امام شناسى ، جلد اول

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۹ -


درس هشتم

ولايت تكوينى امام به اذن خدا بر نفوس سعدا و اشقياء

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

«يوم ندعوا كل اناس بامامهم، فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرؤن كتابهم و لا يظلمون فتيلا و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى و اضل سبيلا» (1)

هر موجودى از موجودات خارجى، حتى افعال انسان دو جنبه دارد، يك جنبه ظاهر كه مشهود و محسوس است و آنرا جنبه خلقى و ملكى گويند، و يك جنبه باطن كه مشهود و محسوس نيست و آنرا جنبه امرى و ملكوتى نامند.

جنبه ملكوتى و امرى، جنبه‏ايست كه به وسيله آن جنبه ملكى و خلقى پيدا مى‏شود، مانند اراده انسان كه به وسيله آن افعال را در خارج انجام مى‏دهيم.

امام كسى است كه بتواند بنى آدم را از جنبه ملكوتى به سوى خدا هدايت كند، و آن هدايت‏به امر است كه زمانى و مكانى نيست، آيه شريفه: «و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا» (2) اين افراد را معرفى مى‏نمايد.

اين آيه مى‏رساند كه آنچه را كه امر هدايت‏به آن مربوط است كه عبارت از قلب و عمل باشد، باطن و حقيقت آن بدست امام است و آن باطن و حقيقت كه جنبه امرى آنست هميشه در نزد امام حاضر بوده و غائب نخواهد بود. و لازمه اين مقام اطلاع بر اسرار ملكوت است كه يقين از لوازم آن خواهد بود بنابراين مقام امامت از نبوت اشرف است.

مقام امامت اشرف از نبوت است

در «كافى‏» از حضرت صادق عليه السلام وارد است كه: ان الله عز و جل اتخذ ابراهيم عبدا قبل ان يتخذه نبيا و ان الله اتخذه نبيا قبل ان يتخذه رسولا، و ان الله اتخذه رسولا قبل ان يتخذه خليلا، و ان الله اتخذه خليلا قبل ان يتخذه اماما، فلما جمع له الاشياء قال: انى جاعلك للناس اماما. قال: فمن عظمها فى عين ابراهيم قال: و من ذريتى؟قال لا ينال عهدى الظالمين قال: لا يكون السفيه امام التقى. (3)

چون معنى نبوت اتصال قلب به عالم ملكوت و تلقى وحى از جبرئيل است، در رسول اين معنى قويتر و رؤيت ملائكه و فرشتگان وحى هم خواهد بود، ولى در عين حال ممكنست كه هيچكدام از آنها سيطره بر ملكوت بنى آدم نداشته باشند، تا بتوانند با آن، دل‏ها را به مطلوب برسانند، ولى در امام به سبب اين سيطره و احاطه بر قلوب، آنها را به كمال و مقام واقعى خود سير مى‏دهند.

مقام انبياء و مؤمنين و علماء، فقط مقام ارشاد و تبليغ و ارائه طريق است و بس.

قال الله تعالى: «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم فيضل الله من يشاء و يهدى من يشاء» (4)

اين آيه حيطه ماموريت آنها را بيان مى‏كند، كه مجرد بيان نمودن و ارائه طريق كردن است، و اما اضلال و هدايت‏به دست‏خداست، و آنها را از آن بهره‏اى نيست، به خلاف امام كه او به اذن خدا خودش هدايت مى‏كند.

در اين باره همچنين ميفرمايد: «و قال الذى آمن يا قوم اتبعون اهدكم سبيل الرشاد» (5)

مؤمن آل فرعون گفت: فقط از من پيروى كنيد تا من طرق رشاد را بشمابنمايانم، و نشان دهم،

و نيز فرمود: «فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون‏» (6)

چرا از هر جمعيت و فرقه‏اى، دسته‏اى از آنان كوچ نمى‏كنند و براى تعلم احكام و معالم دين به مراكز علم نمى‏روند، تا از معارف الهيه و احكام و معالم دين خبير و دانا شده، و در حين مراجعت‏به قوم و قبيله خود آنها را از عواقب وخيم گناه و انحراف برحذر دارند.

بارى اينها همه ارائه طريق است نه منصب امامت.

معناى امام

بنابراين، گفتار و اقوال فقها فقط از باب نقل روايت و بيان حكم است نه از جهت‏حجيت راى و فعل و قول، و غلط است كه كسى به آنها امام بگويد، امام آنست كه بواسطه وصول به مقام يقين، و كشف ملكوت، هيمنه بر عالم امر پيدا نمود، و باطن افعال بر او مشهود گردد، و بتواند با سيطره بر باطن، قلوب را به مقاصد و غايات رهبرى كند.

امر، همان اذن است كه به وسيله آن از انبياء بزرگ معجزه سر ميزند، مرده زنده كرده‏اند، و كارهاى خارق العاده انجام داده‏اند.

