امام شناسى ، جلد یازدهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۹ -


درس صد و شصت و يك تا صد و شصت و پنج

درس 161 تا 165: قضاياى شگفت‏انگيز امير المؤمنين عليه السلام

بسم الله الرحمن الرحيم

و به نستعين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين، و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم

يؤتى الحكمة من يشآء و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا و ما يذكر الا اولوا الالباب.(1)

«خداوند به هر كس كه بخواهد، حكمت را مى‏دهد.و كسى كه به او حكمت داده مى‏شود، تحقيقا به او خير كثيرى داده شده است.و اين مطلب را درنمى‏يابند مگر صاحبان خرد و عقل.»

حضرت استادنا العلامة در «تفسير» گفته‏اند: حكمة با كسره حآء، بر وزن فعلة براى بيان نوع است، كه دلالت دارد بر نوع معنى.و بنابراين معناى حكمت، نوعى از اتقان و محكم كردن است، و يا نوعى از امر محكم متقن كه در آن رخنه و شكاف و فتورى يافت نمى‏شود.و غالبا در استعمالات، به معلومات عقليه حقه صادقه كه ابدا قابل بطلان و كذب نيست، گفته مى‏شود.و بنابراين حكمت عبارت است از قضاياى حقه مطابق واقع از آنجهت كه سعادت انسان را شامل است، مانند معارف حقه الهيه در مبدا و معاد، و معارفى كه حقايق عالم طبيعت را از آنجهت كه با سعادت بشر مساس دارد روشن مى‏كند، مانند حقايق‏فطريه كه اساس تشريعات دينيه و احكام الهيه هستند.(2)

و بر همين اصل است كه حكماى الهى گفته‏اند: الحكمة هو العلم بحقايق الاشياء على قدر الطاقة البشرية «حكمت عبارت است از علم به حقايق اشياء، به قدر طاقت و ظرفيت‏بشر.» و يا گفته‏اند: الحكمة صيرورة الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم الخارجى «حكمت آنست كه دانش انسان به پايه‏اى برسد، كه همانند موجودات عالم خارج، انسان در ذهن و قواى عقليه و تفكير و مشاهدات قلبيه، عالمى از معلومات گردد.»

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم طبق آيات شريفه قرآن مجيد، معلم حكمت‏به امت‏بوده‏اند، و يگانه شاگرد اين مكتب، حضرت مولى الموحدين امير المؤمنين عليه السلام است كه آنقدر از حكمت‏سرشار بود كه در بعضى از مواقع خود رسول خدا به تعجب مى‏آمدند، و از وفور علم و درايت او مبتهج و مسرور مى‏شدند.چنانكه در «مسند» احمد حنبل با سلسله سند متصل خود، روايت كرده است، از حميد بن عبد الله بن يزيد مدنى كه: انه ذكر عند النبى صلى الله عليه و آله و سلم قضاء قضى به على بن ابيطالب عليه السلام، فاعجب النبى صلى الله عليه و آله و سلم و قال: الحمد لله الذى جعل الحكمة فينا اهل البيت.(3)

«چون در نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، قضاوتى را كه امير المؤمنين عليه السلام در موردى نموده بودند، بازگو شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به شگفت درآمدند و گفتند: حمد و سپاس از آن خداوندى است كه حكمت را در ما اهل البيت قرار داد.»

و خوارزمى: موفق بن احمد، با سند متصل خود روايت كرده است، از زيد العمى، از ابو صديق ناجى، از ابو سعيد خدرى كه او گفت: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: ان اقضى امتى على بن ابيطالب.(4)

«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت: به درستيكه راستين‏ترين و استوارترين امت من در قضاوت على بن ابيطالب است.»

و همچنين خوارزمى با سند متصل خود روايت كرده است از سلمان، از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه گفت:

اعلم امتى من بعدى على بن ابيطالب.(5)

«داناترين و دانشمندترين امت من پس از من على بن ابيطالب است.»

تا دل انسان منور به نور خدائى نشود و به اسرار عالم خارج مطلع نگردد، و واقعيت ملكى و ملكوتى را آنچنان كه بايد درنيابد، و ادراك نكند، نمى‏تواند حكم به حق در تمام امور بنمايد، و قضاوت به حق در تمام مسائل و موارد بكند.

خداوند سبحانه و تعالى به حضرت داود على نبينا و آله و عليه الصلوة و السلام، خطاب مى‏كند كه:

يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب.(6)

«اى داود! ما تو را در روى زمين خليفه و جانشين و نماينده خود نموديم، و بنابراين در ميان مردم به حق حكم كن! و از هوى پيروى مكن! زيرا كه هواى نفس تو را از راه خدا گمراه مى‏كند.و حقا آن كسانى كه از راه خدا گمراه شده‏اند، از براى ايشان عذاب شديدى است، به علت آنكه روز حساب را فراموش كرده‏اند.»

در اينجا مى‏بينيم خداوند حكم به حق را مترتب بر خلافت نموده است، و تا اين خلافت الهيه متحقق نگردد، حكم به حق صادر نمى‏شود.و هر كس از خلافت الهيه سرپيچد، و از هواى نفس اماره متابعت كند، گم و گمراه مى‏شود، و دريچه‏اى از عالم نور به سوى وى گشوده نخواهد شد، زيرا نسيان و فراموشى خدا و روز قيامت، راهى است ضد راه خلافت الهيه كه لازمه‏اش بيدارى و هشيارى و تنبه و عرفان و تعهد و مسئوليت و عمل بر طبق برنامه عبوديت است.

روايات و احاديثى كه از طريق خاصه و عامه، در تفرد امير المؤمنين عليه السلام، درقضاوت و حكم به حق و سرشارى او در علم و عرفان است، تحقيقا قابل احصاء نيست.

حضرت امام محمد باقر عليه السلام مى‏گويند: ليس احد يقضى بقضاء يصيب فيه الحق الا مفتاحه قضاء على عليه السلام.

«هيچكس نيست كه قضاوتى و حكمى بنمايد، كه در آن حكم و قضاوت به حق و واقعيت‏برسد، مگر آنكه كليد آن قضاوت و حكم، قضاوت و حكم على عليه السلام است.»

از كتاب «فضائل الصحابة‏» ابو مظفر سمعانى، از عبد الرحمن بن ابى قبيصة، از پدرش، از ابن عباس، روايت است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت:

على اقضى امتى فمن احبنى فليحبه فان العبد لا ينال ولايتى الا بحب على عليه السلام.(7)

«على در ميان تمام امت من، قضاوتش صحيحتر و استوارتر است، پس كسى كه مرا دوست دارد، بايد او را دوست داشته باشد، چون بنده به ولايت من نمى‏رسد مگر از راه محبت على عليه السلام.»

