امامت در پرتو كتاب و سنت

مهدى سماوى

- ۲۶ -


مـناسب ديدم قبل از نقل متن كامل خطبه به طرح برخى از شبهات مخالفان درباره انطباق آيه بر عـلى (ع ) به عنوان وصى پيامبر بپردازم .. .
چه , اگر بزرگان اموى و عباسى و پس از آن نيز ديگران همه امكانات خود را در اين راه به كار بستند كه چهره حقايق را دگرگون سازند, نشانه هاى دين را كـور كنند و آنچه را درباره اهل بيت آمده در هاله اى از ابهام فروبرند و از راههايى چون افزودن بـر اين احاديث يا كاستن از آنها و يا هر گونه نيرنگ ديگرى كه انديشه هاى بزرگى در طول تاريخ در راه آن تـلاش كـردنـد ـ چنان كه در پيرامون هر آيه يا روايات مربوط به اهل بيت مجموعه اى از شـبـهـه هـا و نيز روايات برساخته گوناگون آوردند ـ طبيعى است كه به طريق سزاوارتر اهتمام خـاصـى بـه دگرگون ساختن بيانات ويژه روز غدير ـ روز كامل شدن دين با ولايت امير مؤمنان على (ع ) ـ نشان داده شود چه , در اين روز بيانيه هاى صريح و روشنى نازل شد و امكاناتى انبوه براى گـم كـردن نـشـان آنـهـا و يـا تحريف آنها بسيج شد, ولى با اين همه حجت الهى چيزى است كه لزومامى بايست برپا شود و حق بايد كه چيره و آشكار گردد.

شبهه هايى درباره آيه تبليغ

كسانى گفته اند آيه تبليغ در دوران پيش از هجرت نازل شده است .
اينان از حسن روايت كرده اند كـه رسول خدا فرمود: چون خداوند مرا به رسالت مبعوث داشت , از آن دلگيرشده بودم و دريافتم در مـيـان مـردم كسانى هستند كه مرا دروغگو مى شمرند و باورندارند.. .
رسول خدا از يهوديان و مسيحيان و قريش بيم داشت , پس خداوند اين آيه رانازل كرد. (553) در الدر المنثور آمده است كه [فرمود:] و دريافتم كه مردم مرا باور ندارند و خداوند مراتهديد كرد كـه يـا آن [رسـالـت خـود] را تـبـلـيـغ كـنم و يا او مرا عذاب مى دهد, بدين سان بودكه آيه نازل شد. (554) در تـفـسـير واللّه يعصمك من الناس روايت شده است كه عايشه (رض ) گفت : رسول خداشبى را بيدار ماند .
من گفتم : اى رسول خدا! تو را چه مى شود؟
فرمود: آيا انسانى صالح نيست كه امشب از مـا پـاسـدارى كـند؟
عايشه مى گويد: در همين حال كه چنين گفتگويى داشتيم صداى اسلحه شنيدم .
او فرمود: كيست ؟
سعد و حذيفه پاسخ دادند: ما آمده ايم تا از تو پاسدارى كنيم .
پس از آن رسول خدا به خواب رفت , چونان كه صداى خرخر او را شنيدم .
آنـگاه اين آيه نازل شد و پس از آن رسول خدا سر خود را از زير رواندازش بيرون آورد وفرمود: اى مردم ! در پى كار خود برويد كه خداوند, خود, مرا نگهبان شده است .
الـبته , اين روايت اقتضا مى كند كه آيه در مدينه نازل شده باشد چه , تنها در مدينه عايشه بارسول خدا بود.
همچنين از ابن عباس , به سلسله سند واحدى روايت مى شود كه گفت : از رسول خدا حفاظت مى شد و ابوطالب هر روز كسانى از بنى هاشم را با اوهمراه مى ساخت تا از او حفاظت كنند تا آن كه آيه : يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته واللّه يعصمك من الناس نازل شد.
ابـن عباس مى گويد: پس از آن عموى او ابوطالب خواست كسانى را براى نگهبانى از وى بفرستد.
اما او فرمود: اى عمو! خداوند مرا از آسيب جن و انس مصون داشته است (555) .
در تفسير طبرى نيز به نقل از ابن جريح آمده است : پيامبر از قريش بيم داشت , اما چون آيه واللّه يعصمك من الناس نازل شد به پشت خوابيد و آنگاه دو يا سه بار فرمود: هر كه مى خواهد مرا واگذارد. (556) به نظر مى رسد روايت طبرى در اين كه در اظهار سخن رسول خدا بين دو يا سه بار ترديدمى كند احـتـياط بيشترى را مراعات كرده است , آن جا كه مى فرمايد: هر كس مى خواهدمرا واگذارد, دو مرتبه يا سه مرتبه فرمود و به پشت خوابيد.
اكـنـون مـى تـوانـيم بپرسيم آيا مى پسنديد كه چنين سخنانى بتواند تفسير كلام خداوند درقرآن مـعـجـزه نماى او و بيانگر وضعيت و چگونگى احوال مردى باشد كه به آيات مسلم كتاب , فرستاده خداوند بوده است ؟
مسلم در صحيح خود نقل مى كند كه رسول خداآرزو كرد: كاش مردى صالح بود كه از ما نگهبانى كند!.. .
و چون نگهبانى برايش آمدخوابيد و عايشه نيز صداى خرخر او را شنيد.
وقـايعى كه همه تاكيد مى كنند, ترس رسول خدا از قريش و يهوديان و مسيحيان است يا اين كه او از ايـن تـرسـيـده كه مردم باورش نكنند.. .
