امامت در پرتو كتاب و سنت

مهدى سماوى

- ۲۸ -


امـا ايـن تلاش تكرارى صاحب المنار كه مى گويد: حديث بدان معناست كه هر كس من ياور اويم , على (ع ) ياور اوست , چه مزيتى را مى تواند به دنبال آورد؟
چه , هر كس رسول خدا ياور اوست همه مسلمانان ياور اويند, بدون هيچ نيازى بدان كه رسول خدا بـه چـنـيـن سخنى توسل جويد و از اين طريق فرمانى را كه از جانب خداوند به او رسيده است به مـردم بـرسـانـد, زيـرا اگر از سخن پيامبر هم چنين چيزى برنمى آمد,مراعات احتياط به منظور تحصيل (برائت ذمه يقينى ) پس از (اشتغال ذمه يقينى ) آن راايجاب مى كرد.
اين از يك سو و از سوى ديگر نيز چگونگى رساندن اين فرمان الهى از سوى پيامبر به مردم , خود, ما را به آنچه مقصود سخن ارزشمند پيامبر است مطمئن مى سازد.
گرچه كه هر قلمى مى تواند بنويسد: در قرآن كريم ولايت به معنى سلطه و خلافت نيامده است و گـرچـه هـر كـس تا زمانى كه در پى هوسها و خواسته هاى درونى خويش است هرچه مى خواهد مى تواند بگويد, اما من نمى دانم ـ اگر كه انگيزه صاحب المنار هوا و هوس نباشد ـ چگونه مى تواند آيه (النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم ) و ولايت مذكور در اين آيه را به چيزى جز الزام به طاعت و فرمانبرى و اين كه پيامبر در همه امور بر آنان سلطه اى تام دارد (و از خودشان نيز به آنان سزاوارتر است ) تفسير كند و هر كس بيش ازخود مؤمنان به آنان سزاوار باشد, داراى ولايت مطلق و امامت بر مردم و الگويى شايسته است كه به حكم كتاب الهى ـ كه پيوسته حرف آخر را مى زند ـ پيروى از آن واجـب اسـت و تـنها از طريق همين پيروى در تكاليف شرعى و در ديگر كارهاى خير و در سير كامل شدن اين پيروى است كه (برائت ذمه ) براى انسان حاصل مى گردد.
چكيده مفهوم آنچه رسول خدا فرموده چيست ؟
هـر كـس من مولاى اويم ـ و ولايت او به نص كتاب الهى شناخته شده است ـ پس على (ع )مولاى اوسـت .
هـر كس از من پشتيبانى و مرا يارى كرده است , پس بايد از على (ع )پشتيبانى و او را يارى كند, زيرا او گام بر جاى گام رسول خدا مى نهد.. .
و اين مزيتى بزرگ است .
پس بر هر كه پيامبر را يارى مى دهد واجب است او را يارى دهد كه او ـ به گواهى پيامبر ـ پيوسته با حق است .
حتى بنابر همين تفسير كه صاحب المنار آن را يادآورمى شود باز هم تنها تفسير ممكن آن است كه مقصود از ولايـت , ولايت عامه باشد چه , او[على ] از هر نادرستى و خطا ايمن است چرا كه گام بر جاى گام رسـول خدا مى نهد و اين مزيتى بزرگ است .. .
و در نتيجه , همو الگوى مجسم آيين اسلام و سيماى عملى آن و يابه تعبير ديگر قرآن ناطق است .
مقصود از امامت نيز چيزى جز اين نيست چه , امامت به معنى آن نيست كه امام در برابر خداوند پرستش گردد و يا درباره او غلو شود ـ كه غلوسرچشمه هـلاكـت و گمراهى است ـ بلكه مقصود آن است كه در پرتو راهنمايى او عمل شود, زيرا او انسانى اسـت مـعـصوم از خطا, ايمن از لغزش , پاك و پيراسته از كاستى , تام در محبت خداوند و كامل در هـمـه صـفـاتـى كـه او را شايسته نزديكى به خدا و به دست آوردن خشنودى او مى سازد .
او نشان رهجويان , پيشواى پرواپيشگان , الگوى مؤمنان ,زيور خدا محوران و نور موحدان است چرا كه گام بـر جـاى گام پيامبر مى نهد و به همين دليل هر كه پيامبر را يارى مى دهد بر اوست كه وى را نيز يارى دهد و هر كه از پيامبرپشتيبانى مى كند بر اوست كه وى را نيز پشتيبان باشد.
بـايـد سـخنان گذشته و پيش داوريها را به كنار بگذاريم و بنگريم كه آيا حجتى آشكارتر ودليلى روشنتر از سخنى كه بر زبان رسول خدا جارى گشت وجود دارد؟
و حال آن كه اوآيات خداوند در حق عترت را به مردم مى رساند عترتى را كه در كنار قرآن به جانشينى خويش گذاشته و اين دو از يكديگر جدا نگردند تا در حوض بر او وارد شوند.
پـس شـايسته است با ذهن خالى از هر پيش داورى در تصريحات رسول خدا بنگريد وپس از آن هر عقيده اى را كه مى خواهيد برگزينيد.. .
و هر كس بايد بنگرد كه براى فردا چه پيش فرستاده است و از خداى پروا بداريد كه خداوند بدانچه مى كنيد كاملا آگاه است [حشر/18].
آخرين نكته سزاوار نقد در اظهارات المنار سخنى است كه وى درباره روز غدير مى گويدچه , روز غـديـر بـرخلاف آنچه وى مى پندارد هشتم ذى الحجه نيست .
پيشتر نيز در اين باره به نقد سخن او پرداختيم كه مى گويد: پيامبر از غديرخم روانه مكه نشد, بلكه پس ازبازگشت از آن جا به مدينه رفـت , چنان كه پوشيده نيست روز هشتم (روز ترويه ) است .
