيش از رحلتش و قبل از آن كه امت به قهقرا رود حجت را بر آنها اقامه كرده بـود.ومـا مـحـمـد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افاين مات اوقتل انقلبتم على اعقابكم ومن ينقلب على عقبيه فلن يضر اللّه شيئا و سيجزى اللّه الشاكرين (308) .
بـه كـار بردن كلمه (وصى ) به عنوان لقب على بن ابى طالب (ع ) بعدا به نشانه اى مبدل گشت كه گواه اهتمام پيامبر اكرم (ص ) به اين مساله مهم و كثرت تبليع آن به رغم موانع فراوان مى باشد .
از اطلاق اين كلمه فهميده مى شود كه مقصود از آن على (ع ) است و در ميراث ادبى عرب اعم از نظم و نـثـر (309) از صـدر اسـلام تـاكـنون در راستاى آنچه گفتيم دلايلى وجود دارد كه در ميان مـسلمانان از شهرت بسيارى برخوردار است كه اين خود نيزبرخاسته از كثرت تبليغ پيامبر نسبت به اين امر است .
بنابراين صحيح نخواهد بود اگر كسى ادعا كند پيامبر اكرم (ص ) اين مساله مهم رافروگذاشته و قـرآن دربـاره آن سـكوت كرده است .
ما سخنان قاطع پيامبر را در اين كه پس از رحلت ايشان چه كسى امام و گوش شنوا و نيكو پيشوا و هدايتگر امت است خوانديم .
آنچه ـ ان شاءاللّه ـ در جلد دوم خواهد آمد نصوص قرآن كريم و توضيحات پيامبرعظيم الشان است كـه در آن براى كسى كه به امر خدايش پاسخ دهد و با گوش و قلبش بشنود يا در حالى كه گواه اسـت گـوش بـسـپـرد دلايـل كافى وجود دارد .
و آخرين سخن ماآن است كه حمد از آن خداى جهانيان مى باشد و درود و سلام بر محمد(ص ) و خاندان پاكش باد.

بخش سوم : قرآن و مساله امامت

در بـخـش دوم بـرخـى از سـخـنان پيامبر اكرم را آورديم و از خلال اين سخنان برنامه دقيقى كه بـراسـاس آن پيامبر اكرم از همه فرصتها و مناسبتها استفاده مى كرد روشن شد .
درسخنان پيامبر اكـرم , عـوامـل فـراوانى كه در روشن ساختن اين سخنان نقش به عهده خواهد داشت و با وسعت حـجمش حتى الامكان در تبيين نصوص وارده يا به بازى گرفتن مضمون اين نصوص مؤثر خواهد بود امرى در خور توجه است و به همين سبب در اين گونه عوامل كه در اخبار محقق پيامبر اكرم نـهـفته , احتياط, شرط است و بايد فراوانى اين اخبار و تاكيد آن بر وصى بودن على و فرزندانش به اعـتـبار آن كه بخشى از رسالت حضرتش مى باشد در نظر گرفته شود: قل لااسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (310) .
مـا بـه ذكر همه اين سخنان شريف پرداختيم هر چند يكى از آنها در بيان اين حقيقت كافى مى بود كـه عـبـارت اسـت از: خـلافـت كـسى كه پيامبر پس از خود او را به جانشينى برگزيده تا امت و شريعتش را حفظ كند و دعوتش را انتشار داده و رسالتش را تبليغ كند و ازمفاهيم دينش مراقبت كند, مفاهيمى كه كتاب جاودان الهى ـ كه همه چيز را براى جهانيان روشن كرده ـ در بردارد چرا كـه وى بـراى جهانيان رحمت است : ومارسلناك الا رحمة للعالمين (311).
پس بيان يكى از اين سخنان كافى بود ولى حكمت الهى اقتضاى آن راداشت كه حجت خدا در پشتيبانى از اين سخنان قـيـام كند تا بر كسى پوشيده نماند وترديدى بدان راه نيابد و براى عذر آورنده , عذرى نباشد تا به وسيله آن استدلال كند كه اين سخنان مبهم است يا مساله بدو ابلاغ نشده است .
بـراى آگـاهـى بـيشتر بايد يك بار ديگر تاكيد كنيم آنچه از سخنان پيامبر اكرم بيان كرديم ,همه سخنان ايشان نيست بلكه تنها پرتوى از چراغ پرنور نبوت است و به خواست خداپس از بيان موضع قـرآن در بـرابر خلافت , باقيمانده اين سخنان را خواهيم آورد .
