امامت در پرتو كتاب و سنت

مهدى سماوى

- ۱۹ -


نـكـتـه شايسته دقت تاكيد بر اين نكته يعنى غرض ورزى نسبت به شيعه بدون درك مفهوم تشيع است , با اين كه ريشه نامگذارى آنها به شيعه به پيامبر بازمى گردد و اين پيامبر بودكه از پيش آنها را شيعه على (ع ) ناميده بود, چنان كه روايات نيز قبلا به اين نكته اشاره داشتند, و ما نيز پس از آن كـه نـمـونه ديگرى از نمونه هاى عجيب غرض ورزى نسبت به شيعه يا تناقض گويى در اين باره را آورديم به بيان آن مى پردازيم و اين بار سخن از كسى نيست جز ابن حجر.
شـايـد غـرض ورزيـى كه ابن حجر آن را با كينه توزى و هوى و هوس دنبال مى كند منحصر به فرد باشد, زيرا غرض ورزى او ويژگى خاصى دارد كه شايد دشمنان اهل بيت نيز بدان راضى نباشند .
او در هـنگامى كه ستايش پيامبر و اميرالمؤمنين (ع ) را نسبت به شيعه يادآور مى شود و اعتراف دارد كـه ايـشـان بـه همراه بهترين مردمان يعنى على (ع ) وهمسرش كه به بهشت وعده داده شده اند همان افراد رستگار و نجات يابنده هستند, بااين حال غرض ورزى او نسبت به شيعه چنان است كه كمترين آن اين گونه است : وى پـس از نـقـل توصيف شيعيان پرهيزكار على (ع ) از سوى حضرتش مى گويد: پس درنگ كن , خـداونـد توفيق فرمانبرى از خود را به تو بدهد و نعمتهاى فراگير خود وحمايتش را بر تو ارزانى بدارد.
مى دانيد كه اين ويژگيهاى ارزشمند و والا و درخشان و كامل و گرانسنگ يافت نمى شودمگر در عرفانى بزرگ و پيشوايان وارث كه اينها نيز كسانى نيستند جز شيعه على (ع ) واهل بيت او.
(اما رافضيان و شيعيان و نظاير آنها برادران شياطين و دشمنان دين و نابخردان و مخالفان فروع و اصـول و پـذيـرنـدگان گمراهى و سزاواران كيفر و عذاب بزرگ مى باشند .
اينان شيعه اهل بيتى نيستند كه از هر گونه پليدى مبرا و از هر گونه كاستى و ناپاكى پاكند, زيرا آنها درامر خدا افراط و تـفريط در پيش گرفتند, پس مستحق آن گشتند كه خداوند آنها را درمهلكه هاى گمراهى و اشـتـبـاه باقى بگذارد, اينان همان شيعيان ابليس ملعون و جانشينان فرزندان سركش اويند, پس لعنت خدا و ملائكه او و همه مردم بر ايشان باد.
چـگونه كسى كه هرگز اخلاق ايشان را در پيش نگرفته و در عمر خود به سخنى از سخنان ايشان رفتار نكرده است و هيچ گاه به فعلى از افعال آنها عمل نكرده و شايستگى درك بخشى از زندگى آنـهـا را نـيـافـته مى تواند ادعا كند كه محبت اين گروه را در دل دارد! چنين چيزى در حقيقت محبت نيست بلكه كينه توزى نسبت به امامان شريعت و طريقت تلقى مى شود .
زيرا حقيقت محبت فـرمانبرى از محبوب و ترجيح تمايلات و خواسته هاى او برتمايلات و خواسته هاى نفس و در پيش گرفتن آداب و اخلاق اوست .) (426) آيـا مـى بـيـنيد كه چگونه با بهترين ستايشها از زبان پيامبر اكرم (ص ) و پيشوايان خجسته شيعه را تـوصيف مى كنند و سپس با انواع دشنامها آنها را مورد حمله قرار مى دهند وبى پروا در پى هوى و هـوس و كينه توزيهاى خود روان مى شوند و گر نه كدام شيعى است كه به سخنان اهل بيت ايمان نداشته باشد و در پرتو تعاليم آنها عمل نكند و چگونه ممكن است كسى دين على (ع ) را اخذ نكند و شيعه او باشد؟
بـگذار ابن حجر و همپالكيهاى او به دشنام دادن مشغول باشند ولى به هر حال دشنامها به كسانى تعلق مى گيرد كه شايستگى آن را دارند.
تـشـيـع اسـمـى است كه پيامبر اكرم (ص ) آن را براى شيعيان على (ع ) برگزيده و شيعيان نيزبه خشنودى خدا و ستايش پيامبرشان از ايشان و پيروى از وصى و فرزندان معصوم او برخود مى بالند, هـمـان گـونـه كـه خداوند اين را براى آنها خواسته است , و ما در حالى كه مشغول سخن گفتن پيرامون غرض ورزى به شيعه آن هم بدون درك مفهوم تشيع مى باشيم , شايان گفتن است كه بايد بر اين نكته [غرض ورزى ناآگاهانه ] تاكيد ورزيد.
در بـسـيـارى از نـصـوص ثابت شده است كه نامگذارى ايشان به شيعه همان گونه كه رواياتى در اين باره آورديم از سوى پيامبر اكرم (ص ) صورت گرفته است و از جمله راويان اين حديث است ابن حـجـر در كتاب : الصواعق المحرقة .
ما وى را به عنوان نمونه اى روشن ازاين گونه نويسندگان و نـيـز بـراى نـشـان دادن تـناقض گوييهاى او ياد مى كنيم , زيرا وى روايتهاى گوناگونى را ذكر مـى كـنـد كه در آن بصراحت و آشكارا شيعه مورد ستايش قرارگرفته است و به دنبال آن مفهوم تـشـيـع را تـعريف مى كند .