بنابراين , وى [اگر بخواهد روز هشتم در غـديـر خم باشد] چگونه مى تواند مناسك عمره را در مكه به جاى آورد و پس از آن قبل از ظهر روز نـهم از مكه به عرفات كوچ كند تاوقوف را در آن جا به جاى آورد .
در شرايطى كه در آن زمان وسايل نقليه سريعى چون خودرو و هواپيما وجود نداشت , آيا وقت آن اندازه اجازه مى داد كه به رغم مـسـافـت دور[مـيـان غـديـرخم و مكه ] پيامبر در فاصله اى چندان كوتاه در اين دو جاى حضور داشته باشد؟
بـنابراين , روز غدير روز هيجدهم ذى الحجه و آن همان روزى است كه شيعيان آن را يكى از اعياد بزرگ خويش مى شمرند, زيرا اين روزى است كه خداوند در كتاب جاويد خودآن را ستوده و بزرگ خـوانده است (و هر كه شعاير الهى را بزرگ دارد, اين از تقواى دلهاست ) [حج /32] .
چنين است كه مـؤمـن راهـى جز آن ندارد كه به اين روز اهميت دهدو به عنوان فرمانبرى از خداوند و پيروى از پيامبر و براى به دست آوردن خشنودى پروردگار, اين روز را بزرگ بدارد.
نـكـتـه ديـگر آن كه شيعيان نه فقط در دوران حكومت آل بويه در حدود سال چهارصد اين روز را گـرامـى مـى داشته اند و نه اين گراميداشت ساخته اين خاندان است , بلكه آن را ازهمان روز كه رسول خدا بزرگش داشت گرامى مى دارند و به عنوان طاعت خداوند به اين امر پايبندند.
اگـر اهـل سـنت گفته اند: ولايت به معنى نصرت و يارى است ـ و البته اين براى مؤمنان تحصيل حـاصل است چرا كه آنان مى بايست براى خداوند, دوستدار و پشتيبان يكديگرباشند ـ پس براى ما روا نـيست فرمانهاى خداوند را پشت سرافكنيم و از كسانى كه چنين اظهار داشته اند تقليد كنيم , بـلكه واجب است به كتاب خدا و سنت رسول او پايبند باشيم و ذره اى از آن دورى نگزينيم كه اين مـوجب گمراهى و تباهى و مخالفت با حق است (وپس از حق چه چيز جز گمراهى وجود دارد) [ يـونـس /32] .
حـق چـيـزى نيست كه برمحور انسان و خواسته ها, هوسها و انديشه هاى متفاوت او بچرخد, هر چند او خود راشيعه و يا سنى بنامد, بلكه بر محور خداوند و خواسته هاى او مى چرخد, خـواسـته هايى كه آنها را در كتاب جاويد خويش بر پيامبر نازل كرده , پيامبر راستگوى امين آنها را بيان فرموده و عترت پاك پيامبر نيز آنها را به ما رسانده اند, چه اين كه آنان از قرآن جدايى ندارند تا در حـوض بـر پـيـامبر وارد شوند و پيامبر آنان را در كنار قرآن به جانشينى خويش گذاشته و اين حـقـيـقت را بارها اعلام كرده است , آن سان كه هر بهانه اى را از ميان مى برد وحجت را بر همگان تمام مى كند .
بنابراين ما در برابر آنچه از آنان به ما رسيده و ازاستحكام سند و فروغ روشنى دلالت بـرخـوردار اسـت راهى جز گردن نهادن به فرمان خداوند كه در اين گفتارها آمده است نداريم , الـبـته مشروط به آن كه آنچه در اين روايات به خداوند و به پيامبر و يا به عترت پاك او, كه تا قيام قيامت از قرآن جدايى ندارند, نسبت داده شده از صحت سند برخوردار باشد.
آيـا مـعناى عصمت كه شيعه آن را شرط امامت مى داند چيزى جز پايبندى به قرآن و جدانشدن از آن در هيچ لحظه و حالى است ؟
بـر امت است كه از خدا و رسول او كه از جانبش سخن مى گويد و نيز از آنان كه به گواهى پيامبر زبان راستگوى او بوده و با درستى رسالت الهى را از او به ما رسانده اند فرمان برد,نه آن كه صرفا از آنچه عقيده شيعه يا سنى است پيروى كند و آنچه را خدا و پيامبرفرموده به كنار گذارد يا گفته خـدا و پـيـامـبـر را تابع گفته ديگران ـ هر كه باشند ـ كند چه , دراين صورت بايد از اين ديگران بخواهند كه مقصود خداوند از سخن خويش را بيان دارند .
(به ريسمان خداوند چنگ زنيد و دسته دسته نشويد) [آل عمران /103].

منابعى ديگر

اينك به خاطر اطمينان بيشتر به استحكام سند و روشنى دلالت حديث غدير به سراغ منابع ديگرى مـى رويـم كـه بـر ولايـت على (ع ) و بر اين كه در روز خجسته غدير, حقيقت براى مردم بيان شد, تصريح دارد.
فخر رازى كه وجوهى چند براى نزول آيه تبليغ ذكر كرده است مى گويد: ايـن آيـه در فـضـيـلـت عـلى بن ابى طالب (ع ) نازل شد و چون اين آيه نازل گرديد,پيامبر دست عـلـى (ع ) را گرفت و فرمود: هر كس من مولاى اويم , على (ع ) مولاى اوست , پروردگارا! دوست بدار هر كه او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كه او رادشمن بدارد.
پـس ازآن , عـمـر ـ رضـى اللّه عـنه ـ با او برخورد كرد و گفت : اى پسر ابوطالب !گوارايت باد كه مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤمن شدى .