و اظهاراتى از اين گونه كه بايد بر محققان و منتقدان سردمدار انديشه اسلامى خرده گرفت كه چرا در برابر آنها ساكت نشسته اند؟
مى پرسيم : آيا چنين اظهاراتى با حقايق ذيل در تعارض نيست ؟
1ـ بـا ايـن كـه آيـه مورد بحث از آيات سوره مائده و اين سوره نيز از آخرين سوره هاى نازل شده بر پـيـامـبر است , در حالى كه روايات پيش گفته بر اين دلالت دارند كه آيه در مكه يادر مدينه و در اوايـل هـجـرت نازل شده است .
به همين دليل نيز منتقدان اين روايات رامورد انكار قرار داده اند, چـنـان كه سيوطى در لباب النقول مى گويد: اين حديث ازاحاديث (غريب ) است كه درباره شان نـزول آيـه رسـيـده , چـنـيـن اقـتـضـا مى كند كه آيه مكى باشد در حالى كه ظاهر امر خلاف آن است (557) .
2ـ با ظاهر خود همين احاديث , چه بنابر مدلول احاديث , اين آيه در ابتداى رسالت پيامبربر او نازل شده است , با آن كه آيه دلالت دارد در زمان نزول آن تكاليف شرعى از قبيل روزه , نماز, حج , زكات و .. .
به طور كامل تبيين شده بود.
(اى پـيـامـبـر آنـچـه را از خـداونـد بـه تـو رسيده است به مردم برسان ! اگر چنين نكنى پيام او رانـرسانده اى .) چنين تفريعى بر آن دلالت دارد كه در زمان نزول آيه پيام الهى و مكتب او به مردم رسانده شده , ولى پذيرش اين ابلاغ به تبليغ فرمان جديد خداوند مشروط شده است كه اگر پيامبر بـه انـجـام آنـچه به رساندنش به مردم فرمان داده شده است برنخيزد,پيام و مكتب او را به مردم نرسانده است .
3ـ بـا روايات مستفيض ـ اگر نگوييم متواتر ـ حاكى از آن كه آيه در شان على (ع ) و به هدف اعلام آشـكار امامت و ولايتعهدى او براى رسول خدا و نيز اتمام حجت بر مردم نازل شده است , چنان كه به خواست خدا در آينده اين روايات را خواهيد ديد.
4ـ بـا قـداسـت و بلندى جايگاه رسول خدا چه , اين روايات تصويرى از آن حضرت ارائه مى دهد كه انـعـكـاسـى از شـخـصـيـت و روان خود راوى و در حدى همانند اوست .
او ـ چنان كه اين روايت مى گويد ـ در همان آغاز رسالت از آن دلگير و خسته مى شود و مى ترسدمردم او را باور ندارند! آيا جز آن است كه راوى مساله اى چنين حياتى را آن سان ساده تصور مى كند, آن جا كه رسول خدا در برابر جاهليتى ايستاده است كه به تعبير برخى ازنويسندگان چونان جنازه اى متعفن است و آن جا كه رسالتى آسمانى آورده كه هدفش ايجاد تغييراتى بنيادين است و اين تغييرات نيز مقتضى آن كه به خدايانشان ناسزا گفته وانديشه هايشان نابخردانه خوانده شود .
در چنين شرايطى طبيعى است كه پيامبر باتكذيب و سركشى و سرسختى مردم روياروى شود, بويژه آن كه وى پيكارى آشتى ناپذير را عليه خرافه ها, افسانه ها و انديشه هاى جاى گرفته در ذهن مردم آغاز كرده بود و از سويى ديگر بـه كـاشـتن نهال عقايد درست و رسوخ دادن آنها در اذهان مردمان مى پرداخت .
بنابراين , معقول نيست كه بر دوش كشنده چنين رسالت و مكتبى سست دل و ترسو باشد و بيم آن بدارد كه مردم او را كـه از سوى خداوند براى رساندن برترين اديان يعنى دين و مكتب الهى به مردم برگزيده است تكذيب كنند.
شگفت آور آن است كه منتقدان بى هيچ نقدى از كنار اين روايت و رواياتى همانند آن مى گذرند .
از آن جـمـلـه , روايـت مـربـوط به آغاز نزول وحى است كه بر اساس آن جبرئيل پيامبر را به خواندن وامـى دارد, امـا او بـا سـرسـخـتـى اصـرار مى ورزد كه توانايى خواندن ندارد .
جبرئيل سه بار او را مى فشارد .
او پس از سومين بار مى خواند.. .
تا پايان اين روايت كه نه با ادب نبوت سازگار است و نه آن شيوه خشنى كه از جبرئيل ارائه مى دهد قابل پذيرفتن است .
افـزون بـر ايـن مـى دانـيـم آنچه در اين تصوير خيالى شگفت آور ساخته و پرداخته شده است هيچ مفهومى در برندارد, اگر چه كه اينجا جاى پرداختن به اين گونه روايات و نقد آنهانيست .
بـه هـر حـال , رواياتى كه در اين باب مطرح شده از اين قبيل است و با روايات مربوط به آغاز وحى شـبـاهـت فراوان دارد چه , نگرانى و ترس را تصوير مى كند كه با آغاز وحى الهى , پيامبر را در ميان گـرفـتـه است تا جايى كه عايشه از او مى پرسد: تو را چه مى شود؟
واو نيز پاسخ مى دهد: آيا كسى نـيست .. .
و بنابر روايتى ديگر, آيا مردى درستكار نيست كه از ما نگهبانى كند؟
و سرانجام پس از آن كـه آن نـگـهـبـان ـ سعد يا حذيفه ـ مى آيد به خواب مى رود, چندان كه عايشه صداى خرخر اور ا مى شنود.
اين روايات رسول خدا را چنين ترسيم مى كند .