او خطبه اميرالمؤمنين را بيان مى كند كه در آن همام بن شريح از امام مـى خواهد كه پرهيزكاران را براى او چنان توصيف كند كه گويى او آنها را مى بيند .
خطبه مذكور در توصيف پرهيزكاران به عنوان يك نموداروالا در ايمان و عمل صالح در نهج البلاغه آمده است .
ابـن حـجـر اگـر چـه عـيـن خـطـبـه را نـقـل نـمـى كـنـد ولى به هر حال احاديثى را از شيعه مـى آورد,شـيـعـيانى كه چندين بار در كتاب خود فضيلت آنها را يادآور شده و بشارت داده شدن آنـهـابـه بـهـشـت را و نـيـز بـه هـمراه بودن با على (ع ) يعنى بهترين مردم را متذكر مى شود .
از جمله سخنان ابن حجر نقل طبرانى است : (روزى در شهر بصره به محضر على (ع ) طلا و نقره آورده شد .
على (ع ) فرمود: اى شمشهاى طلا و نـقـره ! غـير مرا فريب دهيد, مردم شام را بفريبيد فردا كه نزد شما خواهندآمد .
اين سخن بر مردم گـران آمـد و نـاراحتى مردم از اين سخن به اطلاع حضرت رسيد.پس حضرت در ميان مردم ندا سرداد , مردم آمدند .
حضرت چنين فرمود: دوسـت مـن پيامبر اكرم (ص ) به من فرمود: اى على ! بزودى تو و شيعه تو در حالى كه خدااز شما راضى است و شما از خدا راضى هستيد بر خدا وارد خواهيد شد, و دشمنان تودر حالى خواهند آمد كـه خـشمگين و كت بسته هستند و سپس حضرت دست خود رادور گردن خويش حلقه كرد تا چگونگى اين كت بستگى را به آنها نشان دهد.) (427) شـگفت آن كه وى رواياتى را ذكر مى كند كه دلالتى آشكار دارد ولى به دنبال آن طبق عادتش به شـيـعـه دشـنام مى دهد و در همان وقت نسبت به معاويه و ياران او كه دشمنان وستيزه گران با عـلـى (ع ) هستند نرمش به خرج مى دهد و در حالى كه حجم فراوانى از اخباررا در ستايش و مدح شيعه مى آورد, باز هم شيعه را مورد دشنام قرار مى دهد .
اينك سخنان او را در مدح و ستايش شيعه مى شنويم : (صـاحب المطالب العالية , از على (ع ) نقل مى كند كه از آن جمله است : روزى حضرت برگروهى گذر كرد و اين گروه بسرعت در برابر او به پا خاستند .
پس حضرت از اين گروه پرسيد, و آنها در پـاسخ خود را شيعه اميرالمؤمنين (ع ) معرفى كردند, حضرت فرمود:بسيار خوب .
و سپس حضرت سخن خود را چنين ادامه داد: اى جماعت ! چرا در ميان شما علامت شيعه و نشان دوستان خود را نمى بينم .
آنها از شرم سكوت كردند.
پس يكى از همراهيان ايشان به حضرت عرض كرد .
تو را سوگند به كسى كه شما اهل بيت را اكرام كـرد و شـمـا را بـه ويـژگـيـهـاى خـاص , مخصوص گرداند و به شما بخشش عطا كرد,ما را از ويـژگـيـهاى شيعه خود آگاه كنيد .
حضرت فرمود: شيعيان ما خداشناسانند .
به اوامرالهى عمل مـى كـنـنـد .
اهـل فـضـيـلـت هستند و بدرستى سخن مى گويند .
خوراكشان اندك وپوشاكشان مـيـانـه روى , و رفـتـارشـان توام با فروتنى است .
با طاعت از خدا در برابر اوتواضع و با عبادت در پـيـشـگـاهـش خضوع مى كنند .
در حالى راه مى روند كه چشم ازمحرمات الهى فرو مى بندند .
به امـورى گوش فرا مى دهند كه آنها را با خدايشان آشناسازد .
در سختى و گرفتارى همچنانند كه در آسايش و خوشى , و به قضاى الهى خشنودند, و اگر نبود اجل و مدتى كه خدا براى ايشان تعيين فرموده از شوق ثواب ولقاى الهى و بيم عذاب چشم بر هم زدنى جان در بدنشان قرار نمى گرفت , خـداونـد درنـظر آنان بزرگ است و غير او در ديده آنها كوچك , و يقين و باورشان به بهشت مانند يقين و باور كسى است كه آن را ديده كه اهل آن بر اريكه ها تكيه زده اند و ايمانشان به آتش همچون كـسـى اسـت كه آن را ديده كه اهل آن در آن گرفتار عذابند .
چند روز كوتاه را به شكيبايى به سر رسـانـند و در پى آن آسايش هميشگى دريابند .
دنيا طالب آنهاست ولى آنها او را نمى خواهند .
دنيا آنـهـا را طـليبد ولى آنها دنيا را به ستوه آوردند .
چون شب شودبرپا ايستاده آيات قرآن را با تامل و انـديـشه مى خوانند و با امثال آن به خود پند مى دهند.يك بار با داروى آن براى درد خويش طلب شـفـا مـى كـنـنـد و بـار ديـگر پيشانى و كف دستهاو زانوها و اطراف قدمهاشان را به روى زمين مى گسترانند و اشكشان بر گونه هاشان جارى مى شود و خداوند جبار و عظيم را بزرگ مى دارند و بـه درگـاه خدا زارى مى كنند تااز آتش دوزخ رهايى يابند .
اين از شب ايشان , اما در روز افرادى حـكـيـم و نـيكوكار وعالمانى پرهيزكار هستند كه ترس از خالقشان اندامشان را لاغر كرده مانند تـيـرهـاى تراشيده شده .