اين عقيده ابن عباس , براءبن عازب و محمدبن على [امام باقر(ع )] است (575) .
مـاجـراى غـديـرخم چيزى است كه ناگزير مى بايست مقدمات ويژه اى داشته باشد وزمينه هاى خـاصى كه خداوند براى آن آماده كرده و پيامبر نيز تلاش شايسته اى در اين باره به عمل آورده و با بلاغت شناخته شده و اساليب استوار و حكيمانه خود آن را بيان داشته باشد و اين حقيقتى است كه بايد بخش عمده و صفحات بسيارى از هر كتاب را كه در تفسير اين آيه است , پر كند .
اما با اين همه مـشـاهده مى شود برخى از مفسران دراين باره كوتاه سخن مى گويند و به گونه اى چشمگير در نـقل صرفه جويى مى كنند يا درلابلاى بحث از اين مساله موضوعاتى ديگر را به ميان مى كشند و يا اساسا اين مساله رايادآور نمى شوند تا بدين سان حق گم شود, راهها درهم آميزد و ابرها سر به سر نـهد تاديدن را براى هر بيننده ناممكن سازد .
اما از سويى ديگر اين نيز مشاهده مى شود كه خداوند تـعـالـى و پيامبر او و همچنين اهل بيت چنان بدين مساله اهتمام ورزيده و چنان برنامه اى استوار بـراى زنده ماندن و آشكار ساختن آن فراهم ديده اند كه گويا در آن به امكان به عمل آمدن چنين تلاشهايى نيز توجه شده است .
بـه همين دليل است كه به رغم اين همه ابهام آوردن و به رغم اين همه چيره دستى در اين تلاشها باز هم مشاهده مى شود كه در همين مقدار كوتاه و اندكى كه از حقيقت نقل مى كنند حجتى تام و دليلى استوار و بليغ وجود دارد.
علامه بزرگوار امينى ـ قه ـ راويان اين حديث را برشمرده و از شمار صحابه صدوده تن واز تابعين هشتادوچهار تن انداخته است .
راويـانـى كـه حـديـث غـديـر را نـقـل كـرده انـد, اعـم از حـافـظـان , پيشوايان حديث و اساتيد فن ,سيصدوشصت راوى اند كه اين حديث را همراه با منابعش روايت نموده اند. (576) مـا در اين جا دو نمونه از اين احاديث را كه علامه امينى در كتاب ارزشمند خود الغديرآورده است يادآور مى شويم .

نمونه نخست

يـكـى از راويـان حديث غدير حذيفة بن اسيد مشهور به ابوسريحه غفارى است كه ازاصحاب بيعت رضوان و درگذشته سال 40 تا 42 ه ق مى باشد.
چـنان كه سمهورى در ينابيع المودة (ص 38) مى آورد, ابن عقده حديث غدير را در كتاب حديث الموالاة نقل كرده است .
سمهورى مى گويد: ابـن عـقـده در الموالاة به نقل از عامربن صخره و حذيفة بن اسيد آورده است كه گفته اند:پيامبر فـرمـود: اى مردم ! خداوند مولاى من است و من بيش از شما به شما سزاوارم ...هان !) هر كس من مولايش بوده ام , اين مولاى اوست .
آنگاه دست على (ع ) را گرفت وبلند كرد چنان كه همه مردم او را شـناختند .
سپس فرمود: پروردگارا! هر كه او را دوست بدارد, دوست بدار و هر كه او را دشمن بـدارد, دشمن بدار .
آنگاه گفت : زمانى كه درحوض بر من وارد مى شويد درباره دو گرانسنگ از شـمـا مى پرسم .
بنگريد كه چگونه آنهارا به جانشينى من مى گذاريد .
پرسيدند: آن دو گرانسنگ چـيـسـت ؟
فرمود: گرانسنگ بزرگتر كتاب خداست و آن ريسمانى است كه يك سرش در دست شما و سر ديگرش در دست خداوند است و آن كوچكتر نيز عترت من است ... .
ـ تا پايان حديث .
وى اين حديث را به طريقى ديگر نيز آورده و سپس گفته : طبرانى اين حديث را درالمعجم الكبير و ضياء نيز آن را در المختارة نقل كرده است .
ترمذى نيز اين حديث را در سنن خود (2/298) به نقل از سلمة بن كهيل , از ابوطفيل , ازابوسريحه حذيفه روايت كرده و گفته است : اين حديث حسن و صحيح است .
ابـن اثـيـر ايـن روايـت را در اسـدالغابه , به نقل از ابوعمرو, ابونعيم و ابوموسى كه همه ازحافظان هـسـتـند, به صورت مسند از طريق سلمة بن كهيل آورده و حموينى نيز آن را درفرائد السمطين ذكر كرده است .
هـمـچنين ابن صباغ مالكى اين حديث را در الفصول المهمة (ص 25) به نقل از ابوالفتوح اسعدبن ابى الفضائل عجلى در الموجز فى فضائل الخلفاء الاربعه آورده و او نيز اين حديث را به سند خود به طـور مـرفـوع بـه حذيفة بن اسيد و عامربن ليلى بن صخره رسانده كه گفته اند: چون رسول خدا آهـنـگ بـازگـشـت از حـجـة الـوداع كـرد ـ و اين تنها حجش بود آ.. .
به جحفه رسيد, مردم را از درختچه هاى نزديك به هم در بطحاء بازداشت و از آنان خواست كسى زير اين درختچه ها ننشيند.
پـس از آن كـه مردم اردو زدند كسانى را فرستادو زير درختان را جارو كردند و سپس چون بانگ نـماز داده شد, به سمت آن درختچه هارفت وهمراه با مسلمانان نماز جماعت را برپا كرد و اين در روز غديرخم بود.
