امام شناسى ، جلد دوازدهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۱۳ -


مورد دهم: گفتار رسول خدا در تمسّك به ثَقَلَيْن در وقت حضور انصار

شيخ طبرسى از ابومُفَضّل محمّدبن عبدالله شيبانى با اسناد صحيح خود از مردانى موثّق روايت كرده است كه رسول‏اكرم‏صلى الله عليه وآله در مرض موت در حالى كه به فضل بن عبّاس و يكى از غلامان خود به نام ثَوْبان تكيه كرده بودند براى نماز از منزل بيرون رفتند؛ و اين همان نمازى بود كه به جهت سنگينى مرض نمى‏خواستند از منزل بيرون روند امّا بر خود تحميل نموده و بيرون رفتند. چون نماز را در مسجد بجاى آوردند به منزل مراجعت نموده و به غلام خود گفتند: بر دَرِ منزل بنشين و از آمدن هيچ‏يك از انصار مانع مشو؛ و در اين حال، حال بيهوشى بر آن حضرت رخ داد. انصار آمدند و دور تا دور دَرِ منزل حلقه زدند و گفتند: از براى ملاقات رسول خدا براى ما اجازه بگير!

غلام گفت: رسول خدا بيهوش شده است و زنان وى نزد او هستند. انصار شروع كردند به گريستن . رسول خداصلى الله عليه وآله صداى گريه انصار را شنيد و فرمود: ايشان كيانند؟ گفتند : انصار.

فرمود: در اينجا از اهل بيت من كيست؟ گفتند: على و عبّاس، رسول خدا آنان را طلبيد و بر آنها تكيه داد و بيرون شد تا به ستون چوبى از چوب درخت خرما كه ستون مسجد بود تكيه كرد و مردم دور وى گرد آمدند. حضرت خطبه‏اى خواند و در ضمن آن فرمود:

مَعَاشِرَ النّاسِ! إنّهُ لَمْ يَمُتْ نَبِىّ قَطّ إلاّ خَلّفَ تَرَكَةً، وَ قَدْ خَلّفْتُ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ أهْلَ‏بَيْتِى. ألاَ فَمَنْ ضَيّعَهُمْ ضَيّعَهُ اللهُ. ألاَ وَ إنّ الأنْصَارَ كِرْشِى وَ عَيْبَتِىَ الّتِى آوِى إلَيْهَا؛ وَ إنّى اُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللهِ وَ الْإحْسَانِ إلَيْهِمْ، فَاقْبَلُوا مِنْ مُحْسِنِهِمْ، وَ تَجَاوَزُوا عَنْ مُسِيئِهِمْ. (122)

«اى جماعت مردم! هيچ پيغمبرى نمى‏ميرد مگر آنكه تركه‏اى از خود جانشين خود مى‏گذارد، و من در ميان شما دو چيز ارزشمند و پربها جانشين خود گذاردم: كتاب خدا و اهل‏بيت من . آگاه باشيد! هر كس آنان را ضايع بگذارد خداوند وى را ضايع مى‏گذارد. آگاه باشيد كه انصار در معظم و مجتمع قوم من هستند و صندوق و محفظه من هستند كه من به سوى آن مأوى مى‏گيرم. و من شما را به تقواى خداوند توصيه مى‏نمايم و به احسان نمودن به انصار. نيكوكار از ايشان را بپذيريد، و از گناهكارشان درگذريد!»

شيخ مفيد با سند متّصل خود روايت مى‏كند از عبدالله بن عبّاس كه گفت: در مرضى كه رسول الله در آن از دنيا رحلت كردند، علىّ بن ابيطالب و عبّاس بن عبدالمطّلب و فضل‏بن عبّاس بر پيغمبر وارد شدند و گفتند: يَا رَسُولَ‏اللهِ! اين جماعت انصارند در مسجد كه مرد و زنشان بر تو مى‏گريند. حضرت فرمود: براى چه مى‏گريند؟ گفتند: مى‏ترسند از آنكه تو بميرى ! حضرت فرمود: دستتان را به من دهيد تا برخيزم. در اين حال لحافى به خود بسته و دستمالى بر سر بسته و از منزل بيرون آمد تا بر روى منبر نشست و حمد و ثناى خدا را بجاى آورده پس از آن گفت:

أمّا بَعْدُ، أيّهَا النّاسُ! فَمَا تُنْكِرُونَ مِنْ مَوْتِ نَبِيّكُمْ؟! ألَمْ اُنْعَ إلَيْكُمْ وَ تُنْعَ إلَيْكُمْ أنْفُسُكُمْ؟ لَوْخُلّدَ أحَدٌ قَبْلِى ثُمّ بُعِثَ اِلَيْهِ لَخُلّدْتُ فِيكُمْ.

ألاَ إنّى لاَحِقٌ بِرَبّى وَ قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلّوا: كِتَابَ‏اللهِ تَعَالَى بَيْنَ أظْهُرِكُمْ تَقْرَؤونَهُ صَبَاحَاً وَ مَسَاءً . فَلاَتَنَافَسُوا وَ لاَتَحَاسَدُوا وَ لاَ تَبَاغَضُوا وَ كُونُوا إخْوَاناً كَمَا أمَرَكُمُ اللهُ. وَ قَدْ خَلّفْتُ فِيكُمْ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى وَ أنَا اُوصِيكُمْ بِهِمْ.

ثُمّ اُوصِيكُمْ بِهَذَا الْحَىّ مِنَ الأنْصَارِ. فَقَدْ عَرَفْتُمْ بَلاَهُمْ عِنْدَاللهِ عَزّوَجَلّ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ وَ عِنْدَ الْمُؤمِنينَ، ألَمْ يُوَسّعُوا فِى الدّيَارِ، وَ يُشَاطِرُوا الثّمَارَ، وَ يُؤثِرُوا وَ بِهِمُ الْخَصَاصَةُ؟! فَمَنْ وَلِىَ مِنْكُمْ اَمْراً يَضُرّ فِيهِ أحَداً أوْ يَنْفَعُهُ فَلْيَقْبَلْ مِنْ مُحْسِنِ الأنْصَارِ، وَلْيَتَجَاوَزْ عَنْ مُسيئِهِمْ. وَ كَانَ آخِرَ مَجْلِسِهِ حَتّى لَقِىَ اللهَ عَزّوَجَلّ . (123)، (124)

«امّا بعد، اى مردم! چرا مرگ پيمبرتان را غير مترقّب مى‏شماريد؟! آيا خبر مرگ من به شما داده نشده است؟! و خبر مرگ شما به شما داده نشده است؟! اگر بنا بود كسى پيش از من جاودان زيست مى‏نمود سپس مرگش به او مى‏رسيد من هم در ميان شما جاودان مى‏زيستم .

آگاه باشيد كه من به پروردگارم مى‏رسم و من چيزى در ميان شما گذارده‏ام مادامى كه به آن چنگ زنيد گمراه نمى‏شويد: كتاب خداى متعال است كه در ميان شماست، هر صبح و هر شب آن را مى‏خوانيد. بنابراين (در رياست و مقام) از هم سبقت نگيريد، و در اين امر حسد نورزيد و دشمنى نكنيد، و همان طور كه خداوند به شما امر نموده است برادر يكديگر باشيد. و من به عنوان جانشين از خودم در ميان شما عترتم را اهل بيتم را باقى گذاردم و من شما را بديشان وصيّت مى‏كنم .