آنها را بيمار مى پندارى يا گمان مى كنى كه پرت و ديوانه اند در صورتى كـه ديـوانـه نـيـسـتـند بلكه عظمت خدا و سيطره فراگير او موجب سرگشتگى دلها و عقلهاى آنـهـاشـده است , چون از اين امور هراسيدند با انجام اعمال پاك به سوى خدا مى شتابند و ازكردار انـدكـشـان خـشـنود نمى شوند و بسيار را بسيار نمى دانند .
پس خود را متهم مى سازندو از كردار خـويـش هراسانند .
آنها را در امر دين توانا مى يابى و در نرمى و خوشخويى دورانديش و در ايمان با يقين و در علم حريص و در فقه دانا و در بردبارى آگاه و درميانه روى زيرك و در توانگرى ميانه رو و در فقر و نيازمندى آراسته و در سختى شكيبا ودر بندگى و عبادت فروتن و قدردان كه حق را ادا مى كند, در كسب و كار مهربان است ,طالب مال حلال است و در هدايت و رستگارى دلشاد و از شهوت مصون است , جهلش او را نمى فريبد, پيوسته اعمال خود را حسابرسى مى كند, خويش را در كارها كند و نارسامى شمارد, از كارهاى نيكش هراسان است , با ذكر خدا شب را به صبح مى رساند و درشـب هـمـت او صـرف سـپـاسگزارى است , شب را به سر مى برد در حالى كه از غفلت خويش هـراسـان است , در روز از احسان و مهربانى خدا شادمان است , تمايلش در آن چيزى است كه باقى مـى ماند و بى رغبتيش در چيزى است كه فانى مى شود, دانش را باعمل و علم را با بردبارى درهم مـى آمـيـزد, هميشه سرزنده است , از كسالت و تنبلى به دور است , آرزويش كوتاه و لغزشش اندك اسـت , اجـل خـود را انـتـظـار مى برد, قلبش عاشق و خدايش را سپاسگزار و نفسش قانع و دينش محفوظ مى باشد, خشم خويش رافرو مى خورد, همسايه اش از او درامان است , كارش آسان است و كـبـرى ندارد, شكيبايى او آشكار است و ذكر خدايش فراوان , هيچ عمل خيرى را از روى ريا انجام نـمـى دهـد و ازسر حيا آن را ترك نمى گويد .
اينان شيعيان و دوستان ما هستند كه از ما و همراه مامى باشند.
پس يكى از همراهيان امام به نام همام بن عباد بن هيثم (428) كه از متعبدان بود فريادى كشيد و بيهوش بر زمين افتاد و هنگامى كه او را حركت دادند ديدند كه وى از دنيا رفته است , پس امام و همراهان ايشان بر او نماز گزاردند.) (429) اين است ويژگى پرهيزكارانى كه خداوند تبارك و تعالى بيش از يك بار در كتاب والاى خود آنها را سـتوده است و منظور از وصاياى همه انبيا و اوليا هم ايشان مى باشد و حتى قرآن براى آنها هدايت است , زيرا تنها آنها هستند كه از بركت آيات الهى سودمى جويند.
خـداونـد تـبـارك و تـعالى مى فرمايد: بسم اللّه الرحمن الرحيم , الم , ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين (430).
و سپس خداوند ويژگيها و مزاياى ارزشمند آنها را بيان مى كند.
پـيـشـواى پرهيزكاران و اسوه رهيافتگان و سرور يكتاپرستان در خطبه اى كه ذكر شد درتوصيف پـرهـيـزكـاران صـفـحه اى جاودان آفريد .
آيا اين دليل آن نيست كه على (ع ) شيعيانى دارد كه در درجات فضيلت با يكديگر متفاوتند .
هنگامى كه آن مردم در جواب حضرت خود را شيعه او معرفى كردند .
براى آنها آرزوى خير و خوبى كرد و سپس به تشويق آنهاپرداخت تا در راه رسيدن به خير از يكديگر پيشى بگيرند و بهره بيشترى از آن بازستانندتا در ميان مؤمنان و پرهيزكاران نمونه اى والا باشند .
به همين سبب حضرت راضى نمى شود تا آنها بدون چشم دوختن به درجه هاى بالا به آنچه دارند بسنده كنند, بنابراين مى فرمايد: چـرا مـن ويـژگـى شـيـعـيـان خـود و نشانه اولياى خويش را كه شتابندگان به سوى حسنات ورونـدگـان بـه سـوى مـيـدان عمل نيك هستند در شما نمى بينم ؟
همان طور كه مى بينيد در ايـن سـخـن تـشويق بسيارى است به سوى برگرفتن خيرات و حرص بر اعمال صالح پاينده همان گونه كه اميرالمؤمنين (ع ) در سخنان گوارا, شيوا و زيباى خود آن را ترسيم كرده است .
در خـطـبـه اى كـه ابن حجر آن را ذكر مى كند نكته اى وجود ندارد دال بر اين كه در دنياشيعه اى يـافـت نمى شود يا شيعه الگويى است كه به گمان ابن حجر تحقق يافتن آن امرى غيرممكن است , اگـر چـه وى در قسمتى از خطبه كه به ذكر آن پرداخته ويژگيها وعلامتهاى بسيارى را ناديده گرفته كه مؤمنان بايد آنها را در پرده هاى دل خود نگاهدارندو در صفحات خاطره هاى خويش به حفظ آن بپردازند.
جا دارد كه در اين جا خطبه مذكور را كه حضرت هنگام پرسش همام كه از اصحاب ايشان بود بيان فـرمـود بـه هـمان شكلى كه هست نقل كنيم : وى كه فردى عابد بود عرض كرد يا اميرالمؤمنين ! پـرهـيزكاران را براى من چنان توصيف كن كه گويى آنها را مى بينم .
