عصمت انبيا و رسولان عليهم السلام

علامه سيد مرتضى عسكرى

- ۲ -


آيات وارد درباره ازدواج رسول خدا صلى الله عليه و آله با زينب 
خداوند سبحان در سوره احزاب مى فرمايد:
و ما كان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضللا مبينا O و اذ تقول للذى انعم الله عليه و انعمت عليه امسك عليك زوجك و اتق الله و تخفى فى نفسك ما الله مبديه و تخشى الناس و الله احق ان تخشه فلما قضى زيد منها و طرا زوجنكها لكى لايكون على المومنين حرج فى ازوج ادعيائهم اذا قضوا منهن و طرا و كان امر الله مفعولا O ما كان على النبى من حرج فيما فرض الله له سنه الله فى الذين خلوا من قبل و كان امر الله قدرا مقدورا O الذين يبلغون رسلت الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفى بالله حسيبا O ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبين و كان الله بكل شى ء عليما O
هيچ مرد و زن مومنى ، در برابر فرمان خدا و رسول او، اختيارى از خود ندارند. و هر كس خدا و رسولش را نافرمانى كند، آشكارا گمراه شده است O و چون به آنكه خدا انعامش داده و تو گرامى اش داشتى ، مى گفتى : همسرت را نگه دار و از خدا بترس ، و چيزى را كه خدا آشكارش ‍ مى كند، در خود پنهان مى داشتنى ، و از مردم مى ترسيدى ، و خدا سزاوارتر است كه از او بترسى ، و هنگامى كه زيد طلاقش گفت ، او را به ازدواج تو در آورديم تا مومنان در ازدواج با همسران پسر خواندهاشان - پس از طلاق - در تنگنا نباشند، و فرمان خدا قطعى و شدنى است O پيامبر در آنچه خدا نصيبش كرده ، به هيچ روى در تنگنا نيست . اين سنتى الهى است كه در پيشينيان نيز بوده ، و فرمان خدا حساب شده و دقيق است O آنان كه رسالت هاى الهى را تبليغ كرده و از خدا مى ترسند، و از هيچ كس جز خدا نمى ترسند، و همان بس كه خدا حسابرس باشد O محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست ، ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله و خاتم انبياء است ، و خداوند بر همه چيز آگاه است O (احزاب / 36 - 40)
تاويل و معناى اين آيات در روايات مكتب خلفا: 
طبرى در تاويل و معناى اين آيات از وهب بن منبه روايت كند كه گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله زينب بنت جحش دختر عمه خود را به همسرى زيد بن حارثه در آورد.
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله به در خانه زيد رفت تا او را بخواند، باد پرده را كنار زد و زينب كه در اطاق بدون حجاب بود نمودار شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله را به شگفت آورد. چنين كه شد، زينب ناراحت گرديد... تا آخر داستان . پس ، زيد نزد پيامبر آمد و گفت : اى رسول خدا صلى الله عليه و آله ! من مى خواهم از همسرم جدا شوم . فرمود: تو را چه مى شود؟ آيا نسبت به او مشكوك شده اى ؟ گفت : نه به خدا. هيچ شبهه اى نسبت به وى ندارم . و جز خوبى نديدم ... تا آخر داستان . (21)
در اين باره روايت ديگرى نيز، با همين مضمون از حسن بصرى رسيده كه بزودى آن را در ضمن روايات اهل البيت عليه السلام در تاويل و معناى اين آيات مى آوريم .
نقد و بررسى هر دو روايت :
الف - بررسى سند:
اين دو روايت از وهب بن منبه و حسن بصرى است كه ما پيش از اين شرح حالشان را بيان داشتيم . اضافه بر آن ، اين دو نفر كه سالها پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله به دنيا آمده اند، چگونه از داستانى كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله پديد آمده آگاه شده و آن را به صورت ارسال ، و بدون ذكر سند و مدرك ، روايت كرده اند؟!
ب - بررسى متن :
اساس و پايه روايت بر آن است كه : جمال بى حجاب زينب در ديدارى ناگهانى ، رسول خدا صلى الله عليه و آله را به شگفت آورد و دوستدار آن شد كه زيد طلاقش گويد. و آن را در خود پنهان داشت .
در ساختگى بودن اين روايت همين بس كه بدانيم ، زينب دختر عمه رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و حكم حجاب پس از ازدواج آن حضرت با وى نازل گرديد، و پيامبر صلى الله عليه و آله پيش از آنكه به همسرى زيدش دهد، بارها و بارها او را ديده بود. پس ، آنكه چنين گفته ، يقينا بر رسول خدا صلى الله عليه و آله افترا بسته است . داستان صحيح و حقيقى در كتابهاى سيره چنان است كه مى آيد:
داستان ازدواج و طلاق زيد با زينب و ازدواجرسول خدا با او:
زيد بن حارثه در دوران جاهليت به اسارت درآمد و در برخى از بازارهاى عرب فروخته و براى خديجه خريدارى شد. خديجه نيز، پيش از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله وى را كه هشت ساله بود، به رسول خدا صلى الله عليه و آله بخشيد. وى در نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بزرگ شد و خويشاوندانش از حال وى آگاه شدند. پدر و عمويش به مكه آمدند تا فدا داده و آزادش كنند. نزد پيامبر رفتند: اى فرزند عبد المطلب ! اى پسر هاشم ! اى زاده آقاى قوم خود! براى آزادى فرزندمان نزد تو آمده ايم ، بر ما منت گذار و در فداى او با ما نيكويى كن ! پيامبر فرمود: چه كسى را مى گوييد؟ گفتند: زيد بن حارثه را، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: چرا راه ديگر را اختيار نكنيم ؟ گفتند: چه راهى ؟ فرمود: او را صدا بزنيد و مختارش بگذاريد، اگر شما را برگزيد با شما باشد و اگر مرا برگزيد، به خدا سوگند من كسى نيستم كه ديگرى را بر آنكه مرا بر گزيده ، ترجيح دهم . گفتند براستى كه احسان و بخشش تو بر ما بسى فراتر از مرز انصاف است . رسول خدا صلى الله عليه و آله زيد را فرا خواند و فرمود: آيا اينان را مى شناسى ؟ گفت : آرى ، اين پدرم مى باشد و اين عمويم . فرمود: من نيز، همانم كه شناخته اى و رفتارم را با خودت ديده اى . اكنون يا مرا انتخاب كن يا اينان را!
