امام شناسى ، جلد اول

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۱۵ -


درس چهاردهم

لزوم تبعيت از اعلم

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الان الى قيام يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

«و اذ قال ابراهيم لابيه و قومه اننى برآء مما تعبدون الا الذى فطرنى فانه سيهدين و جعلها كلمة باقية فى عقبه لعلهم يرجعون‏» (1)

بقاء منصب امامت در ذريه حضرت ابراهيم تا روز قيامت

ياد بياور آن زمانى را كه حضرت ابراهيم به پدرش و خويشاوندانش گفت: به درستى كه حقا من از آنچه كه شما جز خدائى كه مرا آفريده است مى‏پرستيد، بيزارى مى‏جويم، و برائت‏خود را اعلام مى‏دارم،

آن خدائى كه مرا آفريده است، مرا به سوى حق و كمال خود راهنمائى خواهد نمود، و ما اين را يك اصل ثابت و كلمه باقيه در اعقاب و ذريه ابراهيم قرار داديم، به اميد آنكه به مقام توحيد و يكتاپرستى رجوع كنند.

از اين آيه مباركه استفاده منصب امامت، و پيشوائى و رهبرى مردم در ذريه و نسل حضرت ابراهيم عليه السلام نسلا بعد نسل تا روز قيامت مى‏توان نمود.

توضيح آنكه لفظ براء مصدر است از فعل برا يبرا، كه صفتش برى‏ء آيد. و «اننى براء» يا بر تقدير محذوفست: اننى ذو براء يا بر سبيل تاكيد و مبالغه است مثل زيد عدل، و ضمير فاعل در «جعلها» به سوى الله است‏سبحانه و تعالى، و ضمير مفعول‏يا راجع به سوى برائت است، كه حضرت ابراهيم تكلم بدان نمود، و يا راجع به سوى هدايت است، كه از كلمه «سيهدين‏» اتخاذ و استنتاج مى‏گردد،

اما در صورتى كه بگوئيم مرجعش لفظ برائت است، مفادش همان كلمه توحيد است‏يعنى كلمه: لا اله الا الله،

چون‏«اننى براء مما تعبدون الا الذى فطرنى‏»همان مفاد كلمه «لا اله الا الله‏»است و كلمه توحيد معناى واحدى است كه مرجع ضمير مفعول در و جعلها، مى‏باشد،

معناى كلمه لا اله الا الله

چون بنا بر قواعد عربيت، اعراب مستثنى در كلام منفى در استثناء متصل، اعراب مستثنى منه و بدل از او خواهد بود، و در كلمه‏«لا اله الا الله‏»لفظ جلاله مرفوع است‏به عنوان بدل از اله كه محلا مرفوع است و با ملاحظه بدليت فقط يك جمله بيشتر نخواهد بود،

و معنى چنين مى‏شود: لا اله الا الله موجود يعنى خدائى غير از خدا نيست،

و اگر اين جمله بخواهد متضمن دو كلمه نفى و اثبات باشد بايد لفظ جلاله منصوب باشد، و در اين صورت دو جمله و هر كدام حاوى يك معناى مستقلى است اول جمله منفيه لا الله موجود، و دوم جمله اثباتيه استثنى الله يا الله موجود البته چنين نيست، و بنابراين آنچه در لسان اهل دعوت و اوراد وارد است كه كلمه لا اله الا الله ورد نفى و اثبات مركب است‏خالى از تحقيق است، و فقط ذكر نفى است و بس.

و اما در صورتى كه مرجعش لفظ هدايت‏باشد، معلوم است كه هدايت الهيه اولا و بالذات اختصاص به ذات مقدس پروردگار دارد، و از آن ذات مقدس به غير او سرايت مى‏كند، پس هدايت تامه الهيه، مختص به خدا، و مادون آن براى موجودات و مخلوقات است، و چون حضرت ابراهيم با كلمه «سيهدين‏» ، هدايت مطلقه را اشاره مى‏كند، قابل انطباق براتم مراتب هدايت است، كه همان حظ هدايت امام و لازمه ولايت كليه باشد.

چون در تفسير قول خداى تعالى: «انى جاعلك للناس اماما» (2) ، كه خطاب به‏حضرت ابراهيم است ذكر شد: كه وظيفه امام، هدايت افراد بشر است از باطن و ملكوت اعمالشان به سوى خداوند عز و جل، كه آنان را ارشاد فرموده، و در درجات قرب، و در دركات بعد، هر كدام به حسب منزله خود قرار داده و در آنجا مقيم خواهد ساخت و هر كدام را در آنچه عملش و كردارش اقتضا كند سكنى خواهد داد، و به سوى آن منزل جذب خواهد نمود.

پس هدايت‏حضرت بارى تعالى شانه ذاتيه، و هدايت امام بالتبع و بالعرض خواهد بود.