پـس از بـه پايان بردن نماز فرمود: اى مردم ! خداوند لطيف خبير مرا خبر داد كه هيچ پيامبرى جز نـصف پيامبر پيش از خود عمر نكرده است .
اينك من گمان دارم كه فراخوانده شوم و پاسخ دهم [ يـعنى به زودى داعى حق را لبيك خواهم گفت ] من پرسش مى شوم .. .
و شما نيز پرسش مى شويد كـه آيـا [رسـالـت پـروردگـارا] رسانده ام .
اينك شما چه مى گوييد؟
گفتند: مى گوييم : رسالت پروردگار را رسانده و در راهش تلاش وخيرخواهى كرده اى .
خداوند تو را سزاى خير دهد .
فرمود: آيـا گواهى نمى دهيد كه خدايى جز اللّه نيست , محمد بنده و پيامبر اوست .. .
بهشت او حق , آتش او حـق ورسـتـاخـيـز پـس از مـرگ نـيز حق است ؟
گفتند: پروردگارا! خود گواه باش كه ايمان داريـم .
سـپـس فرمود: اى مردم ! آيا نمى شنويد؟
هان ! خداى , مولاى من است و من بيش از شمابه شـمـا سـزاوارم .
هـان ! هر كس من مولاى او بوده ام , على (ع ) مولاى اوست .
آنگاه دست على (ع ) را گرفت و بلند كرد تا جايى كه همه مردم او را ديدند .
سپس فرمود: پروردگارا!دوست بدار هر كه او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن بدارد.
صـاحـب كـتاب مناقب الثلاثة (چاپ مصر, ص 19) نيز اين حديث را از كتاب الموجزابوالفتوح نقل كرده است .
ابن عساكر هم در تاريخ خود اين حديث را به نقل از ابوطفيل آورده است .
ابـن كثير اين حديث را در البداية والنهاية (5/209 و7/348) نقل كرده و گفته است : اين حديث را مـعروف بن خربوذ, از ابوطفيل , از حذيفة بن اسيد روايت كرده كه گفته است :چون رسول خدا از حـجة الوداع بازمى گشت اصحاب خود را در كنار درختچه هايى نزديك به هم در بطحاء از حركت بـازداشـت كـه در پيرامون آنها فرود آيند.. .
سپس آنان رابه سمت درختچه ها فرستاد و در زير آنها نماز گزارد .
آنگاه برخاست و فرمود: اى مردم !خداى لطيف و خبير مرا خبر داده كه هيچ پيامبرى جـز نـصـف پـيامبر پيش از خود عمرنكرده است و من گمان دارم نزديك است فراخوانده شوم و پـاسـخ دهـم .
از مـن پـرسش مى شود .
و از شما نيز پرسش مى شود .
اينك چه مى گوييد؟
گفتند: گـواهى مى دهيم تورسالت الهى را رسانده اى و خيرخواهى و تلاش كرده اى .
خداوند تو را سزايى نـيـك دهـد .
فرمود: آيا گواهى نمى دهيد كه خدايى جز اللّه نيست , محمد بنده و فرستاده اوست , بهشت او حق است , دوزخ او حق است , مرگ حق است , قيامت خواهد آمد و درآن ترديدى نيست و خداوند همه آنان را كه در گورهايند برمى انگيزد؟
گفتند: چرا.. .
براين مطلب گواهى مى دهيم .
گـفـت : پـروردگـارا! تـو نيز گواه باش .
سپس فرمود: اى مردم !خداوند, مولاى من است و من , مولاى مؤمنانم و بيش از خود آنها بدانان سزاوارم .
هركس من مولاى اويم , على (ع ) مولاى اوست .
پـروردگـارا! دوسـت بدار, هر كه او را دوست بدارد و دشمن بدار, هر كه او را دشمن بدارد .
آنگاه فـرمـود: اى مـردم ! من پيشتر از شمامى روم و شما در [كنار] حوض بر من وارد مى شويد, حوضى پـهـنـاورتـر از فـاصله اى كه ميان بصرى و صنعاست و در آن جامهايى نقره اى به شمار ستارگان اسـت .. .
آن هنگام كه بر من وارد مى شويد درباره دو گرانسنگ از شما مى پرسم .
بنگريد كه پس از مـن درباره اين دو ماندگار من چه مى كنيد؟
گرانسنگ بزرگتر, كتاب خدا و آن ريسمانى است كـه يـك سرش در دست خدا و سر ديگرش در دست شماست .. .
بدان چنگ زنيد, گمراه نشويد,از پـيـمان آن دست مداريد و گرانسنگ كوچكتر عترت من , اهل بيت هستند كه خداى لطيف خبير مرا خبر داده كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى گردند تا در حوض بر من وارد شوند.
ابن عساكر اين حديث را با همه بلندى اش و به طريقى معروف نقل كرده است .
ابـن حـجـر اين حديث را در الصواعق المحرقه (ص 25) به همين لفظ و با سندى از ديدگاه خود صـحـيح , به نقل از طبرانى روايت كرده , حلبى نيز آن را در السيرة الحلبيه (3/301),هم به نقل از طبرانى آورده و چنان كه صاحب مفتاح النجى فى مناقب اهل العبا مى گويد,حكيم ترمذى نيز آن را به همين لفظ در كتاب خود نوادر الاصول آورده و طبرانى هم آن را در المعجم الكبير به سندى صحيح نقل كرده است .
حـافـظ هـيـثمى نيز در كتاب مجمع الزوائد 9/165 اين حديث را با همه جزئيات از طريق طبرانى روايت كرده و افزوده است رجال يكى از اين دو سند ثقة اند.
