پرسمان علوى

مؤسسه آموزشى ـ پژوهشى مذاهب اسلامى
با همكارى ستاد پاسخگويى به مسائل مستحدثه دينى

- ۶ -


قضيه ردالشمس چيست؟ چند نمونه از معجزات حضرت على(عليه السلام)را توضيح دهيد؟

معجزه، كار خارق العاده اى است كه مدعى نبوت آن را براى اثبات ارتباط خود با خداى جهان، انجام مى دهد و همه مردم را براى مقابله و معارضه دعوت مى نمايد; چرا كه ديگران از انجام آن عاجزند. [109] انجام چنين كارى اگر همراه با ادعاى نبوت نباشد، به آن كرامت مى گويند; [110] چنان كه ائمه معصومين(عليهم السلام) داراى كراماتى بوده اند كه گاهى اين نوع كرامات به معجزه تعبير شده است. [111]

قرآن كريم، وقوع امر خارق العاده و معجزه را تصديق كرده و بعضى از مصاديق آن را براى پيامبران پيشين اثبات نموده است، مانند داستان اژدها شدن عصاى حضرت موسى و بلعيدن سحر ساحران، داستان يد بيضا، [112] خون شدن آشاميدنى ها و تسلط قورباغه و بيمارى بر قوم فرعون، [113] سخن گفتن حضرت عيسى(عليه السلام)در گهواره و شفا دادن افراد كور و معالجه بيماران مبتلا به مرض و زنده كردن مردگان. [114]

درباره اوليا و اوصياى الهى كرامات و امور خارق العاده اى در روايات و تاريخ آمده است كه از مجموع آنها مى توان اثبات كرد ائمه اطهار(عليهم السلام) مى توانند به هنگام ضرورت امور خارق العاده اى انجام دهند; البته بايد توجه نمود كه معجزات آنها هرگز با ادعاى نبوت همراه نبوده، بلكه با انگيزه هاى ديگرى بوده است.

كتاب هايى مانند عيون المعجزات، بحارالانوار، اثبات الهداة، اصول كافى، مدينة المعاجز، مناقب ابن شهرآشوب، اثبات الوصيه مسعودى، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، دلايل الامامه طبرى و... به تفصيل بسيارى از اين كرامات را نقل كرده اند كه براى اطلاع بيش تر مى توان به آنها رجوع كرد.

شكى نيست كه از حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) كرامات و معجزه هاى فراوانى شده است. يكى از كرامات ويژه آن حضرت، «ردالشمس» كه دو مرتبه براى آن حضرت اتفاق افتاده است: يكى در زمان پيغمبر(صلى الله عليه وآله)و ديگرى پس از آن حضرت.

شرح رويداد نخست، به نقل از اسما، ام سلمه، جابر بن عبدالله انصارى، ابو سعيد خدرى و عده اى ديگر چنين است: روزى على(عليه السلام)در منزل پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) حضور داشتند كه ناگهان جبرييل براى ابلاغ وحى الهى فرود آمد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سر مبارك خود را روى پاى على(عليه السلام) گذارد و سربرنداشت تا هنگامى كه آفتاب غروب كرد. على(عليه السلام) كه نماز عصر را نگذارده بود، بى اندازه پريشان شد; زيرا نمى توانست سر پيامبر را از روى زانوى خود بردارد و نه مى توانست نماز را به طور معمول به جا آورد. حضرت على(عليه السلام) چاره اى نداشت جز اين كه هم چنان كه نشسته است، نماز بخواند. ركوع و سجود را با اشاره به جا آورد.

