مقدمه اى بر امامت

آيت اللّه محمدعلى گرامى

- ۴ -


رهبر و محيط

ما گر چه تاثير محيط را بر افكار و اعمال افراد به حد جبر نمى‏دانيم و بر خلاف «ماركس» كليه افكار را حركت جبرى محيط حساب نمى‏كنيم ولى بخلاف «ماكس وبر» ـ جامعه شناس المانى ـ هم هميشه محيط را معلول انديشه و فكر نمى‏دانيم.

منظور اين است كه گر چه انديشه برخى افراد خود ساخته، حاكم بر محيط بوده، مى‏تواند محيط‏ها را تغيير دهد و در ارزيابى حقيقت انسان، خود به تنهائى يك ملت شود.(72)

ولى بيشتر مردم تحت تاثير محيط بوده اعمال و رفتارشان محكوم محيط مى‏باشد.

و بنا بر اين اگر محيط فاسد شود خواه ناخواه اكثريت قاطع مردم فاسد خواهند بود، و بيشتر قوانين اخلاقى و مذهبى پايمال خواهد شد و هر چه مصلحين اجتماع فرياد بزنند خواهند ديد كه جز اندكى تاثير ندارد، و به ناچار براى نجات خود از تلاطم فساد به كنار خزيده خاصيت تماشاگر كه از نظر اجتماع و فعاليت‏هاى اجتماعى حالت مردگى است پيدا خواهند كرد و اين بزرگترين بلاى اجتماعى است كه در اثر فساد محيط و انزواى سياسى رهبران واقعى پيدا مى‏شود.

اين حالت اجتماعى در برخى روايات اجتماعى اسلام بيان شده است كه: وقتى فاسدها سر كار بيايند و نيكان به كنار زده شوند... مرگ بهتر از ـ زندگى است.(73)

و يا وقتى كارهاى پست به افراد لايق و كارهاى مهم به افراد پست سپرده شود هرج و مرج خواهد شد.

قرآن كريم علت نابودن جوامع انسانى را اين طور بيان مى‏كند: وقتى بنا است مملكتى ويران شود متمكنين خوشگذران به فسق و فجور مشغول مى‏شوند (و تدريجا همگى منحرف مى‏شوند) آن گاه عذاب الهى بر آن‏ها فرود مى‏آيد.(74)

يكى از جهات اهميت امر به معروف و نهى از منكر در اسلام همين حفظ محيط است كه با نظارت ملى تأمين شود.

در قرآن كريم علت بدبختى عده‏اى را در سراى جاودانى اين طور بيان مى‏كند كه نماز نمى‏خوانديم و به فقرا رسيدگى نمى‏كرديم و همراه افراد ساقط در فساد سقوط مى‏كرديم(75) اين سقوط همگام با ديگر سقوطها، همان تأثير محيط است كه اعمال ديگران بر روى فرد اثر مى‏گذارد.

على عليه‏السلام هم در آن جمله معروفش: اى دنيا ديگرى را به فريب كه من تو را رها كرده‏ام...(76) همين تأثير محيط را مى‏رساند.

و در جمله ديگرش: اى دنيا اگر مجسم بودى حد گناه را بر تو جارى مى‏ساختم تأثير محيط را بهتر روشن مى‏فرمايد.

قانون «حجاب» در اسلام به رعايت اصلاح محيط آمده است و اساسا علت ظاهرى نزول آيه حجاب و به اصطلاح «شأن نزولش» همين تأثير عمل ديگران در فرد بوده است.

و اجمالا مى‏توان تخمين زده گفت نظر به اينكه ايمان اكثر مردم دست خوش حوادث مى‏گردد و فرد هدفى صد در صد، بسيار نادر است شايد اعمال اكثريت مردم تحت تأثير محيط است.

و بنابراين حفظ محيط از بزرگترين مسائل اسلامى است، كه اصلاح علت به مراتب مهم‏تر از اصلاح معلول مى‏باشد.