امام در پاسخ او تامل فرمود.
پـس از آن بطور اجمال فرمود: اى همام ! از خدا بترس ونيكوكار باش كه در قرآن آمده : ان اللّه مع الـذين اتقواوالذين هم محسنون (431).
همام به اين پاسخ اكتفا نكرد تا آن كه حضرت را سوگند داد .
پس آن بزرگوار شكر و سپاس الهى به جا آورد و بر پيامبر(ص ) درود فرستاد و آن گاه فرمود: خـداونـد سـبحان هنگام آفرينش خلق از طاعت و بندگيشان بى نياز و از معصيت و نافرمانى آنها ايمن بود, زيرا معصيت گناهكاران او را زيان ندارد و طاعت فرمانبرداران سودى به او نمى رساند, پـس روزى آنهارا بينشان قسمت فرمود و هر كس را در دنيا در مرتبه اش قرار داد, پرهيزكاران در دنـيـاداراى فـضـيـلـتـهـا هـسـتـنـد, گفتارشان از روى راستى است و پوشاكشان ميانه روى و رفـتـارشـان تـوام بـا فـروتـنى است , از آنچه كه خداوند برايشان روا نداشته چشم پوشيده اند و به عـلـمـى كه به آنان سود رساند گوش فرا داشته اند, در سختى و گرفتارى چنانند كه در آسايش وخـوشـى و اگـر نـبود اجل و مدتى كه خدا براى ايشان تعيين فرموده از شوق ثواب و بيم عذاب , چـشـم بـرهم زدنى جان در بدنشان قرار نمى گرفت , خداوند در نظر آنان بزرگ است و غير او در ديده آنان كوچك , و يقين و باورشان به بهشت مانند يقين و باور كسى است كه آن را ديده , پس آنها در آن به خوشى به سر مى برند و ايمانشان به آتش همچون ايمان كسى است كه آن را ديده و در آن گـرفـتـار عـذاب اسـت , دلـهـاشـان انـدوهـنـاك و مـردم ازآزارهاشان ايمن و بدنهاشان لاغر و خواسته هايشان اندك و نفسهاشان عفيف و پاكيزه است .
چند روز كوتاه را به شكيبايى به سر رسانند و در پـى آن آسـايـش هـميشگى رادريابند .
اين تجارتى است پر فايده كه پروردگارشان براى آنها فراهم نموده است .
دنيا به آنان رو آورد ولى ايشان از آن روگردانيدند و آنها را اسير و گرفتار كرد ولى آنها جانشان رافدا كرده خود را از آن رهانيدند .
چون شب شود برپا ايستاده آيات قرآن را با تامل وانـديشه مى خوانند و با خواندن و تدبر در آن خود را اندوهگين مى سازند, و به وسيله آن به درمان درد خويش كوشش دارند .
پس هر گاه به آيه اى برخورند كه در آن اميدوارى وتشويق است به آن طـمـع مـى نـمايند و با شوق به آن نظر مى كنند گويى پاداشى كه آيه از آن خبر مى دهد در برابر چـشم ايشان است و آن را مى بينند و هر گاه به آيه اى برخورند كه درآن ترس و بيم است , گوش دلـشـان را بـه آن مى گشايند چنان كه گويا شيون و فرياد اهل دوزخ در بيخ گوشهايشان است .
آنـان [بـراى ركـوع ] قـدشـان را خـم مـى كـنند و [براى سجود] پيشانيها و كفها و زانوها و اطراف قـدمـهاشان را به روى زمين مى گسترانند و ازخداى تعالى آزادى خويش را [از عذاب رستاخيز] درخواست مى نمايند, و چون روزشود بردبار و دانا و نيكوكار و پرهيزكارند, ترس [از خدا] اندامشان را لاغـر كرده مانندباريكى تيرهاى تراشيده شده , بيننده مى پندارد كه آنها بيمارند, در صورتى كه بـيـمـارى نـدارنـد و مـى گـويـد گـيـج و ديـوانـه انـد در صـورتى كه ديوانه نيستند, بلكه امر بزرگى [انديشه قيامت ] با ايشان آميخته شده است , از كردار اندكشان خشنود نمى شوند و بسياررا بـسـيـار نـمـى دانـند, پس خود را متهم سازند و از كردار خويش هراسانند, هر گاه يكى ازآنها را بـسـتـايـنـد از آنـچـه دربـاره او گفته شده مى ترسد و مى گويد: من از ديگرى به خودداناترم و پـروردگـارم بـه مـن دانـاتر از من است , بار خدايا! آنچه مى گويند بر من مگير و مرابرتر از آنچه مى پندارند بگردان و گناهان مرا كه نمى دانند ببخش .
