پرسمان علوى

مؤسسه آموزشى ـ پژوهشى مذاهب اسلامى
با همكارى ستاد پاسخگويى به مسائل مستحدثه دينى

- ۷ -


عدالت اجتماعى در سيره امام على(عليه السلام)چگونه بود؟

واژه عدالت، درباره انسان دو گونه كاربرد دارد:

1. گاه درباره فعل انسان نسبت به خويش استعمال مى شود كه در اين صورت، عادل به كسى گفته مى شود كه آنچه موجب سعادت اوست به جا آورد و از كارهايى كه براى سعادتش زيان بار است، دورى گزيند;

2. گاه واژه عدالت، درباره فعل انسان نسبت به ديگرى به كار مى رود; بدين معنا كه انسان با هر فرد از افراد جامعه، آن چنان كه حق اوست، رفتار مى نمايد و هر كس را در جاى مناسب خود قرار مى دهد. وقتى معناى اخير عدالت درباره همه شخصيت هاى حقيقى و حقوقى يك جامعه، اعم از مردم و دولت، در نظر گرفته شود، مفهوم عدالت اجتماعى پديد مى آيد. بر اين اساس، «عدالت اجتماعى» بدين معنا است كه در جامعه حقوق همگان رعايت شود. در مقابل عدالت اجتماعى، ظلم اجتماعى قرار دارد كه به معناى پايمال كردن حقوق ديگران است. امير مؤمنان على(عليه السلام)را شهيد عدالت ناميده اند. روشن است عدالتى كه زمينه ساز شهادت حضرت شد، عدالت در بُعد اجتماعى قرار دارد كه به معناى پايمال كردن حقوق ديگران است. در واقع عدالتى كه سبب شهادت آن امام همام گرديد، عدالت در بُعد اجتماعى و نوع تفكر مخصوصى بود كه آن حضرت درباره عدالت اجتماعى داشت; تفكرى كه نه تنها بارها و بارها در ضمن سخنان خويش بر آن تأكيد مىورزيد، بلكه در طول عمر مبارك خويش، بويژه در دوران كوتاه حكومتش، در عمل بدان پايبند بود و در اين راه هيچ مسامحه و انعطافى را روا نمى دانست تا آن جا كه اين شيوه قاطع را حتى نسبت به نزديك ترين كسان خويش نيز آن را اجرا مى كرد; چنان كه اين شيوه در داستان برخورد آن حضرت با برادرش عقيل به خوبى مشهود است. شخصى از آن حضرت پرسيد: «أَيُّهُما أَفضَل؟ العَدلُ أَمِ الجُودُ»; عدل برتر است يا جود؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «العَدلُ يَضَعُ الاُمُورَ مَوَاضِعَهَا وَ الجُودُ يُخْرُجُها مِن جَهَتِها»; [134] عدل بهتر است; زيرا عدل هر چيزى را در جاى خود قرار مى دهد و هر حقى را به ذى حق واقعى خود مى رساند، اما جود و بخشش، امور را از محل و مدار خود خارج مى سازد»; [135] سپس فرمود: «وَ العَدلُ سَائِسٌ عامٌّ و الجُودُ عارِضٌ خاص»; [136] عدالت تدبير عمومى مردم است، در حاليكه بخشش گروه خاصى را شامل مى شود. عدالت، اداره كننده عموم است و پايه و مبناى زندگى عمومى است، اما جود و بخشش حالتى استثنايى است كه در موقعيتى خاص به كسى عطا مى شود. جود و ايثار را نمى توان مبناى اصلى زندگى عمومى قرار داد و بر اساس آن مقررات و قانون وضع كرد; زيرا در اين صورت ديگر جود و بخشش نام نمى گيرد. ايثار وجود، زمانى ايثار وجود است كه هيچ قانون و مقررات حتمى و لازم الاجرا نداشته باشد و آدمى تنها از روى كرم و بزرگوارى و گذشت و نوع دوستى جود و ايثار كند; از اين روى اگر در جامعه اى جود نباشد، آن قدر مشكل پيش نمى آيد كه در صورت عدم وجود عدالت پيش مى آيد. پاسخ آن حضرت كه عدل را از جود بالاتر مى داند به روشنى نشان مى دهد كه آن حضرت با نظر به بعد اجتماعى عدالت اين سخن را فرموده اند; زيرا افزون بر اين كه از نظر فردى و اخلاقى جود بالاتر از عدل است، كسى كه تفكر اجتماعى ندارد و با مقياس هاى فردى محاسبه مى كند، هيچ گاه عدل را از جود بالاتر نمى داند. شخص عادل كسى است كه در آن حد از كمال انسانى است كه به حق ديگران تجاوز نمى كند، اما آن كه جود مى كند و ايثار مى نمايد، نه تنها به حقوق ديگران تجاوز نمى كند، بلكه از دسترنج و حق خويشتن مى گذرد و آن را به ديگران مى بخشد. بنابراين از ديدگاه فردى و اخلاقى جود از عدل بالاتر است. اما از ديدگاه اجتماعى درست به عكس است; زيرا عدل در اجتماع به منزله پايه هاى ساختمان است و جود و احسان به منزله رنگ آميزى و نقاشى و زينت ساختمان. اول بايد پايه درست باشد تا آن گاه نوبت به زينت و رنگ آميزى برسد. اگر خانه اى از پاى بست ويران باشد، ديگر چه فايده كه خواجه در بند نقش ايوان باشد؟ اما اگر پايه محكم باشد، در ساختمان بى زينت هم مى توان زندگى كرد. ممكن است ساختمانى از نظر زينت و رنگ آميزى فوق العاده خواب باشد، اما چون پايه اش سست است، با يك باران بر سر اهلش خراب شود. اين پرسش و پاسخ به روشنى نشان مى دهد كه آن حضرت عدالت را از بعد اجتماعى مى نگريسته و همين نگرش ها در سيره حكومتى خويش اجرا فرموده است تا آن جا كه مى توان گفت: عدالت براى آن حضرت به صورت يك فلسفه اجتماعى اسلامى مطرح بود و آن حضرت عدالت اجتماعى را از هر چيز ديگرى بالاتر مى دانست و سياست خود را بر مبناى همين اصل تأسيس كرد و در اين راه هيچ منظور و هدف ديگرى نتوانسته آن حضرت را از اجراى عدالت باز دارد، هر چند همين مسأله مشكلات فراوانى را براى آن حضرت در طول دوران حكومتش ايجاد كرد.

