امامت در پرتو كتاب و سنت

مهدى سماوى

- ۲۹ -


وى در هـمـيـن كتاب (5/209) همين حديث را از ابوطفيل , يحيى بن جعده و ابوعبداللّه ميمون از زيد روايت مى كند و مى گويد: اين سندى خوب است و رجال آن ثقه اند.
وى در جـايـى ديـگـر از ايـن كـتـاب (7/348) اين حديث را از طريق غندر, از سلمة بن كميل ,از ابـوطفيل , از ابومريم يا زيدبن ارقم و نيز از طريق احمد به همان سند و همان عبارت كه در ص 29 گـذشـت روايـت كرده , مى گويد: گروهى اين حديث را از زيدبن ارقم روايت كرده اند كه از آن جمله اند: ابواسحاق سبيعى , حبيب اساف , عطيه عوفى , ابوعبداللّه شامى و ابوطفيل عامربن واثله .
حافظ كنجى شافعى در كفاية الطالب (ص 14) اين حديث را به طرق سه گانه احمدبن حنبل روايت كرده و پس از ذكر الفاظ اين روايات به طرق متعدد آن در (ص 15) مى گويد:امام احمد در مسند خـود بـديـن ترتيب اين حديث را درج كرده است (582).
وى آنگاه ازاساتيد چهارگانه خود اين حـديث را نقل كرده است .
آنان عبارتند از: شيخ ‌الاسلام ابومجدعبداللّه بن ابى الوفا محمد باذرائى , قـاضـى ابـوالفضائل عبدالكريم بن عبدالصمد انصارى ,ابوالغيث فرج بن عبداللّه قرطبى و ابوالفتح نـصـراللّه بـن ابـى بكر بن ابى الياس , هر كدام به سند خود از جامع ترمذى به سند خود از سلمه , از كهيل , از ابوطفيل , از زيد.
حـديـث زيد در جمع الجوامع , تاريخ الخلفاء سيوطى (ص 114), الجامع الصغير,(2/555) به نقل از تـرمـذى و نـسـائى و ضـيـاء مـقـدسـى و نـيـز در تـهـذيـب الـتهذيب ابن حجر(7/337), رياض الـصالحين (ص 152), البيان و التصريف (2/136) به نقل از طبرانى وحاكم به سندشان از ابوطفيل از پيامبر و نيز در همين كتاب (ص 230) به نقل از ترمذى وضياء مقدسى به سندشان از او [پيامبر] وجـود دارد و در كتاب اخير مى گويد: سيوطى گويد: اين حديث متواتر است .
همچنين است در كـنـزالـعـمـال (6/152) به نقل از ترمذى وضياء مقدسى , درص 154 به نقل از احمد و طبرانى در الـمـعـجـم الكبير و نيز ضياءمقدسى , از زيد و از سى تن از صحابه , در ص 390 به نقل از ابوطفيل عـامـربـن واثـله ,ابوعبداللّه ميمون , عطيه عوفى و ابوضحى , همه از زيد, به نقل از محمدبن جرير طـبـرى در حـديـث الـولايـة , در ص 102 بـه نـقـل از يـزيـدبـن ابـى حـيـان از زيـد, در مـشكاة الـمـصـابـيـح (ص 557), از طـريـق احـمـد از بـراءبـن عازب و زيد و در تذكرة الخواص (ص 18) كـه مى گويد: احمد در كتاب الفضائل مى گويد: ابن نمير برايمان نقل كرد كه عبدالملك برايمان از عـطيه عوفى نقل كرد كه گفت : نزد زيدبن ارقم رفتم و به او گفتم : يكى ازدامادهايم حديثى از زبان تو درباره على (ع ) در روز غدير نقل كرد و من دوست دارم آن را از تو بشنوم .
او گفت : شما عـراقـيان چنانيد كه خود مى دانيد .
گفتم : از من بر تو بيمى نيست .
گفت : باشد, باشد .
در جحفه بـوديم كه رسول خدا ظهر هنگام و در حالى كه بازوى على (ع ) را گرفته بود, بيرون آمد و فرمود: اى مـردم ! آيـا نـمـى دانـيد من بيش او خودمؤمنان به آنان سزاوارم ؟
گفتند: چرا .
آنگاه چهار بار گفت : هر كس من مولاى اويم ,على (ع ) مولاى اوست .
مـحـمـدبـن اسماعيل يمنى در الروضة النديه فى شرح التحفة العلويه , پس از ذكر حديث غدير به طـرق گـونـاگون آن مى گويد: فقيه علامه حميد معلى در محاسن الازهاراين حديث را با همه بـلـندى اش به سند خود از زيدبن ارقم نقل كرده , كه گفت : پيامبر راه بازگشت ازحجة الوداع را در پيش گرفت تا در جحفه ميان مكه و مدينه فرود آمد و فرمان دادخارهاى زير درختچه هايى را كه آن جا بود, جارو كنند .
سپس اعلام كرد كه (همگان گردآيند.) پس به حضور رسول خدا بيرون شـديـم و ايـن در روزى بـسـيـار گرم بود, چنان كه كسانى از ما از شدت گرما قسمتى از رداى خـويـش را روى سـر مى انداختند و قسمتى رانيز بر پشت پاى خود, تا آن كه به حضور رسول خدا رسـيـديـم و او نـمـاز ظـهر را با ما به جاى آورد و سپس رو به ما كرد و فرمود: خداوند را ستايش سـزاسـت , او را مى ستاييم واز او يارى مى جوييم .
به او ايمام داريم و بر او تكيه مى زنيم .
از بديهاى خود و كردارمان به خداوند پناه مى بريم .
