امامت در پرتو كتاب و سنت

مهدى سماوى

- ۳۲ -


پس وصى وصى را تدبيرى شايسته است و هموست كه در روز پيكار دشمنان را به هلاكت رساند.
يكى از ديگر قصيده هاى كميت , قصيده بائيه اوست كه در آن مى گويد: جز خاندان محمد(ص ) مرا دوستانى و جز راه حق مرا راهى نيست , تا به اين ابيات مى رسد: خـوبـيـهـاى دنـيـا و ديـن چـونـان طـوقـى كـه بر گردن عنقاى مغرب است , از ديرباز او را در ميان گرفته , پس نيكو (طبيب دردها)ى امت است كه هر طبيب و طبيب نما بدو تكيه دارند.
و چـه شـايـسـته ولى امرى است پس از ولى او (617) و همو سرچشمه تقوا و نكوتاديب كننده اى است .
سزاوار يادآورى است كه در اين قصيده پرارج استدلالها و نقدهايى پيرامون اين ادعا كه پيامبر ارثى از خود برجاى نگذاشته و نيز درباره برترى دادن برخى از صحابه بر مردم بدان دليل كه از قريشند و پيامبر نيز از اين خاندان است , وجود دارد.
بـه هـر حـال اهـل بـيـت را در اين باره برهانى استوار است , چرا كه آنان خود نزديكان پيامبرند .
در مـوضـوع وصـيـت نيز چگونه در حالى كه پيامبر مردمان را به وصيت كردن فرمان داده خود هيچ وصيتى نداشته و كسى را جانشين خويش نساخته است ؟
بسيارى از مسلمانان كه كميت نيز از آن جـمله است از اين اظهار شگفتى كرده اند كه چگونه سنت وصيت كردن بر همه مردم لازم و مقرر شده و بدان فرمان يافته اند, اما پيامبر خود آن را به اهمال گذاشته است .
به همين خاطر است كه كميت در شعر خود خطاب به رسول خدا مى گويد: تو امين خدا بر ما در ميان همه مردمى و گزيده خاور و باخترى .
همه مردم جز تو چون بميرند جانشينى گذارند و ما اگر بر باور حق باشيم عتاب شويم .
دعبل خزاعى (246ـ148 ه ق ) شاعر ديگرى است كه همانند كميت شاعر اهل بيت بود.
او شـاعـرى پـيـشـگام و شايسته است و قصايدى زيبا و مديحه هايى برجسته در ستايش اهل بيت و سـخـن گـفتن از محبت ايشان و نيز دفاع از حق آنان دارد .
او از جمله آن جا كه ازسرور شهيدان حسين (ع ) ياد مى كند چنين مى گويد: اى مردم ! سر پسر دختر محمد(ص ) و وصى او بر نيزه بلند است ! و مسلمانان مى نگرند و مى شنوند و هيچ كس نه از ديدن آن ناله برمى آورد و نه زارى مى كند! يـكـى از اشـعار زيباى دعبل قصيده رائيه اوست كه در آن از يقين و بصيرت و دوستى اهل بيت بر همين اساس , سخن به ميان مى آورد و چنين اظهار مى دارد كه اگر اميد ظهورامامى عادل نبود كـه حـق و بـاطل را از يكديگر جدا مى كند و انتقام اهل بيت مى ستاندـيعنى امام دوازدهم مهدى موعود ـ عج ـ كه به فرموده رسول خدا زمين را پس از آن كه ازستم و بيداد آكنده شده از عدل و داد پر مى كند ـ غمى كه به خاطر اندوه و مصايب آنان بردل مى نشيند دل را مى ميراند .
او در شعر خود چنين مى سرايد: اگـر روزى بـخـواهند فخر خود به ديگران نمايند, محمد(ص ) و جبرئيل و قرآن را كه چشمه نور است بياورند.
سرزنشى كه بر من دارى بر سر خاندان پيامبر است كه در سرتاسر زندگى دوستان منند وكسانى كه به ايشان اعتماد و ايمان دارم .
آنان را براى هدايت يافتن اختيار كرده ام كه در همه حال نيك نيكيهايند.
پروردگارا! يقين و بصيرتم را افزون كن و دوستى با آنان را به حسناتم بيفزاى .
جانم فداى شما سالمندان و جوانان باد كه گرفتارانى را از گرفتارى برهانيديد و ديه هايى را براى بدهكاران بر عهده پذيرفتيد.