در پايان سخن، تنها به ذكر چند نمونه از سيره حكومتى آن حضرت كه به خوبى جايگاه عدالت اجتماعى در آن روشن مى شود، بسنده مى كنيم:

1. درباره قطايع عثمان (اراضى اى كه متعلق به همه مسلمانان بود و خليفه سوم آنها را در اختيار اشخاصى خاص قرار داده بود)، فرمود: «وَ اللهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزَوَّجَ بِهِ النِّساءُ وَ مُلِكَ بِهِ الإِماءَ لَرَدَدتُهُ، فَإِنَّ فِى العدلِ سَعَةً»; [137] به خدا سوگند، بيت المال تاراج شده را هر كجا بيابم به صاحبان اصلى آن باز مى گردانم، گرچه با آن ازدواج كرده و يا كنيزانى خريده باشند; زيرا در عدالت گشايش براى عموم است.

2. عمرو عاص در نامه اى به معاويه نوشت: «ما كُنتَ صانِعاً فَاصنَع، إِذا قَشَّرَكَ ابنُ أبى طالِب مِن كُلِّ مال تَملِكُهُ كَما تَقَشَّرَ عَنِ العَصا لَحاها»; [138] هر كارى از تو ساخته است بكن كه پسر ابوطالب هر چه را در اين مدت جمع كرده اى از تو باز پس خواهد گرفت، آن گونه كه پوست عصاى دستى را از آن جدا مى كنند.

