امامت در پرتو كتاب و سنت

مهدى سماوى

- ۲۵ -


بـنابراين همه مسلمانان بر اين اجماع دارند كه دوستى اين خاندان واجب است و به فرمان بردن از آنـان , انـسـان از عـهده تكليف دينى خود خارج مى شود و از همين جاست كه ارزش اين اجماع به عـنـوان دلـيـلى در برابر هر كه با آن مخالفت كند روشن مى شود, زيراهر كس با اين امر [امامت ] مخالفتى داشته باشد خود بدين حقيقت اعتراف مى كند كه طاعت امامان واجب است , چنان كه در حـديـث آمـده است : (به آنان نياموزيد كه از شماآموخته تر و آگاهترند), و يا چنان كه در احاديث ديگر از طرق مختلف و از جمله از طريق ابن حجر نقل شده است .
كسى كه در صفحه صفحه كتاب خود از ناسزاگويى به شيعه (پيروان اهل بيت ) فروگذار نمى كند و يا از اين نمى گذرد كه در كنار روايـاتى كه در صحت عقايد شيعه است , رواياتى ديگر را هم كه نزد آنان صحيح نيست بياورد .
اين در حـالـى اسـت كـه وى خـود اعـتراف دارد نام شيعه و ويژگيهاى آنان بر زبان پيامبر برگزيده خداوندو نيز بر زبان اهل بيت پاكش آمده است .
چنين است كه حتى گواه آوردن اين گونه صاحبنظران صحت آنچه را ما از كلام خداوندبرداشت كـرده ايـم , تـقـويت خواهد كرد و دليل قويتر خواهد گشت , زيرا اين كه آنان نيزچنين مضمون و مـحـتوايى از آيه برداشت كرده اند بدان معناست كه دليل ها, دليلى قويترو يا همانند دليل قطعى اسـت بـراى ايـن كـه به صورتى متواتر نقل شده و همگان دربرداشت مقصود از روايات اتفاق نظر دارند.
ديگران را همسنگ اهل بيت قرار مده كه اهل بيت سزاوار سيادت و رهبرى اند يا اهل بيت برترين امامان و بهترين هدايتگرانند.
بـنـابراين وقتى وجود اجماع در مورد بزرگداشت اهل بيت و اعتراف به امامت آنان ثابت شد و نيز اين كه آنان از هر جهت برترين مردمند, پس برگشتن از آنان و سراغ ديگران رفتن و راه كسانى جز آنان را در پيش گرفتن روا نيست و حال آن كه آنان اهل بيت نبوت وجايگاه رسالتند.
شايد پرسيده شود: بزرگداشت اهل بيت و بلكه بزرگداشت هر كس كه با پيامبر خويشاوند است به سبب گراميداشت پيامبر, از سوى هر مسلمانى كه اسلام در دل او جاى گرفته باشد مساله اى پذيرفته شده است , اما اين مساله چه ربطى به اثبات امامت و خلافت على (ع ) وفرزندانش دارد؟
پاسخ آن است كه : الـف ـ مـقـدس داشتن كلامى كه از سوى خداوند نازل شده اقتضا مى كند در همان حدى كه اين كلام مى گويد بايستيم چه , اين كلامى مبنايى است كه نه بيهودگى و گزاف در آن راه دارد و نه عـاطـفـه .
آنـچـه رسول خدا نيز فرموده وحيى است كه به او مى رسد, چنان كه سوره اى كامل در نكوهش ابولهب كه پسر عبدالمطلب است بر آن حضرت نازل شد و آن را به مردم رساند و در مقابل سـلـمـان را كـه يك ايرانى است , به اقتضاى همان الهام الهى بسيار ستود .
بنابراين آنچه در اين جا مـطـرح اسـت مساله اى ريشه اى است و بارها گفتيم واكنون نيز مى گوييم : هر گونه ستايش و تـمـجـيـد فرد يا گروهى لزوما مى بايست بر مبناى ايمان و عمل شايسته آنان و هرگونه تفاوت و تـمـايـز تـنـهـا بـه پرهيزگارى باشد كه (گرامى ترين شما نزد خداوند پرهيزگارترين شماست ) [حـجـرات /13] .
هـر چه در قرآن كريم و يا بر زبان پيامبر خدا آمده است نيز بر پيرامون همين اصل دور مـى زنـد و هـيـچـگـاه هدف از آن طرفدارى از كسى يا گروهى و يا نشان دادن احساسات و عـواطـف يـاچيزهايى همانند آن كه سبب خرده گرفتن بر صاحب سخن و يا كاستن از ديندارى اومى گردد, نيست .
ب ـ هـمـان گـونـه كـه چـنـديـن بـار گـفـتـه ايم , هر گاه پيامبر كسى را مى ستايد ويژگى يا ويـژگـيـهـايى را كه همسان وضعيت اوست نيز به او مى دهد چه , او همان معيار دقيقى است كه اصول سخن به او داده شده و حكمت براى او خلاصه شده است و به همين دليل نه سخنى رابناروا و بـى دلـيـل مـى گويد و نه به سبب طرفدارى و يا روان شدن در پى احساسات وعواطف خويش كـسـى را مى ستايد, بلكه او راستگويى امين است كه گفته او در ستايش كسى يا كسانى ذره اى از واقـعـيـت فـراتـر و يـا كـمتر نيست , بلكه درست عين واقعيت است ,چنان كه برخى از صحابه به گواهيهايى حاكى از منزلتى بلند از زبان رسول خدا دست يافتند .
ابوذر يكى از اين صحابه است كه رسـول خـدا دربـاره اش فرمود: (نه آسمان برسخنگويى راستگوتر از ابوذر سايه افكنده و نه زمين چـنـين كسى را بر دامن گرفته است .)چنان كه مى بينيد اين گواهيى بزرگ درباره ابوذر است , مردمى با منزلتى چه بلند و بازبانى چه راستگوى ! او راستگويى است كه راستگوى امين بر صدقش گـواهـى داده است .