و از «مسند» احمد حنبل با سند متصل خود از يحيى بن سعيد، از مسيب روايت است كه كان عمر يتعوذ بالله من معضلة ليس لها ابو الحسن عليه السلام.(8)

«روش و داب عمر اين بود كه: در مشكله‏اى كه پيش مى‏آمد، و امير المؤمنين عليه السلام نبودند، به خدا پناه مى‏برد.»

و از موفق بن احمد خوارزمى با سند متصل خود، از يحيى بن سعيد از مسيب، روايت است كه: سمعت عمر يقول: اللهم لا تبقنى لمعضلة ليس لها ابن ابيطالب عليه السلام.(9)

«از عمر شنيدم كه مى‏گفت: بار پروردگار من! مرا در مشكله‏اى كه پيش آيد، و پسر ابو طالب نباشد، زنده مگذار!»

و نيز از خوارزمى، با اسناد خود از ابو دردا، روايت مى‏كند كه مى‏گفت: علماء سه نفرند: مردى در شام است، و مراد از او خودش بوده است، و مردى در كوفه است‏يعنى عبد الله بن مسعود، و مردى در مدينه است، يعنى على.آن كه در شام است در بعضى از مسائل رجوع مى‏كند به آن كه در كوفه است، و آن كه در كوفه است رجوع مى‏كند به آن كه در مدينه است، و آن كه در مدينه ست‏به هيچكس رجوع نمى‏كند و مسئله‏اى را از كسى نمى‏پرسد.

و نظير اين احاديث‏بسيار است كه از عامه وارد شده است و آنها را ابراهيم بن محمد حموئى در «فرائد السمطين‏» آورده است.(10)

حاكم حسكانى، و جلال الدين سيوطى با سند متصل خود روايت نموده‏اند از ابو راشد حبرانى، از ابو حمراء كه او گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت: من اراد ان ينظر الى ادم فى علمه، و الى نوح فى فهمه، و الى ابراهيم فى حلمه، و الى يحيى فى زهده، و الى موسى فى بطشه فلينظر الى على بن ابيطالب.(11)

«كسى كه بخواهد به آدم نگاه كند در علم او، و به نوح در فهم و درايت او، و به ابراهيم در بردبارى و صبر او، و به يحيى در زهد او، و به موسى در گرفتن و به شدت كوبيدن و خرد كردن او، پس بايد نگاه كند به على بن ابيطالب.»

و نيز سيوطى، از ابو راشد حمانى، از ابو هارون عبدى، از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه او گفت:

كنا حول النبى صلى الله عليه و آله و سلم: فاقبل على بن ابيطالب، فادام رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم النظر اليه ثم قال: من اراد ان ينظر الى ادم فى علمه و الى نوح فى حكمه، و الى ابراهيم فى حلمه، فلينظر الى هذا.و الله اعلم.(12)

«ما دور تا دور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بوديم كه ناگاه على بن ابيطالب روى آورد.در اينحال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم يك نگاه طولانى و درازى به وى كرد و گفت: هر كس بخواهد به آدم در علمش، و به نوح در حكمش، و به ابراهيم در حلمش نظر افكند، بايد به اين مرد نظر افكند.و الله اعلم.»

ابن عساكر با دو سند متصل خود روايت مى‏كند از ابن شبرمه كه او مى‏گفت:

ما كان احد يقول على المنبر: «سلونى‏» عن ما بين اللوحين الا على بن ابيطالب.(13)

«هيچ فردى از افراد بشر در فراز منبر نگفت: از من بپرسيد از آنچه ما بين دو لوح است، مگر على بن ابيطالب.»

و مراد از دو لوح، لوح محفوظ و لوح محو و اثبات است، يعنى عالم قضاء كليه و حتميه الهيه، و عالم تقدير و قضاء جزئيه الهيه، يعنى از تمام وقايع ما كان و ما يكون الى يوم القيمة، و از عالم ملكوت اعلى و ملكوت سفلى.(14)

و نيز با سند متصل خود از سعيد بن مسيب روايت كرده است كه او گفت:

لم يكن احد من اصحاب النبى صلى الله عليه و آله و سلم يقول: «سلونى‏» الا على.(15)

«هيچ يك از اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نگفتند: سلونى مگر على.»

و نيز با سند متصل خود از عمير بن عبد الله روايت مى‏كند كه او گفت: خطبنا على (بن ابيطالب) على منبر الكوفة، فقال: ايها الناس سلونى قبل ان تفقدونى! فبين الجنبين منى علم جم.(16)

«على بن ابيطالب در بالاى منبر كوفه براى ما خطبه خواند، و در آن خطبه گفت: اى مردم! بپرسيد از من قبل از آنكه مرا در ميان خود نيابيد! بدانيد كه در ميان دو پهلوى من علم فراوان و سرشارى انباشته شده است!»

و نيز با سند متصل خود، از ضحاك، از ابن عباس روايت كرده است كه او گفت: قسم علم الناس خمسة اجزاء، فكان لعلى منها اربعة اجزاء، و لسائر الناس جزء، و شاركهم على فى الجزء، فكان اعلم به منهم.و عن سعيد بن جبير عن ابن عباس:

قال: انا اذا ثبت لنا الشى‏ء عن على، لم نعدل به الى غيره.(17)

«علوم تمام افراد بشر به پنج قسمت تقسيم شده است: تنها براى على چهار قسمت از آن است، و براى ساير مردم يك قسمت، و در عين حال على در آن يك قسمت نيز با مردم شريك است، و از آنها نيز اعلم است.»

«و از سعيد بن جبير، از ابن عباس روايت است كه گفت: براى ما چنانچه مطلبى و حكمى از على مسلم شود، كه از اوست، ابدا عدول به غير آن نمى‏نمائيم.»

و نيز با سند متصل خود از عكرمه از ابن عباس روايت كرده است كه او گفت: اذا بلغنا شى‏ء تكلم به على من فتيا او قضاء و ثبت، لم نجاوزه الى غيره.(18)

«چون به ما برسد كه على در فتوائى و يا در قضائى سخنى گفته است، و اين مطلب مسلم شود، ما از سخن او عدول به غير او نمى‏كنيم.»