حضرت عيسى بن مريم على نبينا و آله و عليه السلام به بنى اسرائيل فرمود:

«انى قد جئتكم بآية من ربكم انى اخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله و ابرئ الاكمه و الابرص و احيى الموتى باذن الله و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم ان فى ذلك لآية لكم ان كنتم مؤمنين‏» (7)

من براى شما از خدا، نشانه و علامتى بر پيغمبرى خود آورده‏ام: من از گل براى شما پرنده‏اى مى‏سازم سپس در او ميدمم به اذن خدا، به پرواز در ميآيد، و من كور مادرزاد را شفا ميدهم، و مرض پيسى را شفا مى‏دهم، و مردگان را زنده مينمايم به اذن خدا، و از آنچه خورده‏ايد و در خانه‏هاى خود ذخيره نموده‏ايد بشما خبر مى‏دهم، اگر حاضر براى ايمان آوردن شويد، در اين كارهائيكه ميكنم نشانه وعلامتى است از صدق دعواى من.

در اين آيه خوارق عادت را نسبت‏به عيسى بن مريم منوط به اذن خدا دانسته است و چون اذن خدا، اجازه و امر اعتبارى و ترخيص خارج از ملكوت نيست، بنابراين به عيسى بن مريم قوه تصرف در امر ملكوت داده شده است كه با اراده ملكوتيه خود در ملكوت اشياء تصرف نموده، و ماهيت را تبديل و تغيير دهد، مرده را زنده كند، و مرض پيسى و كورى را شفا بخشد، بدون اسباب و اعداد مقدمات در خارج.

در امام بايد قوه ملكوتيه در امور باشد

در ائمه عليهم السلام حتما بايد اين نيرو باشد تا از نقطه نظر ظاهر و باطن مقتداى بشر بوده، و همه را به كمال تكوين و تشريع خود سوق دهند.

ائمه نه تنها افراد خوب را هدايت نموده و به كمال خود ميرسانند، افراد شقى و بدبخت و زشت كردار را نيز هدايت نموده و به كمال خودشان ميرسانند.

«يوم ندعوا كل اناس بامامهم فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرؤن كتابهم و لا يظلمون فتيلا و من كان فى هذه اعمى فهو فى الآخرة اعمى و اضل سبيلا» (8)

روزى خواهد آمد كه ما تمام افراد بشر را به توسط امامهاى خودشان خواهيم خواند، كسانى كه نامه عمل بدست راست آنان داده شود، كتاب و نامه عمل خود را ميخوانند، و مى‏دانند كه باندازه آن خط كوچك كه روى درز و شق هسته خرما قرار دارد، به آنها ظلم ننموده‏ايم، و اما كسانيكه در اين دنيا چشم دل خود را كور نموده‏اند آنان در آخرت كور و راه آنان گم خواهد بود.

اين آيه اولا مى‏رساند كه: تمام افراد مردم در هر زمان و مكان داراى امام هستند، زيرا كه بنحو اطلاق و عموم مى‏فرمايد: تمام افراد بشر را توسط امامشان به قيامت وارد خواهيم ساخت، پس در هر زمان و مكان امامى است كه او مربى امت‏خود بوده و اشقياء و سعدا، بسبب او داخل در بهشت و دوزخ مى‏شوند، يك دسته از امت اصحاب يمينند، يعنى اهل سعادت، و دسته‏اى ديگر كور كه اهل شقاوتند، مراد از اين دسته همان اصحاب شمالند كه در بعضى از آيات قرآن بدان تصريح شده است.

«و اما من اوتى كتابه بيمينه فسوف يحاسب حسابا يسيرا» (9)

و كسانيكه نامه عمل بدست راست آنان داده شود از آنان بزودى حساب كشيده خواهد شد بسيار آسان.

«و اما من اوتى كتابه وراء ظهره فسوف يدعوا ثبورا» (10)

و كسانى كه نامه عمل از پشت‏سر به آنها داده خواهد شد آنان بدنبال هلاكت و بوار خواهند رفت.

اين دو دسته همان اصحاب يمين و شمالند كه در هر قومى موجود بوده و بتوسط امامشان بدين مراحل خواهند رسيد، پس مراد از اين دو دسته تمام افراد امت‏بدون امام خواهد بود.

و اما اگر بخواهيم افراد بشر را چنان تقسيم كنيم كه امام نيز داخل آنها باشد بايد به تقريب ديگر مردم را سه دسته نمود يك دسته مقربون، و دسته دوم اهل سعادت، و اصحاب يمين، دسته سوم اهل شقاوت و اصحاب شمال،

«فاصحاب الميمنة ما اصحاب الميمنة‏» (11)

و اصحاب يمين چقدر بزرگ و پراهميتند اصحاب يمين.

«و اصحاب المشئمة ما اصحاب المشئمة‏» (12) و اصحاب شمال، چقدر بدبخت و سيه روزند اصحاب شمال،

«و السابقون السابقون اولئك المقربون فى جنات و نعيم‏» (13)

و آن كسانى كه در سير به سوى خدا از همه سبقت گرفته‏اند، آنان مقربين درگاه الهى هستند، از حساب و كتاب و عرض و سئوال و ميزان و صراط و دوزخ گذشته، از مقربين خدا گشته و در حرم امن و امان الهى سكنى گزيده‏اند.

«فى مقعد صدق عند مليك مقتدر. » (14)

آنان در دنيا اين عقبات را طى كرده، و در وقتى كه افراد بشر سرگرم‏مشتهيات نفسانى بوده‏اند مشغول تصفيه حساب بوده، و با سر و اندرون خود با خدا راز و نيازى داشته‏اند، و ائمه عليهم السلام مسلما از اين طبقه خواهند بود.