به خدايى كه هر كس را گمراه كند راهنمايى نيست و هر كـس راهـدايـت كـنـد بـرتـريـى نـه و گواهى مى دهم كه خدايى جز اللّه نيست و محمد بنده و فرستاده اوست .
بارى , اى مردم ! هيچ پيامبر جز نصف عمر پيامبر پيش از خود نزيست و عيسى بن مريم در ميان قوم خـود چـهـل سـال ماند و من در ميان شما از بيست آغاز كردم .
هان ! نزديك است من شما را ترك گويم .
هان ! از من پرسش مى شود و از شما نيز پرسش مى شود .
پس آيا رسالت خداوند را رسانده ام ؟
شـمـا چه مى گوييد؟
در پى اين پرسش از هر سويى كسانى به پاسخ برخاستند و گفتند: گواهى مـى دهـيـم كه تو بنده خدا و فرستاده او هستى .
رسالت او را رسانده اى , در راه او جهاد كرده اى و بانگ دعوت او را برداشته اى و او راپرستيده اى تا آن كه تو را يقين حاصل آمده است , خداوند به تو شـايـسـته ترين پاداشى كه از جانب امتى به پيامبرشان داده است عطا كند .
پس فرمود: آيا گواهى نـمـى دهـيد كه خدايى جز اللّه نيست , محمد بنده و فرستاده اوست , بهشت حق است و دوزخ حق است و آيا نه آن است كه به همه كتاب ايمان داريد؟
گفتند: چرا .
فرمود: اينك گواهى مى دهم كه شما را باور داشته ام و مرا باور داشته ايد.. .
هان !.. .
من پيش از شما مى روم و شما از پى من مى آييد و نزديك است بر حوض وارد شويد و آن جا زمانى كه با من ملاقات مى كنيددرباره آن دو گرانسنگ از شما مى پرسم كه چگونه درباره آن دو, جانشينى ام به جاى آورده ايد.
امـا ما در اين مانده بوديم كه دو گرانسنگ چيست .
فرمود: بزرگتر آنها كتاب خدا و آن ريسمانى است كه يك سرش در دست خداوند و سر ديگرش در دست شماست .
بدان چـنگ زنيد و پشت نكنيد و گمراه نشويد .
كوچكتر آنها نيز عترت من است , كسانى كه به قبله من روى كردند و دعوت مرا پذيرفتند .
پس آنان را نكشيد و نرانيد و از آنان نمانيد كه كه من براى آنان ازخـداى لطيف خبير خواسته ام و او مرا داده است .
آن كه اين دو را يارى دهد ياور من است , آن كه آنان را واگذارد مرا واگذاشته است , دوست آن دو دوست من است و دشمن آن دو نيز دشمن من است .
هـان ! هـيچ امتى پيش از شما نابود نشد مگر آن كه به هوسهاى خود پايبند گشت و در برابرنبوت همدست گرديد و كسانى را كه عدالت را برپاى داشتند كشت .
سپس دست على بن ابى طالب (ع ) را گرفت و بلند كرد و فرمود: هر كه من ولى او بوده ام ,اين ولى اوست .
آنگاه سه بار گفت : پروردگارا! دوست بدار آن كه او را دوست بدارد ودشمن بدار هر كه او را دشمن بدارد.
حـافـظ ابـوالحسن على بن مغازلى واسطى شافعى اين حديث را دقيقا با همين عبارت و باهمين جـزئيـات در كـتاب المناقب آورده , مى گويد: ابويعلى على بن ابى عبداللّه بن علاف بزاز به ما خبر داده , گـفـت : عـبـدالـسـلام بن عبدالملك بن حبيب بزاز مرا خبر داده , گفت :عبداللّه (583) مـحـمـدبـن عـثـمان مرا خبر داده , گفت : محمدبن بكربن عبدالرزاق برايم نقل كرد كه ابوحاتم مغيرة بن محمد مهلبى برايم نقل كرده گفت : مسلم بن ابراهيم برايم روايت كرده , گفت : نوح بن قيس حرانى برايم روايت كرده كه وليدبن صالح از پسر زن زيدبن ارقم برايم نقل كرده , گفت .. .
ـ و آنگاه متن حديث را مى آورد. (584) بـدخـشـانـى در نزل الابرار(ص 19) به لفظ زيدبن ارقم و از طريق احمد و طبرانى , در جايى ديگر (ص 21) از ابـونـعـيـم و طـبـرانى و همچنين از ابوطفيل نقل كرده و آلوسى نيز اين حديث را در روح المعانى (2/350) آورده است .
حديث ابوزيد در بحث تابعين به لفظ ابوليلى كندى مى آيد. (585)

چند يادآورى

1ـ يـكى از مسائل شايسته يادآورى در اين جا آن است كه ما حديث غدير را با همه بلندى اش به دو روايت حذيفة بن اسيد و زيدبن ارقم و با منابع فراوانى كه آن را نقل كرده اند آورديم تا خود ببينيد چگونه اين حديث جايگاه ويژه اى در كتب مسلمانان از آن خود ساخته و چگونه منابع بسيارى آن را نـقل كرده و چه سان بيشتر ناقلان آن كه ازحافظان حديث و از انديشمندان بزرگ هستند, طرق حديث را حسن و صحيح خوانده وحتى برخى همانند سيوطى آن را متواتر دانسته اند.
مـا از ايـن روايـات تنها دو نمونه را كه انديشمند گرانقدر, علامه امينى به نقل از منابع دركتاب الغدير آورده است يادآور شديم .
