امامت در پرتو كتاب و سنت

مهدى سماوى

- ۱۸ -


از همين جا درمى يابيم كه آشكارترين مصداق كلمه (خيرالبريه ) همان امام است حتى اگرنصوص روشـنـگـرى براى اين مقصود وجود نداشته باشد چه رسد به آن كه روايات بسيارى از زبان پيامبر اكـرم و سـرور خـلـق كـه پـشتوانه اش وحى است , نقل شده و موجب مى شود اطمينان بيابيم كه مقصود از آن امام است .
كمى پيش روايات فراوانى را كه به اين نكته تصريح داشت آورديم .
بر سبيل مجادله فرض مى كنيم كه مقصود از آن امامت نيست , آيا صرف اين كه انسانى (خيرالبريه ) بـاشد, اقتضا نمى كند كه او بر ديگران مقدم داشته شود و البته اين امرى محقق است كه پيروى از چـنـين فردى مورد پسند خداوند تبارك و تعالى و موجب برائت ذمه است و پيروى از فرد ديگرى غـيـر از او به دليلى نيازمند است كه صحت آن را ثابت كند, بويژه هنگامى كه مساله مورد اختلاف باشد.
شما دوست داريد از چه كسى پيروى كنيد؟
از (خيرالبريه ) يا فردى ديگر؟
هر گاه دانستيم كه تنها بـايد از اين فرد پيروى كرد و اگر اين احاديث را جدى بگيريم و مفهوم اين كلمه را بدان بيفزاييم , مساله وضوح بيشترى مى يابد و در اين رهگذر بايد خطابهايى اين چنين را در نظر بگيريم : تو و شيعه ات شـما رستگارانيد .
تو و شيعه ات در روز رستاخيز در حالى مى آييد كه راضى هستيد وخداوند نيز از شما خشنود است .
وعـده مـن با شما بر سر حوض كوثر, هنگامى كه مردم در انتظار حساب هستند, شما درحالى فرا خوانده مى شويد كه شريف و نيكورو هستيد.
بـه سـبـب تو, ره يافته ها ره مى يابند .
در برخى از روايات كلمه (پس از من ) نيز موجود است كه در بيان مقصود روشن است ! آيا در اين ترديدى داريد كه على (ع ) (خيرالبريه ) است ؟
حـضـرت در واقـعـيت وجودى خود و روش مباركش يا در پرتو تصريحات قرآن در حق اويا اخبار نبوى فراوان كه از شماره بيرون است (خيرالبريه ) محسوب مى شود .
كتب حديث اسلامى در پيش روى شـمـاسـت و اگـر بـخواهيد اعتقاد راسخ بيابيد كه على (ع ) پس از پيامبر (خيرالبريه ) است مى توانيد به آنها مراجعه كنيد و اگر برخى از اين اخبار را به برخى ديگر بيفزاييد اعتقادى درست و استوار مى يابيد و حتى اگر به يك حديث مراجعه كنيد براى شما كافى خواهد بود, زيرا از مضمونى آشكار و سندى قوى برخوردار است .
روايات متواترى كه تواتر آن قطعى است ـ كه اين خود در مقام دلالت مضمونى بس والادارد ـ ناگزير بايد شما را به اين حقيقت برساند كه على (ع ) (خيرالبريه ) و امـامى است كه فرمانبرى از او بر بندگان ضرورى است .
اين خبر مشهور از افراد ثقه را بايد جدى بـگـيـريـم كـه در قـرآن يـا ايـهـاالـذين آمنوا نيامده مگر آن كه على (ع ) نخستين ايشان و امير و شـريـفـشـان است و مؤمنان همان برگزيدگانى هستند كه بدون شك , امير و شريف و نخستين ايشان فرد برتر آنهاست و آيا با اين وجود ترديدى باقى مى ماند كه على (ع ) (خيرالبريه )است ؟
مساله روشنتر از آن است كه پنهان بماند و حال كه واقعيت چنين است پس پيروان حضرت برخير خواهند بود.
(مـوفق بن احمد از مجاهد و عكرمه و آن دو از ابن عباس نقل كرده اند كه گفته : پيامبراكرم (ص ) فـرموده : خداوند در قرآن آيه اى را با يا ايهاالذين آمنوا نازل نكرده مگر آن كه على (ع ) رئيس و امير آن اسـت .. .
وى هـمـچـنين مى گويد اين حديث را گروهى از افرادمورد اعتماد نقل كرده اند كه عـبـارتند از اعمش و ليث و ابن ابى ليلى و ديگران به نقل ازمجاهد و عكرمه و عطا و همگى آنها از ابـن عـبـاس .
طـبرانى و ابن ابى حاتم از اعمش و اواز نزديكان ابن عباس نقل مى كند كه : خداوند هـيچ گاه يا ايهاالذين آمنوا را نازل نفرموده مگر آن كه على (ع ) امير و شريف آن است و خداوند در مـوارد مختلف اصحاب رسول اكرم را سرزنش كرده در حالى كه على (ع ) را جز به خوبى ياد نكرده است .
طـبـرانـى بـه نـقـل از ابـن عـبـاس مـى گـويـد: بـيـش از سيصد آيه در ستايش على (ع ) نازل شـده است .) (403) شما موارد مشابه بسيار زيادى در ميان احاديث پيامبر درباره امامت على (ع ) مـى يـابـيـد كه از جمله آن است : (ابن مغازلى از انس بن مالك نقل مى كند كه گفته است : پيامبر فرموده است : هفتاد هزار تن از امت من بدون حساب وارد بهشت خواهندشد.. .