اما اصحاب يمين، خوبانند كه افعال آنان طبق منطق عقل و دستور امام بوده، از راستى و صدق و امانت و عبادت و كسب و كارهاى خير تجاوز ننموده‏اند، لذا آنان اهل بهشت و نامه عمل از طرف راست كه كنايه از طرف سعادت و فوز و نجات است‏به آنها داده خواهد شد، و ليكن چون هنوز به حجابهاى قلبى محجوب بوده و نتوانسته‏اند يكسره غير خدا را فراموش كنند، و پا بر عالم باطل و زينتهاى دلفريب دنيا بزنند، بايد محاسبه شوند و آنان را در مقام و محل مقربين منزل و مقامى نيست.

اما اصحاب شمال، همان افرادى هستند كه دستور عقل و انبياء را بكار نبسته، و بر عليه خود قيام نموده، و از ستم به خويش خوددارى نكرده‏اند، آنها اهل فسق و فجور و خيانت و كذب و جنايت هستند، كه البته نامه عمل از طرف دست چپ كه كنايه از ناحيه شقاوت و ظلمت و دوزخ است‏به آنها داده مى‏شود، چون ظهور و بروز اين خيرات و بركات در مؤمنين و اين فجور و خيانتها در فاسقين به علت ظهور ولايت امام بوده است، بنابراين همه افراد امت‏بوسيله امامشان به بهشت‏يا دوزخ مى‏روند.

لذا در روايات بسيارى وارد است كه على قسيم الجنة و النار (15)

على تقسيم كننده بهشت و دوزخ است.

اين روايات نه تنها از طريق اهل بيت‏سلام الله عليهم اجمعين وارد شده است، بلكه از طريق عامه نيز رواياتى در اين باره وايت‏شده است.

ما براى اين روايات سه معنى مى‏كنيم كه آنها نيز مترتب بر يكديگر مى‏باشند. يعنى در سه مرحله متفاوت از نقطه نظر ظهور و خفا آنها را تفسير مى‏نمائيم:

معناى روايات وارده بر اينكه على قسيم الجنة و النار

اول: از نقطه نظر عمل، و آن اينكه اميرالمؤمنين كه از طرف خدا داراى مقام ولايت و امامت‏بوده، فعل و گفتارش حجت ست‏يعنى افراد مسلمان بلكه تمام افراد بشر، بايد در تمام شئون حياتى خود به آن حضرت اقتدا كنند. بنابراين هر كس از آن حضرت پيروى كند مسلما اهل صدق، و صفا، و عبادت، و تسليم، و جهاد، و جود، و ايثار خواهد بود، و معلوم است كه چنين شخصى اهل بهشت است، چون بهشت ظهور افعال و ملكات نيك در عوالم ديگر است، و هر كس دعوت آن حضرت را رد كند و اقتدا بسيره آن حضرت ننمايد دروغ، و خيانت، و كم‏فروشى، و رباخوارى، و زياده‏طلبى، و شهوت‏پرستى، و نفع‏طلبى، و هواخواهى، و اعراض از ذكر خدا را دنبال كند مسلما اهل دوزخ است، چون دوزخ نيز ظهور ملكات و افعال زشت در آن عوالم است، و آنچه موجب تفريق و جدائى اين دو دسته از هم گرديده است امر و نهى مقام ولايت است كه دسته‏اى پذيرفتند و دسته‏اى رد كردند.

بنابراين على قسمت كننده بهشت و جهنم خواهد بود، مانند معلمى كه شاگردانى تربيت مى‏كند، و به آنها دروس را تعليم مى‏كند، يك دسته كوشش ميكنند، و دروس را ياد مى‏گيرند و دسته ديگر، تن به تنبلى داده، و از تعلم و ياد گرفتن، ابا مى‏كنند. معلم يك دسته را قبول و دسته ديگر را مردود مى‏كند، پس صحيح است كه بگوئيم معلم دسته‏اى را به مقام بالا فرستاده و دسته‏اى را در مكان سابق خود زندان نموده است، همچنين صحيح است كه بگوئيم على قسيم الجنة و النار

دوم: از نقطه نظر حب و بغض، چون نتيجه و روح عمل، محبت است، لذا افرادى كه داراى محبت نباشند، بلكه عياذا بالله بغض آن حضرت را در دل بپرورانند آنها از حقيقت و واقع بسيار دورند، كسى كه چيزى را دوست داشته باشد مسلما آثار او را نيز دوست دارد كسانى كه اميرالمؤمنين را دوست دارند، از افعال و گفتار و سيره آن حضرت نيز مسرور، و محبت اين آثار را دارند، و بالعكس كسانى كه اميرالمؤمنين را دشمن دارند، سيره و سنت آن حضرت را نيز مبغوض دارند، لذا كردارشان طبعا كردارى خشن و ناپسند است، و چون افعال نيك در انسان ايجاد محبت و صفا و نور مى‏كند، و افعال زشت موجب ظلمت، و تاريكى قلب، و قساوت مى‏گردد، بنابراين دوستان اميرالمؤمنين طبعا مردمى با حقيقت و با صفا و با محبت‏بوده، قلب آنان پاكيزه و روح آنان نورانى‏تر و نفس آنان سبكتر است، و دشمنان اميرالمؤمنين، طبعا مردمى از حقيقت و صفا دور، قلب آنان تاريك، و نفس آنان خسته، و سنگين، و روح آنان آلوده است. و چون نتيجه اعمال نيك همان صفا و نورانيت و محبت‏به خداست، و نتيجه اعمال زشت ظلمت و قساوت و اعراض از خداست، بنابراين امير المؤمنين به سبب تقسيم نمودن افراد مردم را به دو دسته محب و مبغض، آنها را به دو دسته بهشتى و دوزخى تقسيم فرموده است.