2ـ وقـتـى بـدانـيم اين حديث تنها از سوى يكصدوده تن از صحابه روايت شده و حديث حذيفة بن اسيد بدان پايه از صحت و وثاقت است كه علماى سنت و بزرگان آنان بدان اعتراف دارند و حديث زيدبن ارقم نيز چنين است و بسيارى از بزرگان و رجال مسلمان بدين اعتراف كرده اند كه راويان ايـن حـديـث از وثـاقـت و صحت بسيار برخوردارند وحديث حسن و صحيح و بلكه متواتر است و هنگامى كه روايت صدوهشت راوى ديگررا به اين دو نمونه بيفزاييم چون راويان از صحابه صدوده صحابى اند .
اين ارقام و اين اعترافات ارزش فراوانى به اين حديث و سند آن خواهد داد .
مى توانيد به الغدير مراجعه كنيد تا بخوبى از حقيقت آگاهى يابيد و با آگاهى كامل هر چه را مى خواهيد بگيرد و هرچه مى خواهيد واگذاريد و به سود يا به زيان خود و يا غير خود حكم كنيد.
3ـ اين از نظر سند .
اما از نظر محتواى حديث بر شما پوشيده نيست كه چگونه در اثناى نقل آن در مـنـابـع پيش گفته گاه قسمتى از حديث را كتمان كرده , گاه بخشى از آن را حذف كرده , گاه چـيـزى بـدان افـزوده , گـاه مـضـمـون آن را دگـرگون ساخته و بدين سان حديث را به بازى گـرفـتـه انـد .
امـا به رغم همه اين كوتاه آوردن و بريدن حديث و حذف و تغيير بسيارى از جوانب حـسـاس ايـن حـديـث , هـمه در نقل آن مهمترين نكته حساسش را مورد تاكيدقرار داده اند و آن عـبـارت اسـت از اهـتـمـام و تـاكـيـد فراوان و سختگيرانه رسول خدا دراعلام انتقال مسؤوليت پراهميتش به جايگاه مورد اطمينانش گنجينه اسرار نهان , دروازه شهر علم , برترين مردم پس از او, بـرگـزيـده هـمـه امـت و شـايسته ترين انسان , آن كه خداونداو را به كرامتهاى خاص خويش برگزيده , موهبتها و الطاف خود را به او ارزانى داشته و اورا از عترت پاكى قرار داده است كه خود نـاپـاكـى را از آنان دور ساخته و پيراسته ومطهرشان داشته و سپس مردم را به مودت آنان فرمان داده , فـرمـانـبـرى از ايـشان رافرمانبرى از خويش و نافرمانى ايشان را نافرمانى خويش خوانده و مـوالات آنـان را بـرهـمگان واجب ساخته و بدين سان دين را براى مسلمانان تكميل كرده , نعمت خويش رابر آنان به آخرين حد رسانده و اسلام را به عنوان دين براى آنان پسنديده است .
بـنـابـراين بخوبى مشاهده مى شود كه چگونه پيامبر در تبيين اين مهم و در تاكيد كردن بر آن هر وسـيـلـه مـمكن و هر اسلوب بيانى را به خدمت گرفته است .
به همين دليل است كه بازوى پسر عـموى خويش را مى گيرد و در حضور آن اجتماع انبوه از مسلمانان مى پرسد:آيا من بيش از خود مـؤمنان به آنان سزاوار نيستم يا بيش از خود شما به شما سزاوارنيستم ؟
و آنان نيز پاسخ مى دهند كه مسلما چنين است و او نيز در اين هنگام اعلام مى دارد: هر كس من مولايش بوده ام يا هر كه من بيش از خود او بدو سزاوار بوده ام , اينك على (ع ) ولى او يا مولاى اوست .
به عقيده شما چه چيزى به طور ويژه در اين پرسش نهفته است ؟
(آيا من بيش از شما به شما سزاوار نيستم ؟ ) آيـا ايـن تـاكيدى سختگيرانه بر اهميت اين مساله و بر اين حقيقت نيست كه بنا به اعلام پيامبر آن ولايت كه اصالتا براى خداوند ثابت است و او نيز آن را براى رسول خويش قرارداده اينك به فرمان پروردگار بزرگ , براى على (ع ) ثابت مى شود؟
الـبته در اين ميان , تفاوتهاى ناچيزى كه در برخى از روايات با يكديگر وجود دارد ـ ازقبيل اين كه در بـرخى , زمان ايراد خطبه پيامبر شامگاهان و در برخى از روايات هنگام ظهر گفته شده است ـ هـيـچ ضـررى بـه اداى مـفـهـوم مـطلوبى ندارد كه رسول خدا باتلاشهايى گوناگون سعى در رساندنش داشت و از آن نمى گذشت .
زمانى كه به مطالعه تاريخ اسلام يا تاريخ حديث مى پردازيد پيوسته بايد اين حقيقت رايادآور باشيد كه آنچه پيش روى داريد حاصل قلمهاى مردانى است كه در دورانى سخت كه دشمنى با اهل بيت نـشـان آشـكـارش بود مى زيستند چه , افزون بر هشتاد سال از تاريخ ‌اسلام و يا حديث در حكومت امـويـان سپرى شد, خاندانى كه على (ع ) و اهل بيت راآشكارا ناسزا مى گفت و در راه تبليغ بر ضد آنـان همه امكانات مؤثرى را كه در اختيارداشت به كار مى گرفت و قويترين مغزها و توانمندترين قـلـمـهـا و گوياترين آنها را به خدمت مى گماشت .
پس از اين دوران نيز صدها سال در حكومت عـبـاسيان گذشت و اين خاندان نيز مى كوشيد در برابر كسانى كه بسيار بيشتر از خاندان عباسى داراى حق بودندو به بر دوش كشيدن مسؤوليت خلافت و امامت نيز بسيار سزاوارتر بودند, برترى را بـه ايـن خـانـدان دهـد .
