عصمت انبيا و رسولان عليهم السلام

علامه سيد مرتضى عسكرى

- ۱ -


فهرست مطالب 
بسم الله الرحمن الرحيم
ابليس هيچ گونه سلطه اى بر جانشينان خدا در زمين ندارد
شرح كلمات و واژه ها
تاويل و معناى آيات
آثار عمل و جاودانگى آن و گسترش بركت و شومى برخىاعمال بر زمان و مكان
عصمت جانشينان خدا از گناه و معصيت
نقد و بررسى متون روايات گذشته
ازدواج رسول خدا صلى الله عليه و آله با زينب در روايت :
آيات وارد درباره ازدواج رسول خدا صلى الله عليه و آله با زينب
تاويل و معناى اين آيات در روايات مكتب خلفا:
داستان ازدواج و طلاق زيد با زينب و ازدواجرسول خدا با او:
ازدواج زيد با زينب دختر عمه رسول خدا صلى الله عليه و آله
تفسير برخى واژها و مصطلحات
شرح و تفسير واژها
تاويل و معناى آيه بر اساس معناى لغوى
تاويل و معناى آيات در روايات امامان اهل بيت عليهم السلام
بسم الله الرحمن الرحيم 
و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين
و هنگامى كه پروردگار ابراهيم او را با بلاهايى امتحان كرد و وى همه را به انجام رسانيد، فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم ، گفت : از نسل و ذريه من هم ، فرمود: عهد و پيمان من به ستمكاران نخواهد رسيد. (بقره /124)
ابليس هيچ گونه سلطه اى بر جانشينان خدا در زمين ندارد 
خداوند سبحان در سوره حجر - در گفت . گويى كه با ابليس دارد - مى فرمايد:
تو (= ابليس ) بر بندگان مخلص من هيچ گونه چيرگى ندارى . متن گفت و گو چنين است :
قال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين O الا عبادك منهم المخلصين O قال ... ان عبادى ليس لك عليهم سلطن الامن اتبعك من الغاوين O
(ابليس ) گفت : پروردگارا! حال كه مرا (بوسيله او) گمراه ساختى ، در زمين براى آنها جلوه گرى كرده ، و همه آنها را گمراه مى كنم O مگر بندگان مخلصت را O فرمود:... تو هيچگونه سلطه اى بر بندگان من ندارى مگر بر گمراهانى كه پيرويت كنند (1)
خداوند در بيان داستان يوسف و زليخا و چگونگى حفظ و نگهدارى بندگان مخلص خود از اغواى شيطان نيز، مى فرمايد:
و لقد همت به وهم بهالو لا ان رء ابرهن ربه كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين
آن زن قصد يوسف كرد، و يوسف نيز، اگر برهان پروردگارش را نديده بود، قصد وى مى كرد. اينچنين كرديم تا بدى و زشتى را از وى دور سازيم كه او از بندگان مخلص ما بود. (يوسف / 24)
عصمت ، از شرايط امامت است . چنانكه خداى سبحان در بيان گفت و گوى خود با ابراهيم - عليه السلام - در سوره بقره مى فرمايد:
و اذا بتلى ابرهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين
و هنگامى كه پروردگار ابراهيم او را با بلاهايى امتحان كرد و وى همه را به انجام رسانيد، فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم ، گفت : از نسل و ذريه من هم ، فرمود: عهد و پيمان من به ستمكاران نخواهد رسيد. (بقره /124)
و در سوره انبياء مى فرمايد:
و جعلنهم ائمه يهدون بامرنا...
و آنان را امامانى قرار داديم كه به فرمان ما راه نمايند... (انبياء / 73)
و در همين سوره (= انبياء) برخى از آنان مانند: نوح ، ابراهيم ، لوط، اسماعيل ، ايوب ، ذاالكفل ، يونس ، موسى ، هارون ، داود، سليمان ، زكريا، يحيى و عيسى - عليه السلام - را نام برده است .
و در ميان كسانى كه آنان را - در اين سوره - به امامت توصيف كرده : نبى و رسول و وزير و وصى ، همه آمده است .
بنابراين ، آشكارا در مى يابيم كه خداوند متعال شرط امام بودن را، ظالم نبودن قرار داده است .
خداوند سبحان امام را خليفه خود در زمين معرفى كرده است .
چنانكه در خطاب به داود - عليه السلام - مى فرمايد:
يا داود انا جعلنك خليفه فى الارض
اى داود: ما تو را خليفه اى در زمين قرار داديم . (ص /26)
و در بيان معرفى آدم - عليه السلام - به فرشتگان مى فرمايد:
و اذ قال ربك للملئكه انى جاعل فى الارض خليفه ...
و هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت : من در زمين خليفه اى قرار مى دهم . (بقره / 30)
شرح و توضيح اين آيه - به يارى خدا - پس از تفسير واژه هاى آيات گذشته مى آيد.
شرح كلمات و واژه ها 
الف - اغويتنى ، لاغوينهم ، غاوين :
غوى :: گمراه شد. غاوى : فرو شده در گمراهى .
اغواه : گمراهش كرد. ابليس ملعون كه به خدا مى گويد:
اغويتنى ، اشاره به لعن و نفرين خداوند در آيه پيشين دارد كه به او فرمود: و ان عليك اللعنه الى يوم الدين و لعنت و نفرين بر تو باد تا روز قيامت . خداوند به سبب نافرمانى و سرپيچى اش از سجده بر آدم عليه السلام او را از رحمت خويش دور گردانيد. چنانكه در سوره بقره مى فرمايد:
يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين بسيارى به وسيله آن (= مثالى كه خداوند مى زند) گمراه ، و بسيارى هدايت و راه مى يابند، ولى تنها فاسقان بدكردارند كه با آن گمراه مى شوند.(2)
ب - لازينن لهم : اعمال زشت آنها را در نظرشان زيبا جلوه مى دهم . همان گونه كه خداى متعال در جاى ديگر فرموده : زين لهم الشيطان اعمالهم شيطان كارهاى (زشت ) آنها را در نظرشان زيبا كرده است .(3)
ج - المخلصين : پاكان : كسانى كه خداوند آنان را - پس از آن كه خود را براى او خالص كردند - براى خود برگزيده و بر صافى شان افزوده ، و در دلهاى آنان جايى براى غير خدا وجود ندارد.