دورتـريـن خـويـشـاوند را به سبب دوستى با شما دوست مى دارم و در راه شما خانواده ودختران خويش را وامى گذارم .
از بـيـم دشـمـنان پيدا و پنهان و سرسخت اهل حق دوستى شما را نهان مى دارم و البته بى آن كه سستى ورزم و كوتاه آيم .
امروز روزگار من آكنده از بدترين هاست و اميد آن دارم كه پس از مرگم امنيت آيد.
آيا نمى بينى كه من از سى سال پيش تاكنون پيوسته صبح و شام مى كنم در حالى كه حسرتى دايم در دل دارم .
مى بينم مال اختصاصى آنان در دست ديگران و دست آنان از مالى كه خداوند ويژه ايشان قرار داده تهى است .
تا پايان اين قصيده رائيه پرارج .
ابوتمام طائى يكى ديگر از اين شاعران است كه مى گويد: پيش از اين براى وصى او با نيرنگى مكارانه كه آن را اندازه اى نيست سوگند يادكرديد.
و ايـن نيرنگ را چنان تازه و بالنده به ميدان آورديد كه پيش از آن هيچ تازه و بالنده اى همانندش نبود.
اگر افتخارات را بشمارند آن وصى برادر و داماد است كه نه همانند او برادرى است و نه دامادى و هـمـوست كه پشت رسول خدا به وى محكم گشت چنان كه موسى به هارون پشت خويش گرم داشت .
سيد رضى ابوالحسن محمد, ابياتى دارد كه در آنها مى گويد: مـجـد و عظمت خود گواهى دهد كه مجد مطلوب من است , هر چند به گمراهى يا به بازى فرو روم .
مـن از جـمـاعـتـى هـسـتـم كـه بـراى بـلندى و بزرگى گرد آمده اند و همه از سلاله پيامبر يا وصى پيامبرند. (618) او هـمچنين در قصيده اى ديگر كه در آن روز عيد غدير را به پدرش حسن تبريك مى گويدچنين مى آورد: ما شيربچگان و قطراتى از زلال آب درياييم .
اگـر كـسـى بـخـواهد ما را به ديگران نسبت دهد همانند آن است كه نور خورشيد را به هلال ماه نسبت داده باشد.
شادمانى [در همه ايام ] با ما حيله كرد و تنها در روز غدير شرط وفا به جاى آورد, روزى كه بر محور وصى , همان كه امير لقب يافت , چرخيده است .
ابـوالـطيب متنبى شاعرى ديگر است كه در قصيده اى در مدح ابوالقاسم طاهربن حسين بن طاهر علوى مى گويد: او پسر رسول خدا و پسر وصى اوست و پس از تجاربى چند آن دو را همانند شده اى .
زمانى كه ابوالطيب را بر اين عقاب كردند كه مدح وصى نمى گويد اظهار داشت : من عمدا مدح وصى را ترك گفتم , چرا كه او نورى پايدار و همه جا گستر است و چون چيزى پايدار باشد خود ايستاست و گفتن صفات نور خورشيد كارى است بيهوده و هيچ .
در برخى از نسخه هاى ديوان او به جاى (صفات ضوءالشمس ) (وكذاصفات الشمس )آمده است .
بـه هـر حـال , اين اعتذارى زيبا و زبردستانه است چه , كدام زبان مى تواند ستايش كسى گويد كه بـهـره خـاص خـود را از كـتاب خدا و ثناى كامل رسول برده است , چنان كه هيچ كس از اولين و آخـرين در اين ويژگى به او نمى رسد .
او برادر پيامبر بلكه (خود) اوست ,خداى و پيامبر را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را و او اوست , و او را همين افتخاربس كه هيچ آيه اى نازل نشد كه در آن خطاب (اى ايمان آوردگان نباشد), مگر آن كه اوسرآمد و پيشواى همه آنان است .
او نورى است پايدار و چون چيزى پايدار باشد, خود ايستاست و به برهان نيازى ندارد,چونان كه نور خورشيد را به سبب بداهت برهانى نياز نيست .
مگر آن كه دلها بيمار وديده ها كور باشد.

سخن پايانى

ايـن گـشـت وگـذارى كوتاه و پربار بود كه در پرتو هدايت كتاب و سنت صورت پذيرفت ودر آن كـوشيديم تا جايى كه امكان دارد در نقل و در رساندن سخن ديگران متعهد و به واژه واژه گفتار آنان پايبند باشيم و خداوند خود راهنما و توفيق دهنده است .