در ايـن مـيـان , فـرزنـدان دنـيا و آنان كه در پى نام و نان هستند و در ركـاب حـكـمـرانـان خـدمـت مـى گـزارنـد (وعـاظ الـسـلاطـين ) نيز تلاش داشتند با آنچه به دهـان حـكـمرانان شيرين است به آنان نزديكتر شوند و به زير رداى آنان خزند .
اين سان بود كه چه بـسـيار نقشه هايى كه به شب زاده شد و چه بسيار انديشه ها كه در همان آغاز خفه شدو چه بسيار صـداهـا كـه هرگز شنيده نشد و چه بسيار دادخواهيها كه هرگز راه به جايى نبردو چه حقها كه هيچ نشانى از آنها برجاى نماند.
هـرگـز از ذهن دور نمى ماند كه چگونه در چنين شرايطى آنان كه فضايل اهل بيت و بويژه حديث غدير را روايت كنند اندك , و در مقابل , آنان كه براى به دست آوردن نام و نان دربرابر حديث غدير تبليغ كنند و بگويند هر حقى كه غير اين حكمرانان از آن دم مى زنندناحق است بسيارند.
ايـن از يك سو, اما از ديگر سوى گذشته از اين دسته راويان , پديده افزودن و كاستن ودستخوش بـازى سـاخـتـن مـتن و محتوا در بسيارى از منابع پيش گفته مساله اى طبيعى است , چنان كه نمونه هاى بسيارى از آن را تاكنون ديديد.
با همه اينها مى بينيد كه همچنان حجت خداوند برجاى و عنايت او نيز در حديث غديرمشهود است چـه , بـه هـمـين مقدار كه نقل شده ـ و به رغم حذف و تغيير هدفدارانه آحجت تمام مى شود و از همين مضامين كه در آن منابع مانده آن مقدار كه مطلوب رابرساند آشكار مى گردد.
با چنين وصفى خود مى توانيد در رخدادها و شرايط سخت آن دوران بنگريد و سپس دراين حقايق محفوظ مانده نيز تامل ورزيد و آنگاه به هر رايى كه مى خواهيد حكم كنيد.4ـ لازم است تاكيد كنم هـدف ما در اينجا رسيدن به يك يقين و اقامه حجت الهى برولايت اميرمؤمنان و تعيين او از سوى رسـول خـدا و بـه فـرمان پروردگار, به عنوان امام مسلمانان , پرچم راه جويان و تكيه گاه و سرور موحدان است .
به همين دليل مى بينيد در اين تلاش اندك در آنچه آورده ام , نه از نظر مقدار, و نه از نظرچگونگى بـر دامـنـه بحث نيفزوده و آيات و احاديث بى شمار و پايان ناپذيرى را كه توان هر پژوهشگرى را به كرانه مى برد اما خود به كرانه نمى رسد نياورده ام و آنها والاتر وبيشتر از آن است كه در اوراقى چند در شمار آورده شود. (586) هـمـچـنين در ذكر شمار راويان , سلسله سند روايات و يا كتبى كه اين روايات را نقل كرده خيلى توقف نكرده ام و بيش از مقدار ضرورت به اظهارنظر درباره نقل قولهايى كه دربرخى از اين منابع آمـده نـپـرداخـته ام كه نيازمند نقد و كنكاش و وارسى است چه , درهمين مقدار ذكر شده كمال اطـمـيـنـان حاصل مى گردد و اين باور پديد مى آيد كه خلافت تنها و تنها از آن اميرمؤمنان و آن كـسانى است كه خداوند آنها را به عنوان سردمدار وراهنما و راهبر و هدايتگر مسلمانان برگزيده است .
در اين كار به سان كسى هستم كه در باغى پر از گل و گلبوته كه چند گلى نيز از آن چيده شده گام مى نهد و بسرعت از كنار گلبوته هايى كه بر كنار راه است مى گذرد و از همين بوته ها كه در دسـتـرس اسـت آن مـقـدار كه دو دست او را پر كند و او را به خواسته اش برساند مى چيند و آنگاه مـى رود .
از خداوند مى خواهيم ما را در گفتار و كردار راست بدارد و هدف ما را خشنودى خويش سازد كه او تنها ما را بسنده است و چه شايسته وكيلى است .
5ـ آنـچـه در نـقـل احـاديث پيش گفته و يا تفاسير و اظهاراتى كه درباره حديث غدير آمده مورد اسـتـناد قرار داده ام تنها و تنها كتب اهل سنت است , زيرا آنچه در اين كتابها آمده يقين مى آورد و بـراى اقامه حجت بسنده مى كند .
اين در حالى است كه مى دانيم شيعه دراين موضوع تحقيقات و بررسى هايى بسيار با اهميت دارد و در اين موضوع كتب فراوانى تاليف شده و در اين كتابها حديث غـديـر از نظر اهتمام بدان و به لحاظ تحقيق و پژوهشى كه پيرامون آن كرده اند, جاى نخست را از آن خود ساخته است .
عـلـمـاى شـيـعه منابع اين حديث ارزشمند و استدلالهاى ائمه به آن را در حضور مردمان يادآور شـده انـد و نيزعنايت و توجه قابل ملاحظه اى را كه از شدت اهتمام رسول خدابدان حكايت دارد, بلكه شيعه تا آن پايه به اين روز اهميت مى دهد كه ـ به منظوربزرگداشت شعاير الهى ـ روز غدير را از ديـربـاز جـشن مى گرفته و در آن در حد امكان به خاطر تقرب به خداوند قربانى كرده , نماز گزارده و صدقه مى داده اند.
هر كس روايات رسيده از على (ع ) را درباره سوگند دادن مردم در رحبه بررسى كند, به حكمت و تدبير اميرمؤمنان در نشر و گسترش حديث غدير پى خواهد برد.