سخن ازفرموده هاى پيامبر اكرم را پيش كشيديم تا به منزله مقدمه اى باشد كه در مباحث قرآنى آينده بدان نيازمنديم .
از ايـن رو موضعگيرى پيامبر اكرم در برابر خلافت را پيش از موضعگيرى قرآن در برابرآن آورديم , در حالى كه شايسته تر آن بود كه قبلا درباره موضعگيرى قرآن در برابرخلافت سخن به ميان آيد و ايـن اولا بـه سبب موجباتى است كه بيان شد, و ثانيا ماخواسته ايم پاره اى از سخنان پيامبر اكرم را بـيـاوريم كه نسبت به تحريفات و تاويلات كتاب جاودان الهى كه پيامبر اكرم آنها را روشن ساخته خرده گيرى و گفتگوى كمترى درباره آن صورت گرفته است .
بـا تـاسـف فـراوان تـاويـلات دور از آيات الهى بسيار است به گونه اى كه ذوق يك انسان فرزانه و مـنـصـف اگـر خـردش را حـاكـم گـردانـد و در دينش از هوى و هوس خود پيروى نكند, آن را نمى پسندد.
پيامبر اكرم با اين فرموده شريف به اين نكته اشاره دارد: (همانا اين قرآن پيشواست ,كسى كه آن را راهنماى خود قرار دهد او را به فردوس برد و كسى كه آن را پشت سر خودقرار دهد, او را به دوزخ رهنمون شود.) امـيـرالـمؤمنين على (ع ) خبر از نابودى اين گونه بازيگران مى دهد, كسانى كه (قرآن را به هوى و هوس خود متمايل مى سازند نه هوى و هوس خود را به قرآن ) .
اينان كسانى هستند كه مى خواهند نـصـوص قرآن را تابع هوسهاى گمراه كننده و مذاهب گوناگونشان قرار دهند .
اين عده از مراد قرآن دور شده اند زيرا آن را پشت سر خود نهاده اند و نه درپيش روى خود و هوسهايشان را به سوى قرآن متمايل نساخته اند.
از اين رو پژوهشها و بررسيهاى تفسيرى در قرآن در بيان مراد حقيقى آن و دفع شبهات به تلاشى گـسترده و سخنى مفصل نيازمند است , و ما به اين باب وسيع وارد مى شويم و ازخداوند تبارك و تـعـالـى مـى خـواهـيـم كـه قلبهاى ما را بگشايد و در آنچه دوست دارد و بدان خشنود است از ما دستگيرى فرمايد.
مـا خواهيم كوشيد اين مباحث مفصل را خلاصه كنيم و تنها به آنچه مقصود را تحقق بخشد ولو به اشـاره اى بسنده خواهيم كرد و در اين راه به ذكاوت و هوشمندى خواننده تكيه خواهيم كرد و در همه احوال به خدا توكل مى كنيم و تنها از او مى خواهيم كه كارهاى ما را براى خود خالص گرداند براستى كه اوست شنونده و پاسخ دهنده .
حـال كـه مـوضـع پيامبر نسبت به خلافت روشن شد بايد ببينيم كه آيا قرآن از اين موضوع غفلت كرده است ؟
آيا قرآن بخشى از نصوص خود را به آن اختصاص نداده است ؟
واقـعـيـت آن اسـت كـه قرآن كريم آكنده از آياتى است در فضيلت اهل بيت و روشن كردن افكار عـمـومـى نـسـبت به منزلت على (ع ) و مقام او نزد خداوند و اين كه او پس ازرسول اللّه (ص ) ولى مؤمنان است .
ما نيز در اين مورد برخى از آيات را به ايجاز خواهيم آورد .
هر كه مى خواهد به موضع قرآن نسبت به خلافت آگاهى يابد بايد در آن تانى ورزد كه اگر چنين كند به دليل كافى دست مى يابد.
اگـر چـه مسلمانى كه به كتاب خداوند سبحان و سخنان پيامبر اكرم چنگ مى زند كافى است كه يـك سـخـن از پـيـامبر بشنود و تنها يك آيه از آيات خداوند سبحان بخواند تا به هدفش نايل آيد و مـنظور از آنچه اين آيه درباره آن نازل شده براى او روشن گردد, ولى براى تاكيد بر حجت و دفع شـبـهـات در ايـن بـاره در قـرآن كريم آيات متعددى نازل شده است و ما هم اكنون به قرآن كريم گـوش مـى سپاريم و بايد در آن آماده ديدار با خداوندباشيم زيرا قرآن سخن سترگ خدايى و ثقل اكبرى است كه پيامبر اكرم آن را در ميان امت به يادگار نهاده است .