همان پيامبر بزرگى كه قهرمانان صحنه هاى پيكار آن هنگام كه شعله هاى جنگ برمى افروخت و كوره پيكار داغ مى شد وكارزار سخت درمى گرفت , بـه او پـناه مى بردند و پشت سر او قرار مى گرفتند, چنان كه اميرمؤمنان (ع ) ـ پهلوانى كه دروازه خـيـبر را از جاى كند ـ درباره او مى گويد: (ما چون كارزار سخت مى شد و تنور پيكار گرم , به او پناه مى برديم .) امـا در ايـن روايـات چـنين تاريخى از اين پيامبر بزرگ براى امتش ارائه مى گردد و آن بزرگ ,به چـنـين شكلى رسوا به صورت مردى سست دل و ترسو نموده مى شود كه همچنان درترس و بيم اسـت تـا زمـانـى كـه سعد و يا حذيفه براى نگهبانى از او مى آيند و تنها در اين هنگام وى به خواب مـى رود و عـايـشه صداى خرخر او را مى شنود يا آن كه چون آيه بر اونازل مى شود آسوده به پشت مى خوابد و دو يا سه بار مى گويد: اينك هر كه مى خواهد,مرا واگذارد.
آيا نقل رخدادهاى تاريخ به اين صورت كه هرگز با جلال نبوت و قداست پيامبر استوارداشته شده به وحى , سازگارى ندارد, رعايت امانتدارى است ؟
آيا امانتدارى چنين است ؟
5ـ افـزون بـر ايـن تـعـارض و تـناقضى كه در اين روايات وجود دارد بر ساختگى بودن آنهادلالت مـى كـنـد .
بـرخى از روايات دلالت دارد كه آيه قبل از هجرت نازل شده است :(ابوطالب كسانى را براى نگهبانى از او مى فرستاد تا آن كه آيه نازل شد .
پس از آن گفت ...) و برخى از روايات حاكى از آن اسـت كـه آيـه در مـديـنـه نـازل شده است چه , اين روايات از عايشه سخن به ميان مى آورد و مـى گـويـد: وى كـه نـزد رسول خدا بود و نگرانى وآشفتگى و وضعيت پرسش انگيز او را مى ديد, پـرسـيـد: تـو را چـه مى شود؟
سپس چون كسى براى نگهبانى از او آمد به خواب رفت تا آن جا كه عايشه صداى خرخر او را شنيد.اين در حالى است كه رسول خدا تنها پس از هجرت با عايشه ازدواج كرده است .
6ـ هـر مـسلمانى اين حقيقت را باور دارد كه تعابير قرآن با تناسبى خاص نازل مى شود وآن جا كه حكمت اقتضا كند, لحنى تند دارد و هر جا نيز اقتضا كند لحن ملايم .
بر اين اساس , اگر روايات مورد بحث را درست بدانيم , بويژه اگر اين رخداد در مدينه ودر زمانى صـورت گـرفته باشد كه هر گونه بيم و نگرانى پيامبر از قريش و يا يهوديان ومسيحيان , از ميان رفـتـه هـيـچ فـلـسفه روشنى براى لحن تندى كه در آيه مشاهده مى كنيم آاى پيامبر! آنچه را از پـروردگـارت بـر تـو نـازل شده به مردم برسان كه اگر چنين نكنى پيام اورا نرسانده اى ـ وجود نخواهد داشت .
نـمـى دانـم چـگـونـه ايـن روايـات كـه سرور همه آفريدگان و مهتر همه كسانى را كه بر زمين گـام نهاده اند چنين تصوير مى كند, همچنان مصون از هر گونه خدشه و نقدى از سوى منتقدان مانده است و مى ماند.
دور نـيـسـت ايـن روايات ساخته و پرداخته يهوديان باشد چه , پيامبر را كه فرستاده خداونداست چـنـين تصوير مى كند كه از قريش يا يهوديان و مسيحيان بيم دارد, در حالى كه خداوند در قرآن كـريـم يـهـوديـان و منافقين را نكوهش كرده و فرموده است : (شما دردلهاى آنان ترس بيشترى مى افكنيد تا خداوند اين بدان سبب است كه آنان طايفه اى هستند كه نمى فهمند) (حشر/12).
آيا سزاوارتر به حكمت آن نيست كه در برابر حق سر تسليم فرود آوريم و به تواتر يااستفاضه رواياتى بنگريم كه مى گويد: اين آيه بدان علت نازل شده كه به رسول خدافرمان دهد ولايتعهدى برادر و وزيـر و وصـى خود على (ع ) را به مردم ابلاغ كند و گرنه فلسفه آن همه سختگيرى و آن لحن تند آيـه , آن هم در زمانى كه او همه فرمانهاى وادارنده و بازدارنده خداوند و هر چه را فرمان داشته به مـردم رسـانـده است , چيست ؟
آيه مى گويد: آنچه را اينك از پروردگارت بر تو نازل شده است به مـردم بـرسـان كـه اگـرچنين نكنى پيام و رسالت او را نرسانده اى .
اين فرمان تازه خداوند است , فـرمـانـى كـه مـى بـايد از چنان اهميتى برخوردار باشد كه اگر پيامبر آن را به مردم نرساند تمام مكتب الهى را نرسانده است .
اين مساله از اهميت و حساسيت ويژه اى نيز برخوردار است چه , بناست على (ع ) به جانشينى تعيين شود و او كسى است كه همه كافران , منافقان و بيماردلان و بالاخره كسانى كه نور اسلام به رژفاى دلـهايشان راه نگشوده است , كينه اش را در دل دارند و ازديگر سوى , ديرزمانى نيست كه با اسلام آشـنـا شده اند .
به همين دليل نيز تصريح مستقيم به اين مهم از همان آغاز رسالت , چيزى است كه بيم پيامدهايى چون نافرمانى , اعلام مخالفت و سركشى و آشكار ساختن كفر و نفاق نهفته در دلها و نـيز بيم فريفته شدن سست عقيدگان مسلمان بر آن مى رود .