و اگر مرجع ضمير «برائت‏» باشد معنايش اين مى‏شود كه اين حقيقت توحيد را كه همان ولايت است، در ذريه ابراهيم قرار داديم به اميد آنكه به حق و توحيد رجوع كنند، پس اولا استفاده مى‏شود كه اين حقيقت الى الابد در ذريه ابراهيم ثابت و باقى خواهد بود، و بطور اجمال ذريه او داراى چنين منصب و مقامى هستند، و هيچگاه و در هيچ زمان امامت از ذريه او فى الجمله رخت‏برنخواهد بست.

و ثانيا اين كلمه توحيد و ولايت در خصوص ذريه‏اى است كه دعوت به حق مى‏كنند، و بقيه از ذريه دعوت به حق مى‏شوند، پس ضمير «فى عقبه‏» راجع به ذريه است‏به اعتبار رهبرى و پيشوائى، و ضمير در يرجعون راجع به ذريه است‏به اعتبار رهنمون شدن و راه يافتن، و بنابراين هر دسته از ذريه، داراى سيرى خاص و حركتى مخصوص به خود هستند: يك دسته امامت و دسته ديگر ايتمام و ماموميت.

در اين بيان اولا استجابت دعاى ابراهيم كه عرض مى‏كند«ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امة مسلمة لك‏» (3) ظاهر مى‏گردد، و ثانيا سر قول خداى عز و جل. كه: «لا ينال عهدى الظالمين‏» (4) بعد از سئوال ابراهيم و من ذريتى، كه آن دسته‏اى به امامت مى‏رسند كه هيچگاه ظالم به نفس، يا ظالم به غير نبوده‏اند، روشن مى‏شود.

و ثالثا معناى يك سلسله، از روايات را كه در تفسير اين آيه مباركه وارد شده است، و آنها كلمه باقيه را به امامت تفسير كرده‏اند و در بعضى از باب انطباق، بالاخص در ذريه حضرت حسين بن على سيد الشهداء عليه السلام تصريحاتى دارند، و در مجمع البيان از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه: مقصود از كلمه باقيه امامت است تا روز رستاخيز و قيامت، مبرهن مى‏نمايد. و اگر مرجع ضمير «هدايت‏» باشد، معلوم است كه هدايت الهيه، همان مقام ولايت و امامت است، كه بوسيله آن مردم از شرك به توحيد، و از غير خدا به خدا، رجوع مى‏كنند، و بالجمله در هر صورت چه ضمير راجع به كلمه برائت و توحيد باشد، و يا راجع به امامت و هدايت‏باشد، آيه مباركه دلالت‏بر بقاء منصب امامت در ذريه ابراهيم خواهد داشت.

و البته اين مقام، معلول مقام توحيد و ولايت است، و مقام توحيد و ولايت لازمه‏اش اندكاك صفات بشرى در صفات خداست، و از جمله صفت قدرت و علم است.

امام بايد از تمام امت عالم‏تر باشد

بنابراين بايد امام داراى مقام علم جامع و گسترده‏اى باشد كه امت و پيروان او بدان مرحله از علم راه پيدا نكرده باشند، و آن درجه از علم پاك و بى‏شائبه كدورت، و آن مرتبه از دانش وسيع و مطلق، به دنبال خود لزوم تبعيت و پيروى دگران را مى‏كشد

و بر همين اساس است كه حضرت ابراهيم عليه السلام به سرپرست‏خود آذر خطاب فرموده و مى‏گويد:

«يا ابت انى قد جائنى من العلم ما لم ياتك فاتبعنى اهدك صراطا سويا» (5)

اى پدر به درستى كه از جانب خدا دانشى به من رسيده است، كه آن دانش به تو نرسيده است، بنابراين لازم و واجب است از من پيروى بنمائى!تا تو را در راه راست و صراط مستوى و هموار هدايت‏بنمايم.

در اين آيه چنانكه ملاحظه مى‏شود وجوب تبعيت آذر را از آراء و افكار خود فقط و فقط منوط و مربوط به علم خود و فقدان آن علم در آذر شمرده است، بنابراين لزوم تبعيت جاهل از عالم از قضايائيست كه احتياج به برهان ندارد، و بلكه از قضايائيست كه قياساتها معها.

لزوم پيروى جاهل از عالم در سه مرحله فطرى و عقلى و شرعى

و بر اساس اين اصل مسلم و اين قاعده كليه، بدون ذكر اين قاعده حضرت ابراهيم حكم خود را انفاذ نموده، و مقام ابلاغ را به آذر رسانيده است، و لذا در علم اصول فقه علماى اعلام اثبات فرموده‏اند كه لزوم تبعيت جاهل از عالم، قبل از حكم شرعى يك حكم عقلى و قبل از حكم عقلى يك حكم فطرى و وجدانى است، و اين حكم در سه مرحله وجدان و عقل و شرع تجلى مى‏كند و ظهور مى‏نمايد، و بر همين قاعده كليه، استفاده لزوم پيروى از آراء اعلم را نموده‏اند، و سعادت جامعه را منوط به حكومت آراء اعلم آن جامعه در آن مجتمع دانسته‏اند.