برخى ديگر از صحابه نيز به افتخار چنين گواهيهايى نايل آمدند, اما در عين حال اين گواهيها مشخص و محدودند و از آن حدى كه حديث شريف اشاره مى كند فراترنمى روند.
درسـت بـرهمين اساس است كه متون رسيده درباره اهل بيت خواه در قرآن وخواه بر زبان پيامبر بايد تحليل و بررسى شود چه , آنان ـ همان گونه كه فخر رازى مى گويدـ از بزرگداشت فراوان و ويژه اى برخوردار شده اند.
نـاگزير مى بايست اين كه رسول خدا تنها از پنج تن آل عبا ـ كه خداوند هر ناپاكى را ازايشان دور ساخته و مطهرشان داشته و طاعت و مودت آنان را بر همگان واجب گردانده است ـ نام مى برد به معناى شايستگى و جايگاه ويژه و نيز امامت آنان و بالاخره بدين معنا باشد كه هر كس دين را از آنان بگيرد از رسول خدا گرفته است .
اكـنون مى پرسيم : اگر در اين ستايش و در انبوه تصريحات او به وجوب محبت اين خاندان و بهره جستن از هر فرصت ممكن براى ستايش آنان و آشكار ساختن جايگاه بلند ايشان و نيز تشبيه ايشان بـه (كـشتى نجات ) و (دروازه آمرزش ) و از اين قبيل , هدف آن نباشد كه بايد به آنان چنگ زد و از آنان فرمان بردـ كه فرمان بردن از آنان فرمان بردن از خدا ورسول اوست ـ و تعاليم و راهنماييهاى آنـان را پـذيـرفـت ـ كـه آنـان كـسانى اند كه رسول خداايشان را همراه با كتاب خدا در ميان امت گذاشته و امت را به وفادارى به خود درعملكردى كه نسبت به اين دو دارند فرمان داد ـ چه چيز ديگرى مى تواند هدف ومقصود سخن آن حضرت دانسته شود؟
بـنـابـراين , بايد گفت : امامت عظمى و خلافت كبرى تنها از اين نامبرده شدگان است و به دليل هـمـين شايستگى و عصمت است كه تنها براى آنان از چنان نام بلند و جايگاهى والاسخن به ميان آمـده اسـت و گـرنـه آمدن چنين سخنانى آشكار و چنين نامى بلند آن هم تنهادرباره ايشان چه معنايى خواهد داشت ؟
شايد در اين جا گفته شود: هدف از اين اختصاص دادن اهتمام و توجهى بيشتر از ديگران به جايگاه و اهميت اين خاندان است : [ما مى گوييم :] اين روشن است اما اين اهتمام و توجه تا چه اندازه است ؟
روايـاتـى كـه دربـاره اين خاندان آمده در كنار نصوص كتاب الهى كه باطل از هيچ سوى بدان راه نـدارد و از آن جـمـلـه آيه مودت كه در آن (فى القربى ) آمده و بدان معناست كه تنها اين خاندان جـايـگـاه شايسته مهرورزيدن و سزاوار محبت مؤمنان مى باشد, به گونه اى هستندكه ديگران را نـمـى توان همسنگ آنها قرار داد و كسى با ايشان برابر نيست و نمى توان آنهارا با دشمنانشان برابر گـرفت چه , آنان برتر و صاحب فضيلت اند و هر كه خدا را بخواهدو درصدد عمل كردن به دين او باشد بايد آنان را راهنمايان خود گيرد.
شـگـفت آور است كه مسلمانى به اين مقدار از بزرگداشت اين خاندان كه در كتاب خدا وبر زبان رسول او جارى شده است ايمان آورد و در كنار آن امامت را نپذيرد با آن كه اين نصوص , گاه اشاره و در اغـلب موارد هم تصريح دارد كه هدف , اعلام آشكار امامت ووجوب مودت و در پيش گرفتن طـريـقـه و سـنـت اين خاندان و همچنين اعلام اين حقيقت است كه آنان همان ريسمان استوار و هـمان كشتى نجاتى هستند كه هر كه در آن نشيند,نجات يابد و هر كه از آن كناره گزيند, هلاك گردد, بويژه آن كه در پرتو اعترافات وگواهيهاى خلفا, پيشوايان مذاهب و انديشمندان بزرگ كه صـراحـتـا وجـوب مودت وموالات اهل بيت و لزوم دشمنى با دشمنان آنان را اعلام داشته اند, اين حقيقت براى آنان روشنتر شده است .
شـگفت تر از اين نيز آن كه با اين گواهيها كه در پرتو تصريحات روشن در كتب انديشمندان و يا بر زبان آنان آمده است از برخى از مسلمانان مى شنويد و يا در بسيارى از كتب اسلامى مى خوانيد كه مـؤلـفـان آن بـر دشـمـنـان اهـل بيت ترحم مى ورزند, اهل بيتى كه خداوند افتخاراتى را به آنان اخـتـصـاص داده كـه هيچ كس نتواند در آنها به ايشان نزديك شود .
آنان همان كسانى هستند كه دوسـتـى ورزيدن با آنان دوستى با خدا ودشمنى ورزيدن با ايشان دشمنى با خداوند است .