وقتى محيط فاسد، و خانه از پاى بست ويران بود نهى از منكرهاى جزئى بازده اجتماعى‏اش بسيار ناچيز مى‏باشد، گر چه فى نفسه مفيد و لازم است. و روشن است كه حفظ محيط به وسيله رهبر مى‏شود او است كه مى‏تواند محيط را اصلاح يا فاسد كند.

حديث معروف پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله : «دو گروه از ملت من اگر خوب باشند ملت خوبند و اگر بد باشند مردم هم بد مى‏شوند: حكمرانان و علماء»(77) اشاره به همين قدرت رهبر است: رهبرى قدرت و رهبرى علم.

و باز به اين نتيجه مى‏رسيم كه اگر قوانين فرعى مذهب بايد از طرف خداوند تعيين شود شخص رهبر كه حافظ محيط است حتما بايد از طرف او معين شود.

او است كه آگاه بر افراد است و چهره‏ها و آن سوى چهره‏ها را دقيقا مى‏داند و تغيير «صلاح و فساد» شخص را در طول زمان زير نظر دارد و پيش بينى مى‏كند.

جامعه رهبرى مى‏خواهد كه به حقيقت شايسته اصلاح اجتماع باشد و مصونيت فكرى در فهم و تطبيق قانون، و مصونيت احساسى در اجراء قانون داشته باشد.

و او است كه آگاه بر همه روحيه‏ها است «ألا يعلم من خلق و هو اللّطيف الخبير»(78) «يعلم الجهر و ما يخفى»(79)

از ديد روانى

مطالبى كه گذشت امامت و رهبرى را از نظر اجتماعى مورد توجه قرار مى‏داد بايد در نظر داشت كه افراد از نظر روحيات و استقلال و وابستگى روحى مختلفند. بيشتر افراد از نظر روحيات و استقلال و وابستگى روحى هر چند برنامه و قانون را در دست داشته باشند در اثر ضعف نفس و تلون روانى و عدم شخصيت و استقلال منش نمى‏توانند به طور كامل عمل كنند و لااقل استقامت در رفتار خويش ندارند، همچون سايه آفتاب پرستند و دنباله‏رو بوده بالذات به دنبال رهبر مى‏گردند.

دستگاه تكوين و آفرينش نبايد اين احتياج را نديده گرفته و يا به دست افراد بلهوس بسپارد كه موجب هرج و مرج و بالنتيجه تباهى بشريت گردد.

بسيار اندكند كسانى كه با دانش خويش توانا هستند و بدون دنباله روى و احتياج به رهبر، با استقامت كامل به راه خود مى‏روند.

اساسا روحيات افراد از نظر تأثير و تأثر بر اجتماع و از اجتماع به سه گروه تقسيم مى‏شوند.

1ـ آن‏ها كه (اگر مواظبت كنند) نه تنها از محيط رنگ نمى‏گيرند و يا استقامت و بدون تلون به راه دانسته خود مى‏روند و رهبر نمى‏خواهند بلكه در روح آنها قدرت تأثير بر دگران قرار داده شده است و با نگاه‏هاى نافذ و كلمات و گفتار انقلابى خويش مى‏توانند محيط را رهبرى كنند.

اين دسته افراد آنهائى هستند كه داراى روحى لطيف و با دقيق و مهربان و غم خوار ديگران و در عين حال به جاى خود خشمناك و سخت‏گير و تا حدودى مستبد هستند.

در روحيه اين ها ذوق و قدرت كارهاى متنوع قرار داده شده است و به خصوص مشاغل رهبرى كه مهمترين آن‏ها سخنرانى نافذ و ايجاد تشكل است، و به جاى خود پيوند و انس معنوى با ديگران دارند.

اين روحيه‏ها داراى استعدادى عالى از نظر درك مطالب هستند و در عين حال يك روشن بينى خاصى دارند كه نوعا روى قرائن احوال، قدرت پيش بينى حوادث را دارند.