و نيز با سند خود آورده است كه عكرمه از ابن عباس حديث مى‏كرد كه او مى‏گفت: اذا حدثتنا ثقة عن على يقينا لا نعدوها.(19)

«زمانى كه مرد موثقى از على براى ما حديثى بيان كند، و بر گفتار او قطع‏حاصل شود، ما از حديث على تجاوز نمى‏كنيم.»

ما در همين مجلد از امام شناسى در درس 153 تا درس 156 آورديم كه: روايات متواترى معنى وارد است‏بر آنكه رسول خدا فرمود: انا مدينة العلم و على بابها و بنابر تفسير آيه مباركه قرآن كه:

و اتوا البيوت من ابوابها

مراد از ابواب، ائمه طاهرين و در راس آنها امير المؤمنين صلوات الله عليهم اجمعين هستند كه فقط و فقط بايد از ايشان اخذ علم نمود، و بدان علم عمل كرد.ايشانند كه آبشخوار آب صافى و گوارا و مفيدند، و اما اخذ علم از ديگران، اخذ علم نيست، اخذ جهل و گمراهى و غى و ضلالت است، اخذ صديد و قيح و چرك دوزخ است.اين گونه اخذها نه تنها آدمى را سيراب نمى‏كند، بلكه به مرض و تشنگى و صداع او مى‏افزايد، تا او را بكشد.

حضرت مولى الموحدين امير المؤمنين عليه افضل صلوات المصلين در «نهج البلاغة‏» مى‏فرمايند:

و ناظر قلب اللبيب به يبصر امده، و يعرف غوره و نجده.

داع دعا، و راع رعى، فاستجيبوا للداعى و اتبعوا الراعى!

قد خاضوا بحار الفتن، و اخذوا بالبدع دون السنن.و ارز(20) المؤمنون و نطق الضالون المكذبون.نحن الشعار و الاصحاب و الخزنة و الابواب.

لا تؤتى البيوت الا من ابوابها.فمن اتاها من غير ابوابها سمى سارقا.

(منها) فيهم كرائم القرآن، و هم كنوز الرحمن، ان نطقوا صدقوا و ان صمتوا لم يسبقوا.

فليصدق رائد اهله! و ليحضر عقله، و ليكن من ابناء الاخرة فانه منها قدم و اليها ينقلب.فالناظر بالقلب العامل بالبصر يكون مبتدا عمله ان يعلم اعمله عليه ام له؟ ! فانكان له مضى فيه، و انكان عليه وقف عنه.فان العامل بغير علم كالسائر على غير طريق، فلا يزيده بعده عن الطريق الا بعدا من حاجته.و العامل بالعلم كالسائر على الطريق الواضح.

فلينظر ناظر اسائر هو ام راجع.و اعلم ان لكل ظاهر باطنا على مثاله، فما طاب ظاهره طاب باطنه، و ما خبث ظاهره خبث‏باطنه. و قد قال الرسول الصادق صلى الله عليه و آله و سلم: ان الله يحب العبد و يبغض عمله، و يحب العمل و يبغض بدنه.

و اعلم ان لكل عمل نباتا و كل نبات لا غنى به عن الماء، و المياه مختلفة فما طاب سقيه طاب غرسه و حلت ثمرته، و ما خبث‏سقيه خبث غرسه و امرت ثمرته.(21)

«و مرد عاقل و خردمند با ديده چشم دل خود، عاقبت كار خود را مى‏بيند، و نشيب و فراز خود را درمى‏يابد.دعوت‏كننده‏اى دعوت كرد، و رعايت‏كننده‏اى دعوت وى را رعايت نمود (كنايه از رسول خدا و خود آنحضرت است) پس شما گوش به كلام دعوت‏كننده فرا داريد، و بشنويد و اطاعت كنيد، و از رعايت‏كننده او پيروى نمائيد!

آنجماعت در درياهاى فتنه‏ها فرو رفتند، و بدعت‏ها را گرفتند، و سنت‏ها را ترك كردند.و مؤمنان به انزوا و گوشه‏نشينى كشيده شدند، و گمراهان و تكذيب‏كنندگان به نطق و سخن درآمدند.مائيم نزديكترين افراد به رسول خدا، همانند لباس زيرين او كه بر بدنش ملصق و متصل است، و مائيم اصحاب رسول خدا، و مائيم خزانه‏داران وحى و احكام و اسرار رسول خدا، و مائيم درهاى ورود به رسول خدا، هرگز در خانه‏ها داخل نشوند مگر از درهاى آنها، زيرا كه هر كس در خانه‏ها داخل شود از غير درهاى آنها، دزد ناميده مى‏شود!

(و از اين خطبه است) درباره اهل بيت رسول خدا، آيه‏هاى كريمه قرآن نازل شده است، و ايشانند گنجهاى خداوند رحمن.اگر لب به سخن بگشايند، راست مى‏گويند، و اگر ساكت‏بمانند، كسى نمى‏تواند از ايشان پيشى گيرد و سخنى بگويد.(يعنى مقام متانت و رصانت آنها به قدرى است كه حتى در حال سكوت هم، در مقابل آنها سخن صحيح و استوارى معقول نيست، و لهذا كسى را جرات بر كلام نيست.)

اينك شخص رائد كه از جانب قافله و قبيله در بيابان براى جستجوى آب و گياه مى‏رود، كه قافله را خبردار كند، بايد در قت‏بازگشت‏خود، به اهلش راست‏بگويد، و عقل و فهم خود را احضار كند (يعنى شما كه از شهرهاى مختلف در اينجا گرد آمده، و خطبه مرا مى‏شنويد، در حكم رائدى مى‏باشيد كه از طرف قومش، براى طلب حقيقت و معنويت آمده است، شما در وقت مراجعت‏به قوم و قبيله خود، راست‏بگوئيد، و آنچه از ما مى‏بينيد بدون كم و زياد بيان كنيد!)

و بايد از فرزندان آخرت باشد اين شخص رآئد، زيرا كه از آنجا آمده است، و بدانجا منقلب مى‏شود و برمى‏گردد.