پس از آن شما را وصيّت مى‏كنم درباره اين گروه از مؤمنين كه انصار مى‏باشند. شما دانسته‏ايد رنج و مصيبت و مشكلاتى را كه در راه خدا و در راه حفظ رسول خدا، و در راه حفظ و صيانت مؤمنين تحمّل كرده‏اند تا چه حد بوده است ؟! آيا آنها شما را به خانه ها و شهرهاى خود راه ندادند و مسكن و محلّ اقامتشان را گشايش ندادند؟! آيا آنها ثمرات و بهره‏هاى زندگى خود را با شما تقسيم ننمودند؟! آيا آنها با وجود ابتلاى به فقر و تنگدستى، شما را بر خودشان مقدّم نشمردند؟! بنابراين هر كس از شما چنانچه امرى از امارت را به دست گيرد، خواه براى كسى ضرر داشته باشد يا منفعتى، بايد در مقابل خوبيهاى انصار، نيكانشان را بپذيرد و در برابر بديهايشان از بدكارانشان درگذرد و عفو و اغماض پيشه گيرد. و اين آخرين مجلس رسول خداصلى الله عليه وآله بود تا به زيارت خداى عَزّوَجَلّ شتافت.» (125)

شيخ مفيد نيز با سند متّصل خود از عبدالرّحمن بن ابى لَيلى از حسين بن علىّ‏بن ابيطالب‏عليه السلام آورده است كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله به انَس فرمود: يَا أنَسُ! ادْعُ لِى سَيّدَ الْعَرَبِ! فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ! ألَسْتَ سَيّدَ الْعَرَبِ؟! قَالَ : أنَا سَيّدُ وُلْدِ آدَمَ وَ عَلِىّ سَيّدُ الْعَرَبِ. (126)

فَدَعَا عَلِيّا، فَلَمّا جَاءَ عَلِىّ‏عليه السلام قَالَ: يَا أنَسُ! اُدْعُ لِىَ الأنْصَارَ . فَجَاءُوا، فَقَالَ النّبِىّ‏صلى الله عليه وآله: يَا مَعْشَرَ الأنْصَارِ! هَذَا عَلِىّ سَيّدُ الْعَربِ فَأَحِبّوهُ لِحُبّى وَ أكْرِمُوهُ لِكَرَامَتِى، فَإنّ جَبْرَئِيلَ‏عليه السلام أخْبَرَنِى عَنِ اللهِ عَزّوَجَلّ مَا أقُولُ لَكُمْ. (127)

«اى انس! بخوان كه سيّد و سالار عرب حضور من بيايد. انس گفت: اى رسول خدا مگر تو سيّد و سالار عرب نيستى؟! پيامبر فرمود: من سيّد و سالار فرزندان آدم مى‏باشم و على سيّد و سالار عرب است.

انَس على را فراخواند، چون على‏عليه السلام آمد پيامبر فرمود: اى انَس بخوان تا انصار حضور من بيايند. انصار آمدند، در اين حال پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله گفت: اى جماعت انصار! اين على است كه سيّد عرب است، پس به جهت محبّتى كه من به او دارم شما هم وى را دوست داشته باشيد، و به جهت احترام و گرامى بودنش نزد من شما هم وى را گرامى بداريد، اين را كه من به شما مى‏گويم جبرئيل‏عليه السلام از خداوند عَزّوَجَلّ به من خبر داده است.»

مُلاّ عَلِى مُتّقى عين اين عبارت را از «مُسْندُ السّيّد الحَسَن‏عليه السلام» با تخريج ابونُعَيْم در «حِلْيَة الأولياء» روايت كرده است، مگر اينكه چون على آمد فرمود: يَا مَعْشَرَ الأنْصَارِ! ألاَأدُلّكُمْ عَلَى مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِ لَنْ‏تَضِلّوا، بَعْدَهُ اَبَداً؟! هَذَا عَلِىّ فَأحِبّوهُ بِحُبّى، وَ أكْرِمُوهُ بِكَرَامَتِى، فَإنّ جِبْرِيلَ أمَرَنِى بِالّذِى قُلْتُ لَكُمْ عَنِ اللهِ عَزّوَجَلّ. (128)

«اى جماعت انصار! آيا من رهبرى نكنم شما را به چيزى كه اگر بدان چنگ زنيد پس از آن هيچ وقت گمراه نشويد؟! اين على است! پس به سبب محبّتى كه من به او دارم شما هم به او محبّت داشته باشيد، و به سبب مقام و كرامتى كه او نزد من دارد شما هم او را مكرّم و معزّز بداريد! جبرئيل از جانب خداوند عزّوجلّ مرا امر كرد تا اين را به شما بگويم.»

و شيخ عبدالرحمن صفورى شافعى بدين لفظ آورده است: ألاَ أدُلّكُمْ عَلَى مَنْ إذَا تَمَسّكْتُمْ بِهِ لَنْ‏تَضِلّوا بَعْدَهُ؟! قَالُوا: بَلَى يَا نَبِىّ اللهِ! قَالَ: هَذَا عَلِىّ فَأحِبّوهُ بِحُبّى، وَ أكْرِمُوهُ بِكَرامَتِى. (129)

«آيا نمى‏خواهيد من شما را رهبرى نمايم به كسى كه چون به وى چنگ زنيد هيچ وقت گمراه نگرديد؟ ! گفتند: آرى اى پيغمبر خدا! فرمود: اين على است، او را به محبّت من دوست بداريد! و به كرامت من مكرّم بشماريد!»

مورد يازدهم: گفتار رسول خدا بر فراز منبر در مسجد در آخرين خطبه

قُندوزى از «مناقب» احمد بن حنبل از كتاب سُلَيْم بن قَيْس روايت كرده است كه حضرت اميرالمؤمنين علىّ‏بن ابيطالب‏عليه السلام گفتند: آنچه را كه رسول خداصلى الله عليه وآله در روز عرفه بر روى ناقه قصوى‏ و در مسجد خَيْف، و در روز غدير و در روزى كه رحلت كردند در خطبه خود بر روى منبر گفته‏اند اين است:

أيّهَا النّاسُ! إنّى تَرَكْتُ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ، لَنْ تَضِلّوا مَا تَمَسّكْتُمْ بِهِمَا: الأكْبَرُ مِنْهُمَا كِتَابُ اللهِ، وَ الأصَغَرُ عِتْرَتِى أهْلَ‏بَيْتِى، وَ إنّ اللّطِيفَ الْخَبِيرَ عَهِدَ إلَىّ أنّهُمَا لَنْ‏يَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَاعَلَىّ الْحَوْضَ كَهَاتَيْنِ ـ أشَارَ بِالسّبّابَتَيْنِ ـ وَ لاَ أنّ أحَدَهُمَا أقْدَمُ مِنْ الآخَرِ، فَتَمَسّكُوا بِهِمَا لَنْ‏تَضِلّوا، وَ لاَ تَقَدّمُوا مِنْهُمْ وَ لاَ تَخَلّفُوا عَنْهُمْ، وَ لاَ تُعَلّمُوهُمْ فَإنّهُمْ أعْلَمُ مِنْكُمْ. (130)

«اى مردم! من حقّاً بجاى مى‏گذارم در ميان شما دو چيز ارزشمند و نفيس را، مادامى كه بدان دو چيز تمسّك كنيد گمراه نمى‏شويد! بزرگتر از آنها كتاب الله است و كوچكتر عترت من اهل‏بيت من. و خداوند لطيف و خبير به من سفارش كرده و پيمان نهاده است كه آن دو چيز از هم جدا نمى‏شوند تا بر من در حوض وارد شوند، مثل اين دو تاـ و اشاره فرمود با دو انگشت سبّابه خود ـ و نه اينكه يكى از آن دو چيز مقدّم بر ديگرى باشد؛ بنابر اين بر شماست كه بدان دو چنگ زنيد تا گمراه نشويد، و بر آنها پيشى نگيريد و از آنها تخلّف نورزيد! و به آنها چيزى نياموزيد چرا كه آنها از شما داناترند!»