از همين روى حكمت اقتضا كرده اسـت تـا ايـن مـراحـل تـدريـجى در بيان اين حقيقت طى شود تا آنگاه كه سرانجام تضمين الهى بـرپـاسـدارى از پـيامبر برسد و اين فرمان قاطع و صريح نازل گردد كه يا ايها الرسول بلغ ماانزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته واللّه يعصمك من الناس .
7ـ گـذشـته از اين , نزول آيه در آغاز بعثت پر بركت پيامبر با فصاحت قرآن و بلاغت اعجازآور اين كتاب سازگارى و همخوانى ندارد چه , آيه مى گويد: (اگر چنين نكنى پيام اورا نرسانده اى .) اين بـدان مـعـناست كه پيامبر پيش از اين پيام او را به مردم رسانده و اينك پذيرش اين كار او از سوى خداوند بسته بدان است كه فرمان تازه را ابلاغ كند: (اى پيامبر! آنچه را از جانب خداوند بر تو نازل شده است به مردم برسان ) كه اگر در عمل اين كار را انجام ندهى , پيام او را نرسانده اى .) بنابراين , از نظر تفسير و مفهوم آيه , درست نيست كه از همان آغاز گفته شود: (اگر چنين نكنى , پيام او را نرسانده اى .) آيـا درسـت اسـت به انسانى سخنور نسبت داده شود كه كسى به او بگويد: بخوان كه اگرنخوانى نـخـوانـده اى ؟
مـگر آن كه بگوييم : مخاطب اين سخن پيشتر چيزى ديگر را خوانده و آنچه اكنون مـى بـايـست بخواند, حقيقتى تازه است و از چنان اهميتى برخوردار است كه اگر با توجه به نتايج مترتب بر خواندن آن , آن را نخواند, چنان است كه گويا پيشتر نيزهيچ چيزى را نخوانده است .
راغب اصفهانى در تفسير آيه مى گويد: يـعـنـى آن كـه اگـر اين فرمان يا بخشى از آنچه را بر دوش دارى به مردم نرسانى در حكم كسى خواهى بود كه هيچ چيز از رسالتى را كه بر دوش داشته ابلاغ نكرده است (558) .
بنابراين , معنى آيه آن است كه پيامبر تا اين زمان پيام الهى را به مردم رسانده , اما اين فرمان تازه و بسيار مهم به گونه اى است كه اگر آن را به مردم نرساند در حكم كسى خواهد بود كه هيچ چيز از رسالتى را كه بر دوش داشته ابلاغ نكرده است .
كـوتـاه سـخـن آن كـه چـنين تاويلى را براى آيه نمى توان پذيرفت چه , اين تاويل با قداست سرور آفريدگان ناسازگار است و او را به صورت مردى ترسيم مى كند كه مى ترسيد وانتظار داشت كه كـسـى بـيـايـد و از او نـگهبانى كند يا اين كه از قريش يا يهوديان يا مسيحيان بيمناك بود يا از آن مـى تـرسـيـد كـه مـردم او را بـاور ندارند و به همين دليل نيز از ترس مردم ,فرمان خدا را به اجرا درنمى آورد و يا بخشى از آنچه را بدان فرمان داده شده بود, پنهان مى كرد.
رسـول خـدا چـه هنگام در تبليغ فرمانهاى خداوند به مردم از آنان بيم داشت تا تضمينى الهى در مـورد حـفـاظت از او برسد؟
او سرور همه پيام آوران خداوند و همان كسى است كه چون مشركان كـوشـيدند تا او را از اراده استوارش بازدارند, آن سخن جاويد خويش رادر پاسخ آنان اظهار داشت كه (به خداوند سوگند, اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپ من گذارند تا اين مهم را واگذارم , آن را رها نخواهم كرد تا خداوند آن راپيروز كند يا در راهش كشته شوم .) او هـمـان كسى است كه مشركان به اندازه توانايى خود و با گشاده دستى و سخاوت هرتلاشى كه مـمـكـن بود در برابر او به عمل آوردند, اما او را صخره اى سخت يافتند كه هرگزنرم نمى شود تا وقتى كه رشته اميد را در هر تلاشى كه مردم برحسب عادت به فكر آن مى افتند, گسستند و پس از آن نـيـز پرچم دشمنى با او برافراشتند و به پيكار با اوبرخاستند, اما او همچنان به راه خود ادامه داد و نـه بـه تـلاشـهـاى آنان وقعى نهاد و نه مشكلاتى كه در راهش نهادند او را از تصميم خويش بازداشت .
امـا آيـا مـضـمـون رواياتى كه در تاويل آيه گفته شده با قداست و عظمت اين پيامبرناسازگارى ندارد؟
آيـا رسـول خـدا هـمـان كـسـى نـيـسـت كه چون مشركان هر دام خطر ممكن را در راه دعوت اوگـستردند همچنان استوار و پابرجاى , تاج هيبت نبوت بر سر و دست عنايت خداى رحمان او را نـگـاهـبـان , بـه راه خويش ادامه داد و هرگز به قريش يا يهوديان يا مسيحيان ,منافقان و فاسقان اهـميتى نداد, هر چند آنان تلاشهايى آميخته به پستى و نيرنگ در برابراو به عمل آوردند و هر چه در تـوان داشتند در اين راه نهادند تا آنجا كه پيامبر فرمود:(هيچ پيامبرى چونان من آزار نديد), با اين همه هيچ توفيق نيافتند.
چـنـيـن نـيز بايد باشد چرا كه او مهتر همه آفريدگان است و از (كسانى كه پيامهاى خداوندرا به مردم مى رسانند و از او بيم دارند و از هيچ كس جز خداوند نمى ترسند) [احزاب /39].