ايـن حـديث در نزل الابرار (ص 18) از طريق ترمذى در نوادرالاصول نقل شده و طبرانى آن را در المعجم الكبير به سند آن دو از ابوطفيل از پيامبر نقل كرده و قرمانى هم دراخبارالدول (ص 102) آن را بـه طـريـق تـرمـذى از هـمـيـن راوى از پيامبر روايت كرده وسيوطى نيز در تاريخ الخلفاء (ص 114) آن را به نقل از ترمذى آورده است .
خـطـيـب خـوارزمـى در مـقـتل , و قاضى در تاريخ آل محمد (ص 68) حديث غدير را ازاحاديثى شمرده اند كه از صحابه روايت شده است (577) .

نمونه دوم

زيدبن ارقم انصارى خزرجى (درگذشته 68ـ66) از ديگر راويان حديث غدير است .
احمدبن حنبل در مسند خود 4/368 به نقل از ابن نمير, از عبدالملك بن سليمان , ازعطيه عوفى آورده اسـت كـه گـفـت : به زيدبن ارقم گفتم : يكى از دامادهايم حديثى درباره على (ع ) در روز غـدير خم برايم نقل كرد .
من دوست دارم اين حديث را از تو بشنوم .
اوگفت : شما عراقيان چنانيد كه خود مى دانيد .
من به او گفتم : از ناحيه من بر تو بيمى نيست .
گفت : باشد .
ما در حجفه بوديم كـه رسـول خدا هنگام ظهر در حالى كه بازوى على (ع ) راگرفته بود به ميان ما آمد و فرمود: اى مـردم ! آيا نمى دانيد كه من بيش از خود مؤمنان به آنان سزاوارم ؟
گفتند: چرا .
گفت : پس هر كه من مولايش بوده ام , على (ع ) مولاى اوست .
راوى مـى گـويـد: من از او پرسيدم : آيا فرمود: پروردگارا! دوست بدار هر كه او را دوست بدارد و دشـمـن بـدار هـر كـه او را دشـمـن بـدارد؟
او گـفـت : من همان گونه كه شنيده ام برايت نقل مى كنم (578) .
در مـسـنـد احمد 4/372 به نقل از سفيان , از ابوعوانه , از مغيره از ابوعبيداللّه , از ابوعبداللّه ميمون روايـت شـده كه گفت : زيدبن ارقم در حالى كه من نيز مى شنيدم گفت : همراه بارسول خدا در دشـتى كه بدان (وادى خم ) گفته مى شد, فرود آمديم و او فرمان نماز صادركرد و در هجير نماز گزارد.
راوى مى گويد: رسول خدا در حالى كه به وسيله پارچه اى كه روى درختى انداخته شده ,سايبانى بـرايش درست شده بود براى ما خطبه ايراد كرد و گفت : آيا نمى دانيد و آياگواهى نمى دهيد كه مـن بـه هر مؤمنى بيش از خود او سزاوارم ؟
گفتند: چرا .
فرمود: پس هر كس من مولايش بوده ام , همانا على (ع ) مولاى اوست .
پروردگارا! دوست بدار هر كه او را دوست بدارد و دشمن بدار, هر كه او را دشمن بدارد.
احمد در مسند (4/372) اين حديث را از محمدبن جعفر, از شعبه , از ميمون نيز روايت كرده است .
نسائى در خصائص (ص 16) اين حديث را به سند خود از زيد و در همين كتاب (ص 15)از احمدبن مـثـنـى روايـت مى كند و مى گويد: يحيى بن حماد برايمان نقل كرد و گفت :ابوعوانه به نقل از سـلـيـمـان , از حـبـيـب بـن ابى ثابت , از ابوطفيل , از زيدبن ارقم برايمان نقل كرد: چون پيامبر از حـجـة الوداع برگشت و در غديرخم فرود آمد فرمان داد درختزارى راجارو كردند .
سپس فرمود: گـويـا مـن فـرا خـوانـده شـده و پـاسـخ داده ام .. .
و اينك من در ميان شما دو گرانسنگ برجاى مى گذارم كه يكى از ديگرى بزرگتر است : كتاب خدا و عترت من , پس بنگريد درباره اين دو پس از مـن چـگـونه عمل مى كنيد؟
اين دو هرگز از هم جدايى نپذيرند تا در حوض بر من وارد شوند.
سـپـس فـرمـود: خـداونـد, مولاى من و من ولى هر مؤمنم .. .
آنگاه دست على ـ رضى اللّه عنه ـ را گرفت و فرمود: هر كس من مولاى او بوده ام اين على (ع ) مولاى اوست .. .
پروردگارا! دوست بدار هر كه او را دوست بداردو دشمن دار هر كه او را دشمن بدارد.
مـن بـه زيـد گـفتم : آيا اين سخن را از رسول خدا شنيده اى ؟
او گفت : به خداوند سوگند درآن درخـتـزار هـيچ كس نبود مگر اين كه پيامبر را به چشم خود ديد و اين سخن را به گوش خويش شنيد.
در هـمين كتاب خصائص (ص 16) به نقل از قتيبة بن سعيد, از ابن ابى عدى , از عوف , ازابوعبداللّه مـيـمـون روايـت شـده است كه گفت : زيدبن ارقم گويد: رسول خدا ايستاد وخداى را سپاس و سـتـايش كرد و سپس گفت : آيا نمى دانيد كه من بر هر مؤمنى بيش ازخود او سزاوارم ؟
گفتند: چـرا, گـواهى مى دهيم كه تو بحقيقت بر هر مؤمنى بيش از خوداو سزاوارى .
فرمود: پس هر كس من مولايش بوده ام , اين مولاى اوست و در اين هنگام دست على (ع ) را گرفت .