چون علم به منزله نور و حيات است، و به مثابه روح و جان است، و هر چه در جامعه نور و حيات بيشتر باشد، و روح و جان قوت گيرد، آن جامعه زنده‏تر و اثربخشتر و راقى‏تر خواهد بود، همچنانكه در بدن آدمى هر چه حيات قوى‏تر باشد، و جان و روح قويتر باشد، آن آدمى به عافيت و طول عمر و كاميابى از مواهب الهيه نزديكتر و هر چه حيات ضعيف‏تر و روح افسرده‏تر باشد، آن آدمى به كسالت و مرض و هلاكت و به فقدان مواهب الهيه نزديكتر بوده، و از تمتعات انسانى بهره كمترى خواهد داشت.

از اين آيه مباركه مى‏توان در باب اجتهاد و تقليد استفاده نموده و لزوم پيروى افراد امت را از عالم بشريعت الهيه استنتاج و بلكه لزوم پيروى افراد امت را از اعلم وقت استفاده نمود، گر چه اين حقير به كسى از علماى اعلام و كتب مدونه آنها تا به حال برخورد نكرده‏ام كه به اين آيه كريمه تمسك نموده باشد.

در كتاب «غاية المرام‏» از شيخ طوسى در «امالى‏» با سلسله سند متصل خود روايت كرده است، از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام، از پدرش، از جدش حضرت على بن الحسين عليهما السلام، كه فرمودند: در وقتى كه حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام بنابر صلح با معاويه گذاردند، براى برخورد و ملاقات خارج شدند و ملاقات نمودند، و همين كه هر دو نفر در مجلس اجتماع كردند، معاويه براى ايراد خطبه برخاست، و خطبه‏اى ايراد كرد. . .

تا آنكه گويد: «سپس حضرت امام حسن عليه السلام خطبه‏اى انشاء كردند و فرمودند: الحمد لله المستحمد بالآلاء و تتابع النعماء تا آخر خطبه طويله و جامع خود، كه حاوى بسيارى از مطالب دقيق و عميق و بيان شرافت اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله، و از جمله استشهاد به آيه تطهير، و آيات ديگر، و مطالب تاريخى ديگر است.

عاقبت امر هر امتى كه حكومت‏خود را بدست كسى غير از عالم‏ترين افراد خود بسپارد تباهى است

و از جمله در ضمن خطبه فرمودند: قال رسول الله صلى الله عليه و آله: ما ولت امة امرها رجلا قط و فيهم من هو اعلم منه الا لم يزل يذهب سفالا حتى يرجعوا الى ما تركوا (6)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده‏اند: هيچگاه طايفه و امتى، امور خود را بدست مردى نسپرده است كه در آن طايفه و گروه داناتر و اعلم از او بوده‏اند، مگر آنكه پيوسته امور آن امت رو بخرابى و تباهى مى‏گذارد، تا زمانى كه از اين كردار برگردند، و زمام امور خود را بدست اعلم امت دهند.

و نيز در «غاية المرام‏» مختصر اين خطبه را با سند ديگرى، از شيخ در «امالى‏» ذكر كرده است، و عين اين جمله را درباره لزوم رهبرى اعلم امت از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده است (7)

و نيز مرحوم ابن ادريس در باب «مستطرفات سرائر» از روايت ابى القاسم بن قولويه از حضرت صادق عليه السلام مرفوعا از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه،

قال رسول الله صلى الله عليه و آله من ام قوما و فيهم من هو اعلم منه او افقه منه، لم يزل امرهم فى سفال الى يوم القيمة، و من دعى الى اضلال لم يزل فى سخط الله حتى يرجع منه، و من مات بغير امام مات ميتة جاهلية (8)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود، كسيكه زمام امور مردم را بدست گيرد و بر آنها پيشوائى كند، در حاليكه در بين آن مردم فردى اعلم از او يا افقه از او باشد، پيوسته امر آن دسته و گروه از مردم، رو به تباهى و خرابى خواهد رفت، تا روز قيامت، و كسيكه مردم را به گمراهى بخواند پيوسته در غضب خدا قرار خواهد گرفت، تا زمانيكه از كردار خود بايستد، و كسيكه بدون امام بميرد، مانند مردن مردم زمان جاهليت مرده است.

بارى علماء درباره لزوم امامت اعلم از امت استدلالاتى دارند، زيرا همانطور كه اشاره شد، مسئله رهبرى مسئله‏اى حياتى است.

رهبر روح جامعه و اراده جامعه مى‏باشد، و بهر مقدار كه اراده رهبر پاك‏تر، و صحيح‏تر، و براى رشد و رقاء جامعه مفيدتر باشد، به همان مقدار آن جامعه پاكتر، و راستين‏تر، و راقى‏تر خواهند بود.