پرسشى در اين جا مطرح مى شود و جاى آن نيز هست : آيا سخنانى كه در اين كتاب مطرح گشت در تبيين مساله امامت بسنده است ؟
در پاسخ يادآور مى شويم بحث درباره امام گاه مى تواند پيرامون اصل مساله امامت باشدو گاه هم پـيرامون جزئيات اين مساله چه , گاه پژوهشگر مباحث مربوط به امامت را به عنوان يك كل مورد توجه قرار مى دهد و درصدد پاسخ دادن به پرسشهايى از اين نوع برمى آيد: آيـا مـساله امامت از سوى پيامبر به اهمال واگذاشته شده و قرآن نيز بدان نپرداخته بود, يااين كه مساله در چهارچوب قواعدى معين مورد توجه قرار گرفته و كتاب خداوند بر آن تصريح آورده و يا پـيـامبر بصراحت از آن سخن رانده است و به تعبيرى ديگر (نصى )درباره اين مساله در كار بوده و پيامبر به طور ويژه به امام و وصى و جانشين خويش تصريح كرده و امت را در برابر مسؤوليت خاص خويش در پيروى از اين امام و لزوم فرمانبرى از او و خوددارى از مخالفت با وى قرار داده است .
در ايـن كتاب بدين موضوع پرداخته ايم و در همان آغاز عقيده كسانى را نقد كرده ايم كه مدعى اند امـامت از شؤون امت است و به مردم واگذار شده است و پيامبر را در نصب وتعيين وصيى پس از خـود حـقـى نيست و قرآن نيز اين مساله را به سكوت برگزار كرده وپيامبر هم بدان علت كه اين مساله از مسؤوليتهاى او نبوده بدان نپرداخته است .
مـا بـه طور كامل اين گونه پندارها را مورد نقد قرار داديم و با ادله و ارقامى كه ترديدنمى پذيرد, اثـبـات كرديم .
اين مساله از شؤون پيامبر و مسؤوليتهاى آن حضرت است و اوخود بارها بر اين امر تـصـريـح كـرده , چنان كه از همان نخستين روز دعوت خجسته خويش در سخنانى آشكار اظهار مـى داشـت كـه چه كسى جانشين و امام پس از او خواهد بود .
او بادقتى كامل و با لحاظ آن كه در آيـنده دستهايى تصريحات او را به بازى خواهد گرفت وگرفتار تحريف و يا تغيير خواهد ساخت , در ايـن بـاره بـرنامه ريزى مى كرد واز هر فرصتى وهر مناسبتى بهره مى جست تا مساله را به طور كـامل بيان كند و در اين باره هر اقدام احتياطى ممكن را به عمل آورد .
اظهارات صريح پيامبر خدا در اين باره به مناسبتهايى گوناگون و با عبارتهايى چند با مردم در ميان نهاده شد, بدان گونه كه با آن اظهارات حجت الهى بر همگان , خواه آنان كه در عصر او حضور داشتند و خواه آنان كه در آن عصرحضور نداشتند, تمام شد.
مـا در ايـن كـتـاب به گونه اى هدفدارانه سعى كرده ايم منابع حديثى و صحاح اهل سنت رامنبع بـحـث خود قرار دهيم , چرا كه آنان اهميت فراوانى به اين كتب مى دهند و از ديگرسوى اظهارات صريح رسول خدا در اين كتب به فراوانى آمده و چنان روشن است كه بخوبى اثبات مى كند پيامبر بر جانشينى آن كه پس از او در جايش مى نشيند و نيز بر اين كه پذيرش اين حقيقت بخشى جدايى نـاپـذير از دين و ايمان است تصريح كرده , چيزى كه حافظان و علماى بزرگ بروشنى از آن سخن گفته اند.
هـمـين مساله محور بحث ما بوده و كوشيده ايم موضع پيامبر نسبت به خلافت و نقش كتاب الهى در اين زمينه را به تصوير كشيم .
در ايـن گـشـت و گذار كوتاه با مجموعه اى بزرگ از اظهارات روشن پيامبر به روايت منابع اهل سـنت آشنا شديم , و اين اندكى از يك انبوه و به سخن ديگر قطره اى از دريا وبهره اى از بحر است , هر چند در همين اندك حجت الهى بر همگان تمام و حق روشن ومشهود است .
ديديم كه چگونه پيامبر خدا در اظهارات و تصريحات روشن خود بر اين مساله مهم تاكيد داشت .