فصل 1 : نخستين نص قرآنى ـ آيه تطهير

خداوند تبارك و تعالى در قرآن كريم مى فرمايد: انما يريداللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.
اين آيه در فضيلت اهل بيت صراحت داردو به طور متواتر از دو طريق نقل شده است كه مقصود از اهـل بـيـت همان پنج تن اصحاب كسا(محمد, على , فاطمه , حسن و حسين (ع ) هستند ودر شان نـزول اين آيه قرآنى , ايشان اهل عبا و اهل كسا و اشباح خمسه نام گرفته اند, زيرا پيامبر عباى خود را بر ايشان پيچيده يا كساى خود را بر آنهاافكنده است .
اگـر چـه بـرخـى از افـرادى كـه ايـن داسـتان را آورده اندكوشيده اند آن را از خاندان عصمت و پايدارى منحرف كنند و اين كار را با افزودن افرادى به اين جمع انجام مى دهند كه خداوند تبارك و تـعـالـى آنـهـارا بـه اين مدال افتخار مفتخر ساخته و نسبت به ديگران شرافت بخشيده و به دليل آگاهى از ايشان وعلم نسبت به احوالشان آنها را بدين منزلت اختصاص داده است , ولى اين تلاش با شكست روبرو شده و جعل در آن به رسوايى رسيده است واثر جعل در آن به قدرى روشن است كه بـر هيچ متدبرى پنهان نيست و به همين سبب دانشمندان محقق و محدث سنى و شيعه توانستند حقيقت رامورد تحقيق قرار دهند و تلاش باطل ايشان را به رسوايى بكشند.
شـيـخ مـؤمن شبلنجى در كتاب خود نورالابصارسخنى دارد تا در اين زمينه هشدار خاصى داده , به دعوت حق در يارى رساندن بدان و كوبيدن باطل وستيز با آن پاسخ گفته باشد.
شـبـلـنـجـى مـى گويد: (در خطيب به نقل از عايشه آمده است كه پيامبر خارج شد در حالى كه پـارچه اى دوخته نشده , از پشم سياه بر دوش انداخته بود .
دراين هنگام حسن آمده و حضرت او را زيـر ايـن پـارچه جا دا دو سپس حسين و به دنبال او فاطمه و در پى او على (ع ) آمد .
پيامبر در اين هنگام فرمود: انمايريد اللّه ..., كه اين خود دليل نبوت حضرت وفضيلت اهل كسا مى باشد.) (312) شـايـد اسـتـدلال او بـر نـبـوت در ايـن آيـه بـا ثـبوت عصمتى صورت گرفته است كه از اين آيه مـبـاركـه اسـتـفـاده مـى شـود و اين همان عنصر حساس درنبوت است و يا از صدق آن در اخبار پـيـرامون عصمت اهل بيت باشد كه در پى روايات و اخبارايشان حاصل شده است تا جايى كه حتى دشـمـنان ايشان ـ كه به فضيلت آنها اعتراف دارند جاى هيچ گونه سخنى را در آن نيافته اند تا به طـعـن آنهابپردازند .
چيزى كه ترديدى در آن نيست اين است كه اين اخبار از غيب است ـ كه خود مـعـجزه اى براى پيامبر(ص ) است ـ و هيچ كس جرات گفتن اين خبررا ندارد مگر كسى كه عالم غـيـب او را آگـاه كـرده بـاشد و اين براى كسى ميسر نيست مگر كسى كه خداوند به او عصمت و پـايدارى بخشيده باشد وروشن است كه يكى از وجوه اعجاز در قرآن كريم خبر دادن آن از غيب و وقوع حادثه است آن گونه كه خداوند سبحان از آن خبر داده است .
آنچه شايان يادآورى است هشدار شبلنجى درمورد اين حديث است : (سـخـن مـا در ايـن كـه اهـل بيت عبارتند از على ,فاطمه , حسن و حسين مورد قبول فخررازى درتـفسيرش و زمخشرى در كشاف مى باشد .