چگونه مى تواند يك مسلمان بركسانى همانند معاويه و يزيد ترحم بورزد كه دشمنى خويش را با اهل بيت آشـكارساختند و بر روى آنان شمشير كشيدند و از هر راه و با هر وسيله ممكن براى كشتن وآواره كـردن آنـان كـوشيدند و همه امكانات خود را در راه جنگ با اين خاندان و نابود كردن آنان به كار بستند و كينه و دشمنى ايشان با اهل بيت زبانزد همگان گشت ؟
بـلـكه شگفت تر از همه اينها, آن كه در برخى از كتب اسلامى فضيلتهايى ساختگى و ياويژگيها و شايستگيهاى خاصى براى آنان ذكر شود! ايـن در حـالـى اسـت كـه مـواضع معاويه و همتايان او در برابر اميرمؤمنان (ع ) و در برابرفرزند او حسن (ع ) و ياوران و دوستانى كه در ميان نيكان صحابه و مؤمنان پاكباز داشتند,روشن است .
بسيار شگفت آور است , چگونه مى تواند اين همه تاكيد بر موالات و محبت عترت پاك پيامبر در كنار تـمـايل و ترحم به كينه توزترين دشمنان اين خاندان , يعنى كسانى چون معاويه و عمروبن عاص و سـايـر فـتـنه گران و تباه كنندگان سنتهاى اسلام و كسانى كه خون مسلمانان را آشاميدند قرار گيرد.
آيا تابستان و زمستان در يك لحظه و در يك جا با هم جمع مى شوند؟
بـازگـرديـم ـ آيـا مى توان از اين نصوص برداشتى جز آن داشت كه عترت پاك پيامبر, خلفاى او و بهترين كسانى اند كه او پس از خود برجاى گذاشت و بالاخره بزرگترين سرچشمه اى هستند كه دين و آيين سرور رسولان از آنان گرفته مى شود؟
اگر چنين نباشد, آن همه تاكيد از چه روست ؟
اگر ـ چنان كه برخى از مؤلفان كه خود گفته اند اين خاندان از چنان ويژگيهايى برخوردارند كه هـيـچ يـك از آدمـيـان در آنها به برابرى ايشان نمى رسندمدعى اند ـ جايگاه و اهميت اين خاندان همانند ديگر بزرگان و يا ديگر فرزندان هاشم وعبدالمطلب و قريش باشد, چرا تنها از اين خاندان و از اين كسان سخن به ميان آورده شود؟
اگـر ـ چنان كه ادعا مى كنند ـ مساله به اين اندازه فراگير باشد, چرا به طور مشخص وخاصى از آن امـامـان نـام برده شود؟
مگر اين كه بگوييم هدف , خود آن شخصيتهاى مقدسند, شخصيتهايى برخوردار از ويژگيهايى منحصر به فرد كه نمى تواند جز بر كسانى كه خداوند آنان را از شايستگى و آمـادگـى لازم براى امامت مسلمانان و پاسدارى از آيين آخرين پيامبر و نيز رساندن آن به همگان برخوردار ساخته است منطبق شود .
چه , آنان كسانى اند كه خداوند ناپاكى را از ايشان دور ساخته و مـطـهرشان داشته و پيامبر خدا هم كه از سر هوس سخن نمى گويد و سخنش جز وحيى كه به او مـى رسـد نـيـسـت و بـا سـخنانى از اين قبيل كه (عمل هيچ بنده اى جز به معرفت حق آنان , او را سودمند نمى افتد)مسلمانان را رهنمود داده , از برترى و فضيلت آنان سخن به ميان آورده و ايشان را ستوده است .

منابعى ديگر در اين زمينه

اكـنون به سراغ منابعى ديگر مى رويم تا با نام آنها آشنا شويم و آرامش فزونترى يابيم وحقيقت اين موضوع را روشنتر دريابيم .
سـيـد شـرف الدين در كتاب ارزشمند خود الفصول المهمه فى تاليف الامه ص 230ـ118مجموعه بـزرگـى از مـنابع اهل سنت را كه مى گويند مقصود از (نزديكان پيامبر) همان چهار تن معصوم اسـت يادآور مى شود و در كنار آن بحثهايى شايسته تدبر و انديشيدن دارد و نيز آنچه را بزرگان و پيشوايان امت از اين آيه بهره جسته اند مى آورد و از جمله مى گويد: اى خاندان طه ! اى خاندان برترين پيامبر! جدتان مردى برگزيده بود و شما نيز نكو انسانيد.
خداوند ناپاكى را از شما اهل بيت دور داشت و شما پاكانيد.
جدتان بر رساندن اين دين هيچ مزدى نخواست , مگر دوستى با (نزديكان خويش ) و اين چه پاداش شايسته اى است ! اكنون كه اين حقيقت از زبان پيشوايان اهل سنت و توده امت ثابت شده ديگر به مخالفت مخالفان و به گزافه گويى گزافه گويان نتوان بهايى داد.
عـلامـه بـزرگوار امينى هم در الغدير 2/311ـ306 و 3/174ـ171 يادآور مى شود كه اين آيه درباره معصومين چهارگانه نازل شده و آنگاه منابعى را كه بدانها دست يافته ذكرمى كند.
او در جلد سوم الغدير در مورد نزول آيه مودت در شان معصومين چهارگانه مى گويد: مسلمانان همه بر اين نظريه متفقند, مگر اندك كسانى چون ابن تيميه و ابن كثير كه روح اموى در افكارشان دويده است .
در جـلد دوم (ص 311ـ306) گواهيهايى بسنده و گويا از گروهى از حافظان و مفسران برجسته اهل سنت نقل كرديم .
آنان عبارتند از: امام احمد, ابن مردويه , واحدى ,حسكافى , حموى , ابوحيان , ابـن صـبـاغ , خـازن , صـفـورى , ابـن مـنذر, ثعلبى , ابونعيم ,محب الدين [طبرى ], نيشابورى , ابن ابـى الـحـديـد, كـنجى , زرقانى , صبان , ابن ابى حاتم ,ابوعبداللّه ملا, بغوى , زمخشرى , ابن طلحه , بـيـضاوى , مناوى , شبلنجى , ابن حجر,طبرى [ابن جرير], ابوشيخ , بزاز, ابن عساكر, رازى , نسفى , قـسـطـلانى , سمهورى ,حفرمى , طبرانى , نسايى , ابن مغازلى , ابوالفرج , ابوسعود, هيثمى , زرندى , سيوطى ,نبهانى , و ...