ايـنك در پايان سخن ديگر بار در اين شبهه ها مى نگريم و مى بينيم كه چگونه در بردارنده تاكيد بر اهميت قريش ـ و اين كه او از قريش بيم داشت ـ و نيز تاكيد بر موقعيت يهوديان ومسيحيان است .
از ديـگر سوى , مى دانيم سران حكومت اموى و پس از آن حكومت عباسى بر تبليغ ‌جايگاه و اهميت قريش تاكيد داشتند.
بـنابراين , اين روايات مى تواند به گونه اى همسوى با اين سياست اموى و عباسى ساخته وپرداخته شـده بـاشـد, امـا مـسلمانان همه به اين حقيقت ايمان داشته و دارند كه پيامبر تاج شكوه و هيبت پيامبرى بر سر داشت و از هيچ كس با هر موقعيت و جايگاهى بيم به دل راه نمى داد .
او آشكارا بانگ حـق درمى داد و خداى توانا و مدبر را پشتوانه و پشتيبان داشت و از او نيرو مى گرفت چه , او امين خداوند بود و همه سپاههاى آسمانها و زمين ازآن خداوند است .
پس آيا مى توان گفت او كه آشكارا بانگ دين خدا درمى داد و خواست او را اظهار مى كرد, از كسى بيم داشت ؟
الـبـته , گاه حكمت اقتضا مى كند كه نوعى درنگ در تبليغ در پيش گرفته شود و بيان برخى از حـقـايـق بـتدريج صورت پذيرد تا زمانى كه فرمان خداوند درباره اجراى نهايى حقيقت مورد نظر بـرسـد, اما اين بدان معنا نيست كه پيامبر از كسى بيم داشته , بلكه بدان معناست كه وى به همان مـقدار كه حكمت اقتضا مى كرده بسنده نموده و چنان كه خداوند خواسته عمل كرده و به منظور تـحـقـق بـنـدگـى خـداوند و پايبندى به فرمانهاى اوخواسته خود مبنى بر شتاب در كار را كنار گذاشته است .
آن اصـرارى كـه دسـتگاه حكومت اموى بر برترى دادن قريش بر عرب و نيز اهدافى كه آنان از اين اصـرار داشـتند بر هيچ كس پوشيده نيست چه , آنان از افتخاراتى در تاريخ ‌اسلام برخوردار نبودند كـه شـايـسـتگى جايگاهى بلند در مجامع مسلمانان را به ايشان بخشد و حاكميت آنان بر مردم را تـوجـيـه كند و بدان مشروعيت دهد و به همين دليل نيزناگزير مى بايست از افتخارات ساختگى بـرترى قريش بهره جويند .
در اين ميان , شايديهوديان نيز در اين تاكيد نقش داشتند و اسرائيليات آنها كتابهايى را آكنده ساخت .
اين در حالى است كه در دين اسلام هر گونه برترى تنها بر اساس ايمان و كردار شايسته وبسته به تقوايى است كه شخص در خود فراهم ساخته است چه , (عرب را بر غير عرب هيچ برترى نيست مگر به تقوا.) آيـا هـمـان رسول خدا نبود كه هجرت مهاجرين و نصرت انصار را ارج مى نهاد, اما هموچون شنيد كـسـانـى از قومش به استناد اين افتخار مشروع و بزرگ بر ديگران فخر و تكبرمى فروشند تعريفى تـازه از ايـن دو مـفهوم ارائه كرد و فرمود: مهاجر كسى است كه نافرمانى خداوند را ترك گويد و انـصـارى كسى كه حق را نصرت و يارى دهد .
اوبدين سان معيارهايى در اختيار امت قرار داد تا در پرتو اين معيارها و تعاليمى كه از آنهاسرچشمه مى گيرد با خوشى و با انگيزه كامل به سوى خير و درسـتـى و كـمـال پـيـش رونـد.چـنـيـن بود كه او انگيزه هاى انسانى را از هر ناپاكى پيراست و خـودخواهيها و خودپرستيهايى را كه بدان وسيله برخى از دلدادگان بزرگى و برترى بر ديگران چيرگى وبلندى مى جويند درهم كوبيد.
اين گونه است كه اينان با اسلام , دين حق و فطرت و انسانيت نمى زيند.
يكى ديگر از اين شبهه ها آن است كه گفته اند: آيه در عرفه نازل شده است نه در غديرخم .
از عـالـمـانى دقيق درشگفت خواهيد شد كه با برانگيختن زمينه هاى ابهام و شبهه چنين موضعى تـرديـد بـرانگيز درباره مفهوم اين آيه كه بسيار نيز روشن است در پيش مى گيرند واين در حالى اسـت كـه بـايد بدانيم آنچه عبارتها و حتى حرف حرف قرآن كريم را تعيين مى كند, حكمت بيانى خـاص و هـدفـدارانه اى است كه بر اساس آن عبارتى آورده مى شودچه , قرآن كلام خداوند عالم و حـكـيـمـى است كه هر چيز را در جاى خود نهاده است و به همين دليل هرگز نمى توان در كلام اعجازآور او اهمال و ارسالى تصور كرد يا چنين پنداشت كه در كلامى با لجهه تند و يا تاكيد فراوان ـ و يا هر مثال ديگر از اين قبيل آحكمتى و رازى نهفته نيست و هدفى در آن نهاده نشده است .
شـگـفـت آن است كه اينان ادعايى را كه يكى يا جمعى از يهوديان در برابر عمر يا ابن عباس اظهار داشـت نـقل مى كنند: در اين قرآن آيه اى است كه اگر در ميان آنان [يهوديان ] نازل شده بود, روز نزول آن را عيد مى گرفتند.