د - بكلمات : كلمات در اينجا به معناى قضايا و اتفاقاتى است كه خداوند ابراهيم - عليه السلام - را با آنها امتحان فرمود. مانند: مبتلا كردن او به ستاره پرستان و بت پرستان ، سوزانده شدن در آتش ، ذبح پسرش اسماعيل عليه السلام و امثال آن .
و - فاتمهن : همه را تام و تمام به انجام رسانيد.
ز - جاعلك : قرار دادم ، گردانيدم . جعل به معناى خلق ، ايجاد، حكم ، تشريع ، قرار دادن و گردانيدن ، همه آمده است و در اينجا مقصود، دو معناى اخير است .
خ - اماما: امام يعنى : مقتدا و پيشواى مردم و گفتار و كردار.
ط - الظالمين : ستم كاران . ظلم يعنى : نهادن هر چيز در غير جاى خود، كار نابجا، و نيز تجاوز از حق ، ظلم است .
ظلم سه نوع است :
نخست - ظلم ميان انسان و پروردگار خويش ، كه بزرگترين آن شرك و كفر است . همان گونه كه خداى سبحان در سوره لقمان آيه (13) مى فرمايد:
ان الشرك لظلم عظيم براستى كه شرك ظلم بزرگى است .
و در سوره انعام آيه (175) فرموده :
فمن اظلم ممن كذب بايات الله ... و چه كسى ظالم تر از آنكه آيات خدا را تكذيب نمايد.
دوم - ظلم انسان به مردم . چنانكه خداى سبحان در سوره شورى آيه (42) مى فرمايد:
انما السبيل على الذين يظلمون الناس عذاب و كيفر تنها بر كسانى است كه به مردم ظلم و ستم مى كنند.
سوم - ظلم انسان بر خويشتن ، خداوند سبحان در سوره بقره آيه (231) مى فرمايد:
... و من يفعل ذلك فقد ظلم نفسه ... و هر كه چنان كند يقينا بر خويشتن ظلم و ستم كرده است .
و در سوره طلاق آيه (1) فرموده :
و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه و هر كسى از حدود الهى تجاوز كند يقينا بر خويشتن ظلم و ستم كرده است .
در عين حال ، ظلم از هر نوع كه باشد ظلم بر خويشتن است و كسى كه متصف به ظلم گردد - در هر يك از دروه هاى عمرش كه باشد: گذشته ، حال يا آينده - او ظالم خواهد بود.
ى - همت به و هم بها: هم بالامر، يعنى : قصد انجام كرد ولى انجام نداد.
ك - راى : ديد، ديدن با چشم : نگاه كردن ، و ديدن با قلب : بصيرت و ادراك است .
ل - برهان : دليل محكم ، حجت روشن جدا كننده حق و باطل ، و آنچه يوسف - عليه السلام - ديد بيش از اينها بود.
تاويل و معناى آيات 
در آياتى كه گذشت ، ابليس به پروردگار عالميان گفت : خدايا! حال كه مرا لعنت كرده و از رحمت خويش دورم ساختى ، كارهاى زشت مردم دنيا را در نظرشان زيبا جلوه مى دهم ، او اين تهديدش را نيز، عملى كرد. چنانكه خداى سبحان در سوره نحل آيه (63) مى فرمايد:
لقد ارسلنا الى امم من قبلك فزين لهم الشيطان اعمالهم
ما به سوى امت هاى پيش از تو نيز، رسولانى فرستاديم ولى شيطان اعمال (زشت ) آنها را در نظرشان زيبا جلوه داد.
و در سوره انفال آيه (48) فرموده :
و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم و قال لا غالب لكم اليوم ...
و هنگامى كه شيطان اعمال (زشت ) آنها را در نظرشان زيبا جلوه داد و گفت : امروز هيچ كس بر شما چيرگى ندارد...
و در سوره نمل آيه (24) فرموده :
... يسجدون للشمس من دون الله و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل
خورشيد را به جاى خدا سجده مى كنند، و شيطان اعمال (زشت ) آنها را در نظرشان زيبا جلوه داده و آنها را از راه راست باز داشته است .
بارى ، شيطان گفت : كارهاى (زشت ) مردم را در ديدشان زيبا و همه را گمراه مى كنم مگر بندگانى را كه تو براى خود برگزيده اى .
و خداوند در پاسخش فرمود: تو هيچ گونه سلطه و چيرگى ندارى مگر بر كسانى كه پيرويت كنند: فروشدگان ضلالت و گمراهى .
خداوند، همچنين با بيان پاره اى از حالات مخلصين در طى داستان يوسف عليه السلام و زليخا، ما را از استوارى مخلصين در برابر گناه و تمايلات نفسانى آگاه كرد و فرمود: و لقد همت به و هم بها لولا ان راى برهان ربه آن زن قصد يوسف كرد و يوسف نيز، اگر برهان پروردگارش را نديده بود، قصد وى مى كرد. و اين در خانه اى بود كه زليخا آن را براى يوسف آماده و از ديگران خالى كرده بود.
زليخا ملكه مصر و مالك يوسف - عليه السلام - مصمم شد تا از يوسف كام ستاند. و يوسف - عليه السلام - نيز، اگر برهان پروردگارش را نديده بود، يا تصميم بر كشتن او مى گرفت و يا مصمم بر فحشاء مى شد كه مقتضاى طبيعت و جوانى و عزوبت او بود: جوانى در اوج حركت به سوى كمال مردى با ملكه اى در اوج شهوت و رفاه و انوثيت در خانه اى خالى از اغيار!
ولى يوسف - عليه السلام - برهان پروردگارش را ديد و عفت ورزيد. آرى ، او از كسانى بود كه خداوند آنان را براى خود خالص و برگزيده است .
اما برهانى كه يوسف - عليه السلام - ديد آن بود، آثار و نتايج هر دو كار: كشتن يا فحشاء را - چنانكه مى آيد - مشاهده كرد.
آثار عمل و جاودانگى آن و گسترش بركت و شومى برخىاعمال بر زمان و مكان
براى درك عصمت انبياء عليهم السلام لازم است چگونگى گسترش بركت و شومى بر زمان و مكان ، و آثار اعمال انسان در دنيا و آخرت را، مورد بررسى قرار دهيم . بدين خاطر، از خدا مدد جسته و مى گوييم :
خداى سبحان در سوره بقره آيه (185) مى فرمايد:
شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان فمن شهد منكم الشهر فليصمه ...