و در «غاية المرام» اين روايت را از سليم از اميرالمؤمنين عليه السلام با عبارتى شبيه بدين عبارت آورده است. (131)

شيخ مفيد در «امالى» با سند معروف و متّصل خود از مَعْروف بن خَرّبوذ روايت مى‏كند كه گفت: از ابُوعُبَيدالله (132) غلام عبّاس شنيدم كه با حضرت ابوجعفر محمّد بن على‏عليهما السلام مذاكره مى‏كرد و مى‏گفت : من از ابوسعيد خُدْرى شنيدم كه مى‏گفت: آخرين خطبه‏اى كه رسول خداصلى الله عليه وآله براى ما ايراد كرد خطبه‏اى بود كه در مرض مرگش بود و در حالى كه بر علىّ بن ابيطالب و ميمونه كنيزش تكيه داده بود از منزل بيرون شد و گفت:

يَا أيّهَا النّاسُ! إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ، وَ سَكَتَ. فَقَامَ رَجُلٌ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ مَا هَذَانِ الثّقَلانِ؟! فَغَضِبَ حَتّى احْمَرّ وَجْهُهُ ثُمّ سَكَنَ وَ قَالَ: مَا ذَكَرْتُهُمَا إلاّ وَ أنَا اُرِيدُ أنْ اُخْبِرَكُمْ بِهِمَا وَلَكِنْ رَبَوْتُ فَلَمْ أسْتَطِعْ؛ سَبَبٌ طَرَفُهُ بِيَداللهِ وَ طَرَفٌ بِأيْدِيكُمْ، تَعْمَلُونَ فِيهِ كَذَا وَ كَذَا، ألاَ وَ هُوَ الْقُرآنُ؛ وَ الثّقَلُ الأصْغَرُ أهْلُ‏بَيْتِى !

ثُمّ قَالَ: وَ أيْمُ اللهِ إنّى لَأقُولُ لَكُمْ هَذَا وَ رِجَالٌ فِى أصْلاَبِ أهْلِ الشّرْكِ أرْجَى عِنْدىِ مِنْ كَثِيرٍ مِنْكُمْ! ثُمّ قَالَ: وَ اللهِ لا يُحِبّهُمْ عَبْدٌ إلاّ أعْطَاهُ اللهُ نُوراً يَوْمَ الْقِيَمَةِ حَتّى يَرِدَ عَلَىّ الْحَوْضَ، وَ لاَيُبْغِضُهُمْ عَبْدٌ إلاّ احْتَجَبَ اللهُ عَنْهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ.

فَقَالَ أبُوجَعْفَرٍ عليه‏السّلام: إنّ أبَا عُبَيْدِاللهِ يَأتينَا بِمَا يَعْرِفُ . (133)

«اى مردم! من در ميان شما دو ثَقَل از خود باقى مى‏گذارم، و ساكت شد. مردى برخاست و گفت : يا رسول الله! آن دو ثقل كدام است؟! حضرت به قدرى خشمگين شد تا چهره‏اش برافروخت و سپس آرام شد و گفت: من آن دو چيز را براى شما نگفتم مگر آنكه مى‏خواستم شما را از آن خبردار نمايم امّا نَفَسم بند آمد و نتوانستم بيان كنم. واسطه و سببى است كه يك سرش به دست خدا و سر دگرش به دست شماست، و شما در آن چنين و چنان مى‏كنيد. آگاه باشيد كه آن قرآن است؛ و ثَقَل كوچكتر اهل‏بيت من است.

و پس از اين فرمود: اين مطلب را من به شما مى‏گويم در حالى كه مردانى از آنان كه اينك در صُلْب‏هاى مردمان مشرك هستند نزد من از بسيارى از شما اُميدمندترند. و سپس فرمود : ايشان را دوست ندارد مگر بنده‏اى كه خداوند به وى در روز قيامت نورى بخشد تا بر من در حوض وارد شود، و مغبوض ندارد آنها را مگر بنده‏اى كه خداوند خود را از او در روز قيامت محجوب دارد.

حضرت امام محمّد باقرعليه السلام گفتند: راوى اين روايت كه ابوعبيدالله است، در اين مطلب آنچه را كه خود مى‏داند براى ما آورده است (و در نسخه بدل آمده‏است: آنچه را كه ما مى‏دانيم براى ما آورده است).»

و در «غاية المرام» عين اين حديث را سنداً و مَتْناً از شيخ مفيد روايت نموده است. (134)

سليم بن قيس هلالى در كتابش از اميرالمؤمنين‏عليه السلام روايت كرده است كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله در آخرين خطبه‏اى كه براى مردم خواند، و آن در روز رحلتش بود، فرمود:

إنّى تَرَكْتُ فِيكُمْ أمْرَيْنِ، لَنْ‏تَضِلّوا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِمَا: كِتَابَ اللهِ وَ أهْلَ‏بَيْتِى، فَإنّ اللّطِيفَ الْخَبِيرَ عَهِدَ إلَىّ أنّهُمَا لَنْ‏يَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ ـ وَ أشَارَ بِإصْبَعَيْهِ الْمُسَبّحَتَيْنِ ـ وَ لاَ أقُولُ كَهَاتَيْنِ إحْدَاهُمَا أطْوَلُ مِنَ الاُخْرَى ـ وَ أشَارَ بِالْمُسَبّحَةِ وَ الْوُسْطَى ـ؛ فَتَمَسّكُوا بِهِمَا لاَتَضِلّوا، وَ لاَتَقَدّمُوهُمْ وَ لاَتَخَلّفُوا عَنْهُمْ فَتَمْرُقُوا، وَ لاَتُعَلّمُوهُمْ فَإنّهُمْ أعْلَمُ مِنْكُمْ.

معنى اين عبارت مشابه معنى همان رواياتى است كه گذشت. در اينجا سُلَيم مى‏گويد: من به اميرالمؤمنين‏عليه السلام عرض كردم: نام عترت را كه اهل‏بيت هستند براى من بيان كن!

قَالَ: الّذِى نَصَبَهُ رَسُولُ اللهِ‏صلى الله عليه وآله بِغَدِيرِ خُمّ، فَأخْبَرَهُمْ أنّهُ أوْلَى بِهِمْ مِنْ أنْفُسِهِمْ، ثُمّ أمَرَهُمْ أنْ يُعْلِمَ الشّاهِدُ الْغَائِبَ مِنْهُمْ. فَقُلْتُ: أنْتَ هُوَ يَا أمِيرَالْمُؤمِنِينَ؟!

قَالَ: أنَا أوّلُهُمْ وَ أفْضَلُهُمْ، ثُمّ ابْنِىَ الْحَسَنُ مِنْ بَعْدِى أوْلَى بِهِمْ مِنْ أنْفُسِهِمْ، ثّمّ ابْنِىَ الْحُسَيْنُ مِنْ بَعْدِهِ أوْلَى بِالْمُؤمِنِينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ، ثُمّ أوْصِيَاءُ رَسُولِ‏اللهِ‏صلى الله عليه وآله حَتّى يَرِدُوا عَلَيْهِ حَوْضَهُ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ. (135)

«حضرت فرمود: آن كسى است كه رسول خداصلى الله عليه وآله در روز غديرخمّ او را نصب به ولايت نمود، پس آنها را خبر داد كه او ولايتش به آنها از خودشان به خودشان شديدتر و أكيدتر است، و سپس امر كرد تا حاضرين از آنها به غائبين خبر دهند. من عرض كردم: تو هستى اى اميرالمؤمنين؟!»

حضرت فرمود: من اوّل آنها و افضل آنها هستم، پس از من فرزندم حَسَن است كه ولايتش به مؤمنين از ولايت خودشان شديدتر است، و سپس فرزندم حُسَين است كه ولايتش به مؤمنين از ولايتشان به خودشان شديدتر است، و پس از حسين اوصياى رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله مى‏باشند كه يكى پس از ديگرى مى‏آيند تا بر او در حوضش وارد شوند.»

