مقدمه اى بر امامت

آيت اللّه محمدعلى گرامى

- ۵ -


قانون زبان ندارد تا از خود دفاع كند

بنابر آن چه گذشت لزوم تعيين يك رهبر از طرف خداوند كه مصونيت فكرى‏در فهم و تطبيق و اجراء قانون، در برابر اشتباهات فكرى و هوس‏ها داشته باشد روشن مى‏شود.

به تعبير «بيكن» انگليسى، بت‏هاى فكرى (مغالطات و اشتباهات) بسيارى، انسان معمولى را احاطه كرده است. ما رهبرى مى‏خواهيم كه از اين اشتباهات در امان بوده بشر را به سر منزل مقصود برساند.

قرآن كريم درباره مصونيت فكرى و عملى پيامبران الهى در تبليغ قانون، جمله لطيفى در سوره «جن» بيان داشته است... خداوند از پيش و پس مراقب هر پيامبرى است كه حتما بداند مطالب خدايشان را ابلاغ نموده‏اند، خداوند به همه چيزها كه پيش پيامبران است احاطه دارد و شماره همه چيز را احصا فرموده است(86)

همين مصونيت را درباره «امام» هم لازم مى‏دانيم.

در ميان روايات گذشته كه مناظرات اصحاب ائمه عليهم السلام را نقل مى‏كرد روايتى ذكر شد كه هشام بن حكم به آن مرد مخالف شام مى‏گفت حجت پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كيست كه براى حل اختلافات مردم به او مراجعه كند؟ و او گفت قرآن. هشام گفت قرآن حل اختلاف مى‏كند؟ گفت: آرى، هشام گفت: پس تو چرا به اينجا آمده‏اى تا با ما بحث كنى؟ با اينكه ما هر دو قرآن را قبول داشته و هميشه مى‏خوانيم.

مفاد اين حديث مطلب جالبى را در بر دارد: آن فرد مخالف سوريائى متن قانون را در حل اختلاف كافى مى‏دانست، در حالى كه فهم قانون از نظر ادراك ذهنى افراد مختلف است، هر كسى قانون را طورى درك مى‏كند. خود قانون زبان ندارد تا فهم يكى را تصديق و ديگرى را تخطئه نمايد.

در گفتار آن فرد مخالف يك نوع تناقضى هم وجود داشت كه هشام بن حكم به روى او نياورد و آن اين كه اگر متن قانون براى حل اختلافات و به اصطلاح «حجت» ميان مردم كافى است پس چرا در زمان خود پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آن سرور را حجت قرار مى‏دهى و متن قانون يعنى قرآن را كافى نمى‏دانى؟ مگر زمان دخالتى در حل اختلاف فكرى دارد؟

منطق بالاتر از زمان و مكان و اوضاع و احوال مخصوص است.

در زمان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قرآن را حجت قرار نداده آن سرور را به عنوان رهبر و «حجت» و وسيله رفع اختلاف‏ها مى‏دانى ولى در زمان پس از آن حضرت قرآن را كافى مى‏دانى؟

مگر قرآن زمان آن حضرت غير از قران پس از آن سرور است و يا چيزى كم دارد؟

بايد گفت وجدان هر انسانى گواه است كه خود قانون، زبان ندارد و براى حل اختلاف‏ها و اشتباهات فكرى كافى نيست و براى فهم صحيح قانون و حل اختلاف‏هاى فكرى احتياج به رهبرى دانا داريم.

اين اقتضاى وجدان است، و بر طبق همين وجدان در زمان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هم عمل مى‏شود، ولى هوس رياست و حب جاه اين وجدان را پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله زير پا مى‏گذارد و همان كه در زمان آن سرور وجود آن حضرت را براى حل اختلاف‏ها لازم مى‏داند و اگر همه قرآن هم از همان اول نازل شده و در دسترس مردم بود (چنان كه در يكى دو ماه آخر عمر آن حضرت قرآن تكميل بود) باز هم خود آن حضرت را حجت مى‏داند نه قرآن را، بعدا براى رسيدن به مقام و رياست غاصبانه بر ملت و استعمار و استثمار مردم، ناچار به ترويج اين فكر باطل شده و متن قانون را كه قبلا كافى نمى‏دانست اينك كافى مى‏داند. و روى اين موضوع به حدى سر و صدا مى‏كنند كه نسل‏هاى بعدى سرگردان مى‏شوند. با اينكه مسئله بسيار روشن است و چه بسيار مواردى كه قانون را به نظر خود تفسير مى‏نمودند و اجتماع را به لجن مى‏كشيدند.

