مقدمه اى بر امامت

آيت اللّه محمدعلى گرامى

- ۱ -


مقدمه‏اى بر چاپ چهارم

بسمه تعالى

اين جزوه به همراه جزوات: نگاهى بر سيستم سياسى اسلام، مرزها و مالكيتها به عنوان يك مجموعه درباره امامت و رهبرى اسلامى در سال‏هاى 50 ـ 1349 به وسيله حضرت آيت اللّه العظمى گرامى نوشته شد كه برخى از مباحث آن، پس از بحث با گروههاى مختلف بوده است. در آن سال‏هاى خفقان امكان چاپ و نشر آنها فراهم نشد. خصوصا اينكه معظم له هم به همراه تعدادى ديگر از علماى حوزه در زندان و سپس در تبعيد بودند و اين جزوات نزد يكى از افراد شاغل در چاپ و نشر مانده بود كه او هم از ترس فشارهاى مختلف ساواك اقدامى نكرده بود. پس از پيروزى انقلاب بارها چاپ و منتشر شد و اينك با وضع جديد تقديم مى‏شود. احتمالا اين چاپ چهارم يا پنجم مى‏باشد. در يكى دو سال قبل از پيروزى انقلاب و پس از آن مكررا برخى كتابها بدون مراجعه به ادارات مربوطه چاپ و منتشر ميشد كه به همان جهت مرتبه دقيق چاپ اين جزوات مشخص نيست.

دفتر حضرت آيت اللّه العظمى گرامى

اسفند 1384

پيشگفتار

بسم اللّه الرحمن الرحيم

ظلمات دوران اختناق براى ما جاى شكى نمى‏گذاشت كه زير بناى همه مشكلات جامعه، مسئله حكومت و به تعبير اسلامى‏اش «ولايت» مى‏باشد. در اسلام، ولايت از همه قوانين مهم‏تر شمرده شده است.

در سال 1350 بحثى تحت عنوان «امامت» در يك كانون از انديشمندان و جوان‏هاى پرشور داشتم كه همان وقت به صورت پلى كپى منتشر شد. اشتياق افراد به گرفتن جزوه و نوار بحث موجب ادامه كار در فراغت‏هاى حوزه علميه شد.

مسائلى كه مى‏خواستم در آن كانون مطرح كنم اينها بود: اصالت تعبير امامت و نه حكومت و مانند آن، پيامبران هم امام بوده‏اند، چرا رهبر بايد از طرف خدا معين شود، حوزه حكومت امام و جهات گوناگون رهبرى، رهبريت اصيل و بالاضطرار، رهبر چگونه با مشكلات درگير مى‏شود، سياست ائمه در حفظ پيروان در محيط‏هاى مخالف، علم و سائر شرائطى كه براى امام بالاصل و يا بالاضطرار لازم است، وظايف امام، سيرى در تاريخ رهبرى الهى اسلامى.

در بحث‏هاى مربوط به جهات گوناگون رهبرى، يك جهت هم بحث از تفسير و تطبيق قانون پيش مى‏آيد كه به عنوان نمونه براى بحث «تطبيق» مسأله مالكيت در اسلام مطرح مى‏شد كه صراحت قانون اسلام با روش رهبريت در پياده كردن قانون تفاوت‏هايى دارد.

براى احتراز از درگيرى تازه‏اى با ساواك به خاطر اين نوشته (كه همواره درگيرى‏ها و گرفتارى‏ها داشتم و نحمد الله على بلائه) سعى كردم تعبيرات انتقادى را كلى‏تر كنم كه امكان نشر پيدا كند، چون برخى نوشتجات من مدت‏ها بود كه گرفتار اداره نگارش بود و از اين طريق به ناشران محترم زيان‏هاى مادى خورده بود!