در «غاية المرام» اين روايت را سنداً و متناً از سُلَيْم نقل كرده است. (136)

و علاّمه آية الله سيّد شرف الدّين عاملى به اين خطبه در منبر مسجد مدينه اشاره فرموده است. (137)

سَيّد الفقهاء العِظام علىّ بن طاووس ـ تَغَمّده الله فى رضوانه ـ در «طرائف» خود مرفوعاً از عيسى آورده است كه گفت: من از حضرت ابوالحسن موسى بن جعفرعليهما السلام پرسيدم كه نظر شما چيست؟! مردم بسيار مى‏گويند كه رسول خداصلى الله عليه وآله امر كردند كه ابوبكر با مردم نمازگزارد سپس عمر؟! حضرت قدرى مكث نموده سر خود را به زير انداخته و پس از آن گفتند: اين طور نيست كه مردم مى‏گويند وليكن تو اى عيسى در امور بسيار بحث مى‏كنى و تا مطلب بر تو روشن نشود دست برنمى‏دارى! عيسى مى‏گويد: من گفتم: پدر و مادرم فدايت شود من از تو سؤال مى‏كنم حقيقت امر را از آنچه كه براى دين من منفعت دارد، چرا كه نگرانم از آنكه گمراه شوم از روى جهالت، امّا چون تو كسى را بيابم مطلب را براى من روشن مى‏كند !

حضرت فرمود: چون مرض رسول الله سنگين شد، على را خواست و سرش را در دامن او گذاشت و بيهوش شد، و موقع نماز فرارسيد و اعلان نماز داده شد، عائشه بيرون رفت و گفت: اى عُمَر بيرون رو و با مردم نماز بخوان!

عمر گفت: پدرت سزاوارتر است. عائشه گفت: راست مى‏گوئى وليكن او مرد نرمى است و من نگرانم از اينكه مردم بر او بجهند. عمر گفت: او نماز بخواند، اگر كسى بر او جَسْت يا حركتى از متحرّكى پديدار شد من كفايت مى‏كنم. عائشه گفت: علاوه بر اين محمّد بيهوش است و من گمان ندارم از اين بيهوشى ديگر به هوش آيد و آن مرد به او مشغول است ـ و مراد عائشه على بودـ اى عمر به نماز مبادرت جو پيش از آنكه به هوش آيد، زيرا من نگرانم اگر به هوش آيد على را به نماز امر كند؛ و از ديشب تا به حال سخنان پنهانى را كه با على مى‏گويد دانسته‏ام و در آخر گفتارش بود كه مى‏گفت: الصّلَوة الصّلَوة.

حضرت إمام كاظم‏عليه السلام فرمودند: ابوبكر رفت تا با مردم نماز بخواند مردم اين را مكروه شمردند و سپس گمان كردند به امر رسول خدا بوده است، و هنوز تكبير نگفته بود كه رسول خداصلى الله عليه وآله به هوش آمد و فرمود: عبّاس را بطلبيد. عبّاس و على مجموعاً پيامبر را به مسجد بردند تا با مردم نمازگزارد ، و پيامبر نشسته بود، سپس او را بر روى منبرش گذاردند آن جلوسى كه ديگر بر آن منبر ننشست.

جميع اهل مدينه از مهاجر و انصار به دورش جمع شدند حتّى دختران از خانه‏ها بيرون شدند، و مردم ناله‏كنان و گريه‏كنان و فرياد زنان و انّاللّه و انّا اليه راجعون گويان بودند . پيامبر هم قدرى سخن مى‏گفت و قدرى ساكت مى‏شد؛ و از جمله سخنانى كه فرمود اين بود:

يَا مَعْشَرَ ألمُهَاجِرينَ و الأنْصَارِ وَ مَنْ حَضَرَنِى فِى يَوْمِى هَذَا وَ سَاعَتِهِ هَذِهِ! فَلْيُبَلّغْ شَاهِدُكُمْ غَائِبَكُمْ! ألاَ قَدْخَلّفْتُ فِيكُمُ كِتَابَ اللهِ، فيهِ النّورُ وَ الْهُدَى وَ الْبَيَانُ، مَا فَرّطَ اللهُ فِيهِ مِنْ شَىْ‏ءٍ، حُجّةُ اللهِ لِى عَلَيْكُمْ، وَ خَلّفْتُ فِيكُمُ الْعَلَمَ الأكْبَرَ، عَلَمَ الدّينِ وَنُورَ الْهُدَى وَصِيّى عَلىّ بْنَ أبِيطَالِبٍ. ألاَ هُوَ حَبْلُ اللهِ فَاعْتَصِمُوا وَ لاَ تَفَرّقُوا عَنْهُ، وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللهِ عَلَيْكُمْ إذْ كُنْتُمْ أعْدَاءً فَألّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إخْوَاناً.

«اى جماعت مهاجر و انصار، و اى كسانى كه در اين روز و در اين ساعت حضور بهم رسانيده‏ايد، بر شما فرض است كه حاضرين به غائبين برسانند. هان بدانيد كه من در ميان شما كتاب خدا را جانشين خود قرار دادم كه در آن نور و هدايت و بيان است و خداوند در آن از هيچ چيز كوتاهى ننموده است، آن حُجّت من است بر شما! و من در ميان شما بزرگترين نشانه، نشانه دين و نور هدايت: وصىّ خودم علىّ بن ابيطالب را جانشين خود قرار دادم. هان بدانيد كه او ريسمان خداست، پس واجب است كه بدان اعتصام نمائيد و از گِرد او دور نشويد، و ياد بياوريد نعمت خدا را كه بر شما ارزانى داشت در وقتى كه دشمن بوديد و خداوند در ميان دلهايتان اُلفت افكند، تا به نعمت خداوندى همه با هم برادر شديد!»

يَا أيّهَا النّاسُ! هَذَا عَلِىّ بنُ أبِيطَالِبٍ كَنْزُ اللهِ الْيَوْمَ وَ مَا بَعْدَ الْيَوْمِ. مَنْ أحَبّهُ وَ تَوَلاّهُ الْيَوْمَ وَ مَا بَعْدَ الْيَوْمِ فَقَدْ أوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللهَ وَ أدّى مَا أوْجَبَ عَلَيْهِ، وَ مَنْ عَادَاهُ الْيَوْمَ وَ مَا بَعْدَ الْيَوْمِ جَاءَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ أعْمَى وَ أصَمّ، لاَحُجّةَ لَهُ عِنْدَ اللهِ.

«اى مردم! اين است علىّ بن ابيطالب كه گنج خداست امروز و پس از امروز، كسى كه او را دوست داشته باشد و ولايت او را در امروز و پس از امروز داشته باشد، به آنچه با خداوند پيمان بسته است وفا نموده است و آنچه را كه خدا بر او واجب كرده ادا كرده است؛ و كسى كه با او امروز و پس از امروز دشمنى ورزد در روز قيامت كور و كَر محشور خواهد شد، و حجتّى در نزد خدا نخواهد داشت.»

أيّهَا النّاسُ! لاَتَأتُوا غَداً بِالدّنْيَا تَزُفّونَهَا زَفّاً، و يَأتِى أهْلُ‏بَيْتِى مَقْهُورِين مَظْلُومِينَ تَسِيلُ دِمَاؤُهُمْ أمَامَكُمْ وَ سُعَاةِ الضّلاَلَةِ وَ الشّورَى لِلْجَهَالَةِ. ألاَ وَ إنّ هَذَا الأمْرَ لَهُ أصْحَابٌ وَ آيَاتٌ، وَ سَمّاهُمُ اللهُ فِى كِتَابِهِ وَ عَرّفْتُكُمْ وَ أبْلَغْتُكُمْ مَا اُرْسِلْتُ بِهِ وَلَكِنّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ!