بدين ترتيب پاسخ پرسش سابق ما روشن شد و آن اين كه هدف ما در اين كتاب بيان موضع پيامبر و نـيـز كـتاب خدا نسبت به مساله خلافت و به تعبير ديگر, بحث ما در اين كتاب درباره اصل مساله خلافت بوده است و نه جزئيات آن .
پـس از آن كـه روشن شد مساله امامت از سوى پيامبر و كتاب خدا به اهمال گذاشته نشده ,بحث دربـاره جزئيات اين مساله شكلى طبيعى خواهد داشت .
ما نيز در آينده خواهيم كوشيد بحث خود را درباره امامت به معنى فراگير آن مطرح كنيم .
شيعه در اين باب مباحثى ارزشمند و شايسته آن دارند كه ديگر مسلمانان با انعطاف و باانديشه اى بـاز بـا آنـها آشنا شوند .
شيعه درباره اين موضوع به عنوان يكى از اعتقادات خاص خود به بررسى و مطالعه اى فراوان پرداخته و در ادله عقلى و نقلى آن پژوهشهايى پردامنه به عمل آورده اند, چرا كه آنان خلافت و امامت را مقدس مى شمارند و اهميتى بايسته و بيش از آنچه از سوى ديگر مسلمانان بـه ايـن مـساله داده مى شود براى آن قائلند,به همين سبب به پژوهشهايى در موضوعات مختلف مـربـوط بـه ايـن مـسـاله دست زده اند واز آن جمله است : موضوع تعداد امامانى كه پس از پيامبر آمـده انـد, مـوضـوع تـصريح خاص رسول خدا به نام آنان , موضوع لزوم عصمت آنان و ويژگيهاى خـاصـى كـه از آن برخوردارند, موضوع وظايف و مسؤوليتى كه بر دوش ايشان است و موضوعاتى ديگر ازاين قبيل كه درباره آنها بحث خواهد شد. (619) مـا در آنـچه گذشت هدفدارانه كوشيده ايم منابع و صحاح اهل سنت , منبع اصلى بحث راتشكيل دهد, چرا كه گفتارها درباره اصل مساله خلافت و نيز در اين باره بود كه آيا اين امر از سوى پيامبر خدا به اهمال واگذار شده يا چنين نبوده و بلكه وى به طور ويژه به نام آن كه صاحب مشروع اين حق است تصريح كرده است .
اين مساله اى است كه همه مسلمانان در بحث و پرسش از آن با يكديگر اشتراك دارند و كتب اهل سنت نيز بدان پرداخته است .
هر چند اين كتب اهميت و قداست فراوانى بـه اين موضوع نمى دهند .
امابه رغم آن , اظهارات و تصريحات رسول خدا را در بردارند و آنچه در اين باره در اين كتابها آمده آن اندازه است كه حجت را تمام مى كند.
در ايـن گـشـت و گـذار روشن شد دليل نقلى لزوم تعيين و نصب امام از جانب خداوند,كاملا با دليل عقلى حاكى از اين امر همخوان و هماهنگ است و به همين سبب نيز پيامبرخدا اين مساله را بـه اهـمال نگذاشته است , چرا كه به اهمال گذاشتن اين مساله مهم به معنى گشودن راه هرج و مرج و نابسامانى و ناامنى و نيز گسترش فتنه ها و دسته دسته شدن مسلمانان است .
درسـت بـه هـمـيـن دليل اظهارات و تصريحات پيامبر بر تعيين امامى كه نگاهبان دين است ,در دوران نـزديـك بـه وفـات آن حضرت بيشتر و آشكارتر است و آنچه را عقل از باب قاعده لطف , كه خـداونـد بـر خـود لازم كـرده بدان رسيده , يعنى ضرورت نصب امام راتاييد و تقويت مى كند .
در همين باره است كه نصوصى متواتر و قوى و حاكى از تاكيد واهتمام فراوان رسيده , به گونه اى كه از نـظر صحت و قطعى بودن سند و نيز از نظر روشنى مضمون و محتوا يقين آور است و اطمينانى كـامـل را در پـى مـى آورد .
بنابراين , بر مؤمنان جز آن نيست كه در برابر آنچه خداوند خواسته سر تـسليم فرود آورند و فرمان برند (هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و رسول او چيزى را حكم كنند, آنان نيز در آن كاراز خود اختيارى داشته باشند) [احزاب /36].