و سپس رو به على (ع ) كـرد و فـرمـود: آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه جهاد كردند و امامشان اين شخص على (ع ) است .) (404) در مـنـاقب از محمدبن عبيدة بن محمدبن عماربن ياسر نقل شده كه از قول پدرش از پدرجدش (عـمـار) مـى گـويـد: (از ابـوذر جـندب بن جناده شنيدم كه مى گفت : پيامبر را ديدم كه دست على (ع ) را گرفته بود و مى فرمود: اى على ! تو برادر, برگزيده , وزير و امين منى ,جايگاه تو نسبت به من همچون جايگاه هارون است نسبت به موسى جز آن كه پس از من پيامبرى نيست .. .
كسى كه بميرد در حالى كه تو را دوست دارد, خداوند مهر امن و ايمان بر او نهد و كسى كه بميرد در حالى كه نسبت به تو كينه داشته باشد, براى او بهره اى ازاسلام نيست .) (405) (ابن مغازلى از زهرى نقل كرده كه گفته است : از انس بن مالك شنيدم كه مى گفت : سوگندبه خـدايـى كـه جز او خدايى نيست , از پيامبر شنيدم كه مى فرمود: نشان چهره مؤمن دوست داشتن على بن ابى طالب (ع ) است .) (406) (مـوفـق از ابـن عباس نقل مى كند كه گفته است : پيامبر اكرم (ص ) فرموده : اى على ! مثل تودر مـيـان مردم همچون مثل قل هواللّه احد است در قرآن , پس كسى كه يك بار آن رابخواند, گويى ثـلـث قـرآن را خـوانده است و كسى كه دوبار آن را بخواند, گويى دو سوم قرآن را خوانده است و كسى كه سه بار آن را بخواند, گويى تمامى قرآن را خوانده است .
تو نيز اى على ! اين چنينى , كسى كـه تـو را قلبا دوست داشته باشد ثلث ايمان را به دست آورده است و كسى كه تو را به قلب و زبان دوسـت داشـتـه باشد دو سوم ايمان را به دست آورده است و كسى كه تو را به قلب و زبان و عمل دوسـت داشـتـه بـاشد, تمامى ايمان راگرد آورده است .
سوگند به خدايى كه مرا بحق به عنوان پـيـامبر برگزيد, اگر زمينيان تو راهمچون آسمانيان دوست بدارند خداوند هيچ يك از آنها را به آتش عذاب نخواهدكرد.) (407) اگر بخواهيم اخبار رسيده از اين دست را بياوريم حتى دهها جلد كتاب آكنده از اسم راويان آن و كتابهايى كه اين روايات در آن آمده كفايت نخواهد كرد.
اگـر از سـر پـژوهـشـگـرى بنگريد و تنها در پى حق باشيد و حقيقت را بجوييد محتويات روايات بـسـيـارى شمار را به اين معنا رهنمون مى شود كه مقصود از آنها امامت على (ع )است و حضرتش جـانـشـين پيامبر اكرم (ص ) مى باشد .
به نظر شما معناى دوست داشتن به قلب و زبان و دست كه جوارح حساس انسان هستند چيست ؟
آيا مفهوم آن ايمان با قلب و يارى رساندن با زبان و پيروى با دست و به عبارت بهتر پيروى در وجدان و سلوك نيست .. .
آيا اين مفهومى جز امامت دارد و اين كه امامت براى على (ع ) ثابت است ؟
آيـا رئيـس آيـه مـؤمـنـيـن و شـريف آنها و نخستين آنها و جلودار بودن آنها مفهومى جز امامت و جلودارى امت ـ در صف اول ـ دارد؟
نظر شما چيست ؟
شايد برخى از مردم در امور,ملتزم به الفاظ خاصى هستند, و به هر آنچه بيان شد اعتراف مى كنند ولى نياز بدان دارندكه صيغه خاصى رسيده بـاشـد كـه در آن جانشينى اميرالمؤمنين از سوى پيامبر اكرم (ص )بيان شده باشد تا قلبشان آرام گيرد.
پيشاپيش مطمئن باشيد ميراث عظيمى كه در اين موضوع از پيامبر اكرم (ص ) رسيده آن قدر است كـه دسـتـان بازيگر نخواهند توانست بر كثرت آن تاثير بگذارند يا برخى ازمضامين عالى آن را تباه سازند.
به هر شكل كه بخواهيد, مجموعه هاى سترگى از اخبار مى يابيد كه پيامبر(ص ) آنها رابراى تبليغ امـت و اداى امـانـت و اخـلاص بـراى خـداوند سبحان و تحقق بخشيدن به اراده نافذ او در امرى فرموده كه رسالتش به گونه كاملى كه بر حجت استوار است و عذر وبهانه را از ميان مى برد, جز با تبليغ آن صورت نمى پذيرد و بايد كه چنين باشد.
امـام وارث عـلـوم انـبـيـا و جانشين خاتم پيامبرانى است كه رسول اكرم (ص ) بارها درتصريحات مـختلف نظير آنچه احمد بن حنبل در مسند خود و احمد بيهقى در صحيحش به نقل از ابوالحمرا آورده بـيان كرده است .
وى مى گويد: پيامبر اكرم (ص ) فرموده است :هر كه مى خواهد علم آدم و عـزم نـوح و شـكـيـبـايـى ابـراهـيـم و هـيـبت موسى و زهد عيسى رانظاره كند, بايد به على بن ابى طالب (ع ) بنگرد.
اين حديث در شرح المواقف و الطريقة المحمدية آمده است .
موفق بن احمد از محمدبن منصور روايت كرده كه گفته است : از احـمـدبـن حـنـبل شنيدم كه مى گفت : در حق هيچ يك از صحابه فضائلى كه در حق على بن ابى طالب (ع ) رسيده , نرسيده است .
احمد مى گويد: مردى به ابن عباس گفت :سبحان اللّه , فضائل و مناقب على بن ابى طالب (ع ) چه فراوان است , من گمان مى كنم شمارآنها به سه هزار برسد .