اين روحيه‏ها در اثر آن روح لطيف و با صفايشان (كه مهمترين امتياز روانى است) همان طور كه به تكامل و ترقى بسيار نزديكند به سقوط و انحطاط هم نزديكند! زيرا اگر ذوق سرشار اين روح‏هاى لطيف زير بار تنبلى و سستى قرار گرفت به ذوقيات شهوانى پست رو مى‏آورد و از ذوقيات معنوى عالى و ارتباط به عالم غيب دور مى‏ماند و اگر گهگاهى آن صفاى معنوى جرقه‏اى بزند اثرى جز حسرت نداشته از لابلاى زنجيرهاى بسته شده بر دست و پاى روح تنها به سوزش ندامت قانع و به قول شاعر: به نگاهى ز دوست خرسند است.

اين روحيه‏ها ـ كه تنها آنها كه دارند مى‏فهمند و درست درك مى‏كنند ـ اگر به طور صحيح به راه افتند و از فساد دور بمانند به عظمتى بس عجيب مى‏رسند.

و اينها از اول براى رهبرى ساخته شده‏اند و دست آفرينش اداره ديگران را به آنها واگذار كرده است. خوشبخت ملتى كه كارهاى خود را به دست رهبر واقعى خويش بسپارد و نگذارد كه افراد پست با وسائل زور و زر به جاى آن‏ها بنشينند و بدبخت مردمى كه به رعايت تعصبات گوناگون فرد لائق رهبرى را كنار زده به دنبال ديگران بروند.

البته اين روحيه‏ها بسيار كمياب هستند.

2ـ آنها كه از محيط چندان رنگ نمى‏گيرند و با استقلال روحى به روش خود ادامه مى‏دهند ولى قدرت رهبرى هم ندارند.

استقلال روحى گاهى روى قدرت فعاله روح است و گاهى از نوعى يكنواخت‏گرائى كه به آسانى حاضر به تحول نمى‏باشد نه اين كه تحول را در داخل خود هضم كند و سپس به دور اندازد و تفوق خود را حفظ كند.

اين دسته افراد داراى روحيه‏اى آرام و بعضى‏شان تا حدودى گوشه گير و دور از جنجال هستند و از نظر استعداد و ذوق در حد متوسط و يا كمتر مى‏باشند.

اينها از خطرات دورترند ولى به تحولات سعادتمندانه نيز نزديك نيستند.

و يكى از بزرگترين اشتباهات ملت‏ها اين است كه اين گونه گوشه‏گيرى و آرامش را به حساب عظمت روحى گذاشته اين افراد را كه نوعا فاقد گفتار نافذ و آتشين و رفتارى مؤثر و نگاه‏هائى گيرا هستند به عنوان رهبر انتخاب كنند و اتفاقا نوعا جوامع عقب مانده و غير روشن (مذهبى و غيره) به اين اشتباه دچارند غافل از آنكه آرامش روحى گاهى از رضايت به وضع موجود و عدم درك اوضاعى بهتر مى‏باشد، و گاهى از برنامه‏ريزى گوشه‏اى نشستن تا نوبت كار برسد.

شخصى به حضور على بن ابيطالب عليه‏السلام عرضه داشت من باور نمى‏كنم كه روش جنگجويى شما صحيح باشد و عبداللّه عمر كه مردى زاهد و پارسا است بر باطل باشد.

حضرت فرمود: تو حقيقت را كجا شناختى كه بدانى عبداللّه عمر بر حق و پارسا و متقى است؟

سئوال كننده قيافه زهد مآبانه و گوشه گير عبداللّه عمر را مى‏بيند ولى اعمال كثيف نهانى اين فرزند كه پدرش عمر مى‏گفت آبروى مرا مى‏برد نمى‏داند.(80)

مفهوم تقوى و پاكدامنى در ذهن بسيارى مردم به طور منفى تعبير مى‏شود آن گاه پيداست كه على بن ابيطالب جنگجو (به قول آن‏ها) را(81) نمى‏توان متقى دانست و عبدالله عمر گوشه گير را كه سربه راست و چپ نمى‏چرخاند بى‏دين خواند!!

اين دسته افراد نيز گر چه فى نفسه بسيارند ولى نسبت به گروه سوم اندكند.