3. عبدالله بن زمعه [139] كه يكى از ياران آن حضرت بود، در زمان خلافت آن حضرت نزد وى آمد و درخواست كرد كه از بيت المال مالى به او ببخشد. آن حضرت در پاسخ فرمود: «إِنَّ هَذا المَالِ لَيْسَ لِى وَلالَكَ وَ إِنَّما هُوَ فَىءٌ للمسلمين، جَلبُ أَسيافِهِمْ، فَإِنْ شَرِكتَهُم فَى حربِهِم، كان لَكَ مِثلُ حَظِّهِمْ»; [140] اين اموال كه مى بينى نه مال من و نه از آن توست، بلكه غنيمتى گرد آمده از مسلمانان است كه با شمشيرهاى خود به دست آورده اند. اگر تو در جهاد همراهشان بودى، سهمى چونان سهم آنان داشتى.

به هر حال نمود عدالت آن خورشيد فروزان عالم هستى چنان است كه نويسنده اى مسيحى درباره آن حضرت كتابى مى نويسد و عنوان آن را «على، صداى رساى عدالت انسانى» قرار مى دهد. [141]

آيا نويسندگان اهل سنّت درباره فضايل حضرت على(عليه السلام)كتابى نوشته اند؟

علماى اهل سنّت درباره امام على(عليه السلام) و فضايل آن حضرت تأليفات فراوانى به رشته تحرير در آورده اند كه مى توان آنها را به چهار دسته تقسيم نمود:

الف) كتاب هايى كه درباره سيره نبوى و صحابه به صورت عام نوشته شده و در آنها مناقب پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله)و صحابه آن حضرت بيان شده و ضمن آن مناقب امام على(عليه السلام) نيز بيان گرديده است. در اين كتاب ها مناقب آن حضرت حجم قابل ملاحظه اى را تشكيل مى دهد كه نمونه آن كتاب هاى صحاح سته (شش گانه) مى باشد;

ب) از آن زمان كه سيد رضى(رحمه الله) (م 406 هـق) كتاب شريف نهج البلاغه را جمع آورى و تدوين نمود، علماى بسيارى بر آن شرح نوشته اند. به نقل علامه شيخ حسين جمعه عاملى، حدود 210 شرح جامع و كامل نهج البلاغه نوشته شده است كه نيمى از آنها را علماى اهل سنّت نگاشته اند. معروف ترين اين شروح، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد است كه از علماى بنام اهل سنّت مى باشد. اين كتاب در تشريح سخنان امام و بيان ديدگاه هاى آن حضرت درباره حكومت، اعتقادات، تاريخ و... مى باشد;

ج) دسته سوم كتاب هايى است كه علماى اهل سنّت به طور عام درباره فضايل پنج تن آل عبا و ديگر اهل بيت(عليهم السلام)نوشته اند كه از جمله آنها مى توان به كتاب هاى زير اشاره كرد:

1. فرائد السمطين، نوشته امام الحرمين جوينى شافعى;

2. ينابيع المودة، نوشته شيخ سليمان بن ابراهيم القندوزى الحنفى;

3. فصول المهمه فى معرفة الائمه، نوشته ابن صباغ مالكى;

4. درر السمطين فى فضايل على و الزهراء و السبطين، نوشته حافظ جمال الدين محمد يوسف بن حسن صنفى زرندى;

5. مودة القربى، نوشته على حسين همدانى شافعى;

6. نزول القرآن فى مناقب اهل البيت(عليهم السلام)، نوشته حافظ ابى نعيم اصفهانى;

7. العبرة فى فضايل العترة، نوشته عبدالله حمصى شافعى;

8. تذكرة الخواص، نوشته علامه شيخ يوسف سبط ابن جوزى;

9. وسيلة المآل فى عدّ مناقب الآل، احمد بن الفضل بن محمد باكثير;

و بسيارى كتاب هاى ديگر.