بـر هـمين اساس آنچه در اين كتاب آورده ايم گردآورى و فراهم آوردن همه نصوص نيست , بلكه نـوعـى استدلال و گواه آوردن است كه در خلال آن تنها نمونه هايى ازنصوص , اعم از آيات كتاب الـهـى و تـصـريـحات پيامبر خدا, را كه مى تواند ما را به هدف خويش برساند آورده ايم , چرا كه هر مـسـلـمـان سـخـنى را كه از آسمان نازل شده و يا برزبان پيامبر خدا جارى گشته است مقدس مـى داند و تنها يك حديث براى او بسنده مى كند كه آن را باور دارد و بدان اطمينان يابد و خود را بـه پـذيرش مضمون و محتواى آن و عمل كردن در پرتو رهنمودش ملزم كند, البته مشروط به آن كه از نظر سند قطعى و ازنظر مضمون و محتوا نيز روشن باشد.
از يادآورى اين نكته نيز نمانيم كه مساله امامت نيازمند آن است كه بحث و پژوهشى گسترده تر و دامـنـه دارتـر پـيرامون آن مطرح شود و در كنار آن ضرورت دارد به ذكر نقدهاى مهم و اشكالات اساسى اظهاراتى پرداخته شود كه به وسيله برخى از بزرگان و يا به وسيله گروهى ديگر به عمل آمده كه به جاى تلاش براى برآوردن خواسته مورد تاكيدپيامبر يعنى استوارتر كردن بنياد وحدت و يـگانگى جامعه اسلامى و گردآوردن همگان برمحور كلمه توحيد مى كوشند تا پيروان دين را از هم جدا و دسته دسته كنند.
شـايـسته يادآورى است كه تلاشهايى به منظور وارونه نمودن بسيارى از حقايق و يا حذف و تغيير آشـكـار در بـسـيـارى از نصوص صورت گرفته , آن سان كه به طور واضح از تعصب و كينه توزيى بى پرده و داراى اهداف آشكار حكايت مى كند.
پـژوهـشـگـرى كه چنين موضوعى را به بررسى گرفته لازم است اين مساله را به عنوان حقيقتى روشن در نظر داشته باشد, پديده اى كه بسيارى از عوامل پيش گفته آن را تقويت كرد و امويان ـ بـويژه ـ و پس از آن عباسيان به صورتى هدفدار بر آن تاكيد كردند و در راه رسيدن به آن هر پايگاه اجـتماعى و هر وسيله تبليغاتيى كه داشتند به خدمت گرفتند تا آن جا كه اين وارونه ها و تحريف شده ها, نزد بسيارى از مردم صورت حقايقى ثابت يافت كه هيچ قابل كنكاش نيست .
بـه همين دليل شايسته بود, چنان كه شيوه علامه بزرگوار امينى در كتاب الغدير بر اين بوده , به نـقد و توضيح و وارسى اين گونه مسائل پرداخته شود .
اما ما بسيارى از آنچه را دراين زمينه لازم بود واگذاشتيم تا از سويى اختصار را مراعات كرده باشيم و از سويى ديگراز هر چه تحريك كننده و مـسـاله برانگيز است پرهيز كنيم چه , ما امروز به گرد هم آمدن نيازمندتر و به نزديكتر شدن به يـكديگر و مهر ورزيدن به هم ناگزيرتريم , زيرا دينمان مارا به محبت و مهرورزى برمى انگيزد و از دور شدن از هم , ناسزا گفتن به هم و صدا به بدى بلند كردن بازمى دارد, مگر آن جا كه پاى دفاع از حـق در مـيان باشد و ضرورت اقتضاكند كه به افشاى ياوه هاى اهل باطل و ستيز بدعتهاى آنان كـه به دين نسبت داده مى شود واز دين نيست پرداخته شود, گرچه گاه قلم نيز از آن برتر است كـه بـه نام برخى از كسانى آلوده شود كه اتهاماتى باطل مى سازند و به منظور دسيسه و مكر عليه مسلمانان , دروغهامى پردازند.
شايسته است اكنون كه در پايان سخنيم , يادآور شويم كه در اين كتاب ترجيح داديم تنهاپاره اى از احاديث نبوى را كه در كتب اهل سنت آمده است نقل كنيم , كتبى كه دربردارنده چنين انبوهى از تـصريحات پيامبر و قرآن درباره برترى اهل بيت و وجوب مودت و عصمت و الزام مردم به پيروى از آنـان است و بيان مى دارد كه چگونه نصوصى صريح و تاكيدى پيوسته بر اين موضوع بوده و پيامبر خـدا از هـر فرصتى براى بيان اين حقيقت بهره مى جسته و يا در صورت اقتضاى مصلحت فرصتى مناسب پديد مى آورده است .