لاَ تَرْجِعُنّ بَعْدِى كُفّاراً مُرْتَدّينَ مُتَوَالِينَ الْكِتَابَ عَلَى غَيْرِ مَعْرِفَةٍ، وَ تَدْعُونَ السّنّةَ بِالْهَوَى، لِأنّ كُلّ سُنّةٍ وَ حَدَثٍ وَ كَلاَمٍ خَالَفَ الْقُرْآنَ رَدّ وَ بَاطِلٌ.

«اى مردم! فردا نزد من نيائيد در حالى كه دنيايتان را درخشان نموده، و اهل من بيايند در حالى كه مقهور و مظلوم باشند و خونهايشان در جلوى شما و كارگردانان ضلالت و شوراى جهالت، سارى و جارى باشد! هان بدانيد كه براى امر ولايت، ياران و نشانه‏هائى است كه خداوند در كتابش نام برده و من ايشان را به شما شناسانده‏ام، و وظيفه رسالت خود را به شما ابلاغ نموده‏ام وليكن شما گروهى هستيد كه جاهل مى‏باشيد!»

شما بعد از من به كفر ديرينه برنگرديد و ارتداد پيدا نكنيد كه به كتاب خدا از روى غير معرفت دست يازيد، و سُنّت را با هواى نفس بياميزيد. چونكه هر سنّت و حَدَث و گفتارى كه مخالف قرآن باشد مردود و باطل است.»

اَلْقُرآنُ إمامُ هُدًى، لَهُ قَائِدٌ يَهْدًى إلَيْهِ وَ يَدْعُو إلَيْهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، وَلِىّ الأمْرِ بَعْدَ وَلِيّهِ، وَ وَارِثُ عِلْمِى وَ حُكْمِى وَ سِرّى وَ عَلاَنِيَتِى وَ مَاوَرّثَهُ النّبِيّونَ مِنْ قَبْلِى، وَ أنَا وَارِثٌ وَ مُورِثٌ؛ وَ لاَ تَكْذِبْكُمْ أنْفُسُكُمْ!

«قرآن پيشواى هدايت است، از براى اوست پيشرو و رهبرى كه به سوى او هدايت مى‏كند، و با حكمت و موعظه حسنه مردم را به سوى او مى‏خواند. اوست ولىّ امر بعد از ولىّ امر، و وارث علم من و حكم من و پنهان من و آشكار من و آنچه پيغمبران قبل از من به ارث گذارده‏اند، و من وارث علوم و حِكَم پيامبرانم، و ارث گذارنده براى اوليا و ائمّه پس از خودم؛ پس نبايد نفس هاى شما، شما را گول زند تا تكذيب خودتان بنمائيد! (يعنى خودتان به خودتان دروغ نگوئيد!)»

أيّهَا النّاسُ! اللهَ اللهَ فِى أهْلِ بَيْتِى! فَإنّهُمْ أركَانُ الدّينِ، وَ مَصَابِيحُ الظّلَمِ، وَ معْدِنُ الْعِلْمِ. عَلِىّ أخِى، وَ وَارِثِى، وَ وَزِيرِى، وَ أمِينِى، وَ الْقَائِمُ بَعْدِى، وَ الْوَافِى بِعَهْدِى عَلَى سُنّتِى، وَ يَقْتُلُ عَلَى سُنّتِى، وَ أوّلُ النّاسِ إيمَانَاً، وَ آخِرُهُمْ عَهْداً بِى عِنْدَ الْمَوْتِ، وَ أوْسَطُهُمْ لِى لِقَاءً يَوْمَ الْقِيَمَةِ، وَ لْيُبَلّغْ شَاهِدُكُمْ غَائِبَكُمْ! ألاَ وَ مَنْ أمّ قَوْماً عُمْياً وَ فِى الاُمّةِ مَنْ هُوَ أعْلَمُ مِنْهُ فَقَدْ كَفَرَ.

«اى مردم! خدا را در نظر بگيريد، خدا را در نظر بگيريد درباره اهل بيت من! زيرا كه آنان ستونهاى دين هستند و چراغهاى تاريكيها و معدن علم. على برادر من است، و وارث من، و وزير من، و امين من، و قائم بعد از من، و وفا كننده به عهد من بر سنّت من، و بر سنّت من قتال مى‏كند، اوّلين كسى است كه ايمان آورده است، و آخرين كسى است كه در وقت مردن من با من تجديد عهد دارد، و ميانه‏ترين آنهاست در روز قيامت براى لقاء و ديدار من، و فرض است بر حاضرين از شما كه اين حقايق را به غائبين برسانند.

هان بدانيد كه كسى كه فرمانروائى قومى را از روى جهالت آنان پيشه گيرد، در صورتى كه در آن امّت از او داناتر وجود داشته باشد تحقيقاً كافر شده است.»

أيّهَا النّاسُ ! مَنْ كانَتْ لَهُ قِبَلِى تَبِعَاتٌ، فَهَا أنَاذَا، وَ مَنْ كَانَتْ لَهُ عِنْدِى عِدَاةٌ فَلْيَأتِ فِيهَا عَلِىّ بْنَ أبِيطَالِبٍ، فَإنّهُ ضَامِنٌ لِذَلِكَ كُلّهِ حَتّى لاَيَبْقَى لِأحَدٍ عَلَىّ تَبِعَةٌ. (138)

«اى مردم! در نزد هر كس از ناحيه من، ديه و قصاصى و ضمانى است، اينك منم بيايد براى مطالبه ! و به هر كس من وعده‏اى داده‏ام به نزد على‏بن ابيطالب رود چون او ضمانت همه آنها را نموده است. اين بدين جهت است كه براى هيچ كس در نزد من تعهّد و ضمان و ديه و طلبى نباشد .»

مورد دوازدهم: گفتار رسول خدا صلى الله عليه وآله در حجره خويش است درباره تمسّك

به ثقلين در مرض موت در حالى كه حُجره پر از جمعيّت اصحاب بود

شيخ طوسى در «امالى» با سند متّصل خود روايت مى‏كند از محمّد بن عيسى قَيْسى كه گفت : شنيدم از ابوثابت غلام ابوذر غفارى كه مى‏گفت: شنيدم از امّ سلمه كه مى‏گفت: شنيدم از رسول خداصلى الله عليه وآله در مرضى كه با آن رحلت نمود در حالى كه حجره‏اش مملوّ از اصحابش بود كه گفت:

أيّهَا النّاسُ! اُوشِكُ أنْ اُقْبَضَ قَبْضاً سَرِيعاً فَيُنْطَلَقَ بِى، وَ قَدْ قَدّمْتُ إلَيْكُمُ الْقَوْلَ مَعْذِرَةً إلَيْكُمْ. ألاَ إنّى مُخَلّفٌ فِيكُمْ كِتَابَ رَبّى عَزّوَجَلّ، وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى!

ثُمّ أخَذَ بِيَدِ عَلِىّ فَرَفَعَهَا فَقَالَ: هَذَا عَلِىّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِىّ، خَلِيفَتَانِ تَصِيرَانِ لاَيَخْتَلِفَانِ لاَ يَفْتَرِقَانِ حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ فَأسْألُهُمَا مَاذَا خُلّفْتُ فِيهِمَا؟ (139)

«اى مردم! نزديك است كه مرا به سرعت قبض كنند و ببرند، و من اينك به اين گفتار به جهت رفع عذر شما مبادرت مى‏كنم. آگاه باشيد كه من در ميان شما كتاب پروردگارم را عزّوَجَلّ، و عترتم را كه اهل‏بيت من هستند، از خود به عنوان خليفه و جانشين باقى مى‏گذارم.