قندوزى حنفى از ابوصلت هروى روايت مى‏كند، كه مامون از حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام سئوال كرد: كه مرا خبر ده بچه علتى جدت اميرالمؤمنين على عليه السلام قسيم جنت و نار است؟

حضرت رضا فرمودند: آيا خودت از پدرانت از عبدالله بن عباس روايت نمى‏كنى كه او گفت: سمعت رسول الله يقول: حب على ايمان و بغضه كفر

از رسول خدا شنيدم كه مى‏فرمود حب على ايمان و بغض على كفر است؟

در جواب گفت: آرى،

حضرت رضا فرمودند: چون بهشت جاى مؤمنين و جهنم جاى كافرين است، اگر بنا بشود تقسيم ايمان و كفر بر مدار حب و بغض على باشد بنابراين على قسيم بهشت و جهنم شده است.

مامون گفت: لا ابقانى الله بعدك انك وارث جدك رسول الله خداوند مرا بعد از تو زنده نگذارد (كه بر من مشكلى پيدا شود و تو نباشى كه آن مشكل را حل كنى) ، حقا تو وارث جدت رسول خدا هستى!

ابوصلت مى‏گويد: چون حضرت رضا عليه السلام از مجلس مامون به منزل خود مراجعت فرمود، عرض كردم: فدايت‏شوم چقدر خوب پاسخ مامون را داديد حضرت فرمود:اى ابا صلت!اين كلامى بود كه بدون تامل قبلى يك مرتبه بر زبان من جارى شد، و لقد سمعت ابى يحدث عن آبائه عن على عليهم السلام انه قال رسول الله صلى الله عليه و آله: يا على انت قسيم الجنة و النار يوم القيمة تقول للنار: هذا لى و هذا لك (16) من از پدرم شنيدم كه از پدرانش نقل مى‏كرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره على عليه السلام فرموده است:اى على تو قسمت كننده بهشت و جهنمى در روز قيامت، به آتش ميگوئى: اين براى من است، و آن براى تو.

و نيز خوارزمى موفق بن احمد مكى با اسناد خود از نافع از ابن عمر روايت‏كرده است كه او گفت: قال رسول الله صلى الله عليه و آله لعلى: اذا كان يوم القيامة يؤتى بك يا على بسرير من نور، و على راسك تاج، قد اضاء نوره و كاد يخطف ابصار اهل الموقف، فياتى النداء من عندالله جل جلاله: اين وصى محمد رسول الله؟

فتقول:ها انا ذا!

فينادى المنادى: ادخل من احبك الجنة و ادخل من عاداك فى النار فانت قسيم الجنة و النار (17)

حضرت رسول الله به اميرالمؤمنين فرمودند: چون روز بازپسين شوداى على!تو را به روى يك تختى از نور در محشر بياورند، و بر سرت تاجى است كه نور او صحراى محشر را روشن كند، بطورى كه نور چشمهاى اهل موقف از شدت نور آن نزديك مى‏شود كه از بين برود،

در اين هنگام ندا از جانب خداوند جل و علا ميآيد كجاست وصى محمد رسول خدا؟

تو مى‏گوئى منم اينجا!منادى ندا در مى‏دهد:اى على داخل كن در بهشت هر كه تو را دوست دارد، و داخل كن در دوزخ هر كه تو را دشمن دارد،اى على بنابراين تو قسمت كننده بهشت و جهنم خواهى بود.

و نيز ابن مغازلى شافعى با سند خود از ابن مسعود روايت كرده است كه قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله: يا على انك قسيم الجنة و النار، انت تقرع باب الجنة و تدخلها احبائك بغير حساب (18)

معناى وسيله

حضرت رسول الله فرمودند:اى على تو قسمت كننده بهشت و آتشى، تو در بهشت را ميكوبى و دوستانت را بدون حساب داخل آن ميكنى و در «فرائد السمطين‏» حموينى از ابو سعيد خدرى روايت كند كه حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله فرمودند: چون دعا كنيد، و از خداوند عز و جل سئوالى بنمائيد، براى من وسيله را درخواست‏نمائيد! (19)

عرض كردند: يا رسول الله «وسيله‏» چيست؟

حضرت فرمودند: نردبانى است در بهشت كه داراى هزار پله است، و مسافت ما بين دو پله آن مسافتى است كه اسب تندرو در مدت يكماه مى‏پيمايد، يك پله آن زبرجد است، تا پله ديگرى لؤلؤ است، تا پله ديگرى ياقوت است، تا پله ديگرى زمرد است، تا پله ديگرى، مرجان است، تا پله ديگرى كافور است، تا پله ديگرى عنبر است، تا پله ديگرى يلنجوج است، تا پله ديگرى نور است، و همچنين از انواع جواهرات است.