سـرور شـهـيـدان حـضرت اباعبداللّه الحسين (ع ) (587) نيز در دوران معاويه برخوردى همانند بـرخورد على (ع ) در رحبه داشت كه در آن حق را بخوبى آشكار ساخت .
او مردم را در روزهاى حج در عرفات گرد آورد و در ستايش و فضايل جد و پدر و مادر و برادرخويش سخن راند و هيچ كس سخنانى چونان بليغ و حكيمانه نشيند كه در گوشها حلقه بندگى مى آويخت و هر ديده و دل را از آن خـود مـى سـاخت .
او در خطبه خويش اصول سخن را گنجاند و همگان را بيدار كرد و از هر حقيقت سخن به ميان آورد و همه را به كرانه رساند .
بدين سان حق روز غدير را ادا كرد و چنان كه سـزا بود آن را ستود و اين خطابه پرشور تاثير خاص خود را در نشر و گسترش حديث غدير در پى داشت .
امـامـان نـه گـانـه پـس ازحـسـيـن (ع ) راههايى گوناگون در نشر و پخش اين حديث داشتند كه سرتاسر از حكمت و تدبير نشان دارد .
آنان روز هيجدهم ذى الحجه هر سال را جشن مى گرفتند و به شادمانى و سرور مى نشستند و در آن با نماز و روزه و دعا به درگاه خداوند تقرب مى جستند و نـيـكى و احسان فراوان مى كردند تا سپاس نعمت خداوندگزارند كه در چنين روزى به امامت اميرمؤمنان تصريح كرده و جانشينى پيامبر را بدوسپرده است .
آنان همچنين در اين روز آنچه حق پـيـونـد با بستگان است به جاى مى آوردند, افراد تحت پوشش خود را از آسايشى فزونتر برخوردار مـى ساختند, به ديدار برادران مى رفتند, حق همسايگان مى گزاردند و دوستان خود را نيز به اين كارهاى شايسته فرمان مى دادند.
بـديـن سـان , هـمـه سـالـه و در هـمـه سـرزمـيـنـهـا و دوره هـا روز هـيجدهم ذى الحجه عيد شـيـعـه بـوده (588) اسـت و در آن به پاس نعمت خداوند كه با اعلام امامت اميرمؤمنان دين را كامل كرد و نعمت خود را به آخرين حد رساند, به منظور به جاى آوردن نمازهاى واجب ومستحب و تلاوت قرآن و نيز دعاهايى كه روايت شده است به مساجد روانه مى شوند وپس از آن نيز شادمان و خندان به ديد و بازديد يكديگر مى روند و به يكديگر هديه مى دهند و با نيكى و احسان و با شادمان كـردن بـسـتگان و همسايگان به خداوند تقرب مى جويند .
آنان هر ساله در اين روز به زيارت مرقد امـيـرمـؤمـنان مى روند و شمار كسانى كه از هر جاى دور و نزديك آن جا گرد مى آيند از صدهزار افزون مى شود تا خداوند رابدانچه امامان پاكبازشان در آن روز او را مى پرستيده اند يعنى به نماز و روزه و دعـا بـه درگاه او و نيز تقرب جستن به او با خيرات و صدقات , پرستش كنند .
آنان از گرد ضـريـح مـقـدس آن امـام پـراكـنـده نـمى شوند تا زمانى كه زيارتنامه خاص او را كه از امامانشان روايـت شـده بـخـوانـنـد, زيـارتـنـامه اى كه مشتمل است بر گواهى دادن به مواضع درخشان و پيشينه سزاوار توجه و نيز رنجها و تلاشهاى او در راه نهادن بنيادهاى اين دين و خدمت گزاردن به سـرور مـرسـلـيـن و ديـگـر فـضايل و ويژگيهاى او كه ولايتعهدى پيامبر و تصريح آن حضرت به جانشينى او در روز غدير از آن جمله است .
ايـن شـيـوه شـيـعه در هر سال است و خطباى آنان نيز در هر سرزمين و در هر دوره بر اين روش بـوده اند كه از حديث غدير, خواه به صورت مسند و خواه مرسل , سخن گويند وعادت شاعرانشان درگـذشته و اكنون , بر اين بوده كه اين حديث را به قالب اشعار خويش درآورند .
بدين ترتيب هيچ راهـى بـراى ترديد آوردن در تواتر اين حديث نزد اهل بيت وشيعيانشان وجود ندارد چه , آنان براى حـفـظ ايـن حـديـث بـه هـمان الفاظ خود و براى ثبت و تدوين و پاسداشت و نشر و گسترش آن انـگيزه هاى فراوان داشته اند .
در اين باره بسنده است به احاديثى مراجعه كنيد كه در كتب اربعه و ديگر كتب حديث مسند شيعه آمده كه همه روايت را با سندهاى عالى و معنعن و متصل آورده اند و هر كه بر اين احاديث و كتب احاطه داشته باشد تواتر اين حديث از طرق ارزشمندى كه شيعه براى آن ذكر مى كند,برايش روشن مى گردد.
6ـ از همه اينها بالاتر, به حكم نواميس طبيعى كه (خلق خداى را تبديلى نيست و اين ,دين استوار اسـت , امـا بـيـشـتر مردم نمى دانند: [روم /30] در تواتر اين حديث از طريق اهل سنت هم ترديدى نـيـسـت , چـنـان كه صاحب الفتاوى الحامديه ـ به رغم همه سختگيرى ودشمنى اش ـ در رساله مـخـتـصـر خـود بـه نام الصلوات الفاخرة فى الاحاديث المتواترة به تواتر اين حديث تصريح دارد و سيوطى و حافظانى همانند او نيز به چنين تواترى تصريح كرده اند.