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پس از آن كه از آن حالت روحانى خارج شد، به على(عليه السلام)فرمود: نماز عصرت قضا شد؟ عرض كرد: چاره اى جز اين نداشتم; زيرا حالت وحيى كه براى شما پيش آمده بود، مرا از انجام وظيفه بازداشت.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: اينك از خدا بخواه تا خورشيد را به جاى اول برگرداند تا نمازت را در اول وقتش به جاى آورى خداوند دعاى تو را مستجاب مى كند; چرا كه از خدا و رسول او اطاعت كرده اى حضرت على(عليه السلام) دعا فرمود و دعاى او مستجاب شد و خورشيد به محلى بازگشت كه امكان خواندن نماز عصر به وجود آمد و آن گاه غروب كرد.

واقعه دوم ردالشمس، پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، هنگامى واقع شد كه حضرت على(عليه السلام)در بابل حضور داشت و مى خواست از فرات عبور كند. در اين هنگام، وقت نماز عصر فرا رسيد و آن حضرت بلافاصله به همراه گروهى از اصحاب خود نماز عصر را به جماعت خواند، ولى از آن جا كه بسيارى از ياران حضرت مشغول عبور دادن مركب ها و توشه خود از رود فرات بودند، نماز عصرشان قضا شد و از خواندن نماز جماعت با آن حضرت محروم ماندند. اصحاب در اين خصوص با آن حضرت گفتگو كردند.

حضرت على(عليه السلام) كه اصحاب خود را آن گونه نگران ديد، از خداوند متعال درخواست كرد تا خورشيد را به محل پيشين خود برگرداند تا همه اصحاب بتوانند نمازشان را در وقت خود بخوانند خداوند متعال دعاى او را اجابت كرد و خورشيد را در افق وقت عصر ظاهر گردانيد، آن هنگام كه مردم از سلام نماز فارغ شدند، خورشيد غروب كرد. [115]

قضيه ردالشمس ممكن است براى برخى قابل هضم نباشد و بگويند چگونه ممكن است اين كره عظيم آسمانى از مسير گردش خود برگردد و...; اما بايد توجه داشته باشيم كه اين مسأله به صورت كرامت و اعجاز انجام گرفته است و روايات فراوانى در كتب اسلامى درباره وقوع چنين اعجازى نقل شده است كه در حد شهرت مى باشد. [116] معجزات ديگرى نيز از حضرت على(عليه السلام) نقل شده است; مانند زنده كردن مردگان، شفا دادن بيماران، خبر دادن از غيب، سخن گفتن با حيوانات، و... كه در اين مقام مجال بيان آنها نيست. [117]

از ديدگاه حضرت على(عليه السلام) معناى تقوا و ويژگى هاى يك انسان باتقوا چيست؟

واژه تقوا از ماده «وقى» به معناى حفظ، صيانت و نگهدارى است. راغب در كتاب مفردات در ذيل «ماده وقى» مى نويسد: «وقايه، عبارت است از محافظت يك چيز از هر چه بدان زيان مى رساند و تقوا يعنى نفس را در حفاظ قرار دادن از آنچه بيم مى رود. تحقيق مطلب، همين است; اما گاهى بنا به قاعده استعمال لفظ مسبب در سبب و استعمال لفظ سبب در مسبب، خوف به جاى تقوا و تقوا به جاى خوف استعمال مى گردد. تقوا در عرف شرع، به معناى نگهدارى نفس از آنچه انسان را به گناه مى كشاند، مى باشد و با ترك اين امور ممنوع شرعى و محرمات صورت مى پذيرد.

در آثار دينى، بويژه در نهج البلاغه، تقوا به معناى ملكه اى مقدس كه به روح قوت و قدرت مى بخشد و نفس اماره و احساسات سركش را مطيع و رام مى سازد، به كار رفته است. امام على(عليه السلام)در خطبه 114 نهج البلاغه مى فرمايند: «إِنَّ تَقوَى اللهِ حَمَت أَولياءَ اللهِ مَحارِمَهُ وَ أَلزَمَت قُلُوبَهُم مَخافَتَهُ حَتّى اَسْهَرَت لَيالِيَهُم وَ أَظمَأَتْ هَواجِرَهُمْ»; همانا تقواى الهى، دوستان خدا را از انجام محرمات باز مى دارد، و قلب هايشان را پر از ترس خدا مى سازد; چنان كه شب هاى آنان با بى خوابى و روزهايشان با تحمل تشنگى و روزه دارى سپرى مى گردد». [118]