بـراى خـوانندگان روشن است نامبردگان از انديشمندترين عالمان و پيشوايان اهل سنتند واين افزون بر كسانى است كه در شعر خود و يا به گونه اى به اين حقيقت اشاره كرده اند,اما به هر حال ـ چنان كه امينى مى گويد ـ همه مسلمانان بر اين متفقند...
يكى از ديگر منابع , كتاب فضائل الخمسه من الصحاح الستة 1/64ـ59 است كه از منابع فراوانى نام بـرده و در هـر مـورد شـمـاره جـلد يا صفحه اى را كه در آن به نزول آيه مودت درباره معصومين چهارگانه تصريح شده يادآور گشته است .
نيز, ينابيع المودة از قندوزى كتاب ديگرى است كه در بـاب 32 دربـاره تـفسير آيه مودت سخن گفته و احاديثى را نقل كرده است كه نزول آيه در شان مـعـصـومـين چهارگانه (على (ع ) و فاطمه (س ) و دوپسرشان ) را اثبات مى كند .
مؤلف در همين كـتاب منابعى را همراه تحقيقاتى ارزشمند ازجمله از طبرانى در المعجم الكبير و از ابن ابى حاتم آورده است .
(ر.ك : اواخر 32,ص 124ـ123) وى افزون بر اين جا در مباحثى ديگر از كتاب خود نيز به اين آيه و گاه به مضامين آن پرداخته است .
خـواننده با مراجعه به اين منابع و با مشاهده اين كه شمار فراوانى از عالمان به نزول آيه مودت در شـان اهـل بـيت تصريح كرده اند, به نوعى تواتر دست مى يابد و علاوه بر آن , آثارروشن دستهايى را مـى بـيـند كه حديث را به بازى گرفتند و در آن راه جعل و دروغ راگشودند .
پيش از اين درباره (دلايل و عوامل جعل حديث , سخن به ميان آورديم , اما به هر حال آنچه روشن است اين كه چنين پديده اى از هر جا هم آمده باشد, پديده اى ناخوانده است .
در اين جا شايسته است گفتگوى ابن عباس و معاويه را بياوريم تا گواهى باشد بر نهايت تلاشهاى عـداوت آميزى كه برخى دست به كار آن شدند تا بدين وسيله و با بهره جويى ازنفوذ و قدرت خود آثار فضايل اهل بيت و نشانه هاى اين راه را از بين ببرند و اين حقايق را از دسترس دور كنند.
مورخان اين گفتگو را در حوادث پس از سال صلح مى آورند .
معاويه براى انجام مراسم حج به مكه آمد و در آنجا از كنار گروهى از قريش گذشت .
همه برخاستند و نزد او آمدندمگر ابن عباس كه بر جاى نشسته بود .
معاويه به سراغ وى رفت وو با وى چنين سخن آغاز كرد: اى ابـن عـبـاس ! چه چيز, جز كينه اى كه با من از نبرد صفين دارى , تو را از اين بازداشت كه چون دوستانت برخيزى ؟
اى ابن عباس ! عموى من عثمان , مظلوم كشته شده است .
عـمربن خطاب هم مظلوم كشته شده است .
پس حكومت را به فرزندان او واگذار .
اين هم ـ اشاره به عبداللّه بن عمر ـ فرزند اوست .
ـ عمر را يك مشرك به قتل رسانده است .
ـ پس عثمان را چه كسى كشته است ؟
مسلمانان او را كشتند.
در اين صورت , دليل تو بيشتر درهم كوبيده خواهد شد چه , اگر مسلمانان او را كشتند ودست از يارى او برداشتند, اين كارشان عاملى جز حق نداشته است .
ابـن عـبـاس ! مـا بـه هـمـه سرزمينها نوشته و مردمان را از ذكر مناقب على (ع ) و فرزندانش نهى كرده ايم , تو نيز زبان خود را نگه دار.
يعنى تو ما را از خواندن قرآن نهى مى كنى .
نه .
پس ما را از تفسير آن نهى مى كنى .
آرى .
كداميك از اين دو بر ما واجبتر است : اين كه قرآن را بخوانيم يا بدان عمل كنيم ؟
عمل كردن به آن .
امـا چگونه بى آن كه بدانيم خداوند در آنچه بر ما نازل كرده چه چيزى را خواسته است ,بدان عمل كنيم ؟
در ايـن بـاره از ديـگر مفسرانى بپرس كه آن را به معنايى جز آنچه تو و اهل بيتت تفسيرمى كنيد, تفسير مى نمايند.
قـرآن بـر خـاندان من نازل شده است , اينك تو مى گويى در اين باره از خاندان ابوسفيان وخاندان ابومعيط بپرسم ؟
قـرآن را بـخـوانـيد, اما آنچه را خداوند درباره شما نازل كرده و آنچه را رسول خدا فرموده روايت نكنيد و جز اين هر چه مى خواهيد بازگوييد.
ـ خـداونـد مـى فرمايد: (آنان مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند, اماخداوند جز اين نخواهد كه نور خويش را كامل كند, هر چند كافران خوش ندارند)[توبه /31].