ماه رمضان ، ماهى كه قرآن در آن نازل گرديد تا راهنماى مردم و دلايل هدايت و شناخت حق و باطل باشد.
پس ، هر كه اين ماه را دريافت ، بايد كه روزه اش بدارد.
و در سوره قدر مى فرمايد:
انا انزلناه فى ليله القدر و ما ادرئك ما ليله القدر ليله القدر خير من الف شهر تنزل الملئكه و الروح فيها باذن ربهم من كل امر سلام هى حتى مطلع الفجر
ما آن (= قرآن ) را در شب قدر نازل كرديم . و چه ميدانى شب قدر چيست ؟ شب قدر بهتر از هزار ماه است ، فرشتگان و روح در آن شب با اذن پروردگارشان و با تقدير امور فرود مى آيند. شبى سلامت و سالم تا طلوع فجر.
خداوند سبحان قرآن كريم را در شبى از شبهاى ماه رمضان نازل كرد، و اين شب ، شب قدرى شد كه فرشتگان و روح تا ابد الدهر، به اذن الهى ، در آن نازل مى شوند، و بركت آن نيز، تا ابد الدهر به همه ماه رمضان گسترش ‍ يافته است .
ما در كتاب عقايد اسلام در قرآن كريم در مبحث نسخ چگونه مبارك شدن جمعه از زمان آدم - عليه السلام - را بررسى كرده و بركاتى را كه خداى سبحان در آن روز بر آدم - عليه السلام - نازل فرمود، يادآور شديم . و نيز، عصر نهم ماه ذى الحجه را كه به خاطر آمرزش نازل شده بر آدم عليه السلام بركت يافت و باعث شد تا خداوند براى هميشه در عصر آن روز، در عرفات ، گناهان بندگانش را بيامرزد، و بدان خاطر، سرزمين هاى : عرفات ، مشعر و منى نيز در نهم و دهم ماه ذى الحجه بر همه بنى آدم مبارك و ميمون شد و آثار آن تا ابد الدهر باقى ماند.
همچنين است ، اثر گامهاى ابراهيم - عليه السلام - در خانه خدا، بر پشته گلينى كه بر روى آن رفته و ديوار بيت الله را بالا مى برد، آن اثر نيز، مبارك گرديد و خداوند به ما فرمان داد تا آنجا را براى هميشه دوران ، نمازگاه بگيريم ، و فرمود:
و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلى و از مقام ابراهيم نمازگاه بگيريد.
سرايت و گسترش شومى و نحوست نيز، بدين گونه است . چنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله به هنگام عبور از سرزمين اصحاب حجر به سوى تبوك ، ياران خود را از آن آگاه كرده است . فشرده داستان بنا بر آنچه در كتابهاى سيره و حديث آمده ، چنين است :
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در سال نهم هجرى به غزوه تبوك مى رفتند، به نزديك سرزمين حجر محل قوم ثمود در وادى القراى شام كه رسيدند، در آن فرود آمدند. همين كه سپاهيان از چاه آنجا آب برداشتند، منادى رسول خدا صلى الله عليه و آله ندا داد: از آب اين محل ننوشيد و از آن براى نماز وضو نسازيد. مردم آب مشك هاى خود را خالى كردند و گفتند: اى رسول خدا! خمير ساخته ايم . فرمود: آنها را به شتران بدهيد، مبادا مانند آنچه به آنان (= قوم ثمود) رسيد به شما هم برسد.
هنگامى كه كوچ كردند و به حجر رسيدند، آن حضرت جامه خود را بر صورت پوشانيد و مركب خود را بر جهانيد، سپاهيان نيز چنين كردند و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
لا تدخلوا بيوت الذين ظلموا الا و انتم باكون
داخل خانه هاى ستمگران نشويد مگر آنكه گريان باشيد.
در همين حال ، مردى با انگشترى كه در خانه عذاب شدگان جسته بود نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد. آن حضرت از وى روى گردانيد و با دست ، صورت خود را پوشانيد تا آن را نبيند، و فرمود: آن را بيفكن ! و او بدورش افكند.(4)
همانند اين داستان براى امام على - عليه السلام - نيز رخ داد. نصر بن مزاحم - و غير او - در واقعه صفين روايت كنند:(5)
مخنف بن سليم با امام على - عليه السلام - به سوى بابل (6) مى رفتند كه امام فرمود: در بابل سرزمينى است نفرين شده و فرو رفته ، مركبت را تيزتر بران تا شايد نماز عصر را در بيرون آن بگزاريم . گويد: امام مركبش را بر جهانيد و مردم نيز از پى او شدند و هنگامى كه از پل صراه گذشت فرود آمد و نماز عصر را با مردم به جاى آورد.(7)
وراى ديگرى گويد: با اميرالمومنين از پل صراة گذشتيم . عصر بود كه فرمود: اين سرزمينى عذاب شده است . براى هيچ نبى يا وصى نبى اى روا نيست كه در آن نماز بگزارد.(8)
بدين گونه ، بركت از زمانى كه خداوند آن را براى بنده اى از بندگانش مبارك گردانيده گسترش يافت ، همان گونه كه شومى و نحوست نيز، از زمانى كه خداوند بر بندگان شقى و نگون بختش غضب فرمود، به ديگر زمانها سرايت و ادامه يافت .
عصمت جانشينان خدا از گناه و معصيت 
اعمالى را كه مردم در دنيا انجام مى دهند، آثارى جاودانه دارند كه در آخرت ، يا به صورت آتشى هميشگى ، كه آتشگيره آن مردم و سنگ ها هستند، (9) مجسم مى گردند، و يا به نعمت هاى جنات عدن مبدل مى شوند. و همه اين آثار، در ديد و درك بندگان مخلص خداست ، و آنان را به كوشش در اداى اعمال صالح و دورى از گناهان زشت و فحشا و منكر فرا مى خواند.