دولابى در الكنز و الاسماء (2/61) اين روايت را به همين لفظ به نقل از احمدبن شعيب ,از قتيبة بن سعيد, از ابن ابى عدى , از عوف , از ميمون , از زيد آورده است كه گفت : بارسول خدا بوديم كه در جايى ميان مكه و مدينه در منزلى به نام غدير خم فرود آمديم واعلام شد همگان گرد آيند.. .
پس رسول خدا برخاست و خداى را سپاس و ستايش كردو گفت : ـ تا پايان حديث پيش گفته .
مسلم در صحيح خود (چاپ 1327 ه ق , 2/325) به سند خود از ابوحيان , از يزيدبن حيان .. .
از زيد و نيز به طرقى ديگر بخشى از حديث غدير را روايت كرده و گفته است :پيامبر در كنار آبگاهى به نام خـم خـطـبـه اى ايـراد كـرد.. .
ـ مـسلم بخشى از اين خطبه را كه به مساله ولايت برمى گردد, به انـگـيـزه اى كـه او خـود بهتر مى داند, نقل نمى كند و اين درحالى است كه اساتيد او اين بخش را روايت كرده اند.
حـافـظ بغوى حديث ولايت را در كتاب خود مصابيح السنه (2/199) به نقل از زيد آورده و آن را از احاديث حسن شمرده است .
حـافظ ترمذى نيز اين حديث را در صحيح خود (2/298) به نقل از ابوعبداللّه ميمون , اززيد روايت كرده و گفته است : اين حديث حديثى حسن و صحيح است .
حـاكـم در الـمـستدرك (3/109) از ابوالحسين محمدبن احمدبن تميم حنظلى ـ ساكن بغدادـ از ابوقلابه عبدالملك بن محمد رقاشى , از يحيى بن حماد روايت مى كند كه گفت :ابوبكر محمدبن بـابويه و محمدبن جعفر بزار برايم نقل كردند .
او مى گويد: عبداللّه بن احمد بن حنبل برايمان نقل كـرد كـه پـدرم برايم نقل كرد كه يحيى بن حماد برايم نقل كرده است .. .
همچنين ابونصر احمدبن سـهـل فـقـيه بخارى برايمان نقل كرد, صالح بن محمدحافظ بغدادى برايمان نقل كرد, خلف بن سـالـم مـخـرمـى بـرايمان نقل كرد, يحيى بن حمادبرايمان نقل كرد, ابوعوانه به نقل از سليمان اعمش , از حبيب بن ابى ثابت , از ابوطفيل , اززيد روايت كرده است .. .
ـ وى آنگاه حديث را مى آورد و آن را صحيح مى خواند.
احمد در مسند (1/118) اين حديث را با همين سند از شريك , از اعمش نقل كرده و درهمين كتاب (ص 109) آن را از ابـوبـكـر بـن اسـحـاق و دعـلج بن احمد سجزى روايت كرده است كه گفتند: مـحـمـدبن ايوب خبر داد , ازرق بن على برايمان نقل كرد, حسان بن ابراهيم كرمانى برايمان نقل كرد, محمدبن سلمة بن كهيل از پدرش , از ابوطفيل , از زيدبرايمان نقل كرد كه گفت : پيامبر در راه مـيـان مـكه و مدينه در كنار درختزارهايى بزرگ كه درختان موز داشت فرود آمد و مردم زير درخـتان را جارو كردند .
سپس عصر همان روزرسول خدا بدان سوى رفت و نماز گزارد و پس از آن بـه ايـراد خـطـبـه برخاست و خداى راسپاس و ستايش گفت و قدرى پند و اندرز داد و آنچه خـداونـد خواسته بود كه بگويد,گفت و سپس فرمود: اى مردم ! من در ميان شما دو چيز برجاى مى گذارم كه اگر از آنهاپيروى كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد و آن دو عبارتند از: كتاب خدا و عـترت من .
آنگاه سه بار گفت : آيا مى دانيد كه من بيش از خود مؤمنان به آنان سزاوارم ؟
گفتند: بلى .
پس رسول خدا فرمود: هر كس من مولايش بوده ام , على (ع ) مولاى اوست .
حـاكم در المستدرك (ص 533) از محمدبن على شيبانى ـ در كوفه ـ نقل مى كند, احمدبن حازم غـفـارى بـرايمان نقل كرد, ابونعيم برايمان نقل كرد كه كامل ابوالعلا برايمان نقل كرده گفت : از حبيب بن ابى ثابت شنيدم به نقل از يحيى , از جعده , از زيد خبر مى دهد كه گفت : با رسول خدا [از مـكه ] بيرون آمديم تا به غديرخم رسيديم .
در اين جا و در روزى كه گرمتر از آن بر ما نگذشته بود فرمان داد, تكه زمينى را در درختزارى جارو زدند .
پس خداى را سپاس و ستايش گفت و فرمود: اى مـردم ! هـرگـز پـيـامـبرى برانگيخته نشود مگرآن كه نيم عمر پيامبر پيش از خود بزيد و من نـزديك است كه فراخوانده شوم و پاسخ ‌دهم .
من در ميان شما چيزى مى گذارم كه هرگز پس از آن گمراه نشويد: كتاب خداوندعزوجل .
سپس برخاست و دست على ـ رض ـ را گرفت و گفت : اى مـردم ! چـه كـسـى بيش از شما بر شما سزاوار است ؟
گفتند: خدا و رسول او بهتر مى دانند.. ..
فرمود: هر كس من مولايش بوده ام , على (ع ) مولاى اوست .
حـاكـم پـس از نقل حديث مى گويد: اين حديث داراى سندى صحيح است و شيخين آن رادر دو صحيح خود نياورده اند.