پايين تر از سيوطى كسانى چون ابن جرير طبرى صاحب تفسير و تاريخ مشهور, احمدبن محمدبن سـعـيدبن عقده و محمدبن احمدبن عثمان ذهبى هستند كه هر يك رساله و ياكتاب مستقلى به اين حديث اختصاص داده اند .
ابن جرير در كتاب خود اين حديث را باهفتادوپنج طريق و ابن عقده نـيـز آن را بـا صدوپنج طريق نقل كرده (589) و ذهبى ـبه رغم همه سختگيرى اش ـ بسيارى از طرق و يا اسناد اين روايت را صحيح دانسته است (590) .
صاحب غاية المرام در باب شانزدهم اين كتاب هشتادونه حديث به طريق اهل سنت درمورد غدير مـى آورد و اين در حالى است كه وى نه از ترمذى چيزى نقل كرده نه ازنسائى , نه از طبرانى , نه از بزاز, نه از ابويعلى و نه از بسيارى از كسانى كه اين حديث رادر كتب خود آورده اند.
سـيـوطى در كـتـاب خود تاريخ الخلفا اين حديث را در (احوال على ) به نقل از ترمذى مى آورد و مـى گـويـد: احـمد اين حديث را به نقل از على , ابوايوب انصارى , زيدبن ارقم ,عمر و ذومر روايت مـى كـنـد. (591) او مـى گويد: ابويعلى اين حديث را از ابوهريره و طبرانى آن را از ابن ابى عمر, مـالـك بـن حويرث , حبشى بن جناده , جرير, سعدبن ابى وقاص ,ابوسعيد خدرى و انس نقل كرده است .
او همچنين مى گويد: بزاز اين حديث را از ابن عباس و عمرو بريده نقل كرده است .
يـكـى از دلايـل شـيـوع و هـمه جاگير بودن اين حديث روايتى است كه امام احمد در مسندخود (5/419) بـا دو طـريـق از ربـاح بـن حـارث نقل مى كند كه گفت : گروهى نزد على (ع )آمدند و گـفـتـنـد: سلام بر تو اى مولاى ما! گفت : حاضران چه كسانى اند؟
گفتند: ازدوستداران تو اى اميرمؤمنان ! گفت : چگونه در حالى كه شما طايفه اى عرب هستيد من مولاى شمايم ؟
گفتند: در روز غـديرخم از رسول خدا شنيديم كه مى گويد: هر كس من مولاى اويم , اين مولاى اوست .
رباح مـى گويد: چون رفتند, من پرسيدم : اينها چه كسانى بودند .
گفتند: گروهى از انصار كه ابوايوب انصارى نيز در ميان آنان بود.
از ديـگـر دلايـل تواتر اين حديث روايتى است كه ابواسحاق ثعلبى در تفسير بزرگ خود دربحث از سوره معارج با دو سند معتبر مى آورد, مبنى بر اين كه در روز غديرخم رسول خدا مردم را فراخواند و آنـان گـرد آمدند .
پس دست على (ع ) را گرفت و فرمود: هر كس من مولايش بوده ام , على (ع ) مولاى اوست .
پس از آن اين سخن همه جاگير شد و به همگان و از جمله به حارث بن نعمان فهرى رسيد .
او بر شترى نشست و نزد رسول خداآمد و شتر را نشاند و از آن فرود آمد و گفت : اى محمد! ما را فرمان دادى كه گواهى دهيم خدايى جز اللّه نيست و تو رسول خدايى و ما نيز از تو پذيرفتيم .
مـا را فـرمـان دادى پنج بارنماز بخوانيم و ما نيز از تو پذيرفتيم .
ما را به زكات فرمان دادى و از تو پـذيـرفتيم .
ما را به روزه رمضان فرمان دادى و ما نيز پذيرفتيم و ما را به حج فرمان دادى و اين را نـيـزپـذيرفتيم .
اما اين همه تو را خشنود نكرد تا آن كه دست پسرعمويت را بلند كردى و او رابر ما بـرترى دادى و گفتى : هر كس من مولاى او بوده ام , على (ع ) مولاى اوست .
اينك آيااين سخنى از جـانـب خود تو است يا از جانب خداوند؟
فرمود: سوگند به آن كه خدايى جز او نيست , اين فرمان خـداونـد اسـت .
پـس حـارث پـشـت كـرد و بـه سوى مركب خويش رفت در حالى كه مى گفت : پروردگارا! اگر آنچه محمد(ص ) مى گويد حق است (پس ازآسمان بر ما باران سنگ ببار يا ما را عذابى دردناك آور) [انفال /32] .
هنوز به مركب خود نرسيده بود كه خداوند سنگى فرو افكند و اين سـنـگ بـر روى سـر او فرود آمد و ازپشتش بيرون شد و او را كشت و خداوند اين آيه را نازل كرد: (خـواهـنـده اى عـذابـى راخواست كه براى كافران حتمى است و كسى در برابر خداوند ـ صاحب آسمانها ـ آن راباز ندارد) [معارج /1ـ2] .
ـ پايان حديث كه عينا نقل شد. (592) گـروهـى از بـزرگـان اهـل سـنـت ايـن حـديـث را چـنان كه هر مطلب مسلمى را بدون سند آورندبى سند ذكر كرده اند. (593) نتيجه گيرى شـايـد يـكـى از مسائل با اهميت درهم آميختگى و آشفتگيى است كه در روايات فراوانى كه حتى بسيارى از عالمان سختگير آن را متواتر خوانده اند, وجود دارد.
چرا اين حديث متواتر نباشد, در حالى كه آمار دقيق علامه امينى از راويان آن را ديديم ودريافتيم كـه چگونه وى به يكصدوده تن از راويان حديث غدير دست يافته و چگونه نقل اين حديث با چنين شمار بالايى از راويان تا امروز استمرار داشته است .