د) گروه ديگرى از نويسندگان اهل سنّت صرفاً درباره فضايل و ويژگى هاى حضرت على(عليه السلام)به تدوين كتاب هاى مختلف پرداخته اند كه به ترتيب سال هاى نگارش به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1. مناقب على ابن ابى طالب، نوشته امام احمد حنبل، متوفاى 241 هـ ق;

2. الخصائص فى فضل على ابن ابى طالب، نوشته عبدالرحمان احمد بن شعيب نسايى، متوفاى 303 هـ ق;

3. مناقب الإمام أميرالمؤمنين على ابن ابى طالب، نوشته حافظ محمد بن سليمان الكوفى، قرن سوم هجرى;

4. فضايل على(عليه السلام)، نوشته حافظ شافعى حنفى كوفى، متوفاى 336هـ ق;

5. مناقب على ابن ابى طالب، نوشته ابو مؤيد موفق بن احمد خوارزمى، متوفاى 634 هـ ق;

6. فضايل على(عليه السلام)، نوشته جلال الدين عبدالرحمان سيوطى شافعى، متوفاى 911 هـ ق;

7. فضايل على(عليه السلام)، نوشته حاكم ابى عبدالله بن بيع نيشابورى شافعى، متوفاى 405 هـ ق;

8. مناقب على(عليه السلام)، نوشته علامه مجلسى شيخ على بامن حضرمى شافعى، قرن 7 هجرى;

9. جواهر المطالب فى مناقب الإمام على ابن ابى طالب، نوشته محمد بن احمد دمشقى باعونى شافعى، متوفاى 871 هـ ق;

10. اسمى المناقب فى تهذيب امن المطالب فى المناقب على ابن ابى طالب، نوشته محمد بن محمد جرزى شافعى دمشقى، متوفاى 833هـ ق;

11. مناقب على(عليه السلام)، نوشته علامه محب الدين طبرى مكى;

و ده ها كتاب ديگر.

در قرنهاى معاصر نيز بسيارى از علماى اهل سنّت در مناقب حضرت على(عليه السلام) به تأليف كتابهايى پرداخته اند كه برخى از آنها عبارت است از:

1. علّموا أولادهم محبة آل بيت رسول الله، محمود طعمه حلبى;

2. علّموا أَولادكم محبة آل بيت النبى(صلى الله عليه وآله)، نوشته محمد عبده يمانى;

3. المناقب المرتضويه، نوشته علامه محمد صالح الحنفى الترمذى;

4. عقد المنضد فى مناقب آل محمد، نوشته علامه قاضى شيخ محمد بن على يمانى شوكانى;

5. امام على(عليه السلام) صوت العدالة، نوشته عبدالفتاح عبدالمقصود;

6. على و بنوه، نوشته طاها حسين.

همچنين بر ديوان اشعار امام على(عليه السلام) برخى از علماى اهل سنّت شرح هايى نوشته اند كه مى توان از ميبدى نام برد. [142]