ابن عباس ! جان خود را از من نگه دار و زبانت را از من بدار و اگر هم چنان مى كنى كه مى گويى , اين كار پنهانى باشد و هيچكس آشكارا از تو چنين سخنى نشنود. (546) بـنـگـريـد كـه چـگـونـه اين ستمكار سركش , مكر و نيرنگ را به كار مى گيرد و با بهره گرفتن ازحكومت و قدرت خويش مى كوشد بر انديشمندى سترگ از انديشمندان امت تاثيرگذارد و چون در برابر استدلال او درمانده مى شود و برهان او بر كرسى مى نشيند, به حق اعتراف نمى كند چه , او اساسا حق طلب نيست و به همين دليل نيز پس از چيره شدن برهان ابن عباس به وى مى گويد: ما به همه سرزمينها نوشته و مردمان را از ذكر مناقب على (ع ) و فرزندانش نهى كرده ايم .
اما ابن عباس راهى ديگر در پيش مى گيرد تا در برابر او برهان اقامه كند و تزوير ونادرستى انديشه مـعاويه را فاش كند, ولى او چون خود را مغلوب برهان ابن عباس مى بيند, زبان سركشى و قلدرى را به كار مى گيرد و مى گويد: از ديگر مفسرانى بپرس كه قرآن را به معنايى جز آنچه تو و اهل بيت تفسير مى كنيد, تفسير مى نمايد.
معاويه باز هم خود را شكست خورده مى بيند, زمانى كه ابن عباس به او مى گويد: قرآن بر خاندان مـا نـازل شده است , اينك تو مى گويى در اين باره از خاندان ابوسفيان و خاندان ابومعيط بپرسيم ؟
اين جاست كه از موضع حكمرانى كه قدرت را در راه برآوردن هوسهاو خيره سريهاى خويش به كار مـى بندد فرمان خود را صادر مى كند و مى گويد: قرآن رابخوانيد, اما آنچه را خداوند درباره شما نازل كرده و آنچه را رسول خدا فرموده روايت نكنيد و جز اين هر چه را مى خواهيد بازگوييد.
خداوند رحمت كند بوصيرى را كه درباره دو گلبوته رسول خدا و اهل بيت آن حضرت مى گويد: هيچ يك از رعيت , سفارش و پيمان تو را درباره آنان پاس نداشت و سردمداران نيز در پيمان تو خيانت ورزيدند.
چيزى ديگر را جايگزين دوستى و پاسداشت حق نزديكان پيامبر كردند.
و آن كينه كه در دلهاشان چونان سوسمارى در سوراخ خزيده نهان شده بود, پديدار گشت و بـا كـسـانـى بى مهرى و نسبت به آنان بى رحمى شد كه زمين و آسمان در فقدان آنان گريسته است .
تا مى توانى بر آنان گريه كن كه در مصيبتى چندان بزرگ گريه كارى اندك است .
هر روز و هـر سـرزمـين براى گرفتاريهاى آنان خود, كربلا و عاشورايى ديگر است .
اى خاندان پيامبر! قلبم راهـيـچ تـسـلـيـتـى نـمـى تـوانـد از انـدوه شـما آرام كند.اى خاندان پيامبر! شما پاكيد و پاك و بى رياست مدحى كه شما را مى گويم و مرثيه اى كه برايتان مى سرايم .
البته كار خويش را به خداوند سپرده ام كه واگذاشتن كارها به خداوند درمان درد است .
شما به پرهيزگارى و خداترسى سرور مردمان شديد و ديگران سرسپرده درهم و دينار گشتند.
شـايـسـتـه اسـت بـه همين مقدار كه درباره آيه گفتيم بسنده كنيم و اين گفتار را با يادآورى دومطلب به پايان بريم : ما در اين گفتار از آوردن احاديث ساختگى پرهيز كرده ايم و از ياد نمى بريم كه عوامل دور كننده امـت از حـقـايق اسلام چه اندازه بر مردم تاثير گذاشته است تا جايى كه بسختى مى توان جايى را يافت كه امت در مورد رخدادى از رخدادهاى مهم تاريخ اسلام بايكديگر اتفاق نظر داشته باشند.
در كـنـار اتفاق امت بر نزول آيه مودت درباره اهل بيت و اين در حالى است كه همگان برنزول آيه مودت درباره اهل بيت اتفاق نظر دارند.

فصل 6 ششمين نص قرآنى ـ آيه تبليغ

و آيه كامل شدن دين و تمام شدن نعمت خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك وان لم تفعل فما بلغت رسالته واللّه يعصمك من الناس ان اللّه لا يهدى القوم الكافرين (547) .
اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى ورضيت لكم الاسلام دينا. (548)

غدير خم

اين دو آيه از نصوص قرآنى در مساله امامت و بلكه از مهمترين بيانيه ها و اعلاميه ها دراين موضوع است .
در هـيجدهم ماه ذى الحجه در غدير خم و به چنين مناسبتى سه آيه نازل شد: آيه تبليغ ,آيه كامل شدن دين و آيه سال سائل .
مـوضوع غدير خم موضوعى نيست كه بتواند ناديده انگاشته شود, هر چند عواملى متعدد دست به كار پنهان كردن و نابود ساختن حقيقتى ثابت شدند كه در اين ماجراوجود دارد.
اين موضوع نمى تواند گم و يا فراموش شود, زيرا خداوند آن را در پرتو عنايت و توجه خاص خويش قرار داده است و رسول خدا نيز در تبليغ آن شيوه اى استوار و حكيمانه به كار بسته كه هيچ كس از مردم , هر چند نيز تلاش كند, نمى تواند آن را پنهان سازد و علاوه بر اين اهل بيت هم در اجتماعات مردم در حضور آنان و نيز در استدلالهاى خود به اين مساله اهتمامى ويژه نشان داده اند.
ايـن اسـت روزى كه خداوند با اعلام وجوب ولايت اميرمؤمنان على (ع ) بر مردم دين راكامل كرد, نعمت را تمام نمود و اسلام را به عنوان دين براى مردم پسنديد.