حـافظ عاصمى در كتاب زين الفتى روايت مى كند و مى گويد: شيخ احمد بن محمدبن اسحاق بن جـمـع خـبـر داده گـويـد: على بن حسين بن على درسكى , از محمدبن حسين بن قاسم , از امام ابـوعـبـداللّه محمدبن كرام ـ رضى اللّه عنه ـ از على بن اسحاق , از حسيب بن حسيب , برادر حمزه زيـات , از ابـواسحاق همدانى , از عمرو, از زيدبن ارقم روايت مى كندكه گفت : پيامبر خدا به غدير خم آمد و خطبه ايراد كرد .
او خداى را سپاس و ستايش گفت و چون خطبه را به پايان برد دست و بازوى على را گرفت تا آن جا كه سفيدى زيربغل او پديدار شد .
پس گفت : اى مردم ! هر كس من مولايش بوده ام , على (ع ) مولاى اوست .
پروردگارا! هر كه او را پشتيبان باشد, پشتيبانش باش و هر كـه او را دشـمـن بدارد,دشمنش بدار, هر كه او را يارى دهد يارى اش ده و هر كه او را ياور باشد, يـاورش بـاش وهـر كـه او را دوسـت بـدارد, دوسـتـش بـدار .
آنـگاه به على (ع ) فرمود: اى على ! آيانمى خواهى كلماتى براى دعا به تو بياموزم كه اگر با آنها خداى را بخوانى كه تو را بيامرزدحتى اگـر گناهانت به شمار ذره ها باشد آمرزيده خواهى بود .
بگو: اللهم لا اله الا انت تباركت سبحانك رب العرش العظيم .
ايـن حـديـث را صـاحب فرائد السمطين در باب 52 اين كتاب به سند خود, محب الدين طبرى در الـريـاض الـنـضـره (2/169), مـيـبـدى در شـرح ديـوان اميرالمؤمنين از طريق احمد,ذهبى در تلخيص (3/533) نقل كرده و آن را صحيح خوانده است .
و همو به طرق ديگرى از زيد آن را روايت كرده است .
ذهبى در ميزان الاعتدال (3/224) اين حديث را از غندر, از شعبه , از ابوعبداللّه ميمون ,از زيد نقل كـرده و ابـن صـبـاغ مالكى نيز آن را در الفصول المهمة (ص 24) به نقل از ترمذى و زهرى از زيد روايـت كرده و گفته است : ترمذى از زيدبن ارقم روايت مى كند كه مى گويد: رسول خدا فرمود: هر كس من مولاى اويم , على مولاى اوست .
ترمذى اين حديث را صرفا به همين مقدار روايت كرده و هيچ بر آن نيفزوده است اما زهرى بر اين روايت افزوده و روز و زمان و مكان حادثه را يادآور شده است .
او مى گويد: چون رسول خدا حج گزارد و آهنگ مدينه كرد در غدير خم ـ كه آبگاهى ميان مـكه و مدينه است ـ ودر روز هيجدهم ماه ذى الحجه كه زمان ترك مكه است , از حركت ايستاد و فـرمـود: اى مـردم ! از مـن پرسش مى شود و از شما نيز پرسش خواهد شد, آيا [ رسالت پروردگار را]رسـانده ام ؟
گفتند: گواهى مى دهيم پيام الهى را رسانده اى و خيرخواهى كرده اى .
فرمود:من گواهى مى دهم كه رسانده ام و خيرخواهى كرده ام .
سپس فرمود: اى مردم ! آيا گواهى نمى دهيد كـه خدايى جز اللّه نيست و من رسول خدايم ؟
گفتند: گواهى مى دهيم خدايى جز اللّه نيست و تو رسـول خدايى .
گفت : من نيز آن سان كه گواهى داديد گواهى مى دهم .
سپس فرمود: اى مردم ! مـن در ميان شما چيزى برجاى مى گذارم كه اگر بدان چنگ زنيد,هرگز گمراه نشويد: كتاب خـدا و اهـل بـيـت مـن .
هـان ! كه خداى لطيف خبير مرا خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدايى نپذيرند تا در حوض بر من وارد شوند, حوضى به پهناورى فاصله بصرى تا صنعا كه در آن جامهايى به شمار ستارگان است .
خداوند از شما خواهدپرسيد چگونه درباره كتاب او و اهل بيت من پس از مـن رفـتـار كـرده ايد؟
آنگاه فرمود: اى مردم ! چه كسى بيش از خود مؤمنان به آنان سزاوار است ؟
گفتند: خدا و پيامبر اوآگاهترند .
سه بار فرمود: سزاوارترين كسان به مردم اهل بيت من هستند.
سـپـس درچـهـارمـيـن بـار دسـت على (ع ) را گرفت و گفت : پروردگارا! هر كس من مولاى اويـم ,على (ع ) مولاى اوست .
پروردگارا! دوست بدار هر كه او را دوست بدارد و دشمن بدارهر كه او را دشـمـن بـدارد .
اين را سه بار فرمود و آنگاه گفت : هان ! هر كس حضور دارد اين گفته را به غايبان برساند.
ابـن طلحه شافعى اين حديث را در مطالب السؤول (ص 16) به نقل از ترمذى از زيد وحافظ ابوبكر هـيـثـمى آن را در مجمع الزوائد (9/104) از طريق احمد, طبرانى و بزاز به سند آنها از زيد روايت كـرده اسـت .
هـيثمى در همين كتاب (ص 163) اين روايت را به لفظى ديگر مى آورد و مى گويد: رسـول خدا در جحفه فرود آمد و سپس به مردم رو كرد وآنگاه خداى را سپاس و ستايش گفت و فـرمـود: من هيچ پيامبرى را نمى يابم كه بيش ازنصف عمر پيامبر پيش از خود بزيد و من نزديك اسـت فـرا خـوانده شوم و پاسخ گويم ,اينك شما چه مى گوييد؟
گفتند: خير امت را خواسته اى .