ديـديـم كـه شـمار راويان حديث غدير, اعم از حافظان , اساتيد و ساير ناقلان , به سيصدوشصت تن مـى رسـد و هـمـه آنـان , و از جـمله صاحبان صحاح و شخصيتهاى معتبرديگر در تاليفات و كتب ارزشمند خود از قرن دوم به اين طرف برآن تاكيد كرده اند و دراين باره كتبى ويژه تاليف شده كه شمار آنها به بيست وشش عنوان مى رسد و به ذكرحديث غدير اختصاص دارد.
اين تنها از طريق اهل سنت است .
اما شيعه همگى بر اهتمام و اعتنا به حديث غدير اتفاق دارند و در مـحـافـل و مـجالس خود اين حديث را روايت مى كنند و به ذكر آن تبرك مى جويند .
همچنين در ايـن باره كتبى ارزشمند تاليف شده و در اين كتب به راويان اين حديث پرداخته شده است , چرا كه ايـن حديث ـ در رديف ادله نقلى ـ بنياد اعتقاد به امام و مدار ايمان آنان و مهمترين سند بر پيمان ولايت از جانب رسول خدا براى امامان وپيشوايانشان است .
اگر حديث غدير به خاطر تواترى كه ترديد در آن راه ندارد قطعى است و اگر بدان پايه ازاهميت اسـت كـه رسول خدا پيرامون آن بيان فرموده , پذيرفته نيست با آن همه اهميت به يك يا دو سطر مـحـدود بماند گرچه در برخى از كتب اهل سنت اين حديث يك يا دوصفحه را پر كرده و در آنها هـم كه تنها يك يا دو سطر ذكر شده , به همين مقدار دليل ما برامامت تمام مى شود چه , مضمون اين حديث هر چند آن را كوتاه كنند, روشن و دلالت آن بر اين حقيقت آشكار است كه ولايت رسول خـدا كـه در كـتـاب الـهى براى او ثابت شده ـ و در اين كتاب آمده كه پيامبر بيش از خود مؤمنان بـدانـان سزاوار است ـ اينك از جانب پيامبر و به فرمان پروردگار به وصى و خليفه او كه هرگز از قرآن جدا نگردد تا در حوض بر او وارد شود, داده شده است .
به هر حال , كوتاه آوردن اين حديث در بـرخى از كتب اهل سنت چيزى نيست كه با اهميت دادن رسول خدا به اين روز سازگارى داشته باشد.روزى بزرگ كه خداوند در آن دين را كامل گرداند, نعمت خود بر مسلمانان را به آخرين حد رساند و اسلام را به عنوان دين براى آنان پسنديد.
بـايد به اين صرفه جويى در نقل حديث غدير, تقيه اى را كه در نشر اين حديث و سخن گفتن از آن وجـود داشته , اضافه كنيم , چنان كه اندكى پيشتر در حديث زيدبن ارقم گذشت , آن جا كه راوى از وى مى خواهد متن اين حديث را برايش نقل كند تا بدان اطمينان بيشترى يابد و او نيز در پاسخ مـى گـويـد: شـما عراقيان چنانيد كه خود مى دانيد ووى در پاسخ زيد براى اين كه او را مطمئن سازد مى گويد: از ناحيه من بر تو بيمى نيست .
در كنار همه اينها بايد توجه داشته باشيم كه اغلب اين راويان و مؤلفان در تفاسير خوداظهاراتى در شرح و تحليل اين روايت مى آورند كه نه ذوق عربى آن را مى پسندد, نه طبيعت كلامى كه از منبع نبوت و سرچشمه رسالت صادر شده , نه جايگاه وصى پيامبر,و نه اهميت فراوان حديث غدير .
از اين قـبـيـل تـحـلـيـل و تفسيرهاست كه دو واژه (ولى ) و(مولى ) را تنها به معنى ياور و يارى دهنده مى دانند.
پـيـش از ايـن در آغـاز سخن از حديث غدير وعده داده بوديم كه حديث غدير را به نقل ازاحتجاج طـبـرسـى بـياوريم و اين به دلايلى است كه پيشتر گذشت و از آن جمله , جزييات مذكور در اين روايـت كـه بـا مـقـام رسـول خـدا و با طبيعت اين مناسبت و نيز اهميت وحساسيت اين موضوع سـازگـارى و همخوانى دارد گرچه كه مى دانيم محتوا و مضمون حديث غدير در لابلاى روايات فراوان گذشته به صورتى پراكنده آمده است .
روايت احتجاج را تا اين جا به تاخير انداختيم تا پس از مقايسه آن با ديگر احاديثى كه گذشت تاثير بيشترى در پى آورد و بيشتر پذيرفته آيد.
در نقل اين روايت خواهيم كوشيد قدرى از آنچه را طبرسى قبل از متن حديث غديرآورده خلاصه و يـا حـذف كـنـيـم , چه اين كه وى در كتاب خود قبل از آوردن متن ,سلسله راويان اين حديث را يادآور شده است .

خلاصه حديث غدير به نقل از كتاب احتجاج

رسـول خـدا در شرايطى كه همه احكام اسلام ـ جز حج و ولايت ـ را به مردم رسانده بوددر مدينه آهنگ حج كرد .
پس جبرئيل نزد وى آمد و گفت : اى محمد(ص )! خداوند ـجل اسمه ـ تو را درود مـى فـرسـتـد و مـى گـويد: من جان هيچ نبيى از انبياى خود و هيچ رسولى ازرسولان خويش را نگرفتم مگر پس از آن كه دينم را كامل كرد و حجت مرا بر همگان استوار ساخت .