يـكـى از نـشـانـه هـاى فـرد پـرهـيـزكار آن است كه تو مى بينى در امر دين تواناست , و در نرمى وخـوشـخـويـى دورانديش , و در ايمان با يقين , و در علم حريص , و در بردبارى دانا, و درتوانگرى مـيـانـه رو و در بـنـدگـى و عبادت فروتن است , و در فقر و نيازمندى آراسته جلوه مى كند, و در سختى شكيبا و حلال را جويا و در هدايت و رستگارى دلشاد و از طمع وآز به دور است , با كارهاى شايسته اى كه به جا مى آورد ترسان است , در شب همت اوصرف سپاسگزارى و در بامداد اراده اش صـرف ذكر و ياد خدا مى باشد, شب را به سرمى برد در حالى كه از غفلت خويش هراسان است , در روز از احـسـان و مهربانى خداشادمان است , اگر نفس در آنچه كه مايل نيست با او سركشى كند خـواهـش آن را در آنـچه دوست مى دارد انجام ندهد, روشنى چشم او در چيزى است كه جاودان اسـت , وبـى رغـبـتـيـش در چـيـزى كـه باقى نمى ماند, بردبارى را با دانش و گفتار را با كردار مـى آمـيـزد,او را مـى بـيـنـى كه با آرزوى كوتاه و خطا و لغزش اندك و دل فروتن و نفس قانع و خـوراك كـم و كـار آسـان و ديـن مـحـفـوظ و شهوت و خواهش از بين رفته و خشم فرو نشسته است ,مردم به نيكويى او چشم داشته و از بدى اش آسوده اند, اگر در بين مردم غافل و بى خبرباشد از زمـره آگاهان به شمار مى رود و اگر در آگاهان باشد در شمار اهل غفلت نيايد,ببخشايد كسى را كـه به او ستم كند و احسان نمايد به كسى كه او را محروم گرداند وبپيوندد به آن كه از او جدا گـردد در حالى كه از دشنام دادن و سخن زشت دور و گفتارش هموار است و كار نكوهيده از او ديده نشده و كار پسنديده اش هويداست , نيكويى او روآورده و بديش پشت گردانيده , در سختيها بـا وقـار و بـردبار و در ناگواريها شكيبا و درخوشى و آسايش سپاسگزار است , كسى را كه دشمن دارد بر او ستم ننمايد و آن را كه دوست دارد درباره او گناه نكند, به حق اقرار مى كند پيش از آن كـه بـر او گواه آرند, آنچه به او بسپارند تباه نمى سازد, و آنچه به يادش آورند فراموش نمى كند, و كـسـى را بـه لـقـبهاى زشت نمى خواند و به همسايه زيان نمى رساند و به پيشامدهاى ناگوار كه براى مردم رخ مى دهد شادى نمى نمايد, و در راه باطل و نادرست قدم ننهاده و از جاده حق بيرون نـمـى رود, اگـر خـامـوش نـشـست خاموشى اش او را اندوهگين نمى گرداند, و اگربخندد آواز خـنـده اش بـلـند نمى شود, و چون بر او ستم كنند شكيبايى پيش گيرد تا خداانتقام او را بكشد, نفسش از دست او به رنج و سختى گرفتار است و مردم از او درآسايش هستند, در كار آخرت خود را بـه رنـج انـدازد و مـردم را از خويش به آسايش رساند, دورى او از اشخاص به جهت بى رغبتى و دورى نـمـوده اسـت [از دنياپرستان ] ونزديكى او با آشنايان از جهت خشنودى و مهربانى است [با خـداپـرسـتـان ] دورى او ازروى خـودخـواهـى و بزرگى نبوده , و نزديكى اش از راه مكر و فريب نمى باشد.
نـاقـل اين خطبه مى گويد:[چون سخن به اين جا رسيد] همام بيهوش شد و هم در آن بيهوشى از دنـيا رفت .
پس اميرالمؤمنين (ع ) فرمود: آگاه باشيد سوگند به خدا كه از [چنين پيشامدى بر او] مى ترسيدم , پس از آن فرمود: اندرزهاى درست به اهلش چنين تاثيرمى كند. (432) ايـن اسـت چـهره پرهيزكاران كه سرور فصيحان آن را در عباراتى از بيان ماندگار خويش ترسيم مـى كـنـد تـا بـراى كـسـى كه مى خواهد رنگ آن را به خود بگيرد و در مسير زندگى ودر طول روزهـاى انـدك آن در ايـن دنـيـا ره بـپيمايد به عنوان صفحه اى تابان و درخشان باقى بماند .
اين صفحه درخشان نمايانگر چيزى است كه شايسته است انسان در كسب درجات والاى روحى و اوج نـفسانى به سوى آن پركشد و اين همان چيزى است كه قرآن آن را مورد تشويق قرار داده و ايمان , بدان فرا مى خواند.
ما اين خطبه را با تفصيلش بيان كرديم تا فايده را به كمال برسانيم زيرا ما آن را بنا به نقل ابن حجر ذكـر كرديم به اين اعتبار كه خطبه مذكور ويژگيهاى شيعه على (ع ) را همان گونه بيان مى كند كـه امـام بـراى اطـرافيان خود كه پيرامون ويژگيهاى شيعه على (ع ) از حضرتش پرسش كردند, تبيين فرمود چنان كه سخن ابن حجر در اين باره گذشت و اين در جاى جاى كتاب او روايت شده است : نخستين كسى كه ايشان را شيعه ناميد پيامبر اكرم (ص ) بود كه از جمله سخن اوست : (ديـلـمـى چـنـيـن نقل مى كند: اى على ! همانا خداوند, تو و ذريه و فرزندان و خانواده و شيعه و دوستداران شيعه تو را بخشيده است , پس بشارت باد تو را كه همان انزع بطينى .) (433) يك خبر نيز اين چنين است : (تـو و شيعه تو در حالى كه سيراب و سفيد چهره هستيد در سر حوض كوثر بر من واردمى شويد و دشمنان تو در حالى بر من وارد مى شوند كه تشنه و كت بسته هستند.) (434) از جـمله اين اخبار است آنچه ابن حجر در تفسير آيه يازدهم در فضايل اهل بيت ذكر كرده است : ان الذين آمنوا وعملوا الصالحات اولئك هم خيرالبرية ... (435) حافظ جمال الدين زرندى از ابن عباس نقل مى كند كه : هنگامى كه اين آيه نازل شد پيامبراكرم به على (ع ) فرمود: منظور, تو و شيعه تو هستيد: تو و شيعه تو روز قيامت در حالى مى آييد كه هم شما از خدا راضى هستيد و هم خدا از شما راضى است , و دشمنان شمادر حالى مى آيند كه خشمگين و كت بسته هستند.