در اين عبارات، با صراحت تمام، تقوا را حالتى معنوى و روحانى دانسته است كه حافظ و نگهبان انسان از گناه مى گردد و ترس از خدا را در وجود انسان تثبيت مى كند. از اين جا مى توان دريافت كه تقوا به معناى ترس نيست; بلكه يكى از آثار تقوا اين است كه خوف را ملازم دل قرار مى دهد.

در خطبه 16 نهج البلاغه نيز مى فرمايند: «أَلا و إِنَّ التَّقوى مَطايا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَيها أَهلُها وَ أُعطُوا أَزِمَّتَها فَأَورَدَتهُمُ الجَنَّةَ»; [119] همانا تقوا مركب هاى فرمانبردارى را ماند كه سواران خود را، عنان بر دست، وارد بهشت جاويدان مى كند.

سخنان اميرالمؤمنان(عليه السلام) درباره تقوا بسيار است كه نقل همه آنها از عهده اين پاسخ خارج است; بنابراين در اين جا تنها به يكى از خطبه هاى آن حضرت درباره ويژگى هاى متقين اشاره مى كنيم:

يكى از ياران امام به نام «همام» به حضرت على(عليه السلام) عرض كرد: اى اميرالمؤمنين! پرهيزكاران را براى من آن چنان وصف كن كه گويا آنان را با چشم مى نگرم! حضرت در پاسخ او درنگى كرد و فرمود: «اى همام! از خدا بترس و نيكوكار باش كه خداوند با پرهيزكاران و نيكوكاران است». همام كه مردى مشتاق و مستعد كمالات معنوى بود، قانع نشد و در تقاضاى خود اصرار ورزيد. سرانجام امام(عليه السلام) تصميم گرفت تا صفات پرهيزكاران را براى همام بيان فرمايد. پس بعد از حمد و ثناى خداوند و درود بر پيامبر، سيماى پرهيزكاران را چنين ترسيم فرمود:

سيماى پرهيزكاران

پرهيزكاران، در دنيا داراى فضيلت هاى برترند: سخنانشان راست، پوشش آنان ميانه روى، و راه رفتنشان همراه تواضع و فروتنى است. چشمان خود را بر آنچه خدا حرام كرده است، مى پوشانند، و گوش هاى خود را وقف دانش سودمند كرده اند. و در روزگار سختى و گشايش، حالشان يكسان است. و اگر نبود مرگى كه خدا بر ايشان مقدر فرموده است، روح آنان از شوق ديدار بهشت و از ترس عذاب جهنم حتى به اندازه چشم بر هم زدنى در بدن هايشان قرار نمى گرفت.

خدا درجاتشان بزرگ و ديگران كوچك مقدارند. بهشت براى آنان چنان است كه گويى آن را ديده و در نعمت هاى آن به سر برده اند و جهنم را چنان باور دارند كه گويى آن را ديده و در عذابش گرفتار گشته اند. دل هاى پرهيزكاران اندوهگين، و مردم از آزارشان در امان، درخواست هايشان اندك و نفس و دامنشان پاك است. در روزگار كوتاه دنيا چندى صبر پيشه كردند تا آسايش جاودانه قيامت را
به دست آورند... . [120]

شب پرهيزكاران

پرهيزكاران شب هنگام بر پا ايستاده مشغول نمازند. قرآن را جزء جزء و با تفكر و انديشه مى خوانند و با آن جان خود را محزون مى دارند و داروى درد خود را در آن مى يابند.