زيد گفت : من اينها را نمى خواهم . من كسى نيستم كه احدى را بر شما ترجيح دهم ، شما براى من به جاى پدر و عمو هستيد! گفتند: واى بر تو اى زيد! تو بردگى را بر آزادى و بر پدر و بستگانت ترجيح مى دهى ؟ گفت : آرى ، من از اين مرد چيزى ديده ام كه هرگز كسى را بر او ترجيح نخواهم داد. رسول خدا صلى الله عليه و آله كه چنين ديد، زيد را به سوى حجر اسماعيل - در بيت الحرام - برد و فرمود: اى حاضران ! گواه باشيد كه زيد فرزند من است ؛ از من ارث مى برد و از او ارث مى برم ! پدر و عمويش كه اين صحنه را ديدند جانشان آرام گرفت و بازگ شتند .(22 )
زيد بن حارثه پس از آن واقعه به رسول خدا منسوب شد و وى را زيد بن محمد مى گفتند و رسول خدا صلى الله عليه و آله كنيز و دايه خود بره حبشى را به عقد او در آورد. او پيش تر با عبيد حبشى ازدواج كرده و بود. اين زن ابتدا ايمن را به دنيا آورد و به ام ايمن مشهور شد و سپس در مكه اسامه بن زيد را به دنيا آورد.( 23)
اين ، داستان پسر خواندگى زيد از سوى رسول خدا خدا صلى الله عليه و آله بود. داستان ازدواج زيد با زينب بدين گونه است كه مى آيد:
ازدواج زيد با زينب دختر عمه رسول خدا صلى الله عليه و آله 
پس از هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه ، عده اى از صحابه به خواستگارى زينب دختر اميمه و نوه عبد المطلب رفتند. زينب برادرش را براى مشورت نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: وى درباره كسى كه كتاب خدا و سنت پيامبرش را به او بياموزد چه نظرى دارد؟ زينب پرسيد: او كيست ؟ فرمود: زيد! زينب خشمگين شد و گفت : دختر عمه خودت را به غلامت مى دهى ؟! من با او ازدواج نمى كنم ! من از جهت ريشه و تبار از او برترم ! من در قوم خود ايم و بى شوهر مى مانم !
خداوند متعال نيز (در پاسخ او) اين آيه را نازل فرمود:
و ما كان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضللا مبينا
هيچ مرد و زن مومنى را نشايد كه هرگاه خدا و رسولش حكمى را صادر كردند، خود را در كار خويش مختار بداند، و هر كس خدا و رسولش را نافرمانى كند، آشكارا گمراه شده است (احزاب / 36)
زينب راضى شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله او را - پس از ام ايمن سياه پوست حبشى ، مادر اسامه بن زيد - به همسرى زيد در آورد.
زينب ، در عين حال ، بر زيد برترى مى جست و با تيغ زبان او را مى گزيد و درشتى مى كرد. زيد نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله از وى شكوه مى نمود و مى كوشيد تا طلاقش گويد. مشيت و حكمت الهى نيز، بر آن بود كه پس از زيد، او را به ازدواج رسول خدا صلى الله عليه و آله در آورد تا بدين وسيله ، پسر خواندگى را در ميان مسلمانان بى اعتبار و ملغى نمايد، و پيامبر صلى الله عليه و آله را به وسيله وحى از آن آگاه كرده بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز، از آن مى ترسيد كه مردم بگويند: همسر پسرش را به عقد خود در آورده است . بدين خاطر، وحى الهى را در ضمير خود پنهان داشت و به زيد - كه در طلاق زينب پافشارى مى كرد - فرمود: از خدا بترس و همسرت را نگه دار!
هنگامى كه زيد شديدا از همسرش زينب به تنگ آمد و او را طلاق گفت و عده طلاق وى پايان گرفت : آيات گذشته بيكباره بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد، و از آنچه به وقوع پيوسته بود خبر داد، و حكم پسر خواندگى در شريعت اسلام را بدين گونه روشن ساخت .
فلما قضى زيد منها و طرا زوجنكها لكى لايكون على المومنين حرج فى ازوج ادعيائهم ...O ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبين ... O
پس هنگامى كه زيد او را طلاق گفت : وى را به ازدواج تو داديم تا مومنان در ازدواج با زنان پسر خواندهاشان - پس از طلاق - در حرج و تنگنا نباشند... محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست ، ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله و خاتم انبياست ... (احزاب / 37 - 40)
خداوند عز و جل به ديگر مومنان نيز، فرمود:
و ما جعل ادعياءكم ابناكم ذلكم قولكم بافوهكم و الله يقول الحق و هو يهدى السبيل O ادعوهم لابائهم هو اقسط عند الله فان لم تعلموا ءاباء هم فاخونكم فى الدين و موليكم
(خداوند) پسر خواندهاى شما را فرزند شما قرار نداده ، اين سخنى است كه شما بر زبان مى آوريد، و خداوند حق را مى گويد و به راه راست هدايت مى كند O آنان را به نام پدرانشان بخوانيد، اين نزد خدا عادلانه و پسنديده تر است . و اگر پدرانشان را نمى شناسيد، آنان برادران دينى و دوستان شما هستند. (احزاب / 4و5)
* * *
تا اينجا دو نمونه از آياتى را كه دانشمندان - به خاطر روايات دروغين و افتراهاى بسته شده بر انبياى الهى - در تاويل و معناى آنها اشتباه كرده اند، آورديم . در بخش بعدى نمونه هايى از ديگر آيات را كه برخى در تاويل و معناى آنها به اشتباه رفته اند، مى آوريم .