عبارت وى هنگام تفسير اين آيه كريمه : قل لااسئلكم عـلـيـه اجرا الا المودة فى القربى , (313) چنين است :روايت شده است كه چون اين آيه فرود آمد بـه حـضـرت عـرض شـد: يـا رسـول اللّه ! خويشان تو كه دوستى آنها را بر ما واجب گردانيدى چه كـسـانـى هـستند؟
حضرت فرمود: على و فاطمه و دو پسرآنها .
دليل بر اين سخن , روايت على (ع ) اسـت كـه مى فرمايد: از حسادت مردم نسبت به خودم به رسول اللّه (ص ) شكايت بردم .
پس حضرت فـرمـود:آيـا نـمـى خـواهـى چهارمين كسى باشى كه به بهشت وارد مى شوى ؟
من و تو و حسن و حـسـيـن .) (314) وى سپس چنين مى گويد: اين روايت از طرق متعددصحيحى رسيده است : رسول خدا(ص ) آمد درحالى كه على , فاطمه , حسن و حسين با او بودند.حضرت پاى هر يك از آنها را گـرفـت و عـبايى دورآن پيچيد و سپس اين آيه را تلاوت فرمود: انمايريد اللّه .. .
و سپس فرمود: (خـداونـدا! ايـنـان اهـل بـيـت من هستند, پس هر گونه پليدى را از آنها دوركن و كاملا پاكشان گردان ).
در روايـتـى آمـده اسـت : خـداونـدا! ايـنـان آل محمدهستند, پس درودها و بركات خود را بر آل محمدقرار ده همان گونه كه بر ابراهيم قرار دادى , همانا توبسيار ستوده و بزرگوارى .
در روايـات ام سـلـمـه آمده كه گفته است : من كسا رابالا زدم تا خود را در زير آن جاى دهم ولى پيامبر آن را كشيد, پس گفتم : يا رسول اللّه ! من نيز با شمايم .
حضرت فرمود: تو از همسران پيامبر و زنى نيكوهستى .
ام سـلـمـه در روايـتـى نـقـل مـى كند كه پيامبر در خانه اوبود كه فاطمه (س ) ديگى آورد كه در آن (خزيرة ) (315) بود, فاطمه (س ) آن را در برابر پيامبرنهاد .
پيامبر فرمود: پسر عمو و دو پسرت كـجـايـنـد؟
فـاطـمه (س ) عرض كرد: در خانه .
حضرت فرمود:آنها را دعوت كن .
فاطمه (س ) نزد على (ع ) آمد و به او گفت : تو با دو پسرت به دعوت پيامبر خدا پاسخ ‌دهيد .
على (ع ) به همراه حسن و حـسـين (ع ) نزدپيامبر آمدند و در زير كسا از آن خوراك خوردند ودر اين هنگام خداوند سبحان ايـن آيـه را نازل كردكه : انما يريد اللّه .. .
در روايتى آمده است كه پيامبرجبرئيل و ميكائيل را نيز به همراه اهل بيت زير كساجا داد .
در روايتى آمده است كه اين واقعه در خانه فاطمه (س ) بوده است .
محب طبرى اشاره مى كندكه اين كار از سوى پيامبر تكرار شده است .
احـمـد و طـبرانى از ابوسعيد خدرى نقل مى كنند كه :پيامبر فرموده است اين آيه درباره پنج نفر (من ,على , حسن , حسين و فاطمه ) نازل شده است .
ابن ابى شيبه و احمد و ترمذى (وحسنه ) و ابن جرير وابن منذر و طبرانى و حاكم (كه آن را صحيح دانسته )از انس نقل كرده اند كه ـ چنان كه در روايـت تـرمـذى اسـت ـ پـس از نـزول ايـن آيـه پـيـامبر هنگامى كه براى اداى نماز صبح از خانه فاطمه (س ) گذر مى كردمى فرمود: نماز, اى اهل بيت ! انما يريد اللّه .. ..
در روايـتـى از ابن مردويه به نقل از ابوسعيد خدرى آمده است كه پيامبر اكرم (ص ) چهل صبحگاه بـه خـانـه فـاطـمـه (س ) رفته مى فرمود: سلام بر شما اى اهل بيت و رحمة اللّه و بركاته , وقت نماز است رحمت خدا بر شما باد, انما يريد اللّه .. ..
در روايـت ابـن عـبـاس ايـن مـدت هـفت ماه و درروايت ابن جرير و ابومنذر و طبرانى هشت ماه آمده است .