ابن عباس گفت : اگر بگويى سى هزار تا به حقيقت نزديكتراست .
نـيـز مـوفـق بـن احمد از حرب بن عبدالحميد روايت مى كند كه گفته است : سليمان اعمش بن مـهـران بـه مـا گفته است : منصور دوانيقى در زمان خلافتش گفت : اى سليمان ! به من بگودر فضائل على بن ابى طالب (ع ) چند حديث روايت مى كنى ؟
گفتم : اندكى .
منصور گفت :واى بر تو, چـنـد حـديـث در حافظه دارى ؟
گفتم : ده هزار حديث يا هزار حديث .
پس چون گفتم : (يا هزار حـديـث ) مـنصور آن را ناچيز شمرد و گفت : واى بر تو اى سليمان ! بلكه همان ده هزارى كه اول گـفـتـى .
مـى دانـيـم كـه عـبـارت (يـا هزار حديث ) مفرى براى راوى بوده است .
خليفه عباسى نمى خواست احاديثى درباره على (ع ) و اهل بيت نقل شود ولى على رغم آن ايشان در شمار بسيارى از فضائل و سوابق و اخبارى كه در حق آنها رسيده بود از شكوه و منزلت بسيار برخوردار بودند كه از آن جـمـلـه اسـت نقل محمدبن احمد به سندش از مجاهد, از ابن عباس كه گفته است : پيامبر اكـرم (ص ) فـرموده است : اگر درختان قلم شوند و آب درياها جوهر و جنيان آن را حساب كنند و بنى بشر آن را بنويسند, بازهم نخواهند توانست فضائل على بن ابى طالب (ع ) را به شماره درآورند.
نيز موفق بن احمد خوارزمى به سند خود از محمدبن عماره از پدرش , از جعفر صادق ,از پدرانش , از امـيـرالـمـؤمنين (ع ) روايت كرده كه گفته است : پيامبر اكرم (ص ) به گروهى ازاصحاب خود فـرمود: همانا خداوند تبارك و تعالى براى برادر من على (ع ) فضائلى قرارداده كه از كثرت شماره نمى شوند, پس هر كس فضيلتى از اين فضائل را با اعتراف بدان ياد كند, خداوند گناهان گذشته و آيـنـده او را مى بخشد, و هر كس فضيلتى از فضايل او رابنويسد, پيوسته ملائكه تا زمانى كه اين نوشتار باقى است براى او طلب مغفرت مى كنند,و هر كس به فضيلتى از فضائل او گوش فرا دهد, خداوند گناهانى را كه او به سبب گوش مرتكب شده مى بخشد و هر كس به نوشته اى از فضائل او نـظـر كند, خداوند گناهانى راكه او به سبب چشم مرتكب شده مى بخشد .
حضرت سپس فرمود: نگاه به على (ع ) وذكر او عبادت است .
(خداوند ايمان بنده اى را نمى پذيرد, مگر به دوستى على (ع ) وكناره گيرى از دشمنان او. (408) (در مـنـاقب به نقل از سماك بن حرب از سعيدبن جبير آمده كه گفته است : از قول آن دونفر از ابـن عـبـاس دربـاره اختلاف مردم پيرامون على (ع ) سؤال كردم .
ابن عباس گفت : اى ابن جبير! درباره مردى از من سؤال مى كنى كه تنها در يك شب ـ شب پيش از جنگ معروف به چاه بدر ـ سه هـزار فـضـيلت براى او بوده است و سه هزار ملك از سوى خدا به او درود فرستادند .
تو از جانشين پيامبر و صاحب حوض كوثر و پرچمدار پيامبر در روزرستاخيز پرسش مى كنى .
سوگند به خدايى كه جان عبداللّه بن عباس در دست اوست ,اگر درياهاى جهان جوهر و درختان آن قلم شود و اهل دنـيـا نـويـسـنده آن باشند و بخواهندفضائل على بن ابى طالب را ثبت كنند اين فضائل به شماره درنمى آيد.) (409) سخن احمدبن حنبل در تهذيب التهذيب نقل شده است : (بـراى هـيـچ يـك از صـحابه فضائلى كه در حق على (ع ) روايت شده است روايت نشده ...نسائى و گروهى ديگر نيز همين را روايت كرده اند.. .
و اين خود كافى است .) (410) در مـنـاقـب بـه نـقـل از ابـوطـفـيـل آمـده كـه گـفـتـه اسـت : يـكـى از صحابه گفته است : عـلـى (ع )پـيشينه هايى دارد كه اگر تنها يك پيشينه از آن در ميان مردم تقسيم شود همه آنها را خيردربرمى گيرد.) (411) ايـنـها نمونه هايى از فضايل اميرالمؤمنين (ع ) بود كه ما با شتاب به اختصار آنها را بيان كرديم .
يك پـژوهـشـگـر بـا انـصاف مى تواند از ميان اين نمونه ها هر چه را كه از روايات فراوان غيرقابل شمار مى خواهد, بيابد كه اين خود دلالت بر معنايى دارد كه بيان آن موردنظر است و آنچه در اين ميان آشـكـار اسـت ايـن اسـت كـه پيامبر اكرم (ص ) براى اين امرچنان برنامه ريزى كرده بود كه در آن بوضوح عوامل فعال و فراوان را براى محو نص امامت على (ع ) و پوشاندن فضائل و سوابق او در نظر گـرفـتـه بـود, اينها كسانى بودند كه دراين راه امكانات فراوانى را به كار مى گرفتند و به همين سـبـب پـيامبر اكرم (ص ) طى سخنان بسيارى فضائل على بن ابى طالب (ع ) را روشن مى ساخت و امـتـيـاز و پيشينه هاى او رااعلان مى كرد به گونه اى كه تمامى اين تلاشهاى خصمانه به شكست كـشـيـده مـى شد و حق براى انسان بينا آشكار مى گشت و حجت بر همه اعم از انسان سركش و فرمانبردار برپامى شد و ديگر مجالى براى افراد بهانه گير باقى نمى ماند.