وقتى به آيه اى برسند كه تشويقى در آن است، با شوق و طمع بهشت به آن روى آورند و با جان پر شوق در آن خيره شوند و گمان مى برند كه نعمت هاى بهشت برابر ديدگانشان قرار دارد، و هرگاه به آيه اى مى رسند كه ترس از خدا در آن باشد، گوش دل به آن مى سپارند و گويا بر هم خوردن شعله هاى آتش، در گوششان طنين افكن است. پس قامت به شكل ركوع خم كرده و پيشانى و دست و پا بر خاك ماليده، از خدا آزادى خود را از آتش جهنم مى طلبند. [121]

روز پرهيزكاران

پرهيزكاران در روز، دانشمندانى بردبار و نيكوكارانى با تقوايند كه ترس الهى آنان را چونان تير تراشيده لاغر كرده است. كسى كه به آنها مى نگرد، پندارد كه بيمارند، اما آنان را بيمارى نيست و گويد خردهاشان آشفته است، در صورتى كه آشفتگى ظاهرشان نشأت گرفته از امرى بزرگ است. از اعمال اندك خود خشنود نيستند و طاعت فراوان خود را بسيار نمى شمارند. نفس خود را متهم مى كنند و از كردار خود ترسناكند. هرگاه يكى از آنان را بستانيد، از آنچه در تعريف او گويند، در هراس افتد و گويد: «من خود را از ديگران بهتر مى شناسم و خداى من، مرا بهتر از من مى شناسد. بار خدايا! مرا به آنچه مى گويند محاكمه نفرما! و بهتر از آنم قرار داده كه مى گويند! و گناهانى را كه از من نمى دانند، بيامرز!». [122]

نشانه هاى پرهيزكاران

از نشانه هاى پرهيزكاران اين است كه او را در ديندارى اش نيرومند، نرم خو و دور انديش مى يابى كه داراى ايمانى پر از يقين، حريص در كسب دانش، با داشتن علم بردبار، در توانگرى ميانه رو، در عبادت فروتن، در تهيدستى آراسته، در سختى ها بردبار، در جست جوى كسب حلال، در راه هدايت شادمان، و پرهيز كننده از طمعورزى مى باشد... .

هر يك از پرهيزكاران را چنين مى بينى كه آرزويش نزديك، لغزش هايش اندك، قلبش فروتن، نفسش قانع، خوراكش كم، كارش آسان، دينش حفظ شده، شهوتش در حرام مرد و خشمش فرو خورده است. مردم به خيرش اميدوار و از آزارش درامانند.

اگر در جمع بى خبران باشد، نامش در گروه يادآوران خدا ثبت مى گردد و اگر در يادآوران باشد، نامش در گروه بى خبران نوشته نمى شود. ستمكار در حق خود را عفو مى كند. به آن كه محرومش ساخته است، مى بخشد به آن كس كه با او بريده است، مى پيوندد. از سخن زشت دور، گفتارش نرم، بدى هاى او پنهان، كار نيكش آشكار، نيكى هاى او به همه رسيده و آزار او به كسى نرسيده است. در سختى ها آرام، در ناگوارى ها بردبار و در خوشى ها سپاس گزار است... مردم را با لقب هاى زشت نمى خواند، همسايگان را آزار نمى رساند، در مصيبت هاى ديگران شاد نمى شود و... . [123]

مردم سالارى در حكومت امام على(عليه السلام) چگونه بود؟

يكى از مسايل بنيادين در هر حكومتى، نوع پيوند ميان دولت با ملت است. اين پيوند از دو جهت قابل بررسى است:

1. در اصل تشكيل حكومت و نحوه پيدايش آن; 2. در نوع برخورد و تعامل ميان حكومت و مردم.