و نيز به همين جهت و براى اينكه روى اين نوشته حساسيت زياد توليد نشود، خواستيم از حجم كتاب بكاهيم تا ناشران هم در صورت عدم اجازه نشر كمتر ضرر كنند (چون اداره نگارش مى‏گفت بايد همه كتاب را اول چاپ كنيد بعد براى اجازه به ما رجوع كنيد!)

لذا بحث امامت تجزيه شد و كتابهايى با عناوين مستقلى:مرزها، نگاهى به سيستم سياسى اسلام، مالكيت خصوصى در اسلام، به چاپ رسيد، اين‏ها همه قسمت هايى از كتاب امامت بودند كه مكررا منتشر شدند ولى قسمت اول اين كتاب مدت‏ها همچنان نزد ناشر ماند كه نه حاضر مى‏شد به ديگران تحويل بدهد و نه خود اقدام به چاپ مى‏كرد! تا بالاخره پس از حدود نه سال براى اولين بار در بهمن 58 به چاپ رسيد و سپس مكررا چاپ و منتشر شد و اكنون براى چندمين مرتبه چاپ مى‏شود.

ليكن بحث امامت همچنان اصالت خود را حفظ كرده است و معتقدم كه تا ظهور ولى عصر ارواحنا فداه اين بحث بايد بتمامه و كماله حفظ شود زيرا مى‏دانيم (و مى‏بينيم) كه جامعه از هيچ حكومتى به جز حكومت كامل آن سرور به طور مطلق راضى نخواهد بود.

و اولين خاصيت انتظار فرج امام عصر(عج) نيز همين است، و اين خود پيام است، كه همه انسان‏ها انتظار او را داشته باشند، خاصيت خواندن دعاء ندبه نيز (كه سفارش به تداوم آن شده است) همين مطلب و اعلام اينكه تنها حكومت مورد رضايت كامل خلق و خالق حكومت مهدى عليه‏السلام است مى‏باشد. به هر حال اينهم قسمت ديگرى از آن كتاب، و اينهم چند سطرى كه در اولين سالگرد انقلاب اسلامى ايران، به عنوان مقدمه بر چندمين چاپ آن نگاشتم.

قسمت‏هاى ديگرى نيز در ليست بحث‏هاى مورد نظر بود كه ديگر توفيق نيافتم و فكر نمى‏كنم توفيقى هم در اين باره پيدا كنم و له الحمد و الشكر على كل حال.

قم حوزه علميه

محمد على گرامى

20/5/74

بخشى از مباحث: امامت

در بحث امامت و رهبرى ابتدا بايد لغت امامت را كاملا درك نمود تا مطالبى كه زير عنوان اين اصل اعتقادى شيعه قرار داد روشن شود.

پيش از آنكه تعريف‏هاى ديگران را درباره امامت ببينيم (كه در آخر كتاب مى‏آيد) بايد در نظر داشت كه امامت مرادف پيشوائى و مقتدا بودن است. امام كسى است كه ديگران را بدنبال خود مى‏كشاند و خود به جلو ميرود و بنابراين پيش از آنكه يك منصب قرار دادى باشد يك عظمت و قدرت معنوى است. و خداوند كه ابراهيم راامام مى‏كند او را قدرت چنين كششى مى‏دهد. منصب ظاهرى امامت يكى از آثار قدرت واقعى است. اگر رهبران اسلامى امامت ظاهرى دارند طبق هان قدرت باطنيشان مى‏باشد و همه حرف اينجا است كه نبايد امامت ظاهرى را بدست آنها سپرد كه چنين قدرتى در خود ندارند... كشش و تحرك دادن استعدادهاى انسانى، استعدادهاى فردى و جمعى...

انسان استعدادها و نيروهاى مختلفى دارد كه او را از حد يك موجود مادى طبيعى بالاتر برده بصورت يك مجموعه شگفت آورى در مى‏آورد كه نمونه‏اى از همه جهان در خود دارد. پهناى گسترده‏اى دارد كه مى‏تواند از فرشته بالاتر و يا از حيوان پستى پست‏تر گردد.