اين نردبان در بين نردبان پيغمبران مانند ماه در ميان ستارگان مى‏درخشد، پس منادى ندا در مى‏دهد: اينست درجه و نردبان محمد خاتم الانبياء، و من در آن روز ردائى بر خود از نور انداخته‏ام، و بر سر من تاج رسالت و افسر كرامت است، و على بن ابيطالب در مقابل من بوده، و لواى حمد را بدست دارد در روى آن نوشته شده است: لا اله الا الله، محمد رسول الله، على ولى الله، و اولياء على المفلحون الفائزون بالله

نيست معبودى مگر خدا، محمد است رسول خدا، على است ولى خدا، و اولياء و دوستان على رستگارانند، كه به درجه ملاقات و زيارت خدا نائل آمدند.

من از اين نردبان بالا مى‏روم، و در پله آخر آن قرار مى‏گيرم، و على از آن بالا مى‏رود، و يك پله پائينتر از من قرار مى‏گيرد، و پرچم حمد را در دست دارد، در آن روز تمام انبياء و مرسلين و صديقين و شهداء و مؤمنين همگى بدون استثناء سرهاى خود را از مقامات خود بلند مى‏كنند و ما را تماشا مى‏نمايند، و مى‏گويند:

خوشا به حال اين دو بنده خدا، چقدر، و تا چه سر حد خداوند آنها را بر ما فضيلت داده و به كرامتهاى خود مكرم داشته است؟

در اينوقت منادى چنان ندا كند كه صداى او را جميع خلائق بشنوند: اينست‏حبيب خدا محمد، و اينست ولى خدا على، پس رضوان خازن بهشت آيد و گويد: پروردگار من مرا امر كرده است كه كليدهاى بهشت را به تو بسپارم‏اى پيغمبر خدا!من آن كليدها را قبول مى‏كنم، و به برادرم على ميدهم.

پس مالك خازن آتش آيد و گويد: كه پروردگار من مرا امر كرده است كه كليدهاى جهنم را بياورم و به تو بسپارم‏اى پيغمبر خدا! من آنها را قبول مى‏كنم، و به برادرم على مى‏دهم.

در اين هنگام على در آخر جهنم مى‏ايستد، و زمام جهنم را بدست مى‏گيرد در حاليكه آتش او شعله مى‏زند و حرارت او بالا مى‏رود، جهنم ندا مى‏كند:اى على!مرا واگذار، نور تو شراره آتش مرا فرو نشانيده است،

على به جهنم مى‏گويد: اينست ولى ما، او را واگذار، و اينست عدو ما او را بگير،

جهنم در آن روز اطاعتش نسبت‏به على بيش از اطاعت غلامهاى شماست نسبت‏بصاحبانش، هنگامى كه آنها را به امرى فرمان دهند. بدينجهت كان على قسيم الجنة و النار (20)

سوم: از نقطه نظر تابش شعاع ولايت و ظهور و بروز حقائق و مخفيات و بروز استعدادات است، و اين مرحله احتياج به دقت و تاملى دارد، و براى روشن شدن اين مرحله مقدمه‏اى به عنوان مثال و شاهد ذكر مى‏كنيم:

معلوم و مشهود است كه در فصل زمستان كه خورشيد از زمين دور مى‏شود، و زمين حرارت خود را از دست مى‏دهد، تمام آثار و ظهورات زمين از بين مى‏رود، زمين فسرده و سرد، آثار حياتى خود را از دست مى‏دهد، و خواص و آثار موجودات در آن ظهورى ندارد، درختان خشكيده، نه برگ و نه ميوه دارند، گويا در زمين چوبهاى خشكى فرو برده‏اند، درخت‏سيب و گلابى، انار و زردآلو و گردو و درختهاى بى‏ميوه همه در يك رديف قرار مى‏گيرند، به طورى كه ابدا از هم تمايزى و حد فاصلى ندارند، چون در آن ظهور و فعليت نيست، و استعدادات كامنه آنها نيز مشهود نيست، لذا همه با هم در يك رديف حساب شده، و به نام چوب خشك كه نه‏ضررى دارد و نه نفعى به حساب مى‏آيند.

گلها و سوسن‏ها همه پژمرده و خراب و بى‏اثر، نه از گل ياس و رازقى بوئى، و نه از گياههاى بدبو اثرى، نه گل سرخ طراواتى دارد، و نه گل خرزهره تلخى و تندى نشان مى‏دهد.

بلبلان و قناريان و زاغان و كركسان همه و همه در آشيانهاى خود خزيده‏اند، و مارها و عقربها نيز با مرغان دلربا همه خفته، و در لانه‏هاى خود فسرده و بى‏حس افتاده‏اند.