اما شايسته بود در كنار اين بهره جستن از منابع اهل سنت آنچه را در كتب شيعه در اين باره آمده است نيز يادآور شويم تا تصويرى كامل از مساله در اختيار قرار گيرد و هرپژوهشگر بتواند خواسته خـود را در اين تصوير كامل بيابد و يا در صورتى كه لازمه پژوهشش باشد نصوصى را كه در اين دو دسته از منابع آمده است با يكديگر مقايسه كند .
شايد به خواست خداوند به اين نصوص بازگرديم و مطالب كتب اهل سنت را باآنچه در كتب شيعه روايت شده مقايسه كنيم تا تصويرى روشن و كامل از احـاديـث پـيـامـبـردرباره اين موضوع در ذهن ما نقش بندد و شايد هم در اين صورت براى ما بـرداشـتى جزآنچه از طريق كتب اهل سنت داشته ايم پديد آيد .
البته چنين مقايسه اى بيش از هر چيزنيازمند انعطاف پذيرى و انديشه اى باز و نيز محتاج آن است كه به جاى كينه ورزيدن ودشمنى كـردن كـه ديـن الـهى از آن نهى كرده و در كتاب خدا و سنت رسول بشدت مردم ازآن بازداشته شده اند, مهر و محبتى متقابل در كار باشد.
يـكى ديگر از نكات شايسته يادآورى و تاكيد اين است كه هر پژوهشگرى مى تواند به صورتى روشن لمس كند كه چگونه به بازى گرفتن نصوص رسيده از رسول خدا درباره فضايل اهل بيت از سوى مـنـحرفان و بدخواهان و كينه توزان نسبت به اين خاندان كه گاه به آنها چيزى را افزوده , گاه از آنـهـا كـاسته و گاه آنها را از مفهوم اصلى خود كه مورد نظرپيامبر بوده برگردانده اند, اثر خاص خويش را در دراز مدت در بسيارى از كتب اسلامى برجاى گذاشته است چه , بروشنى مى توانيد به عنوان مثال , نصى را ببينيد كه مدلول آن واضح و هدف از آن كه همان اثبات امامت براى اهل بيت و تـاكيد بر آن بوده بسيار آشكاراست .
اما در كنار آن اظهارات و تفسيرهايى را مى يابيد كه هدفش بـرگرداندن نص از آن مفهوم روشن و دور كردن آن از مدلول اصلى خويش است .
به همين دليل , هـر كـس بـه چنين مسائلى بپردازد نيازمند آن است كه توضيحى افزونتر و ادله اى بيشتر بياورد, وبـديـن ترتيب شيعه كه عمرى دراز را سپرى كرده براى پرده برداشتن از اين نصوص و كنارزدن ابهامها و ترديدهايى كه پيرامون آنها مطرح كرده اند به روشنگريها و تاكيدهايى بسيارنيازمند است .
البته اين در حالى است كه همه مسلمانان بر مقدس بودن سخنى كه ازآسمان نازل شده يا بر زبان رسول خدا نازل گشته اتفاق نظر دارند و به همين دليل نيزنمى توانيم چنين سخنى را آن سان كه خـود مى خواهيم يا آن گونه كه با هدف و مقصود ماسازگارى دارد تفسير كنيم , بلكه مى بايست در مـرز آنچه صريح اين سخن است بايستيم و در پرتو نور و هدايت آن پيش رويم .
اگر چنين باشد خـواهـيـم ديـد پيامبر چگونه ازنخستين روز دعوت خود به مساله نصب وصى و جانشين خويش اهميت مى داد .
او درنخستين روز كه به هشدار دادن نزديكانش فرمان يافت اعلام كرد كه على (ع ) وزير,برادر, برگزيده , وصى و خليفه اوست و نيز از مردم خواست به فرمان او گوش سپرند واز او اطاعت كنند.
پـس جـاى اين پرسش است كه در آن روز كه هنوز اسلام يك پديده نوظهور شناخته مى شد و جز عـلـى و خـديجه يعنى ايمان آوردگان نخستين روز كسى ديگر بدين آيين نگرويده بود اين اعلام پيامبر چه معنايى داشت ؟
جز آن كه بگوييم اين اعلام از بها دادن پيامبر به مساله تعيين جانشين و وصى خويش نشان داشت و حاكى از آن بود كه اين مهم جزئى از دعوت و تعاليم اوست .