پرسش و پاسخ : در نظر گرفتن اين نكته شايان ذكر است كه ممكن است گفته شود: اينها فضائل على (ع ) است و در اين فضائل از ديگران برتر مى باشد و اين مساله اى است كه پاره اى از مسلمانان بلكه بيشتر ايشان آن را انكار نمى كنند, ولى اين پرسش همچنان باقى است و آن اين كه : رابـطـه ايـن مساله با امر خلافت و جانشينى پيامبر ـ كه بيان آن موردنظر است ـ چيست ؟
كثرت فضائل على (ع ) امرى است كه بيشتر دشمنان او و حتى سخت ترين دشمنانش و درنده خوترين آنها بـدان اعـتـراف دارند ولى مساله اى كه نيازمندتوضيح است مساله جانشينى پيامبر و نسبت دادن خلافت به اوست .
و اما پاسخ اين پرسش : اين احاديث و آيات شريفه در همان زمانى كه فضائل و پيشينه هاى على (ع ) را ثابت مى كند پيوسته براى گروهى از مسلمانان پرده از شايستگى و لياقت منحصر به فردى برمى دارد كه اميرالمؤمنين (ع ) از آن برخوردار بود تا آن جا كه هيچ كس نمى تواند در اين فضائل دوشادوش حضرتش بايستد.
اين فضائل به صورتهاى گوناگون دليل آن است كه حضرت براى عهده دار شدن شؤون مسلمانان از ديگران شايسته تر و برتر و محقتر است به علاوه آن كه در بسيارى از روايات به جانشينى حضرت و سپردن امر خلافت به ايشان تصريح شده است و همين خود نيازمند آن است كه پيامبر اين امر را بـا ايـن تـاكيدات بيان دارد تا بدين وسيله تدابيرى را كه دشمنان حضرت عليه ايشان بدان توسل مـى جـويـنـد ازمـيان بردارد و به همين سبب پيامبر را مى بينيم كه آيه را شرح مى دهد و حديث مـى گـويد,در حالى كه مناسبتهايى را به كار مى گيرد كه گواه فضائل على (ع ) است و براى آن كـه شـمار بيشترى از مسلمانان بشنوند و در خاطره بيشتر جايگزين شود و تلاشهاى مذبوحانه در طـول تـاريخ نتواند آن را محو كند پيامبر اكرم (ص ) همان ويژگيهايى را كه براى خود مى داند به على (ع ) نيز نسبت مى دهد نظير اين كه مى فرمايد: (بـه خـدا سـوگند آيه اى نازل نشده است مگر آن كه من مى دانم در چه باره اى و كجا نازل شده , همانا خدايم به من زبانى گويا و قلبى خردورز عطا كرده است .) (412) از موفق در سندش از ابوطفيل آمده كه گفته است : (عـلـى (ع ) فـرموده : درباره كتاب خدا از من بپرسيد, زيرا آيه اى نيست مگر آن كه من مى دانم در شب نازل شده يا در روز, در دشت يا در كوهستان .) (413) هـمـان گـونه كه (كلب به نقل از ابن عباس روايت مى كند كه : علم پيامبر از علم خداست وعلم عـلـى (ع ) از عـلـم پـيـامـبر است و علم من از علم على (ع ) است و علم من و صحابه دربرابر علم على (ع ) همچون يك قطره است در هفت دريا.) (414) آيـا به نظر شما در عهده دار شدن شؤون مسلمانان كسى شايسته تر از على (ع ) هست ؟
عقلا چگونه چنين چيزى رواست در حالى كه على (ع ) در همه امور فاضلترين ,عالمترين , قويترين و لايقترين مردم در امر قضاوت است ! اگـر چـه مسلمانان به اين امور اعتراف دارند و محققان بر آن تاكيد كرده اند و در دلالت روشنش مـتـيـن و اسـتوار است ولى آنچه پاسخ پرسش پيش مى باشد عبارت است از اين كه : اين احاديث و آيـات تـنـها فضيلت امام را از نظر فاضل يا متدين و قديس بودن بيان نمى دارد بلكه آشكارا روشن است كه مقصود از آن بيان اين نكته است كه امامت تنهابراى اوست .
احاديث پاره اى از ويژگيهاى امامت را برشمرده اند يا لزوم سپردن خلافت به حضرتش را معرض شده اند و در همين زمان تاكيد دارند كه على (ع ) صاحب شرعى وقانونى خلافت و جانشين پيامبر است .
براى مثال به اين سخنان پيامبر توجه كنيد: (من شهر علمم و على (ع ) دروازه آن است .
على (ع ) از من است و من از على (ع ) هـسـتـم .
كارمرا هيچ كس جز من يا على (ع ) نمى تواند انجام دهد .
على (ع ) براى من به منزله سر است براى پيكر.) (415) آيـا ايـن گـونه تعابيـر در سخنـان جـامـع پيامبر كه مقتضى است آن را بخوبى درك كنيم دلالت بـر امـامت و خلافت ندارد؟
كسى كه مى خواهد به شهر علم پيامبر خدا وارد شودبايد از دروازه آن وارد شـود: (واتـوا الـبيوت من ابوابها). (416) اين در فرائد السبطين حموينى , ج2 , باب 46 آمده همان گونه كه بسيارى از علماى محقق اهل سنت آن را نقل كرده اند: (در سند متصل او از سعيدبن جبير از ابن عباس آمده كه گفته است : پيامبر اكرم (ص ) به على (ع ) فـرمـود: اى على ! من شهر حكمت و تو دروازه آن هستى و كسى به اين شهر واردنمى شود مگر از دروازه آن و دروغ مـى گـويـد كـسى كه گمان كرده مرا دوست مى دارد درحالى كه به تو كينه مـى ورزد, زيـرا تـو از منى و من از تو هستم , گوشت تو از گوشت من وخون تو از خون من است , روح تو از روح من است و باطن تو از باطن من است , ظاهر تواز ظاهر من است .