آيا در هنگام ضربت خوردنِ امام على(عليه السلام) نماز ايشان قطع شد؟

درباره اين كه آيا حضرت على(عليه السلام) در نماز صبح ضربت خورده اند يا پيش از شروع به نماز، روايات متفاوت است. در برخى گزارش ها از ماجراى شهادت امام على(عليه السلام) آمده است: بعد از آن كه امام على(عليه السلام)به ابن ملجم كه به ظاهر خود را به خواب زده بود، رسيد، او را بيدار كرد... سپس به محراب خويش رفت و به نماز ايستاد. ايشان ركوع و سجود خويش را طولانى مى كرد و اين عادت آن حضرت در نمازهاى نافله و فريضه بود. وقتى ابن ملجم ديد امام(عليه السلام)در نماز است، شتابان بلند شد و به سوى آن حضرت رفت و در مقابل ستون كه امام كنار آن نماز مى خواند، ايستاد و منتظر ماند تا ركعت اول نماز ايشان تمام شود و آن حضرت به ركوع رود، وقتى كه امام(عليه السلام)سجده اول را به جاى آورد و سر شريفش را برداشت، ابن ملجم ملعون ضربه شديدى به سر مطهر ايشان وارد آورد. درست در همان جاى كه عمرو بن عبدود پيش تر ضربه زده بود. در آن حال امام خويشتن دارى كرد و ابراز درد ننمود و به روى شريف خويش به زمين افتاد و كسى هم پيش امام نبود. امام در آن حال گفت: «بِسمِ الله وَ بِالله وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ»; آن گاه فرياد زدند: «قَتَلنى إِبنُ مُلجِمَ، قَتَلَنِىَ اللَّعينُ ابنُ اليَهودِيةِ، فُزتُ وَ رَبِّ الكَعبَةِ، أيُّهَا النّاسُ لا يَفُوتَنَّكُمُ الرَّجُلُ»; از اين روايت فهميده مى شود كه امام(عليه السلام) در هنگام وارد آمدن ضربه مشغول خواندن نماز نافله بوده اند، و گرنه ديگران متوجه نزديك شدن آن ملعون مى شده اند. همچنين در اين روايت تصريح شده كه كسى پيش امام نبوده است.

در دنباله گزارش آمده است پس از آن كه امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) از اين ماجرا آگاه شدند و به مسجد آمدند، مشاهده نمودند كه ابو جعدة بن هبيره و گروهى از مردم سعى مى كنند كه امام را در محراب بلند كنند، ولى امام توانايى ايستادن ندارد. [143]

حاضر نبودن امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) در آن لحظه نيز مؤيد آن است كه نماز آن حضرت نافله بوده است; چرا كه بعيد است آن بزرگواران در نماز جماعت صبح پدر حاضر نبوده باشند. بنابراين با پذيرش ضربت خوردن امام(عليه السلام)در حال نماز، مى توان اطمينان حاصل نمود كه آن نماز، نماز نافله بوده است. و قطع كردن نماز نافله در حال عادى و در حال اضطرار هيچ اشكالى ندارد. طبق ظاهر گزارشى كه نقل شد، امام(عليه السلام) بعد از آن ضربه به رو بر زمين افتاده و عبارت «بِسمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُول الله» را گفته اند و آن گاه فرياد زده اند كه ابن ملجم مرا كشت.

البته جاى هيچ ترديد نيست كه حتى اگر در نماز واجب هم به ايشان حمله شده بود، بر اثر آن ضربت سهمگين، ادامه نماز ايشان امكان پذير نبوده است و حتى اگر ادامه نماز هم ممكن بوده است، ايشان مى توانسته اند براى امر مهم ترى مثل نگريختن ابن ملجم، نماز خويش را قطع فرمايند.

البته در اين باره نقل هاى ديگرى نيز هست; چنان كه عده اى نقل كرده اند در شب 19 ماه رمضان سال 40 هجرى، ابن ملجم و هم دستانش شبيب بن بجره، وردان بن مجالد و اشعث بن قيس، در آن قسمتى كه حضرت على(عليه السلام) براى نماز وارد مسجد مى شد، نشستند. حجر بن عدى نيز در آن شب در مسجد خوابيده بود، ناگهان شنيد كه اشعث به ابن ملجم مى گويد: «آنچه را مقصودت بود (يعنى حضرت على(عليه السلام)) را ديدم». حجر بن عدى فهميد كه توطئه اى در كار است; از اين روى سريع از مسجد خارج شد و در بيرون مسجد به اميرالمؤمنين(عليه السلام)خبر داد، ولى آن حضرت با گفته او مخالفت نمود و وارد مسجد شد. در اين هنگام ابن ملجم خود را به آن حضرت رساند و ضربت شمشيرش را بر آن حضرت فرود آورد. [144]

قرب الاسناد نيز نقل مى كند كه حضرت على(عليه السلام) هنگامى كه مردم را براى نماز صبح بيدار مى كرد، عبدالرحمان بن ملجم با ضربه شمشير بر سر مبارك آن حضرت زد. حضرت على(عليه السلام)خودش را روى زانوهاى او انداخت و او را گرفت، تا اين كه مردم آمدند و... [145] بر اساس اين نقل ها حضرت على(عليه السلام) در نماز ضربت نخورده است تا آن كه بحث شود نماز آن حضرت قطع شده است يا نه.