ايـن ويژگيها همه , مى تواند غدير را به يكى از رخدادهاى جاويد در تاريخ اسلام تبديل كند و از آن حـماسه اى بلند و زيبا از زيباترين حماسه هاى جاويد كه بر زبان شاعران جارى شده است بسازد تا هـيـچ تـلاشـى نتواند آن را دستخوش فراموشى كند و از يادهاببرد, هر چند در اين راه نقشه هايى عداوت آميز و فريبكارانه و پيگير به اجرا درآيد.
اگـر تاثيرات مستقيم و غيرمستقيم كمى و كيفى حديث شكوهمند غدير مورد توجه قرارگيرد ـ كه چنين نيز مى بايست ـ اين باور در ما قويتر خواهد شد كه هرگز اين حديث نمى تواند گم شود و يا پنهان بماند, بويژه آن كه عنايت خداوند را نيز به همراه دارد و بااين حديث است كه (حجت ) او بـر هـمـگـان , اعم از سياه و سفيد, عرب و عجم براى هميشه برپاست و بايد نيز برپا بماند تا آن كه هـلاك مـى شـود از روى شـناخت و با وجوددلايل روشن هلاكت يابد و آن كه حيات و هدايت نيز مى يابد از روى شناخت و با وجوددلايل روشن حيات يابد.
يـكـى از جلوه هاى چنين اهتمامى به مساله غدير آن است كه استدلالهايى كه به اين ماجراصورت گـرفـتـه فـراتر از آن است كه بتواند در صفحات كتاب يا كتبى گنجانده شود و آنچه نيز در اين مـسـالـه در طى تـاريخ تدوين نيافته و بلكه پنهان مانده از اين مقدار كه در كتب ونوشته ها آمده افزونتر است .
اين در حالى است كه مى دانيم دستگاههاى حاكم در سرتاسر تاريخ طولانى خود به انگيزه طغيان و سركشى و با بهره جستن از همه توان و نيروى خود در راه ترساندن وتشويق مردمان , با اهداف و انـگـيزه هايى فراوان كوشيده اند تا اين روز را از ذهنها بزدايندو بدين طريق دهانهاى با شهامت را بـبـنـدنـد و زبـانـهـاى گـويـا را ببرند.. ..
طبيعى است كه درنخستين گام چنين تلاشهايى در فـرومـايـگـان سبك خرد و در منافقان و نيز در آنان كه دل وانديشه اى سست و ناتوان دارند تاثير گـذارد, كـسـانـى كـه در برآوردن خواسته هاى سلطه جويان با آنان همراه مى گردند و در آنچه حكمرانان پيشواى گمراهى دوست دارندذوب مى شوند و در اختيار آنان قرار مى گيرند تا آنها نيز بتوانند اهداف و خواسته هاى خود را برآورند, نام حق را از ميان ببرند و نشانه هاى راه را كور كنند.
اين است تلاشهاى كينه توزانه اى كه تاريخ آنها را ثبت كرده است , اما به رغم همه اين تلاشها تنها و تنها عنايت الهى چنين اقتضا كرده كه (حديث غدير) همچنان محفوظبماند, هر چند دستهايى آن را بـه بـازى گيرند و هر چند امكاناتى به كار گرفته شود وكسانى آن را دستخوش فتنه گريهاى خـود قـرار دهـند, زيرا آنچه (حجت ) الهى بدان برپامى شود و حق بوسيله آن بر كرسى مى نشيند, نـمـى تـواند به فراموشى سپرده شده يا گم شود .
اين حقيقتى است كه آن را بروشنى در صفحات آينده خواهيم ديد.

زمينه سازيهايى براى روز غدير

از حـقـايـق مـسلم تاريخ آن است كه پيامبر خدا در اين آخرين سال زندگى خود, به گونه اى كه تـوجه همگان را برمى انگيخت آماده حجة الوداع شد و به همه مسلمانان در هر جابودند اعلام كرد كه اين آخرين حج اوست .
يـارى خـداونـدى و پـيـروزى بـزرگ آمـده بـود و مـردم گـروه گـروه به اسلام درمى آمدند و اينك مى بايست مناسك و واجبات حج را فراگيرند و به همين دليل نيز شمار فراوانى ازمسلمانان از سـرزمينهاى مختلف اسلامى آماده حج شدند .
علاوه بر اين , اعلام اين مطلب كه اين آخرين حج پـيـامبر است , باعث شده بود بيشترين شمار ممكن از مسلمانان در اين سال آماده حج شوند تا اين مراسم مقدس را نظاره كنند.
بدين سان اين بار پيامبر مردم را دعوت مى كند, نه براى بردن آنان به جنگ , بلكه براى انجام فريضه حج ـ يعنى بزرگترين سفر به سوى خداوند ـ و براى اين كه براى هميشه مناسك حج و ميقاتهاى احرام را به مردم بياموزد.
ايـنـهـا هـمـه سبب شده بود تا در اين سال چنان انبوهى از مردم آماده حج گردند كه تا آن زمان هـمانند نداشت , آن هم به رهبرى رسول خدا, در حالى كه (نه او و نه مردم از چيزى جز حج سخن نمى گويند.) (549) اين بار پيامبر كسانى را با خود به سفر آورد كه پيش از آن , آنها را با خود به سفرنمى برد.
پيامبر همه زنهاى خود را بر كجاوه هايشان روانه ساخت و اهل بيت او و همه مهاجران و انصار و همه علاقه مندان ديگر قبايل عرب و امينان مردم با او همراه شدند, چونان كه برخى شمار حاجيان را به يكصدوبيست و چهارهزار تن تخمين زده و برخى بيشتر از آن نيز گفته اند.