سپس دست على را گرفت و بلند كرد و گفت: اين است على كه با قرآن است و قرآن با على است، اين دو خليفه و جانشين پيوسته با هم مى‏گردند، و اختلاف نمى‏كنند، و از هم جدا نمى‏شوند تا بر من در حوض وارد شوند، و من از آن دو سؤال مى‏كنم كه چگونه مرا در ميان آنها جانشينى كرده‏اند؟!»

شيخ عبيدالله آمر تسرّى حنفى از امّ سلمَه با سند خود تخريج كرده است عين متن اين حديث را بدون كلمه تَصِيرانِ لاَ يَخْتَلِفَانِ و بجاى كلمه لاَيَفْتَرِقَانِ كلمه لاَيَتَفَرّقَانِ آورده، و در لفظ مَاذَا به مَا اكتفا شده است. (140) و در پايان گويد: اين حديث را ابن عقده و دارقُطْنى (141) در «سنن» خود تخريج كرده‏اند. (142)

و علاّمه نورالدّين سَمْهُودى در كتاب «جَواهِرُ العِقْدَيْن» عين متن اين حديث را با عبارت شيخ عبيدالله در «أرجح المطالب» با تخريج جعفر بن محمّد رَزّاز ذكر كرده است. (143)

اين حديث مبارك نيز به روايت حضرت صدّيقه كبرى فاطمه زهرا عليها السلام روايت شده است، چنانكه قندوزى با تخريج ابن عقده، از طريق عروة بن خارجه از آن حضرت آورده است كه فرمود : از پدرم‏صلى الله عليه وآله شنيدم كه در مرض مرگش در حالى كه حجره‏اش پر از اصحاب بود مى‏فرمود؛ آنگاه عين متن اين حديث را آورده است و در پايانش اين جمله است: فَأسْألُكُمْ مَا تَخْلُفُونّى فِيهِمَا؟! (144)

يعنى «من از شما سؤال مى‏كنم كه چگونه حقّ مرا در آن دو جانشين ادا كرديد؟!»

علاّمه آية الله سيّد شرف‏الدين عاملى ـ رضوان الله عليه ـ به اين مورد از سخن رسول الله به حديث ثقلين اشاره فرموده است. (145)

موارد استشهاد به حديث ثقلين

اينك كه بحمدالله و المنّة مواردى را كه رسول خداصلى الله عليه وآله به حديث ثقلين لب گشوده بازگو كرديم، جاى آن دارد مواقع و مواضع و مواردى را كه بدين حديث تكيه و استشهاد و استدلال و بيان شده است نيز بازگو كنيم:

مورد اوّل: احتجاج اميرالمؤمنين‏عليه السلام در مسجد رسول‏الله در زمان خلافت عثمان

ابراهيم بن محمّدبن مؤيّد حَمّوئى در كتاب گرانقدر و نفيس «فَرائد السّمْطَيْن» مناشده و احتجاج بسيار مفصّل و طولانيى را از كتاب سُلَيم بن قَيس هلالى از اميرالمؤمنين‏عليه السلام در مسجد رسول خداصلى الله عليه وآله بيان مى‏كند كه حقّاً احتجاج بسيار قوى و مستدلّى است و حاوى بدايع نكات و عجائب مقامات، و درجات و اختصاصات اميرالمؤمنينـ عليه افضل صلوات المصلّين ـ است كه سند افتخارى است براى شيعه كه داراى چنين امامى است، و سند خِذْلان و نكبتى است براى عامّه كه با وجود چنين منبع فيض و كانون علاء و مقام، چگونه دين و شرف را به ثَمَن بخس فروختند، و با تبعيّت و پيروى از افراد دون و پست، خود را از كمالات و درجات و آبشخوار علم و درايت و وصول به عزّ كمال محروم داشتند.

حضرت مولى الموالى‏عليه السلام در اين احتجاج با مردمى كه در مسجد رسول خدا مجتمع بودند و ذكر مهاجر و انصار را به ميان آورده بودند، احتجاج مى‏كند تا مى‏رسد به اين فقره كه مى‏فرمايد:

اُنْشِدُكُمُ اللهَ! أتَعْلَمُونَ أنّ رَسُولَ‏اللهِ صلى الله عليه وآله قامَ خَطِيباً لَمْ يَخْطُبْ بَعْدَ ذَلِكَ فَقَالَ: يَا أيّهَا النّاسُ! إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ : كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى. فَتَمَسّكُوا بِهِمَا لَنْ‏تَضِلّوا، فَإنّ اللّطِيفَ [الخَبِيرَ] أخْبَرَنِى وَ عَهِدَ إلَىّ أنّهُمَا لَنْ‏يَتَفَرّقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ.

فَقَامَ عُمَرُبْنُ الْخَطّابِ شِبْهَ الْمُغْضِبِ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ! أكُلّ أهْلِ بَيْتِكَ؟! قَالَ: لاَ، وَلَكِنْ أوْصِيَائى مِنْهُمْ، أوّلُهُمْ أخِى وَ وَزِيرِى وَ وَارِثِى وَ خَليِفَتِى فِى اُمّتِى وَ وَلِىّ كُلّ مُؤمِنٍ بَعْدِى؛ هُوَ أوّلُهُمْ ثُمّ ابْنِىَ الْحَسَنُ، ثُمّ ابْنِىَ الْحُسَيْنُ، ثُمّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ حَتّى يَرِدُوا عَلَىّ الْحَوْضَ، [هُمْ‏] شُهَدَاءُ اللهِ فِى أرْضِهِ وَ حُجّتُهُ عَلَى خَلْقِهِ وَ خُزّانُ عِلْمِهِ وَ مَعَادِنُ حِكْمَتِهِ، مَنْ أطَاعَهُمْ أطَاعَ اللهَ، وَ مَنَ عَصَاهُمْ عَصَى اللهَ؟! فَقَالُوا كُلّهُمْ: نَشْهَدُ أنّ رَسُولَ‏اللهِ‏صلى الله عليه وآله قَالَ ذَلِكَ. (146)

«من شما را به خداوند سوگند مى‏دهم! آيا مى‏دانيد كه رسول خداصلى الله عليه وآله به خطبه ايستاد در آن خطبه آخرين خود و گفت: اى مردم! من دو چيز پربها و ارزشمند را براى شما باقى مى‏گذارم: كتاب خدا و عترتم اهل بيتم را، پس شما به آندو چنگ زنيد تا ديگر گمراه نشويد، چون حضرت خداوند لطيف خبير به من خبر داده و به من سفارش كرده و پيمان نهاده كه آن دو تفرّق پيدا نمى‏نمايند تا در حوض بر من وارد شوند.

پس عمر بن خطّاب به صورت و شباهت مردى خشم‏آلود برخاست و گفت: يا رسول‏الله! اين براى همه اهل بيت توست؟! فرمود: نه، وليكن براى اوصياى من است از آنان. اوّل آنها برادرم و وزيرم و وارثم و خليفه‏ام در ميان اُمّتم، و ولىّ هر مؤمن پس از من است. اوست اوّلين آنها، پس از او پسرم حسن و سپس حسين، و پس از وى نه نفر از فرزاندن حسين يكى پس از ديگرى، تا بر من در حوض وارد شوند. ايشانند شهيدان و گواهان خدا در روى زمينش، و حجّت وى در ميان بندگانش، و خزانه‏داران علمش و معدنهاى حكمتش؛ كسى كه از آنان پيروى كند از خدا پيروى كرده است، و كسى كه از آنها سرپيچى بكند از فرمان خدا سرپيچى كرده است؟! همه آن جمعيّت حاضر در مسجد گفتند: آرى! ما شهادت مى‏دهيم كه اينها را رسول خدا گفته است.»