تمام افراد جامعه به منزله اعضاء پيكر است، همانطور كه نفس واحد پيكر واحدى را اداره مى‏كند، و آن را در جهت صلاح يا فساد به حركت درمى‏آورد، رهبر، افراد جامعه را اداره مى‏نمايد، و آنان را در مسير كمال و سعادت و يا در مسير منقصت و شقاوت سوق مى‏دهد.

اميرالمؤمنين عليه السلام اعلم امت‏بوده‏اند

رواياتيكه درباره علم و اعلميت اميرالمؤمنين عليه السلام از رسول خدا و از آن حضرت وارد شده است از حد شمارش بيرون است، علماى خاصه و عامه در اين موضوع كتابهائى نوشته و مسفورات خود را از اعلميت و افقهيت و اقضا بودن آن حضرت پر كرده‏اند، بطوريكه مى‏توان اين مسئله را از مسلميات اسلام دانست.

اين روايات با مضامين مختلفى اين موضوع را بيان مى‏كند، و ما در اينجا به جهت‏حفظ اختصار از هر سلسله و دسته از آنها فقط يك، يا دو روايت‏به عنوان نمونه ذكر مى‏كنيم.

اما از رواياتيكه اجمالا غزارت، و وسعت علم آن حضرت را مى‏رساند، ابن بابويه با سند متصل خود روايت مى‏كند از حضرت باقر عليه السلام از پدرش از جدش عليهم السلام كه چون آيه‏«و كل شى‏ء احصيناه فى امام مبين‏»وارد شد، ابوبكر و عمر از محل خود برخاستند، و گفتند:اى رسول خدا آيا مراد از امام مبين، تورات است؟

رسول خدا فرمود: نه.

گفتند: آيا مراد انجيل است؟

فرمود نه

گفتند: آيا مراد قرآن است؟

فرموند: نه

پس از اين امير المؤمنين عليه السلام وارد شد، حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: هو هذا، انه الامام الذى احصى الله تبارك و تعالى فيه علم كل شيئى (9)

اينست آن امام مبين، اينست آن اماميكه خداوند تبارك و تعالى در او علم هر چيز را قرار داده است.

و اما از رواياتيكه دلالت دارد بر آنكه رسول خدا هزار در از علم را بر روى على گشودند، كه از هر درى هزار در ديگر باز مى‏شد:

سيد هاشم بحرانى گويد: ابوحامد غزالى كه از اعيان علماء عامه است در كتاب بيان العلم اللدنى فى وصف مولانا على بن ابيطالب عبارتى دارد كه عين آن اينست: قال اميرالمؤمنين على عليه السلام ان رسول الله صلى الله عليه و آله ادخل لسانه فى فمى، فانفتح فى قلبى الف باب من العلم مع كل باب الف باب، و قال صلوات الله عليه و آله: لو ثنيت لى و سادة و جلست عليها، لحكمت لاهل التوراة بتوراتهم، و لاهل الانجيل بانجيلهم، و لاهل القرآن بقرآنهم، و هذه المرتبة لا تنال بمجرد التعلم، بل يتمكن فيهذه المرتبة بالعلم اللدنى (10)

اميرالمؤمنين مى‏گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله زبان خود را داخل دهان من كرد، پس در دل من هزار در از علم باز شد، كه با هر درى هزار در ديگر باز شد.

و على بن ابيطالب عليه السلام گفته است: اگر بالش حكومت را براى من خم كنند، و مرا متمكن از حكم كردن نمايند، هر آينه در بين اهل تورات با تورات آنها، و در بين پيروان انجيل با انجيل آنها، و در بين اهل قرآن با قرآن، آنها حكم خواهم نمود.

و سپس غزالى گويد: و اين مرتبه‏ايست از علم كه با درس خواندن، و معلم ديدن دسترسى به آن پيدا نخواهد شد، بلكه به اين مرتبه از علم بايد با علم لدنى رسيد.

و اما از رواياتيكه دلالت دارد بر آنكه رسول خدا فرمود: من شهر علم و حكمت هستم و على در آن شهر است، در غاية المرام از كتاب مناقب ابن المغازلى با سند خود از جابر بن عبدالله انصارى روايت كرده است كه او گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله‏بازوى على عليه السلام را گرفت، و گفت: هذا امير البررة، و قاتل الكفرة، منصور من نصره، مخذول من خذله، ثم مدبها صوته، فقال: انا مدينة العلم و على بابها، فمن اراد العلم فليات الباب (11)

رسول خدا كه بازوى على را گرفته بود فرمود: اين است امير نيكوكاران، و كشنده كافران، يارى شده است كسيكه او را يارى كند، ذليل و پست است كسيكه او را ذليل كند، و پس از آن رسول خدا صداى خود را به اين كلمات بلند فرمود، و سپس گفت: من شهر علمم و على در آنست، بنابراين هر كس كه طالب علم باشد بايد به نزد در بيايد.