ايـن عـلاوه بـر كـسـانـى اسـت كـه در مـكـه مـجاور شده و يا همراه با امام على (ع ) از يمن آمده بودند. (550) تـاريـخ , درست در همين سال از دوران زندگى پيامبر شاهد فعاليتى گسترده و تحركاتى ترديد بـرانـگـيز از سوى منافقين بود كه قبلا در جلد اول در اين باره سخن گفتيم و براى اطلاع از اين موضوع مى توانيد به الملل و النحل شهرستانى , مبحث اختلافاتى كه دردوران حيات رسول خدا و پس از وفات آن حضرت رخ نمود مراجعه كنيد.
اين پديده گويا نوعى واكنش بود در برابر اهميت و اهتمام فزونترى كه بويژه در اين سال از سوى پـيـامبر به مساله اهل بيت و تاكيد بر سفارش امت درباره آنان نشان داده مى شد وهمين نيز براى مـنـافـقان دل آكنده از كينه آشكار مى ساخت كه آن حضرت تصميم داردبدين وسيله زمينه هاى لازم براى مساله مهم انتقال قدرت به اهل بيت در دوران پس ازحيات او فراهم كند .
چنين چيزى ـ اگر صورت مى گرفت ـ به معناى ناكامى منافقان و برباد رفتن اين آرزوى آنان بود كه روزى به هـمـان آزادى لـجام گسيخته خود كه مى توانستندبا استفاده از آن هر كارى دوست دارند انجام دهند, باز خواهند گشت .
اين از يك سو, امااز سويى ديگر, على (ع ) ـ پيشواى اهل بيت ـ كسى بود كـه آشـكـارا انتقام كشتگان خويش را از او مى خواستند و به همين دليل نيز نمى توانستند بپذيرند سـلـطه و حاكميت اسلامى در ادامه حيات خود به او انتقال يابد, بويژه او كسى بود كه به خشونت ويژه خود در كارخدا مامور شده و در راه خدا سرزنش هيچ سرزنشگرى بر او اثر نمى گذاشت و به همين خاطر تاب آن نداشتند كه على (ع ) امام مسلمين باشد.
گـرچـه در ايـن سـال تـاكـيـدهـايـى بـر ايـن مـوضـوع صورت گرفت كه اگر نگوييم در اين مـطـلـب صـراحـت داشت , چيزى روشنتر از صريح بودـ اگر كه چنين تعبيرى درست باشد ـ اما بـه رغـم آن , هنوز نيز زمينه براى بازيهايى ديگر در اين مساله و آشكار ساختن مخالفت با آن وجود داشت و هنوز نيز ترديد انگيزيها انديشه آنان را به شوخى مى گرفت .
به همين دليل بود كه به رغم همه تدابير انديشمندانه اختلاف جان يافت , تلاشها به وقوع پيوست و از فرصتها بهره جسته شد .
در ايـن مـيـان آنـچـه در اغلب موارد مى توانست نيات شوم آنان را آشكار و نهفته هاى درون ايشان را پـديـدار سـازد, تـعيين يك (وصى ) بود .
بر همين اساس , رسول خدا تصميم داشت نقشه اى را كه خداوند ترسيم كرده به اجرا درآورد و برمبناى آن حجت را بر مردم بپا دارد و بر (وصايت خود) در مـيـان خـاندان پاكش تاكيد كند,آن هم به صورتى روشن و در جريان مراسم حج و در مركزى كه مسلمانان براى انجام مناسك خود گرد مى آيند و بويژه پس از بازگشتش از فريضه حج .
بـدين ترتيب تصريحاتى كه پيامبر در آن سال داشت , زيباترين زمينه سازى براى اعلام وصى رسول خدا بعد از وى و ولى امر مسلمانان پس از ارتحال او و پيوستن به ملكوت اعلى بود: از جمله بيانات آشكار و مؤكد آن حضرت آن است كه وى در خلال انجام مراسم حج ودر زمانى كه هـنـوز حـاجـيـان به احرام بودند در حضور بزرگترين شمار مسلمانان در آن دوران باشكوه و در گسترده ترين گردهمايى آنان در مقدسترين نقطه زمين , با اسلوبى حكيمانه و خوشايند فرمود: مـن دو گـرانـسـنگ در ميان شما برجاى مى گذارم , بنگريد كه چگونه پس از من با آنهابرخورد مى كنيد: كتاب خدا و عترت من .
هـمـچـنـيـن از آن جـمـلـه اسـت كـه فـرمـود: تـنها يا خود و يا على (ع ) چيزى از جانب من به مردم مى رساند .
جزييات ماجرا ـ چنان كه احمد در مسند خود 1/151 آورده ـ اين است : پـيـامبر نخست ابوبكر را با ده آيه از سوره برائت به مكه فرستاد تا آنها را بر مكيان بخواند.اما پس از آن على (ع ) را خواست و به او فرمود: خود را به ابوبكر برسان و هر جا او راديدى نوشته را از او بگير و خـود آن را بـراى مـكـيان ببر و بر آنان بخوان كه ناگزيرمى بايست يا من آن را ببرم و يا تو آن را بـبرى .
على (ع ) نيز خود را در جحفه به او رساند ونوشته را از او ستاند .
پس از آن كه على (ع ) پيام پـيامبر را برد, رسول خدا در عرفات مردم را خواند تا همگان سخن او را بشنوند و آنان كه حاضرند بـه غـايـبان نيز برسانند كه (على (ع ) از من است و من از على ام .