ب - آيات ديگرى كه در تاويل و معناى آنها اشتباه كرده اند.
1 - نسبت عصيان به آدم - عليه السلام - در سوره طه (121) كه خداوند متعال فرموده :
و عصى آدم ربه فغوى
آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و سرگردان شد.
2 - سخن ابراهيم - عليه السلام - در سوره انبياء، درباره شكستن بت ها كه گفت :
بل فعله كبيرهم
بلكه بزرگترشان آنها را شكسته .
در حالى كه خود وى آنها را شكسته بود. چنانكه خداى سبحان مى فرمايد:
فجعلهم جذذا الا كبيرا لهم لعلهم اليه يرجعون O قالوا من فعل هذا بالهتنا انه لمن الظلمين O قالوا سمعنا فتى يذكرهم يقال له ابراهيم O قالوا فاتوا به على اعين الناس لعلهم يشهدون O قالوا انت فعلت هذا بالهتنا يابراهيم O قال بل فعله كبيرهم هذا فسئلوهم ان كانوا ينطقون O فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم انتم الظلمون O ثم نكسوا على رء وسهم لقد علمت ما هولاء ينطقون O
او همه بت ها را در هم كوبيد، جز بزرگترشان را، تا شايد به سوى او باز گردند O گفتند: چه كسى با خدايان ما اينچنين كرده ؟ راستى كه او از ستم كاران است O گفتند: شنيدم جوانى آنها را ياد مى كرد كه ابراهيم اش ‍ نامند O گفتند: او را در ديدگاه مردم آوريد تا شايد گواهى دهند O گفتند: تو با خدايان ما اينچنين كرده اى اى ابراهيم ؟ O گفت : بلكه بزرگترشان ، اينچنين كرده است ، از خودشان بپرسيد اگر سخن مى گويند O آنان به خود بازگشتند و گفتند: راستى كه شما خودتان ستم كاريد! سپس بر سرهايشان واژگون شدند و گفتند: تو خود مى دانى كه اينها سخن نمى گويند O (انبياء / 58 - 65)
3 - خداوند در سوره يوسف مى فرمايد: ماموران وى به برادرانش گفتند: انكم لسارقون شما دزدانيد. در حالى كه آنان پيمانه شاه را سرقت نكرده بودند. مشروح داستان در قرآن كريم چنين است :
فلما جهزهم بجهازهم جعل السقايه فى رحل اخيه ثم اذن موذن ايتها العير انكم لسرقون O قالوا واقبلوا عليهم ماذا تفقدون O قالوا نفقد صواع الملك و لمن جاء به حمل بعير و انابه زعيم O قالوا تالله لقد علمتم ماجئنا لنفسد فى الارض و ما كنا سرقين O قالوا فما جزوه ان كنتم كذبين O قالوا جزوه من وجد فى رحله فهو جروه ان كذلك نجرى الظلمين O فبدابا وعيتهم قبل و عاء اءخيه ثم استخرجها من و عاء اءخيه كذلك كدنا ليوسف ما كان لياءخذ اءخاه فى دين الملك الا اءن يشاءالله نرفع درجت من نشاء و فوق كل ذى علم عليم O قالوا ان يسرق فقد سرق اخ له من قبل فاسرها يوسف فى نفسه و لم يبدوها لهم قال انتم شر مكانا و الله اعلم بما تصفون O قالوا يايها العزيز ان له ابا شيخا كبيرا فخذ احدنا مكانه انا نرك من المحسينO
و هنگامى كه جهاز و بارشان را مجهز و آماده كرد، پيمانه را در بار برادرش جاى داد. سپس ندا كننده اى فرياد زد: اى كاروانيان ! شما دزدانيد!O آنان رو به ماموران كرده و گفتند: چه گم كرده ايد؟ O گفتند: پيمانه شاه را. و هر كس آن را بياورد، يك بار شتر دارد و من ضامن آنم O گفتند: به خدا سوگند شما مى دانيد كه ما براى فساد در زمين نيامده ايم ، و ما سارق نيستيمO گفتند: اگر دروغ بگوييد كيفر دروغگو چيست ؟ O گفتند: كيفر او، هر كس ‍ كه در بارش يافته شد، خودش كيفر آن باشد. ما ستم كاران را اين گونه كيفر مى دهيم O يوسف پيش از بررسى بار برادر (مورد نظرش ) به بررسى بار آنان پرداخت و سپس آن را از بار برادرش بيرون آورد، بدين گونه براى يوسف چاره ساختيم O او در قانون پادشاه (مصر) نمى توانست برادرش را بگيرد مگر آنكه خدا بخواهد. درجات هر كس را بخواهيم بالا مى بريم و بالاتر از هر عالمى عالم ترى مى باشد O گفتند: اگر سرقت كند، (عجيب نيست ، چه ) پيشتر نيز، برادرش دزدى كرد. يوسف آن را در خود پنهان داشت و براى آنها آشكارش نكرد. گفت : شما بدتريد، و خدا به آنچه نسبت مى دهيد داناتر است O گفتند: اى عزيز! وى را پدرى بسيار پير است ، يكى از ما را به جاى او بگير، ما تو را از نيكوكاران مى بينيم O (يوسف / 70 - 78)
4 - خداوند سبحان در سوره انبياء مى فرمايد: ذالنون ، يونس پيامبر عليه السلام بر اين باور بود كه خداوند او را در تنگنا قرار ندهد. چنانكه فرموده :
و ذا النون اذ ذهب مغضبا فظن ان نقدر عليه فنادى فى الظلمت ان لا اله الا انت سبحنك انى كنت من الظلمين O فاستجبنا له ونجينه من الغم و كذلك ننجى المومنين O
و ذاالنون (= يونس عليه السلام
هنگامى كه خشمگين رفت و چنان مى ديد كه ما بر او سخت نگيريم . پس ، در آن تاريكى ها ندا داد كه : (خدايا!) هيچ الهى جز تو نيست ، منزهى تو، من از ستم كاران بودم O پس ، دعايش را اجابت كرديم و اندوه نجاتش داديم ، و مومنان را اينگونه رهايى مى بخشيمO (انبياء / 87 و 88)
5 - خداوند در سوره فتح به خاتم انبياء - عليه السلام - فرموده : ما بعد از فتح گناهان گذشته و آينده تو را بخشيديم :
انا فتحنا لك فتحا مبينا O ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر و يتم نعمه عليك و يهديك صرطا مستقيما O و ينصرنك الله نصرا عزيزا O
ما تو را پيروز كرديم ، پيروزى آشكار O تا خداوند تبعات و پى آمدهاى گذشته و آينده ات را بپوشاند و نعمتش را بر تو تمام گرداند و تو را به راه راست هدايت نمايد O و خداوند ياريت مى كند، يارى شكست ناپذير O (فتح / 1 - 3)
* * *
اين گونه آيات و امثال آنها، آياتى است كه برخى افراد، تاويل و معناى درست آنها را در نيافته اند، و ما به زودى بعد از تفسير واژه ها و برخى مصطلحات - به يارى خدا - به بررسى آنها خواهيم پرداخت .