هـمچنين سخنى را نقل مى كنند حاكى از ادعاى يكى از مسيحيان ـ كه كاتب ديوان عمربود ـ كه خـطـاب به يكى از مسلمانان مى گويد: اگر اين آيه نزد آنان [مسيحيان ] نازل شده بود, روز نزول آن را تا زمانى كه كسى از مسيحيان برجاى باشد عيد مى گرفتند.
شـگـفـت آورتر از آن , پاسخ ابن عباس يا عمر است كه ـ بنا بر روايات آنها ـ مى داند آيه اليوم اكملت لكم .. .
در روز جمعه مصادف با عرفه و در چه هنگام و حتى در چه لحظه اى نازل شده است .
يـهـودى و مـسـيـحى بى اعتنايى آنان به اين روز و كم بها دانستن آن را مورد انتقاد قرارمى دهد.
روزى كـه بـنـا بر اعلام صريح قرآن , روز به حقيقت پيوستن بزرگترين و والاترين نعمتهاى الهى است : (امـروز ديـنـتـان را برايتان كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان دين براى شما پسنديدم .) آيا از چنين پاسخى دچار شگفتى نمى شويد كه در برابر انتقاد به بى اعتنايى به اين روز, به رغم همه تـاكيد قرآن در اهميت آن داده شد؟
و آن پاسخ اين كه گويند: مى داند اين آيه چه روزى و در چه هنگامى از روز نازل شده است , پاسخى منسوب به خليفه مسلمانان وعهده دار امور آنان , آن هم در زمانى كه هنوز خاطره پيامبر كهنه نشده است .
آيا از اين همه به شگفت نمى آييد؟
اگـر بـخـواهـيـد مـى تـوانيد روايت واحدى يا كسانى جز او را در تفسير اين آيه بخوانيد.واحدى مى گويد: خداوند تعالى مى فرمايد: اليوم اكملت لكم دينكم .. ..
ايـن آيه در سال دهم هجرت در حجة الوداع و در روز جمعه مصادف با روز عرفه ,در هنگام عصر و زمانى كه رسول خدا در عرفات بر ناقه عضباء خود ايستاده بودنازل شد.
عـبـدالـرحـمـن بن حمدان ـ كه عادل است ـ روايت كرده گويد: احمدبن جعفرقطيعى براى ما روايت كرده گويد: عبداللّه بن احمدبن حنبل براى ما نقل كرد وگفت : پدرم مرا گفت : جعفربن عـون برايم نقل كرد و گفت : ابو عميس به نقل ازقيس بن مسلم از طارق بن شهاب روايت كرد و گفت : مـردى از يهوديان نزد عمربن خطاب ـ رضى اللّه عنه ـ آمد و گفت : اى اميرمؤمنان !شما در كتاب خود آيه اى مى خوانيد كه اگر بر ما ـ يهوديان ـ نازل شده بود, آن روزرا عيد مى گرفتيم .
پرسيد: كدام آيه است ؟
گفت : اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى .. ..
عـمـر گفت : به خداوند سوگند, من روزى را كه در آن آيه بر پيامبر خدا نازل شده ولحظه اى را كه در آن آيه بر پيامبر خدا نازل شده مى دانم و آن شامگاهان روز عرفه مصادف با جمعه است .
اين حديث را بخارى از طريق حسن بن صباح و مسلم از طريق عبدبن حميد و هردو آن را به نقل از جعفربن عون روايت كرده اند كه : حـاكـم ابـوعـبدالرحمن شادياخى روايت كرده , گويد: زاهربن احمد براى ما روايت كرده گفت : حـسـيـن بـن مـحمدبن مصعب براى ما روايت كرده گفت : يحيى بن حكيم براى ما روايت كرده گفت : ابوقتيبه براى ما روايت كرده گفت : حماد به نقل ازعماربن ابى عمار براى ما روايت كرده گفت : ابن عباس در حالى كه يك يهودى دركنارش بود اين آيه را تلاوت كرد: اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى ورضيت لكم الاسلام دينا....
در اين هنگام آن يهودى گفت : اگر روزى اين آيه بر ما نازل شده بود, آن روز را عيد مى گرفتيم .
ابـن عـبـاس گـفـت : اين آيه در دو عيد كه در يك روز همزمان شده اند نازل شده است يعنى روز جمعه مصادف با روز عرفه (559) .
ايـن , هـمه روايت واحدى درباره شان نزول آيه است و البته همان طور كه او اشاره دارد,مى دانيم بـخـارى در صـحـيح خود (1/18, 5/177, 6/50, 9/91) نقل كرده و مسلم نيزآن را در صحيح خود (8/239) آورده است .
حـديث گفتگوى يهودى با ابن عباس در سنن ترمذى (11/172), الدر المنثور سيوطى (2/258) و تفسير طبرى (9/525) نقل شده و كسانى ديگر نيز آن را آورده اند و از آن جمله است صاحب تفسير المنار كه منابع ديگرى نيز براى اين حديث يادآور شده است .
احمد, شيخين , ترمذى , نسائى , ابن جرير طبرى , ابن منذر, ابن حيان و بيهقى (در سنن )به نقل از طارق بن شهاب روايت كرده اند كه گفت : يهوديان به عمر گفتند: شما در كتاب خود آيه اى را مى خوانيد كه اگر بر ما ـ يهوديان ـ نازل شده بود آن روز را عيد مى گرفتيم .
گفت : كدام آيه است ؟
گفتند: اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى ورضيت لكم الاسلام دينا...
عـمر گفت : به خداوند سوگند من روزى را كه اين آيه بر پيامبر خدا(ص ) نازل شد مى دانم و آن شامگاهان روز عرفه مصادف با جمع است .