تو امام امت منى و پس از من جانشين من بر ايشان هستى , هر كه از توفرمان برد سعادتمند شود و هر كه از فرمان تو سرپيچى كند به بدبختى گرفتار آيد .
كسى كه تو را دوست بدارد سود برد و كسى كه تو را دشمن بـشـمـارد زيـان كـنـد, كسى كه ملازم تو باشد رستگار شود و كسى كه از تو جدايى گزيند نابود گـردد, مـثل تو و امامان پس ازمن كه از فرزندان تو هستند همچون مثل كشتى نوح است هر كه بـدان درآيـد نجات يابد وهر كه از آن عقب ماند غرق شود, مثل شما همچون مثل ستارگان است كه تا روز قيامت هر گاه ستاره اى غروب كند ستاره ديگرى طلوع مى كند.) (417) آيا اين تعبير صريح در مفهوم امامت نيست و آيا امامت چيزى جز اين معناست كه پيامبراكرم (ص ) مورد نظر داشته است ؟
و بـر مـا واجب است كه در اين سخنان در برابر خدا تعبد داشته باشيم , سخنانى نظيرفرموده هاى شـريف پيامبر و آنچه قرآن بيان داشته كه عبارت است از دور كردن هر گونه پليدى از اهل بيت و پـاك گردانيدن كامل آنها و اين كه على (ع ) نفس پيامبر و (خيرالبريه )است .. .
و (خيرالبريه )بدون هـيـچ گـونه مرزى شامل علم , شجاعت , كرم , عفت , زهد,عدالت و كمالات ديگر است و على (ع ) بـدون هـيـچ گـونه حد و مرزى (خيرالبريه )مى باشد, به علاوه وجود سخنان ديگرى مثل اين كه عـلى (ع ) به منزله هارون بوده براى موسى و نيز جانشينى پيامبر و اين كه او به همراه ديگر اعضاى عـتـرت بـا قرآن ثقلانى راتشكيل مى دهند كه سرور پيامبران آن را در ميان امت به يادگار نهاده اسـت و او از آن هـاجويا خواهد شد و نيز اين كه عترت , كشتى نجات و باب (حطه ) هستند و تعابير صـريـح ديـگـرى در بـيان مقصود مثل : تو وصى و برادرم و جانشين پس از منى ـ همان گونه كه دربيان نخستين احاديث پيامبر اكرم (ص ) آمد ـ .
انـدكـى پـيـش سـخـنـان پـيـامـبـر اكـرم (ص ) را در تفسير (خيرالبريه )آورديم , سخنانى نظير اين فرموده هاى پيامبر به على (ع ): (تو و شيعه تو اى على !) يا (پس از من ره يافته ها در پرتووجود تو ره مى يابند.).

غرض ورزى بدون دليل

از لابلاى روايتهاى بسيارى كه بيان كردم و چندين برابر آن از آنچه كه نقلش از رسول خدا(ص ) به اثـبات رسيده است , درمى يابيم كه پيامبر نخستين كسى است كه شيعه را (شيعه )ناميد .
پس اگر شـيعيان پايبند مسيرى باشند كه پيامبر اكرم (ص ) آن را براى امت ترسيم كرده است نتيجه چنان كـه ذكـر شـد ايـن خـواهد بود كه ايشان به رستگارى و نجات دست خواهند يافت : (اى على ! تو و شيعيانت در روز رستاخيز در حالى خواهيد آمد كه شريف و نيكورو خوانده خواهيد شد) و در برخى روايـات آمـده اسـت كـه : (هم شما از خداخشنود هستيد و هم خدا از شما راضى است .) چه بسيار است اخبارى كه در اين موردرسيده و در آن از زبان پيامبر اكرم (ص ) شيعيان مورد مدح و ستايش قرار گرفته اند.بنابراين غرض ورزى بدون توجيه برخى بر شيعه كه دليلى جز پيروى از هوا و هوس وفـرمـانـبرى از شيطان ندارند بايد مردود شناخته شود و از اهداف آن در بدگويى ها وحمله هاى ستمكارانه نسبت به شيعه پرده برداشته شود .
پس مقصود از اين حملات پرالتهاب , جز ايجاد تفرقه و جـدايـى (418) و دوركـردن مـسـلـمانان از يكديگر چه مى تواندباشد؟
آن هم در هنگامى كه دشمنان اسلام بسيار و انتشار كفر و بى دينى و بى قيدى نسبت به ارزشهاى مذهبى و فسق و فجور و هتك حرمت شايع است .
آيا شايسته نيست اين همه نيرو در رد كفر و كافران به كار گرفته شود؟
اگر پيشينيان ما تحت تاثير تبليغات گمراه كننده قرار مى گرفتند و برخى نمى توانستند به حق بـرسـنـد و اهـل حـق را بـشناسند,در برابر امروز چاپخانه هاى فراوان و مؤسسه هاى انتشاراتى كه خـدمـات بسيارى را دركشف عقايد و آراى مردم و آسان سازى آگاهى گروهها از انديشه يكديگر در اخـتـيـارمـى گذارند خود, عاملى است كه ديگر براى هيچ تركتازى فرصت آن را نمى دهد كه ازحق درگذرد و به ورطه دشنام و بدگويى فرو رود.