تفسير برخى واژها و مصطلحات 
نخست ، تعريف مصطلحات بحث  
الف - اوامر و نواهى خداوند:
مخالفت با برخى از اوامر و نواهى خداوند، تنها آثار دنيايى دارد، و به حيات اخروى سرايت نمى كند، مانند اين دستور خداى متعال كه مى فرمايد:
كلوا و اشربوا و لاتسرفوا
بخوريد و بياشاميد و اسراف و زياده روى نكنيد. (اعراف / 31)
اسراف ، در گذشتن از حد و اندازه است . در هر كارى كه انسان مى كند، مانند: زياد خوردن و بسيار نوشيدن پاكيزه كه اثر مخالفت با اين گونه و اوامر الهى ، در همين زندگى دنيا بر انسان آشكار مى گردد، و به آخرت وى نمى رسد. اين گونه اوامر و نواهى را، امر و نهى ارشادى گويند.
نوع ديگر امر و نهى آن است كه فعل خواسته شده واجب و الزامى ، و ترك آن حرام است . و نيز، انجام فعل نهى شده حرام مى باشد .اين گونه اوامر و نواهى است كه آثار مخالفت با آنها به روز قيامت كشيده شده و سبب و عذاب انسان مى گردد، و آنها را امر و نهى مولوى نامند.
ب - ترك اولى :
برخى اعمالى كه انسان انجام مى دهد بگونه اى است كه اگر ضد آن را انجام دهد، بهتر است . ترك اين بهتر را ترك اولى نامند. دو نمونه از ترك اولاى انبياء عليهم السلام را كه در قرآن كريم آمده ، بزودى نشان خواهيم داد.
ج - معصيت :
معصيت نافرمانى ، خروج از طاعت و انجام ندادن امر و فرمان است .
واژه امر در تركيب جمله و كلام ، گاهى با يكى از مشقات معصيت مى آيد. مانند:
1 - سخن موسى - عليه السلام - به آنكه قصد همراهى اش را داشت (= خصر عليه السلام ) كه به وى گفت :
ستجدنى انشاء الله صابرا و لا اعصى لك امرا
به زودى - اگر خدا بخواهد - مرا صابر و شكيبا مى يابى و هيچ امر تو را عصيان و نافرمانى نكنم . (كهف / 69)
2 - در معرفى فرشتگان مامور بر جهنم مى فرمايد:
عليها ملائكه غلاظ شداد لايعصون الله ما امرهم و يفعلون مايومرون
موكلان بر جهنم فرشتگانى خشن و سخت گيرند كه هرگز خدا را در آنچه امر شان فرموده عصيان نكنند، و هر چه را مامور شدند انجام دهند (تحريم / 7)
در برخى موارد نيز، واژه امر به خاطر وضوح معنى در كلام نمى آيد. مانند: فعصى آدم ربه آدم پروردگارش را عصيان كرد.(24) يعنى آدم امر پروردگارش را عصيان كرد.
گاهى نيز، نام آنكه امرش عصيان شده ، ذكر نشده . مانند آنچه در داستان فرعون در سوره نازعات فرموده : فكذب و عصى پس تكذيب كرد و عصيان نمود.(25)
د - ذنب :
حقيقت ذنب ، دنباله و پى آمد اعمال است ؛ پى آمدى كه در آينده به انسان مى رسد. اين پى آمد گاهى ويژه اعمال دنيايى است ، اعمالى كه انسان را در تيررس كسانى قرار مى دهد كه توان زيان رساندن بر او را دارند. چنانكه در حكايت سخن موسى - عليه السلام - در مناجات با پروردگارش در سوره شعرا فرموده :
واذنادى ربك موسى ان انت القوم الظلمين O قوم فرعون الا يتقون O قال رب انى اخاف ان يكذبون O و يضيق صدرى و لاينطلق لسانى فارسل الى هرون O و لهم على ذنب فاخاف ان يقتلون O قال كلا فاذهبا بايتنا انا معكم مستمعون O
و هنگامى كه پروردگارت به موسى فرمود: به سوى آن قوم ستمكار برو O قوم فرعون ، آيا پرهيز نمى كنند O گفت ، پروردگارا من مى ترسم تكذيبم كنند O سينه ام تنگ و زبانم نارسات ، اين رسالت را به هارون واگذار O و آنان را بر من ذنب و پى آمدى است كه مى ترسم (به خاطر آن
مرا بكشند O فرمود: نه چنان است ! هر دو نفر برويد، با آيات و نشانه هاى ما، ما با شماييم و مى شنويم O (شعرا / 10 - 15)
فعل (و ذنب ) موسى - عليه السلام - كشتن آن مرد قطبى بود كه داستان آن در آيات سوره قصص چنين است :
و دخل المدينه على حين غفله من اهلها فوجد فيما رجلين يقتتلان هذا من شيعته و هذا من عدوه فاستعثه الذى من شيعته على الذى من عدوه فوكره موسى فقضى عليه قال هذا من عمل الشيطن انه عدو مضل مبين O قال رب انى ظلمت نفسى فاعفر لى فغفر له انه هو الغفور الرحيم O قال رب بما انعمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين O فاصبح فى المدينه خائفا يترقب فاذا الذى استنصره بالامس يستصرخه قال له موسى انك لغوى مبينO فلما ان اراد ان يبطش بالذى هو عدو لهما قال يموسى اتريد ان تقتلنى كما قتلت نفسا بالامس ان تريد الا ان تكون جبارا فى الارض و ما تريد ان تكون من المصلحين O و جاء رجل من اقضا المدينه يسعى قال يموسى ان الملا ياتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من النصحين O فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجنى من القوم الظلمين O