حكومت مردم سالار، حكومتى است كه هم در اصل پيدايش خود و هم در نوع تعامل با مردم بيش ترين پيوند را با مردم داشته باشد و امور اساسى آن طبق اراده و خواسته مردم انجام پذيرد. البته ميان مردم سالارى دينى و غير دينى يك تفاوت اساسى وجود دارد و آن اين كه در حكومت مردم سالار دينى، خواست و اراده مردم در محدوده احكام و دستورات الهى ملاك عمل قرار مى گيرد و خواست و تشخيص مردم بر قانون و دستور خداوند مقدم نمى شود، اما در حكومت هاى مردم سالار غير دينى خواست و اراده مردم محدود به حدى نيست و اصلاً براى دستور و قانون الهى حسابى باز نمى شود و به طور مطلق بر اساس نظر اكثريت مردم عمل مى شود.

در فقه و فرهنگ اسلامى، بررسى منشأ حكومت و ملاك مشروعيت دولت، اساسى ترين مباحث فلسفه سياسى اسلام است.

از آن جا كه خداوند خالق و صاحب اختيار آفريدگان است، هيچ كسى جز او سزاوار حكومت بر بندگانش نيست، مگر آنان كه به اراده و هدايت خود او براى رهبرى و حكومت برگزيده شوند. پيامبران، نخستين كسانى هستند كه سمت خلافت الهى را يافته اند و به منظور اقامه قسط و پايدارى از حقوق خلق و حدود خالق، انتخاب شده اند. پس از پيامبر خاتم نيز كسانى براى ادامه اين مسؤوليت و تصدى امامت و زعامت امت برگزيده مى شوند كه پيامبر آنان را نصب و تعيين فرموده باشد. در چنين فرضى و با وجود نص بر نصب و تعيين امام، جايى براى اجتهاد، شورا، بيعت و طرق ديگر باقى نمى ماند. در چنين حالتى، بيعت مردم، تنها پذيرش و تأكيدى است بر آن چه كه از سوى پيامبر ابلاغ گشته است. بنابراين در اسلام مردم در تعيين امام و حاكم مسلمين نقش ندارند، ولى در پرپايى حكومت و فعليت يافتن حاكميت حاكم، نقش بسزايى دارند.

درباره مشروعيت حكومت و خلافت حضرت على(عليه السلام) دلايل قطعى و مسلمى از قرآن و سنّت وجود دارد كه هيچ گونه ترديدى در لزوم زعامت و ولايت امير مؤمنان پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) باقى نمى گذارد. دلايل و شواهد اين مدعا، به طور مفصل در كتاب هاى كلامى و تاريخى و روايى آمده است. بنابراين از نظرگاه دينى هيچ گونه ترديدى در مشروعيت حكومت امير مؤمنان على(عليه السلام) وجود ندارد.

اما از جهت مردمى بودن و پذيرش همگانى، آن حضرت درباره روز بيعتش مى فرمايند: «فَما راعَنى إِلاّ وَ النّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَىَّ، يَنثالُونَ عَلَىَّ مِن كُلِّ جانِب، حَتّى لَقَد وُطِىءَ الحَسَنانِ وَ شُقَّ عِطفاىَ، مُجتَمِعيِنَ حَوْلى كَرَ بيضَةِ الْغَنَمِ»; [124] فراوانى مردم چون يال هاى پر پشت كفتار، [125] بود. از هر طرف مرا احاطه كردند تا آن كه نزديك بود حسن و حسين لگدمال گردند. [126]

آن حضرت در جاى ديگر مى فرمايند: «وَ بَايَعَنى النّاسُ غَيرَ مُستَكْرِهينَ وَ لاَ مُجبَرينَ، بَل طائعينَ مُخَيَّرينَ»; [127] مردم بدون اكراه و اجبار، بلكه با اختيار با من بيعت كردند.