تنها يا خود و يا على (ع ) چيزى از جانب من به مردم مى رساند.) (551) اينها نشانه هايى از اهميت دادن پيامبر به مساله اى بود كه در روز غدير آن را به اطلاع مردم خواهد رساند و گرنه هدف از اين فريادهاى آشكار در برابر گوشهاى شنوا و دلهاى پذيرا چه بود؟
ايـن چـيـست كه مى طلبد در حضور توده انبوهى از مردم , كسى بر كنار شود و ديگرى , جزآن كه نخست ماموريت يافته است , فرمان گيرد؟
ديگر آن كه حصر (تنها يا خود و يا على (ع ) چيزى از جانب من به مردم مى رساند) به چه معناست و اين جمله را چه مفهومى است ؟
پناه بر خدا كه در تفسير چنين سخنانى به رسول خدا نسبت دهيد كه عاطفه خود را ابرازمى كند و در كار, پيش از رسيدن زمان آن شتاب مى ورزد و يا بافته هايى ناتافته از اين قبيل : شايسته است ـ چنان كه از درايت نشان دارد و نه فقط نقل و روايت است ـ مفهوم سخن رسول خدا را كه (از روى هوس سخن نمى گويد و آنچه هست وحيى است كه مى رسد)[نجم /4] درك كنيم : آيا مفهوم اين همه آن نيست كه او مى خواهد در عمل مردم را به ولايت على بن ابى طالب (ع ) پايبند كند و بفهماند كه گرفتن از او ـ و نه ديگر صحابه ـ همانند گرفتن ازرسول خداست ؟
آيـا ايـن هـمـه بـدان خـاطـر نـيـسـت كـه هـيـچ عـذرى بـر جـاى نـگـذارد و هـيـچ شبهه اى ناگشوده نماند؟ (552)
از ايـن قـبـيـل كـه گفتيم تصريحات ديگرى نيز از رسول خدا رسيده كه برخى از آنها درلابلاى بحثهاى گذشته بيان گرديد.

داستان غدير

بـيـايـيـد تا در سفر مبارك رسول خدا با او همراه شويم و در گفتار بلندش درباره وصى ووزير و بـرادر و پـرورش يافته و بلكه (خود) او على بن ابى طالب (ع ) از او پيروى كنيم .
بياييد تا پس از اين هـمـراه شـدن , مراحل اين سفر را با شتاب درهم نورديم تا به سرورآفريدگان برسيم كه همراه با مـسلمانان از حج بازگشته و اينك به غدير رسيده است .
جبرئيل نزد وى آمده و او را از طريق نص روشـن و آشـكـار به تبليغ فرمان الهى خوانده است ,اما او از پروردگارش خواست تا او را از آسيب مـردم مصون بدارد, چه اين كه ازواقعيت اوضاع امت خويش آگاهى داشته و از سوى ديگر نگران مـنافع و مصالح آنان بوده و براى آن دل مى سوزاند كه آنان بتوانند منافع و مصالح خود را برآورده سازند.
امـا بـراى سـومـيـن بـار جبرئيل فرود مى آيد و تضمين مصونيت را از جانب خداوندـجل وعلى ـ مى آورد.
او اين بار با لحنى قاطع و تند فرمان مى دهد: اى پيامبر! آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده به مردم برسان .
و اگر چنين نكنى پيام او را نرسانده اى و خداوند تو را از [آسيب ] مردم نگاه مى دارد.
بـديـن سـان رسول خدا با همه همراهان خويش در غدير خم , جايى كه محل جدا شدن راههاست , فرود مى آيد.
امـا بـرخـى از هـمـراهـان كاروان را پشت سر نهاده و راه وطن خويش را در پيش گرفته اند.ولى مـسـالـه اى با اين اهميت بر رسول خدا واجب ساخت تا فرمان دهد همه كسانى كه پيش افتاده اند بازگردند و كسانى كه همراهند نيز نگه داشته شوند تاآنان كه عقب افتاده اندبه ايشان برسند.
اين جا بود كه مردم , چنان كه رسول خدا فرموده بود, گرد آمدند.
در آن لـحظات سوزان و گرم و در آن مكان پر حرارت و جايى كه هيچ آب و آبادى نيست و در آن ريگزار سوزنده .. .
كه مى بايست انسان رداى خويش را جمع كند و زير پاهاى خود بگسترد تا از آسيب گرما و ريگهاى سوزان مصون بماند.
در چـنـين جايى و در هنگام چاشتگاه و يا اندكى پيش از ظهر و در زمان شدت آفتاب اين سروش سرنوشت ساز مى آيد: اى پيامبر! آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان و اگر چنين نكنى پيام او را نرسانده اى .
اين جا بود كه فرمان توقف داد .
زير سايه درختچه ها جارو زده و منبرى از جهاز شتران ساخته شد...
.
ايـنك آنچه اهميت دارد اين است كه به پيامبر در حالى كه سخنان دوستانه و پرشكوه خود را ايراد مى كند گوش بسپاريم .
مـن به دلايل سه گانه ذيل ترجيح داده ام كه متن كامل اين خطبه را از كتاب الاحتجاج طبرسى نقل كنم : 1ـ زيـرا هـمـين روايت طبرسى به مقام رسول خدا و به اين كه مردم را با كيفيت پيش گفته ودر مكانى چنان سوزان و در زمانى چندان گرم و آتشبار گرد آورده سزاوارتر است .
2ـ زيـرا مـضـامـين همين خطبه ـ به صورتى متفرق و جدا از هم ـ در روايات و دلايلى كه تاكنون مطرح گرديده و كتب و منابع اهل سنت آنها را يادآور شده , آمده است .
3ــ مـضـامينى كه در اين خطبه به روايت احتجاج وجود دارد با اين مقام و با آنچه مقتضاى لهجه تند وحى در آيه و ان لم تفعل فما بلغت رسالته مى باشد تناسب و سازگارى فزونترى دارد.
اما آنچه در بسيارى از كتب تفسير و حديث معتبر نزد اهل سنت مى بينيد با اين لهجه تندآيه قرآن سازگارى ندارد و شما خود نيز در خلال بحث خواهيد ديد كداميك از اين روايات پذيرفتنى تراند.