پـيـامبر پيوسته با اظهارات صريحى از اين دست زمينه هاى مناسب را فراهم مى آورد و دراين راه روشـنـتـريـن عـبـارت و آشـكـارترين بيان و زيباترين سخن و تاثيرگذارترين كلام را به خدمت مـى گـرفـت , تـا بگويد پس از وى على (ع ), همان كه آگاهترين مردم به احكام اسلام و به داورى كـردن بـراساس اين احكام مى باشد, نماينده و جانشين اوست و او وفرزندانش خليفگان پسنديده اويند كه دين را به جهانيان مى رسانند و هرگز از قرآن جدايى ندارند تا در حوض بر او وارد شوند.
پيامبر بر اين حقيقت تاكيدى پيوسته وآشكار داشت و بدين منظور هر آنچه را در تبيين و رساندن و اثر گذاشتن قويتر وشايسته تر بود برمى گزيد.
يكى از اين نمونه احاديث كه نقل آن از رسول خدا نزد همه مسلمانان به اثبات رسيده واز ضرورت تـعـيـيـن امـام از سـوى پـيـامـبر و لزوم شناخت او از سوى امت حكايت مى كندحديثى است كه مـى گـويد: (هر كس بميرد و بر بيعت امامى نباشد به مرگ كفر مرده است ) و يا (هر كس بميرد و امام زمان خويش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است .) بـنـابراين , شناخت امام زمان بر همگان لازم و بيعت با او واجب است و هرگز و در هيچ صورتى به اهمال واگذاشتنش روا نيست .
يـكـى ديـگر از اين نمونه ها روايتى است كه در صحاح اهل سنت از رسول خدا نقل شده كه فرمود: (پـس از مـن دوازده خـلـيفه ـ يا دوازده امير ـ خواهد بود) و يا (دين پيوسته شكست ناپذير و بلند آوازه خواهد بود تا زمانى كه رهبرى آن را دوازده امام عهده دارباشند.) اين سخن پيامبر خواه يك خبر دادن و خواه يك تشريع باشد جز اين نتوان از آن فهميدكه تاكيدى بـر امـامـان دوازده گانه است و نه جز آن .
آيا كسى مى تواند بر شيوه اى جز آنچه شيعه عقيده دارد مصداقى براى اين حديث پيامبر ارائه دهد؟
در مـباحث اين كتاب آيه تطهير گذشت , آيه اى كه روشنترين معنايش ثبوت عصمت براى امامان اسـت چـه , آن سـان كـه از كـلمه (انما) برداشت مى شود اراده خداى تعالى بدان منحصر شده كه ناپاكى را از اهل بيت دور كند و پاك و مطهرشان بدارد .
آيا اين آيه نمى رساند كه آنان از هر ناپاكى و گـنـاه و نـافرمانى پيراسته و از هر خطا و لغزش و كاستى ونادرستى نگاه داشته شده اند و به نص كـتاب و به حكم تنزيل از هر ناپاكى و آلودگى بدورو هم , هدايتگران هدايت يافته اند .
پيشتر آنچه انـديـشـمـندان بزرگ از اين آيه برداشت كرده اند گذشت و روشن شد كه معنى برجسته اين آيه عـصمت امامانى است كه رسول خدا آنان را به جانشينى خويش گذاشت و اعلام داشت كه هرگز از قرآن جدايى ندارند تادر حوض بر او وارد شوند .
معنى اين سخن كه آنان تا روز رستاخيز از قرآن كـه هـيـچ تـرديـدى از هـيـچ سـوى بـدان راه نـيـابـد جدايى ندارند, چيست ؟
آيا در زبان عربى عبارتى روشنتر از اين براى رساندن مفهوم وصيت و وصايت هست ؟
يـكـى ديـگـر از ايـن نمونه ها كه برهانى بر حقيقت است آن كه چون خداوند به رسول خودفرمان مباهله داد و فرمود: (بگو بياييد تا فرزند ما و شما, زنان ما و شما و خود ما و شمارا بخوانيم و سپس دست به دعا برداريم ...) [آل عمران /69] تنها پنج تن اهل بيت را باخود همراه برد تا با دشمنان خدا و دشـمـنـان پـيـامـبـر مباهله كند و نيز اعلام بدارد كه تنهاهمين پنج تن نزديكترين مردم به او و برگزيده ترين كسان نزد اويند .