گـذشتگان در اين كه حق را نمى شناخته اند معذورند, اگر چه اين معذور بودن مواضع خصمانه آنها را توجيه نمى كند, زيرا آنها با برادران خود به مبارزه برخاستند و بدون آگاهى كفر و خطا را به آنها نسبت دادند ولى آنها در اين مبارزه طلبى و تجاوز ستمكارانه عمد و قصدى نداشته اند.
بـراى مـثـال ابـن حجر در جاى جاى كتاب خود اخبار رسيده از پيامبر اكرم (ص ) را درستايش از شـيـعه بيان مى كند ولى پس از آن در حالى كه سخنان خود را در اين باره نقض مى كند و با پيامبر اكـرم (ص ) بـه مخالفت برمى خيزد به دشنام دادن و لعن شيعه مى پردازدو حال آن كه پيامبر خدا براى ما و هر مسلمانى الگويى نيكوست .
امـا آنـان كه در اين روزگار زندگى مى كنند در حالى كه همه روزه چاپخانه هاى مختلف هزاران كـتـاب انـتـشـار مـى دهـنـد كـه از حـقـيـقت طرفداران آن پرده برمى دارد ديگر چه عذرى در غرض ورزيهاى بدون توجيه و وارد آوردن تهمتهاى بدون حساب خواهند داشت ؟
مـنـحـرفان از اين شيوه غيراسلامى و مخالفت با نصوص آشكار و الزام آور استفاده مى كنندو وضع كنونى مسلمانان را در نظر دارند .
كفر و الحاد و فسق و فجور چگونه توانسته است دست خويش را دراز كند تا از دختران و پسران مسلمان غنيمتى به چنگ آورد و آن را بدرد؟
ايـنـك ايـن گـفتار دردآور و حزن انگيز را رها كنيم و سخن خود را ادامه دهيم كه در آن پرده از برخى توضيحات لازم برداشتيم كه خود موجب اشتباه بعضى افراد شده بود.
بـراى مـثـال سـيـد شبلنجى آيه مباركه : ان الذين آمنوا وعملوا الصالحات اولئك هم خيرالبرية را مـى آورد و سـخـن پيامبر اكرم (ص ) را درباره على ذكر مى كند كه فرموده :مقصود آيه , تو و شيعه توست , و سپس در پى اين روايات ارزشمند سخن خود را چنين ادامه مى دهد: (شـيـعـه او هـمان اهل سنت هستند زيرا اين عده همان گونه كه خدا و رسولش دستور داده او را دوست دارند نه رافضيها و خوارج كه دشمنان اويند.) (419) در جـلـد اول اين كتاب سخن قاضى عياض را در پى خبرى كه در كتاب بخارى آمده بودآورديم : (رافضيها بويژه در صدر اول همه مسلمانان را كافر دانستند و على را نيز از آن جاكه حق خويش را نطلبيد كافر انگاشتند.) اگـر مقصود از رافضيها در سخن شبلنجى همانهايى هستند كه مورد نظر قاضى عياض است بايد دانـسـت كـه شـيعه از كسانى كه على (ع ) و همه مسلمانان را كافر مى دانند تبرى مى جويد و اگر مـقصود ايشان شيعيان على (ع ) هستند كه از و سپس فرزندان معصومش پيروى مى كنند و ايمان دارند كه ايشان پس از پيامبر همان پيشوايان و هدايتگران و رهبران مى باشند, بايد گفت كه شيعه , خـدا را از اين رهگذر فرمان مى برند و اين همان چيزى است كه خدا و رسول به ايشان فرمان داده اسـت و گـنـاه شـيعيان چيست اگر دستور خدا وپيامبر را گردن نهاده اند؟ ! آنها محمد(ص ) و عـلى (ع ) و همه امامان و اهل بيت را تا روزقيامت دوست دارند و از دشمنانشان تبرى مى جويند, و اگـر مـقـصـود از رافـضيها همانهايى هستند كه على را دوست مى دارند و به دوست او نيز عشق مـى ورزنـد و دشـمنش رادشمن مى دارند و دين و تعاليم خود را از او مى گيرند, پس اينها همان شيعيان حقيقى مى باشند كه فرمان خدا و رسولش را گردن نهاده اند و پيامبر آنها را شيعه ناميده است ,زيرا مخصوصا به على فرموده (تو و شيعه تو), و اين به دنبال و در تفسير اين سخن پروردگار اسـت : (خـيـرالـبرية ) .
بدون ترديد كسى كه تنها على را دوست داشته باشد بى آن كه از هدايت او پـيـروى كـنـد و به لزوم گرفتن تعاليم از او ايمان داشته باشد به معناى معروف اين كلمه شيعى نيست , زيرا (مشايعت ) در لغت به مفهوم پيروى است .
سـخـن پـيامبر را آورديم , سخنى كه پيامبر در آن على (ع ) را به سوره اخلاص تشبيه كرده بود كه اگـر كـسى سه بار آن را بخواند, گويى تمام قرآن را خوانده است .
وجه شبه آن اين است كه اگر كـسـى على (ع ) را به قلب دوست داشته باشد يك سوم ايمان را به دست آورده است و كسى كه به قـلـب و زبـان او را دوست بدارد دو سوم ايمان را به دست آورده است و كسى كه به قلب و زبان و عـمـل او را دوست بدارد تمامى ايمان را به دست آورده است .. .
پس اين سخن چه معنايى مى تواند داشـتـه بـاشد؟
آيا مقصود پيامبر كاملا روشن نيست ـ همان كه شيعه به تك تك حروف آن ملتزم اسـت ـ يـعـنـى الـتـزام به دوستى على (ع )و طرفدارى از او همان گونه كه خدا و رسول دستور داده اند و نيز عمل در پرتو تعاليم وسنت او اعم از قول و فعل و تقرير.