3ـ آن‏ها كه در اثر عدم شخصيت ذاتى و استقلال روحى، تحت تأثير محيط واقع شده به رنگ اطراف خود در مى‏آيند و استقلال ذاتى را كه رنگ تكروى و حالت فردى پيدا مى‏كند رسوائى حساب مى‏كنند و از رسوائى هم وحشت دارند و بدين جهت خيلى زود هم رنگ جماعت مى‏شوند (خواهى نشوى رسوا هم رنگ جماعت شو)

اين‏ها گرچه بى شخصيتند ولى ضمنا روحيه‏اى سركش دارند چون روحيه‏اى آرام ندارند قدرت گوشه‏گيرى و تكروى ندارند و چون شخصيت و قدرت تحفظ خويشتن و تكروى ندارند رنگ محيط به خود مى‏گيرند.

كسانى مى‏توانند بين خود و محيط اطراف، سدّى ايجاد كنند كه محيط، قدرت نفوذ در آنها را نداشته باشد كه يا روحيه‏اى آرام و گوشه گير داشته باشند و يا قدرت فوق العاده‏اى كه روحيه خود را نبازند و خود را كنترل كنند كه متأثر نشوند و شايد مؤثر باشند.

اين دسته افراد (دسته سوم) اكثريت مردم هستند.

سعادت اين گروه و گروه دوم حتما بستگى به وجود رهبرى لايق دارد.

اين دو گروه هميشه روحيه اطاعت از رهبر دارند (البته رهبرى كه محبوبشان باشد) و در روانشان احساس احتياج به رهبر نهفته است كه اساسا هر وجود ضعيفى بستگى به يك وجود برتر و قوى‏تر دارد. همان طور كه طفل احساس احتياج به پدر و مادر مى‏كند افراد ضعيف النفس احتياج به مربى و وجود برتر را احساس مى‏كنند.

چنان كه سرتاسر وجودات عالم، احساس احتياج به وجود بى نياز حضرت حق تعالى مى‏كنند(82).

به همين جهت است كه ملاحظه مى‏كنند همه ملت‏ها از گذشته و حال براى خود رهبرى محبوب كه در روحشان بنشيند انتخاب مى‏كنند و حتى اگر رهبرشان در اثر ستم و يا جهتى ديگر مصدر كارهاى اجتماعى نباشد باز هم به او عشق مى‏ورزند هر چند از نظر ادارى كارهاى خود را به وسيله كسى كه مصدر كار است انجام مى‏دهند.

چنان كه تمايل فطرى به عشق ورزى مقدس، و مناجات با خداوند، در نهاد همگى ثابت است. منتهى اگر معرفت كاملى داشته باشند مى‏گويند «ما عرفناك حق معرفتك»(83) و اگر معرفتى اندك داشته باشند مى‏گويند: «چارقت دوزم بمالم پايكت» و اگر به ظاهر انكار كنند ذاتشان از درون فرياد مى‏زند كه‏اى انسان تو به وجودى برتر بسته‏اى و به اصطلاح علم دارند ولى علم به علم ندارند.

و به قول شاعر:

 دانش حق ذوات را فطرى است  دانش دانش است كان فكرى است

و:

 در اندرون من خسته دل ندانم كيست

 كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست

اگر انسان بت مى‏سازد و مى‏پرستد در اثر همين تمايل معنوى و وابستگى ذاتى به خداوند است ليكن اشتباها ديگرى را به جاى محبوب گرفته است.

و همين عمل، خود دليل و راهنماى بر خالق انسان، و تأثير او در روح انسانى است.

و اگر افرادى نالايق را به عنوان مصلح گرفته و يا تحت عنوان مهدى موعود و يا كامل كننده بشر مى‏پذيرد دليل بر يك مهدى حقيقى و مصلح واقعى و حتمى بودن يك رهبر لايق و احتياج جهان به يك پيشوا مى‏باشد.

زمزمه‏هاى باطل چون آوازهاى مهيج كه دلبستگى‏هاى مادى و عشق‏ها و شهوت‏هاى فاسد به بار مى‏آورد خود دليل احساس انسان نسبت به يك محبوب حقيقى است و نياز به راز با او.