عده‏اى از فلاسفه چون سهروردى و اتباعش انسان را موجودى بى حد و مرز مى‏دانند و به تعبير علمى، او را وجود صرف و عارى از ماهيت مى‏شمردند.

طغيانها و طوفان‏هاى امواج روح انسانى چنان عظمت دارد كه نه با طغيان زبانه‏هاى آتشين خورشيد و نه با جهش شعله‏هاى ستاره «شعرى» مقايسه نمى‏شود، امواجى كه مى‏تواند جهان را بسوزاند، امواج طغيانى حسد و انتقام و شهوت مى‏تواند هم اكنون در چند دقيقه همه كره خاكى ما را تل خاكسترى كند، مى‏تواند فتنه‏ها به پا كند، آرى

 «موج‏هاى تند درياهاى روح

 هست صد چندان كه به طوفان نوح

در قسمت عواطف مثبت هم همين طور... مى‏تواند جهانى سراسر عشق و صفا به وجود آورد كه نه ننگى و نه دردى و نه دشمنى و نه نزاعى باشد... اين همه استعدادها كه روح يك فرد اينقدر طوفان دارد اگر همه باهم شوند چه مى‏شود، اگر به صورت عالمانه‏اى به كار افتاد به نتايجى بس عجيب ميرسد. اولين شرط اين حركت تكاملى داشتن برنامه كامل است كه على عليه‏السلام مى‏فرمايد: «آنكه بى برنامه كار مى‏كند همچون رهروى است كه بيراهه مى‏رود».(1)

استعداد دانشمندان و مصلحان جهان با اختلاف درجه در بسيارى انسانهاى ديگر نيز هست.

استعداد ابن سينا هم (با اختلاف درجه) در احمد بهمنيار هست، ولى نبودن برنامه و با امكانات، او را شاگرد معمولى آهنگر كرده و برنامه و امكانات، ابن سينا را معلم و استاد ميسازد.

مشكل تكامل استعداد يك انسان مشكل بزرگى است ولى سخت‏تر از آن تكامل استعدادهاى مختلف انسانها و گروههاى بشرى به صورت اجتماع است.

اگر بتوان اين همه نيروها و استعدادها را به طور همگام و معاون يكديگر تكامل بخشيده به جلو برد قدرت و نيروئى عجيب پيدا مى‏شود كه مشكل بتوان با مقياسهاى معمولى تصويرى از آن به دست داد.

تكامل و پيشروى عرب پراكنده و فاقد همه چيز (به تمام معناى كلمه) در اندك زمانى، و جهش از زندگى آلوده و ننگين شبه جزيره عربستان به يك زندگى ايده آلى كه هنوز هم تصورش براى بسيارى از ملت‏ها مشكل است يك نمونه كوچك از تكامل استعدادهاست.

يك نمونه بزرگترش را فقط به عنوان تصوير ايده آلى در كتاب افلاطون مى‏بينيم. و يا صحيح‏تر بگوئيم در روايات مربوط به زمان امامت حضرت مهدى عليه‏السلام مى‏خوانيم و شايد نمونه كاملتر از آن هم در اين زمين تحقق يابد كه بايد در بحثى جداگانه سخنى از «رجعت» به ميان آورده و بررسى نماييم.

لطيفه‏اى كه در حديث معروف: «يداللّه مع الجماعة» (دست خدايا جماعت است). با توجه به اينكه دست اشاره به قدرت كامله مى‏باشد همين است كه اجتماع سالم قدرتى بس عجيب دارد كه اضافه به قدرت بى نهايت الله مى‏شود. ولى به همان اندازه كه چنين اجتماعى قدرت و ارزش دارد ايجاد آن هم بسيار مشكل است.

پيدا است كه بر طرف كردن موانع پيدايش چنين اجتماعى جز با برنامه دقيق و اجراى كامل برنامه در سايه قدرت همه جانبه رهبر امكان‏پذير نيست.