اينگونه درك و ديد، همان برهان الهى است كه خداوند به بندگان پاك خود مى دهد، بندگانى كه رضاى خدا را بر خواسته دل و نفس اماره بالسوء برگزيده اند. بدين خاطر، هيچ گاه از بندگان مخلص خدا گناه و خطاى ناروا صادر نگردد. مثال آنان را در اين باره مثال انسان بينا و نابينايى است كه با هم در ميسرى ناهموار و پر مهلكه طى طريق مى كنند. بينا از مهالك و پرتگاهها دورى كرده و همراه نابينايش را نيز، آگاه مى كند تا از آنها دورى نمايد. و يا مانند انسانهاى تشنه اى كه روياروى آنان آب ظاهرا گوارايى است و جانشان را به نوشيدنى و فرو نشاندن تشنگى فرا مى خواند. و در ميانشان طبيبى است مجهز به ميكروسكپ كه با آن انواع ميكرب هاى كشنده را مشاهده كرده و دستور مى دهد تا آن آب را پيش از مصرف تصفيه نمايند.
مثال بندگان مخلص خدا در ديدن برهان الهى و بصيرت به حقايق اعمال و آثار زشت و زيباى آن نيز، بدينگونه است . آنان با چنين ديدى كه از زشتى انجام گناه و قباحت آن در دنيا، و تجسم آتشين و جاودان آن در آخرت دارند، ممكن نيست كه با اراده و اختيار خود به انجام گناه يا ترك واجب اقدام نمايند.
اما شبهاتى كه پيرامون عصمت انبياء عليهم السلام آورده و به آيات متشابه قرآنى استشهاد كرده اند، برخى نتيجه خطا و اشتباهى است كه در تاويل و معناى آنها كرده و برخى ديگر به خاطر تفسير اين آيات با روايات جعلى و ساختگى است . و ما براى پرهيز از طول بحث ، تنها به آوردن نمونه هائى از هر دو نوع بسنده مى كنيم :
الف - روايات دروغينى كه بر عليه نبى خدا داود - عليه السلام - و خاتم انبياء محمد صلى الله عليه و آله ساختند
در اين بخش ، روايات ازدواج داود - عليه السلام - با بيوه اوريا و خاتم انبياء صلى الله عليه و آله با زينب مطلقه زيد را مورد بررسى قرار مى دهيم :
ازدواج داود - عليه السلام - در قرآن كريم :
خداوند سبحان در سوره (ص ) مى فرمايد:
اصبر على ما يقولون و اذكر عبدنا داود ذا الايد انه اواب O انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق O و الطير محشوره كل له اواب O و شددنا ملكه و ءاتينه الحكمه و فصل الخطاب O و هل اتك نبوا الخصم اذ تسوروا المحراب O اذ دخلوا على داود ففزع منهم قالوا لاتخف خصمان بغى بعضنا على بعض فاحكم بيننا بالحق و لا تشطط و اهدنا الى سواء الصراط O ان هذا اخى له تسع و تسعون نعجه ولى نعجه وحده فقال اكفلنيها و عزنى فى الخطاب O قال لقد ظلمت بسوال نعجتك الى نعاجه و ان كثيرا من الخلطاء ليبغى بعضهم على بعض الا الذين ءامنوا و عملوا الصلحت و قليل ما هم و ظن داود انما فتنه فاستغفر ربه و خر راكعا و اناب O فغفرنا له ذلك و ان له عندنا لزلفى و حسن ماب O يا داود انا جعلنك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق ... O
بر آنچه مى گويند شكيبا باش و بنده ما داود قدرتمند را به يادآور كه بسيار تواب بود O ما كوهها را مسخر او ساختيم كه صبح و شب با وى تسبيح گويند O و پرندگان را كه همه به سوى او مى آمدند O حكومتش را استوار كرديم و حكمت و علم قضاوتش داديم O آيا خبر آن مخاصمه كنندگان به تو رسيد؟ آنگاه كه بر بالاى محراب رفتند؟ O
گاهى كه بر داود وارد شدند و چون از آنان ترسيد گفتند: نترس ! ما دو نفر شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى ستم كرده ، پس ، ميان ما به حق قضاوت كن و منحرف مشو، و ما را به راه راست هدايت كن O اين برادر من است و نود و نه ميش دارد، و من تنها يك ميش دارم . مى گويد آن را هم به من بسپار و در سخن با من درشتى مى كند! O (داود) گفت : او به تو ستم كرده كه مى خواهد ميش تو را به ميش هايش بيفزايد، و راستى كه بسيارى از شريكان بر يكديگر ستم مى كنند مگر آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته مى نمايند كه اندكند. و داود دانست كه ما امتحانش كرديم . پس ، از پروردگارش بخشايش خواست و به ركوع افتاد و به زارى پرداخت O ما آن را بر او بخشوديم كه وى را نزد ما مقامى بلند و فرجامى نيكوست O ( و گفتيم :) اى داود! ما تو را در زمين خليفه و جانشين قرار داديم . پس ، ميان مردم به حق قضاوت كن ... O (ص / 17 - 26)
1 - روايت وهب بن منبه :
طبرى در تاويل و معناى اين آيات از وهب بن منبه روايت كند كه گويد:
هنگامى كه بنى اسرائيل تحت رهبرى داود گرد آمدند، خداوند زبور را بر وى نازل فرمود و فن آهنگرى اش بياموخت و آهن را رام دست او كرد، و كوهها و پرندگان را فرمود تا همراه وى تسبيح گويند. و خداوند - چنانكه مى گويند - هيچ كس را صوتى چون او نداده است . او هرگاه زبور مى خواند - چنانكه مى گويند - حيوانات وحشى به اندازه اى نزديكش ‍ مى شدند كه گردنشان را مى گرفت و آنها رام و آرام صوت و آوازش را مى شنيدند. شياطين ، مزمارها و بربطها و صنج ها را تنها از گونه هاى آواز او ساختند. او بسيار تلاشگر و عابد بود. در ميان بنى اسرائيل بپاخاست و به فرمان خدا قضاوت مى كرد. نبى و خليفه بود و در بين انبياء كوشا و گريان ، سپس (بدينگونه ) دچار فتنه اين زن شد:
او محراب عبادتى داشت كه به تنهايى در آن به تلاوت زبور و اداى نماز مى پرداخت و در پايين آن ، باغچه مردى اسرائيلى قرار داشت ، و آن زنى كه داود به وى مبتلا شد همسر اين مرد بود.