در آن زمان كه درك مردم خيلى قوى نبود، زير همين پوشش كه همه بايد مستقيما از قرآن بگيرند و وجود امام لازم نيست چه سوء استفاده‏ها از متن قانون بردند و به سود خود تفسير نمودند.

مفهوم اجتهاد

مثلا اجتهاد يك مفهوم قانونى و صحيح شرعى و عقلائى دارد كه فراتر نمى‏رود، ولى ابوبكر براى اثبات پاكدامنى خالد بن وليد كه با همسر مالك بن نويره زنا كرد، مى‏گفت مالك خود مجتهد است، منتها اشتباه كرده و مجرم نيست يعنى او وظيفه خود را اين طور تشخيص داده است غافل از اين كه ضروريات جاى اجتهاد نيست و به علاوه قضيه كاملا روشن بود كه همسر مالك دل خالد را جذب كرده بود.

بعدها عمر مالك را مجرم دانسته عزل نمود و آن وقت علماء اهل تسنن ماندند كه آن درست بوده يا اين؟(87)

مفهوم «قتل عمد»

ماده قانون حرمت قتل مومن و يا تسبيب در آن مى‏گويد اگر كسى مومنى را عمدا بكشد پاداش او جهنم است...(88) از نظر مجازات حقوقى هم كفاره و قصاص به عهده‏اش ثابت است.

پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله درباره كشتن عمار ياسرـ يكى از اصحاب آن حضرت و از ياران با وفاى على عليه‏السلام ـ اين جمله معروف را فرموده بود: عمار تو را يك گروه ستمكار خواهند كشت.(89)

همين كه عمار در جنگ صفين در ركاب على عليه‏السلام به دست ارتش معاويه كشته شد در ميان افسران ارتش معاويه اين زمزمه پيدا شد كه: پس ما آن گروه ستمكار هستيم، و در نتيجه على عليه‏السلام به روش حقيقت است.

مى‏رفت كه اركان ارتش معاويه با همين حديث پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله متزلزل شود.

معاويه همچون همه شيادها و هوس‏بازها كه شهوت چشم دلشان را كور كرده است، و براى از ميان برداشتن على عليه‏السلام از هيچ گونه فعاليت تبليغاتى فرو گذار نكرده است، احاديث فضليت آن سرور را ممنوع اعلام نموده و احاديثى در مذمت آن حضرت از زبان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به وسيله حديث‏گوهاى پولى و بى همه چيز خود در ميان مردم شايع كرده بود.

ولى يك مطلب را فراموش كرد و آن اين كه اصحاب و ياران على عليه‏السلام چون عمار ياسر و اويس قرن و... به حدى در ميان مردم معروف و مشهور بودند كه يك حديث پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله درباره عمار اركان ارتش معاويه را بر هم مى‏زند.

و مردم مى‏فهمند كسى كه عمار طرفدار اوست حتما شخص درستى است. معاويه فراموش كرده بود كه احاديث فضليت اصحاب على عليه‏السلام را هم دستور كتمان و فراموشى دهد. نظم عالم به حدّى دقيق است كه اگر يك چيز جابجا شود چيزهاى ديگر نيز بهم مى‏خورند، همچون مهره‏هاى پيوسته يك جدول. نمى‏توان يك چيز را بهم زد با وجود نظم ساير چيزها!

به هر حال معاويه براى جلوگيرى از اغتشاش، تفسيرى شيادانه براى ماده قانون قتل و در نتيجه حديث قتل عمار نمود كه جدا موثر شد مردم عوام بودند و به معناى حديث دقت نكردند.

او گفت قاتل عمار ما نيستيم بلكه على عليه‏السلام است كه او را به جنگ فرستاده است.

يعنى شمشيرها و نيزه‏هاى ما كشيده شده و برنده است و اعلام كرده‏ايم جلو نياييد كه كشته مى‏شويد! اگر كسى جلو آمد و كشته شد، خودش و آنكه او را فرستاده مقصر است نه ما.

همچون كسى كه دست به سيم برهنه برق بزند خودش مقصر است و آنكه او را تشويق كند نه مخترع برق و نه سيم كش.

اين تفسير معاويه در ميان آن مردم عوام كه همه قرآن را قبول داشتند و به قول آن مرد شامى در مناظره‏اش با هشام بن حكم «حجت» را در دست داشتند ولى دور از رهبر حقيقى بودند چنان مؤثر شد كه سر و صدا خوابيد و حتى وقتى به ارتش حضرت على عليه‏السلام منتقل شد شك و ترديدى در ميان برخى افراد ساده دل ارتش آن حضرت به وجود آورد كه حضرت امير عليه‏السلام به ناچار تشريح نموده اين طور نقض كرد كه:

پس قاتل حمزه عموى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هم خود آن حضرت بوده است كه حمزه را در جنگ احد در برابر كفار فرستاد نه «وحشى» غلام هند.