و (موسى ) روزى بدون اطلاع وارد شهر شد و دو مرد را در حال نزاع ديد، يكى هوا دار وى و ديگرى دشمن وى . آنكه هوادارش بود موسى را بر عليه دشمنش به يارى طلبيد. موسى مشتى بر او نواخت و هلاكش نمود. گفت : اين از عمل شيطان است كه او دشمن گمراه كننده آشكار است O گفت : پروردگارا! من بر خود ستم كردم پس بر من بپوشان و خداوند برايش ‍ پوشانيد كه او پوشاننده بخشايشگر است O گفت : پروردگارا! به خاطر نعمتى كه ارزانى ام داشتى هرگز پشتيبان ستمكاران نخواهم شد O پس ، در شهر بيمناك و مراقب بود كه ديد آنكه ديروز بياريش خواسته بود (باز هم ) از وى مدد مى جويد! موسى به او گفت : براستى كه تو آشكارا گمراهى O و چون خواست تا بر آنكه دشمن هر دوشان بود يورش برد، گفت : اى موسى ! تو مى خواهى مرا بكشى ، همان گونه كه ديروز يك نفر را كشتى ؟! تو قصد آن دارى كه در زمين ستم كارى كنى و نمى خواهى از اصلاح گران باشى O ( در اين حال بودند كه ) مردى شتابان از انتهاى شهر آمد و گفت : اى موسى ! سردمداران در حال مشورت براى كشتن تو هستند، بيرون برو كه من از خبر خواهان تو هستم O پس ، در حال بيم و انتظار از شهر بيرون شد و گفت : پروردگارا! مرا از اين قوم ستمگر رهايى بخش O (قصص / 15 - 21)
بارى ، فعل موسى عليه السلام ، يعنى كشتن آن شخص قبطى ، پى آمد دنيايى داشت كه آن هم مشورت فرعونيان براى كشتن وى بود.
اما تبعات و پى آمدهاى اوامر و نواهى مولوى خداوند غالبا در عالم آخرت به انسان مى رسد. گاهى نيز، در دنيا و آخرت هر دوست كه آن ، گناه گستاخانه بنده در برابر پروردگار خويش است .
دوم : تعريف و شرح برخى واژه ها 
الف - ذالايد: قدرتمند، توانا.
ب - اواب : تواب ، بازگشت كننده از خطا و گناه .
ج - لاتشطط: ستم مكن ، منحرف مشو.
د - اكفلنيها: به من واگذارش كن ، تحت كفالت من قرارش ده .
ه - عزنى فى الخطاب : در سخن با من درشتى مى كند.
و - الخلطاء: دوستان ، معاشران ، شريكان .
ز - ظن : پنداشت ، گمان كرد، يقين نمود. ظن چيزى است كه از دلايل و نشانه ها به دست مى آيد و گاهى به درجه يقين مى رسد. مانند: و ظن داود انما فتناه داود يقين كرد كه ما او را امتحان كرديم .
ح - فتناه : امتحانش كرديم . فتنه ، يعنى امتحان .
ط - خر: به رو در افتاد، از بالا سقوط كرد، ناگهان به ركوع يا سجده در آمد.
ى - اناب : رجوع كرد، بازگشت ، از گناه توبه كرد.
ك - غفرنا: پوشانديم ، غفر الله ذنوبه ، يعنى خداوند گناهان او را پوشانيد و مستور نمود، يعنى آثار دنيايى و آخرتى آن را محو كرد.
ل - زلفى : قرب و منزلت و نزديكى .
م - ماب : بازگشت گاه ، محل مراجعت .
ن - خليفه : جانشين (و خليفه خدا در زمين ، جانشين خدا در آن است ) و آنچه گفته شده كه مقصود از خليفه الله در قرآن كريم ، نوع انسان است ، صحيح نيست . بلكه خليفه الله در روى زمين تنها همان امام منصوب است كه خداوند او را براى هدايت مردم و قضاوت در ميان آنان برگزيده است . اين معنى در سخن خداى متعال به داود - عليه السلام - آشكار است : يا داود انا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق اى داود! ما تو را خليفه و جانشين در روى زمين قرار داديم . پس ، ميان مردم به حق قضاوت كن .
س - الخيره : ترجيح دادن ، حق گزينش ، بهتر گزينى .
ع - وطر: نياز، اعتمام . قضى و طره : نيازش را بر آورد به او دست يافت .
ف - ادعياوهم : فرزند خواندهاشان ، مفرد آن مى شود. الدعى ، يعنى كسى كه به قومى منسوب مى گردد و از آنان نيست . بارزترين مصداق آن ، فرزند خوانده است .
ص - سنه الله : نظام الهى ، حكم خدا و شريعتى كه بر پيامبران پيشين فرستاده است .
ق - قدرا مقدورا: تدبير به اندازه .
ر - جذاذا: قطعه قطعه ، شكسته شده .
ش - فتى : جوان نو رسيده ، جوان با نشاط. مرد كامل ، و نيز به غلام و كنيز از روى محبت فتى گويند.
ت - نكسوا: سر شكسته شدند، سرافكنده شدند.
ض - السقايه : ظرف آب خوردن ، پيمانه .
ظ - العير: كاروان و كاروانيان .