او در آن روز هنگامى كه داخل محراب شد گفت : امروز تا شب هيچ كس ‍ نبايد در محراب نزد من آيد. و هيچ چيز نبايد مرا به خود مشغول دارد و وارد محراب شد، زبور را گشود و به قرائت آن پرداخت . در محراب پنجره اى مشرف بر آن باغچه بود. در حالى كه نشسته و زبورش را مى خواند كبوترى طلايين سر رسيد و بر پنجره نشست . داود سر بلند كرد و آن را ديد و در شگفت شد. سپس به ياد گفته خود آمد كه : نبايد چيزى او را مشغول كند، سر را به زير افكند و به زبورش پرداخت . كبوتر از پنجره برخاست و براى ابتلا و امتحان داود، رو به روى او فرود آمد. دست كه به سويش گشود اندكى پس رفت ، در پى آن شد، به سوى پنجره پر كشيد، تا خواست آن را بگيرد پركشيد و در باغچه فرود آمد. با چشم تعقيب اش كرد تا كجا مى نشيند كه ديد: زنى نشسته و خود را مى شويد. زنى در كمال وجاهت و زيبايى .
پنداشته اند كه آن زن داود - عليه السلام - را كه ديد موهايش را گشود و بدنش را با آنها پوشانيد و دلش را ربود. او به سوى زبور و جاى خود بازگشت ولى ياد آن زن با او بود و قلبش را رها نمى كرد تا به آنجايش رسانيد كه شوهر وى را به جنگ فرستاد. سپس فرمانده لشگر را دستور داد تا - چنانكه اهل كتاب مى پندارند - او را در مهالك و خطر گاهها جلو اندازند تا به هلاكت رسد. داود نود و نه زن داشت . شوهر آن زن كه كشته شد او را نيز به عقد خود درآورد و با وى ازدواج كرد. خدا نيز، در حالى كه وى در محراب بود، آن دو فرشته را به مخاصمه نزد او فرستاد تا تصوير آنچه را كه با همسايه اش كرده به او بنمايد. داود كه ناگهان آن دو را بر بالاى سر خود در محراب ايستاده ديد، گفت : چگونه بر من وارد شديد؟ گفتند: نترس ! ما قصد سوء و ناروايى نداريم ، ما دو نفر شاكى هستيم كه يكى بر ديگرى ستم كرده و آمديم تا ميان ما داورى كنى . پس ، ميان ما به حق قضاوت كن و منحرف مشو، و ما را به راه راست هدايت كن . يعنى ما را به راه حق بياور، و ما را به سوى غير حق نران . فرشته اى كه به جاى اوريا شوهر آن زن سخن مى راند گفت : اين برادر من است . يعنى برادر دينى من . او نود و نه ميش دارد و من تنها يك ميش دارم ، مى گويد آن را هم به من واگذار يعنى در اختيار من قرار ده و در سخن با من درشتى مى كند. يعنى به من زور مى گويد چون از من قوى تر و قدرتمندتر است . بدين خاطر، ميش مرا در جمع ميش هاى خود آورده و مرا تهى دست كرده است .
داود خشمگين شد. به سوى طرف ديگر دعوا كه ساكت بود رو كرد و گفت : اگر آنچه مى گويد راست باشد، ميانه دو چشمت (= دماغت ) را با تيشه مى زنم ! داود سپس از نظر خود بازگشت و دانست كه اين نمادى از رفتار اوست كه با اوريا و همسرش داشته ، پس به سجده افتاد و توبه كرد و ناليد و گريست و چهل روز در حال سجده و روزه ، نه مى خورد و نه مى نوشيد، تا آنجا كه از اشك چشمش سبزه روييد و سجده ، گوشت صورتش را زخمى كرد و خداوند بر او بخشود و توبه اش را پذيرفت .
و چنين پنداشته ايد كه او گفته است : پروردگار! اين جنايتم درباره آن زن را بخشودى ، با خون آن كشته مظلوم چه كنم ؟ به او گفته شد: اى داود! - چنانكه اهل كتاب پندارند - آگاه باش ! پروردگارت در خون وى ستم نكرده ، ولى بزودى از او مى خواهد تو را ببخشايد، و پاداشش بر خدا باشد و خونش را از عهده تو بردارد. داود هنگامى كه از اين غم رهايى يافت . خطايش را بر كف دست راستش ترسيم كرد و هرگاه غذا و نوشيدنى به دهان مى برد و آن را مى ديد مى گريست . و هر گاه براى مردم سخن مى راند كف دستش را مى گشود و روبروى مردم مى گرفت تا اثر خطايش را ببينند.(10)
2 - روايت حسن بصرى :
داود روزگار را چنين تقسيم كرده بود: روزى ويژه زنانش ، روزى براى عبادت ، روزى براى قضاوت ميان بنى اسرائيل و روزى براى حضور و موعظه آنان : هم پندشان مى داد و هم پندشان را مى شنيد، مى گرياندشان و او را مى گرياندند. روز ويژه بنى اسرائيل كه شد گفت : پند گيريد و متذكر شويد. گفتند: آيا مى شود روزى بر انسان بگذرد كه در آن گناه نكند؟ داود در خود چنان ديد كه توان اين را دارد. روز عبادتش كه شد، درها را به روى خود بست و دستور داد كسى بر او وارد نشود. بر روى تورات افتاد و مشغول آن شد و در حالى كه تلاوتش مى كرد. كبوترى طلايين و الوان روبروى او قرار گرفت . خواست آن را بگيرد، پر زد و اندكى دورتر - به قدرى كه نوميدش نكند - نشست . گويد: پيوسته به دنبالش رفت تا چشمش ‍ به زنى در حال شستشو افتاد. زيبايى و جمالش او را به شگفت آورد. گويد: آن زن سايه او را كه ديد خود را با موهايش پوشانيد، و اين بر شگفتى و اعجابش بيفزود. او كه پيش از اين شوهرش را به فرماندهى برخى از نيروها گماره بود، به وى نوشت كه به فلان مكان برود، جايى كه اگر مى رفت بازگشتى نداشت . گويد: او دستور را انجام داد و كشته شد و اين ، همسرش ‍ را به عقد خود آورد.(11)
3 - روايت يزيد رقاشى از قول انس بن مالك :
طبرى و سيوطى در تفسير آيه با سند خود از يزيد رقاشى روايتى آورده اند كه فشرده آن چنين است :
يزيد رقاشى گويد: از انس بن مالك شنيدم كه گفت : از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: داود - عليه السلام - هنگامى كه آن زن را ديد بنى اسرائيل را به جنگ فرستاد و به فرمانده سپاه سفارش كرد و گفت : هنگامى كه به دشمن رسيديد فلان كس (= اوريا) را پيش روى تابوت قرار مى دهى - تابوت در آن زمان وسيله نصرت خواهى بود - و كسى كه پيش روى تابوت مى جنگيد باز نمى گشت تا كشته شود يا دشمن از او بگريزد. اوريا كشته شد و داود با همسرش ازدواج كرد. پس ، آن دو فرشته بر داود فرود آمدند و... پس از آن به سجده افتاد و چهل شب درنگ كرد تا از سرشكش سبزه روييد و زمين صورتش را خورد. و او در سجده مى گفت : پروردگار من ! داود لغزيد، لغزشى دورتر از آنچه ميان مشرق و مغرب است . خدايا! اگر به ضعف داود رحم نكنى و گناهش را نبخشى ، گناه او حديث آيندگان بعد از وى خواهد شد.