در «غاية المرام» اين فقره را از كتاب سُليم بن قَيس آورده است. (147)

مورد دوم: احتجاج اميرالمؤمنين‏عليه السلام در رُحْبه كُوفه به حديث ثقلين:

شيخ عُبَيْدالله آمر تسرّى هِندى با سند خود آورده است از ابوطُفَيل كه على‏عليه السلام برخاست و حمد و ثناى خدا را بجاى آورد و گفت: من شما را به خدا سوگند مى‏دهم كه هر كدام از شما كه در غدير خمّ حضور داشته است برخيزد، و فقط كسانى برخيزند كه شنيده‏اند و حفظ كرده اند نه كسانى كه خبر غدير به آنها رسيده است. هفده‏نفر برخاستند و شهادت دادند بر مناشده و احتجاج مفصّلى كه اميرالمؤمنين‏عليه السلام از واقعه غدير خمّ نمود، و يكايك از سخنان رسول خدا را در آن روز بيان نمودند تا مى‏رسند به اينجا كه مى‏گويند:

ثُمّ قَالَ: أيّهَا النّاسُ! إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى، فَإنّهُمَا لَنْ‏يَتَفَرّقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ، نَبّأنِى بِذَلِكَ اللّطِيفُ الْخَبِيرُ.

ثُمّ أخَذَ بِيَدِ عَلِىّ‏عليه السلام فَقَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِىّ مَوْلاَهُ . فَقَالَ عَلِىّ: صَدَقْتُمْ وَ أنَا عَلَى ذَلِكَ مِنَ الشّاهِدينَ! (148)

«سپس پيامبر فرمود: من باقى گذارنده هستم در ميان شما دوچيز گرانقيمت را: كتاب الله و عترتم اهل بيتم را، زيرا كه اين دو از هم متفرق نمى‏شوند تا بر من در حوض وارد آيند . خداوند لطيف خبير مرا بدان آگاه گردانيده است.

پس از اين، دست على را گرفت و گفت: هر كس كه من صاحب اختيار و اراده اويم، پس على صاحب اختيار و اراده اوست. حضرت فرمود: راست گفتيد و من هم بر اين مطلب با شما از گواهان مى‏باشم.»

ابُونُعَيْم إصفهانى در «حِلْيَة الأولياء» و غيره بنا به نقل قندوزى، از ابوطفيل از اميرالمؤمنين‏عليه السلام اين روايت را تخريج نموده است. (149)

شمس الدّين سخاوى در كتاب «استجلاب ارتقاء الغُرَف» با تخريج ابن‏عقده از طريق محمّد بن كثير از فطر و ابوجارود، هر دوى آنها از ابوطفيل از اميرالمؤمنين‏عليه السلام اين حديث را روايت كرده است و از جمله هفده نفر شاهدان قضيّه غدير خمّ، خُزَيمَةُ بن ثابت، و سهْل بن سعد ساعدى، وَ عَدِىّ بن حَاتَم، و عَقَبَةُ بن عامِر، وَ ابُوايّوب انْصارى، و ابوسعيد خُدْرى، و ابوشُرَيح خُزَاعِى، و ابُوقُدامه انصارى، و ابوليلَى، و ابوالهَيْثَم بن تَيّهان و مردانى از قريش بوده‏اند. (150)

نورالدّين سمهودى در كتاب «جَوَاهِر الْعِقْدَين» بعد از ذكر مؤيّداتى براى اين حديث شريف گفته است: در اين باب بيشتر از بيست نفر صحابى ـ رضوان الله عليهم ـ روايت دارند، تا مى‏رسد به اينكه مى‏گويد: و از ابوطُفَيل روايت است. و در اينجا همين روايت را با قيام هفده نفر و شهادت بر اين موضوع را كاملاً بيان مى‏كند، و تصديق اميرالمؤمنين‏عليه السلام را نيز در ذيل آن طبق روايات سابقه طابق النّعل بالنّعل دارد. (151)

مورد سوم: احتجاج اميرالمؤمنين‏عليه السلام در مجلس شُوراى عُمَر است

احمد بن حَنْبَل در كتاب «مَناقب» خود بنا به نقل قندوزى از ابوذرّ رضى الله عنه روايت كرده است كه گفت: على‏عليه السلام به طَلْحَه، و عَبدالرّحمن بن عَوْف، و سعيد بن (152) ابى‏وقّاص فرمود:

هَلْ تَعْلَمُونَ أنّ رَسُولَ‏اللهِ‏صلى الله عليه وآله قَالَ: إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى، وَ إنّهُمَا لَنْ‏يَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ‏الْحَوْضَ، وَ إنّكُمْ لَنْ‏تَضِلّوا إنِ اتّبَعْتُمْ وَ اسْتَمْسَكْتُمْ بِهِمَا؟! قَالُوا: نَعَمْ. (153)

«آيا شما مى‏دانيد كه رسول خداصلى الله عليه وآله گفت: من باقى مى‏گذارم در ميان شما دو چيز نفيس را: كتاب‏الله و اهل بيتم كه عترتم مى‏باشند، و آن دو از هم انفكاك پيدا نمى‏كنند تا در روز قيامت در حوض بر من وارد شوند و به درستى كه شما اگر از آن دو پيروى كنيد و بدانها چنگ زنيد گمراه نمى‏شويد؟! گفتند: آرى.»

شيخ طوسى در «امالى» بنا به نقل سيّد هاشم بَحْرانى با سند متّصل خود از سالم بن ابى الجعد، مرفوعاً از ابوذرّ غِفَارى، عين متن اين مناشده را ذكر كرده است. (154)

حافظ ابوالمؤيّد موفّق بن احمد حنفى اخطب خوارزم (155) با سلسله سند متّصل خود روايت مى‏كند از ابُوطُفيل عامر بن واثله كه گفت: من با علىّ بن ابيطالب‏عليه السلام درخانه در روز شورى بودم و شنيدم كه مى‏گفت: لَأحْتَجّنّ عَلَيْكُمْ بِمَا لاَيَسْتَطِيعُ عَرَبِيّكُمْ وَ لاَ عَجَمِيّكُمْ تَغْيِيرَ ذَلِكَ. (156)«من در امروز با شما چنان احتجاج و مخاصمه علمى خواهم كرد كه هيچ يك از شما نه از عرب و نه از عجم قادر بر انكارش نباشد.»

آنگاه شروع مى‏فرمايد به احتجاج و مناشده به طور تفصيل، و ذكر يكايك ازمناقب و فضايل و اولويّت خود در جميع امور تا مى‏رسد به اينكه مى‏فرمايد:

فَاُنْشِدُكُمْ بِاللهِ أتَعْلَمُونَ أنّ رَسُولَ‏اللهِ‏صلى الله عليه وآله قَالَ: إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى، لَنْ‏تَضِلّوا مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِمَا، وَ لَنْ‏يَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ؟ ! قَالُوا: اللّهُمّ نَعَمْ!

حضرت همين طور به احتجاج خود ادامه مى‏دهند تا اينكه ابوطُفَيْل مى‏گويد: من در روز شورى دم در خانه ايستاده بودم و صداهاى ايشان بلند شده بود و شنيدم كه على‏عليه السلام مى‏گفت: بَايَعَ النّاسُ أبَابَكْرٍ وَ أنَا وَاللهِ أوْلَى بِالأمْرِ وَ أحَقّ بِهِ مِنْهُ فَسَمِعْتُ وَ أطَعْتُ مَخَافَةَ أنْ يَرْجِعَ النّاسُ كُفّاراً يَضْرِبُ بَعْضُهُمْ رِقَابَ بَعْضٍ بِالسّيْفِ. ثُمّ بَايَعَ أبُوبَكْرٍ لِعُمَرَ وَ أنَا وَاللهِ أحَقّ بِالأمْرِ مِنْهُ فَسَمِعْتُ وَ أطَعْتُ مَخَافَةَ أنْ يَرْجِعَ النّاسُ كُفّاراً. ثُمّ أنْتُمْ تُرِيدُونَ أنْ تُبَايِعُوا لِعُثْمَانَ إذًا لاَ أسْمَعُ وَ لاَ اُطِيعُ.