بنابراين كسيكه با چشم دل ادراك مى‏كند و با چشم سر به كار مى‏افتد، و وارد عمل مى‏شود، در ابتداى عمل خود بايد بداند و بفهمد كه: آيا اين عمل او بر ضرر اوست‏يا به منفعت او؟ اگر عملش به نفع او باشد، به كار خود ادامه دهد، و اگر بر ضرر او باشد، بايد توقف كند و دست نگهدارد، زيرا كه عمل‏كننده بدون علم همچون رونده‏اى است در غير راه مقصود، كه هر چه بيشتر برود و زيادتر راه طى كند، بعد و دورى او از راه مقصود، موجب زيادى بعد او از نياز و احتياج او مى‏گردد.اما كسيكه با علم و بينش عمل كند، مانند كسيست كه در راه واضح حركت نموده، به مقصد و مقصود مى‏رسد.اينك بايد شخص حركت‏كننده، نظر كند و ببيند كه: آيا به سوى مقصد مى‏رود، و يا در جهت عكس مقصد و مقصود گام برمى‏دارد، و بازگشت مى‏كند؟

بدان كه براى هر ظاهرى يك مثال و مشابهى در باطن آنست.آنچه ظاهرش نيكو و پاكيزه باشد، باطنش نيكو و پاكيزه است.و آنچه ظاهرش پليد و زشت‏باشد، باطنش پليد و زشت است.

و حقا رسول خدا كه صادق است - درود باد بر او و بر آل او - گفته است: خداوند چه بسا بنده‏اى را دوست دارد، ولى عمل وى را مبغوض دارد، و چه بسا عمل وى را دوست دارد، و خود او را مبغوض دارد.و بدان كه هر عملى نباتى دارد كه بدان وسيله رشد مى‏كند، و هر نبات و رشد كرده‏اى از آب بى‏نياز نيست.و آبها مختلف مى‏باشند.هر نباتى كه آب به آن خوب برسد، و آبش خوب باشد، كشت آن نبات نيكو و پاكيزه است، و ميوه آن شيرين است.و هر نباتى كه آب و آبيارى آن خوب نباشد، و خراب و زشت‏باشد، كشت آن نيز پليد و خراب است، و ميوه آن تلخ است.»

حضرت در اين خطبه مى‏فرمايد، مخالفين ما كه ضالين و مكذبين هستند، جلو افتادند و جلودار دسته و قافله شدند، و مؤمنان ناچار در كنج تنهائى و غربت‏خزيدند، تربيتى كه آنها مردم را مى‏نمايند، تربيتى است ناشى از نفوس خبيثه ايشان كه به ضلالت و تباهى مى‏كشد، و استعدادها را ضايع و خراب مى‏نمايد، همچون آب عفن و شور و تلخى كه به زراعت دهند، ثمره آن فاسد و خراب مى‏شود.اى مردم! مائيم آل محمد كه قرآن درباره ما نازل شده است! مائيم كه علم ما صافى و بى‏غل و غش است، و از معدن نور و تجرد و عرفان است! اگر شما از اين علم متابعت كنيد، عمل شما صحيح و شما را به مقصد مى‏رساند، و اگر نكنيد عمل شما باطل و شما در ضد راه مقصود به حركت آمده، و روز به روز از مقصود دورتر خواهيد شد، و پيوسته در جهت عكس راه سعادت گام برمى‏داريد، و هيهات آنكه بوئى از وجدان و انصاف و حقيقت و عبوديت و ايثار و عرفان و توحيد به مشام شما خورد.

اى مردم هر كس علم را از غير ما بياموزد، مانند كسى است كه از ديوار و بام - بدون در آن - وارد خانه شود.چنين كسى دزد به شمار مى‏آيد، نه طالب علم.او را مى‏گيرند، و زندان مى‏كنند، و دستش را مى‏برند، و ابدا و ابدا از بهره‏ها و مزاياى درون خانه متمتع نخواهد شد.

ابن ابى الحديد(22) در شرح اين خطبه گفته است: مراد از خزنه و ابواب كه آن‏حضرت خودش را خزانه‏دار و در ورودى به حرم خدا و رسول خدا شمرده است، ممكن است‏خزنه علم و ابواب علم باشد، به جهت گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم:

«انا مدينة العلم و على بابها، فمن اراد الحكمة فليات الباب‏» .

و گفتار ديگر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره او كه خازن علمى «على گنج‏آور و خزينه‏كننده علم من است.» و دربار ديگر گفته است: عيبة علمى «على صندوق علم من است.»

و ممكن است مراد آن حضرت خزينه‏دار بهشت، و درهاى بهشت‏باشد.يعنى كسى داخل بهشت نمى‏گردد مگر به ولايت ما برسد، زيرا درباره على خبر مشهور و شايع و مستفيض آمده است كه: انه قسيم النار و الجنة يعنى: «حقا على قسمت‏كننده آتش و بهشت است‏» .

و ابو عبيده هروى در كتاب «جمع بين الغريبين‏» گفته است: جماعتى از ائمه عربيت اين كلام را بدينگونه تفسير كرده‏اند كه: چون دوستدار على از اهل بهشت است، و دشمن على از اهل آتش است، گويا على به اين اعتبار قسمت‏كننده آتش و بهشت است.ابو عبيد مى‏گويد: اما غير اين جماعت مى‏گويند: على با نفس خود در حقيقت و واقع امر قسمت‏كننده آتش و بهشت است.گروهى را داخل در بهشت مى‏كند، و گروهى را داخل در جهنم.

ابن ابى الحديد مى‏گويد: اين معناى اخير را كه ابو عبيد آورده است، مطابق اخبارى است كه در اين باب وارد شده است، على به آتش مى‏گويد: هذا لى‏فدعيه! و هذا لك فخذيه!

«اين ولى و دوستدار من، از براى من است، او را واگذار! و اين از براى توست، او را بگير!»

و سپس امير المؤمنين عليه السلام بيان كرده است كه در خانه‏ها نمى‏توان داخل شد مگر از درهاى آنها.

خداوند تعالى مى‏گويد:

و ليس البر بان تاتوا البيوت من ظهورها و لكن البر من اتقى و اتوا البيوت من ابوابها.(23)

«نيكى و خوبى آن نيست كه شما در خانه‏ها از پشت آنها وارد شويد! و ليكن نيكى و كار صواب براى كسى است كه تقواى الهى را پيشه سازد، و در خانه از درهاى آنها وارد شويد!»