رهبر بايد نه تنها براى تكامل استعدادهاى نهفته افراد امكانات لازم فراهم سازد بلكه بطور همگام هم به طرزى ديگر اجتماع را به طرف كمال سوق دهد، كه افراد در عين تكامل فردى از نظر امتيازات روحيشان، يك وحدت اجتماعى نيز دارند، و در هر فردى، روح فردى و روح اجتماعى تحقق داشته فعاليت مى‏كند.

امامت كه تعبير ديگرش همان پيشوايى و رهبرى است كارش همين است كه چنين اجتماعى به وجود مى‏آورد كه تحقق كامل آن هنوز در كره زمين تا آنجا كه ما مى‏دانيم اتفاق نيفتاده و براى ما صرفا جنبه تئورى و ايده آل دارد. و روى همين مشكلات كه چنين اجتماعى را تنها به صورت آرزو جلوه گر مى‏سازد نوعا در تعريف رهبرى قيد «تا اندازه ممكن» را به كار برده مى‏گويند: رهبرى فراهم آوردن جهات تكامل استعدادها و بهره بردارى از آنها است تا آنجا كه ممكن است. و اين به خاطر عجز و ناتوانى رهبر از دو جهت است.

1ـ قدرت محدود خود رهبر كه نوعا رهبران عادى، نيروى خارق العاده و چنان هوشيارى كاملى را ندارد.

2ـ از نظر موانع اجتماعى بسيار كه قاطع راه و مسير انسانيت مى‏شوند.

نوع رهبرى كه شيعه مى‏گويد اشكال اول را ندارد و در قسمت دوم هم موفقيت‏هاى بسيار و بيش از ساير رهبرى‏ها را دارد.

براى تاكيد اهميت امامت و رهبرى به آنطور كه شيعه معتقد است به قطعاتى از كلام امام هشتم عليه‏السلام توجه كنيد: عبدالعزيز بن مسلم مى‏گويد: «هنگاميكه با امام رضا عليه‏السلام در مرو بوديم در همان روزهاى اول، روز جمعه‏اى در مسجد جامع با اصحاب نشسته بوديم، آنها در بحث امامت وارد شدند و اختلاف شديد مردم را در آن باره مذاكره مى‏كردند، من پس از ختم جلسه نزد امام هشتم رفته و جريان را به آن حضرت خبر دادم، حضرت تبسمى نموده فرمود:

«آنها كه منكرند مطلب را درك نمى‏كنند و خويش را در غفلت نگه مى‏دارند. خداوند پيامبرش را از دنيا نبرد، مگر آنكه دينش را كامل كرد و قرآنى را كه روشن كننده همه چيز بوده و همه احتياجات مردم در آن بيان شده است به او فرستاد و خودش در قرآن فرمود: «ما فرّطنا فى الكتاب من شى‏ء؛ ما، در كتاب هيچ چيز را فرو گذار نكرديم».

و در سفر «حجة الوداع» كه آخرين فرصتها از زندگى آن حضرت بود اين آيه آمد «امروز دينتان را برايتان كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دين شما پسنديدم».(2) مسلما جريان امامت از تماميت دين است. (پس آن را هم خداوند بيان كرده بود). پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هم پيش از رحلتش قوانين دين مردم را برايشان تشريح نموده و راه‏شان را توضيح داده و على عليه‏السلام را به عنوان امامت تعيين فرمود...