و اما از رواياتى كه دلالت دارد بر گفتار سلونى قبل ان تفقدونى، ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه گفته است، كه تمام طبقات و اصناف مردم اجماع نموده‏اند بر آنكه احدى از صحابه رسول خدا، و احدى از علماء نگفته است: سلونى قبل ان تفقدونى غير از على بن ابيطالب عليه السلام (12)

و اما از رواياتيكه دلالت دارد بر آنكه اميرالمؤمنين عليه السلام از تمام افراد امت‏حكمش بهتر و صحيحتر بود.

در «غاية المرام‏» از موفق بن احمد كه اعيان علماء عامه است روايت كرده است، از ابوسعيد خدرى كه قال قال رسول الله صلى الله عليه و آله ان اقضى امتى على بن ابيطالب، رسول خدا فرمود، بهترين حكم كنندگان در امت من على بن ابيطالب است (13)

و اما از رواياتيكه دلالت دارد بر آنكه ابوبكر و عمر و عثمان در حكم و علم به اميرالمؤمنين عليه السلام رجوع مى‏كردند، در «غاية المرام‏» از مسند احمد حنبل با سلسله اسناد خود روايت كند، از يحيى بن سعيد بن مسيب قال: كان عمر يتعوذ بالله من معضلة ليس لها ابوالحسن (14)

عمر در هر مشكله‏اى پيش مى‏آمد، و اميرالمؤمنين عليه السلام براى حل آن حاضر نبودند به خدا پناه مى‏برد، و نيز از موفق بن احمد، با سلسله سند متصل خود روايت كرده است، از زيد بن على از پدرش، از جدش، از على بن ابيطالب عليه السلام كه فرمود: در زمان حكومت عمر، زن آبستنى را به نزد او آوردند كه اعتراف بر زناى خود نمايد زن اعتراف بفجور نمود، و عمر امر كرد تا او را ببرند و رجم كنند، زن در راه با على بن ابيطالب برخورد كرد.

حضرت فرمود: اين زن چه كرده است كه او را براى حد مى‏برند؟گفتند: زنا كرده است، و عمر امر كرده است كه بايد او را سنگسار كرد اميرالمؤمنين زن را نزد عمر برگردانده و فرمودند: آيا تو امر كردى كه او را سنگسار كنند؟

عمر گفت: آرى چون خود زن اعتراف به گناه خود نموده است فقال على

هذا سلطانك عليها فما سلطانك على الذى فى بطنها، و لعلك انتهرتها و اخفتها.

فقال عمر: قد كان ذاك.

قال: او ما سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: لا حد على معترف بعد بلاء انه من قيدت او حبست او تهدرت فلا اقرار له، فخلا سبيلها.

ثم قال عمر: عجزت النساء ان تلد مثل على بن ابيطالب رضى الله عنه لو لا على لهلك عمر (15)

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند:اى عمر!اعتراف او بر گناه موجب شد كه تو بتوانى بر خود او حد جارى كنى، پس چه چيز موجب شده است كه بر طفليكه دررحم خود دارد مسلط گردى، و آن بيگناه را بواسطه حد زدن بر مادرش بكشى؟و شايد تو با شدت او را دور رانده‏اى و او را ترسانيده‏اى كه حقيقت را در واقع پنهان داشته، و از اعتراف به زنا خوددارى ننموده است.

عمر گفت آرى چنين بوده است.

حضرت فرمود: آيا نشنيده‏اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كسيكه اقرار و اعترافش بگناه از روى شكنجه و ترس باشد بر او حد جارى نمى‏شود؟

هر كس را كه براى اقرار و اعتراف بگناه در زنجير و غل بكشند، يا او را زندان كنند يا او را تهديد نمايند، اقرار او نافذ نيست.

على چون اين كلمات را فرمود، آن زن را رها كرد، و عمر چون اين كلمات را شنيد گفت: زنان عاجزند از آنكه بتوانند مانند على بن ابيطالب فرزندى بزايند، اگر على نبود هر آينه عمر هلاك مى‏شد.

و نيز از طريق خاصه از محمد بن يعقوب با سند متصل خود از حضرت صادق روايت نموده است، كه در زمان خلافت ابوبكر مردى شراب نوشيده بود، او را به نزد ابوبكر آوردند.

ابوبكر پرسيد آيا تو خمر نوشيده‏اى؟

گفت آرى.

ابوبكر گفت: خمر نوشيدن حرام است.

مرد گفت: من اسلام اختيار كرده‏ام و اسلام من قوى است لكن منزلگاه من در جائيست كه همه مردم خمر مى‏نوشند، و آن را حلال مى‏شمرند، من اگر مى‏دانستم كه نوشيدن خمر حرام است، البته اجتناب مى‏نمودم.