از ايـن گـذشـته , مانعى ندارد كه انسان پس از اين مراحل و بعد از اين كه دين خود را ازمسيرى دريافت كرد كه خداوند آن را از در شهر علم و هدايتگران خجسته عبور داده خويش را سنى بداند يا شيعى : يا ايها الذين آمنوا اتقواللّه وكونوا مع الصادقين (420) .
شايد ثبت اين ملاحظات و دقت در آن و غفلت نورزيدن و دورى از بى توجهى از آن عملى شايسته بـاشـد, زيـرا بيان و تفاهم در آن تحقق نبخشيدن به مفهوم (برادرى ) دراسلام و از بهترين وسايل شناخت در پرتو تعاليم آن مى باشد .
شايد تعبير صبان در كتاب خود اسعاف الراغبين در فهم مفهوم طـرفـدارى از اهـل بـيت و لزوم محبت ايشان روشنى بيشترى داشته باشد .
ولى حمله او به شيعه بـرخـاسـته از ناآگاهى نسبت به درونمايه هاى تشيع و تعاليم برگرفته آن از عمل به سنت پيامبر اكرم (ص ) و اهل بيت معصوم است .
اين مساله مرا به ياد صحنه اى مى اندازد كه خود در مسجد خيف شاهد آن بودم .
درمسجد مردى را ديـدم كـه پـيـشـاپيش مردم ايستاده و داد سخن داده بود و بدون حساب به شيعه و تشيع دشنام مى داد و مردم سر به زير افكنده گوش مى دادند .
مساله اين است كه فرد مذكور هيچ چيز از شيعه و تـشـيـع نـمى دانست , با اين كه او در كشورهاى اسلامى ـعربى مى زيست و بسانى مى توانست از شـيـعـه آگـاهى يابد .
از اين رو كوشيدم اورا نزد خويش بخوانم و از او بپرسم كه اطلاعات خود را دربـاره شـيعه از چه كسى گرفته است ؟
من به او گفتم كه با دقت به سخنان او گوش داده ام و ايـن موجب شادى فراوان اوشد و از من سپاسگزارى كرد .
به او گفتم : مساله اى كه مرا واداشته او را نـزد خـود بخوانم آشكار كردن حقى است كه براى او پنهان مانده است .
به او گفتم : تو در ميان شـيـعـيـان زنـدگـى نـمـى كنى و به نظر مى رسد كه كتابى از كتابهاى شيعيان را نخوانده اى و ايـن غـرض ورزهـاى بـى پـروا هـسـتند كه چنين سخنانى را به امثال تو ديكته مى كنند و تو را به ايـن گـنـاه مـى كـشـانـنـد و حـال آن كه تو در يكى از خانه هاى بزرگ خدايى و همان گونه كه گفتى صرفا از روى اطمينان و اعتمادى كه بر آنها دارى اين سخنان را بر زبان مى آورى .
ايـنـان همان كسانى هستند كه مسؤوليت پراكندگى ميان مسلمانان را بر دوش دارند آن هم در هـنـگـامـى كه برادرى و اجتماع و توحيد كلمه براساس كلمه توحيد ضرورى است .
آن مرد اظهار داشـت : آيـا شيعه اعتقاد ندارد كه وحى بر على بن ابى طالب (ع ) نازل شده وپيامبر آن را به زور از على گرفته است ؟
! شگفت آن كه من اين تهمت را در جاهاى ديگر از سرزمينهاى اسلامى از افراد مختلف شنيده بودم .
حال ببينيد مروجان اين تهمت چه كوششى به كار برده اند؟
بـه او گـفتم : بايد تو و برادران شنونده ما بدانيد كه همگى بايد در راه آشكار كردن حق وكوبيدن باطل پرده از اين امر بردارند كه شيعه از اين سخنان و گوينده آن بيزارى مى جويد.
چگونه اين دروغها به خدا و پيامبر و مؤمنان مى چسبد و چگونه انسانى آن قدر حماقت را مى پذيرد كـه امـثال اين سخنان پوچ و كفرآميز را كه دشمنان اسلام به قصد خدشه داركردن دين و جدايى مسلمانان آن را به دروغ مى آفرينند تصديق كند؟
آيا گوينده چنين سخنانى هيچ بهره اى از اسلام يا شناختى نسبت به حقيقت آن دارد؟
ايـن فرد كه شخصى نيك و خوش نيت بود در حالى كه سوگند مى خورد چنين سخنانى راتكرار نكند و از ارتكاب اين عمل كه از روى جهل انجام داده بود استغفار مى كرد و نرمى در پيش گرفته بود, اظهار داشت كه براى نخستين بار است كه مى شنود شيعيان ازمسلمانانى هستند كه به دين تـوسـل مى جويند و به جزء جزء مذهب التزام دارند و تعاليم آن را مقدس مى شمارند و ايمانشان به حـقـانـيت على (ع ) تنها از روى پيروى از اوامر پيامبراكرم (ص ) و گرفتن تعليمات هدايتگر قرآن مى باشد.
شـگـفـت آن كه اين مرد از قشر تحصيلكرده اى بود كه از فرهنگ اسلامى آگاهى داشت حال چه رسد به كسى كه خواندن و نوشتن نمى داند يا از شناخت فرهنگ اسلامى بهره اى ندارد.