غ - صواع : همان سقايه قبلى است ، پيمانه .
خ - زعيم : ضامن ، كفيل .
سوم : تاويل و معناى آيات  
در بيان تاويل و معناى آيات ، ابتدا تاويل و معناى برخى موارد را، متناسب با معناى لغوى بيان مى داريم و سپس به روايات امامان اهل البيت عليهم السلام در اين باره مى پردازيم .
تاويل معناى آيات گذشته بر اساس معناى واژه ها در لغت عرب
الف - داستان ابراهيم - عليه السلام - و شكستن بت ها:
ابراهيم - عليه السلام - كه پس از شكستن بتها گفت : بل فعله كبيرهم هذا بلكه بزرگشان چنين كرده ، اين ! آن حضرت توريه فرمود و سخن را مشروط و دو پهلو بيان داشت تا آنان را به خود آورد، و لذا به دنبال آن فرمود: فاسئلوهم ان كانوا ينطقون از خودشان بپرسيد اگر سخن مى گويند، يعنى : اگر سخن مى گويند، بزرگشان چنين كرده است ! و اين از پاسخ بت پرستان به ابراهيم - عليه السلام - دانسته مى شود كه گفتند: لقد علمت ما هولاء ينطقون تو خود مى دانى كه اينها سخن نمى گويند.(26)
ب - داستان يوسف و برادران :
اينكه ماموران يوسف - عليه السلام - به برادرانش گفتند: ايتها العير انكم لسارقون اى كاروانيان شما سارقيد! اين سخنى درست (اما با توريه ) بود، زيرا آنان - در گذشته - يوسف را از پدرش دزديده بودند.
اما در بارده پيمانه شاه نيز گفتند: نفقد صواع الملك پيمانه شاه را گم كرده ايم ، و نگفتند: پيمانه شاه سرقت شده كه در اين سخن نيز توريه شده است .(27)
ج - داستان رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از فتح :
خداوند سبحان در سوره فتح فرموده :
انا فتحنا لك فتحا مبينا O ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر و يتم نعمته عليك و يهديك صرطا مستقيما O و ينصرك الله نصرا عزيزاO
ما تو را فتح و پيروزى روشن داديم O تا خداوند تبعات و پى آمدهاى گذشته و آينده ات را بر تو بپوشاند، و نعمتش را بر تو تمام گرداند، به راه راست هدايتت نمايد O و خداوند ياريت مى كند، يارى شكست ناپذير O (فتح / 1 - 4)
شرح و تفسير واژها 
الف - فتحنا: گشوديم . مراد از فتح در اينجا، صلح حديبيه است . خداوند از آن رو فتح و فيروزى اش فرموده ، كه عزت و شوكت مشركان قريش را درهم شكست ، و قدرت دشمنى با رسول خدا صلى الله عليه و آله و آماده كردن سپاه را از آنان گرفت ، و راه ورود پيامبر صلى الله عليه و آله به مكه را گشود و آن را فتح كرد.
ب - ليغفر: تا بپوشاند. غفران : پوشاندن .
ج - ذنبك : دنباله و پى آمد كارت . راغب اصفهانى گويد: ذنب در اصل ، گرفتن دنباله و ذنب هر چيز است . اذنبته يعنى : دنبال او را گرفتم . كار برد اين واژه در كارهايى است كه آينده وخيم و ناهنجار دارند. جمع ذنب ذنوب است . (28)
تاويل و معناى آيه بر اساس معناى لغوى 
از جمله اخبار صلح حديبيه ، روايت مغازى واقدى است كه فشرده آن چنين است :
و عمر به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله خيز برداشت و گفت : آيا ما مسلمان نيستيم ؟ فرمود: چرا. گفت : پس چرا در دينمان به پستى و زبونى تن دهيم ؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من بنده خدا و فرستاده او هستم و هرگز نافرمانى اش نكنم و هرگز ضايعم نكند. و عمر پيوسته رسول خدا صلى الله عليه و آله را پاسخ مى گفت . سپس با ابوبكر و ابوعبيده - در اين باره - به گفت و گو پرداخت آنها پاسخش داده و نظرش را رد كردند. عمر خود در اين باره گويد: در آن روز چيزى از شك و ترديد بر من وارد شد، و به گونه اى به پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشتم كه هرگز بمانند آن نكرده بودم ... تا آخر روايت .(29)
اين سوره نازل شد و اعلام داشت كه صلح حديبيه براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و مسلمانان عين فتح و فيروزى است ، و آنچه را كه مشركان پى آمد و دنباله كارهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و گناه او به شمار آورده اند، يعنى : سفيه خواندن آنها و كوبيدن بت هايشان در مكه ، و كشتن آنها در جنگ بدر و احد و... خداوند به وسيله اين صلح فتح آور، همه را پوشانيد. و جمله : ما تقدم من ذنبك و ما تاخر در اين سوره از جهت معنى به مانند جمله : و لهم على ذنب و اخاف ان يقتلون در سوره شعر است . يعنى : ذنب و گناه و پى آمد كار به نظر مشركان و فرعونيان ، و نه ذنب و گناه حقيقى و واقعى .
بنابراين ، گناه پيامبر صلى الله عليه و آله در برابر قومش ، همانند گناه موسى در برابر قبطيان مصر بود.
* * *
به همين مقدار از بيان تاويل و معناى آيات ، بنابر معناى لغوى آن ، بسنده مى كنيم و در بخش بعدى - به يارى خدا - تاويل و معناى آيات در روايات را مى آوريم .