مى‏دانيد ذهن عوام بيش از هر چيز از «نقض» علمى جا مى‏خورد و عقب نشينى مى‏كند على عليه‏السلام شايد براى مردم ساده نتواند در آن فرصت كم و دقائق حساس تشريح كند كه:

مگر معاويه و ارتش او چون برق زمين و آسمان و سنگ كوه، بى اراده هستند كه بگوئيم خود به خود و بالطبع فرود مى‏آيند، ما نبايد جلوى آن‏ها برويم، و يا حتى مگر مثل درندگان بيابان فاقد شعور انسانى هستند كه هنگام نزاع بى اراده باشند.

آن‏ها هر چه باشند انسانى با اراده هستند آنهايند كه دست به شمشير و تير مى‏برند، مى‏توانند دست نبرند و كسى را نكشند و خلاصه فاعل بالاراده بايد در برابر محكمه جواب عمل خود را بدهد.

على عليه‏السلام نمى‏تواند در آن دقائق حساس اين مسئله حقوقى را براى افراد ساده دل تشريح كند ولى به خوبى مى‏داند كه آن تفسير شيطانى چه قدر خطرناك است.

اين تفسير يكى از بهترين راه‏هاى كوبيدن انقلاب‏هاى مذهبى است كه بنا به آن هر گونه قيام حق‏طلبى و آزادى خواهانه و حتى صد در صد مذهبى اعتقادى، هم جرم است و خلاف شرع، زيرا باعث خون ريختن است و اين گونه تفسير بهترين خدمت به استعمارگران است.

و البته براى شورش‏هاى استعمار گرانه اين خلاف شرع مطرح نيست زيرا«ماسك» آن‏ها عنوان قصاص و خون خواهى كشته شده‏اى چون عثمان است و يا مى‏خواهند مردم را به بهانه زندگى مدرن‏تر تحريك كنند و به اصطلاح خوشبخت شان كنند، در نظر مردم ناآگاه، دين براى آخرت است، و تكاليف دينى را هم فقط به عنوان اسقاط تكليف انجام مى‏دهند كه به جهنم نروند، نمى‏دانند كه دين خوشبختى دنيا و آخرت است.

مردم نظرشان درباره وظائف دين فقط اسقاط تكليف است و همين كه كوچكترين راه فرار پيدا كنند فورا آرامش وجدان پيدا مى‏كنند، يا صحيحتر يا به تعبير ديگر به زور به خودشان آرامش وجدان را تلقين مى‏كنند و به خود مى‏قبولانند كه تكليف ساقط شده است و اين است كه به صرف القاء شك و شبهه‏اى سست مى‏شوند و كنار مى‏روند.

اين هم از كوته فكرى بيشتر مردم درباره دين است كه تصور مى‏كنند دين تنها قوانين مربوط به آخرت است. و اين البته يك تفكر مسيحى است كه در اسلام وارد شده و دين را مخصوص به گوشه مسجد و كليسا دانسته‏اند و به قول يكى از نويسندگان خودمان در مقاله‏اى ـ 8 سال پيش ـ به زودى علماء اسلام بايد همچون كشيشان و پاپ بدانند كه دين مخصوص به آخرت است و مسجد و عبادات...

و شايد رساله‏هائى هم كه احيانا منتشر مى‏شده و تنها قسمتى از احكام اسلام را داشته است اين طرز تفكر را در ميان مردم رسوخ داده است.

و حتما عذر صاحبان اين رساله‏ها اين بوده كه مردم مسائل ديگر را نمى‏خواهند و عمل نمى‏كنند ولى مردم بايد به قوانين اسلام آشنا باشند هر چند عمل نكنند و فقهاء قديم نيز همه مسائل را مى‏نوشتند، چنانكه قبلا مسايل مربوط به بردگى هم دركتب فقهيه ذكر مى‏شده است.

به هر حال در كارهاى دينى كه كمى مشكل باشد بيشتر مردم ناآگاه، منتظر بهانه هستند و چون دين را حداقل همچون دنياى خود نيز ارزش نمى‏دهند به مختصر بهانه‏اى شانه تهى مى‏كنند.