آيا دانشمندان نبايد نسبت به دين خود و دين برادران خود در ديگر مذاهب شناختى بايسته بيابند؟
هـمـان گـونـه كـه عـلـمـاى شـيـعـه بـايـد حقيقت مذهب خود را از طريق كتاب و خطابه به آگـاهـى مـسـلـمـانـان بـرسـانـنـد ـ و اين همان كارى است كه پيوسته به عنوان جهادى پيگير بدان پرداخته اند ـ به همين ترتيب علماى مسلمان ساير مذاهب كه از پاكدامنى و ديندارى وانصاف بـرخـوردارنـد نيز بايد حق را درباره برادران مؤمن خود آشكار سازند و در راه دفاع از حق و تحقق بـخشيدن به جهاد واجب در پياده كردن حق و سركوب كردن هرگونه دروغ و باطلى براى ايجاد آشـنايى و نزديكى به يكديگر به جاى بريدگى و پشت كردن به هم كه مورد سوء استفاده دشمنان اسـلام و مـسـلـمانان براى كينه توزى و جنگ عليه ايشان قرارمى گيرد از هر گونه ناراستى كه غرض ورزان به عمد مى كوشند ميان برادران مسلمان ايجاد كنند پرده برگيرند.
به همين سبب نقل سخنان علما را ضرورى ديدم ـ اگر چه هر يك راه خود را در پيش گرفته اند.
شـايد برخى از خوانندگان بدون آگاهى از حقيقت سخنان شيخ صبان را ـ به عنوان يك نمونه ـ اخـذ كنند در حالى كه واقعيت مساله براى او معلوم نيست و اين راهى است كه آشنايى با يكديگر و ديدار به وسيله آن صورت مى پذيرد.
اينك هشدارى را مى خوانيم كه شيخ صبان در كتاب خود تحت عنوان اسعاف الراغبين آن را آورده است : (بدانيد كه محبت ارزشمند و ستوده همان است كه با پيروى سنت محبوب همراه باشد,زيرا صرف محبت ايشان [اهل بيت ] بدون پيروى از سنتشان همچون دريافت شيعه ورافضه از محبت ايشان با دورى گزيدن از سنت نه تنها براى مدعى آن خيرى را دربرندارد بلكه موجب زيان و عذاب دنيا و آخرت خواهد بود, با در نظر گرفتن اين كه اين در حقيقت , محبت محسوب نمى شود زيرا حقيقت محبت , تمايل نسبت به محبوب وترجيح تمايلات و خواسته هاى او بر خواسته ها و تمايلات نفس و متخلق شدن به اخلاق و آداب اوست ). (421) اين هشدار شيخ صبان پس از بيان عاقبت وخيمى است كه در انتظار كسانى مى باشد كه بامحبت اهل بيت و لزوم فرمانبرى از ايشان مخالفت مى كنند: (اى برادر! محبت و دوستى ايشان را ضرورى بـشـمار و از دشمنى آنها دورى كن و از اين كه بر اثر ترس از وعيدهايى كه گذشت , گرفتارشان شوى بپرهيز.) همان گونه كه مى بينيد اين سخن در مفهوم محبت و دوستى نسبت به اهل بيت كه بر امت واجب شمرده شده تحقيقى ارزشمند است : قل لااسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (422).
و ايشان همان اهل بيتى هستند كه خداوند هر گونه پليدى را از آنها دورساخته و كاملا پاكشان گردانده است .
اگـر چـه اين سخن صبان صحيح است كه محبت بدون در پيش گرفتن سنت كسى كه محبوب اسـت و بـدون پـيـروى از او و تـرجيح تمايلات و خواسته هاى او بر تمايلات وخواسته هاى نفس و مـتخلق شدن به اخلاق محبوب براى تحقق بخشيدن به مفهوم محبت مورد ادعا بى معناست ولى ايراد و اعتراضى كه به شيخ صبان وارد است اتهام اوبه شيعه بر مبناى اين ادعاست كه : شيعه براى اهـل بـيـت محبتى بدور از پيروى قايل است .
اگر چه او در اين جا شيعه را از رافضيها جدا كرده و آنـهـا را گروهى غير از رافضيها به شمارآورده است ولى در ادعاى بى اساس خود شيعه را به ناحق مـورد غـرض ورزى قرار داده است , زيرا اساس و ركن تشيع پيروى و دنباله روى و محبت نسبت به على (ع ) و خاندان على (ع ) است كه آن هم بر اساس فرمانبرى از دستور الهى و پيامبر او در اين باره است :ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين (423) .
عـلاوه بر آن كه زبان اخبار ستايشگر شيعيان على (ع ) است همان گونه كه شيخ صبان وديگران از دارقـطـنى و جز او در بسيارى از صفحات اين كتاب ذكرى به ميان مى آورد وپس از نقل اين خبر سخن دارقطنى را يادآور مى شود كه : (اين حديث نزد ما طرق بسيارى دارد.) (424) در حديث مورد نظر چنين آمده است : (دارقـطنى در حديثى مرفوع نقل مى كند كه : اى اباالحسن ! تو و شيعه تو بهشتى هستيد.گروهى گـمـان مـى كـنـنـد كـه تـو را دوسـت مى دارند ولى اسلام را تحقير مى كنند و سپس آن رادور مى اندازند و از آن خارج مى شوند چنان كه تيز از كمان خارج مى شود...) (425) اگر شيعه على (ع ) در زبان احاديثى كه شيخ صبان و ديگران آن را نقل مى كنند به بهشت بشارت داده شـده اند ديگر پس از ستايش خداوند سبحان و پيامبرش از ايشان و دادن وعده بهشت به آنها, غـرض ورزى به آنها چه وجهى خواهد داشت ؟
مگر آن كه صبان ادعا كند كه شيعه به حب على (ع ) ايـمـان دارد ولى به اعمال او ملتزم نيست و از سنتش پيروى نمى كند .
اين ادعاى باطلى است كه هـيچ نشانى از درستى ندارد بلكه شيعه به حب خاندان پاك و طاهر محمد(ص ) و على (ع ) و لزوم فرمانبرى از ايشان و در پيش گرفتن اعمال و سخنان آنها ايمان دارد.