عـلى (ع ) عرض كرد: دشمنان من چه كسانى هستند؟
پيامبر فرمود: (كسى كه از تو تبرى بجويد و لعنتت كند...) و نـيز ابن حجر اين خبر را آورده كه خوشا به حال كسانى كه در روز رستاخيز به سوى سايه عرش سبقت مى گيرند.
گـفـتـه شـد: آنها چه كسانى هستند يا رسول اللّه ! حضرت (ص ) فرمود: شيعه و دوستداران تو اى على (436) .
(دارقطنى چنين روايت مى كند: اى ابوالحسن ! آگاه باش كه تو و شيعه تو در بهشت هستيد.) (437) (و از هـمـيـن جاست كه موسى بن على بن الحسين بن على كه فردى فاضل بوده است ازپدرش و جدش چنين روايت مى كند: شيعه ما كسى است كه از خدا و رسولش فرمان برد و اعمال ما را به جاى آورد.) (438) چكيده بحث مـا به بيان اين حقايق درخشنده بسنده مى كنيم , حقايقى كه قلب را از اطمينان مى آكند ودلالت بـر فـضيلت اهل بيت و امامت على (ع ) و فرزندان او دارد, كسانى كه خداوندمى خواهد امت از آنها پيروى كنند و همچون آنها ره بپويند.
از همين جا غرضى كه مقتضى استشهاد به اين آيات و روايات است روشن مى شود.همان گونه كه آشـكـار شـد هيچ وجهى براى حمله و غرض ورزى به شيعه بويژه سخنان بشدت گزنده ابن حجر وجـود نـدارد, زيرا شيعيان گناهى ندارند جز آن كه شيعه على بن ابى طالب (ع ) هستند و خداوند تـبـارك و تعالى چنين دستورى به آنها داده است ,همان گونه كه شديدترين اين عده در حمله به شـيـعـه و درنده خوترينشان همچون ابن حجربه اين حقيقت اعتراف دارند .
شما روايات مذكور را خوانديد كه همگى با وضوح كامل حكايت از آن دارد كه پيامبر اكرم (ص ) همان كسى بود كه آنها را شـيعه ناميد و ايشان ازروى هوى و هوس سخنى نمى گفتند و همه سخنان ايشان براساس وحى بود. (439) وبيان شد كه على (ع ) تاييد كرده است كه شيعيانى دارد همان گونه كه در سخنان مـانـدنى ودرخشان خود ويژگيها و صفات والاى گروه برتر آنها را ذكر كرده است .
ابن حجر نيز ازيـكـى از امامان اهل بيت آورده كه حضرت شيعه را معرفى كرده است : شيعه ما كسى است كه از خدا و رسولش فرمان برد و كارهاى ما را به جا آورد .
اگر گناه شيعيان اين است كه ابن حجر و جز او هـر چـه مـى خـواهـند بگويند و اگر اشتباه يا سوءتفاهمى پيش آمده اين چيزى نيست جز تاثير ديـگران بر شيعه , بنابراين شايسته است آنها واقعيت شيعه وحقيقت امور ايشان را از خود شيعه فرا بـگـيـرنـد و ايـن كـار را با سخنان پيامبر اكرم (ص ) دراين باره كه ديگران نيز بدان اعتراف دارند بـيـاغـازنـد, نـه آن كه براساس خيال پرورى وتمايلات نفسانى و فتنه انگيزيهاى دشمنان شيعه به حـرافـى بـپـردازند, زيرا چنين كارى بامنطق عقل و علم همسويى ندارد بويژه در روزگارى كه تـحـقيق و بررسى پيرامون حقايق رو به فزونى نهاده و در مسائل تاريخى اسلامى و جز آن نگارش علمى , مطلوب مى نمايد.
از خلال آنچه گذشت روشن شد كه حديث اهل بيت و فضايلى كه خداوند تبارك و تعالى به ايشان اخـتصاص داده است صرفا سخن از فضايلى نيست كه اهل آن مرده باشند وروزگار فضايل آنها را خـورده و آشـامـيده باشد و صرفا ثبت فضايلى نيست كه براى آنهاـهمچون ديگران ـ حاصل آمده بـاشـد, بـلـكه ما به سبب آن در پرتو دلالت روشنش برامامت اهل فضل بر همه مسلمانان ـ در هر زمـان و مكان ـ استدلال مى كنيم , زيرا ايشان معدن رسالت و منابع حق و بنيان كرم و رهبران امم هستند, اهل بيت كسانى هستند كه خداوند هر گونه پليدى و ناپاكى را از آنها دور ساخته و كاملا پـاكـشـان گردانيده است .
آنهابراساس تصريح كتاب الهى و پيامبر محبوب و اجماع مسلمانان به مزاياى منحصر به فردى آراسته هستند, زيرا برگزيدگان خدا و موضع اسرار اويند.
خلاصه , نخستين كسى كه شيعه را شيعه ناميد پيامبر اكرم (ص ) بود و روايتها در اين باره يكى پس از ديـگـرى آمـده است و اين كه امام شيعه كه امت بايد از او فرمان برد و همه چيزرا از او اخذ كند امـيـرالـمـؤمنين على (ع ) است كه پيامبر به هنگام نزول اين آيه : ان الذين آمنوا وعملوا الصالحات اولئك هم خيرالبرية به او فرمود: (اى على ! خيرالبريه تو وشيعه تو هستيد.) از مـجموع آنچه گذشت مسلم است كه , در فرمانبرى از على (ع ) و اخذ سنت او برائت ذمه حاصل مى گردد و اين پيروى , نجات دهنده از نابودى و سعادت بخش خواستاران نيكبختى است .