آيا راست است كه مى گويند حضرت على(عليه السلام) شبى هزار ركعت نماز مى خوانده اند؟

بدون ترديد نخستين كسى كه همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله)به عبادت و پرستش خداوند پرداخت، على(عليه السلام) بود. حبة بن جوين روايت مى كند: «سَمِعتُ علِيّاً يَقُولُ: عَبَدتُ اللهَ مَعَ رَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله) قَبلَ أَن يَعبُدَهُ رَجُلٌ مِن هذِهِ الأُمّةِ»; [146] شنيدم كه على(عليه السلام) مى گفت: من پيش از اين كه كسى از اين امت، خدا را عبادت كند، همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله)، خدا را عبادت مى كردم.

بى شك امام على(عليه السلام) از حيث مقدار عبادت يگانه روزگار بوده است. [147] كيفيت نماز شب، دعاهاى آن حضرت و مناجات هاى ايشان را كتاب هاى مختلف نقل كرده اند و اكنون دعاهاى به جا مانده از ايشان از گنجينه هاى عظيم است. ابن عباس مى گويد: «هيچ گاه حضرت على(عليه السلام) نماز شبش را ترك نكرد، حتى در ليلة الهرير كه يكى از شب هاى جنگ صفين بود و در آن شب جنگ هم چنان ادامه داشت.

در روايات متعددى نقل شده است كه حضرت على(عليه السلام)، امام سجاد(عليه السلام) و برخى از امامان ديگر در شبانه روز هزار ركعت نماز مى خوانده اند; [148] البته هزار ركعت نماز خواندن در شبانه روز كار هميشگى آنان نبوده است.

مرحوم حرّ عاملى(رحمه الله) در كتاب وسايل الشيعه در ابواب نافله شهر رمضان از امام جعفر صادق(عليه السلام) روايت مى كند: «إِنَّ لِرَمَضانَ حُرمَةً وَ حَقّاً لا يَشبِهُهُ شَىءً، مِنَ الشُّهُورِ. صَلِّ مَا استَطَعتَ فِى رَمَضانَ تَطَوُّعاً بِاللَّيلِ وَ النَّهارِ وَ إِن استَطَعتَ فى كُلِّ يَوم وَ لَيلَة ألفَ ركعَة فَصَلِّ إِنَّ عَلِيّاً كانَ فِى آخِرِ عُمِرهِ يُصَلِّى فِى كُلِّ يَوم وَ لَيلَة ألفَ رَكعة»; رمضان داراى حرمت و حقى است كه هيچ ماه ديگرى از آن برخوردار نيست. در اين ماه به قدر استطاعتتان در شب و روز آن نماز بخوانيد و اگر بتوانيد در هر شب و روز آن هزار ركعت نماز بخوانيد. امام على(عليه السلام) در آخر عمر شريفش در هر شب و روز هزار ركعت نماز مى خواند.

البته لازم به يادآورى است هزار ركعت نماز خواندن در شبانه روز همه وقت را نمى گيرد، بلكه وقت بسيارى براى خوراك، استراحت و... باقى مى ماند; خصوصاً اگر در نماز فقط حمد خوانده شود. [149] و به واجبات نماز اكتفا شود.

البته عبادت فراوان براى انسانى كه در عبادت نشاط ندارد، سنگين و كسالت آور است. خواندن هزار ركعت نماز در شبانه روز سنگين و طاقت فرساست، اما براى كسانى كه شيرينى و لذت عبادت را چشيده اند، اين گونه عبادات، عبادتى عادى به شمار مى آيد; چنان كه عده اى از علما نيز اين كار را انجام مى داده اند. [150]