و پس از اين على عليه السلام گفته است: كسى كه در خانه‏ها از غير در آنها داخل شود، دزد ناميده مى‏شود.و اين گفتار حق است ظاهرا و باطنا.اما ظاهرا به علت آنكه كسى كه خود را از ديوارهاى خانه‏ها بالا بكشد تا بخواهد به سقف برسد، دزد ناميده مى‏شود. و اما باطنا به علت آنكه كسى كه طلب علم نمايد از غير استاد محقق، از درش وارد نشده است، پس او شبيه‏ترين كسى به دزد است.(24)

ابن ابى الحديد در اينجا فصل مشبعى از «مناقب‏» و «محامد» و «فضائل‏» امير المؤمنين عليه السلام را ذكر كرده است، و بسيارى از احاديث مسلمه‏اى را كه راجع به آنحضرت از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد شده است نيز آورده است، و ما گر چه بسيارى از اين احاديث را در طى دوره امام شناسى آورده‏ايم، و روى آن بحث نموده‏ايم، و ليكن چون او تمام آنها را در اينجا جمع نموده و دسته كرده، و به بيست و چهار روايت متقن از مصادر سنى مذهب روايت كرده است، سزاوار است ما نيز عين مطالب او را، و پس از آن اين بيست و چهار حديث نفيس را عينا بياوريم، و به ترجمه آن بدون شرح اكتفا كنيم.او اينطور ذكر كرده است: ذكر الاحاديث و الاخبار الواردة فى فضائل على.

«بدانكه امير المؤمنين عليه السلام اگر فرضا به خود ببالد و فخر كند، و در شمردن مناقب و فضائل خود، با خصوص آن فصاحتى كه خداوند تعالى به او عنايت نموده است، مبالغه كند، و تمام فصحاى عرب بدون استثناء، در اين تعريف و تحميد، با او همزبان شده و او را يارى و مساعدت كنند، معذلك به عشرى از اعشار آنچه را كه رسول راستگو صلوات الله عليه در امر او گفته و زبان گشوده است، نمى‏توانند برسند.و منظور من، اخبار و روايات شايعه و عامه‏اى كه اماميه با آنها استدلال و احتجاج بر امامت وى مى‏كنند، همچون حديث غدير، و حديث منزله، و قصه برآئت، و خبر مناجات، و قصه خيبر، و خبر دعوت عشيره به دار در مكه در ابتداى دعوت، و نحو ذلك نيست.

بلكه مقصود من، اخبار خاصه‏ايست كه ائمه حديث درباره او از رسول خدا روايت كرده‏اند: آن اخبارى كه اقل قليل و كوچكترين چيزى از آن درباره غير او روايت نشده است، و من از آن روايات چيز كم و مختصرى را بيان مى‏كنم از آنچه را كه علماء حديث‏بيان كرده‏اند، آن علمائيكه متهم به تشيع و ولايت او نيستند و بيشتر آنها قائل به تفضيل غير او بر او مى‏باشند، زيرا احاديث اينها درباره فضائل او سكون نفس و آرامش مى‏آورد كه احاديث غير آنها نمى‏آورد.

خبر اول:

يا على! ان الله قد زينك بزينة لم يزين العباد بزينة احب اليه منها، هى زينة الابرار عند الله تعالى: الزهد فى الدنيا، جعلك لا ترزا من الدنيا شيئا، و لا ترزا الدنيا منك شيئا، و وهب لك حب المساكين، فجعلك ترضى بهم اتباعا، و يرضون بك اماما.(25)

«اى على! حقا خداوند ترا به زينتى زينت داده است، كه بندگان خود را به زينتى پسنديده‏تر از اين زينت در نزد او، زينت نداده است! اين زينت، زينت ابرار است نزد خداى تعالى: زهد در دنيا.ترا طورى قرار داده است كه چيزى از دنيا را نمى‏گيرى و به خود نمى‏بندى، و دنيا هم چيزى از ترا نمى‏گيرد و به خودنمى‏بندد، و خداوند به تو دوستى و محبت مساكين را بخشيده است، و بنابراين ترا طورى قرار داده است كه مى‏پسندى آنها پيروان تو باشند، و مساكين نيز مى‏پسندند كه تو امام ايشان باشى!

اين روايت را ابو نعيم(26) در كتاب معروف خود به «حلية الاولياء ذكر كرده‏است، و ابو عبد الله احمد بن حنبل در مسند خود اين عبارت را اضافه دارد كه:

فطوبى لمن احبك و صدق فيك! و ويل لمن ابغضك و كذب فيك!

«پس خوشا به حال آن كه ترا دوست داشته باشد، و درباره تو تصديق كند آنچه وارد شده است از آيات قرآن و گفتار جبرآئيل و گفتار رسول خدا، و بدا به حال كسى كه ترا مبغوض داشته باشد، و آنچه را درباره تو وارد شده است تكذيب نمايد.»

خبر دوم:

پيامبر به واردين از قبيله ثقيف گفت: لتسلمن او لابعثن اليكم رجلا منى - او قال: عديل نفسى - فليضربن اعناقكم و ليسبين ذراريكم، و لياخذن اموالكم.

«شما اسلام بياوريد، و گرنه مى‏فرستم به سوى شما مردى را كه از من است - يا آنكه گفت: همتاى نفس من است - او البته گردن‏هاى شما را مى‏زند، و البته ذرارى شما را اسير مى‏كند، و البته اموال شما را اخذ مى‏نمايد.»

عمر مى‏گويد: من هيچوقت تمناى امارت و حكومت را ننمودم مگر آنروز، و سينه خود را به جلو مى‏دادم به اميد آنكه رسول خدا بگويد: هو هذا آن مرد اينست! پيامبر روى خود را گردانيد، و دست على را گرفت و گفت: هو هذا مرتين آن مرد اينست، آن مرد اينست!

اين حديث را احمد در «مسند» ذكر كرده است، و اما در كتاب «فضائل على‏» عليه السلام اينطور ذكر كرده است كه رسول خدا گفت:

لتنتهن يا بنى وليعة(27) او لابعثن اليكم رجلا كنفسى، يمضى فيكم امرى، يقتل المقاتلة و يسبى الذرية!

«اى پسران وليعه! شما از كردار خود پشيمان مى‏شويد و دست از كارتان برمى‏داريد، و گرنه برمى‏انگيزم به سوى شما مردى را كه مانند جان من است.امر مرا در ميان شما جارى مى‏كند، با جنجگويان شما مى‏جنگد، و ذريه شما را اسير مى‏كند.»

ابوذر مى‏گويد: چيزى در اين حال مرا به خود متوجه ننمود، و به ترس نينداخت، مگر سردى كف دست عمر، كه از پشت من بر كمر من نهاد، و گفت: من تراه يعنى؟ «در نظر تو منظور پيامبر از اين مرد كيست؟ !» ابوذر مى‏گويد: انه لا يعنيك! و انما يعنى خاصف النعل، و انه قال: «هو هذا» .