و از اينجا است كه گاهى گفته‏ايم موسيقى، خود دليل خداشناسى است چنان كه هر سكه تقلبى دليل بر يك سكه درست است كه به اشتباه به او، باطل پذيرفته شده است.

بشر به دنبال محبوب جانش مى‏رود و زمزمه‏هاى عارفانه و نغمه‏هاى رحمانى در ذات او نهفته شده است و نماز و ساير عبادات به عنوان مصداق اكمل همين زمزمه‏هاى رحمانى مشروع شده است تا آوازهاى لهوى و صوفيانه روح او را لخت و بى ثمر نسازد و چون ترياك تخدير نكند.

به هر حال اكثريت روحيه‏ها بدون رهبر امكان خوشبختى كمى دارند و قانون تكامل طبيعت (خصوصا در انسان) اقتضا دارد كه حتما ذات احديت كه آگاه بر افراد لايق است رهبرى حقيقى بر ايشان بگمارد تا نالايق‏ها سوء استفاده نكنند. اين روحيه‏ها رهبر مى‏خواهند و به دنبال رهبر مى‏روند، اگر رهبر شايسته‏اى نيابند به دنبال باطل وجبت و طاغوت مى‏روند.

اينهم بحثى در رهبرى از ديد روانشناسى بود كه تقديم شد.

اشكال

ممكن است به عنوان خرده‏گيرى بر آنچه از ديد اجتماعى ذكر نموديم، گفته شود: تعيين رهبرى جلوى سوء استفاده‏ها را نمى‏گيرد زيرا ممكن است استعمارگرها و هوسبازها آن فرد معين شده را به هر طور كه ممكن باشد به عقب بزنند و خود به جاى او بنشينند و قدرت را به كف بگيرند! آن وقت اين تعيين، چه سودى جز حسرت آن رهبر لايق خانه نشين، و علاقمندانش خواهد داشت؟

و اساسا تعيين الهى (به صورت وحى بر پيامبر) همچون يك مدح آسمانى است كه ضمانت اجرائى نداشته حتى از ماده قانون‏هاى قوانين مدنى هم ضعيف‏تر بوده مانند دستورات اخلاقى مى‏باشد.

چنان كه در طول تاريخ مشاهد كرده‏ايم. مثلا در اسلام على عليه‏السلام خانه نشين شد و آن وقت كه سركار آمد روى تعيين الهى نبود بلكه از ناچارى مردم بود كه ديدند خلفاء پيشين به خصوص عثمان پدر ملت را در آوردند، و آنچه كه دختر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله حضرت زهرا عليهاالسلام در مسجد گفت، تحقق پيدا كرد، وگرنه اين‏ها همان افراد بودند كه با آن همه سفارش‏هاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و با آن كه بيش از تقريبا 70 روز از تعيين جدى و صريح پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در مورد خلافت على نگذشته بود شاهد آن همه رسوائى و ستم درباره على عليه‏السلام بودند. امام حسن عليه‏السلام نيز خانه نشين شد و همچنين بقيه رهبران الهى تا امام عصر(عج).

رهبران الهى غير اسلام نيز به همين منوال...

و بنابراين تعيين الهى چه سودى جز تشكيل يك اقليت محدود كنار زده از ملت و در نتيجه اختلاف هميشگى و مشكلات حاصل از آن خواهد شد؟

پاسخ

ولى با كمى دقت روشن مى‏شود كه ايراد مزبور به هيچ وجه درست نيست ما منكر اين نيستيم كه امكان سوء استفاده هنوز هست و با تعيين شخص بر طرف نمى‏شود، ولى بايد ديد اگر اساسا شخصى تعيين نشود مسلما شيادها و هوسبازها و استعمارگرها بيشتر بر گرده مردم سوار مى‏شوند و انسانيت را به سقوط مى‏كشانند.

نمى‏توان گفت: بگذاريد استعمارگرها از مردم بار بكشند تا مردم خودشان بيدار شوند و بفهمند و فرد لايق را پيدا كنند.