در روايـتـى از اسحاق بن راهويه و عبداللّه بن حميد آمده است عمر در پاسخ مردى ازيهوديان كه چنين سخنى با او در ميان نهاده بود گفت : سـپـاس خـداوندى را كه اين روز را براى ما عيد قرار داد و نيز دومين روز را, روزى كه آيه در آن نـازل شـد عرفه [و نخستين عيد] است و روز دوم نيز روز قربانى است .
خداوندبدين سان مساله را براى ما كامل كرد و دانستيم كه پس از آن مساله در كاستى خواهدبود. (560) اما آيا اين سخن منسوب به عمر كه (دانستيم كه پس از آن مساله در كاستى است به چه معناست ؟
آن هـم در پـاسـخ مـردى يهودى كه قصد نكوهش مسلمانان را دارد به سبب سستى در امرى كه شايسته بزرگداشت و توجه فراوان است .
در تفسير المنار همچنين به نقل از ابن عباس آمده است كه گفت : خـداونـد بـه پـيامبر خود و مؤمنان خبر داد كه دين را براى آنان كامل كرده و پس ازآن هرگز به فزونيى نياز نخواهند داشت و نيز دين را كامل كرد و هرگز از آن نخواهد كاست (561) .
چـنان كه مى بينيد اين متن درست با اين سخن منسوب به عمر كه (مساله در كاستى خوهد بود) مخالف است .
رسـواتـر از هـمه اينها, پرسش آن مرد مسيحى در ديوان عمر است كه از ناتوانى حاضران ديوان از پاسخگويى به او پرده برمى دارد.
در المنار مى گويد: ابن جرير در كتاب خود به نقل از عيسى بن حارثه انصارى آورده است كه گفت :در ديوان (562) نشسته بوديم [كه آن مرد مسيحى گفت :] اى مـسـلـمانان ! آيه اى بر شما نازل شده است كه اگر بر ما نازل شده بود, آن روز وآن لحظه را تا زمانى كه كسى از ما برجاى مانده بود, عيد مى گرفتيم : اليوم اكملت لكم دينكم ...
اما هيچكدام از ما پاسخى در برابر او اظهار نداشت .
پس از آن با محمدبن كعب قرظى برخورد كردم و در اين باره از او پرسيدم .
او نيزگفت : چرا پاسخ وى را نداده ايد؟
پـس عمربن خطاب گفت : اين آيه در روز عرفه و در حالى كه پيامبر بر كوه [عرفات ] ايستاده بود نـازل شـد و بـديـن سـبب , اين روز براى هميشه و تا زمانى كه احدى از مسلمانان مانده باشد عيد است : (563) اينك به عقيده شما, آيـا سـكـوت حاضران در پاسخ او از هيبت او و بدان خاطر بوده كه او كاتب ديوان عمر بوده است و آنـان به همين دليل فخرفروشى او بر مسلمانان را به اين ادعا كه هم كيشان او به مقدسات خويش احترام مى گذارند و مسلمانان در اين باره كوتاهى مى ورزند تحمل كرده اند؟
يـا آنـان مـى ديـده انـد چنين سخنى پاسخى قانع كننده ندارد و به همين دليل هماوردطلبى اورا تحمل كرده اند, بى آن كه حتى يك كلمه به او پاسخ دهند؟
چرا كه بزرگداشت آنچه خداوند تعالى بـزرگـش داشـته از ايمان و تقواست و اهميت ندادن به آن از ضعف انگيزه هاى دينى .
يا آن كه در مـسـالـه مـحـدوديتى وجود داشته و حاضران از اين بيم داشته اند كه آشكارا از حقيقت امر سخن گويند و واقعيت قضيه را برملا سازند؟
پـرسـش ديـگـر آن كـه آيـا آنـچـه واحـدى در تـفـسـيـر آيـه گفته است بسنده مى كند؟
آيا در مساله پيچيدگى نيازمند بررسى و دقت بيشتر وجود ندارد؟
شايد دقت بيشتر بتواند پرده ازچهره برخى حقايق برگيرد .
به همين دليل شايسته است به اظهارات صاحب المنار گوش بسپاريم : گـزيـده آنـچـه از مـفسران سلف در معنى و زمان و مكان نزول آيه رسيده است :بيهقى در شعب الايـمـان از ابـن عـبـاس نقل مى كند كه در تفسير كلام خداونداليوم يئس الذين كفروا من دينكم مـى گـويـد: مـردمـان مـكه براى هميشه ازاين كه به دين آنان يعنى بت پرستى برگرديد نوميد شده اند.
(فلا تخشوهم ), پس در پيروى از محمد(ص ) از آنان بيم مداريد (واخشون ) و ازمن بترسيد در اين كه بت بپرستيد و محمد(ص ) را باور نداريد.
زمانى كه او ـ پيامبر ـ در عرفات ايستاده و دست به آسمان بلند كرده بود ومسلمانان نيز خداوند را مى خواندند, جبرئيل بر او نازل شد: اليوم اكملت لكم دينكم .. ..
[ابـن عباس ] مى گويد: يعنى حلال و حرامتان [را برايتان كامل كردم ] و پس از آن حلال و حرامى نازل نشد.
واتممت عليكم نعمتى , ابن عباس مى گويد: يعنى منت خود را بر شما كامل كردم و هيچ مشركى همراه با شما حج نگزارد.
(ورضيت ), مى گويد: يعنى انتخاب كردم , لكم الاسلام دينا, اسلام را به عنوان دين براى شما.
رسـول خـدا پـس از نـزول ايـن آيـه هـشـتـادويـك روز زنـده مـانـد و پس از آن به ملكوت اعلا پيوست (564) .