«رسول خدا ترا قصد نكرده است، بلكه آن كسى كه نعل او را پينه مى‏زند، قصد كرده است.و گفته است: آن شخص، اين مرد است.»

خبر سوم:

ان الله عهد الى فى على عهدا، فقلت: يا رب بينه لى!

قال: اسمع! ان عليا راية الهدى، و امام اوليآئى، و نور من اطاعنى، و هو الكلمة التى الزمتها المتقين، من احبه فقد احبنى، و من اطاعه فقد اطاعنى!

فبشره بذلك! فقلت: قد بشرته يا رب!

فقال: انا عبد الله و فى قبضته، فان يعذبنى فبذنوبى لم يظلم شيئا، و ان يتم لى ما وعدنى فهو اولى.و قد دعوت له، فقلت: اللهم اجل قلبه و اجعل ربيعة الايمان بك!

قال: قد فعلت ذلك، غير انى مختصه بشى‏ء من البلاء لم اختص به احدا من اوليائى!

فقلت: اخى و صاحبى! قال: انه سبق فى علمى انه لمبتل و مبتلى(28)

«خداوند درباره على به من وصيتى و سفارشى نموده و به مطلبى خبر داده است.به پيرو اين سفارش، من گفتم: اى پروردگار من آنرا براى من روشن كن!

خداوند گفت: بشنو! حقا و تحقيقا على لوا و پرچم هدايت است، و امام و پيشواى اولياى من است، و نور كسى است كه از من پيروى كند، و اوست كلمه من كه از حقايق و سرائر آگاه، آن كلمه‏اى كه آنرا ملازم مردمان باتقوى كرده‏ام.كسى كه وى را دوست‏بدارد حقا مرا دوست داشته است، و كسى كه از او اطاعت كند حقا از من اطاعت كرده است.اى پيغمبر! تو على را بدين مطالب بشارت بده! پس از آن من گفتم: اى پروردگار من! من او را بشارت دادم، به پيرو بشارت من، على گفت: من بنده خدا هستم و در كف دست و در مشت مشيت و اراده او مى‏باشم، اگر مرا عذاب كند، به گناهان من مرا گرفته است، و ابدا به من ستمى ننموده است، و اگر براى من آنچه را كه وعده نموده است، تمام كند و به طور كامل ايفا نمايد، بازهم خداوند به من سزاوارتر است از من، و اوست صاحب ولايت من!

پيغمبر مى‏گويد: من براى على دعا كردم و گفتم: بار پروردگارا! دل او را روشن كن، و بهار و ربيع و طراوت او را، ايمان به خودت قرار ده! خداوند گفت: من اين را درباره على كردم، و ليكن من او را به گونه‏اى از بلايا و فتن و امتحانات خود مبتلا مى‏كنم كه اختصاص به او دارد، و هيچيك از اولياى خودم را بدينگونه از بلايا اختصاص نداده‏ام!

من گفتم: بار پروردگارا، آخر على برادر من است، و همنشين و مصاحب من است! خداوند گفت: اين جريانات، قضائيست كه از علم من گذشته است، و قابل تغيير نيست! على با ابتلائات شديد مواجه خواهد شد، و مردم نيز به واسطه على در ابتلائات و امتحانات شديد خواهند افتاد.»

اين حديث را ابو نعيم حافظ در «حلية الاولياء» از ابو برزه اسلمى روايت كرده است، و سپس با سند ديگرى با عبارت ديگر از انس بن مالك آورده است كه: ان رب العالمين عهد فى على الى عهدا انه راية الهدى، و منار الايمان، و امام اوليائى، و نور جميع من اطاعنى، ان عليا امينى غدا فى القيمة، و صاحب رايتى، بيد على مفاتيح خزائن رحمة ربى.

«حقا و حقيقتا پروردگار جهانيان درباره على، به من سفارش و توصيه‏اى نموده، و مطلبى را ابراز كرده است كه: اوست پرچم هدايت، و مناره بلند نوربخش ايمان، و پيشوا و امام اولياى من، و نور تمام كسانى كه مرا اطاعت مى‏كنند.حقا و حقيقتا در فرداى قيامت على است امين من، و صاحب لواى من، در دست على است كليدهاى خزينه‏هاى رحمت پروردگار من.»

خبر چهارم:

من اراد ان ينظر الى نوح فى عزمه، و الى ادم فى علمه، و الى‏ابراهيم فى حلمه، و الى موسى فى فطنته، و الى عيسى فى زهده، فلينظر الى على بن ابيطالب.

«هر كس بخواهد نظر كند به نوح در عزم و اراده و تصميمش، و به آدم در علم و دانشش، و به ابراهيم در صبر و بردباريش، و به موسى در فهم و زيركى و سرعت درايتش، و به عيسى در زهد و بى‏رغبتى او به دنيايش، بايد نظر كند به على بن ابيطالب.»

اين روايت را احمد در «مسند» ، و بيهقى در «صحيح‏» خود آورده است.

خبر پنجم:

من سره ان يحيى حياتى، و يموت ميتتى، و يتمسك بالقضيب من الياقوتة التى خلقها الله تعالى بيده - ثم قال لها كونى فكانت - فليتمسك بولآء على بن ابيطالب.

«كسى كه خوشايند اوست همچون زندگى من زندگى كند، و همچون مردن من بميرد، و چنگ زند به شاخه‏اى از ياقوتى كه خداوند تعالى با دست‏خود آفريده است - و سپس به او گفته است: بوده باش! و آن شاخه بوده شده است - بايد به ولآء على بن ابيطالب چنگ زند.»

اين روايت را حافظ ابو نعيم در كتاب «حلية الاولياء» روايت نموده است، و ابو عبد الله احمد حنبل در دو كتاب خود: «مسند» و «فضائل على بن ابيطالب‏» روايت كرده است.و عبارت احمد چنين است:

من احب ان يتمسك بالقضيب الاحمر الذى غرسه الله فى جنة عدن بيمينه، فليتمسك بحب على بن ابيطالب.

«كسى كه دوست دارد چنگ زند به شاخه قرمزى كه خداوند با دست راست‏خودش در بهشت عدن كاشته است، بايد به محبت على بن ابيطالب چنگ زند.»

خبر ششم:

و الذى نفسى بيده، لولا ان تقول طوائف من امتى فيك ما قالت النصارى فى ابن مريم، لقلت اليوم فيك مقالا لا تمر بملا من المسلمين الا اخذوا التراب من تحت قدميك للبركة.