همين كه خورشيد جهان‏تاب با فرا رسيدن فصل بهار و تابستان به زمين نزديك شد، و شعله‏هاى زنده كننده حيات‏بخش خود را به زمين فرستاد، آن استعدادات مخفيه همه به مرحله فعليت ميرسند. از درخت‏سيب شاخها، و برگها و ميوه‏هاى سرخ، و معطر و شيرين، صحنه باغ را مى‏آرايد، و از درخت گلابى، اين ميوه خاص بيرون مى‏آيد، درخت زردآلو با آن منظره دلنشين خود و ميوه‏هاى زرد و خوش طعم و معطر حد فاصل و مايز وجودى خود را از ساير همقطاران خود در فضاى باغ اعلان مى‏كند، و نيز درختهاى بى‏بار و درختهائى كه ميوه‏هاى تلخ و ترش و مضربه بار مى‏آورند، مانند بعضى از درختهاى جنگلى، آنها نيز بى‏شخصيتى و بى‏اثرى خود را ابراز نموده، و در مقابل درختان ديگر سرافكنده، و مجال غرور و استكبار و بلند منشى در آنها نمى‏ماند.

مرغها و بلبلها همه در فضاى باغ به نغمه‏سرائى مشغول، و زاغان و كركسان نيز به دنبال جيفه‏ها و طعمه‏هاى خود در پروازند.

موشها و مارها و عقربها همه اظهار وجود نموده لاى سنگها و رودخانه‏ها در حركت مى‏آيند، اينها همه و همه در اثر تابش خورشيد، و ظهور گرماى حيات‏بخش آن است

خورشيد كه تابيد، هر موجودى استعداد خود را ظهور مى‏دهد، و مراحل، مختفيه خود را آشكار مى‏سازد، و قبل از طلوع و تابش آن در موجودات، فرق و تمايزى نبود.

خورشيد ولايت نيز چنين است، قبل از آنكه طلوع كند، و بر قلوب بتابد، و امر و نهيى پيدا شود، همه افراد در يك رديف به طور ساده زيست مى‏نمودند، نه سعيد را از شقى تفاوتى بود، نه بهشتى را از جهنمى، نه مؤمن را از كافر، نه عادل را ازفاسق، نه محب را از مبغض، و نه موحد را از مشرك

«كان الناس امة واحدة‏» (21)

همه و همه در يك رديف قرار گرفته، و چه بسا ممكن بود اشقيا خود را از سعدا بهتر دانند، و به خود بيشتر بالند.

همين كه آفتاب ولايت طلوع كرد و، بر جانهاى فسرده تابيد، و نفوس را به جنبش انداخت‏سرائر و ضمائر و غرائز هر يك از افراد انسان طلوع نموده، و با اختيار يا راه سعادت را طى كرده و آن استعدادات روشن و نورانى را به مرحله فعليت مى‏رسانند، و در اشقياء نيز آن خبث‏سريرت را به سبب تمرد و انكار و جحود قلبى آنان ظاهر نموده، و در مراحل فعل و گفتار، آثار زشت و بدى از خود بروز مى‏دهند.

پاك‏فطرتان صفوف عبوديت را منظم، دنيا را از تواضع، و انفاق، و ايثار، و رحم، و انصاف، و يتيم‏نوازى، و صدق و صفا، و عدل، و توحيد پر مى‏كنند،

و زشت‏سرشتان نيز صفوف، فجور، و فسوق خود را تشكيل و دنيا را از خيانت و زشتى و قساوت و پايمال ساختن حقوق و اموال و دروغ و ظلم و شرك پر ميكنند.

«ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة و ان الله لسميع عليم‏» (22)

و به عبارت ديگر چون امام، حقيقت و روح قرآن است، همانطور كه اثر قرآن شفا و نور رحمت‏براى مؤمنين است و موجب ترقى و تكامل آنها و درباره ظالمين موجب ظلمت، و خسار، و وبال و تبار، و موجب ازدياد قساوت و ظلمت آنهاست، همينطور وجود امام عليه السلام داراى اين اثر و خاصه است.

«و تنزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا. » (23)

آيات قرآن بر مؤمن خوانده مى‏شود و در اثر پذيرش دل او، و خضوع و خشوع قلب او، و ازدياد ايمان و توكل او، موجب ترفيع مقام و منزلت، و چون بر كافر خوانده شود در اثر رد نمودن دل او و انكار نمودن و مقابله كردن و تمرد نمودن، موجب ازديادظلمت و خسارت است.

خورشيد ولايت كه تابيد دلهاى مؤمنين چون چراغ نورانى از آن حرارت و نور بهره مى‏گيرد، و بوى عطر جانبخش از جان و سر آنان برمى‏خيزد و فضاى عالم انسانيت را معطر مى‏سازد، و دلهاى كافرين از آن خسته و ملول و كدر مى‏شود، و بوى تعفن كه در آنها مختفى بود مشام انسانيت را ناراحت، و دماغ عقل و حق را خسته و ملول مى‏نمايد.

امام از نقطه نظر ملكوت و قلوب بنى آدم هر استعدادى را به ظهور رسانيده، و آنرا در راه و روش خود به مقصد مى‏رساند. مؤمنين را به بهشت و كافرين را به دوزخ مى‏فرستد و هر جنبنده را از نقطه نظر ملكوتش به راه و صراطى كه متناسب با آن ست‏حركت مى‏دهد

«و ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم‏» (24)

براى هر يك از مؤمنين در بهشت مقامى معلوم، و جائى معين، و براى هر يك از كافرين در دوزخ مكانى معلوم و مشخص است، و وصول به اين غايت‏به توسط امام است، كه هر كس را در راه و مقصد خودش از نقطه نظر تكوين هدايت نموده، و از نقطه نظر تشريع به علت قبول و ردى كه مؤمنين و كافرين را در دو صف متمايز و متقابل قرار مى‏دهد، همه را به كمال استعداد خود رهبرى مى‏نمايد.