زيرا در آن صورت نسل‏ها بايد فدا شوند تا اين بيدارى پيدا شود، با اينكه در ميان نسل‏ها افراد بيدار و فهميده هم پيدا مى‏شوند كه اگر رهبرى بيابند به دنبالش مى‏شتابند و خوشبخت خواهند شد آنگاه اين خلاف لطف الهى است كه اينهمه افراد آماده در طول تاريخ فدا شوند.

تازه مگر به اين زودى‏ها اكثريت مردم بيدار مى‏شوند يك هوسباز در اثر افراط در هوس سقوط مى‏كند شياد ديگرى به جايش مى‏نشيند و با طرح تازه‏اى منافع مردم را مى‏ربايد و به اصطلاح «استعمار نو» مى‏كند.

همان طور كه به شماره نفوس انسان‏ها، راه‏هاى رحمانى وجود دارد(84) همچنين راه‏هاى شيطانى و فساد نيز بسيار و هر كس راه به خصوصى براى خود انتخاب كرده خون مردم را مى‏مكد.

مثلا شما روش خلفاء ثلث پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را ببينيد ابوبكر با ملايمت و اخلاق گرم، عمر با روش زهد ما بانه، عثمان با پول، استعمار مى‏كردند.

تازه معاويه روشى جداگانه داشت يزيد طور ديگر... و بنى مروان و بنى العباس هر يك به طورى ملت را فريبت مى‏دادند عده‏اى فريب مى‏خوردند عده‏اى تطميع مى‏شدند عده‏اى هم تهديد. باقيمانده همان افراد كمى بودند كه قدرت حركت نداشتند.

اين گونه سوء استفاده‏ها تنها در موارد غصب حق رهبران الهى نيست. همواره تماشاگر واژگون شدن حكومت‏ها به وسيله سازمان‏هاى جاسوسى مولد كود تاها هستيم.

بلكه مى‏توان گفت حكومت‏هائى كه پشتوانه ملى دارند از خطر سقوط دورترند و پيداست كه تعيين الهى به خصوص در محيط‏هاى مذهبى از احساسات ملى برخوردار است و بنابراين با تعيين رهبر خطر كودتا و شورش كمتر است.

چنان كه در ممالكى كه سياست در اختيار عده معدودى قرار داده شده و مردم از دخالت در امور سياسى محرومند و بالنتيجه ميان ملت و دولت شكافى به وجود آمده است شماره كودتا و تغييرها بيشتر است. چرا كه پشتوانه ملى ندارند و مردم حمايتى از حكومت ندارند.

آرى على عليه‏السلام خانه نشين شد ولى نه به آسانى خانه نشين شدن رهبران غير الهى، و البته اگر يك دهم آنها راه انحراف از «تقواى سياسى» را پيش مى‏گرفت از آنها موفق‏تر بود! ولى او رياستى كه مبتنى بر انحراف باشد نمى‏خواست زيرا به اصل «رهبرى» كه تكامل انسانيت است صدمه مى‏زند.

خروشچف با يك تلفن بر كنار شد و فردا خبرى از او در اجتماع نبود! فيصل‏ها در اردن و عراق كنار رفتند! ولى بدون حتى يك طرفدار جدى حتى از سقوط بن‏بلا هم در الجزائر خبر نشد... لومومباهم كه قتلش سر و صدا كرد روى همان پشتوانه ملى او بود.

ولى خطابه زهرا عليهاالسلام حكومت ابوبكر را لرزاند زيرا موفق با روح اجتماع و احتياج انسانيشان بود. سخنرانى 12 نفر از طرفداران على عليه‏السلام مدينه را متزلزل نمود. احتياجشان به علم مواج على عليه‏السلام همه روزه رسوايشان داشت.

با اين كه على عليه‏السلام خصوصيت مهمى داشت كه كينه‏هاى بسيارى از افراد حساس مملكت بدان جهت عليه او شوريده و يا شورانيده شده بود و آن كشتارهاى آن حضرت مخالفين اسلام را (خويشان همان مخالفان داخلى بعد) در جنگهاى زمان پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود كه در دعاء معروف «ندبه» (كه يكى از برنامه‏هاى انقلابى شيعه بوده است) همين نكته اجتماعى تذكر داده شده است.