تاويل و معناى آيات در روايات امامان اهل بيت عليهم السلام 
شيخ صدوق روايت كند كه : مامون عباسى متكلمان اسلامى و ساير اديان از يهود و نصارى و مجوس و صائبين و را نزد امام رضا - عليه السلام - گردهم آورد. على بن جهم از متكلمان اسلامى كه در بين آنان بود از امام رضا عليه السلام پرسيد: اى زاده پيامبر! آيا شما قائل به عصمت انبيائيد؟ فرمود: آرى . گفت : پس با اين سخن خداى متعال چه مى كنيد كه فرموده : و عصى آدم ربه و نيز اين كه فرموده : و ذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه و اين كه درباره يوسف فرموده : و لقد همت به و هم بها و اين كه درباره پيامبرش محمد صلى الله عليه و آله فرموده : و تخفى فى نفسك ما الله مبديه و تخشى الناس و الله احق ان تخشاه ؟
امام - عليه السلام - به او فرمود: واى بر تو اى على ! از خدا بترس و زشتى ها را به انبياى الهى نسبت مده و كتاب خدا را به راى خود تاويل و معنى مكن كه خداى عزوجل مى فرمايد: و يعلم تاويله الا الله و الراسخون فى العلم تاويل و معناى آن را جز خداى و راسخان در علم نمى دانند.
اما سخن خداى عزوجل درباره آدم : و عصى آدم ربه فغوى پس بدان كه خداى سبحان آدم را آفريد تا حجت و جانشين او در زمين و آباديهاى آن باشد. خداوند او را براى بهشت نيافريده بود. نافرمانى آدم در بهشت بود نه در زمين . (در بهشت بود) تا مقدرات الهى به انجام رسد. پس ، هنگامى كه به زمين فرود آمد و با گزينش الهى حجت و جانشين خدا شد، معصوم گرديد كه خداوند فرموده : ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد.
و اما سخن خداى عزوجل (درباره يونس عليه السلام ): و ذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه و يونس هنگامى كه خشمگين رفت و بر اين باور بود كه هرگز در تنگنايش نمى گذاريم ، يونس ، بر اين باور بود كه خداوند روزى اش را در تنگنا قرار نمى دهد
. آيا سخن خداى عزوجل را نشنيده اى كه مى فرمايد: و اما اذا ما ابتلاه فقدر عليه رزقه اما هر گاه انسان را امتحان كند و روزى اش را در تنگنا قرار دهد. يعنى : او را در مضيقه بگذارد، و اگر يونس پنداشته بود كه خداوند، قادر و تواناى بر او نيست كه يقينا كافر شده بود!
اما سخن خداى عزوجل درباره يوسف : و لقد همت به و هم بها آن زن قصد يوسف كرد و او قصد وى
، يعنى : آن زن قصد گناه كرد و يوسف قصد كشتن وى - اگر مجبورش مى كرد - كه بر گناه بزرگى وادارش كرده بود. پس ، خداوند كشتن و فحشاء را از يوسف دور گردانيد. چنانكه فرموده : لنصرف عنه السوء و الفحشاء تا بدى و فحشاء را از او دور گردانيم . سوء، يعنى : كشتن . و فحشاء، يعنى : زنا.
و اما داود، اصحاب شما درباره او چه مى گويند؟
على بن جهم گفت : مى گويند: داود در محراب خود نماز مى گزارد كه ابليس ‍ به شكل زيباترين پرندگان خود را به او نماياند. او نمازش را شكست و برخاست تا آن پرنده را بگيرد. پرنده به داخل خانه رفت . او به دنبالش برون شد. پرنده به پشت بام پريد. او در طلبش بالا رفت . پرنده در خانه اوريا بن حنان فرود آمد. داود پرنده را مى پاييد كه ناگهان ديد همسر اوريا خود را مى شويد. او را كه ديد خواستارش شد. اوريا را پيش تر به خوبى از جنگ ها فرستاده بود. پس ، به فرمانده اش نوشت كه اوريا را در خط مقدم جبهه قرار بده . اوريا به خط مقدم رفت و بر مشركان پيروز شد و اين بر داود گران آمد. دوباره نوشت كه او را پيشا روى تابوت قرار بده ، اوريا - كه رحمت خدا بر او باد - كشته شد و داود همسرش را به عقد خود در آورد.
امام رضا عليه السلام ، ناگهان تپانچه بر صورت خويش زد و فرمود: انا لله و انا اليه راجعون براستى كه پيامبرى از پيامبران الهى را ابتدا به سبك شمردن نمازش نسبت داديد تا به دنبال كبوتر افتاد، سپس به فحشاء، و پس ‍ از آن به قتل و كشتن !!
گفت : اى زاده رسول خدا صلى الله عليه و آله ! پس خطاى او چه بود؟
فرمود: واى بر تو! داود، تنها پنداشت كه خداى عزوجل مخلوقى داناتر از او نيافريده است . خداوند نيز آن دو فرشته را برانگيخت تا بر بالاى محراب رفتند و گفتند:
حضمان بغى بعضنا على بعض فاحكم بيننا بالحق و لا تشطط و اهدنا الى سواء الصراط. ان هذا اخى له تسع و تسعون نعجه ولى نعجه واحده فقال اكفلينها و عزنى فى الخطاب ما دو شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى ستم كرده ، پس در ميان ما به حق داورى كن و منحرف مشو، و ما را به راه راست هدايت كن . اين برادر من است كه نود و نه ميش دارد و من يكى بيش ‍ ندارم . مى گويد: آن را هم در اختيار من بگذار و در سخن با من درشتى مى كند.
داود بر عليه متشاكى شتاب كرد و گفت : لقد ظلمت بسوال نعجتك الى نعاجه او با درخواست افزودن ميش تو بر ميش هايش ، بر تو ستم كرده است !
او از شاكى دليل نخواست ، و به متشاكى توجه ننمود و نپرسيد: پاسخ تو چيست ؟ و اين خطاى داورى او بود، نه آنچه شما به سوى آن رفته ايد. آيا سخن خداى عزوجل را نمى شنوى كه مى فرمايد: يا داود انا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق اى داود ما تو را خليفه اى در زمين قرار داديم . پس در ميان ميردم ، به حق داورى كن .