بنابراين چه عالى و چه خوب فرمود حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله: كه على قسيم الجنة و النار.

ابن شهرآشوب گويد: شريك قاضى و عبدالله بن حماد انصارى گفتند: كه ما به ديدن اعمش در همان مرضى كه با او وفات يافت رفتيم، و در نزد او ابن شبرمه، و ابن ابى ليلى، و ابوحنيفه براى عيادت نيز آمده بودند.

ابوحنيفه به اعمش گفت:اى ابا محمد از خدا بپرهيز، و در نفس خود نظرى كن، امروز در آستان مرگى و آخر روز تو از ايام دنيا و اولين روز تو از روزهاى آخرت است، و عادت تو چنين بوده كه درباره على رواياتى نقل كرده‏اى كه اگر از آن توبه كنى براى تو بهتر است.

اعمش گفت: مثل چه؟

ابو حنيفه گفت: مثل حديث عباية اسدى: ان عليا قسيم الجنة و النار

اعمش گفت: مرا بنشانيد، و تكيه دهيد، به آن خدائى كه مصير من بسوى اوست، براى من روايت كرد: موسى بن طريف، امام بنى اسد از عباية بن ربعى، امام حى كه گفت: سمعت عليا يقول: انا قسيم النار اقول هذا وليى دعيه و هذا عدوى خذيه

شنيدم از على كه مى‏گفت من تقسيم كننده آتش هستم، به او مى‏گويم اين ولى من است او را بگذار، و اين دشمن است‏بگير.

و حديث كرد مرا ابوالمتوكل ناجى، در زمان امارت حجاج، از ابوسعيد خدرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله: كه چون روز قيامت‏شود، خداوند عز و جل امر مى‏كند پس من و على بر صراط مى‏نشينيم و خطاب به ما مى‏رسد: داخل كنيد در بهشت هر كس به خدا ايمان آورده و شما را دوست داشته‏اند، و داخل كنيد در آتش هر كس را كه به خدا كافر شده و شما را دشمن داشته است. (و به لفظ ديگر بيندازيد در بهشت كسى كه شما را دوست داشته و بيفكنيد در دوزخ كسى كه شما را دشمن داشته است)

و حديث كرد مرا ابووايل كه روايت كرد براى من ابن عباس: قال: قال رسول صلى الله عليه و آله: اذا كان يوم القيمة يامر الله عليا ان يقسم بين الجنة و النار، فيقول للنار خذى ذا عدوى و ذرى ذا وليى

در اين هنگام ابوحنيفه ازار خود را بر سر انداخته، و گفت‏برخيزيد، ابو محمد تا به حال سخنى از اين بزرگتر نگفته است (25)

و نيز قندوزى گويد: در كتاب جواهر العقدين دارقطنى از ابى الطفيل عامر بن واثله الكنانى تخريج كرده است كه: ان عليا قال حديثا طويلا فى الشورى، و فيه انه قال لاهل الشورى: فانشدكم بالله هل فيكم احد، قال له رسول الله صلى الله عليه و آله: انت قسيم النار و الجنة غيرى؟قالوا اللهم: لا

در مجلس شورى كه عمر انتخاب خليفه بعد از خود را در شش نفر گذارده بود، اميرالمؤمنين عليه السلام كه در ميان آنها و از جمله آنان بود، ضمن حديثى طويل‏به آنها فرمود: شما را به خدا سوگند مى‏دهم آيا در ميان شما غير از من كسى هست كه رسول خدا درباره او فرموده باشد: تو قسمت كننده آتش و بهشتى؟همه گفتند به خدا سوگند: نه. و در اين زمينه سيد اسمعيل حميرى قصائد بسيارى دارد مانند:

قسيم النار هذالى فكفى عنه لا يضرر

و هذا لك نار فحوزى الفاجر الاكبر (26)

و نيز گويد:

ذاك قسيم النار من قيله خذى عدوى و ذرى ناصرى

ذاك على بن ابيطالب صهر النبى المصطفى الطاهر (27)

و نيز گويد:

على ولى الحوض و الذائد الذى يذب عن ارجائه كل مجرم

على قسيم النار من قوله لها ذرى ذا و هذا فاشر بى‏منه و اطعم

خذى بالشوى ممن يصيبك منهم و لا تقربى من كان حزبى فتظلمى (28)

دعبل خزاعى گويد:

قسيم الجحيم فهذا له و هذا لها باعتدال القسم

يزود عن الحوض اعدائه و كم من لعين طريد و كم

فمن ناكثين و من قاسطين و من مارقين و من مجترم (29)

و قندوزى گفته است: به شافعى نسبت داده شده كه او اين ابيات را سروده است: على حبه جنة قسيم النار و الجنة

وصى المصطفى حقا امام الانس و الجنة (30)

على است كه محبت او سپر از آتش است، و على است كه قسمت كننده آتش و بهشت است.

على است كه به حقانيت وصى مصطفى است، و على است كه امام جن و انس است.