فـرمـود: آيـا نـه آن است كه گواهى مى دهيد خدايى جز اللّه نيست , محمد بنده و رسول اوست و بهشت حق است و دوزخ ‌نيز حق است ؟
گفتند: گواهى مى دهيم .
راوى مـى گـويد: پس دست خود را بلند كرد و بر روى سينه نهاد و سپس گفت : من نيزهمراه با شـما گواهى مى دهم .
آنگاه فرمود: آيا نمى شنويد؟
گفتند: چرا .
فرمود: من پيشتراز شما به سوى حوض مى روم و شما بر من وارد خواهيد شد و پهناى اين حوض به اندازه فاصله صنعا و بصرى است و در آن جـا جـامـهـايـى نـقـره بـه شـماره ستارگان است , پس بنگريد كه چگونه درباره اين دو گـرانـسـنـگ حـق جـانـشـيـنى ام را ادا مى كنيد؟
پس كسى بانگ برآورد: اى رسول خدا! آن دو گـرانـسنگ چيست ؟
فرمود: كتاب خدا كه يك سر آن دردست خدا و سر ديگر در دست شماست , بدان چنگ زنيد تا گمراه نشويد و آن ديگرعشيره من (579) است .
خداوند لطيف خبر مرا خبير داده كـه اين دو از يكديگر جدايى نپذيرند تا در حوض بر من وارد شوند و من نيز اتفاق اين دو را از خـداوند خواسته ام .
پس بر اين دو پيشى نجوييد كه هلاك شويد و از آن دو نمانيد كه باز هم هلاك شويد و به آنان [عترت ] نياموزيد كه از شما آگاهترند .
سپس دست على ـ رضى اللّه عنه ـ را گرفت وفرمود: هر كس من بيش از خود او بدو سزاوار بوده ام على ولى اوست .
پروردگارا!دوست بدار هر كه او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن بدارد.
در روايـتى كوتاهتر از اين آمده كه در اين حوض جامهايى از نقره و طلا به شماره ستارگان است .
در هـمـيـن روايـت آمده است كه فرمود: آن گرانسنگ بزرگتر كتاب خدا و كوچكتر,عترت من است .
در روايتى است كه چون رسول خدا از حجة الوداع بازگشت و در غديرخم فرود آمد,فرمان داد تكه زمـيـنـى را در درخـتزارها جارو زدند .
سپس برخاست و فرمود: گويا من فراخوانده شده و پاسخ گفته ام .
در پايان همين روايت است كه راوى مى گويد: به زيد گفتم :تو خود اين را از رسول خدا شـنـيـده اى ؟
گفت : در آن درختزار هيچ كس نبود مگر آن كه اورا به ديده ديد و اين سخن را به گوش شنيد.
هـيـثـمـى در هـمـين كتاب (9/105) به نقل از ترمذى و طبرانى و بزاز به سند آنان از زيدروايت مـى كـنـد كـه گـفـت : رسول خدا فرمان داد زير درختچه هايى جارو زده آب پاشيده شد .
سپس خطبه اى ايراد كرد و به خداوند سوگند هر چه را تا قيامت خواهد شد به ماخبر داد و آنگاه فرمود: اى مـردم ! چـه كـسـى بـيش از خود شما به شما سزاوار است ؟
گفتيم : خدا و رسول او از ما به ما سزاوارترند .
فرمود: هر كس من مولاى اويم , اين ـعلى (ع ) ـ مولاى اوست .
سپس دست او را گرفت و گشود و آنگاه گفت : پروردگارا!دوست بدار هر كه او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن بدارد.
حافظ هيثمى رجال سند اين حديث را ثقه خواند واين هم پايان سخن اوست .
حافظ زرقانى در شرح المواهب (7/13) آنچه را ترمذى و نسائى به طريق خود از زيدبن ارقم روايت كـرده انـد و او نـيـز [از پيامبر] روايت كرده , آورده و سپس گفته است : مقدسى هم اين حديث را صـحـيـح خـوانده است .
وى از طريق طبرانى نيز اين بخش از سخن آن حضرت را يادآور شده كه فرمود: اى مردم ! خداوند مولاى من است و من مولاى مؤمنانم و بدانان از خودشان سزاوارترم .
پس هر كس من مولاى او بوده ام , على (ع )مولاى اوست .
پروردگارا! پشتيبان باش آن كه او را پشتيبان باشد, دشمن بدار هر كه او رادشمن باشد .
دوست بدار هر كه او را دوست بدارد, كينه بدار با هر كه بـا او كـيـنه بدارد,يارى ده هر كه او را يارى دهد, واگذار هر كه او را واگذارد و حق را بر مدار او بدار هر جاكه باشد.
خـطـيـب خـوارزمـى نـيز اين حديث را در المناقب (ص 93) به سند خود از حافظ ابوبكراحمدبن حـسين بيهقى , از ابوعبداللّه حافظ محمدبن يعقوب , از فقيه ابونصر احمدبن سهل , از حافظ صالح بن محمد بغدادى , از خلف بن سالم , از يحيى بن حماد, ازابوعوانه , از سليمان اعمش , از حبيب بن ابـى ثـابـت , از ابـوطـفيل , از زيدبن ارقم (580) به همان لفظ كه در (ص 29) (581) به نقل از خصائص نسائى گذشت آورده است .
ابـن عـبدالبر اين حديث را در الاستيعاب (2/473) به نقل از زيدبن ارقم و ابوالحجاج نيزآن را در تهذيب الكمال فى اسماء الرجال آورده است .
ابـن كـثـيـر شامى در البداية و النهاية (5/208) از حبيب بن ابى ثابت , از ابوطفيل , از زيد, به طريق نسائى نقل كرده و گفته است : اين حديث حديثى صحيح و منقول از ذهبى است .