مخالفت با سنت على (ع ) نيازمند دليلى است كه به فيض بى حد و حصر فضايل على (ع )و سوابق و مكارم مخصوص على (ع ) كه وى شايسته آن است نزديك باشد.
اگـر اشـتـبـاهاتى كه زاييده شرايط مسلمانان است رفع شود و تاثيرات همراه با خطايى كه برخى بـراسـاس جـهـل يا دشمنى يا سوء تفاهم از برخى ديگر گرفته اند تصحيح شود شايدمسلمانان در بـسـيـارى از امـور مهم با يكديگر اتفاق نظر داشته باشند, زيرا تا وقتى كه آنهااز كتاب خدا و سنت پيامبر و منبع هدايت و خاستگاه نور و راه نجات بهره مندند بايكديگر برادر مى باشند.
كتاب و سنت همان عواملى هستند كه به ضرورت توسل به عروة الوثقى و ثقل دوم وكتاب ناطق و كـشـتـى نـجـاتى كه همچون كشتى نوح سوار شونده برآن نجات مى يابد وكسى كه از آن بازماند هلاك مى شود فرامى خواند يا همچون باب (حطه ) كه هر كس ازآن وارد شود در امن خواهد بود و خـلاصـه تـصريحات فراوانى كه داراى مضمونى آشكارو الزام آور است , همان طور كه از آيه بعدى فهميده مى شود.

فصل 4 : چهارمين نص قرآنى آيه ولايت يا صدقه دادن انگشترى

خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: انما وليكم اللّه ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة و هم راكعون (440) .
شايد تمامى مقطع اين سوره مباركه دلالت بر امامت على (ع ) دارد و حتى مى توان گفت بدان فرا مى خواند يك بار اشاره مى كند و بيش از يك بار بدان تصريح مى ورزد, ازهمين رو بهتر آن است كه تمامى مقطع را براى تكميل فايده بياوريم .
خداوند تبارك وتعالى مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتى اللّه بقوم يحبهم ويحبونه , اذلة على المؤمنين , اعزة على الكافرين , يـجـاهـدون فـى سبيل اللّه ولايخافون لومة لائم , (441) ذلك فضل اللّه يؤتيه من يشاء واللّه واسع عـلـيـم (442) , انـمـاوليكم اللّه ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة و هم راكعون , ومن يتول اللّه ورسوله والذين آمنوا فان حزب اللّه هم الغالبون .
(443) نزول آيه ولايت درباره على (ع ) متفق عليه است , اگر چه برخى از اعتراف بدان سرباززده اند, ولى آيه پيش از آن يا ايها الذين آمنوا .. .
من يرتد منكم .. .
مورد اختلاف است وامام فخر رازى از كسانى به شمار مى رود كه معتقد است اين آيه در حق على (ع ) نازل شده است .
او اين نكته را در تفسير كبير خود هنگام تفسير اين آيه سوره مائده بيان كرده است .
وى در اين كه اين آيه در حق على (ع ) نازل شده به دو وجه استدلال مى كند: (نخست آن كه پيش از آن كه پيامبر اكرم (ص ) در روز خيبر پرچم را به على (ع ) بسپردفرمود: فردا پرچم را به كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا ورسول نيز او را دوست دارند و ايـن هـمان ويژگى ياد شده در آيه است .
وجه دوم : اين كه خداوند پس از اين آيه مى فرمايد: انما وليكم اللّه ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة و هم راكعون , (444) اين آيه در حـق عـلـى (ع ) اسـت , بـنـابـرايـن شـايـسـتـه تـر آن اسـت كه آيه پيش از آن را نيز در حق او بدانيم .) (445) فخر رازى تحقيق ديگرى دارد پيرامون آيه انما وليكم .. .
كه همه مفسران اجماع دارند كه مقصود از ايـن آيـه : ويـؤتون الزكوة و هم راكعون اميرالمؤمنين يعنى ولى هر مرد و زن مؤمنى است و اشاره دارد بـه اين كه حضرت انگشترى خود را صدقه داده است , اگر چه آاز نظر بيان فضيلت يا آوردن نـص ـ دشـوار اسـت آن را بـه هـنـگام استدلال بر امامت وولايت على (ع ) ـ براساس نظر برخى از مـفسران ـ ذكر كرد, بنابراين وى مى كوشدمتعرض آن نشود كه اين آيه به مناسبت معروف صدقه دادن انگشترى در حق على (ع )نازل شده است و مى كوشد آيه را حمل بر مفهومى بكند كه هرگز تحمل آن را ندارد و درهمراهى با شبهه ها و شهوات از تاويل آيه كاملا دور افتاده است .
بـرجسته ترين مفسران و فقيه ترين آنان نسبت به معانى كلام عربى بر مطلب ذيل تاكيدكرده اند و چـنين توضيح داده اند كه : مقصود از ولايت در اين آيه ولايت عام يا ولايت مطلق ثابت براى خدا و رسـول اوسـت , اگـر چـه بـرخى از اين معنا منحرف شده اند و درتوضيح اين نكته پيچيده سخن گفته اند .
امام فخر رازى مى گويد: 1ـ نزول آيه در حق على (ع ) است .
2ـ ايـن آيـه ولايـت عـام يـا مـطـلـق را بـراى عـلـى (ع ) ثابت مى كند يعنى همان ولايت خدايى كـه پـروردگار به پيامبرش اعطا فرموده است .
ولى چنانچه پيداست اين معنا بر فخر رازى گران آمـده اسـت , بـنـابـرايـن به گمان اين كه كلمه (انما) براى حصر اشخاصى نيست كه درآيه آمده مى كوشد از آن دورى گزيند.