«سوگند به آن كه جان من در دست اوست، اگر طوائفى از امت من درباره تو نمى‏گفتند آنچه را كه طائفه نصارى درباره پسر مريم مى‏گويند، هر آينه امروز درباره تو سخنى مى‏گفتم كه در اثر آن، تو از اين پس بر هيچيك از جماعت مسلمانان عبور نمى‏كردى، مگر آنكه خاك زير دو قدمت را براى بركت مى‏گرفتند و مى‏بردند.»

اين حديث را احمد بن حنبل در «مسند» ذكر كرده است.

خبر هفتم:

چون روز عرفه سپرى شد، در شب آن روز، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در ميان مردم آمد و گفت: ان الله قد باهى بكم الملائكة عامة و غفر لكم عامة، و باهى بعلى خاصة، و غفر له خاصة! انى قائل لكم قولا غير محاب فيه لقرابتى: ان السعيد كل السعيد حق السعيد من احب عليا فى حياته و بعد موته!

«حقا خداوند به واسطه شما همگى، بر فرشتگان خود مباهات كرد، و شما همگى را مورد غفران و آمرزش خود نمود.و به واسطه على به خصوص بر فرشتگان مباهات كرد، و او را به خصوصه مورد غفران خود كرد.من راجع به على گفتارى را براى شما مى‏گويم! و اين گفتار بر اثر انتصار و جانب‏دارى و مزيت اختصاصى نيست كه خويشاوندى و قرابت من با على اقتضا كرده باشد: خوشبخت‏به تمام معنى، و خوشبخت كه انواع سعادت‏ها را در خود مجتمع ببيند، و خوشبخت آن كه حق خوشبختى و واقعيت و حقيقت معناى آن در او متحقق باشد، كسى است كه على را در زمان حيات على و پس از مرگ او دوست داشته باشد.»

اين حديث را ابو عبد الله احمد بن حنبل در كتاب «فضائل على عليه السلام‏» ذكر كرده است، و در «مسند» نيز آورده است.

خبر هشتم:

روايتى است كه احمد بن حنبل در دو كتاب مذكور آورده است كه:

انا اول من يدعى به يوم القيمة، فاقوم عن يمين العرش فى ظله، ثم اكسى حلة.ثم يدعى بالنبيين بعضهم على اثر بعض.فيقومون عن يمين العرش، و يكسون حللا، ثم يدعى بعلى بن ابيطالب لقرابته منى و منزلته عندى، و يدفع اليه لوائى لواء الحمد، ادم و من دونه تحت ذلك اللواء.

ثم قال لعلى: فتسير به حتى تقف بينى و بين ابراهيم الخليل، ثم تكسى‏حلة و ينادى مناد من العرش: نعم العبد ابوك ابراهيم! و نعم الاخ اخوك على! ابشر فانك تدعى اذا دعيت، و تكسى اذا كسيت، و تحيا اذا حييت!

«من اولين كسى هستم كه در روز قيامت‏خوانده مى‏شوم، و در طرف راست عرش خداوند، در سايه عرش مى‏ايستم.و پس از آن در برم حله بهشتى پوشانيده مى‏شود.و سپس پيغمبران بعضى از آنها به دنبال بعضى ديگر خوانده مى‏شوند، و آنها هم در جانب راست عرش مى‏ايستند، و در بر آنها حله‏هاى بهشتى پوشانيده مى‏شود.و سپس على بن ابيطالب به جهت قرابتى كه با من دارد، و منزلت و مقامى كه در نزد من دارد خوانده مى‏شود، و لواء من كه لواء حمد است‏به دست او داده مى‏شود.

تمام پيغمبران: آدم و كسانيكه پائين‏تر از او هستند، همه در زير آن لواء قرار مى‏گيرند.

در اين حال پيغمبر به على گفتند: تو هم به راه مى‏افتى، تا در ميان من و ابراهيم خليل وقوف مى‏كنى! و در اين موقعيت، يك حله بهشتى به تو پوشانيده مى‏شود، و يك منادى از عرش خداوند ندا مى‏كند:

چه خوب بنده‏ايست پدر تو ابراهيم! و چه خوب برادرى است‏برادر تو على! اى على! بشارت باد بر تو! زيرا كه تو خوانده مى‏شوى وقتيكه من خوانده شوم! و پوشانده مى‏شوى وقتيكه من پوشانده شوم! و زنده مى‏شوى وقتيكه من زنده شوم.»

خبر نهم:

يا انس اسكب لى وضوءا

«اى انس آب وضو براى من آماده كن.»

سپس رسول خدا برخاست، و دو ركعت نماز گزارد و گفت:

اول من يدخل عليك من هذا الباب امام المتقين، و سيد المسلمين، و يعسوب الدين، و خاتم الوصيين، و قائد الغر المحجلين.

«اولين كسى كه بر تو از اين در داخل مى‏شود، اما متقيان، و سيد و سالار مسلمانان، و رئيس و بزرگ امر دين، و خاتم وصيين، و پيشدار و رهبر و جلودار سفيدچهرگان است كه در پيشانى آنها، و در پاهاى آنها از آثار درخشش و نورانيت آب وضو، روشنى و تابندگى پيداست.»

انس مى‏گويد: من با خودم گفتم: بار پروردگارا! اين مرد تازه وارد را مردى از طائفه انصار قرار بده! (29)و اين دعاى خود را پنهان داشتم.در اينحال على آمد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت: اى انس! چه كسى آمد؟ ! من گفتم: على آمد!

رسول خدا با بشاشت و خوشحالى برخاست، و على را در آغوش گرفت، و شروع كرد عرق چهره على را با دست‏خود مسح كردن و دست ماليدن.در اين حال على گفت:

يا رسول الله صلى الله عليك و آلك! لقد رايت منك اليوم تصنع بى شيئا ما صنعته بى قبل!

«اى رسول خدا! درود و تحيت‏خداوند بر تو باد و بر آل تو باد! من از تو در امروز ديدم كارى با من كردى كه تا امروز به هيچ‏وجه نكرده بودى!»

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت:

و ما يمنعنى و انت تؤدى عنى، و تسمعهم صوتى، و تبين لهم ما اختلفوا فيه بعدى! (30)

«چه چيز مانع اينگونه محبت و بشاشت و سرور من مى‏گردد، در حاليكه فقط تو هستى كه بار رسالت و تعهد مرا ادا مى‏كنى و به مردم مى‏رسانى؟ و صداى مرا به مردم مى‏شنوانى؟ و در آنچه پس از من اختلاف مى‏كنند تو هستى كه در موارد اختلاف حق مطلب را روشن مى‏كنى؟ و براى آنها آشكارا مى‏سازى؟»

و اين حديث را ابو نعيم در «حلية الاولياء» روايت كرده است.