قرآن كريم درباره آنها كه به مختصر بهانه‏اى دست از جهاد بر مى‏داشتند و عذر تراشى‏هاى زندگى گرائى مى‏كردند مى‏فرمايد: مى‏گويند خانه‏هاى ما نگهبان ندارد (و نمى‏توانيم بيرون برويم) در حالى كه دروغ مى‏گويند مى‏خواهند از وظيفه فرار كنند.(90)

به هر حال على عليه‏السلام براى جلوگيرى از اين تبليغ فاسد معاويه در آن دقائق حساس كه فرصت تشريح هم نبود تنها به دليل نقضى قناعت نموده به اصطلاح قياس معارضه‏اى «به طور خلف» تشكيل مى‏دهد و مى‏فرمايد: اگر چنين است پس پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قاتل حمزه عموى خويشتن است و خود حضرت بايد ـ معاذالله ـ مجازات شود.

بايد رهبرى الهى و معصوم از خطا هميشه در اجتماع باشد كه گفته او بى چون و چرا پذيرفته شده براى حل اختلاف كافى باشد.

***

مفهوم «تفرقه»

مى‏دانيد يكى از گناهان بزرگ ايجاد تفرقه در ملت اسلام است كه به حيثيت اسلام و مسلمانان لطمه وارد مى‏سازد اين گناه در اصطلاح مذهبى «شق عصاى مسلمين» ناميده مى‏شده است كه كنايه از ايجاد شكاف و تفرقه در مسلمانان است.

قرآن كريم مى‏فرمايد: از مشركين نباشيد، از آنها كه در دين خود ايجاد تفرقه كرده‏اند و گروه‏ها شدند(91)

مسجد «ضرار» كه به دستور پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و به امر الهى ويران شد به خاطر اين بود كه منافقين مى‏خواستند با ساختن مسجدى در برابر مسجد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ايجاد شكاف ميان مسلمانان نموده عده‏اى را از زير تربيت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خارج ساخته به اصطلاح ما، مسلمانان نوى به وجود آورند كه البته در حقيقت برگشت به ارتجاع جاهليت بود.

قرآن كريم در سوره «توبه» ماسك اين گروه فريب‏كار را كه با عنوان مسجد سازى مى‏خواستند حقه بزنند و حكومت ملى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را متزلزل سازند كنار زده حقيقت روش و هدفشان را روشن ساخته با دستور ويران ساختن آن، نقشه منافقين را نقش بر آب ساخت.(92)

البته در رواياتى كه گناهان بزرگ شمرده شده نامى از اين گناه بزرگ برده نشده است ليكن يك قاعده كلى در آن روايات به دست داده شده است كه بدان وسيله تشخيص گناهان بزرگ آسان است.

در حديث صحيح حضرت عبدالعظيم از امام جواد عليه‏السلام ، ميزان تشخيص «معصيت كبيره» و گناه بزرگ اين قرار داده شده است كه در قرآن كريم و يا كلام پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وعده عذاب دوزخ داده شده باشد.

هر گناهى كه در قرآن و يا حديث پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وعده عذاب دوزخ داشته باشد «گناه كبيره» ناميده مى‏شود.

و آيات تفرقه دين و حادثه مسجد ضرار از نظر گويندگى و تندى خطاب و تهديد عذاب تعبيرات سختى دارد. و به علاوه در آيه اول رابطه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با آن‏ها قطع مى‏شود و در آيه دوم به حد كفر رسانده شده است. اين گناه به حدى در ميان مسلمانان مهم بود كه حضرت حسين بن على السلام را به اين اتهام (و سائر اتهام‏ها) شهيد نمودند.

استعمارگران در اثر عوام بودن مردم و نشناختن رهبر حقيقى لازم الاطاعة مفهوم اين گناه را طورى تفسير نمودند كه هر گونه قيام به حق و ضد ستم را ايجاد تفرقه و «شق عصاى اسلام» به حساب آوردند.

هارون الرشيد هنگام گرفتن موسى بن جعفر امام هفتم عليه‏السلام كه او را مهمترين رقيب سياسى خود مى‏دانست ـ كه البته آن حضرت گر چه ضد رژيم، فعاليت‏هاى مهمى داشت ولى چون قدرت اندك شيعه را مى‏ديد به اقتضاء زمان بناى گرفتن حكومت را نداشت ولى وجهه ملى و مذهبى آن حضرت براى هارون ضربه بزرگى بود ـ به مدينه بر سر قبر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمده پس از زيارت و نماز، به حضور پيامبر عرضه داشت: يا رسول اللّه چه كنم كه اگر فرزندت موسى بن جعفر را نبرم و تبعيد نكنم تفرقه در ميان امت تو خواهد افتاد!!

شريح قاضى كه عمر او را نصب كرده و على عليه‏السلام هم به همين جهت نتوانست او را از كار بر كنار سازد و به خاطر منصب قضاوت ممتدى كه در ميان مسلمانان داشت وجهه يك روحانى مذهبى را داشت و در واقع وابسته به دربار يزيد و ابن زياد بود.