ابوبكر روى به عمر نمود و گفت: راى تو درباره اين مرد چيست؟

عمر گفت: مشكله‏ايست كه راه حل آن جز در نزد ابوالحسن پيدا نشود، على را بخوانيد و سپس عمر گفت: حكم و قضاء واقع در خانه على قرار دارد.

حضرت صادق عليه السلام فرمودند: ابوبكر و عمر برخاستند، و آن مرد را با خود آوردند، و جماعتى كه در محضر بودند همگى به نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند، ابوبكر داستان را معروض داشت، و آن مرد نيز قصه خود را بازگو كرد.

حضرت فرمودند، بفرستيد با او كسى را در مجالس مهاجرين و انصار تا تفحص كند كه آيا تا به حال از آنان كسى آيه حرمت‏خمر را بر آن مرد خوانده‏است؟و اگر خوانده است‏بر خواندنش شهادت دهد.

همين دستور را اجرا كردند، و هيچكس از مهاجرين و انصار گواهى بر قرائت و تلاوت آيه تحريم خمر درباره وى نداد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام او را آزاد نموده و فرمودند: از اين پس اگر خمر بنوشى ما بر تو حد جارى خواهيم ساخت (16) .

و نيز رواياتيكه دلالت دارد بر آنكه حق پيوسته با على است و با آنحضرت است هر جا كه دور بزند و بگردش درآيد.

در كتاب «جمع بين صحاح سته‏» كه تاليف رزين امام الحرمين است در جزء سوم آن در مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام از صحيح بخارى روايت كرده است كه قال امير المؤمنين عليه السلام:؟ ؟ ؟سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: رحم الله عليا اللهم ادرالحق معه حيث دار (17)

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى‏فرمود: خداى رحمت‏خود را بر على بفرستد، بار پروردگارا هر جا كه على حركت كند، و بگردد، حق را با او بگردش و حركت درآور.

و عجيب آنست كه بسيارى از اين روايات را خود ابوبكر و عمر و عثمان و عائشه و عمرو عاص و غير هم از صحابه از رسول خدا روايت كرده‏اند.

در كتاب مقام اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عند الخلفا و اولادهم و الصحابة (18) پنجاه حديث در فضائل اميرالمؤمنين از رسول الله بروايت‏خلفاء و اولادشان و صحابه، از علماى اهل سنت و محدثين آنها روايت كرده، و شواهدى در ذيل هر حديث‏بيان نموده است.

از جمله روايتى است كه عمر باعرابى مى‏گويد: ويحك ما تدرى من‏هذا؟هذا مولاى و مولى كل مؤمن و من لم يكن مولاه فليس بمؤمن (19) واى بر تواى مرد عرب!آيا ميدانى اين مرد كيست؟اينمرد على بن ابيطالب مولاى من و مولاى هر مومنى است و هر كسيكه على مولاى او نباشد آنكس مومن نيست.

تاسف ابن عباس از اينكه از آوردن صحيفه براى رسول الله مانع شدند

بارى بر همين اساس بود كه رسول الله صلى الله عليه و آله در معرفى و نصب على بن ابيطالب اهتمام بسيار داشت، حتى در مرض موت توصيه و سفارش مى‏فرمود و مردم را به پيروى از آنحضرت دعوت مى‏فرمود، تا سرحديكه در همان ساعات آخر حيات كاغذ و قلمى خواستند تا بنويسند درباره امامت آنحضرت آنچه بايد بنويسند.

ولى افسوس، و هزار افسوس، كه عمر مانع شد و نگذاشت مقصود رسول خدا تحقق يابد، و گفت: مرض بر او غلبه كرده، هذيان مى‏گويد، كتاب خدا ما را بس است، رسول خدا با يكدنيا اندوه و غم چشم از جهان بستند،

ابن سعد در طبقات با اسناد خود از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت مى‏كند قال: اشتكى النبى صلى الله عليه و آله يوم الخميس، فجعل، يعنى ابن عباس، يبكى و يقول: يوم الخميس و ما يوم الخميس!

اشتد بالنبى صلى الله عليه و آله وجعه فقال: ائتونى بدواة و صحيفة اكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده ابدا،

قال: فقال بعض من كان عنده: ان نبى الله ليهجر!

قال: فقيل له: الا ناتيك بما طلبت؟

قال: او بعد ماذا؟قال: فلم يدع به (20)

ابن عباس مى‏گويد: در روز پنجشنبه رسول خدا صلى الله عليه و آله از مرض متالم و ناراحت‏بودند، ابن عباس گريه مى‏كرد و مى‏گفت: روز پنجشنبه و نمى‏دانيد در روز پنجشنبه چه خبر بود، درد و مرض پيغمبر شدت كرد و فرمود: يك دوات و صفحه‏اى بياوريد، تا براى شما مطلبى را بنويسم كه پس از آن هيچگاه گمراه‏نشويد،

ابن عباس گويد: بعض افراد مجلس گفت: پيغمبر خدا هذيان مى‏گويد: ابن عباس گويد: و پس از آن برسول خدا گفته شد: آيا بياوريم آنچه را مى‏خواستى؟فرمود: آيا بعد از اين حادثه واقع شده؟و رسول خدا ديگر طلب ننمود.