إنّ عُمَرَ جَعَلَنِى فِى خَمْسِ نَفَرٍ أنَا سَادِسُهُمْ، لَأيْمُ اللهِ لاَ يُعْرَفُ لِى فَضْلٌ فِى الصّلاَحِ وَ لاَيَعْرِفُونَهُ لِى كَمَا نَحْنُ فِيهِ شَرْعٌ سِوَاءٌ . وَ أيْمُ اللهِ لَوْ أشَاءُ أتَكَلّمُ بِمَا لاَيَسْتَطِيعُ عَرَبُهُمْ وَ لاَ عَجَمُهُمْ وَ لاَ الْمُعاهَدُ مِنْهُمْ وَ لاَ الْمُشْرِكُ أنْ يَرُدّ خَصْلَةً مِنْهَا.

«مردم با ابوبكر بيعت كردند، و سوگند به خداوند كه من از او به خلافت اولى و سزاوارتر بودم امّا گوش كردم و اطاعت نمودم از ترس آنكه مبادا مردم به كفر برگردند و بعضى از آنان گردن دگرى را با شمشير بزنند. پس از آن ابوبكر براى عمر بيعت گرفت، و سوگند به خدا كه من براى امارت و حكومت سزاوارتر بودم امّا گوش كردم و اطاعت نمودم از ترس آنكه مبادا مردم به كفر برگردند. و از اين پس شما مى‏خواهيد براى عثمان بيعت بگيريد، در اين صورت من گوش نمى‏كنم و اطاعت نمى‏نمايم.

عمر مرا در پنج نفرى قرار داد كه من ششمين آنها هستم، سوگند به خداوند كه براى من فضيلتى در صلاح شناخته نشد و اينان نيز فضيلتى را براى من نمى‏شناسند و ما را همگى در يك ميزان و معيار و نهج‏واحد مى‏پندارند. و سوگند به خداوند كه اگر بخواهم چنان سخنى بگويم كه نه عرب آنها و نه عجم آنها و نه معاهَد آنها و نه مشرك آنها، نتواند يك خصلت از آن خصلتها را ردّ كند.»

در اينجا نيز حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به گفتار و احتجاج قوىّ خود ادامه مى‏دهند و همه آن گروه تصديق مى‏كنند. (157) اين روايت بسيار جالب است، امّا ما به جهت خوف از إطاله كلام به همين فقرات از آن اكتفا كرديم.

مورد چهارم: احتجاج با طلحه

و از جمله احتجاجات حضرت احتجاج با طلحه است چنانكه در «غاية المرام» ص 226 حديث 29 از خاصّه از سليم بن قيس از أميرالمؤمنين‏عليه السلام در ضمن حديثى طولانى كه طلحه را مخاطب قرار داده بودند وارد است كه حضرت فرمود: رسول خداصلى الله عليه وآله به من فرمود : «أنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هَرُونَ مِنْ مُوسَى غَيْرَ النّبُوّةِ» فَلَوْ كَانَ غَيْرُ النّبُوّةِ لاَسْتَثْنَاهَا رَسُولُ اللهِ. وَ قَوْلُهُ: إنّى تَارِكٌ فِيْكُمْ أمْرَيْنِ لَنْ‏تَضِلّوا مَا تَمَسّكْتُمْ بِهِمَا: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى، لاتَقَدّمُوهُمْ، وَ لاَتَخَلّفُوا عَنْهُمْ، وَ لاَتُعَلّمُوهُمْ فَإنّهُمْ أعْلَمْ مِنْكُمْ.

«منزله و نسبت تو با من مانند منزله و نسبت هارون است با موسى غير از مقام نبوّت». و اين مى‏رساند كه در تمام مقامات أميرالمؤمنين به منزله هارون است و اگر در غير نبوّت در چيز ديگرى هم فرق داشت آن را هم پيغمبر استثنا مى‏نمود. و گفتار رسول خدا كه: «من باقى گذارنده هستم در ميان شما دو امر را كه مادام كه به آن دو امر تمسّك كنيد گمراه نمى‏شويد: كتاب خدا و عترت من! از ايشان جلوتر نرويد، و عقبت‏تر نباشيد و به آنها چيزى را نياموزيد، زيرا كه آنان أعلم از شما هستند.» و اين فقرات از خطاب آن حضرت به طلحه در كتاب سُلَيْم ص 118 آمده است.

مورد پنجم: احتجاج اميرالمؤمنين‏عليه السلام است

در صفّين در حضور أبوهريره و أبودرداء

توضيح آن است كه: در كتاب سُلَيم بن قيس آمده است كه قبل از واقعه صفّين، معاويه به عنوان رسالت أبوهريره و أبودرداء را به حضور حضرت فرستاده بود؛ و حضرت در حضور جمعيّت عسكر خود كه حاوى از انصار و مهاجرين بود فضائل خود را بيان كردند از جمله حديث غدير را از رسول الله نقل كردند تا به اينجا مى‏رسد كه حضرت فرمودند: عَلىّ أخِى وَ وَزِيرِى وَ وَصِيّى وَ وَارِثِى وَ خَلِيفَتِى فِى اُمّتِى وَ وَلِىّ كُلّ مُؤْمِنٍ بَعْدِى وَ أحَدَ عَشَرَ إمَاماً مِنْ وُلْدِهِ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثُمّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ، الْقُرْآنُ مَعَهُمْ وَ هُمْ مَعَ الْقُرْآنِ، لايُفَارِقُونَهُ حَتّى يَرِدُوا عَلَىّ الْحَوْضَ تا آخر.

و نيز در دنباله اين حديث در ذيلش حضرت رسول مى‏فرمايد: وَ أمَرَنِى فِى كِتَابِهِ بِالْوَلاَيَةِ، وَ إنّى اُشْهِدُكُمْ أيّهَا النّاسُ أنّهَا خَاصّةٌ لِعَلىّ بْنِ أبِيطَالِبٍ وَالْأوْصِياءِ مِنْ وُلْدِى وَ وُلْدِ أخِى وَ وَصِيّى، عَلِىّ أوّلُهُمْ ثُمّ الْحَسَنُ ثُمّ الْحَسَيْنُ ثُمّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ، لاَيُفَارِقُونَ الْكِتَابَ حَتّى يَرِدُوا عَلَىّ الْحَوْضَ.

و نيز در همين خطبه و احتجاج از رسول خدا حديث مى‏فرمايد كه: اُنْشِدُكُمُ اللهَ أتَعْلَمُونَ أنّ رَسُولَ‏اللهِ‏صلى الله عليه وآله قَامَ خَطيباً وَ لَمْ‏يَخْطُبْ بَعْدَها وَ قَالَ : إنّى تَرَكْتُ فِيكُمْ أيّهَا النّاسُ أمْرَيْنِ، لَنْ‏تَضِلّوا مَا تَمَسّكْتُمْ بِهِمَا : كِتَابَ اللهِ وَ أهْلَ بَيْتى، فَإنّه قَدْ عَهِدَ إلَىّ اللّطيفُ الْخَبيرُ أنّهُمَا لَنْ‏يَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ؟! فَقَالُوا: اللّهُمّ نَعَمْ، قَدْ شَهِدْنا ذَلِكَ كُلّهُ، فَقالَ: حَسْبِىَ اللهُ. (158)