چـه بـسيار بر من گران است به نقد و كنكاش كتب بزرگى از كتب خود هماننند المنار واسباب الـنـزول بـپـردازم , امـا حـق به پيروى سزاوارتر است و به همين دليل نيز توجه خوانندگان را به انتقادهايى چند بر اين گفتار جلب مى كنم : 1ـ آيـا آنـچـه گـفـتـه شـده مـى تـواند به طور كامل مفاهيمى را كه آيه در بردارد برساند .
آن جا كه مى گويد: اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى ورضيت لكم الاسلام دينا؟
بگذريم از آنچه در كتاب اسباب النزول واحدى آمده است چه , او تنها به ذكر زمان ومكان نزول آيه پـرداخـته است .
به برخى از ديگر سخنانى كه در اين موضوع از سوى ديگران اظهار شده و نيازمند تصحيح است بنگريم .
بـرخـى گـفـته اند: مقصود از واژه (اليوم ) در آيه روز خاصى نيست , بلكه مقصود از آن (زمان ) به مـعنى فراگير كلمه است .
اين مدعيان كوشيده اند با آوردن نمونه هايى از گفتارعرب كه در آنها واژه (يـوم ) در مـعنى مطلق زمان به كار رفته است اين تفسير را تبيين واثبات كنند, هر چند اين تلاش با بحثهايى فراوان رد شده و ما نيز به همين دليل نيازى نمى بينيم در اين باره سخن به درازا بكشد.
از نـظـر مـا روشن است واژه (اليوم ) كه با (ال ) تعريف عهد مقرون مى باشد, بر روزى معين و آشنا دلالت مى كند و از ديگر سوى نمى توان از اين معنى حقيقى كلمه گذشت وآن را به مفهومى ديگر دانـست مگر آن كه قرينه اى بازدارنده وجود داشته باشد .
قرينه اى هم كه در اين جا براى دلالت بر ايـن معنا كه ما مى گوييم وجود دارد آن است كه اين معنابراى كلمه تعين دارد, گرچه صرف به كاررفتن كلمه در معنايى دليل حقيقت بودن آن نيست و استعمال اعم از حقيقت و مجاز است .
افزون بر اين , طبيعت كلام در اين جا تعيين مى كند كه مقصود از (اليوم ) روزى مشخص است چه , فـرايـنـد كـامل شدن دين و به غايت رسيدن نعمت چيزى است كه زمانى خاص را پر مى كند و در نقطه زمانى مشخصى به پايان مى رسد.
بـنـابراين , ظاهر كلام در آيه : اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى ورضيت لكم الاسلام ديـنـا) آن است كه مقصود از (امروز) روز مشخصى است چه , نزول دين واحكام آن در روز معينى آغـاز شـده و مـدتى بيان احكام و تعاليم آن استمرار داشته و اين مهم به صورتى تدريجى به وقوع پـيـوسـتـه و سـرانـجـام در روزى كه خداوند در اين آيه اعلام مى كند, به اذن او كامل شده است .
نعمتهاى او نيز به صورتى پى درپى و يكى پس ازديگرى استمرار داشته تا آن كه خداوند اين نعمتها را در روز بيان ولايت و امامت على (ع ) به غايت رسانده است .
به تعبيرى روشنتر دين را كامل كرده و نعمت را نيز به كمال رسانده است و هدايت امت و فرو ريختن نعمت بر آنها و نيز احكام و تكاليف واندرزها و تعاليم الهى به آنان به آخرين حدى رسيده كه در مورد آدميزادگان شدنى است .
آن جا كه خداوند آنان را به كتاب جاويد خود و در سينه داران اين گنجينه و نيزتبيين كنندگان وحى او يعنى على (ع ) و فرزندان معصومش برگردانده و همين جاست كه مى گويد: و رضيت لكم الاسلام ديـنـا يعنى او اين ساختار نو و اين طرح تازه را كه از كامل شدن دين و به غايت رسيدن نعمت و از خشنودى پروردگار جهانيان نشان دارد براى زندگى آنان پسنديده است .
پـس از اعلام اين حقيقت و بيان آشكار آن در حضور همگان تنها اين ماند كه مردم آن رابپذيرند و داوطـلـبـانـه بـدان بـگـروند و بدين سان شايسته پاداش بزرگى شوند كه خداوندبراى دوستان برگزيده خويش پسنديده است .
(و كـسـانـى كه از خدا و رسول فرمان برند, آنان با پيامبران , راستگويان , شهيدان وصالحان , يعنى تـمام كسانى كه خداوند نعمت خويش را بديشان ارزانى داشته , خواهندبود و اينان نيك همدمانى هستند) [نساء/69].
بـنـابراين , روزى كه در اين آيه از آن ياد شده روز اين ابلاغ بزرگ و همان روز خجسته اى است كه خـداوند در آن ارمغانها و نعمتهاى خويش را بر بندگانش فرو فرستاد تا آن بندگان اين نعمتها و ارمـغـانـها را در آغوش پذيرند .
همان كسانى كه خداوند منت ايمان نيزبرايشان نهاده و گفته اند: (پـروردگـارا! مـا بدانچه فرو فرستادى ايمان آورديم و ازفرستاده ات پيروى كرديم , پس ما را در رديف گواهان قرار ده ) [آل عمران /53].
كـوتـاه سـخن آن كه ناگزير مى بايست مقصود از (اليوم ) در آيه همان روزى باشد كه اين خواست الـهى اعلام شده است و اصولا چه دليلى وجود دارد كه اين واژه را از اين معنابازداريم و به مفهوم مطلق زمان و روز بدانيم ؟
.
بـه دلـيـل آنـچه گفتيم اين نظريه از سوى بسيارى از مفسران رد شده و تنها آن را به عنوان يك (روايت ضعيف ) نقل كرده اند.
2ـ چگونه مى توان چنين سخنى را به عنوان تفسير كلام خداوند به حبر امت ابن عباس نسبت داد؟