پس از چهل شب ، جبرئيل آمد و گفت : اى داود! خداوند بر تو بخشود، و تو مى دانى كه خداوند عدل مطلق است و منحرف نگردد. فرداى قيامت با فلان (= اوريا) كه مى گويد: خدايا! خون من بر عهده داود است چه مى كنى ؟ جبرئيل گفت : من درباره آن از پروردگارت سوال نكرده ام و اگر بخواهى چنين كنم . گفت : آرى ، جبرئيل تا آنجا كه خدا مى خواست درنگ كرد و سپس فرود آمد و گفت : اى داود! آنچه مرا به دنبالش فرستادى از خدا پرسيدم ، فرمود: به داود بگو: خداوند در روز قيامت شما دو نفر را گرد هم آورد و به او گويد: خونت را كه بر عهده داود دارى به من ببخش . مى گويد: از آن توست اى خداى من ! خداوند مى فرمايد: هر چه را از بهشت خواستى يا تمايل داشتى ، در عوض براى تو باشد.
* * *
روايات داستان نبى خدا داود - عليه السلام - در كتب تفسير مكتب خلفا بدين گونه است . در بخش آينده سند اين روايات را مورد بررسى قرار مى دهيم .
بررسى اسناد اين روايات
الف - وهب بن منبه :
پدر وهب از ايرانيانى است كه كسرى (= خسرو) او را به يمن فرستاد. در شرح حالش در طبقات ابن سعد آمده است :
وهب گويد: من نود و دو كتاب نازل شده از آسمان را قرائت كرده ام كه هفتاد و دو تاى آن در كنيسه ها و در دسترس مردم بود و بيست عدد آن را تنها اندكى مى دانند.
دكتر جواد على گويد: گفته مى شود: وهب ريشه يهودى دارد و مدعى بوده كه يونانى و سريانى و حميرى و خواندن كتاب هاى پيشين را مى دانسته است .
در كشف الظنون يكى از تاليفات او را قصص الانبياء نام برده است . (12)
ب - حسن بصرى :
حسن بصرى ، ابوسعيد، پدرش غلام زيد بن ثابت انصارى بود. دو سال پيش از پايان خلافت عمر به دنيا آمد و در سال 110 هجرى در بصره وفات كرد. بسيار فصيح و بليغ بود. در نزد مردم و هيئت حاكمه پرهيبت و در نزد پيروان مكتب خلفا در بصره ، امام و پيشوا به شمار مى رفت .(13)
عقيده و ديدگاه او:
از رواياتى كه در شرح حال وى در طبقات ابن سعد آمده ، دانسته مى شود كه او قدرى مسلك بوده و درباره آن بحث و مناظره مى كرده و سپس از آن بازگشته است . او خروج و قيام بر عليه حكومت ظالمى همچون حجاج را روا نمى دانست .
ارزش روايات او:
در ميزان الاعتدال در شرح حالش آمده است : حسن بسيار فريبكار بود. وى هرگاه در نقل حديثى مى گفت : از فلان روايت مى كنم ، اين نسبت دادن ضعيف و نادرست است ، چرا كه وى نيازمند اين گونه سند سازى بوده ، و به ويژه از كسانى كه گفته شده ، حسن از آنها چيزى نشنيده ، مانند ابوهريره و امثال او. بدين خاطر، احاديثى را كه از ابوهريره روايت كرده ، در رديف احاديث منقطع بر شمرده اند، و خدا داناتر است .(14)
يعنى : حسن بصرى چون خود را نيازمند بيان اين گونه سخنان مى ديده ، براى آنها سند سازى كرده و گفته است : اين مطلب را از فلان كس ‍ روايت مى كنم ، و آن را به صورت حديث در آورده است . بويژه آنگاه كه از ابوهريره و امثال او روايت كرده ، در حالى كه هيچ يك از آنان را نديده است .
و نيز، در طبقات ابن سعد با سند خود از على بن زيد روايت كند كه گويد: من خود حديثى را كه براى حسن گفته بودم ديدم كه براى ديگران روايت مى كند. به او گفتم : اى ابا سعيد! چه كسى اين حديث را براى شما روايت كرده ؟ گفت : نمى دانم ! گويد: گفتم : من آن را براى تو روايت كردم .
و نيز، روايت شده كه به حسن گفتند: اين فتواهايى كه در امور مختلف صادر مى كنى از احاديثى است كه شنيده اى يا راى و ديدگاه خودت را مى گويى ؟ گفت : نه به خدا، هر چه فتوا مى دهم مبناى نقلى ندارد، ولى راى و نظر ما براى آنها بهتر از راى و ديد خودشان است .(15)
يكى از شاگردان مكتب حسن بصرى ، و اصل بن عطاء (متوفاى : 131 ه ) بنيان گذار مذهب اعتزال و ديگرى ابن ابى العوجاء زنديق معروف است .
به ابن ابى العوجاء گفتند: مذهب استادت (= حسن ) را رها كردى و در راهى افتادى كه هيچ اصل و ريشه و حقيقتى ندارد! وى گفت : استاد من درهم و برهم بود. گاهى قدرى مسلك بود و زمانى جبرى ، و گمان ندارم بر مذهب واحدى استوار مانده باشد.