«حقيقت امامت و رهبرى از اين بالاتر است كه مردم با عقل‏هاى معمولى خودشان دريابند و با افكار خود به آن برسند و يا رهبرى را به انتخاب خود بر پا دارند. رهبرى چيزى است كه خداوند پس از مقام پيامبرى و دوستى به ابراهيم داد و فرمود: «ابراهيم! تو را امام و رهبر مردم قراردادم» خليل با خوشحالى گفت: «از نسل منهم؟» خدا فرمود: «اين عهد و منصب من به ستمكاران نمى‏رسد»(3) كه اين آيه رهبرى ستمكاران را تا روز قيامت مردود مى‏سازد. و آن را مخصوص پاكان مى‏داند. سپس خداوند پاكان و نيكان فرزندان ابراهيم را رهبرى داده و در آيه قرآن هم مى‏فرمايد: «اسحاق را به ابراهيم بخشيديم و يعقوب را هم به عنوان عطايى اضافه، و همه‏شان را با صلاحيت كرديم و آنان را رهبرانى قرار داديم كه به فرمان ما رهنمايى كنند و انجام خوبى‏ها و بپاداشتن نماز و دادن زكات را به آنها سفارش كرديم و آنها بنده ما بودند».(4)

«امامت مقام پيامبران و ميراث اوصياست ـ امامت جانشينى خدا و رسول اوست ـ امامت رشته ارتباط دين، و نظام مسلمانان، و صلاحيت دنيا و عزت نيكان است. امامت مهم‏ترين عامل رشد اسلام است...

«به وسيله امام، نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و تقسيم غنائم و صدقات و بالا بردن اقتصاد اجتماع به كمال مى‏رسد. به وسيله او حدود و احكام نفوذ يافته و سرحدات و اطراف مملكت حفظ مى‏شود.

«امام حلال و حرام خداوند را تنفيذ نموده، حدود خدا را به پا مى‏دارد و از دين خداوند دفاع مى‏كند و با برهان و وعظ و استدلال رسا، براه الهى دعوت مى‏نمايد.

«امام چون خورشيد تابان است كه جهان را نور مى‏دهد. او ماهى منوّر و چراغى روشن و ستاره‏اى هدايتگر در تاريكى‏هاى جهان است.

«امام آب گوارائيست كه در حال شدت تشنگى فراهم آيد. او رهنماى هدايت و منجى از فلاكت است.

«امام همچون آتشى بر قله كوه، رهنماى گمراهان و مايه جوشش هدايت، هدايت‏جويان است.

«امام مونسى رفيق و پدرى مهربان و مادرى نيكوكار براى فرزندى خردسال است.

«امام امين خدا در ميان مردم و حجت او بر بندگان است.

«امام پاك از گناهان و دور از عيب‏ها و داراى علم و حلم و بردبارى است.

«امام يگانه دوره خود، و بى‏همتاست و در علم و دانش نظير ندارد و از طرف خدا و بدون معلم تمام كمالات را دار مى‏باشد....»

سپس امام هشتم عليه‏السلام از اهميت مقام رهبرى اين نتيجه را مى‏گيرد: «كسى كه معناى رهبرى و امامت را بفهمد هرگز به فكر انتخاب از پيش خود نمى‏باشد.

«عقل‏ها گمراه و آرزوها سرگردان و مغزها متحير و چشمها خيره و بزرگان، كوچك و فلاسفه حيران و بردباران عاجز و گويندگان ناتوانو شعرا و ادبا، و فصحا همگى از توصيف شئون و فضائل امام درمانده و عاجزند...

«امام اشرف از همه بوده و علمش كامل، و قدرت كامل رهبرى داشته، عالم به سياست مى‏باشدو اطاعتش واجب است.»(5)

افلاطون هم در كتاب جمهوريت خود به نقل از سقراط(6) مى‏گويد:

«تا فيلسوفان شهريا و شهرياران فيلسوف نگردند و سياست و فلسفه بهم آميزش نيابند، اجتماعات اصلاح نگردند».