علم و تقوى و شجاعت و صراحت گفتار و بى اعتنائى به توقعات شركت‏آميز و ساير خصوصيات ممتازه آن حضرت نيز باعث تحريك حسادت مخالفين مى‏شد.

علاوه بر آنچه كه درباره اهميت تعيين گفتيم، نكته ديگرى هم هست و آن اين كه همين اختلاف اقليت و اكثريت يكى از عوامل بيدار كننده اجتماعات بشرى است و لذا حكومت‏هاى معمولى هم يا دو حزبى هستند و يا در داخل همان حزب واحد جناح‏هاى مخالف ترتيب مى‏دهند.

خداى بزرگ، خود آگاه از اين مشكل اقليت، و اختلاف دائمى آن با اكثريت مى‏باشد و در عين حال رهبر تعيين مى‏كند زيرا خود مى‏داند كه همين قضاوت آزاد، و جنگ تبليغاتى اقليت بيدار با اكثريت نابينا، باعث هوشيارى تدريجى مردم خواهد بود.

اين اختلاف اقلّيت و اكثريت، در اصل نبوت و فرستادن پيامبران نيز هست اگر خداوند پيامبرى نمى‏فرستاد اختلاف مذهبى به اين صورت نبود. خداوند با انگيزش پيامبران و افروختن استعداد افراد بيدار، يك اقليت ممتاز و مورد حسادت اكثريت، به وجود آورد كه همواره با هم اختلاف داشته و دارند. قرآن كريم مى‏فرمايد: «كان النّاس امّة واحدة فبعث اللّه النّبيّين مبشّرين و منذرين...».(85)

اين‏ها همه لازمه تكامل اختيارى انسان است. خداوند مى‏تواند بشر را طورى بيافريند كه با لذات مجبور به پذيرش خوبى‏ها باشد، و آن گاه اختلافى نخواهد بود، ليكن آن گاه انسان نبوده و كمال انسانى را هم نخواهد داشت. فرشته‏اى مى‏شود كه ترقيات انسان را ندارد.

و مى‏تواند طورى خلقش نمايد كه همه مجبور به پذيرش هوس‏ها و شهوات باشند و آن گاه اقليت بيدارى نخواهد بود و اختلافى هم نيست، ليكن انسان نيست بلكه حيوانى خواهد گشت.

لازمه تكامل اختيارى ـ كه از نظر دقت فلسفى فوق همه تكامل هاست، همين تضاد و اختلاف و برخورد افكار و جنگ اعصاب است. هر چند ما در مباحث فلسفى، منشأ كمال را تضاد ندانسته شوق به كمال را در نهاد هر پديده‏اى منشأ كمال مى‏دانيم ولى همان شوق در مسير حركت با عوامل مزاحم برخورد مى‏كند و آماده رفع مى‏شود و استعداد درونيش شكوفاتر مى‏گردد. و از اين نظر تضاد موجب كمال تازه‏اى مى‏شود. آن چه كه لازم است اين است كه آفريننده و خالق با درك و شعور، كه بشر را براى كمال اختيارى آفريده است راهنمائى‏ها و وسايل سعادت و كمال اختيارى را در دسترس بشر قرار دهد.

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى راهنمائى و رهبر براى رسيدن به راه.

آن چه كه درباره اقليت و اكثريت و ارتباط آن با تعيين رهبر گفتم از ديد اجتماعى بود. از ديد فلسفى يك بحث عميق و وسيعى مربوط به برهان نظم جهان داريم كه طبق آن كليه خوبى‏ها و بدى‏ها (البته از ديد فلسفى بدى‏ها همه بالقياس و بالنسبه‏اند و بد بالذات نداريم) در سلسله نظم علت و معلول جهان قرار دارند و هر يك به جاى خويش ضرورى و حتمى هستند...

***