ابن ابى العوجاء را فرماندار كوفه در سال 155 هجرى به خاطر كفر و زندقه اش معدوم كرد. وى به هنگام اعدام گفت : اگر مرا بكشيد، بدانيد كه من چهار هزار حديث جعل كرده ام كه حلال خدا را در آنها حرام و حرام خدا را حلال كرده ام ، روز روزه تان را به افطار و افطارتان را به روزه بدل نمودم .(16)
ج - يزيد بن ابان رقاشى :
قصه پرداز بصرى ، زاهد گريان نابخرد
در تهذيب الكمال مزى و تهذيب التهذيب ابن حجر،(17) در شرح حال وى مطالبى آورده اند كه فشرده آن چنين است :
الف - زهد او:
او خود را به قدرى گرسنه و تشنه داشت تا جسمش نحيف ، بدنش تكيده و رنگش دگرگون شد. مى گريست و همنشينان خود را مى گريانيد و مى گفت : بياييد تا بر آب خنك در روز تشنگى بگرييم ! و مى گفت : سلام بر آب سرد در وقت ظهر! راوى گويد: وى كارهائى مى كرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، نه فرموده و نه عمل كرده بود. در حالى كه خداى سبحان فرموده :
قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده والطيبت من الرزق قل هى للذين ءامنوا فى الحيوه الدنيا...
بگو چه كسى زينت هاى خدا و روزهاى طيب و پاكيزه اى را كه براى بندگانش بيرون آورده ، حرام كرده است ؟! بگو: آنها براى كسانى است كه ايمان آوردند، در زندگانى دنيا... (اعراف / 32)
ب - ديدگاه و ارزش روايات او:
در اعتقاد قدرى مسلك و در نقل روايت ضعيف بو د.( 18)
از شعبه روايت كرده اند كه گويد: اگر راهزنى كنم نزد من بهتر است تا او وى روايت نمايم . و گويد: اگر زنا نمايم بيشتر دوست دارم تا از او روايت كنم .
درباره احاديث او گفته اند: حديث اش منكر و ناشناخته است . حديث او متروك و رها شده است ، حديث او نوشته نمى شود!
ابوحاتم گويد: واعظى گريان بود و از انس بسيار
روايت مى كرد، رواياتى كه جاى نظر و تامل دارد. حديث وى ضعيف است .

در تهذيب التهذيب است كه ابن حبان گويد: وى از بهترين بندگان خدا در شب زنده دارى ؛ گريه بود، ولى از حفظ و ضبط درست حديث به خاطر اشتغال به عبادت ، غفلت كرد، به گونه اى كه سخن حسن را وارونه كرده و آن را به روايت انس از رسول خدا صلى الله عليه و آله تبديل مى كرد، بدين خاطر، نقل روايت از او روا نيست مگر براى اظهار شگفتى ! يزيد بن ابان رقاشى بيش از سال (120) هجرى وفات كرد.(19)
نقد و بررسى متون روايات گذشته 
نخست - روايت وهب بن منبه : 
فشرده روايت وهب اين بود كه ، داود - عليه السلام - روزى را براى عبادت برگزيد و با خود خلوت كرد و به خواندن تورات پرداخت . كبوترى طلايين ، نمودار شد و روبرويش نشست . خواست آن را بگيرد، پر زد و اندكى دورتر نشست . پيوسته تعقيب اش كرد تا از بالا همسر اوريا همسايه اش را ديد كه در حال شستشوى خويش است . از زيبايى و جمالش ‍ در شگفت آمد. آن زن متوجه شد و بدنش را با پراكندن موهايش مستور كرد. داود بيش از بيش مفتون وى شد و نقشه كشتن شوهرش را كه در جبهه بود طرح و به اجرا گذارد. سپس با وى ازدواج كرد. بدين خاطر، آن دو فرشته بر بالاى او در محراب ظاهر شدند و بقيه داستان كه در قرآن كريم آمده است . اينك بررسى متن روايت :
در اين روايت ، يك جا آمده : قال وهب وهب گفت : و جاى ديگر گويد: فى ما يزعم اهل الكتاب در اعتقاد و پندار اهل كتاب ، و با اين عبارت ، خود را از عهده روايت آن رهانيده است .
ما به تورات كه مراجعه كرديم ديديم اين داستان در سفر صموئيل دوم چنين آمده كه ، داود از بالاى خانه خود يتشبع همسر اوريا را مى بيند و به شگفت مى آيد. وى را به خانه خود مى آورد و با او همبستر مى شود. زن از او به زنا - پناه بر خدا! - باردار مى شود. تا آخر داستان .
از مقايسه روايت وهب با آنچه كه در سفر صموئيل توراتت آمده ، آشكار مى گردد كه وهب بخشى از داستان را از تورات و بخش ديگر را از ساير كتاب هاى اسرائيلى كه خوانده - چنانكه خود از آن خبر داده - برگرفته است . اين گونه روايات را در علم درايه (= حديث شناسى )، روايات اسرائيلى يا اسرائيليات مى نامند.
دوم - روايت حسن بصرى : 
فشرده روايت حسن همان فشرده روايت وهب است . جز آنكه حسن بصرى در ابتداى داستان بر آن افزوده كه : داود روزها را چهار بخش ‍ كرده بود، و ما نمى دانيم كه اين را از پندار خود بر آن افزوده يا از ديگر روايان اسرائيليات گرفته است ؟
به هر حال ، حسن بصرى براى اين روايت خود سندى نشان نداده و آن را مرسل (= بدون سند) ذكر كرده است . در حالى كه اگر به هنگام روايت ، مدرك آن را بيان مى داشت و مى گفت آن را از روايت وهب بن منبه يا ديگر راويان اسرائيليات نقل مى كند كار آسان مى شد و پژوهشگران از مدرك روايت آگاه مى شدند و به سادگى در مى يافتند كه اين از راويات اسرائيلى است . ولى با ارسال و پوشيده داشتن سند، كار اين روايت را بر محققان پيچيده كرده است . بويژه كه او در مكتب خلفا امام امامان عقايد به شما راست و روايت وى بر فهم عقايد اسلامى اثرى دو چندان مى گذارد.
بيشتر راويان روايات اسرائيلى همان مى كنند كه حسن بصرى كرده و روايات اسرائيلى را مرسل و بدون سند و مدرك مى آورند. و بدين خاطر، كار اين روايات بر غير متخصصين و آنان كه علم درايه الحديث نمى دانند، پوشيده مى ماند.