افلاطون با اين جمله اهميت رهبرى را گوشزد مى‏كند، ولى البته ميان جمله او با تعبير امام هشتم عليه‏السلام خيلى تفاوت است كه يكى از جهاتش وحدت شخصيت رهبر، در تعبيرات امام هشتم عليه‏السلام و ازدواج شخصيت رهبر، در تعبير افلاطون است. (بيان نكته روانى اين دو تعبير خود محتاج به يك بحث مستقل است، ولى به طور خلاطه تعبير اول يك وجود كامل را مى‏رساند كه به مقام اطمينان نفس و بدون درگيرى روحى است كه به تعبير پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله : هر كسى شيطانى دارد ولى شيطان من بدست من مسلمان و تسليم شده است.).

حكيم فردوسى هم در فصول گوناگون شاهنامه با كلماتى نغز و دلنشين اهميت رهبرى و شرايط رهبر را لطيفانه گوشزد مى‏كند. و مخصوصا در پرورش استعداد و شهامت و استقلال و ساير صفات لازم رهبر، بياناتى شيوا و مؤثر دارد و به اين جهت انقلابيون زمان‏هاى گذشته همواره با شاهنامه سر و كار داشته‏اند و على المسموع كتاب شاهنامه در شب‏نشينى‏هاى عشاير جنوب ايران نقل مجالسشان بوده است. ميرزا كوچك خان جنگلى هم كه روحى پرشور داشته و حتى در دوران طلبگيش براى حق‏خواهى هيجانى داشته با شاهنامه الفتى به سزا داشته است.(7)

معروف است كه نادرشاه سربازى از جان گذشته و متهوّر را در جنگ مى‏بيند كه شهامتى شگفت از خود نشان مى‏دهد، پرسيد: پيش از من آن وقت كه مملكت مورد هجوم دشمن بود كجا بودى؟ يعنى رهبر نداشتيم.

مثل لشكر شكست خورده، مثل گويايى براى نشان دادن هدر رفتن نيروها، در ملت بى‏رهبر است.

در روايات ما رهبران حقيقى كامل كه از طرف خداوند معين مى‏شوند اركان زمين و جانشينان خدا در زمين، و نور خدا و گواه بر رفتار مردم... شمرده شده‏اند.(8)

در اسلام در هر كار گروهى كوچك يا بزرگ، سفارش به موقعيت رهبرى شده است. و حتى از پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نقل شده است هر دو نفر كه به سفر مى‏روند يكى بايد امير و ديگرى مطيع باشد. يعنى انجام يك مسافرت هم بدون رهبر نمى‏شود. و اين جمله اشاره به يكى از فوايد رهبر دارد كه با وجود رهبر، جلوى اختلافات سليقگى و غيره گرفته مى‏شود.

تذكر لازم

در اسلام مسئله رهبرى به همان تعبير واقعيش (امامت) مورد بحث واقع شده كه نشان دهنده سير تكاملى استعدادهاى آنها است كه به همراه پيشوا و امام به جلو مى‏روند.

امام و پيشوا و رهبر و هر لغت ديگرى شبيه اين‏ها، نمايشگر حركت به سوى كمال و پيشرو اين قافله كمال ياب است.

در قرآن درباره ابراهيم كه به مقام رهبرى اجتماع رسيده است كلمه امام به كار رفته و براى فرزندان صالح او هم كه شايستگى رهبرى دارند نيز همين كلمه به كار برده شده است «و جعلناهم ائمّة».(9)

و اصل اساسى مذهب شيعه هم همين اعتقاد به امامت است.

اگر خوارج زمان على عليه‏السلام و برخى آنارشيستها و نهيليستهاى بعدى كه منكر حكومتند معناى امامت شيعه را كه صرفا واسطه بودن براى رسيدن ـ به هدف است، مى‏دانستند حتما انكار نمى‏كردند.(10)

حكومت و كلماتى مشابه آن اين سير تكاملى را نمايش نمى‏دهند. در حكومت چيزى جز تصور حاكم و محكوم و اطاعت از حاكم نيست در حالى كه در مفهوم امام و پيشوايى، رهبر جز واسطه براى رساندن به هدف چيزى نيست. حتى مى‏توان گفت تقسيم معروف حكومت به استبداد و مشروطه و جمهورى كه افلاطون بيان نموده و سپس ديگران تكميل كرده‏اند ارتباط مستقيم خود را با مفهوم پيشوائى از دست مى‏دهد. رهبر كارى جز راهنمايى و نشان دادن، و رساندن به كمال مطلوب ندارد.