قـرآن نـظـاير چنين موردى را آورده است همچون اين آيه كه مى فرمايد: انما الحيوة الدنيالعب و لهو (446) , با در نظر گرفتن اين كه دنيا به اين امور [لهو و لعب ] خلاصه نمى شود واعمال صالح و امـور والا كه لهو و لعب خوانده نمى شود نيز در آن به چشم مى خورد, ولى امام فخر رازى از اين حـقـيقت غفلت كرده يا خود را به غفلت زده است كه حصر در آيه متوجه حياتى است كه به (دنيا) مـوصـوف مـى بـاشد و حيات دنيوى آن چيزى است كه به لهو و لعب منحصر مى باشد و اين همان چـيـزى است كه خداوند از بندگانش مى خواهد ازآن كناره بگيرند و به امور والا و اعمال صالح و باقى روى آورند, پس حصر غيرقابل نقض است و كلمه (انما) در بيان عربى تصريح در حصر دارد.
وانـگـهـى آيا كسى كه به عربى بنويسد يا زبان عربى و بلاغت و نحو عربى را بفهمد به اين سخن او اعتراف مى كند؟
آيا كلمه (انما) مثل (ما) و (الا) تصريح در حصر ندارد؟
(447) مضمونى كه از اين آيه كريمه استفاده مى شود به شرح زير است : انـمـا ولـيـكـم اللّه ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة و هم راكعون .
اين كه ولايـت ثـابـته از آن خداوند تبارك و تعالى مى باشد كه ثبوتى حقيقى است ـو اوقاهرى است فوق بـنـدگان ـ و خداوند اين ولايت را براى پيامبر خود كه امين وحى و مهبطرسالت و جايگاه اسرار اوسـت قـرار داده اسـت و سـپس در اختيار وصى پس از او على بن ابى طالب (ع ) نهاده است كه او صاحب شرافتى است كه هنگام پرداختن به عملى كه مورد ستايش خداوند عظيم الاراده مى باشد بـدان مـزين شده است و آن عبارت است ازصدقه دادن انگشترى به هنگام ركوع در نماز: ويؤتون الـزكـوة و هـم راكعون , پس اين ولايت در ايشان منحصر است : انما وليكم اللّه ..., اين ولايت عامه يا مـطـلقه به قيدى مقيدنشده مگر آن تفاوتى كه ميان خالق و مخلوق تفاوتى طبيعى و ذاتى است .
پـس امـر بندگان خدا ـ كه پروردگار آنها را براى خود برگزيده است ـ امر خود خدا و اطاعت از ايـشان ,اطاعت از خداست , و از همين روست كه هر كس از آنها فرمان برد از خدا فرمان برده وهر كس آنها را عصيان كند خدا را عصيان كرده است , زيرا ايشان به سوى خدا مى خوانندو به سمت او راهنمايى مى كنند و به امر خدا حكم مى رانند.
هـرگاه اين حقيقت را دانستيم و اخبار متواتر را در اين كه فرمان اميرالمؤمنين (ع ) همان فرمان پيامبر اكرم (ص ) مى باشد بدان افزوديم و دانستيم كه على دروازه شهر علم پيامبراست و كسى جز عـلـى (ع ) و پـيـامبر نمى تواند مسؤوليت آن را ادا كند: (هر كس من آقا وسرور اويم على (ع ) آقا و سـرور اوسـت ), و آگـاهـى يافتيم كه پيامبر از روى هوى و هوس سخن نمى گويد و تنها از روى وحـى سـخـن مـى رانـد درمى يابيم كه امر اين دو همان امرخداست : لايسبقونه بالقول وهم بامره يعملون (448) , بدين ترتيب مه هاى شك و ترديدبرطرف مى شود.
ناگزير در اين جا انبوهى از شبهات نيز وجود خواهد داشت كه پيش از سخن مفسران پيرامون آيه مـبـنى بر اين كه همه اتفاق نظر دارند كه اين آيه در حق على (ع ) نازل شده قسمتى از آنها را بيان مى كنيم .
فـردى شـيـعه را مورد انتقاد قرار داده و گفته است : چرا شيعه از كاه كوه مى سازد و به رخدادها اهميتى بيش از آنچه سزاوار آن است مى دهد .
صدقه دادن يك انگشترى مساله باارزشى است ولى نبايد به هنگام سخن از آن و پرداختن بدان غوغايى اين چنين به راه انداخت .
پاسخ آن است كه اين منتقد فراموش كرده است كه قرآن كلام خداست و همين قرآن اين اهميت را بدان داده است و خداوند تبارك و تعالى حكيم است و عليم و هر گاه قرآن براى اين رخداد بزرگ چـنين اهميتى قايل شود و خداوند براى آن وحيى را به عنوان قرآن فرو فرستد كه در طول تاريخ تـلاوت مـى شـود, پـس چنين خدايى به نيت صاحب اين رخداد با ارزش آگاهى دارد و اوست كه جـانـهـا را تـزكـيه مى كند و هموست كه براى اين رويداد ارزشى اين چنين بزرگ بخشيده است , بـنـابـرايـن در پرداختن بايسته به روز صدقه دادن انگشترى گونه اى همزبانى با بيانهاى قرآنى و بـزرگـداشت سخن الهى و تقديس اراده حكيمانه و امر قاهر پروردگار و خواست نافذ او به چشم مـى خـورد, چـنـان كه بى توجهى به اين نكته دليل ضعف ايمان و نپرداختن به اوامر الهى است : ما لكم لاترجون للّه وقارا وقد خلقكم اطوارا. (449) حقيقت آن است كه شيعه براى رويدادها اهميتى بيشتر از آنچه شايسته آن است نداده بلكه سخن خـدا را در كـتـاب مـجـيـدش بـزرگ داشـته و با اهداف قرآنى در بزرگداشت كسى كه خداوند مى خواهد او را بزرگ بدارد همسويى كرده است .