جالب تر آن كه آن حضرت، بر خلاف غالب حكومت گران، در برابر اين اقبال عمومى، هيچ گونه رغبت و ميلى نشان ندادند; چنان كه مى فرمايند: «فَأَقبَلتُمْ إِلَىَّ اِقبالَ العُوذِ المَطافِيل عَلَى أولادِها، تقولون: البَيعةَ البيعة قَبَضتُ كَفِى فَبسطتموها، وَ نازَعْتُكُمْ يَدِى فَجاذَبتُمُوها»; شما مردم براى بيعت كردن، به سوى من روى آورديد، همانند مادران تازه زاييده كه به طرف بچه هاى خود مى شتابند، و پياپى فرياد كشيديد: بيعت! بيعت! من دستان خويش را فرو بستم، اما شما به اصرار آن را گشوديد. من از دست دراز كردن سر باز زدم، اما شما دستم را كشيديد. [128] بنابراين در پذيرش حكومت علوى از سوى مردم حد اعلاى مردم سالارى رعايت شده است، اما در زمينه نوع برخورد امام(عليه السلام)با مردم، به عنوان حاكم و زمامدار، با نگاهى اجمالى به سيره و سخنان آن حضرت، پيوند عميق آن بزرگوار با مردم روشن مى گردد; چنان كه مى فرمايند: «وَ لَقَد أَحْسَنتُ جِوارَكمْ، وَ أَحَطْتُ بِجُهدِى مِن وَرائِكُمْ»; [129] با شما به نيكويى زندگى كردم و به قدر توان از هر سو نگهبان شما بودم. ايشان در قسمتى از نامه طولانى خود به مالك اشتر كه در آن وظايف حاكم اسلامى را بيان كرده اند، مى فرمايند: «وَ أَشْعِر قَلبَكَ الرَّحمَةَ لِلرَّعِيَّةِ، وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ، وَ اللُّطْفَ بِهِمْ، وَ لا تَكُونَنَّ عَلَيهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَكْلَهُم»; [130] مهربانى با مردم را پوشش دل خويش قرار ده! و با همه دوست و مهربان باش! مبادا چونان حيوانى شكارى باشى كه خوردن آنان را غنيمت دانى!». در نامه اى به محمد بن ابى بكر، فرماندار مصر، مى نويسد: «با مردم فروتن، نرم خو، مهربان و گشاده رو و خندان باش! در نگاه هايت و نيم نگاه و خيره شدن به مردم به تساوى رفتار كن! تا بزرگان در ستمكارى تو طمع نكنند و ناتوانان از عدالت تو مأيوس نگردند. [131] آن حضرت در جاى ديگر، خطاب به مردم مى فرمايند: «با من چنان كه با پادشاهان سركش سخن مى گويند، حرف نزنيد! و چنان كه از آدم هاى خشمگين كناره مى گيرند، دورى نجوييد! و با ظاهرسازى با من رفتار نكنيد! و گمان مبريد اگر حقى به من پيشنهاد دهيد، بر من گران آيد! و مپندار كه در پى بزرگ نشان دادن خويشم; زيرا كسى كه شنيدن حق يا عرضه شدن عدالت بر او مشكل باشد، عمل كردن به آن، براى او دشوارتر خواهد بود. [132] بى ترديد اگر بخواهيم همه سخنان و سفارش هاى آن حضرت و نيز سيره عملى آن بزرگوار را در برخورد با مردم بيان كنيم، به تأليف چندين كتاب قطور نياز خواهيم داشت; اما به طور خلاصه مى توان گفت: يكى از مردمى ترين حكومت هايى كه در طول تاريخ ظهور پيدا كرده است، حكومت الهى امير مؤمنان على(عليه السلام) بوه است; حقيقتى شگرف كه با رجوع به تاريخ و سيره قولى و عملى آن بزرگوار، به خوبى هويدا مى گردد. [133] مردم سالارى به مفهوم غربى آن، در مقابل حكومت اسلامى و دينى است. مفهوم حاكميت ملت مسلمان و متدين با قيد تدين بر سرنوشت خويش، هيچ تقابلى با حكومت دينى ندارد و در همين حوزه است كه مفهوم مردم سالارى دينى و با جمهورى اسلامى مطرح مى شود.