اين است كه بايد گفت در حكومت اسلام نه استبداد است و نه مشروطه و نه جمهورى... بلكه بايد گفت فقط حكومت، حكومت قانون است آن هم در اسلام، روح عينيت و حقيقت خلقت است.

البته در قرآن كريم لغت حكومت به كار رفته است همچون اين آيه:

«به خدايت قسم اينها ايمان ندارند مگر اين كه در نزاعهاى خود تو را حاكم قرار دهند»(11) ولى منظور از اين حكومت قضاوت است. يعنى قضاوت در منازعات را به تو بسپارند. شايد در آيه ديگر «ميان مردم به آنچه خدا نازل كرده حكم كن»(12) نيز همين معنى منظور باشد.

و اگر هم در اين آيه و آيه ديگر: «انبياء به آن حكم مى‏كنند»(13) حكومت و رهبرى منظور باشد، پيداست كه منظور حكومت قانون است. زيرا روش انبياء همان بيان و انفاذ فرامين الهى است، چنان كه روايت معروف «حكمرانان حاكم بر مردم هستند و علماء حاكم بر حكمرانان»(14) اشاره به همين معنا است.

البته پيشوايى و رهبرى در اجتماعات معمولى انسانى بدون امر و نهى و فرمان و اطاعت، عملا امكان ندارد، و لذا اطاعت پيشوا و رهبر الهى هم در كليه دستوراتش لازم است، ليكن آن هم يك اطاعت كوركورانه نيست، چون مى‏دانيم هر چه پيشواى منتخب الهى بگويد صلاح است گر چه ما مصلحتش را ندانيم. پس باز هم حكومت، حكومت قانون و مصلحت است.

البته دعواى لفظى نداريم چه امامت بگوئيد و چه حكومت. به هر حال رهبرى اسلامى تحميل اراده نبوده صرفا تكامل اجتماع منظور است. انتخاب لفظ امامت در اصول اسلامى نمايشگر حركت تكاملى حكومت اسلام است. و شايد اين نكته هم رعايت شده كه عكس العمل روانى نداشته باشد.

پيامبرى و رهبرى

بايد توجه داشت كه منظور از امام و رهبر در مذهب شيعه نه فقط جانشينان پيامبرند بلكه خود پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هم امامت و رهبرى دارد.

رهبرى يعنى اداره اجتماع به مبنائى كه گفتيم و در زمان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خود آن حضرت اين كار را به عهده داشت...

در حديث امام هشتم قبلا تذكر داده شده كه رهبرى و امامت مقام انبياء و پيامبران است. و در حديث ديگرى امام صادق صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در پاسخ پرسش فرماندار مدينه از داستان بت شكنى على عليه‏السلام مى‏گويد «على تنها امام است ولى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هم پيامبر است و هم امام...(15)

مرحوم صاحب جواهر مى‏فرمايد «كليه انبياء» مقام امامت و رهبرى را هم داشته‏اند تنها برخى انبيا بنى اسرائيل چنين نبوده‏اند».

و لابد نظر ايشان به پيامبر زمان طالوت بوده است كه مردم از او خواستند «حاكمى براى ما قرار ده كه با او در راه خدا بجنگيم» و قرآن داستان آن را نقل مى‏فرمايد(16) ولى به نظر مى‏رسد آن حاكم هم منتخب از طرف پيامبر و تحت نظر او بوده عزل و نصب او هم با همان پيامبر بوده است، اگر نگوييم كه تنها وزارت جنگ را داشته است. پس خود آن پيامبر حاكم بوده است.