سوم - روايت يزيد الرقاشى : 
يزيد بن ابان گويد: اين روايت را از انس صحابى و وى آن را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده است . بدين وسيله ، بر انس و بر رسول خدا صلى الله عليه و آله دروغ بسته است ، و در همان حال در جامعه اسلامى فردى زاهد و عابد و گريان به شمار است . حال ، اثر رواياتى كه امثال يزيد بن ابان عابد و زاهد در مواعظ و قصه هاى خود به خورد مردم مى دهند چه مقدار است ، خدا مى داند و بس ! و آيا افراد ناوارد و غير متخصص در علم درايه (= حديث شناسى ) مى توانند بفهمند كه يزيد رقاشى آنچه را از حسن بصرى شنيده به انس و رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت داده است ؟! بويژه كه مفسران بعدى مانند طبرى (متوفاى 310 ه ) تا سيوطى (متوفاى 911 ه ) نيز يكى پس از ديگرى اين گونه افسانه ها را در قالب حديث وارد تفسيرهاى خود كرده اند!!
نقل روايات اسرائيلى و ساختگى ، تنها به افرادى كه در اينجا نام برديم ، محدود نگردد. بلكه اين گونه روايات را از ديگر صحابه و تابعين نيز، روايت كرده اند. مانند:
1 - عبدالله بن عمرو بن عاص : وى كه دو خرجين از كتاب هاى اهل كتاب را در يكى از غزوات به دست آورده بود، بدون اشاره به هر گونه مدركى از آنها روايت مى كرد.
2 - تميم دارى : او ابتدا راهب نصرانى بود، سپس اسلام آورد و در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز جمعه پيش از خطبه عمر بن خطاب ، براى مردم قصه مى گفت .
اين قصه گويى در زمان عثمان به هفته اى دو روز گسترش يافت .
3 - كعب الاحبار: در زمان عمر اسلام آورد، و از علماى مسلمان عصر عمر و عثمان به شمار آمد.
پس از آن نوبت به گروه بعدى رسيد كه اين روايات اسرائيلى را از گروه پيشين گرفته و بر اساس آنها به تفسير قرآن پرداختند. مانند:
1 - مقاتل بن سليمان مروزى (متوفاى 150 ه ):
وى از مفسران مشهور كتاب خدا در مكتب خلفاست . شافعى درباره او گويد: مردم همگى روزى خوار سه نفرند: مقاتل بن سليمان در تفسير، زهير بن ابى سلمى در شعر، و ابوحنيفه در كلام .
حال ، اين آقاى مقاتل چه مقدار از اسرائيليات را در روايات مورد اعتماد مكتب خلفا جاسازى كرده ، و چه مقدار از خود ساخته و به صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت داده ، خدا مى داند و بس !!(20)
چهارم - نتيجه اين بررسى ها:
وهب بن منبه آن روايت دروغين را كه اهل كتاب بر نبى خدا داود عليه السلام بسته بودند، با اشاره صريح به مدرك آن ، از كتب آنها روايت كرد. حسن بصرى همان روايت را بدون اشاره به مدرك ، منتقل كرد، و محدث قصه گوى زاهد عابد گريان نابخرد، يزيد بن ابان رقاشى ، فريبكارانه آن را به انس و رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت داد.
تدليس و فريبكارى در اسناد روايات اسرائيلى و نسبت دادن آنها به صحابه ، تنها به اين مورد و اين صحابى (= انس ) محدود نيست . اينگونه سند سازى را در رواياتى كه به پسر عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله ، عبدالله بن عباس نسبت داده اند، بسيار فراتر برده اند، بگونه اى كه اگر بخواهيم به نقد و بررسى آن بپردازيم نيازمند بحثى مقارن و گسترده است و با مراجعه به صفحه پايانى تفسير سيوطى الدر المنثور برخى از قضيه آشكار مى گردد.
بدين گونه ، منشا خبر دروغين بسته شده بر داود - عليه السلام - را در قصه هاى تورات يافتيم . اين گونه افسانه هاى اسرائيلى ، چنانكه ديديم ، به تفاسير قرآن هم راه يافت و به تدريج ديدگاه نادرستى از سيره انبياء عليهم السلام را فرا روى مسلمانان قرار داد.
تا اينجا، داستان دروغين ازدواج داود - عليه السلام - با بيوه اوريا و افترايى را كه در اين باره بر او بستند، و منشا نشر اين تهمت را، بيان داشتيم . داستان صحيح اين ازدواج و ازدواج رسول خدا صلى الله عليه و آله با زينب دختر حجش ، مطلقه زيد بن حارثه ، چنان است كه مى آيد:
ازدواج رسول خدا صلى الله عليه و آله با زينب در روايت : 
خازن در تفسير آيه : و تخفى فى نفسك ... گويد:
صحيح ترين سخن در اين باره روايت سفيان بن عينيه از على بن زيد بن جدعان است . وى گويد: زين العابدين على بن الحسين از من پرسيد: نظر حسن بصرى درباره اين آيه چيست ؟ اينكه فرموده و تخفى فى نفسك ما الله مبديه و تخشى الناس و الله احق ان تخشاه گفتم : مى گويد: هنگامى كه زيد نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت : اى رسول خدا! من مى خواهم زينب را طلاق گويم پيامبر به شگفت آمد و فرمود: همسرت را نگهدار و از خدا بترس .
على بن الحسين گفت : چنين نيست . زيرا، خداوند عز و جل آن حضرت را آگاه كرده بود كه زينب به زودى از زنان وى خواهد شد، و زيد او را طلاق خواهد داد، لذا هنگامى كه زيد آمد و گفت : من مى خواهم زينب را طلاق گويم ، و پيامبر به او فرموده : همسرت را نگهدار خداوند او را مورد عنايت قرار داد و فرمود: چرا گفتى همسرت را نگهدار، من كه تو را آگاه كرده بودم كه زينب بزودى از زنان تو خواهد شد؟
خازن گويد: اين بيان بهترين بيانها و زيبنده حال انبياست ، و با معناى ظاهر آيه همسر و هماهنگ مى باشد... مشروح داستان ازدواج زينب با زيد و سپس با رسول خدا صلى الله عليه و آله در آيات و روايات ، چنان است كه مى آيد.