(راوى گويد:) گفتم : اى زاده رسول خدا صلى الله عليه و آله ! پس داستان او با اوريا چيست ؟ فرمود: زن در دوران داود اگر شوهرش مى مرد يا كشته مى شد، پس از او هرگز ازدواج نمى كرد، و اولين كسى كه خداوند عز و جل ، ازدواج با زن شوهر از دست داده را براى او روا دانست ، داود بود...(30)
در داستان داود عليه السلام ، روايت ديگرى از اميرالمؤ منين على عليه السلام است كه فرموده : اگر فردى را پيش من آورده اند كه بگويد داود - عليه السلام - با همسراوريا ازدواج كرده ، دو حد بر او جارى مى كنم : حدى براى نبوت و حدى براى اسلام . (31)
يعنى : اگر كسى بگويد داود پيش از شهادت اوريا با همسر او ازدواج كرده است .
در روايت ديگرى است : هر كس داستان داود را، بدان گونه كه قصه پردازان روايت مى كنند، روايت كند، يكصد و شصت تازيانه بر او مى زنم . (حد قذف هشتاد تازيانه است ).
و در روايت ديگرى است : اين حد افترا بر انبياست . (32)
صدوق همانند روايت اول را از امام صادق - عليه السلام - نيز، روايت كرده است .
اگر گفته شود: آنچه شما آورديد با آنچه در تفسير منسوب به قمى آمده ، معارض است . فشرده روايت تفسير منسوب به قمى چنين است : داود عليه السلام در محرابش نماز مى گزارد كه پرنده اى فرا رويش قرار گرفت و چون برخاست تا آن را بگيرد، پرنده پر زد و بر ديوار ميان داود و اوريا نشست - داود او را پى فرمانى فرستاده بود - داود از ديوار بالا رفت تا آن را بگيرد كه ديد زنى نشسته خود را مى شويد. زن كه او را ديد موهايش را پراكند و بدنش را با آنها پوشانيد. داود شيفته او شد و به محراب خويش ‍ بازگشت و به فرمانده اش نوشت به كجا و كجا حركت كند و تابوت را بين خود و دشمن قرار دهد و و اوريا را پيشا روى تابوت فرستد. او چنين كرد و وى كشته شد و... (33)
مى گوييم : راوى اين روايت ، روايات متعدد وارد در تفسير آيات در مكتب خلفا را گردهم آورده ، و از پندار خود نيز چيزى بر آن افزوده ، سپس آن را از قول امام صادق - عليه السلام - روايت كرده است .
ما متن اين روايت را - بدون اشاره به سند آن - مورد بررسى قرار داده و مى گوييم :
درباره داستان اورياى مذكور، خبر ويژه اى از امام صادق رسيده كه وقتى راوى از او مى پرسد:
نظر شما در آنچه مردم درباره داود و همسر اوريا مى گويند چيست ؟
امام مى فرمايد: اين چيزى است كه عامه ساخته اند.(34)
امام صادق - عليه السلام - در اين حديث با صراحت مى فرمايد:
منشاء سخن مردم درباره داود و بيوه اوريا، عامه يعنى پيروان مكتب خلفا هستند.
پس ، اين سخن يقينا از سوى آنه به سوى آنها به كتب حديثى مكتب اهل بيت عليهم السلام سرايت كرده است ، و ما اين گونه روايات را روايات منتقله ناميده ايم ، يعنى رواياتى كه از مكتب خلفا به مكتب اهل بيت منتقل شده است .(35)
و اگر مصدر و ريشه اين روايت را كه كتاب هاى تاريخ و تفسير مكتب خلفا بجوييم ، در مى يابيم كه ، راويان اين روايت آن را از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت نكرده اند، و نگفته اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را گفته است ؛ نگر يك روايت كه سيوطى در تفسير آيه از يزيد رقاشى از انس روايت كرده ، و ما پيش تر، در همين بحث ها بطلان آن را روشن كرديم .
* * *
نتيجه آنكه :
در داستان زيد و زينب ، رسول خدا صلى الله عليه و آله با شوهر دادن زينب به زيد، قانون همتايى نسبى جاهلى را، با قانون همتايى اسلامى درهم شكست ، و پس از اين پيروزى بزرگ ، خداوند متعال او را فرمان داد تا - با زينب مطلقه زيد - ازدواج كند و قانون پسر خواندگى شناخته شده جاهلى را نيز، درهم بشكند و آن را به قانون اسلامى بدل نمايد - همان گونه كه داود عليه السلام با بيوه اوريا ازدواج كرد (و ممنوعيت ازدواج با زنان شوهر از دست داده را در هم شكست . همه انبياء عليهم السلام در اجراى احكام اسلامى چنين مى كنند. رسول خدا صلى الله عليه و آله در ابطال قانون ربا و قانون خون خواهى اهل جاهليت نيز، چنين كرد، و در حجه الوداع ، ربا و سود پول هاى عمويش عباس را باطل شده ، و خون پسر عمويش را مهدور، اعلام داشت .(36)
* * *
اين ، حقيقت ازدواج نبى خدا داود عليه السلام با بيوه اوريا و ازدواج خاتم انبياء صلى الله عليه و آله با مطلقه پسر خوانده اش زيد است . ولى گسترش روايات اسرائيلى در تاويل و معناى قصص ‍ انبياى پيشين ، و گسترش روايات ساختگى در كتاب هاى تفسير و برخى ديگر از مصادر اسلامى ، حق و باطل را درهم آميخته ، و حق را از ديد پژوهشگران مستور داشته است . اين روايات در جوامع اسلامى از آن رو رواج و شهرت يافت كه براى فرو رفتن برخى افراد سلطه حاكم در شهوت جنسى توجيه مناسبى در خود داشت . چنانكه صدور گناهان از امثال يزيد بن معاويه و اشباه وى از خلفاى مروانى و همتايانشان ، انگيزه آن شد تا عامه به انبياء و رسولان الهى عليهم السلام نيز، نسبت گناه و معصيت داده و از ايشان سلب عصمت نمايند، و اين آيات را درباره آنان به گونه اى تاويل و معنى نمايند كه هر گونه نقد و ايراد را از برخى خلفا دور سازد. والحمد لله رب العالمين