و با سند ديگر از سعيد بن جعفر روايت مى‏كند كه ابن عباس گفت: يوم الخميس و ما يوم الخميس!

قال: اشتد برسول الله صلى الله عليه و آله وجعه فى ذلك اليوم فقال: ائتونى بدواة و صحيفة اكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده ابدا، فتنازعوا و لاينبغى عند النبى التنازع.

فقالوا: ما شانه، ا هجر؟استفهموه!فذهبوا يعيدون عليه فقال: دعونى فالذى انا فيه خير مما تدعوننى اليه الحديث (21)

مانع شدن عمر از آوردن كاغذ و دوات براى رسول الله

ابن عباس مى‏گويد: روز پنجشنبه و نمى‏دانيد روز پنجشنبه چه روزى بود. كسالت رسول خدا صلى الله عليه و آله شدت كرد و فرمود: دوات و صفحه‏اى بياوريد تا براى شما مكتوبى را بنويسم كه پس از آن هيچگاه گمراه نشويد، و در حاليكه در نزد پيغمبر خدا دعوى و تنازع جايز نيست نزاع كردند و گفتند: حالش چگونه است؟آيا هذيان مى‏گويد؟از او سؤال كنيد!

رفتند بار ديگر از رسول خدا بپرسند كه چه مى‏خواهد، فرمود: واگذاريد مرا، آنچه من الان در آن هستم بهتر است از آنچه شما مرا به آن مى‏خوانيد.

و با سند ديگر از جابر بن عبدالله انصارى روايت كند كه: لما كان فى مرض رسول الله صلى الله عليه و آله الذى توفى فيه، دعا بصحيفة ليكتب فيها لامته كتابا لا يضلون و لا يضلون،

قال: فكان فى البيت لغط و كلام و تكلم عمر بن الخطاب قال: فرفضه النبى‏جابر بن عبدالله انصارى مى‏گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در مرض موت خود صفحه‏اى خواستند، تا در آن نامه‏اى براى امت‏خود بنويسند، كه بر اثر آن امت گمراه نكنند، و گمراه نشوند.

جابر گويد: در اطاق رسول خدا در اثر اين درخواست پيغمبر سخنانى رفت، و صدا بلند شد، و عمر بن خطاب تكلم نمود، و پيغمبر او را طرد فرمود.

و با سند ديگر از عمر بن خطاب روايت مى‏كند: قال: كنا عند النبى و بيننا و بين النساء حجاب، فقال رسول الله صلى الله عليه و آله: اغسلونى بسبع قرب، و اتونى بصحيفة و دواة، اكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده ابدا!

فقال النسوة: ائتوا رسول الله صلى الله عليه و آله بحاجته.

قال عمر: فقلت: اسكتن فانكن صواحبه، اذا مرض عصرتن اعينكن و اذا صح اخذتن بعنقه!

فقال: رسول الله صلى الله عليه و آله: هن خير منكم. (22)

عمر بن خطاب گويد: ما در محضر پيغمبر خدا بوديم و بين ما و جماعت زنان پرده و حجابى بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مرا با هفت مشك آب غسل دهيد، و يك صفحه و دوات بياوريد تا براى شما مكتوبى بنويسم كه بعد از آن هيچگاه گمراه نشويد!

زنان گفتند: آنچه را كه رسول خدا طلب كرده است‏برايش بياوريد.

عمر مى‏گويد: من گفتم:اى زنان ساكت‏باشيد!چون شما همبستران او هستيد، چون مريض گردد چشمان خود را به اشك ميفشريد و چون صحت‏يابد بگردن او دست ميآويزيد!

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اين زنان بهتر از شما هستند.

و با سند ديگر از عباس روايت مى‏كند، قال: لما حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله الوفاة، و فى البيت رجال فيهم عمر بن الخطاب

فقال رسول الله صلى الله عليه و آله: هلم اكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده!فقال عمر: ان رسول الله قد غلبه الوجع، و عندكم القرآن حسبنا كتاب الله، فاختلف اهل البيت و اختصموا، فمنهم من يقول: قربوا يكتب لكم رسول الله صلى الله عليه و آله، و منهم من يقول: ما قال عمر،

فلما كثر اللغط و الاختلاف و غموا رسول الله صلى الله عليه و آله

فقال: قوموا عنى!