آيا اين كار جز به معنى آن است كه همين گروه نمايندگان اويند؟
روشـن اسـت پـيامبر براساس عاطفه و احساسات و يا بيهوده و بى هدف و يا به سبب جانبداريهاى نـادرسـت بـا مـردم بـرخورد نمى كرد, بلكه فرستاده خداوند و خبريافته اى ازخبريافتگان وحى و نـمـايـنـده اصـول و مبانى استوارى بود كه هرگز به اندازه يك تار مو ازآنها فاصله نمى گرفت و ذره اى و لـحظه اى از آنها تخطى نمى كرد و در گفتار و كردار از مرزآنها نمى گذشت (و اگر او سخنى بر ما بندد با قدرت او را فرو مى گيريم و سپس رگ دلش را پاره مى كنيم ) [حاقه /44ـ46].
بـديـن سـان , اهـل بيت (خود) او و كسانى اند كه در بيان دين و تعاليم آن نمايندگان او وبالاخره نزديكترين مردم به او و بيش از هر كس ديگر, مورد خشنودى خداوند و نيزخشنودى اويند.
اينك به عقيده شما, آيا اين همه مى تواند مفهومى جز امامت و عصمت داشته باشد؟
خـداونـد مردم را به (مودت ورزيدن با نزديكان پيامبر) فرمان داده و در اين باره آيه مودت را نازل كـرده اسـت .
پـيـش از اين بيان داشتيم كه اين نزديكان جايگاه و مدار و محورمهرورزى و مودت هـستند و مسلمانان از اين مودت پرسش مى شوند و هيچ پاداشى نيزبر رسالت رسول جز همين از آنـان خواسته نمى شود .
همچنين آنچه انديشمندان بزرگ ازاين آيه برداشت كرده اند گذشت , آن جـا كه گفته اند در اين آيه صرف (دوستى ومهرورزيدن ) نمى تواند معنايى داشته باشد و مقصود آيه اقتدا كردن به سيره و سنت آنان و پايبندى به رهنمودهاى ايشان است چه , آنان برترين آدميانند و كـشـتى نجاتى كه هر كه در آن نشيند نجات يابد و هر كه از آن كناره گزيند غرق و نابود شود و نـيز دروازه آمرزشى كه هر كس از آن درآيد آمرزيده شود و سرانجام عترت هدايتگر او كه جنگ با آنان جنگ با رسول خدا و صلح با آنان نيز صلح با پيامبر است .
از ايـن قـبـيـل تـاكيدها و تصريحهاى فراوانى رسيده كه دستهايى به تحريف و برگرداندن آنهااز مـفـهوم اصلى خود كه خواست خدا و پيامبر بوده , و به ديگر سخن , به برگرداندن چشمه از مسير خود پرداخته است .
تاكيدهاى پيامبر و قرآن بر اين حقيقت تا آن اندازه بسيار بوده كه به رغم همه عوامل مخالف و تاثير آنها در اذهان و انديشه هاى مردم , آشكارا چنين نقش بسته كه مقصود ازاين همه تاكيد, اثبات حق صاحبان مشروع جانشينى پيامبر است .
پـيـامـبر آن قدر سخنانى از اين قبيل ـ كه على (ع ) وصى و وارث من است ـ تكرار كرد كه مردم با اطـمينان دريافتند على (ع ) وصى پيامبر است و بعدها نيز اين واژه يكى از القاب اميرمؤمنان شد و مـردمى كه به زبان عربى سخن مى گفتند و نيز چنان كه بر زبان شاعران دوست و دشمن او و در مـتن كتب تاريخ و ادب آمده , هر گاه نام (وصى ) را به كارمى گرفتند به كسى جز على (ع ) اشاره نداشتند.
پـيـامـبـر در سـخـن خود چنين تاكيدهايى فراوان داشت و بدان بهايى بسيار مى داد تاجاويدان و مقدس برجاى ماند .
اين جاست كه ما را راهى جز آن نيست كه در برابرخواسته خدا و رسول او سر فـرود آوريـم , از سـنـت پـيـامـبـر پيروى كنيم و به دين او پايبندبمانيم و اين دين را از امينان او فـراگـيريم , يعنى كسانى كه پيامبر آنان را به عنوان راهنمايان بشريت به سوى خداوند, پاسداران دين الهى , مبلغان آيين او و رهبران و سروران وپرچمداران امت نصب كرده است .
اين تلاش , به رغم همه اندك بودن , با كمال تواضع در پى آن بود كه در راستاى چنين هدف بلندى خـدمـت گزارد .
توفيق را تنها از خداوند خواهيم و او را بسنده دانيم كه اوشايسته وكيلى است .
و آخرين سخن ما آن است كه ستايش مخصوص پروردگار جهانيان است .