ابن اثير گويد: با اسناد متصل خود از على بن جزء، قال سمعت ابا مريم السلولى يقول: سمعت عمار بن ياسر يقول: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول لعلى بن ابيطالب: يا على ان الله عز و جل قد زينك بزينة لم يتزين العباد بزينة احب اليه منها: الزهد فى الدنيا، فجعلك لا تنال من الدنيا شيئا، و لا تنال الدنيا منك شيئا، و وهب لك حب المساكين، و رضوابك اماما و رضيت‏بهم اتباعا،

قطوبى لمن احبك و صدق فيك، و ويل لمن ابغضك و كذب عليك،

فاما الذين احبوك و صدقوا فيك فهم جيرانك فى دارك، و رفقائك فى قصرك و اما الذين ابغضوك و كذبوا عليك، فحق على الله ان يوقفهم موقف الكذابين يوم القيمة (31)

على بن جزء مى‏گويد: از ابو مريم سلولى شنيدم كه مى‏گفت: از عمار بن ياسر شنيدم كه مى‏گفت: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه به على بن ابيطالب مى‏گفت:

اى على: خداى عز و جل تو را به زينتى زينت كرده است كه هيچيك از بندگان خود را بزينتى محبوبتر از اين زينت ننموده است، و آن زينت، زهد و بى‏اعتنائى و بى‏رغبتى نسبت‏به امور دنيا است:

و بنابراين موهبت، تو را طورى قرار داده است كه از مال و منال و جاه واعتبارات دنيا چيزى را نائل نمى‏شوى و به چنگ نمى‏آورى، و دنيا نيز نمى‏تواند چيزى را از تو نائل شود و به چنگ آورد-و ديگر آنكه محبت مساكين و درويشان را به تو عنايت فرموده است، و اين طبقه و گروه از فقرا تو را امام پسنديده خود مى‏دانند، و تو آنان را پيروان پسنديده خود مى‏دانى.

پس خوشا به حال كسى كه تو را دوست داشته باشد، و در راه تو قدم راستين صدق و صفا پيش نهد، و واى بر كسى كه تو را دشمن دارد، و در راه تو قدم خدعه و مكر و تلبيس و تدليس جلو بگذارد، و بر تو دروغ بندد.

اما آن گروهى كه تو را دوست دارند، و در راه تو به صدق و صفا رفتار كنند، آنان همسايگان خانه بهشتى تو هستند، و رفقاى تو در قصر ملكوتى تو مى‏باشند.

و اما آن دسته‏اى كه تو را دشمن دارند، و بر تو با كذب و دروغ رفتار كنند، پس بر خدا فرض و حتم است كه آنانرا در موقف كذابين در روز قيامت قرار دهد.

پى‏نوشت‏ها:

1 - سورة اسراء: 17 - آيه 71 - 76

2 - سوره انبياء: 21 - آيه 73

3 - «اصول كافى‏» جلد 1 ص 175

4 - سوره ابراهيم: 14 - آيه 4

5 - سوره مؤمن: 40 - آيه 41

6 - سوره توبه: 9 - آيه 123

7 - سوره آل عمران: 3 آيه 49 - 50

8 - سوره اسراء: 17 - 72

9 - سوره انشقاق: 84 - آيه 7 - 8

10 - سوره انشقاق: 84 - آيه 10 - 11

11 و 12 - سوره واقعه: 57 - آيه 128

13 - سوره واقعه: 75 - آيه 8 - 12

14 - سوره قمر: 54 - آيه 55

15 - ينابيع المودة 83 - 85

16 - ينابيع المودة ص 85

17 - ينابيع المودة ص 83

18 - همان كتاب صفحه 84

19 - و لذا مستحب است هنگام شروع به نماز قبل از تكبيرات افتتاحيه بگوئيم: اللهم رب هذه الدعوة التامة و الصلوة القائمة بلغ محمدا صلى الله عليه و آله الدرجة و الوسيلة و الفضل و الفضيلة

20 - ينابيع المودة ص 84 و مقدارى از اين روايت كه تقريبا دو ثلث آن است مرحوم كلينى در روضه كافى صفحه 24 و 25 در ضمن خطبه وسيله كه اميرالمؤمنين عليه السلام هفت روز بعد از رحلت رسول خدا در مدينه راجع به غصب خلافت و ارائه مقامات خود انشاء كردند ذكر مى‏كند.

21 - سوره بقره: 2 - آيه 213

22 - سوره انفال: 8 - آيه 43

23 - سوره اسراء: 17 - آيه 82

24 - سوره هود: 11 - آيه 11

25 - مناقب ج 1 ص 374

26 - ديوان حميرى ص 252 و اصل آنرا از اعيان الشيعه ج 12: 242 و المناقب جلد 2: 159 و 194 و 233 و 288 و جلد 3: 90 و 91 آورده است

27 - ديوان حميرى ص 245 و اصل آنرا از اعيان الشيعه جلد 12: 246 و المناقب جلد 2: 125 و 159 آورده است.

28 - ديوان حميرى ص 399 و اصل آن را از اعيان الشيعه و المناقب و الكنى و الالقاب آورده است.

29 - مناقب ابن شهرآشوب جلد 1 ص 349

30 - ينابيع المودة ص 86

31 - اسد الغابة جلد 4 ص 23