اينك از اين دين , دو واجب بر تو مانده است كه بايد آنها را به قوم خود برسانى : فريضه حج و فريضه ولايـت و خـلافـت پـس از تو كه من زمين را خالى از حجت نگذاشته ام و هرگزنيز خالى نخواهم گذاشت .
خداوند ـ جل ثناؤه ـ تو را فرمان مى دهد كه قومت را به حج فراخوانى و خودت و هر كس مـى تواند, از مردم شهر و اطراف و نيز ساير اعراب , با توحج گزارد و چنان كه نماز و زكات و روزه را به آنان آموخته اى حج را به آنان بياموزى وچونان كه همه آيين را به آنان رسانده و ايشان را بدان آگاه ساخته اى به اين فريضه هم آگاه كنى .
پـس مـنادى رسول خدا در ميان مردم بانگ برآورد: هان ! رسول خدا آهنگ حج دارد ومى خواهد نكته هاى تازه اى در دين همانند آنچه تاكنون به شما آموخته بياموزد و چنان كه شما را از احكامى ديگر آگاه ساخته از احكام اين فريضه نيز آگاه كند.
آن حـضـرت بـه آهنگ حج بيرون شد و مردم نيز با او روانه شدند و به گفتار و كردار اوگوش و چشم سپردند تا ببينند او چه مى كند تا آنان نيز همانندش انجام دهند.
پـيـامـبـر حـج بـه جاى آورد و كسانى كه از مردم مدينه و اطراف و نيز اعراب باديه همراه اوحج گزاردند, به هفتاد هزار تن يا افزون بر آن رسيدند.
مردم سرتاسر راه مكه و مدينه را تلبيه گفتند.
زمانى كه پيامبر [در عرفات ] وقوف داشت جبرئيل از جانب خداوند ـ عزوجل ـ نزد اوآمد و گفت : خـداى ـ عـزوجـل ـ تو را درود مى فرستد و مى گويد: اجلت به پايان نزديك شده ومدتت به كرانه مـى رسـد .
ايـنـك مـن تـو را بـه كـارى مـى دارم كـه نـه از آن چاره اى است ونه گريزى .
پيمان ولايـت عـهـدى خـويـش را اعـلام دار و وصـيت كن و آن دانشى كه دارى وميراثى را كه از علوم پـيامبران و سلاح و صندوق و همه آياتى كه از آنان نزد تو مانده است به وصى و جانشين خود ـ آن حـجـت بـالـغ الهى بر مردم ـ على بن ابى طالب (ع ) تحويل ده واو را به پيشوايى مردم نصب كن و ميثاق و بيعت او را تازه ساز.
بـيـعـت و مـيثاقى كه از آنان گرفته و استوار ساخته ام و نيز عهدى را كه بدانان سپرده ام به آنان يـادآورى كن يعنى ولايت ولى من و مولاى آنان و مولاى هر مرد و زن مؤمن على بن ابى طالب (ع ) چـه , مـن جـان هـيـچ پيامبرى از پيامبرانم را نگرفته ام مگر پس از آن كه به ولايت اوليا و دشمنى دشمنانم دين و حجت خود را كامل كرده و نعمت خويش را به آخرين حد رسانده ام و كمال توحيد و ديـن مـن و كـامـل شدن نعمتم بر خلق به پيروى ازولى من و طاعت از اوست و اين بدان سبب است كه من زمينم را بدون ولى و قـيم كه حجت من بر خلق است نمى گذارم .
امـا رسـول خـدا كـه از كينه ها و دشمنيهاى نهان در دل قوم خود و منافقان و مخالفان نسبت به على (ع ) خبر داشت از آن بيمناك شد كه آنان دسته دسته شوند و يا به جاهليت خويش بازگردند.
پـس [آهـنـگ بـازگشت به مدينه كرده ] كوچ نمود .
چون به غدير خم ـ سه ميل مانده به جحفه ـ رسيد, پنج ساعت از ظهر گذشته جبرئيل بر او فرود آمد و فرمان و عتاب و پيام محفوظ ماندن او از مـردم را آورد و گـفـت : اى مـحمد(ص )! پروردگارت به تو درودمى فرستد و مى گويد: (اى پيامبر! آنچه را از پروردگارت ) درباره على (ع ) (بر تو نازل شده است به مردم برسان و اگر چنين نكنى رسالت او را نرسانده اى .
خداوند نيز تو را از مردم نگه مى دارد.) افراد جلوتر كاروان , اكنون به نزديك جحفه رسيده بودند .
پس فرمان داد كسانى كه پيش افتاده اند برگردند و كسانى كه عقب مانده اند خود را برسانند تا على (ع ) را به عنوان پيشوابر مردم گمارد و آنچه را خداوند درباره على (ع ) بر او نازل كرده است به آنان برساند.
جبرئيل به او خبر داد كه خداوند ـ عزوجل ـ او را از آسيب مردم نگه داشته است .
پس از آن كه تضمين الهى مبنى بر مصون ماندن آن حضرت از مردم رسيد, فرمان داد كه جارچى اعلام بدارد كه مردم گردهم آيند و كسانى كه پيشتر افتاده اند برگردند و آنان كه دنبالترند خود را برسانند.
آنـگـاه از سمت راست به طرف مسجد غدير پيش رفت و اين فرمان جبرئيل به آن حضرت از جانب خداوند بود.
سـلـمـان در آنـجـا حـضور داشت .
پيامبر از او خواست زير درختان را جارو كند و از سنگ براى او منبرگونه اى بسازد تا بخوبى بر مردم اشراف داشته باشد.
پس مردم همه بازگشتند و كسانى كه نرسيده بودند خود را رساندند .
تا آن كه پيامبر خدابر بالاى آن سـنگها ايستاد و خداى را سپاس و ستايش گفت و آنگاه خطبه اى را كه درپيش رو داريد ايراد فرمود.