آرى شريح قاضى در جريان حادثه كربلا اين حكم معروف را منتشر ساخت كه: حسين بن على عليه‏السلام از دين جدش پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بيرون رفته و مرتد شده است با شمشير پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله او را بكشيد.(93)

تصريح به شمشير پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى تأكيد ارتداد حضرت حسين عليه السلام بوده است كه مردم در برابر اين لحن تند تسليم شوند يعنى اگر خود پيامبر هم بود او را مى‏كشت و من روحانى هم، با شمشير آن حضرت او را مى‏كشم!

آرى ملت گر چه سست بود ولى اين قدر هم بى وجدان نبود كه حسين عليه‏السلام را با آنهمه سفارش‏هاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شهيد نمايند.

قدرى تهديد ابن زياد با عنوان ارتش شام، و قدرى تطميع و فرستادن پول‏هاى دولتى براى رؤساى قبايل، و قدرى هم تبليغات امثال شريح و مثل عبداللّه عمر كه بالاى منبر رفته تهديد به جهنم كرد كه كسى نبايد از بيعت يزيد بيرون برود.(94)

همين‏ها در روحيه اكثريت ملت اثر مى‏گذارد.

و حتى اگر اطمينان هم به گفته شريح و عبدالله نكنند لااقل پشتوانه اعتقادشان سست مى‏شود، خصوصا كه صحابه بزرگ پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را مى‏بينند كه ساكت اند و گوشه‏اى گرفته‏اند و كارى به اين كارها ندارند و لابد چون ورود در سياست مى‏شود!!

بايد براى روشن شدن مفاهيم مذهبى و حل اختلاف‏ها و به قول هشام بن حكم به عنوان «حجت»، رهبرى لازم الاطاعة در ميان مردم باشد كه بدون بحث و گفتگو كلام او پذيرفته شود و او هم اشتباه نكند و «عصمت الهى» داشته باشد تا اين گونه فجايع پيش نيايد.

اين مطلب كه كسى بگويد: خود مردم عقل دارند و مى‏فهمند، همين كه يك فرد روشن به آن‏ها بفهماند كه گفته فلان استعمارگر صحيح نيست مى‏پذيرند. به هيچ وجه صحيح نيست زيرا همان طور كه يك فرد روشن چنين مى‏گويد: افراد به ظاهر روشن ديگرى هم كه در واقع تحريك دستگاه‏ها شده‏اند خلاف او را مى‏گويند و طورى بازيگرى مى‏كنند كه بيشتر ملت كه در هوا خواهى عدالت سست هستند و به دنبال بهانه مى‏گردند قانع مى‏گردند.

بايد يك رهبر الهى در ميان ملت باشد كه روى احساس مذهبى و اعتقاد به عدم اشتباه او، هيچ كس جرئت رد كلام او را نداشته باشد تا اين گونه استفاده‏هاى استعمارى نشود.

***

نتيجه

مفاهيمى كه در اثر نبودن يك رهبر نافذ الكلمه در ميان مردم روشن نبوده و باعث خون‏ريزى‏ها و آبروريزى‏ها شده و يا موجب سستى دين در ميان مردم گرديده بسيار است. و روشن نمودن آن‏ها و بالنتيجه رفع اختلافات گروه‏هاى متخاصم به عنوان دين يكى از فوائد بزرگ رهبر الهى است كه در مناظرات اصحاب ائمه عليهم‏السلام مورد توجه بوده است.(95)

و اگر همه آن مفاهيم بررسى شود خود كتاب قطورى خواهد شد و به نظر مى‏رسد با توجه به آنچه گفته شد براى توضيح اين جهت كافى باشد كه حتما اين گونه گرفتارى‏ها تنها به دست يك رهبر الهى نافذ الكلمة كه محفوظ از خطا و اشتباه باشد برطرف مى‏گردد. و اگر رهبر الهى معصوم از خطا نباشد ـ همچون مجتهد عادل نافذ الكلمة ـ باز اين فايده را دارد كه گفته او براى برطرف كردن نزاعها قاطع مى‏باشد. البته همان طور كه گفتيم به شرط آن كه رهبر يك نفر باشد. همان طور كه دو امام در يك زمان نمى‏شود به وجه لازم‏تر دو رهبر مذهبى غير معصوم هم نمى‏شود، زيرا كه عصمت در امام مانع بروز اشتباه و اختلاف مى‏باشد ليكن به هر حال مركزيت تضعيف مى‏شود، در غير معصوم اين مشكل بيشتر است.