خبر دهم:

ادعوا لى سيد العرب عليا

«براى من سيد و سرور و سالار عرب: على را بخوانيد.»

عائشه گفت: الست‏سيد العرب «آيا تو سيد و سالار عرب نيستى؟ !»

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت:

انا سيد ولد آدم و على سيد العرب.

«من سيد و سالار تمام اولاد آدم هستم، و على سيد و سرور و سالار عرب است.»

چون على را خبر كردند، و آمد، رسول خدا فرستاد در پى انصار، و آنها به نزد پيغمبر آمدند و به آنها گفت:

يا معشر الانصار! الا ادلكم على ما ان تمسكتم به لن تضلوا ابدا

«آيا نمى‏خواهيد من شما را بر چيزى دلالت كنم كه اگر بدان تمسك جوئيد هيچگاه گمراه نشويد؟ !» انصار گفتند: بلى يا رسول الله!

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت:

هذا على فاحبوه بحبى! و اكرموه بكرامتى! فان جبرائيل امرنى بالذى قلت لكم عن الله عز و جل.(31)

«اين است على! او را دوست داشته باشيد، به همان محبتى كه به من داريد! و او را مكرم و معزز بداريد به همان كرامت و عزتى كه از من داريد! حقا اين مطلبى را كه من براى شما گفتم، جبرائيل از خداى عز و جل به من امر نموده است.»

اين خبر را حافظ ابو نعيم در «حلية الاولياء» ذكر كرده است.

خبر يازدهم:

مرحبا بسيد المؤمنين، و امام المتقين!

«آفرين به سيد و سالار مؤمنان، و امام و پيشواى متقيان‏» .

به على گفتند:

كيف شكرك؟

«سپاس و شكرانه تو در برابر اين خطابى كه با اين القاب، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ترا مخاطب قرار داده چيست؟»

على عليه السلام گفت:

احمد الله على ما اتانى، و اساله الشكر على ما اولانى، و ان يزيدنى مما اعطانى.

«بر آنچه خداوند به من داده است، حمد او را به جاى مى‏آورم، و بر نعمتى كه به من داده است، از او مى‏خواهم كه شكر او را بگزارم، و نيز مى‏خواهم از آنچه به من عنايت فرموده است، زيادتر مرحمت نمايد.»

اين خبر را نيز صاحب «حليه‏» آورده است.

خبر دوازدهم:

من سره ان يحيا حياتى و يموت مماتى و يسكن جنة عدن التى غرسها ربى فليوال عليا من بعدى، و ليوال وليه، و ليقتد بالائمة من بعدى، فانهم عترتى، خلقوا من طينتى، و رزقوا فهما و علما.فويل للمكذبين من امتى! القاطعين فيهم صلتى، لا انالهم الله شفاعتى!

«كسى كه شاد و مسرور مى‏شود كه مانند زندگى من زيست كند، و مانند مردن من بميرد، و در بهشت عدن كه پروردگار من آنرا كاشته است، ساكن گردد، بايد ولايت على را پس از من داشته باشد، و بايد ولايت ولى او را نيز داشته باشد! و به امامان بعد از من اقتدا كند! زيرا ايشان، عترت من هستند، از سرشت من آفريده شده‏اند، و فهم و علم به ايشان روزى داده شده است.پس اى واى بر تكذيب‏كنندگان آنها از امت من، كه درباره آنها صله مرا قطع كردند، و خداوند شفاعت مرا نصيب آنان نمى‏گرداند.»

اين حديث را همچنين صاحب «حليه‏» ذكر كرده است.

خبر سيزدهم:

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، خالد بن وليد را به سريه‏اى فرستاد. (جهاد در راه خدا در زمان رسول خدا كه خود آن حضرت در آن شركت نداشتند) و على عليه السلام را نيز به سريه دگرى گسيل داشت، و هر دوى اين سريه‏ها در يمن بودند.و به آن دو نفر گفت:

ان اجتمعتما فعلى على الناس، و ان افترقتما فكل واحد منكما على جنده.

«اگر احيانا در مكانى شما هر دو گروه باهم يك‏جا گرد آمديد، بايد على رئيس باشد، و در نماز امام هر دو دسته شود، و اگر از هم جدا بوديد، هر كدام شما بر لشگر خودش امامت مى‏كند.»

اتفاقا هر دو لشگر باهم مجتمع شدند، و غارت كردند، و زنانى را اسير گرفتند، و اموالى را اخذ نمودند، و عده‏اى از مقاومين را كشتند، و على يك كنيزكى از ميان آن غنائم برداشت، و براى خود اختصاص داد.

خالد به چهار نفر از مسلمانان كه از ايشان بود بريده اسلمى، گفت: شما چهار تن زودتر از ما به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بشتابيد، و به او بگوئيد كه: فلان‏كار شد، و نيز بگوئيد كه: فلان كار شد! و امورى را براى آنان برشمرد كه نزد رسول خدا بر عليه على بشمارند.

آن چهار تن شتافتند، و زودتر از همه بر رسول خدا وارد شدند.يكى از آنها از پهلوى رسول خدا آمد، و گفت: على فلان كار را كرده است، پيامبر از او روى گردانيد.ديگرى از جانب ديگر آمد و گفت: على فلان كار را كرده است و پيامبر نيز از وى اعراض كرد.در اين حال بريده اسلمى آمد و گفت: يا رسول الله! على آن كار را بجاى آورده است، و يك كنيز را براى خود برداشته است.

فغضب صلى الله عليه و آله و سلم، حتى احمر وجهه، و قال: «دعوا لى عليا» يكررها، «ان عليا منى و انا من على، و ان حظه فى الخمس اكثر مما اخذ، و هو ولى كل مؤمن و مؤمنة من بعدى‏» .

«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از اين سخن چنان به غضب درآمد كه چهره‏اش سرخ شد.چند بار گفت: على را براى من گذاريد، دست از على برداريد! از على چه مى‏خواهيد؟ على از من است، و من از على هستم، بهره و سهميه على از خمس غنائم كه متعلق به اوست، بيش از اين است كه برداشته است.على صاحب ولايت هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه‏ايست پس از من!»

اين خبر را ابو عبد الله احمد در «مسند» در موارد مختلفى آورده است، و نيز در كتاب «فضائل على‏» روايت كرده است، و بيشتر از علماى حديث آنرا روايت نموده‏اند.