فقال عبيد الله بن عبد الله فكان ابن عباس يقول: الرزية كل الرزية ما حال بين رسول الله صلى الله عليه و آله و بين ان يكتب لهم ذلك الكتاب من اختلافهم و لغطهم (23)

ابن عباس گويد: چون وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله نزديك شد، و در اطاق آنحضرت جماعتى از جمله عمر بن خطاب حاضر بودند، رسول خدا فرمود: بياوريد (يا نزديك من بيائيد) تا من براى شما چيزى بنويسم كه پس از آن ابدا گمراه نگرديد،

عمر گفت: درد بيمارى بر رسول خدا غلبه كرده و او را بيخويشتن نموده (و بدون تامل و تفكر و اختيار سخن ميگويد) كتاب خدا براى ما بس است،

در بين اهل خانه اختلاف افتاد، و نزاع و مخاصمه در گرفت، بعضى از اهل خانه گفتند: براى رسول خدا حاضر سازيد آنچه را كه مى‏خواهد، تا براى شما بنويسد، و بعضى دگر طرفدارى از عمر كرده، و همان سخن او را گفتند،

چون اختلاف شديد شد و صداها بلند شد و رسول الله را به غم و اندوه فرو بردند فرمود: از نزد من برخيزيد، و برويد!

عبيدالله بن عبدالله بن عباس گويد: پدرم عبدالله بن عباس پيوسته مى‏گفت: مصيبت، مصيبت‏بزرگ همان بود كه ميان رسول خدا و نوشته‏اش فاصله انداختند، و نگذاردند كه آن مكتوبى را كه در نظر داشت‏بنويسد، و بعلت اختلاف و بلند كردن صدا در مجلس آنحضرت مانع از اين مهم شدند.

پى‏نوشت‏ها:

1 - سوره زخرف: 43 - آيه 28

2 - سوره بقره: 2 - آيه 124

3 - سوره بقره: 2 - آيه 127

4 - سوره بقره: 2 - آيه 124

5 - سوره مريم: 19 - آيه 43

6 - غاية المرام، چاپ سنگى ص 298 در تحت عنوان حديث 26

7 - غاية المرام ص 299 در تحت عنوان حديث 27

8 - مستطرفات سرائر ص 21

9 - غاية المرام ص 516 حديث 18

10 - غاية المرام ص 617 و ص 518 حديث 3

11 - غاية المرام ص 120 حديث 1

12 - غاية المرام ص 524 حديث 7

13 - غاية المرام ص 528 حديث اول از باب 39

14 - غاية المرام ص 530 حديث اول از باب 41

15. «غاية المرام‏» ص 531 حديث 7 از باب 41 و در ص 27 كتاب «مقام الامام اميرالمؤمنين عند الخلفاء» مرحوم شريف عسگرى گويد: بنا به نقل تذكره «خواص الائمة‏» ص 87 طبع ايران، عمر در قضيه زنى كه ششماهه زائيده بود و حكم برجم او نموده بود و اميرالمؤمنين مانع شدند و سببش را بيان كردند گفت، اللهم لا تبقنى لمعضلة ليس لها ابن ابيطالب، و در «كنز العمال‏» ج 3 ص 53 مولى على متقى نظير آن را در مفاد روايت كرده است كه: اللهم لا تنزل بى‏شدة الا و ابوالحسن الى جنبى، و در «ذخائر العقبى‏» ص 82 گويد: اللهم لا تنزلن بى‏شديدة الا و ابوالحسن الى جنبى و نيز از يحيى بن عقيل روايت كرده است، كه عمر در قضاياى مشكلى كه به على بن ابيطالب مراجعه مى‏نموده و آن حضرت حل مى‏كرد مى‏گفت: لا ابقانى الله بعدك يا على، و از ابو سعيد خدرى روايت است كه گفت: شنيدم عمر به على پس از سؤالى كه كرده بود و جواب شنيده بود مى‏گفت: اعوذ بالله ان اعيش فى يوم لست فيه يا اباالحسن.

16 - غاية المرام ص 535 حديث پنجم از باب 42

17 - غاية المرام ص 539 حديث چهارم از باب 45

18 - مؤلف آن ميرزا نجم الدين شريف عسكرى از علماء برجسته سامراء و دائى زاده پدر حقير مؤلف اين كتاب است پدرش مرحوم آية الله ميرزا محمد طهرانى صاحب كتاب «مستدرك البحار» دائى پدر حقير از علماى اعلام سامراء و از برجستگان از شاگردان آية الله حاج ميرزا محمد حسن شيرازى و ربيب ايشان و نمونه بارز از سلف صالحين بوده‏اند.

19 - مقام الامام اميرالمؤمنين عند الخلفاء ص 29

20 - طبقات ابن سعد ج 2 ص 242 چاپ بيروت 1376 ه. ق

21 - طبقات ابن سعد ج 2 ص 244

22 - طبقات ابن سعد ج 2 صفحه 244

23 - طبقات ابن سعد ج 1 ص 244